پرسشها از ایرانیان و پاسخ ها از ابوالحسن بنی صدر
در قسمت اول، تغییرهائی را شناسائی کردیم که در رژیم شاه روی دادند و انقلاب را ناگزیر کردند. آن تغییرها با تغییرها در جامعه، همعنان شدند و جنبشی همگانی را ممکن کردند که گل را بر گلوله پیروز کرد. شناختن پیشاپیش تغییرهایی که در جامعه باید رویدهند، این امکان را فراهم میآورد که نقصها شناسائی و رفع شوند و جنبش همگانی به هدف خویش برسد. تجربه انقلاب ایرانی میگوید که وجدان بر تغییرها و ضرورت کامل انجام گرفتن آنها، باید همگانی بگردد که نگشت و همگان مراقبت کنند که بخصوص بدیل و اندیشه راهنما از خود بیگانه نگردند که نکردند.
الف.3 – عواملی که میباید در جامعه پدید آیند تا انقلاب وقوع یابد:
1 – دینامیک انقلاب:
دینامیکهای روابط مسلط – زیر سلطه در درون جامعه و میان جامعه با جامعههای دیگر – که یکچند از آنها خاطر نشان شدند، کار را به یکی از دو دینامیک میکشانند: دینامیک مرگ وقتی جامعه توان تولید نیروی محرکه بیشتر از آنچه دولت جبار میتواند جذب یا حذف کند را نمییابد و نسبت به دولت جبار، فعل پذیر میشود. در طول تاریخ، جامعههای بسیاری را دینامیک مرگ گرفتار انحلال کردهاست. امپراطوری نیز وقتی بمثابه امپراطوری میمیرند، خویشن را به این دینامیک می سپارند.
اما وقتی جامعه به تولید نیروهای محرکه، بیش از آنچه دولت جبار میتواند جذب و حذف کند، توانا میشود، دینامیکهای رابطه سلطه گر – زیر سلطه، در مرحله فرسایش ستون پایههای دولت جبار، دینامیک انقلاب را ببار میآورند. دانستنی است که دولت جبار، بخصوص وقتی استبداد فراگیر میشود، بنیادهای جامعه (institutions) را به خدمت خویش در میآورد. وظیفه بنیادها تنظیم رابطه انسان با قدرت میشود. به ترتیبی که اعضای جامعه و جامعه، خود انگیختگی را با فعل پذیری جانشین کنند و مطیع دولت جبار بمثابه صاحب ولایت با تمایل به ولایت مطلقه بگردند.
در حقیقت، جامعههائی که، در آنها، محور نظام اجتماعی قدرت است، نظامهای باز ندارند، نیمه باز دارند. اندازه «نیمه بازی» را نیز میزان تولید و بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد (باز و تحول پذیرتر شدن نظام اجتماعی) و یا تخریب (جلوگیری از بازتر و تحول پذیرتر شدن نظام اجتماعی) معین میکند. بدینقرار، کاربنیادهای اجتماعی بیشتر تنظیم رابطه انسان با حقوق و سمت دادن به نیروهای محرکه و یا بیشتر تنظیم رابطه با قدرت و سمت دادن نیروهای محرکه به از خود بیگانه شدن در قدرت و بکار رفتن در تخریب میگردد.
در مرحله فرسایش ستون پایهها، هم دولت جبار از جذب و حذف نیروهای محرکه ناتوان میشود و هم بنیادهای اجتماعی توانائی تنظیم رابطه انسان با قدرت (دولت جبار) را از دست میدهند. در این مرحله، بنیادهای دینی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تربیتی که به استخدام کامل دولت جبار درآمدهاند، بیاعتبار و اعضای جامعه با رها کردن خویش از موقعیت آلت فعلِ بنیادها، خودانگیختگی خویش را باز مییابند. بدینقرار، اندازه خودانگیختگی جمعی و فردی، هم دوری و نزدیکی جامعه را از لحظه انقلاب و هم روش متفوق را معلوم میکنند:
1 – فراگرد تولد انسانهای خودانگیخته، مستقل در اندیشیدن و مستقل در تصمیم گرفتن و آزاد در گزینش نوع اندیشه و نوع تصمیم، تولد انسانهای انقلابی، نیرویِ محرکهِ نیروی محرکه ساز، همان فراگرد پیدایش عوامل دیگری است که انقلاب را میسر میکنند:
2 – همگانی شدن وجدان بر کرامت و حقوق خویش بمثابه انسان، شفاف گشتن وجدان تاریخی و نقش پیدا کردنش، بخصوص در آنچه به رشته بهم پیوسته جنبشها و ویژگیهای هویت جمعی جامعه در برهه انقلاب و اعضای آن مربوط میشود و وجدان علمی (اندیشه راهنما و دانش و فن، سه نیروی محرکه که بیشترین کاربرد را در انقلاب پیدامیکنند) که به میزان همگانی شدنش، جنبش را همگانی میکند و بالاخره، وجدان اخلاقی، انقلاب و هدفهای آن و انسان و کرامت و حقوق خویش را ارزش میگرداند و با میزان عدالت (تمیز حق از ناحق یا حکم زور)، انقلاب را از ضد انقلاب تمیز میدهد، هویت جامعه و اعضای در انقلاب آنرا میسازند و عامل اول است. این عامل همراه است با عاملهای زیر:
2 – گذار از نزاع برسر تقدم این اصل بر آن اصل از رهگذر تنظیم رابطه با رﮊیم و قدرتهای خارجی:
اصولی که هدف میگردند، میباید در اندیشههای راهنما، تعریف های یکسان بیابند و یا در اندیشه راهنمائی که اکثریت بزرگ جامعه آن را میپذیرد، تعریفهای روشنی بجویند به ترتیبی که بر سر آنها اجماع پدید آید، در عین حال، یک تغییر تعیین کننده رابطه با رﮊیم و قدرتهای خارجی است. در حقیقت، برای آنکه جامعهای روی به انقلاب بیاورد و یا با بخش سازمان یافته خود که در انقلاب شرکت میکند، موافقت کند، اصولی میباید هدف و روش بگردند که ترجمان حقوق و کرامت انسان و حقوق ملی باشند. هرگاه انقلاب در کشوری روی دهد که در قید رابطه مسلط – زیر سلطه است، استقلال و آزادی و دیگر حقوق انسان و حقوق شهروندی او بعنوان عضو جامعه و حقوق ملی، بنابراین، کرامت انسان و عدالت اجتماعی و رشد، هدفهائی میشوند که وجدان همگانی برآنها، از عوامل انقلاب میگردند. دورتر به این هدفها باز میپردازیم. در اینجا، تجربه مشترک انقلابها را باز میآوریم: تا وقتی اصلاح یا تغییر رﮊیم با جلب موافقت و یا خنثی کردن قدرت خارجی حامی ممکن تصور میشود، تمایلی جانبدار تقدم آزادی بر استقلال میشود. و زمانی که برانگیختن مردم برضد قدرت خارجی سلطه گر، ممکن تصور میشود، تمایلی جانبدار تقدم استقلال بر آزادی میشود. وقتی که پیش کشیدن عدالت اجتماعی عامل برانگیختن قشرهای زحمتکش، باور میشود، تقدم عدالت اجتماعی بر استقلال و آزادی شعار یک یا بیشتر تمایل سیاسی میگردد. هرگاه رﮊیم حاکم از دین اکثریت بزرگ مردم مشروعیت نگیرد، بخصوص اگر از حمایت قدرت خارجی برخوردار باشد، از رشد و ترقی مشروعیت دست و پا میکند و به تقدم آن قائل میشود. در این صورت، بنیاد دینی به تقدم دین قائل میشود. یک دوره کشور، صحنه رویاروئیهای این تمایلها میگردد. ناکامی گرایشها، عمل از راه مردم و با شرکت مردم را ناگزیر میکند. زمینه فراهم میشود برای جستن تعریفهای روشنی از اصولی که اندیشه راهنمای مقبول جامعه و یا اندیشههای راهنمای رایج در جامعه، آن تعریفها را میپذیرند و بر سر این اصول اشتراک پیدا میشود. پذیرفته میشود که اصول یکدیگر را ایجاب میکنند. این زمان، یک عامل بسیار مهم از عاملهای انقلاب پدید آمدهاست. این امر در انقلاب ایران واقع شد.
3- هدف در اندیشه راهنما، تعریف میجوید و در این اندیشه است که رابطه آن با روش معلوم میگردد:
در «انقلاب»ها که اندیشههای راهنما، این یا آن بیان قدرت بودهاند، هدفها در آن اندیشههای راهنما تعریف جسته اما به قدرت تعریف شدهاند. چنانکه استقلال، در «انقلاب الجزایر»، تعریفی جست غیر از تعریفی که در ویتنام و یا کوبا جسته بود. در همه این موارد، مبارزه با سلطهگر، با کمک گرفتن از قدرت رقیب او، همراه بودهاست. تعریفها، کاربردی در برنامه گذاری اقتصاد و فرهنگ و اجتماع (تدارک اسباب خودانگیختگی انسان، ارتقاء منزلت زن به یمن بازیافت استقلال و آزادی، برخورداری انسان از حقوق و تغییر ساخت خانواده از راه جانشین کردن محور قدرت با محور حقوق ) و سیاست (ازجمله محور نکردن قدرت خارجی در سیاست داخلی و خارجی)، پیدا نکردند. چراکه، برای مثال، استقلال، جانشین سلطهگر شدن، تعریف میشد و تنها، در توجیه روابط قوا با دنیای خارج کاربرد پیدا میکرد.
دو جنبش از جنبشهای ایران در قرن بیستم، بدون رجوع به قدرت خارجی انجام گرفتهاند: ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 1357 ایران. در هردو، استقلال، ترجمان موازنه عدمی و با آزادی همراه بودهاست. در هر دو مورد، جنبش همگانی روش شدهاست. بنا بر اساطیر (شاهنامه فردوسی) جنبش کاوه نیز این ویژگی را داشتهاست. در هر سه جنبش، استقلال در معنای، برقرار کردن رابطه نه مسلط نه زیر سلطه با قدرتهای انیرانی، هدف شدهاست. به دنبال جنبش کاوه، ایران از رابطه مسلط – زیر سلطه با انیران، رها میشود. اما در واپسین دو جنبش همگانی مردم ایران، اقلیت صاحب امتیاز نگران باز و تحول پذیر شدن نظام اجتماعی، به قدرت خارجی در ایران نقش میدهد و دو کودتا، دو تجربه را نیمه تمام میگذارند. هردو تجریه و نیز تجربه انقلاب مشروطیت (1905) – که آنرا نیز کودتا نیمه تمام گذاشت – میآموزند که حضور قدرت خارجی در صحنه داخلی، رابطه نه مسلط – نه زیر سلطه را ناممکن و عامل بقای کشور در این رابطه، برغم انقلابی با هدف استقلال و آزادی (ترجمان موازنه عدمی)، میگردد.
باری، وقتی بنا نیست که قدرت جدید جانشین قدرت میرنده شود و بناست، استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی هدف بگردد و جمهوری شهروندان تحقق بیابد، اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی میشود. و، در جا، از سوی، هر عضو جامعه بکار بردنی میشود: بازیافت خودانگیختگی و شرکت در تولید نیروهای محرکه و بکار بردن آنها در رشد جامع. برنامههایی که بقصد متحقق گرداندن استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی تنظیم میشوند، نیز، با شرکت مردم در اجرا، فرهنگ استقلال و آزادی را ببارمیآورند.
خواستهایی که در برنامه عملی ترجمان اندیشه راهنما، فهرست میشوند، مردودها (همه آنچه را که هدف از انقلاب اینست که نباشند) و مقبولها (همه آنچه را که هدفهای انقلاب از راه به عمل درآوردنشان، تحقق مییابند) را در بر می گیرند. در عمل، بنا بر چند و چون اندیشه راهنما، مردودها و مقبولها – که در همه انقلابها، فهرست شدهاند – روشن یا ناروشن میشوند. آنها که تحققشان را مردم خود تصدی نکرده و موکول به استقرار دولت جدید شدهاند، اغلب جای به مقبولهای قدرت جدید دادهاند.
4 – اندیشه راهنما:
وجدان همگانی بر اندیشه راهنمای جدید، عامل انقلابی با شرکت جمهور مردم میشود، میباید از این ویژگی ها – بخشی از ویژگی های بیان استقلال و آزادی هستند- برخوردار باشد:
4.1. با ویژگیهای هویت جمعی که حیات جامعه را در جریان تاریخ میسر کردهاند، خوانائی داشته باشد. سرنوشتی که بعثیسم در عراق و سوریه و آتاتورکیسم در ترکیه و مارکسیسم – لینیسم – استالینیسم در روسیه و اروپای شرق و ولایت مطلقه فقیه در ایران، پیدا کرد، اهمیت سازگاری اندیشه راهنما را با ویژگیهای هویت جمعی، خاطر نشان اهل خرد میکند.
4.2. حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق جمعی (حقوق ملی) را در بر بگیرد. بنا بر این،
4.3. شناسائی ستون پایههای دولت جبار و روشهای جانشین کردن آنها را با ستون پایههای حقوق، در بربگیرد،
4.4. هدف و روش را معین بگرداند. هرگاه هدف استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت باشد، اندیشه راهنما، بیان استقلال و آزادی و تمامی ویژگیهای آن را پیدا میکند. چنین اندیشه راهنمائی با جنبش همگانی سازگار و آن را میسر میگرداند.
هرگاه اندیشه راهنما، بیان قدرت باشد، با جنبش همگانی توانا به سازماندهی خودجوش ناسازگار و با تصدی «انقلاب» توسط یک سازمان سیاسی، خوانائی پیدا میکند. پیروزی سازمان در تصرف دولت، جز این نمیکند که دولت قدرتمداری را جانشین دولت قدرتمدار پیشین میکند. با وجود این، وقتی جامعه با تصدی تحول توسط سازمان سیاسی موافقت میکند، انقلاب، دست کم تا بازسازی دولت قدرتمدار، سبب بازتر و تحول پذیرتر شدن جامعه و افزایش توانش در تولید نیروهای محرکه میگردد. پس از بازسازی دولت قدرتمدار، بیان قدرت، به تدریج از عناصر عقلانی خالی و از عناصر غیر عقلانی پر و سرانجام میمیرد. هرگاه بیان قدرت دست کم از دو ویژگی اول برخوردار باشد، جامعه آن را تغییر و با وضعیت و خواستهای خود سازگار میکند. وگرنه، دولت ناگزیر است آن را با اندیشه راهنمای دیگری جانشین کند. اگر اندیشه جدید نیز بیان قدرت باشد، همان سرانجام را پیدا میکند…
4.5. زبان اندیشه راهنما میباید زبان آزادی، بنابراین، شفاف و بینیاز از تفسیر و بخصوص، در دم بکار بردنی باشد. «انقلاب»هائی که سازمانی سیاسی و یا سیاسی – نظامی آن را تصدی کردهاند، ما را از اهمیت این ویژگی آگاه میکنند. توضیح این که اندیشه راهنمائی که مردم خود آن را بدون نیاز به زور بکار میبرند، شرکت آنها را در تغییر ساختها، بنا بر این، انقلابی با هدف باز و تحول پذیر کردن نظامی اجتماعی،را میسر میکند. اگر جامعه نسبت به اندیشه راهنما بیگانه بماند و دولت با اعمال قدرت آن را اجرا کند، اندیشه راهنمای متعلق به «دشمن» (دولتی که به تدریج نسبت به جامعه بیگانه میشود) تلقی و خود عامل منزویتر شدن دولت و سازمان سیاسی دارای چنین اندیشهای میگردد.
4.6 – بکار بردن اندیشه راهنما از سوی جمهور مردم، بدون نیاز به پادرمیانی دولت و سازمان سیاسی و قدرت (= زور)، آنان را از امکان رابطه مستقیم بر قرار کردن با واقعیت برخوردار میکند. میدانیم که بیانهای قدرت رابطه انسان با واقعیت را غیر مستقیم میکنند. یعنی از راه قدرت است که انسان با واقعیت رابطه برقرار میکند. برای مثال، حق کار از حقوق انسان است. بیان قدرت رابطه با این حق را از راه قدرت برقرار میکند. در نظام سرمایه داری لیبرال، رابطه انسان با کار خود، از راه بازار (فروش نیروی کار) برقرار میشود. سرمایهداری دولتی، بخصوص وقتی دولت توتالیتر میشود، نظام مزدوری کامل برقرار میکند. بدینقرار، هراندازه امکان رابطه مستقیم برقرارکردن با واقعیت مستقیمتر، اندیشه راهنما، به بیان استقلال و آزادی نزدیکتر.
4.7. اندیشه راهنما میباید انعطاف پذیری بمعنای آشتی همه ما با همه، نه از راه توزیع قدرت که ناشدنی است که از راه برخوردار شدن همگان از حقوق انسان و حقوق شهروندی او و نیز امکانها، میسر گرداند. چنانکه اندیشه راهنما وقتی بیان استقلال و آزادی است، ولایت را از آن جمهور مردم میشناسد. پذیرش این اصل، انعطاف ناپذیری کاملی میسر میکند. در برابر، ولایت مطلقه فقیه، بیان قدرت توتالیتر است. دولت ولایت مطلقه فقیه انعطافناپذیر و هرکس نیز به آن بگرود، انعطافناپذیر میشود.
5 – نیروی محرکه سیاسی:
در انقلاب ایران و در انقلابهای روسیه و کشورهای اروپای شرقی و اینک در کشورهای عرب، پیش از آنکه رهبری مردم را به جنبش فرابخواند و یا سازمانی سیاسی چنین کنند، حرکت خودجوشی از سوی بخشی از جامعه که آنرا نیروی محرکه سیاسی میخوانیم، آغاز گرفت. نه جنبش خودجوش و نه شرکت کنندگان در آن، از سوی نظریههای موجود، صاحب نقش بشمار نبودند. پیش از این جنبشها، در ماه مه 1968، در فرانسه، نیز نیروی محرکهای جنبش همگانی را برانگیخت که نه جامعه شناسی وجودش را احراز کرده بود و نه نظریههای چپ، از مارکسیستی و غیر آن، برایش نقشی قائل شده بود.
نیرویهای محرکه سیاسی جامعههای ناهمسان، همسانیهای زیر را داشتهاند:
5.1- وقتی عنصر جوان، در جامعه محل عمل نمییابد،
5.2. وقتی این نیروی جوان به یمن اندیشه راهنما و دانش و فن، خودانگیختگی و توانائی سازمان دادن به جنبش خود انگیخته را بدست میآورد،
5.3. وقتی در جامعه آمادگی شرکت در جنبش همگانی وجود دارد وبه اندیشه راهنما، وجدانی کم و بیش همگانی پیدا میکند،
5.4. وقتی عناصر اجتماعی تازه نفس هستند، یعنی بسا برای نخستین بار، به خود نقش میدهند و صاحب نقش میشوند،
5.5. وقتی این عناصر میتوانند بخش بزرگی از جامعه را تشکیل دهند، جنبش همگانیتر میشود و میتواند تا پیروزی ادامهیابد. در ایران، زنان و جوانان رها شده از ساخت اجتماعی روستاها و متراکم شده در شهرها و اتصالشان با دانشجویان و دانش آموزان دبیرستانی، نیروی محرکه سیاسی بس بزرگی را پدید آورد.
5.6. وجود یا عدم وجود سازمانهای سیاسی و اندازه توان این سازمانها، عرصه اجتماعی – سیاسی نیروی محرکه سیاسی را بیشتر و یا کمتر میکند. مقایسه جنبش ماه مه 1968 (1347) در فرانسه با جنبش همگانی مردم ایران در انقلاب 1978 (1357)، ما را از رابطه سازمانهای سیاسی با نیروی محرکه سیاسی، آگاه میکند،
5.7. هرگاه بدیلی توانمند وجود داشته باشد و یا سازمان سیاسی یا مجموعهای از سازمانهای سیاسی وجود داشته باشند و آن بدیل یا این سازمان، با نیروی محرکه سیاسی همسو باشد، جنبش همگانی میشود و میتواند تا پیروزی (واﮊگون کردن دولت قدرتمدار) ادامه بیابد. اگرنه، یا پیش از این مرحله و یا بعد از این مرحله، نیروی محرکه کم نقش و یا بسا بینقش میشود.
5.8. بینیازی نیروی محرکه سیاسی از خشونت و توانائیش به خشونتزدائی به قصد همگانی کردن جنبش: مقایسه جنبش در لیبی و سوریه با جنبش در مصر و تونس، ما را از اهمیت این توانائی آگاه میکند. در انقلاب ایران، باوجود سازمانهای سیاسی جانبدار مبارزه مسلحانه، نیروی محرکه سیاسی موفق شد گل را بر گلوله پیروز کند (گل دادن به سربازان و گل نهادن بر لولههای تفنگها). بدیهی است نیروی محرکه سیاسی که این توانائی را نداشته باشد و تمایل به بکار بردن خشونت نیز داشته باشد، درجا، ابتکار عمل را، به سود سازمان و یا سازمانهای سیاسی، از دست میدهد. چنین شد، در 1917، در روسیه.
5.9. رابطه نیروی محرکه سیاسی با بدیل تعیین کنندهاست. در جنبشهائی که روی دادهاند، هیچگاه نیروی محرکه سیاسی نتوانسته نقش بدیل را نیز خود برعهده بگیرد. ازاینرو، جانشین کردن قدرت جدید به جای قدرت میرنده و حتی حفظ دولت قدرتمدار، با تغییر رأس آن ( ایران و مصر و تونس و یمن)، گویای ناتوانی نیروی محرکه سیاسی و نیز سازگار نبودن ترکیب بدیل با هدف انقلاب و نبود انسجام لازم میان نیروی محرکه سیاسی و جامعه ایست که در جنبش شرکت میکند. و
5.10. قطعی شدن موفقیت انقلاب (واﮊگون کردن دولت جبار و استقرار ولایت جمهور مردم)، نیازمند انسجام کامل بدیل و نیروی محرکه سیاسی و جامعه شرکت کننده در انقلاب است. نایکسانی اندازه موفقیت، از جمله گویای کم و بیشی این انسجام و اندازه وجدان شفاف نیروی محرکه و هدف شدن ولایت جمهور مردم، در استقلال و آزادی است.