گمان نمی رود بر کسی پوشیده باشد که تشنج و بحران حاکم بر منطقه خاورمیانه و آفریقا بر اساس دو مؤلفه، یکی خواست و تصمیم قدرت های سلطه گر، و دیگری پذیرش آن از سوی مردم، یا بهتر است بگوئیم، دست اندرکاران یا نخبه های منطقه ودیگر نقاط جهان، تحت سانسور حساب شده رسانه ها، پدید آمده وادامه می یابد.
پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر2001 ، جرج بوش رئیس جمهور آمریکا، شروع “جنگ های صلیبی بر ضد تروریسم” را اعلام نمود. می دانیم جنگ های صلیبی که قرن ها طول کشیدند، در واقع نوعی زیارت مسلحانه بودند که به هدف بازپس گیری سرزمین های مقدس از مسلمانان، به دستور پاپ و پادشاهان صورت می گرفتند. بعدها این حرکات مسلحانه خزنده به جنگ های صلیبی شهرت یافت. به کاربردن ناشیانه این واژه از سوی رئیس جمهور وقت آمریکا، هدف سلطه گران را، این بار نه سرزمین مقدس، که ادامه دست یابی به نفت مقدس را تداعی می کند. البته این جمله بوش به دلیل پسینه های خطرناکی که می توانست در پی داشته باشد، به صلاح دید عقلای آمریکائی، دیگر تکرار نشد. در عمل اما، آن چه مشاهده می شود، حاصل آن تفکر، توحشی می باشد که از نهان خانه تصمیم گیری ها نمایان است، که با تحریک صدام به حمله به ایران آغاز شد. کمک کردن به گروه های تروریستی در دستور کار آمریکا قرار گرفت. حمله وحشیانه به افغانستان در سال 2001 که به پراکنده کردن طالبان، دست ساز خودآمریکا، در منطقه منجرگشت. سال 2003، حمله به عراق که تا کنون این کشور را در خشونت و مرگ فروبرده است. دستگیری های غیر قانونی و شکنجه و… به نام مبارزه باتروریسم. پیش آوردن بحران هسته ای ایران و تهدید مداوم به حمله و جنگ ، حمله به لیبی که در حال حاضر به تجزیه کشورو فرورفتن در بحرانی عمیق منجر شده است، ایجاد جنگ داخلی در سوریه، ورود به شمال آفریقا و وارد کردن نیروهای نظامی به چاد، تونس، موریتانی، مراکش، مالی و… ورود به هم کاری های نظامی با اتحاد آفریقا، نظیر کشورهای کومور، جی بوتی، اریتره، اتیوپی، کنیا، سومالی، تانزانیا، اوگاندا ویمن. ودیگر دخالت ها که همگی به نام مبارزه با تروریسم انجام گرفته و می گیرند.
در واقعیت اما آن چه مشاهده می شود، تقویت گروه های تروریستی و مستبد می باشد. القاعده که منطقه ای بود، به یک گروه تروریستی جهانی تبدیل شده است. طالبان در افغانستان در حدی تقویت شده است که پیش بینی می کنند تا چندسال آینده بار دیگر بر تمامی افغانستان تسلط یابد. داعش ناگهان وهم زمان با حضور نیروهای خارجی “ضد تروریسم” در منطقه ظهور می کند و در کم ترین مدت، شهرهای میلیونی را به تصرف خود در می آورد. گروه های تروریستی در سوریه توسط همین مدعیان مبارزه با تروریسم تقویت می شوند و….
بشریت راه خطرناکی را در پیش گرفته است. افراطی گری ها و خشونت فراگیر که دهه ها از رونق افتاده بودند، بار دیگر از سوی “دمکراسی” سلطه گر، ایجاد، تشویق، و کمک می شوند. رسانه های همگانی غرب در خدمت خشونت و فاشیسم قرار گرفته اند. تازه اول کاراست و به زحمت می توان از لابلای اخبار تنظیم یافته، به این واقعیت پی برد که غرب در صدد صادر کردن بحران نهان خویش است تا بتواند هم چنان سلطه خویش را بر کشورهای زیر سلطه نگه دارد.
کشورما را هم از این بحران بی نصیب نگذاشته اند. از زمانی که انقلاب ایران بر اساس دو فروز یا خصلت ملی و دینی، که خمیره همبستگی و پیوستگی ملی شدند، به پیروزی رسید، با انواع حیل و توطئه، به نبرد بامردم برآمدند. از تحریکات قومی و مذهبی گرفته تا جنگ وتحریم و تهاجم فرهنگی بر ضد اصول استقلال و آزادی. با کمک نخبه های ضدانقلاب داخلی موفق به اسقرار مجدد استبداد شدند. می بایستی این استبداد را تا وابستگی بدون قید وشرط، یعنی باز گذاشتن دست سلطه گرجهانی سرمایه بر ثروت های ملی ادامه می دادند. ابتدا می باید دوسرچشمه همبستگی و پیوستگی اجتماعی، یعنی ملیت و دیانت، متزلزل و از میان برداشته می شدند. این مهم توسط رهبری خمینی و نظام استبدادی ولایت فقیه از یک سو، و بعضی مدعیان سکولاریسم وطنی داخل وخارج از کشور از دیگرسو، شروع گشته و هم چنان ادامه دارد. باوجود دشمنی ظاهری، به اتفاق، نیروهای خود را بر تهاجمی فرهنگی برضد جریان استقلال و آزادی متمرکز کردند. برای تقویت جناح هائی که بتوانند “منافع” سلطه گران را تامین نمایند، رسانه های همگانی صوتی و تصویری و نوشتاری برپا کردند و به کمک خبرنگاران و نخبه های ایرانی، در عین سانسور جریانات مستقل و آزاد، تبلیغاتی گسترده را در این راستا رقم زده ومی زنند.
با تاسف، حاصل این تلاش ها موفقیت آمیز بوده است. خشونت در تمامی زاویه های حیاتی رخنه کرده و مانند موریانه مشغول ازبین بردن آخرین تارهای پیوستگی اجتماعی و همبستگی ملی است. فرد گرائی چنان رواج یافته که در کانون خانواده، بین همسران و فرزندان هم امری عادی تلقی می شود. فساد که از عوارض فردگرائی است، به یاری استبداد در بالاترین حد ممکن خود رواج دارد. روابط انسانی جای خود را به روابط مادی داده تا حدی که ازدواج ، یعنی لطیف ترین، زیباترین، آرمانی ترین، احساسی ترین، شیرین ترین پیوستگی و همبستگی و سنگ بنای جامعه ملی، به یک معامله مادی خشنی تبدیل شده که در مدت کوتاهی از دادگاه و زندان سر بیرون می آورد. تبلیغات از سوی رسانه های فارسی زبان خارج، و البته تئوریسین های داخلی، چنان گسترده بوده است که موفق شدند انتخاب میان بد و بد تر را امری طبیعی جلوه دهند واینک مردم چاره ای غیر ازاین در برابر خود نمی بینند. یا استبداد بدتر، استبدادی که منافع غرب را در نظر نمی گیرد، و یا استبداد بد، استبدادی که با “تعامل” منافع ابرقدرت ها را واقعیتی می پندارد که باید با “عقل عملی” با آن کنار آمد. در برابر این دو انتخاب شوم و مهلک که هردودر فساد ژرفی غوطه ورند وبدون آینده ای روشن، جامعه به انواع خشونت، مواد مخدر و انواع فسادها و تن فروشی و تجاوز و نادیده گرفتن حقوق فردی و جمعی و… روی آورده است. دزدی و رشوه و رانت خواری جزئی از زندگی روزمره گشته ومردم به وجود فساد خو کرده اند. فعالیت های اقتصادی و سیاسی کلان، بدون فساد غیرممکن گشته و تنها شرط ترقی دراین امور، داشتن توان چاپلوسی ودانستن فن رشوه دادن و رشوه گرفتن می باشد. آیا این وضع همان نیست که در آیه 28 سوره ابراهیم می گوید : کشور دارد توسط حاکمانش ومردمی که از آن ها پیروی می کنند، به دارالبوار(نیستی و نابودی) کشانده می شود؟
وضعیتی که اکنون کشور درآن گرفتار آمده، نتیجه سیاستی است که به استمرار از ابتدای انقلاب در راستای تضعیف واز میان برداشتن جریان استقلال وآزادی انجام شده است. از مرتد شناختن جبهه ملی و خائن خواندن بازرگان و کودتای برضد بنی صدر گرفته تا به شهادت رساندن وحشیانه داریوش و پروانه فروهر و… همه وهمه برای استقرار استبداد به هدف تاراج ثروت های کشور بوده که نتیجه منطقی آن، خشونت و فساد جاری در تمامی ابعاد اجتماعی می باشد. کمی تفکر در چرائی به شهادت رساندن دو نماد سالخورده استقلال و آزادی در داخل کشور، که نمی توانستند عملا هیچ گونه خطری برای قدرت حاکم باشند، اهمیت استقلال و آزادی حتا به صورت نمادین آن معلوم می شود. استقلال و آزادی نقطه مقابل سلطه گری است. وجود این نماد ضد سلطه گری، هرلحظه آن، برای سلطه گر وزیر سلطه ملال آور ومخل رابطه سلطه گر-زیر سلطه و یاد آورناحق بودن آن می باشد. چه در محدوده ملی، و چه در صحنه جهانی آن. درکشورما هیچ گونه فعالیت فرهنگی، هنری ومدنی که خارج از دو جریان استبداد زده فاسد حاکم باشد غیرممکن یا گناهی نا بخشودنی تلقی می شود. برای برخورداری از امتیازات اجتماعی یا باید منتصب به اصلاح طلب بود و یا اصول گرا، شق سومی وجودندارد. تا جائی که فعالان فرهنگی به نام، اگر برنامه ای فرهنگی یا هنری، حتا درخارج از کشور برپاگردد که بوئی از جریان استقلال و آزادی درآن باشد را تحریم نموده و درآن شرکت نمی کنند. جامعه در آن حد آلوده در مادیات و منافع شخصی شده که از ترس از دست دادن موقعیت، کم ترین صداقت و متانت ودوستی و محبت و کردارنیک و نوع دوستی را، در تضاد با قدرت حاکم تلقی کرده، از آن دوری می کند. به این ترتیب، نخبه های ما استقلال خویش را به دست خود، هم راه با آزادی خود از دست داده و در استبداد حل گشته اند. در یک کلام، زیر سلطه بودن را پذیرفته اند. درنظامی با ادعای دینی بودن که باید پراز معنویت باشد، شاهد مناسبات مادی-مادی بی سابقه ای هستیم. این روند سقوط در فساد وخشونت از ابتدای انقلاب به صورتی مستمردر رشد بوده واکنون به حدی رسیده است که جامعه دیگر توان هضم آن را ندارد. در این اوضاع، هر ناظر خردمندی آینده تاریکی را برای کشور پیش بینی می کند.
خوشبختانه هنوز زنان و مردان مستقل و آزادی هستند که بتوانند کشور را ازچنبره این خشونت و استبداد وفساد خانمان سوز رهاساخته و از دوباره گرفتارشدن آن در دستان سرمایه داری سلطه گر نجات دهند. باید جریان استقلال و آزادی بتواند آزادانه در کشور فعالیت داشته باشد. مخالفت این جریان با نظام ولایت فقیه بسیار طبیعی می باشد زیرا این ولایت با اصول استقلال و آزادی در تضاد می باشد. انسانی که زیر بار سلطه ولی فقیه می رود، به مراتب این آمادگی را خواهد داشت که زیر بار سلطه قدرتی بزرگ تر، یعنی سرمایه داری سلطه گر هم برود. با حصر و زندان و شکنجه و اعدام نمی توان با این روند مقابله کرد. تنها راه، اشاعه فرهنگ استقلال و آزادی در کشور می باشد که می تواند در حین زدودن فساد و خشونت و سلطه گری از زندگی روزمره، دوستی و محبت و پیوستگی اجتماعی و همبستگی ملی را به کشور باز آورد و استقلال کشور را درتمامی وجوهاتش تضمین نماید. شاید رسیدن به دمکراسی هنوز دهه ها زمان لازم داشته باشد، اما در این مدت می توان کشور را از افتادن در “دارالبوار” نجات داد. باید به دوران مرجع انقلاب بازگشت و آن معنویت شگفت انگیز را به جوانان امروز نشان داد. شور و هیجان رشد و برادری و برابری را دوباره زنده کرد و روحی تازه به کالبد نیمه جان کشور دمید وبه کشور استقلال بخشید. در چنین حالتی است که می توان رشدی چشم گیر در مدتی کوتاه را به وجود آورد وایران ویران را آباد ساخت.