back to top
خانهدیدگاه هابه یاد امیر هوشنگ کشاورز صدر

به یاد امیر هوشنگ کشاورز صدر

keshavarz sadr amirhoushang 15022015ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻛﺒﻮﺗﺮﻫﺎﻯ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ،

ﻭ “ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻰ” ﺩﺳﺖ “ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ” ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ.

ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻪ ﻛﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﺳﺮﻭﺩ

ﺑﻮﺳﻪ ﺍﺳﺖ؛

ﻭ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ

ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ

ﺑﺮﺍﺩﺭﻯ ﺍﺳﺖ.

ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭﻫﺎﻯ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ

ﻧﻤﻰ ﺑﻨﺪﻧﺪ.

“ﻗﻔﻞ”

ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ،

ﻭ”ﻗﻠﺐ”

ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ.

احمد شاملو

 

 

بیاد امیر هوشنگ کشا ورز صدر

با آمدن روزی که بیش از روزهای د یگر به عشق می اند یشیم، یاد “عاشقترین عاشق” در دل دوستداران او بیشتر جوشش مییابد.  سالی دگر از رفتن زنده یاد امیر هوشنگ  کشاورز صدر گذشت، بزرگمردی که دلش ازعشق به انسانها لبریز بود و منزلت انسانی را بیش از هر چیز ارج می نهاد. آنهایی که او را میشناختند، همیشه، فارغ  از سال و ماه، یادش را گرامی میدارند.

شعر زیبائی از دوست و یار نزدیک و وفادارش، آقای بهمن امینی، بنیانگذار و مدیر انتشارات خاوران، تقدیم به همسر و دو فرزند او، گوشه وصفی از اوصاف اوست:

 

برای زری و بهاره و مازیار عزیز

هوشنگ…

هوشنگِ خوب

هوشنگ بردبار

هوشنگ پُر خروش چو دریا

هوشنگِ چون دماوند

همواره استوار.

 

هوشنگ شاد

آزاد

مانند آن پرنده هایی

که تصویر پروازشان را در اوج

برای مان

چون هدیه ای گرانبها می آورد

و از ما هم می‌خواست

در رهایی و آزادگی

اوج بگیریم

و بالا و بلند پرواز کنیم.

 

هوشنگ عاشق

عاشق زیبایی

عاشق پاکی، خوبی،

عاشق دشت، جنگل، دریا

عاشق ایران، مردم ایران، مردم دنیا.

 

هوشنگ دوست

هوشنگ یار، یاور، همراه

هوشنگ لحظه های سخت، مددکار

هوشنگ لحظه های بغض، دستِ نوازش

هوشنگ لحظه های شادخواری، پابرجاترین پا.

 

هوشنگ اندیشیدن

به ایران، به انسان

هوشنگ کار، عمل، کمر بستن

و راه افتادن

و راه انداختن

برای رسیدن.

 

هوشنگ آرزو، رویا

آرزویِ آزادی، رویایِ عدالت

برای انسانِ رنج‌کشیده، ستم‌دیده

هوشنگ باور و امید به فردا

فردای پاک

فردای آفتابی و روشن.

 

هوشنگ این همه و بازهم بیشتر

همواره با ماست

و از ما می خواهد

به کوری چشم مرگ پرستان،

درست و خوب

شاد و زیبا

زندگی کنیم.

بهمن امینی

22/02/2013

 

گوشه ی دیگری از دل پر عشق او به زبان دوست و  یاورش،  شهرام قنبری:

 

 شهرام قنبری:

 در فراق یار

– تو کجائی؟

در گسترۀ بی مرزِ این جهان

تو کجائی؟

– من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام:

کنار تو.

– تو کجائی؟

در گسترۀ ناپاکِ این جهان

تو کجائی؟

– من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام:

بر سبزه شورِ این رود بزرگ که می سراید

برای تو.

احمد شاملو – ترانۀ کوچک

 

در فراق یار:

 

همیشه در کنارت بود. هر کجا که بود. پناه بود و آغوش باز، غمگسار لحظه های تلخ.

وقتی دلت گرفته بود از جور زمانۀ خونریز و سیاهی بر آسمان ها چیره بود، کوکبِ هدایت می شد و از گوشه ای برون می آمد و نور و نوید می آورد. با کلامش ، پیچیده در آن صدای روشن پر طنین، تباهی ها را می زدود و دلت باز می شد. فضای سینه اش لبریز بود از عشق و به هر جا و به هر محفلی که پا می نهاد، این چشمۀ جوشان را به اطراف می پراکند و جاری می کرد.

خاک ایران را وجب به وجب گشته بود و گام زده بود. توشه بار دانش و مشاهداتش پیرامون مسائل زندگی دهقانان و ایلات ایران از او پژوهشگر و صاحبنظری تراز اول در این عرصه ها پدید آورده بود.

از نوجوانی ساحل امنِ عیش را وانهاده بود و بیمِ موج و آن گرداب ها را به جان خریده بود. زندگی اش را در فراز و فرود های نهضت ملّی سپری کرده بود و ایستادگی های آن پیر نستوه نهضت ملّی را همواره می ستود و راه او را می پوئید. آرزوی بزرگش آشتی دادن عدالت و آزادی بود.

از آن هنگام که به ناگزیر جلای وطن کرد و با آن خاک وداع گفت، هیچگاه از غم ایران و سرنوشت مردم آن نیاسود. به فرانسه پناهنده شده بود و از پناهندگیِ سیاسی قدر و منزلتی ساخته بود احترام آمیز و زنهار می داد که تا خودکامگان در قدرتند، حرمتِ هویتِ خویش را نشکنیم. به وسواس پایبند اصول اخلاقی بود و اخلاق در چشم او “پاکیزگی اجتماعی” بود نه بد و خوب های رایج زمانه. و این پاکیزگی را به سیرت درونی خود بدل کرده بود.

گسترۀ کم مانند دوستی ها و مناسبات اجتماعی او و احترام و اعتمادی را که همه نسبت به او داشتند در کمتر کس دیگری می شد یافت. همه او را از آن خود می دانستند و او خود به همه تعلق داشت.

از همان سال های نخست مهاجرت در اندیشۀ کار پایدار فرهنگی بود و تلاش هایش در برپائی و ماندگاری مرکز اسناد و پژوهش های ایرانی در پاریس، زبانزد همه بود. بعدها که مرکز به پژوهشگاه بین المللی تاریخ اجتماعی در هلند انتقال یافت، به یاد استاد و مرادش غلامحسین صدیقی و به پاس خدمات او بنیاد پزوهشی صدیقی را در آنجا پی ریخت.

به مشروطه سخت دلبسته بود و خود را از تبار طلایه داران آن انقلاب می دانست. در بازخوانی تاریخ معاصر و جستار در احوال و اعمال روشنفکران و حکومتگران به نکته های نغز پی برده بود و از آن ها مفاهیمی ساخته بود که روایت های او را از این دورۀ تاریخی سخت شنیدنی و تأمل انگیز می کرد: از “معتمدان مردم” می گفت و نقش آنها در اصلاحات اجتماعی؛ از “گسست” در حافظۀ تاریخی ما نسبت به آمال مشروطه و دلایل آن یاد می کرد و مصداق های تاریخیِ آمیزش و همدستی شریعت و قدرت را به شرح باز می نمود.

این آموخته ها و اندوخته ها، همراه با صمیمیّت لحن و استعداد شگرفی که در بیان خاطرات و حکایات داشت، محضر او را چنان کرده بود که دل کندن از آن سخت دشوار بود.

و به راستی فروتن بود مثل خاک. و سرانجام به خاک پیوست. در گرگ و میش صبح که آن همه دوست می داشت. در سحر گاه پنجشنبه چهاردهم فوریه ٢٠١٣، هوشنگ، امیر هوشنگ کشاورز صدر، رفت از میان ما.

همۀ عمر در آبادیِ بنایِ محبّت کوشید. بذر دوستی و نهال امیدی که در دل ما کاشت و رفت، بار خواهد داد. و یاد و یادگارهای او، آن وجود بی همتا را، در ما تکثیر خواهد کرد.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید