به عنوان مقدمه
درگذشت «جیمی کارتر» سیونهمین رئیسجمهور آمریکا، واکنشهای زیادی را در رسانهها برانگیخت. بخش کلان این واکنشها، نظراتی است که توسط هواخواهان سامانه پهلوی ترویج میشود. با انتشار خبر درگذشت کارتر، «دونالد ترامپ» (رئیسجمهور کنونی آمریکا) در یک چرخش ۱۸۰ درجهای، نقش او را در سکان هدایت سیاست آمریکا را تأثیرگذار و آمریکا را مدیون و مرهون رهبری وی توصیف کرد! از همینرو، شخص رضا پهلوی که سالانه برای بدنامترین رئیسجمهوری آمریکا «ریچارد نیکسون» مراسم برگزار میکند و پیام میدهد، او را «معمار صلح» (!) در جهان قلمداد میکند و البته مدال صلح نیکسون را بر گردنش میآویزد، این پندار را ایجاد کرد که بسان همفکر خود ترامپ به ستایش از کارتر میپردازد! اما با توجه به سابقه بدگویی ریگان، پدر، مادر، البته خودش و هوادارانش که عامل پدیدآیی «شورش شوم ۱۳۵۷» را شخص کارتر میدانستند، متنهای پر سوز و گداز در رَثای کارتر، جای خود را به ناسزاگویی به کارتر داد. آن هم در زمانی که نویسندگان و روشنفکران از ناسازگویی اوباش آن گروه، به واسطه نقشی که در انقلاب ۱۳۵۷ داشتند، در امان نبودند و از قضا آرامگاه نماد نویسندگان و روشنفکران فرهیخته انقلاب ۱۳۵۷ «دکتر غلامحسین ساعدی» مورد اسائه ادب قرار گرفته بود. اکنون ناسزاگو و درشتیها به سمت کارتر رفته است!
شاید این خبر کمی مضحک به نظر آید. اما واقعیت تلخی است؛ وقتی شما با اسناد، رویدادهای واقع، تاریخ و گردش آزاد اطلاعات، بیگانه باشید، جای حقایق و وقایع را توهمات و تصوراتی میگیرد که مجبور هستید با آن دههها زندگی کنی و آن را به عنوان حقیقت و واقعیت به هوادارانت معرفی کنی! مهمترین بحران و چالش این گفتمان این است که نه تنها خود را در اختیار بیگانه و وابسته به نیروی خارجی میدانند که تمامی رویدادهای تاریخ را به میل و اراده آنان واگذار میکنند. وقتی هیچ حسِ ملیگرایی، استقلالطلبی و عزتمندی برای خود قائل نیستی، تمام خبط و خطاهای خود را به گردن بیگانه قلمداد میکنی. این نشان دهنده بینش سیاسی نیست، بلکه نشانه ذلتی است که فرد گرفتار آن است؛ از خود هیچ میل و ارادهای ندارد و پشت تمامی رویدادها و به ویژه سقوط خود را برآمده از اراده بیگانه میداند. این گفتمان برخاسته از همان تفکر «داییجان ناپلئونی» است که اندیشمندان سیاسی از آن به «تئوری توطئه» یاد میکنند[1].
دکترین نیکسون؛ اشتهای سیرناپذیری شاه به خرید اسلحه
در واپسین سالهای دولت آیزنهاور در آمریکا، علیرغم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سلطه هشتساله جمهوریخواهان در آمریکا، آیزنهاور به دکترینی رسیده بود که تقویت نظامی شاه ایران، موجبات چنان اقتداری خواهد شد که تعادل و توازن مناسبات سیاست خارجی آمریکا در بین کشورهای صادرکننده نفت و به ویژه خاورمیانه را برهم خواهد زد. فحوای نظر او این بود که پشتیبانی بیش از حدِ آمریکا به ویژه در امور نظامی، حتی میتواند به زیان خودِ آمریکا تمام شود. این دکترین پس از او، با برآمدن دموکراتها در آمریکا قوت گرفت و این دکترین به نام سیاست حقوقبشر کندی پیوند خورد. به همینخاطر شاه ضمن اینکه نمیتوانست دشمنی نهان خود را با آمدن کندی پنهان کند، هر روز جایگاه خود را در غرب متزلزلتر میدید. اما ترور کندی، کابوس شاه را پایان داد. پس از مرگ کندی، جانسون معاون رئیسجمهور، همان روابط محکم تسلیحاتی سابق ایالاتمتحدهی پس از کودتا، در دوران جمهوریخواهان را پی گرفت. مناسبات و وابستگی تسلیحاتی شاه به آمریکا، با آمدن نیکسون به اوج خود رسید. نیکسون از زمان کودتای ۲۸ مرداد به عنوان معاون رئیسجمهور، روابط پیدا، پنهان و نزدیکی با شاه داشت و همواره در کارزارهای انتخاباتی ریاستجمهوری، مورد حمایتهای مادی و معنوی شاه قرار میگرفت. اکنون در ۱۹۶۹ که رئیسجمهور آمریکا شده بود، وقت آن بود که حمایتهای بیدریغ شاه را بیپاسخ نگذارد و با طرحی تحتعنوان «گوام» توانست تمام تسلیحات مورد نظر شاه ایران را بدون طی کردن دستگاه بوروکراسی و تصویبات کنگره آمریکا، تأمین کند. این دکترین در واقع شاه را به عنوان یک قدرت نظامی یا «ژندارم منطقه» معرفی میکرد. این دکترین پس از رسوایی واترگیت و برکناری نیکسون و آمدن جانسون ادامه داشت.
رویکار آمدن دموکراتها با کارتر و ادامه دکترین نیکسون
همگان، حتی شاه و اسدالله علم بر این پندار بودند که با آمدن کارتر، دکترین تسلیحاتی نیکسون درباره ایران، پایان میپذیرد. ولی چنین نشد. استمپل که در تمامی ادوار دولتهای آمریکا، نقش مهمی در اجرای دیپلماسی آمریکا در سفارت آمریکا در ایران داشت، کتابی با عنوان «درون انقلاب ایران» نوشته است که میزان خرید و فروش اسلحه را با آمار و ارقام نشان میدهد که سیاست کارتر ادامه دکترین تسلیحاتی نیکسون است. از قضا طبق جداول، نشان میدهد تا پیش از هفده شهریور ۱۳۵۷، دولت کارتر بیشترین بدوبستان تسلیحاتی و نفتی را در این دوران داشته است. در این میان شعار حقوقبشر مصرفی داخلی در آمریکا برای خاموش کردن صدای افکار عمومی داشت. زیرا رسانهها و افکار عمومی به شدت از پشتیبانی نظامی و امنیتی آمریکا از حکومت دیکتاتوری ایران، به ستوه آمده بودند. تنها رسانهها و افکار عمومی نبودند که نسبت به این مسئله حساس شده بودند. بلکه موجی جهانی بود که به ویژه در کشورهای آزاد اروپایی، فراگیر شده بود. اینکه میگویند: «انقلاب ایران، انقلاب جهانی بود»، حرف نادرستی نیست. در تمام جهان نسبت به دیکتاتوری شاه، خفقان و اختناق، نقض حقوقبشر و آزادی در ایران امواجی ایجاد شده بود. به ویژه نسبت به حمایتهای آمریکا از چنین دیکتاتوری، به تنگ آمده بودند. یکی از عوامل آمدن دموکراتها با شعار حقوقبشر در آمریکا، پاسخ به این ضرورت بود. اما دموکراتها و کارتر جریانی نبودند که بتوانند در مقابل سیاست گذشته آمریکا ایستادگی کنند و برای ایران پیامآور صلح، آزادی و حقوقبشر باشند! بلکه آنان ادامه دهنده همان سیاست و دکترین نیکسون بودند.
روایت رسمی دولت کارتر در گزارش «گری سیک»
«گری سیک» عضو بلندپایه شورای امنیت ملی دولت آمریکا، تمامی ریز و درشت مناسبات دولت کارتر با شاه را در کتاب مشهور «همهچیز فرو میریزد»، بیان میکند. او نشان میدهد که در مناسبات پنهانِ دولت با شاه، چیزی که اهمیت نداشت حقوقبشر بود. حقوقبشر ابزاری بود برای تقویب مناسبات تسلیحاتی آمریکا با شاه بود. شاه بدون اینکه هشداری بابت نبود آزادی و حقوقبشر از کارتر دریافت کند، برای تأییدنظر کارتر، ژست حقوقبشر و فضای باز سیاسی به خود گرفت! در حالیکه شعار حقوقبشر مصرفی داخلی در آمریکا داشت و شاه به این تصور، شروع به اصلاحاتی کرد. «گری سیک» مینویسد:
«این دولت [کارتر] همچنین مصمم بود از نفوذ آمریکا در جهت گسترش حقوق بشر در ایران – و سایر نقاط جهان – استفاده کند. با اینحال، اقدامات به موقع [=پیشگیرانه] شاه برای انجام اصلاحات در ایران [مانند آوردن آموزگار به جای هویدا!] کارتر را به این باور رساند که نیاز به مبارزهای ستیزهجویانه علیه شاه وجود ندارد و حتی ممکن است چنین عملی نتیجه عکس داشته باشد. بهطور کلی توجه عمده واشنگتن [کارتر] بر این بود که روابط نزدیک خود را با ایران تداوم بخشد و موقعیت این کشور را به عنوان متحد قوی و قابل اعتماد در منطقه حیاتی خلیج فارس حفظ کند» [2]
در واقع کارتر فکر میکرد تأکید بر سیاست حقوقبشر در ایران، موجبات تقویتِ روحیهی مخالفت بر علیهِ دستگاه و فراگیری مبارزه در مردم میشود. کارتر هم میدانست که شعار حقوقبشر به ویژه در ایران شعاری پوشالی است و برای او تقویت روابط و البته تقویت ساز و برگِ نظامی شاه (ژندارم منطقه)، به عنوان مهمترین متحد آمریکا، بهترین سیاست بود.
نخستین دیدار مقامات رسمی دولت کارتر با شاه در ماه مه ۱۹۷۷ (میانه اردیبهشت ۱۳۵۶) انجام گرفت. «سایروس ونس» وزیر خارجه آمریکا، وارد طهران شد. وزارت خارجه آمریکا در نتیجه این دیدار اعلام کرد: «هیچ دلیلی برای تحتفشار قرار دادن شاه برای اعطای حقوقبشر و آزادیهای مدنی وجود ندارد. ونس در دیدار با شاه تصریح کرد که دولت آمریکا به تمامی قراردادهای تسلیحاتی طرفین [دکترین تسلیحاتی نیکسون] پایبند است و همچنین آماده است تا هواپیماهای ویژه سیستم کنترل و اخطار هوابرد (آواکس) را در اختیار ایران بگذارد»[3]
در واقع سفر ونس در اردیبهشت ۱۳۵۶ به ایران، نگرانیهای شاه مبنی بر اینکه کارتر به دنبال اعطای حقوقبشر و دادن آزادیهای مدنی توسط شاه در ایران است، پایان داد. تمامی مذاکرات این سفر پیرامون تقویت دکترین تسلیحاتی نیکسون بود. حتی سایروس ونس در جریان همین مذاکرات، از آمادگی آمریکا، برای فروش ۱۶۰ فروند هواپیما اف ۱۶ به ایران (علاوه بر هواپیمای آواکس) خبر داد. شاه ضمن اعلام موافقت خود برای خرید این هواپیماها، با خونسردی تقاضای خرید ۱۶۰ فروند هواپیمای دیگر را از این نوع را نیز مطرح کرد. [4]
اسناد سخن میگویند؛ حقوقبشر پوشالی کارتر
خرید و فروش هواپیمای آواکس برای شاه یک سواپرایز بزرگ محسوب میشد. شاه در مخیله خود هم نمیپنداشت به چنین دستاوری در زمان حکومت جمهوریخواهان، چه رسد در زمان دولت دموکراتها، دست پیدا کند! فروش این نوعِ خاص از اسلحه، مورد مخالفت جدی کارشناسان نظامی، امنیتی و کنگره قرار گرفت. اما کارتر همچون نیکسون این موضوع را بدون طی کردن فرآیند بوروکراسی حل کرد! در اسناد سالیوان هم این گزارش آمده است. زیرا سالیوان همان ماه تصدی سفارت آمریکا را بر عهده گرفت. او پیش از عزیمت به ایران، رهنمونهای کارتر را دستور عمل خود قرار داده و میگوید:
«کارتر در مورد بحث فروش تسلیحات به ایران، ضمن تأکید بر عزم خود مبنی بر پایبندی به قراردادهای منعقدهی بین طرفین [دکترین نیکسون]، از تصمیم خود برای فروش هواپیمای آواکس به این کشور خبر داد. او همچنین تصریح کرد که هیچ مخالفتی با فروش نیروگاههای هستهای به ایران ندارد؛ مشروط بر آنکه ایران نکات ایمنی را در این خصوص رعایت کند. علاوه بر این، کارتر در این دیدار، بر ارزش و اهمیت فعالیتهای جاسوسی علیه شوروی تأکید کرد [طرح سازمان سیا در زمان نیکسون به نام آیبکس و پایگاه امنیتی در کبکان و بهشهر] و وجود ایرانی آرام و با ثَبات را برای تأمین منافع راهبردی آمریکا در خلیج فارس ضروری دانست [= ژندارم منطقه]» [5]
شاه، ایران و خرید و فروش تسلیحاتی به مهمترین سیاست داخلی و خارجی کارتر محسوب شده بود. تاجاییکه فرمانِ مشهورِ سیزدهِ کارتر، تأیید و تأکیدی بر دکترین تسلیحاتی نیکسون بود. مجلس سنا و کنگره ابتدا با این فرمان مخالفت کردند، اما این مخالفت پایدار نماند و کارتر توانست با جدال با آنان و دور زدن بوروکراسی به واسطه راهکارهایی که در فرمان ریاستجمهوری وجود داشت؛ ضمن تأیید فروش هواپیماهای آواکس به ایران، دستور فروش تسلیحات دیگری بالغ بر ۱ / ۱ میلیارد دلار به ایران را صادر کرد!
شاه برای واهی بودن شعار حقوق بشر کارتر و جلب نظر و اطمینان بیشتر کارتر، در روزهای پایانی اَبان ۱۳۵۶ به آمریکا سفر کرد. علیرغم مخالفتِ افکار عمومی آمریکا بر علیه شاه، شاهی که به عنوان عامل نقضِ حقوقبشر و سرکوب آزادیهای مدنی، در جهان و آمریکا شهرت داشت، سیل عظیم دانشجویان را در پیرامون کاخ سفید علیه شاه برانگیخت، اما کارتر همچنان به حمایت از شاه پرداخت! گری سیک که از نزدیک شاهد دیدار شاه و کارتر در کاخ سفید بود گزارش میدهد:
«شاه تا قبل از ورود به واشنگتن همچنان از سوی کارتر احساس خطر میکرد؛ اما پس از ملاقات با وی در پانزدهم و شانزدهم نوامبر ۱۹۷۷ [۲۴ و ۲۴ اَبان ۵۶] کاملاً اطمینان حاصل نمود که دولت کارتر، هیچ تغییری در سیاستهای ایالات متحده در قبال ایران ایجاد نخواهد کرد.»[6]
شاه از این پشتیبانی و پشتگرمی احساس قدرت بیشتری پیدا کرد و در نخستین اقدام در اول آذر ۱۳۵۶ گردهمایی جبهه ملی ایران در کاروانسرا سنگی جاده کرج را به شکل هولناکی توسط ساواک سرکوب کرد. این سرکوب نقطه عطف شکلگیری انقلاب محسوب میشود.
کارتر شاه را رهبری بلامنازع در جزیره ثَبَات دانست
شاه به طور دائم نیازمند تأییدیه آمریکا بر خود بود. نه تنها آمریکا میتوانست ولعِ سیریناپذیری خرید اسلحه را برای وی برطرف کند که خلأ مشروعیت مردمی او را در داخل، با پشتیبانیهای بیدریغ خود حل کند. به همینخاطر برای تجدیدپیمان، تنها شش هفته بعد، در روز عید کریسمس، در ۱۰ دیماه ۱۳۵۶ دوباره کارتر با شاه دیدار کرد. کارتر در این روز وارد طهران شد، تا توافقات انجام گرفته با شاه را در واشنگتن پیگیری کند. در طول مسیرِ استقبال، آن دو به طور شفاهی در زمینه انعقاد موافقتنامهی عدم تولید و تکثیر سلاحهای هستهای به توافق رسیدند. این موافقتنامه، پیششرط فروش نیروگاههای تولید انرژی از سوی امریکا به ایران محسوب میشد. دو طرف همچنین در مورد تقاضای کارتر برای تهیهی فهرستی از نیازهای نظامی ایران در طی پنج سال آینده با یکدیگر بحث و گفتوگو کردند. کارتر در نظر داشت بدین وسیله، خرید تسلیحاتی شاه را تحت نظم و ترتیب درآورد [سازمانیافته کند][7]
هنگام نشستن بر سر میز شام، کارتر در نطق حماسی خود، پیام ستیزهجویانهای برای دشمنان شاه در ایران و جهان صادر کرد. او ضمن تأیید و تأکید دکترین نیکسون مبنی بر ژاندارم منطقه بودن شاه، پادشاه را رهبری بلامنازع در خاورمیانه خواند:
«ایران به خاطر رهبری فوقالعاده شاه، در یکی از پرمخاطرهترین نقاط دنیا، به یک جزیره ثَبات تبدیل شده. این خیلی مرهون شماست اعلیحضرت، مرهون رهبری شما و [حس] احترام و تحسین و عشقی که مردمتان به شما دارند.»
این سخنان کارتر نه تنها نشانه عدم شناخت او از روابط بینالملل و ساخت فرهنگ و سیاسی ایران بود. بلکه آتش دشمنی مردم و جهانیان را نسبت به شاه و خود کارتر افزونتر کرد. زیرا نه تنها این سخنان هیچ اعتباری برای شاه نیاورد، بلکه به جهانیان نشان داد که دوران کارتر ادامه همان سیاستهای ۲۴ ساله پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در آمریکا است. بار دیگر به جهانیان اثبات نمود که مهمترین پشتیبان شاه برای دیکتاتوری و سرکوب آزادیهای مدنی، آمریکا محسوب میشود. بنابراین این سخنان نه تنها موجب بلندپروازی و نیکنامی شاه نشد. بلکه افکار عمومی ایران و جهان، را نسبت به کارتر و شاه بسیار بدبین کرد.
پس از این رویداد، خودِ این روابط، زمینههای خیزش ملت ایران را فراهم کرد. شاید ۱۰ دیماه ۱۳۵۶ را بتوان نقطهآغازِ خیزشِ فراگیرِ ملّت ایران نام نهاد. داستان روابط شاه با آمریکا در این بزنگاه مفصل است. پس از این دیدار در کریسمس، روابط جدی و عمیقتر شد. به ویژه برای سرکوب خیزش ملت ایران، کارتر و حتی دیگر همپیمنانش (انگلستان)، اسلحههایِ سرد و تجهیزات ضدشورش [مانند گاز اشکآور و …]، به دولت ایران فروختند. اما با اوجگیری انقلاب ایران پس از هفده شهریور ۱۳۵۷، آمریکا بهجای تعمیق روابط تسلیحاتی و امنیتی با شاه، کوشش خود را اینبار برای تثبیت دوباره قدرت متزلزل شاه در ایران کرد. دیگر خرید و فروش اسلحه، و نفت و چانهزنی برای قیمتگذاری در اوپک و … واجد اهمیت نبود، بلکه پایداری رژیم شاه و جلوگیری از سقوط آن، بیشترین اهمیت را داشت.
پشتیبانی بیچون و چرای کارتر از کشتار هفده شهریور
سالیوان در گزارشهای خود به ونس و کارتر مینویسد که شاه پس از مراجعت از رامسر، ابتدا سرخوش، اما با شنیدن خیزش ملت ایران در اَمرداد، به ویژه پس از آتشسوزی هولناک سینما رکس در ۲۸ مرداد ۵۷، بسیار اندوهگین و اندیشناک شده است. سالیوان به کارتر پیام میدهد که شاه روحیه مناسبی برای ادامه حکومت ندارد، نیاز به پشتیبانی و حمایت دوباره شما دارد. بجاست که نامهای روحیهبخش برای ایشان روانه کنید. سالیوان میگوید رویدادهای پی در پی، به ویژه ماجرای کمپدیوید، مانع از انتشار پیام کارتر شد. اما کشتار هولناک میدان ژاله / شهدا در هفده شهریور ۱۳۵۷، روحیه شاه را به شدت آشفته و پریشان کرده بود. اکنون زمان خوبی بود که آن نامه، به شکل یک پیام رسمیِ امیدبخش برای شاه نگاشته و منتشر شود. کارتر پس از این کشتار خونین که به دست شاه صورت گرفته بود، به او تماس گرفت و ضمن دلداری، از هر راهبردی برای اعادهی نظم پشتیبانی کرد. استفاده از هرگونه راهبردی برای اعاده نظم در واقع همان تز «مشت آهنین» برژینسکی بود که کارتر همواره شاه را به آن دعوت میکرد. سالیوان میگوید این پیام همدردی و گفتوگوی تلفنی جایگزین همان نامه مورد تقاضای من بود. سالیوان میگوید: «کارتر در این گفتوگوی تلفنی مراتب پشتیبانی خود را از شاه اعلام کرد …» سالیوان میگوید شاه در گفتوگو با من پای سازمان سیا را در آشوبها میدید. من کوشش کردم که با دعوت کارتر به پشتیبانی از او، این شائبه را برطرف کنم. میگوید: «[شاه پس از گفتوگوی تلفنی به من گفت با کارتر در حال گفتوگو بوده است] شاه ظاهراً پس از این تماس تلفنیِ دلداریدهنده کمی سَبُک شده بود و ضمن صحبت با نمایندگان شرکتها و بازرگانان آمریکایی سرحال به نظر میرسید. بههرحال تلفن رئیسجمهور آمریکا به شاه در آن شرایط بهترین تقویت روحی برای او بود و بعد از آن دیگر هرگز از شاه نشنیدم که سازمان سیا را متهم به تضعیف قدرت خود بکند»[8]
برژینسکی که معاون رئیسجمهور و مغز متفکر دولت کارتر بود. مهمترین چهرهای بود که کارتر را برای پشتیبانی از شاه، تحریک میکرد. او خود شاهد این گفتوگوی تلفنی بود و جزئیات بیشتری از این گفتوگو را در خاطرات خود آشکار میکند. اما نکته کلیدی را در جمعبندی این گفتوگو تلفنی بیان میدارد. میگوید شاه در این گفتوگو به کارتر گفته است: «…چنانچه رئیسجمهور بتواند تلاشهای او را حتیالامکان به نحوی مؤکد تأیید کند، بسیار خوب است. زیرا در غیر اینصورت دشمنان او [مردم] از آن بهرهبرداری خواهند کرد. منافع آمریکا و ایران به قدری با هم منطبق است که چنین اقدامی در خور تقدیر خواهد بود. رئیسجمهور قول مساعد داد.»[9]
در واقع شاه نیاز مستمر به حمایتهای کارتر داشت و البته کارتر هم دریغ نمیکرد. اما نکته مهم این است که شاه برخلاف قول رایج که نمیخواست تاج و تحت خود را به خون آغشته کند، در اینجا انتظار دارد پس از کشتار هفده شهریور، دیگر سرکوبهایش، مورد حمایت مستمر آمریکا قرار گیرد!
از آن سو، دیگر کارتر به طور پنهانی از شاه حمایت نمیکرد. او قصد داشت تمامی مراحل حمایت خود از شاه را به طور آشکار به گوش جهانیان برساند. برای کارتر که پیامآور صلح و حقوقبشر بود، هیچ قُبحی نداشت که از مشهورترین دیکتاتوری جهان که در روز روشن با قساوت تمام، صدها نفر را قصابی کرده، حمایت آشکار کند. زیرا پس از گفتوگوی تلفنی در نوزده شهریور، مهمترین بخش پیام کارتر به شکل یک پیام جهانی در رسانهها مخابره شد. در خود ایران این پیام به شکل رسمی منتشر شد. شاه و کارتر بر این پندار بودند که آشکارسازی و عمومیسازی این پیام، موجب خاموش شدن امواج مخالف خواهد شد! در حالیکه یکی از عوامل خیزش مردم، مداخلات غرب به ویژه آمریکا در امور ایران بود. روزنامه اطلاعات روز ۲۵ شهریور این پیام را از کمپدیوید و یونایندپرس با تیتر درشت «کاخ سفید پشتیبانی خود را از ایران تلفنی به اطلاع شاهنشاه رسانید» منتشر کرد:
«کاخ سفید اعلام کرد روز یکشنبه [۱۹ شهریور] در یک تماس تلفنی با شاهنشاه ضمن ابراز امیدواری به پایان یافتن هرچه زودتر شورش در ایران و اهمیت ادامه پیوند ایران با غرب را مورد تأیید مجدد قرار داد… . [در واقع این گفتوگوی تلفنی تبدیل به یک اعلامیه توسط کاخ سفید تبدیل میشود. در ادامه گفته میشود:] کاخ سفید طی اعلامیهای که حمایت از موقعیت شاهنشاه را حکایت میکند. گفت: کارتر به شاهنشاه تماس گرفته و وضع کنونی ایران را که در آن تظاهرات ضد دولتی که به رهبری افراطیها جریان داشت و به ادعائی دستکم ۹۵ نفر کشته بر جای گذارده است، مورد بحث قرار داده است [!] [کارتر در یک متن کوتاه دائما پشتیبانی خود از شاه را بارها مطرح میکند. آمده:] کارتر مناسبات نزدیک و دوستانه میان ایران و آمریکا را مورد تأیید قرار داده است… . مرلیند – خبرگزاری فرانسه: کاخ سفید واشنگتن رسماً اعلام کرد که کارتر بامداد یکشنبه تلفنی با شاهنشاه ایران در مورد اوضاع کشور گفتوگو و پشتیبانی از رژیم طهران را تأیید کرده است.» (روزنامه اطلاعات ۲۵ شهریور ۱۳۵۷)
استفاده از ترم شورش برای خیزش (قیام و در نهایت انقلاب) ملّت ایران، توسط کارتر توهینی نسبت به ملت ایران محسوب میشد. ضمن اینکه امیدواری او از پایان یافتن هرچه زودتر شورش، معنایی جز پایان یافتن شورش با سرکوبی خونین، نداشته و ندارد. نه تنها کارتر کشتار و عامل آن را محکوم نمیکند. این تظاهرات را به رهبری افراطیها دانسته و از جلاد و عامل این کشتار نهایت پشتیبانی را میکند! اینکه کارتر از کلماتی مانند شورش و افراطیهای ایران بهره گرفته تصادفی نیست، بلکه او سخن شاه را در گفتوگو پاسخ داده. شاه به کارتر گفته بود: «[در هفده شهریور] نقشههای اهریمنی برای ایجاد آشوب در میان بوده است»[10]
رضا پهلوی: آلوده به زدوبند کارتر و شاه
اکنون که رضا پهلوی، کارتر را عامل تمامی ناکامی و مصیبتهای خانواده خود و بهمن شوم ۱۳۵۷ میداند. یا عدم حمایتهای کارتر از شاه را موجب شکلگیری انقلاب ملی ایران میداند. فراموش کرده که خود وی (رضا پهلوی) در اثناء و اوج انقلاب مردم، حاملِ پشتیبانیهای بیدریغ کارتر و برژینسکی قرار گرفته بود. ابتدا چهارم اَبان ۱۳۵۷ در سفارت ایران در آمریکا جشنی به مناسبت پنجاهونهمین زادروز شاه برپا شد. کارتر نمایندگان خود از جمله بالاترین مقام کاخ سفید پس از خود (برژینسکی) را به سفارت روانه کرد. آنها قصد داشتند که نظر رضا پهلوی، شاه و طهران را درباره رویدادها بدانند، در حالیکه رضا در آن شرایط قصد داشت درباره هواپیما و خلبانی سخن بگوید! رضا در آن روز دقیقاً هجده سال سن داشت. بسیاری چشم امید به وی داشتند و قرار بود جانشین شاه شود! گری سیک در گزارش خود با لحن تمسخرآمیزی رضا پهلوی را توصیف میکند. میگوید این پسر، همانی بود که ده ماه پیش در ایران وقتی ما در حال گفتوگوهای جدی با پادشاه بودیم، با خواهرش [فرحناز] با صدای بلند مشغول نواختن موسیقی راک بودند! شاه همان موقع به آنان سرزنش کرد که صدای موسیقی را کم کنید! [11]
اما نهم اَبان روز تولد رضا پهلوی، کارتر تصمیم گرفت جشن تولدی در کاخ سفید برای رضا پهلوی برگزار کند. از تمامی ارباب جراید هم دعوت کرد که در این جشن با شکوه شرکت کنند. ضمن اینکه پیام پشتیبانی خود را از این طریق به گوش شاه و جهانیان برساند!
گزارش این دیدار در تمامی اسناد و کتابها از جمله کتاب گری سیک آمده است. اما گزارش تلویزیونی شبکه ملی فرانسه بسیار مهم است. نگارنده با استناد به این گزارش تلویزیونی، بخشی از آن را بیان میکند. آمده: «… در حالیکه رژیم شاه بیش از هر زمان دیگری در معرض تهدید به نظر میرسد، اما در همین زمان [که موجی از تظاهرات مردمی در ایران برپا شده]، ایالاتمتحده با پذیرایی علنی از پسر شاه، به حمایت سیاسی از پادشاهِ ایران میپردازند… این درحالی است که صدها هزار نفر در ایران قوانین حکومت نظامی را زیرپا میگذارند و هر روزه بر علیه رژیم قیام میکنند. آنان مردی [شاهی] را به چالش میکشند که چندی پیش کوچکترین تخلفی را تحمل نمیکرد. البته شاه هنوز متحدان و دوستانش را از دست نداده و آنان نمیگذارند که رژیم شاه سرنگون شود. علیرغم اینکه آمریکا همواره از پشتیبانی علنی خود از شاه بیمناک بوده است، اما اکنون به شکل علنی و رسانهای، حمایت و پشتیبانی خود را از شاه نشان میدهند. [تلویزیون صحنه جشن تولد رضا پهلوی در کاخ سفید و دیدار رضا با کارتر را نشان میدهد و گزارشگر میگوید:] رئیسجمهور کارتر در کاخ سفید، پسر پادشاه، ولیعهد را که تنها هجده سال دارد و در حال حاضر دوره خلبانی را در ارتش آمریکا دنبال میکند، به حضور پذیرفته است. کارتر علیرغم اینکه نمیتواند تأسف خود را نقض حقوق بشر در ایران پنهان کند، اما در عین حال نمیتواند پشتیبانیهای بیدریغ خود از شاه را هم پنهان بدارد! زیرا امروز، در مواجهه با خطرات فزاینده [احتمال سقوط رژیم] نمیتواند از متحدی که در عین حال مشتری [مهم تسلیحات نظامی و نقش مهم در مقابل شوروی دارد] و تأمینکننده [نفت ما] است، حمایت نکند». گزارشگر تلویزیون فرانسه میافزاید: از سال ۱۹۵۰ [این مبدأ تاریخی درست نیست. تاریخ ۱۹۵۳ درست است] ایران بیست میلیارد دلار تجهیزات نظامی خریداری کرده است. این کشور کلیدی خلیج فارس منطقه [= ژندارم منطقه] اصلیترین تأمین کننده نفت غرب است و ۲۳۰۰ کیلومتر مرز مشترک با اتحاد جماهیر شوروی دارد. سقوط احتمالی شاه میتواند عواقب غیرقابل محاسبهای داشته باشد. از این رو نگرانی واقعی آمریکاییهاست که میترسند دیگر نتوانند شاه کار زیادی انجام دهد [و ساقط شود]» [12]
پیشتر گفته شد که ابراز تأسف از نقض حقوقبشر توسط کارتر جنبه نمایشی و نمادین داشت. چراکه خودش در ادامه اذعان میکند که موضوع حقوقبشر برای ما اهمیت ندارد. آنچه که برای ما اهمیت دارد جلوگیری از فروپاشی رژیم، به هر نحو ممکن است. زیرا شاه بهترین متحد، دوست و تأمین کننده منافع و منابع ما، به ویژه در خرید اسلحه و فروش نفت است!
دعوت معاون کارتر به استفاده از «مشتآهنین»
شاه به حمایت همهجانبه آمریکا نیاز عاطفی و فکری داشت. او نمیتوانست مستقل از هدایت و حمایتهای آمریکا، راهبردی را طراحی و اجرا کند. بنابراین به طور دائم چشم امید به رهنمودهای آمریکا داشت. در حالیکه آمریکا به او گفته بود ما نمیتوانیم روشِ خاصی را به شما دیکته کنیم. شما آزاد هستید هر تصمیم را اتخاذ کنید و ما از هر رویه اتخاد شده توسط شما، بدون شک حمایت خواهیم کرد. شاه هر روز در خیابانها، با توپ، تانک و ارتشش در مقابل مردم صفآرایی کرده بود. در هفده شهریور حمام خون راه انداخته بود. خواهان این بود که هر روز کارتر از این صفآرایی سرکوبگرانه حمایت رسمی و علنی کند! انتظارِ منطقی نبود. زیرا آمریکا با بیستو پنج سال پیش (دوران کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) تفاوت بارزی کرده بود. آن زمان دوران آیزنهاور جمهوریخواه بود. اکنون مردم آمریکا از جمهوریخواهی مداخلهجویانه، ماجراجویانه و البته ستیزهجویانه آیزانهاوری و نیکسونی به ستوه آمده بودند. اکنون به نظامی صلحطلب نیاز داشتند که به فکر توسعه ملی باشد، نه اینکه با مداخله در امور دیگر کشورها، برای آمریکا رهاوردِ بحران باشند. نه آمریکا میتوانست با هواپیمای نظامی در ایران سرباز پیاده کند. نه حتی خود حکومت و ارتش شاه پذیرای چنین کودتای نظامی بود. زیرا کسانی مانند نصیری، زاهدی، باتمانقلیچ، پاکروان و … یا درگذشته، بیمار، بازنشسته و یا زندان شده بودند. مطلب بسیار مهمی که شاه بدون اینکه مستقیم به طرف آمریکایی بیان کند این بود که او از آمریکا انتظار این را داشت که نه تنها سرکوبهای مستمر خود را به شکل رسمی و مکتوب تأیید کنند. بلکه خود به نحوی از انحاء، در این کشتار نقش داشته باشند. کمترین آن این بود که آمریکا خود شاه را به سرکوبِ مستمر دعوت کند!
تنها کسی میدانست شاه قدرت تصمیمگیری ندارد و باید به طور مستمر او را حمایت و البته هدایت کرد «برژینسکی» معاون رئیسجمهور و مغز متفکر دولت کارتر بود. او متوجه شده بود که اصلاحات شاه، تنها با سرکوب و مشتآهنین امکانپذیر است. نمیتوان با مردم با زبان دموکراتیک برخورد کرد. زیرا مردم با ایجاد فضای باز سیاسی، با حکومت ستیز بیشتری خواهند کرد و در نهایت حکومت واژگون خواهد شد. این مطالب در اسناد و خاطرات او با نام «قدرت و اصول» موجود است. به عنوان نمونه سالیوان سفیر آمریکا در ابتدای اَبانماه ۱۳۵۷ میگوید: فکر نمیکنم راهحل نظامی و استفاده از ارتش برای سرکوب مردم در خیابانها، راهحل درستی باشد. برژیسنکی برآشفته میشود و به سفیر هشدار میدهد چرا از خودت حرف میزنی! این راهبرد کاخ سفید نیست. او به کارتر تلقین میکند که شاه تنها میتواند با مشتآهنین حکومت کند. اگر شاه نتواند اصلاحات را با توسل به مشتآهنین، زورآزمایی و قدرتنمایی اجرا کند، نابود خواهد شد!
برژینسکی پیامی به سالیوان و در نهایت شاه میدهد که منعکسکننده نظر رئیسجمهور کارتر باشد. او مینویسد که ایالات متحده بدون قیدوشرط از شاه پشتیبانی میکند. بدون اینکه او را به شکل و روش خاصی از حکومت و دولت دعوت کند. اما ما حس میکنیم که شرایط ایجاب میکند که تنها با اقدام قاطع [مشتآهنین و سرکوب] میشود، نظم و اقتدار شخص شاه را اعاده کرد. و سرانجام امیدواریم پس از اعاده نظم [سرکوب]، مساعی محتاطانه خود را برای ایجاد فضای آزاد از سرگیرید. برژینسکی تأکید میکند که نباید به مردم آزادی داد! بلکه باید آرام آرام فضای آزاد ایجاد کرد. زیرا ممکن است از فضای کامل آزاد، در مردم سوءتفاهم ایجاد شود! زیر متن خود تأکید میکند ما نباید شاه را برای ایجاد فضای باز سیاسی و آزادیهای مدنی، تحتفشار قرار دهیم. چراکه شاه در برآورده کردن انتظارات ممکن است زیادهروی کند! در صورت فضای باز سیاسی، ارتش و خود شاه روحیه خود را از دست میدهند. بنابراین برای بازیابی اقتدار و فرمانروایی، اقدام قاطع [مشتآهنین] راهکار اساسی است!
برژینسکی یک روز پیش از کشتار سیزده اَبان ۱۳۵۷ و سه روز پیش از معرفی دولت نظامی تیمسار ازهاری، بدون آنکه از طریق سفیر، نظرات کاخ سفید و کارتر را منتقل کند، خود مستقیم بدون هیچ واسطهای با شاه گفتوگو میکند. متن کامل گفتوگو را برژینسکی با توضیحاتی آورده در کتاب خود منتشر کرده. اما اکنون خود دفتر ریاستجمهوری آمریکا هم اقدام به انتشار کامل متن کرده است.
با توجه به اینکه برخی نکات نیاز به رمزگشایی دارد و مکالمه تلفنی قطع و وصل میشود. ابتدا متن از کتاب نقل میشود. سپس متن منتشر شده توسط کتابخانه ریاستجمهوری آمریکا آن را نیز میآوریم.
برژینسکی هدف خود از گفتوگو را پیرامون سه موضوع میداند. ۱- ایالات متحده در جریان بحران موجود، بدون قید و شرط از شما [شاه] پشتیبانی میکند. ۲- ما نسبت به حسن تشخیص شاه در خصوص اتخاذ تصمیمات خاصی [سرکوبگرانه] که ممکن است درباره شکل و ترتیب دولت لازم باشد، اعتماد لازم داریم. ضمناً به ضرورت اقدام و رهبری قاطع [با مشتآهنین] برای اعاده نظم و اقتدار [سرکوب] شخص وی اذعان داریم. [به دولت ائتلافی چندان باور نداریم. زیرا این دولت چندان دوام ندارد البته به نظر شخص شاه بستگی دارد.] ۳- یک دولت نظامی تحت رهبری شما بر یک دولت نظامی بدون شاه ارجحیت دارد. تا اینجا برژیسنکی او را دعوت به دولت نظامی میکند. در ادامه پس از بیانات فوق، شاه پاسخ داد که این پیام را تمجید میکند. ولی اوضاع حالت بسیار خاصی دارد و اضافه کرد که ناچار شده احساس کند که باید از اقدامات افراطی [سرکوبگرانه] اگر اصلاً امکانپذیر باشد اجتناب کرد. [در واقع شاه نمیدانست که اقدام مشتآهنین او میتواند مورد تأیید کاخ سفید باشد، یا خیر!؟] آنگاه جواب دادم: بسیار خوب، به نظر شما در واقع این است با این مسأله مواجهید که چگونه راهی را انتخاب کنید که بهطور کلی با اقدامات خاصی [مشتآهنین] که مستلزم شدتِ عمل [سرکوب] است متناسب باشد! شاه گفت: فقط گفت بله… مقصود من از تلفن به شاه این بود که برای او روشن کنم که رئیسجمهور کارتر و آمریکا پشت سرش ایستادهاند و او را تشویق کنم قبل از آنکه زمام امور از دست اختیار خارج شود، اقدام قهرآمیزی [سرکوبگرانه] انجام دهد. در واقع برژینسکی یک روز پیش از کشتار سیزده اَبان و سه روز پیش از معرفی دولت نظامی ازهاری، شاه را به یک اقدام قهرآمیز و خشونتطلبانه دعوت میکند.
اکنون که متن این گفتوگو توسط کتابخانه ریاستجمهوری آمریکا منتشر شده، برخی مطالب وضوح بیشتری دارد. به عنوان نمونه:
زیبگنیو برژینسکی: این پیام که به سفیر هم ابلاغ شده سه بخش مهم دارد: اولا آمریکا در بحرانی که دستبهگریبان آن هستید به طور کامل، بدون هیچ ملاحظهای و تماموکمال از شما حمایت میکند.
محمدرضا پهلوی: بسیار سپاسگزارم.
زیبگنیو برژینسکی: شما حمایت کامل ما را خواهید داشت. ثانیاً ما از هر تصمیمی که شما درباره تغییر دولت و برخی اصلاحات درونی حکومت حمایت میکنیم.
محمدرضا پهلوی: درسته!
زیبگنیو برژینسکی: تکرار میکنم که ما هیچ راهحل پیشنهادی به شما ارائه نمیدهیم و تصمیم شما مورد حمایت ماست.
محمدرضا پهلوی: درسته!
زیبگنیو برژینسکی: و امیدوارم به اندازه کافی شفاف گفته باشم و به سفیر هم گفتیم به همین روشنی و صراحت بگوید که ما بههیچوجه هیچگونه توصیهای برای شما در هیچ جهتی نداریم. ما از هر تصمیمی که شما بگیرید حمایت میکنیم و هر اقداماتی که احساس میکنید مهم است را انجام دهید تا قدرت خود را تثبیت کنید و پادشاهی مؤثر خود را در کشور تقویت کنید. هر اقدامی که لازم است در این راستا انجام دهید. برژینسکی در این سخن آشکارا دولت نظامی را توصیه میکند و دوباره به اقدام با مشتآهنین و سرکوب تأکید میکند. اما شاه متوجه نمیشود یا منتظر توصیه روشن و شفاف برای سرکوب است. شاه میگوید:
محمدرضا پهلوی: خب من خیلی از شما قدردانی میکنم. واقعا من تحتتأثیر این حمایت شما قرار گرفتم؛ ولی واقعیت این که این وضعیت خیلی پیچیده و مبهم است.
زیبگنیو برژینسکی: از چه جهت پیچیده است؟
محمدرضا پهلوی: از این جهت که باید از هرگونه اقدام شدید و سرکوبگرانه که ممکن است انجام شود پرهیز کنیم؟ [حاشیه برژینسکی بر متن مکالمه: به نظرم شاه منظورش این بود که منظور ما از مطالب قبل این بوده است]
زیبگنیو برژینسکی: خب، از نظر من شما در واقع گرفتار ترکیب چندجانبه هستید که باید به صورت همزمان به عموم جامعه عرضه کنید و همزمان باید چند اقدام مهم هم انجام دهید که نشانگر قدرت و اقتدار شما در جامعه باشد.
محمدرضا پهلوی: بله درسته! [در واقع برژیسنکی شاه را به اقتدار سرکوبگرایانه دعوت میکند تثبیت کننده قدرت و اقتدار شاه باشد.]
زیبگنیو برژینسکی: در واقع این وضعیت خاص و پیچیدهای است و صرفا اعطای امتیازات به جامعه و بازتر کردن فضا میتواند منجر به وضعیت بحرانیتری شود.
محمدرضا پهلوی: ممکنه حرفتان رو دوباره تکرار کنید؟
زیبگنیو برژینسکی: کدوم حرف رو؟
محمدرضا پهلوی: جمله آخر
زیبگنیو برژینسکی: اعطای امتیازات به جامعه بهتنهایی میتواند منجر به بالا گرفتن اعتراضات شود. برای ما در وضع فعلی خیلی سخت است که قضاوت درستی نسبت به اوضاع داخلی حکومت شما داشته باشیم؛ ولی ما دوست داریم از حمایت بیشتر شما از روزنامهنگاران اطلاع پیدا کنیم که همانطور که میدانید قبلا در وضعیت بدی قرار داشت. این کار میتواند یک تغییر سیاست جذاب باشد و نشانهای از تحولاتی که شما برای ایجاد روند مدرنیزاسیون و تجدد در کشورتان شروع کردهاید باشد و به تثبیت شرایط کمک کند.
برژینسکی باور خود را دوباره تکرار میکند که اعطای آزادیهای مدنی، موجب بالا رفتن سطح انتظارات و اعتراضات میشود. بنابراین صرفِ اِعطای امتیازات خوب نیست و نتیجه عکس آنرا میدهد. زیرا موجب باز کردن فضای میشود که نمیتوان آن وضع بحرانی را کنترل کرد. برژیسنکی فقط میگوید همین که برای روزنامهنگاران فضای بازی ایجاد شود، کفایت میکند. زیرا عملی جذاب خواهد بود و صدای مخالفان خارجی خاموش خواهد کرد.
در پایان گفتوگو آمده است:
زیبگنیو برژینسکی: من دیروز این پیغام را برای او [سفیر] فرستادهام و پس از پایان این تماس تلفنی مجددا با او تماس خواهم گرفت. همانطور که قبلا گفتم برای ما خیلی دشوار است که تصویر کاملی از وضعیت شما داشته باشیم و بتوانیم تصمیم درست را به شما پیشنهاد دهیم؛ ولی ما کاملا از تصمیم شما حمایت میکنیم، حال میخواهد این تصمیم ایجاد یک دولت ائتلافی باشد یا یک دولت نظامی. هرچه باشد اگر منجر به تثبیت حکومت شما و تقویت مبانی آن شود مورد حمایت ماست. همین که نظم و ثبات در حکومت شما دوام داشته باشد و مبارزه با فساد صورت بگیرد برای ما کافی و راضیکننده است.
محمدرضا پهلوی: خیلی ممنون از شما برای این تماس. من درباره این موضوع قبلا تحقیق کردم و… [صدا قطع میشود]
زیبگنیو برژینسکی: تحلیل شما از وضعیت فعلی چیست؟
محمدرضا پهلوی: بسیار بد.
زیبگنیو برژینسکی: آیا این وضعیت رو به وخامت است؟
محمدرضا پهلوی: اینطور به نظر میرسد.
زیبگنیو برژینسکی: خب با این اوصاف باز هم تاکید میکنم که اگر کاری از دست ما برمیآید، امیدوارم شما ما را از آن مطلع کنید.
بگذریم که شاه تحلیل واقعبینانهتری ارائه میکند و به برژینسکی پیام میدهد که دیگر همه چیز تمام شده است و وضعیت رو به وخامت [و سرنگونی] است. اما برژیسنکی بدون اینکه شرایط انقلاب ایران را درک کند. او را دعوت به دولت نظامی میکند که منجر به تثبیت حکومت شما خواهد بود و نظم ثَبات را در حکومت شما دوام داشته باشد.
برژینسکی روز شانزدهم اَبان مینویسد که تشکیل دولت نظامی پاسخ به پیشنهاد من بود. مینویسد: این خبر که شاه سرانجام را تشکیل دولت نظامی را برگزیده، تا حد زیادی به من آسودگی خیال داد [زیراکه تئوری مشتآهنین او محقق شد!] من این اقدام را نشانه مژدهبخشی تلقی کردم دال بر اینکه شاه بالاخره برای مقابله با بحران و اعمال رهبری موثر آماده شده است. احساس کردم با ارتش عظیمی که تحت فرماندهی دارد، اگر نبردی رویاروی درگیرد، میتواند پیروز شود و قادر است از این ارتش نه تنها برای برقراری نظم بلکه به مبادرت به ریشهکنی همهجانبه فساد موجود، استفاده کند… .
برژینسکی در کتاب خود به این نکته اشاره میکند که رفتارهای خودسرانهی سفیر (سالیوان) و تا حدی وزارت خارجه و تناقض و تضادی گفتاری و رفتاری آنها با هسته مرکزی کاخ سفید، موجب تزلزل و آشفتگی بیشتر شاه شد. شاه خود دچار بیماری و آشفتگی بود، این رفتارهای متناقض و متضاد ما (کاخ سفید) هم، این شرایط را برای شاه به مراتب دشوار کرد.
گریز شاه از میهن خواسته چه کسی بود!؟
البته از سیزده تا پانزده اَبان ۱۳۵۷ تا میانه دیماه ۱۳۵۷ که شاه عزم خروج از ایران کرد. رویدادهای بیشماری رخ داد و طبعاً آمریکا همچون گذشته، به پشتیبانی از شاه میپرداخت. اما تصوری که برخی از گریز شاه از میهن دارند، بر این پندار است که شاه از خود ارادهای نداشته، بلکه اراده آمریکا موجب گریز او از مملت شده است. به ویژه بر این باورند رفتن شاه از کشور در کنفرانس گودالوپ رقم خورد است!
چند عامل مهم موجب گریز شاه از وطن شد. مهمترین عامل، انقلاب و خیزشی که توسط ملت ایران صورت گرفته بود. بخش مهم خواستههای ملت ایران در این خیزش، گریز شاه از کشور بود. در بیشترِ بیانیه و گفتار و حتی شعارها، «خروج شاه از میهن» بزرگترین خواسته مردم بیان شده است. میزان جوش و خروش و فراگیری انقلاب به حدی بود که شاه دیگر امکان ماندن نداشت. بنابراین این ایده، نه یک طرح آمریکایی و نه خواسته ابتدایی شاه، بلکه مطالبه ملی و نتیجه مبارزات ملت ایران بود.
بنابراین برای بررسی این رویداد، باید عوامل و شاخصهای مختلف را بررسی کنیم. نخستین عامل درونی بود. یعنی اراده ملت ایران موجبات گریز شاه از کشور شد. دومین عامل باز هم درونی بود و آنهم به شخصیت خود شاه بر میگشت. شاه ابتدا پس از قیام ملت در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در ادامه به این نتیجه رسیده بود که جایی برای ماندن ندارد. بنابراین روز دوم اسپند همان سال طرح خروج خود را از کشور مطرح کرد که بعدها به رویداد ۹ اسپند منتهی شد. دومین رویداد مهم کودتایی بود که به همراهی قدرتهای بیگانه در ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲ طراحی و اجرا کرده بود. پس از شکست این طرح و قطعاً برآمدن طغیان و قیام عمومی بر علیه دسایس شاه، او به همراه همسرش سراسیمه از کشور گریخت.
سوابق زیادی از گریز شاه از کشور وجود دارد. اما اخیراً سندی را «دکتر علی رهنما» منتشر کرده است که نشان میدهد او در زمان دولت دکتر علی امینی (همزمان با رویکار آمدن دموکراتها و کندی در آمریکا) و اوج جنبش دانشجویی و مقابله جبهه ملی ایران با وی، تصمیم به کنارهگیری میکند. او در سیزده اسپند ۱۳۴۰ به دوستان غربی خود یادآور میشود که اگر روسها کنترل ایران را در دست بگیرند، بر خاورمیانه تسلط پیدا میکنند و تا شاخ آفریقا پیش میروند. شاه سپس اعلام کرد که با توجه به وضعیت دشواری که در آن قرار گرفته، ممکن است مجبور شود از سمت خود به عنوان فرمانده کلقوا کنارهگیری کرده و تاج و تخت خود را واگذار کند. سفیر انگلستان گزارش میدهد که شاه بسیار افسرده و آشفته شده و در یک دوره مالیخولیایی بسیار اندیشناک شده و تهدید به خودکشی سیاسی کرده است. این اظهارت بسیار ناامیدکننده است. سه روز بعد شاه با هلمز سفیر آمریکا، همان نارضایتیها و تهدیدها را تکرار کرد که اگر به ما توجه نشود، من از قدرت کنارهگیری میکنم. در دیماه ۱۳۳۹، شاه به سفیر آمریکا اعلام کرده بود که تمایل زیادی به انجام یک ملاقات رسمی دولتی از آمریکا دارد. هُلمز با توجه به آشفتگی و تهدیدش به کنارهگیری، از این ایده حمایت کرده و احساس میکرد که «ضروری است تا روحیه شاه و اعتماد به نفس او را با حمایتهای غرب از او علیه تهدیدات شوروی و فشارهای براندازانه [دانشجویان و جبهه ملی ایران] تقویت کرد.» [13]
اما در بزنگاه انقلاب، شاه پیدا و پنهان اندیشه گریز و خروج خود را مطرح کرده بود. بارها ساواک از بیان اندیشه خروج شاه گزارشهایی ارائه کرده بود. پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک، دو روز بعد از رخداد خونین ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ سینما رکس، نخستین جرقههای خروج محمدرضا پهلوی را گزارش میدهد. وی میگوید: «در جلسه [۱شهریور۱۳۵۷] نخستوزیر آموزگار ضمن مطالبی که درباره اوضاع مملکت عنوان میکرد، گفت: «شاهنشاه از نمکنشناسی مردم، خسته شدهاند و اگر وضع به این ترتیب ادامه یابد ممکن است ایشان اصولاً این مردم را رها کنند و بروند!» […] این مطلب به گوش من بیشتر آشنا بود زیرا ارتشبد فردوست در خردادماه [۱۳۵۷] چنین مطلبی را به یکی از همکاران من که بنا به تقاضای او و به دستور من با وی ملاقات کرد، بیان داشته بود. بطوریکه همکارم گزارش داد که فردوست ضمن حرفهای خود گفته بود: «شاهنشاه همه این تحرکات را از ناحیه دول بزرگ غربی میدانند و حتی تصمیم داشتهاند از سلطنت کنارهگیری و کشور را ترک گویند، ولی بعداً اجرای این نظر را به تأخیر انداختند» […] این مطلب را فردوست بخود من [ثابتی] نیز هفته بعد که با او ملاقات کردم، بازگفت. برای بار سوم این مطلب را در شهریورماه، پس از روی کار آمدن شریفامامی معالواسطه از زبان اشرف، شنیدم. اشرف گفته بود: «شاه از حقناشناسی این مردم، خسته شدهاند و ممکن است سلطنت را رها کرده و کشور را ترک کنند. »[14]
او چند روز پس از رویداد خونین ۱۳ آبان ۱۳۵۷، به آمریکا پیام داد که قادر به ادامه سلطنت نیست. ویلیام سالیوان در گزارش خود به وزارت امور خارجه آمریکا مینویسد: «اولینبار شاه به من گفت که در نظر دارد به بندرعباس برود و مدتی در مرکز نیروی دریایی به سر برد. چند روز بعد گفت که مایل است به جزیره کیش برود و مدتی در کاخ زمستانی خود در این جزیره بماند. یکبار هم حرف عجیبی زد و گفت چطور است سوار کشتی سلطنتی بشود و مدتی در بین آبهای بینالمللی به سیر و سیاحت بپردازد، تا هم از کشور خارج شده باشد و هم از ایران دور نباشد![15] ولی سرانجام در اواخر ماه دسامبر [اوایل دیماه] که به کلی ناامید شده بود تصمیم گرفت برای مدت نامعلومی از ایران خارج شود و یک شورای سلطنتی برای انجام وظایف مقام سلطنت در غیاب خود تعیین کند.[16]».
به گفته سالیوان شاه ابتدای دیماه، برای واپسین بار پیشنهاد چندباره خود مبنی بر گریز از میهن را مطرح کرد. اواخر دسامبر برابر با اول تا ۱۰ دیماه ۱۳۵۷ میشود که چند روز به کنفرانس گوادلوپ مانده بود (این کنفرانس ۱۴ تا ۱۷ دیماه برگزار شد). در واقع خود محمدرضا پهلوی پیشنهاد خروج از ایران را به آمریکا داده بود. اینکه خروج محمدرضا پهلوی در کنفرانس گوادلوپ رقم خورد، افسانهای پیش نیست. این توّهم را ابتدا خود محمدرضا پهلوی در کتاب پاسخ به تاریخ بیان کرد که هایزر و سالیوان به ساعت مینگریستند و منتظر خروج من از کشور بودند! ضمن اینکه این روایت نادرست است. نشاندهنده این است که خود محمدرضا پهلوی هیچ اراده و استقلالی از خود نداشت. گواینکه سپهبد امیرحسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی به هنگام محاکمه در دادگاه انقلاب با اشاره به ضعف محمدرضا پهلوی، به این شایعه بیشتر دامن زده است که گویا هایزر برای خروج محمدرضا پهلوی از میهن آمده بود. ربیعی گفت: «وقتی ژنرال هایزر آمریکایی گفت شاه باید برود … اولش برای بنده یک شوک بود. که مگر شاه ما را یک ژنرال آمریکایی میتواند بگوید باید برود؟! …قسم به مقدسات عالم، در زندگیام بزرگترین ضربه است که تازه فهمیدم اصولا شاه مثل یک ساختمانی است که به یک چوب پوسیده لغزان سوار است. درست مثل اینکه دم موش را بگیرند و بیندازند بیرون… واقعا نمیدانستم شاه اینقدر هیچ است.»
نه تنها مأموریت هایزر به ایران خروج محمدرضا پهلوی از میهن نبود که آمریکا نیز بهدنبال چنین سیاستی نبود. اسناد و خاطرات سالیوان، ونس، برژینسکی، کارتر، هایزر و … نشان میدهد که شاه پیشنهاد خروج از کشور را مطرح کرده است.
بنابراین پس از قیام آحاد مردم در سال ۱۳۵۷، شاه مجبور به اندیشه گریز از میهن رسیده بود. او نه میتوانست تصمیم بگیرد و نه میتوانست در ایران بماند. بر این پندار بود که با رفتن در پیرامون ایران، معجزهای چون کودتای ۲۸ مرداد رخ دهد! بنابراین شاه دائما اندیشه خروج شاه از میهن را مطرح میکرد. در واقع آمریکا نه برای پایان دادن به رژیم، بلکه برای استحکام رژیم مجبور شد تن به اراده ملت و البته خواسته شاه بدهد. اگر ملت ایران و شاه در پی این بودند که حضور شاه موجب بالندگی استقلال و آزادی کشور است، آمریکا به هیچوجه به این امر تن نمیداد.
کارتر چه میگوید؟
کارتر در اسناد و نوشتههای خود در ابتدای دیماه ۱۳۵۷ مینویسد: «شخصاً و از طریق وزارت خارجه به حمایت خود از شاه ادامه دادم، همزمان با این اقدام، ما شاه را وادار میکردیم تا با قدرت بیشتر مخالفان سیاسی خود را سرکوب کند و تا جاییکه امکان دارد با آنها درگیر شود…»[17]
طبق اسناد و نوشتههای کارتر شاه همزمان با آمدن بختیار به اندیشه گریز از ایران پی برده بود، در حالیکه هنوز کنفرانس گوادلوپ شکل نگرفته بود که طرح خروج شاه در آنجا مطرح شود! همه میدانند که یکی از شروط بختیار برای تصدی نخستوزیری، خروج شاه از میهن بود. این شرط و شروط قطعاً به پیش از هفت دیماه یعنی روز انتصاب بختیار بر میگردد. کارتر نیز در نوشتههای خود پیشنهاد بختیار مبنی بر ترک شاه از ایران را ذکر میکند. اما مینویسد: «شاه برخلاف اعلام رضایت قبلی خود مبنی بر ترک ایران، اظهار داشت که برای خروج از ایران آمادگی ندارد. او این کار به زمان دیگری موکول کرد و درخواست کرد این کار پس از اینکه اعضای دولت جدید منصوب شدند و مجلس جدید منصوب شدند و مجلس نیز عملکرد آنها را تأیید کرد، با حفظ شئون وی و مطابق با قانون اساسی ایران صورت پذیرد.»
در واقع کارتر نه تنها مجبور بود به خواسته ملت ایران و خود شاه، مبنی بر خروج شاه از میهن تن بدهد. بلکه اصلاً جز خروج شاه از میهن راهی در میان نبود. کارتر میگوید: «برای برقراری نظم و آرامش، شاه باید ایران را ترک میکرد. گزارشهایی که از سیا، وزارت خارجه [سفارت آمریکا در ایران] و دیپلماتهای کشورهای دیگر دریافت میکردم، موجب شد به این نتیجه برسم که شاه چارهای جز ترک ایران ندارد. در حالیکه من با شاه موافق بودم که این باید پس از تشکیل یک دولت ثابت و … انجام پذیرد» [18]
سالیوان برخی مواقع، بدون کسبنظر از کارتر گفتار و رفتاری داشت که با کاخ سفید در تضاد بود. بارها برژینسکی و حتی کارتر به این امر اشاره میکند. میگوید: «سالیوان توصیه میکرد که با نظر شاه مخالفت کنیم و با اصرار از او بخواهیم به سرعت ایران را ترک گوید و بکوشیم نوعی دوستی و همپیمانی با آیتالله خمینی برقرار کنیم. من این پیشنهاد را رد کردم. زیرا شاه، بختیار و فرماندهان نظامی ایران به حمایتِ مداوم آمریکا احتیاج داشتند؛ در حالیکه شاه تلاش میکرد حکومتِ جایگزینی تعیین کند. » [19] کارتر نمیخواست واقعیت را قبول کند که شاه خواسته است که از سلطنت کنارهگیری کند و از ایران خارج شود. او به شدت از گزارش سالیوان عصبانی شده بود. در حالیکه کارتر باور به اقتدار و پایداری شاه داشت. مینویسد: «من برای قدرتمندتر کردن شاه از انجام هیچ دستورالعملی دریغ نمیکردم، اما در طی این روزها از رفتارهای سالیوان آشفته بودم، زیرا به نظر میرسید که سالیوان مصّر است شاه بدون هیچگونه تأخیری از سلطنت کنارهگیری کند.»[20]
با توجه به تضادی که بین سالیوان و کاخ سفید بود، کارتر به این نتیجه رسید که یک نماینده قوی و صالح به نمایندگی از کاخ سفید نیازمند است، تا ما را با شرایط نظامی ارتش در مقابله با مردم آگاه سازد «یکی از مسئولیتهای چنین فردی این بود که بتواند ارادهی فرماندهان نظامی را تقویت و آن را ترغیب کند که حتی در صورت خروج شاه از ایران، خود در ایران بمانند و ثَبات را حفظ کنند [سرکوب کنند].» [21] به همین خاطر ژانرل هایزر معاون فرماندهی ناتو، توسط کارتر به ایران روانه شد.
سایروس ونس وزیر خارجه راهحلی پیش پای کارتر گذاشته بود که با توجه به خروج شاه از میهن، باید از دولت بختیار حمایت کنیم. در حالیکه کارتر این پیشنهاد را نپذیرفته بود و راهحل نهایی برای بقای رژیم را در حمایت از سه ضلع مثلث شاه، ارتش و بختیار دانست. میگوید:«من معتقد بودم که شاه، فرماندهان ارتش و بختیار، هماهنگ عمل میکنند. »
کارتر همان نظر شاه را باور داشت که بقای رژیم، نیازمند همبستگی ارتش و دولت بختیار است. کارتر مینویسد: «شاه به سالیوان گفته بود که بر فرماندهان نظامی خودش تسلط کامل دارد و میداند که آنها هیچگونه اقدام نظامی جهت جلوگیری از مسافرت وی به عمل نخواهند آورد. وی اضافه کرد که قصد دارد برای تقویت بختیار، ایران را ترک کند و نظامیان که در نظر داشتتند کودتا کنند، به جای کودتا از دولت بختیار حمایت و پشتیبانی خواهند کرد. ولی آماده خواهند بود تا در صورت عدم توفیق وی در سروسامان دادن به اوضاع، حکومت را به دست گیرند.» [22]
در کنفرانس گوادلوپ همین راهحل بیان شد که با توجه به اینکه شاه دیگر توان ماندن ندارد و تصمیم به خروج دارد، برای حفظ بقای رژیم، ناگزیر به حمایت از دو رکن ارتش و دولت بختیار هستیم. کتاب خاطرات «ژیسکار دستن» در این زمینه میتواند روشنگر باشد. ژیسکار دستن حتی میگوید که آمریکا تصمیم خود را پیشتر گرفته بود و ژنرالی از ناتو را برای ساماندهی ارتش به ایران روانه کرده بود. بنابراین هیچ اعلامیهای توسط قدرتهای جهانی برای ایران صادر نشده بود که براساس آن شاه برود یا بماند! بلکه پیشتر با توجه به ایده شاه مبنی بر خروج از کشور و وادار کردن او به حمایت ارتش از بختیار، کارتر از خواسته شاه مبنی بر ترک کشور و پشتیبانی از دولت بختیار و ارتش برای بقای رژیم حمایت کرده بود.
کارتر نگونبخت!
کارتر با حمایتهای مستمر خود از شاه، نه تنها آتش خیزشِ مردم را شعلهور ساخت، بلکه جهانیان و مردم ایران را نسبت به خود بیمناک و خشمگین کرد. او میتوانست سیاست حقوقبشر را پیش بگیرد، بدون پشتیبانی از شاهِ دیکتاتور، به ماجراجویی و مداخلهجوییهای آمریکا در این بیستوچهار سال پایان دهد. در حالیکه با حمایت نخستین خود و اینکه «شاه رهبر محبوب و مردم عاشق رهبری شاه هستند»! بسترهای خیزش مردم ایران را بر علیه شاهِ وابسته به آمریکا، فراهم کرد. از سویی او با این پشتیبانیهای پی در پی، زمینههای آمریکاستیزی را بیش از اندازه برای مردم فراهم کرد و همین امر موجب شد با ورود شاه برای معالجه به آمریکا، سفارت آمریکا در سیزده اَبان ۱۳۵۸ اشغال شود و با بحران ۴۴۴ روزه گروگانگیری، به حکومت خود و دموکراتها در آمریکا پایان دهد. از سویی موجبات استقرار و تثبیت یک نظام فاشیسم را در چهارده سال برای آمریکا فراهم آورد. کارتر میتوانست بدون هیچ مداخلهای در مناسبات ایران، فرآیند انقلاب ایران را بدون خشونت سازد. زیراکه با اشغال سفارت آمریکا هم موجب برآمدن یک نظام اقتدارگرا در ایران شد و هم با چراغ سبز او یک جنگ هشتساله ویرانگر را در منطقه پدید آورد.
کارتر نمیتوانست اندیشه صلحطلبی، توسعه ملی و استقلالطلبی را در آمریکا، پیاده کند. زیرا او نه او شخصیتی بود که توان پیشبرد منافع ملی را داشته باشد و روی سیاست صلحطلبی و حقوق بشر خود ایستادگی کند و نه جریان دولت سایه در آمریکا به او اجازه میدادند که ورای سیاست گذشته آمریکا، اتخاذ تصمیم کند. به همین خاطر مرعوب اراده دولت سایه بود. وجود کسی چون برژینسکی در دولت وی، نشانه استمرار سیاست مداخلهجویانه آمریکا بود. گزارشهای تاریخی از آوردن شاه به آمریکا در ۳۰ مهر ۱۳۵۸ و مخالفتهای ابتدایی او برای ورود او به آمریکا، در نهایت تسلیم شدن وی به نظرات راکفالر و کیسنجر مبنی بر ورود شاه به ایران، اوج ناتوانی او در اداره سیاست داخلی و خارجی بود. در نهایت همین استیصال و ناتوانی او، مانع از ادامه حکومت وی و دموکراتها در دور دوم و شکست آنها از جمهوریخواهان شد. در واقع او زمینههای پدید آمدن رگانیسم را پس از خود بنیاد نهاد. پس از ریگان معاون او جرج اچ بوش و سپس بوشِ پسر بنیادهای فاشیسم را در آمریکا تحکیم بخشیدند. اکنون همزمان با درگذشت کارتر، دونالد ترامپ؛ فاشیسمِ به مراتب بدتر از ریگانیسم را به ارمغان آورده است.
[1] – برای آسیبشناسی این تفکر به نظرات آبراهمیان، احمد اشرف و همایون کاتوزیان در کتاب جستارهایی درباره تئوری توطئه در ایران (نشر نی) مراجعه شود.
[2] – گری سیک، همه چیز فرو میریزد، ترجمه علی بختیارینژاد، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تابستان ۱۳۸۴ ، ص ۵۲ و ۵۳
[3] – همان، ص ۵۳
[4] – همان کتاب
[5] – ویلیام سالیوان، مأموریت در ایران، خاطرات آخرین سفیر آمریکا در ایران، مترجم دکتر ابراهیم مشفقیفر، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تابستان ۱۳۹۳، ص ۱۹ – ۲۲
[6] – گری سیک، همان ص ۵۸
[7] – همان، ص ۶۰
[8] – سالیوان، همان، ص ۱۷۷
[9] – خاطرات برژینسکی، سقوط شاه، جان گروگانها و منافع ملی، ترجمه دکتر منوچهر یزدانیار، انتشارات کاوش، خرداد ۱۳۶۳، ص ۱۳
[10] – برژینسکی، همان ص ۱۳
[11] – گری سیک، همان، ص ۱۰۹.
[12] – این فیلم در رسانه یوتیوب با عنوان تلویزیون فرانسه – دیدار کارتر با شاهزاده رضا پهلوی در حمایت از رژیم شاه در سال ۱۳۵۷، قابل مشاهده است. رک: https://www.youtube.com/watch?v=7yNM7qCbM0g
همچنین رک مقاله حنیف یزدانی، افسانه کارتر و خمیات از انقلاب ایران!؟ :
https://news.gooya.com/2024/02/post-83853.php
[13] – FRUS, Vol, zvll, 1961 – 1963, Near East Region, …- به نقل از علی رهنما، ظهور استبداد مدرن در ایران؛ شاه مخالفان و آمریکا ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۶، ترجمه پوریا پرندوش، انتشارات نگاه معاصر، چاپ یکم ۱۴۰۲، صص ۴۰۰ – ۴۰۱
[14]– گفتوگو با پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک، در دامگه حادثه: بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاه،عرفان قانعیفرد، شرکت کتاب، کالیفرنیا، ۱۳۹۰، صص ۴۴۲-۴۴۴.
[15] – منظور علامت تعجب توسط سالیوان این است که او کمی دور از ایران باشد تا ارتش، آمریکا و مردم قیامکننده کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دست به یک قیام دیگری بزنند و تاج و تخت را بازیابند.
[16] – ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، خاطرات سولیوان – آخرین سفیر آمریکا در ایران، ترجمه ابراهیم مشفقیفر، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول ۱۳۹۳، ص ۲۰۵. سالیوان اواخر دهه ۱۹۸۰ در گفتوگو با رادیو بیبیسی همین نکته را تکرار میکند: « فکر میکنم که او این تصمیم را در اواخر دسامبر [۱۹۷۹ ] گرفت. شاید تقریباً در همان موقعی که ارتشبد ازهاری نخستوزیر دولت نظامی دچار حمله قلبی شد و از کار کنارهگیری کرد شاه میدانست که باید از ایران خارج شود، اما عواقب این کار را نمیتوانست به خودش بقبولاند. مثلا گاهی می گفت به جای ترک ایران شاید بهتر باشد با کشتی خودش به فاصله پنج کیلومتری آبهای مرزی ایران برود و حرفهایی از این قبیل. او تا چند روز مانده به رفتنش نتوانسته بود خودش را متقاعد بکند که واقعا باید از کشور ببرد و برود. گو اینکه منطقا لزوم رفتنش را از مدتی پیش درک کرده بود». رک: انقلاب ایران به روایت بیبیسی، به اهتمام عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات طرحنو، چاپ اول، ۱۳۷۲. طبق گفته سالیوان در گزارشهای خود ۲۹ آذر ۱۳۵۷، ازهاری دچار حمله قلبی میشود. روز ۳۰ آذر ازهاری را میبیند و ازهاری به سالیوان میگوید: شاه قدرت اراده و تصمیم خود را از دست داده و این مملکت دارد از دست میرود. او روز نخست دی با محمدرضا پهلوی دیدار میکند. که گفتار و رفتار محمدرضا پهلوی مؤید سخنان ازهاری بود. به گزارش سالیوان در واقع محمدرضا پهلوی روز اول دیماه ۱۳۵۷ به آمریکا پیشنهاد خروج از کشور را داد. ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، خاطرات سولیوان – آخرین سفیر آمریکا در ایران، ترجمه ابراهیم مشفقیفر، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول ۱۳۹۳، صص ۲۲۶ – ۲۲۷.
[17] – ایران در خاطرات جیمی کارتر، مترجمان ابراهیم ایراننژاد – طیبه غفاری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم ۱۳۹۴، ص ۲۹.
[18] – کارتر، همان، (ص ۳۰- ۳۱)
[19] – همان، ص ۳۱
[20] – همان، ص ۳۱
[21] – همان ص ۳۲
[22] – ص ۳۴.