هنوز جنبش همگانی موفق، علاوه بر عوامل برشمرده، نیازمند وجود عوامل زیر است:
8 . محل عمل و نقش قدرت خارجی:
جنبشهای معاصر از لحاظ محل عمل، سه نوع بودهاند:
1 . جنبشهائی که در محدوده رﮊیم جبار بعمل میآیند و هدفشان تعدیل آناست.
2 . جنبشهائی که در بیرون از محدوده رﮊیم جبار اما در محدوده قدرت خارجی به عمل میآیند و
3 . جنبشهائی که مستقل از رﮊیم و مستقل از قدرت خارجی روی دادهاند.
دو نوع اول نه همگانی شدهاند و نه کامیاب گشتهاند. نمونه نوع اول، جنبش بعد از تقلب بزرگ در انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1388 و جنبشهای از نوع دوم، جنبشها در لیبی و سوریه هستند. این دو نوع کامیاب نشدهاند زیرا دولت جبار امکان دستیابی به تعادلی با قدرت خارجی را، برای برجا ماندن پیدا میکند. این تعادل اگر مانع از کامیابی جنبش نشود، در مرحله تشکیل دولت جدید، مانع از تغییر بنیادی میگردد. ایران از گروگانگیری بدین سو، پیش از آن، انقلابهایی که روش آنها جنبش همگانی نبودهاست و اینک، کشورهای عرب، تعادل دولت با قدرت خارجی و بر جا ماندن ستون پایهها، بنا بر این، ساخت دولت را تجربه میکنند.
جنبش نوع سوم در دنیای عرب، جنبشهای مصریان – که کودتا نیمه کارهاش کرد- و تونسیها هستند. در تونس، حکومت وقت فرانسه، نخست از رﮊیم بنعلی در برابر جنبش مردم حمایت کرد. جنبش مردم از قدرت خارجی مستقل بود و، از حمایت افکار عمومی جهانی برخوردار شد. اما دولتهای خارجی، از طریق رﮊیمهای مبارک و بن علی، عمل کردهاند. سمتیابی عمل آنها حفظ ساختار دولت و اصلاح آن و تغییر رأس آن بودهاست. برخوردار کردن این دولتها از اندیشه راهنمائی که به آنها حیات ببخشد و عامل اتصال دولت با بخشی کم و بیش وسیع از مردم بگردد، نیز حاصل جنبش همگانی از سوئی و حضور قدرت خارجی در صحنه است.
موفقیت نسبی جنبش در تونس گویای اهمیت محل عمل جنبش همگانی است:
8.1. با انتخابهای اول و دوم، جر قدرت نمیتواند هدف بگردد:
• در انتخاب اول، فرض اول ایناست که دولت جبار قدرت سرنگون کردنی نیست ویا سرنگردن کردنش کشور را گرفتار خشونت و ویرانگری دیرپائی میکند. فرض دوم ایناست که مردم توانائی و یا شایستگی برقرار کردن جمهوری شهروندان را ندارند. بنابر این، کار را با اصلاح دولت میباید آغاز کرد. اما وقتی دولت جبار میداند وجودش پذیرفته است، دست خود را در سرکوب هر جنبشی باز میبیند و سرکوب میکند. افزون براین، برفرض ناتوانی، مردم، از راه عمل به حقوق شهروندی، است که توانائی به دست میآورند. بنا گذاشتن بر نادانی و ناتوانی مردم با فراخواندن آنها به جنبش، خوانائی ندارد. در عمل، همگان در جنبش شرکت نمیکنند و شرکت کنندگان در جنبش نیز آن را تا کامیابی ادامه نمیدهند. بدینسان، هدف نشدن حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی، قدرت را هدف میکند و قدرت تمایل به تمرکز و بزرگ شدن، بنا بر این، افزودن بر ویرانگری دارد. امر بسیار مهم اینست که وقتی محدوده عمل، محدوده رﮊیم است، چنین هدفی جز در اندیشه راهنمای رسمی (ایدئولوﮊی دولت جبار) تعریف نمیشود. بیزاری روز افزون از این ایدئولوﮊی (ولایت مطلقه فقیه در ایران)، شرکت همگان در جنبش همگانی را نا ممکن میکند.
• در انتخاب دوم، فرض ایناست که مردم توانا به تغییر رﮊیم جبار نیستند. بنابر این، نیاز به حضور و عمل قدرت خارجی است. از اینرو است که جانبداران این نظر، برای توجیه بیمحل کردن استقلال، «جهانی شدن» را دستآویز میکنند و یا چون کرزی، سلطه قدرت خارجی را امری بدیهی که از پذیرفتنش چاره نیست، گمان میبرند. اما قدرت خارجی، بنابر این که دولت است، جز از راه بکار بردن خشونت نمیتواند عمل کند (مجازاتها و کمک تسلیحاتی و مالی به گروههای آماده قبول دست نشاندگی و حمله نظامی ). مورد بطور نسبی موفق، افریقای جنوبی است. در آن مورد، قدرتهای خارجی به اقدام مسلحانه دست نزدند. مجازاتهای سیاسی و اقتصادی و اخلاقی (که افکار عمومی جهانی اعمال کرد)، به سفیدها فرصت تغییر فکر و به جنبش سیاهان امکان پیروزی دادند.
در مورد ایران، ما تدابیر 25 گانهای را پیشنهاد کردهایم این تدابیر در همانحال که تحریم رژیم هستند، ناقض استقلال و آزادی ایرانیان و جنبش آنها برای استقرار جمهوری شهروندان نیستند. اما، در عمل، قدرتهای خارجی، جنگ پنهان و تهدید به جنگ و مجازاتهای اقتصادی سخت را روش کردهاند که ضد جنبش هستند. از اینرو است، که در حکومت بوش و در دو سال اخیر حکومت اوباما، جنبشها در ایران فروکش کردهاند.
8.2 – انتخاب سوم: تنها در این انتخاب است که هدف میتواند استقلال و آزادی و برخورداری همگان از حقوق و رشد برمیزان عدالت اجتماعی، در نتیجه، استقرار جمهوری شهروندان بگردد. در این انتخاب، قدرت نمیتواند هدف بشود و جنبش نمیتواند همگانی نشود. جنبش همگانی نیز نمیتواند بیان استقلال و آزادی اندیشه راهنمای خود نکند.
در حقیقت، از آنجا که محل عمل مستقل از رﮊیم و قدرت خارجی است، هدف کردن استقلال و آزادی، تنها از راه روش کردن استقلال و آزادی قابل تحقق است. چرا که بیرون آمدن از روابط مسلط – زیر سلطه، از راه سمت دادن به نیروهای محرکه در تغییر ساختهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، میسر میشود. چون مردم خود عمل میکنند، پس فرهنگ استقلال و آزادی را پدید میآورند. امر مهمی که جانبداران فرضهای اول و دوم از آن غافل هستند، ایناست:
8.3. هر جامعه صاحب فرهنگی، از استقلال و آزادی بیان برخوردار است. اگر این استقلال و آزادی را نداشت، فرهنگ نیز نمیداشت. توضیح این که فرهنگ خلق است و عقل قدرتمدار از خلق ناتوان است. این عقل چون جز توجیه نمیداند و نمیکند، تنها میتواند دست آوردهای عقلهای مستقل و آزاد را به آلت زور بدل کند و بکار برد. در حقیقت، فرهنگها دو بخش دارند: بخشی که رهآورد عقلها، بگاه برخورداری از استقلال و آزادی (خود انگیختگی) هستند که ما آن را فرهنگ استقلال و آزادی مینامیم و بخش دیگری که مجموعه فرآوردههائی هستند که در روابط قدرت، یا تنظیم رابطه با قدرت، کاربرد پیدا میکنند که ما آن را «فرهنگ» قدرت میخوانیم. هرگاه جامعه خودانگیختگی، بنابر این خلاقیت خویش را از دست بدهد، فرهنگش عقیم میشود و در معرض انحلال قرار می گیرد.
بنا براین، جنبش همگانی با گسترش عرصه فرهنگ استقلال و آزادی و با گزیدن محل عملی آغاز میگیرد که به شهروندان فرصت میدهد استقلال و آزادی یا خود انگیختگی خویش را باز یابند و از راه خلق فرهنگ استقلال و آزادی، قلمرو دولت جبار و قدرتهای خارجی را محدود و پهنای استقلال و آزادی و حقوقمندی خویش را گسترش دهند. از اینرو، نیاز به وجدان اخلاقی و فعال شدن آن میشود:
9. بنیادها
انقلابها برضد دولت جبار روی دادهاند. با وجود این، بنا بر رابطه بنیاد دین با دولت، هم دین و هم بنیاد دین در انقلابها نقش تعیین کننده داشتهاند. یا با انقلاب همراه بوده و یا انقلاب برضدشان بودهاست:
9.1. در غرب، جریان تشکیل دولت – ملت، جریان استقلال از سلطه کلیسا نیز بودهاست: در انگلستان، کلیسا از واتیکان جدا شد و دو بنیاد دین و دولت تغییر کردند و با دموکراسی پارلمانی جور شدند. در فرانسه، کلیسا تابع واتیکان ماند و انقلاب برضد دو بنیاد دین و دولت انجام گرفت. اعلامیه حقوق بشر را انتشار داد که بنیاد دینی آن را بر نمیتافت و راهی را گشود که به استقلال نسبی دولت و کلیسا از یکدیگر (لائیسیته)، انجامید. دیرتر، در روسیه، بلشویکها برضد هر دو بنیاد دین و دولت بودند. دولت را تصرف کردند و به حذف بنیاد دین پرداختند. در حقیقت میدانستند که انسان بدون اندیشه راهنما وجود ندارد. پس بنیاد دین حذف کردنی نیست. بر آن شدند «مارکیسیم – لنینیسم» را آئین بگردانند. سرانجام بنیاد دین برجا ماند و دولت نیز از دست حزب کمونیست بیرون رفت.
9.2. در امریکا، جنبش استقلال طلبی، به تشکیل ملت – دولت و تنظیم رابطه دو بنیاد دین و دولت انجامید. شهروندان امریکائی انسانهای حقوقمندی گشتند و حاکمیت یافتند و دو بنیاد با آن سازگاری جستند. باوجود این، درحالحاضر، بنیادگرائی در امریکا قوت گرفتهاست.دیرپائی انتگریسم در قلمرو مسیحیت کاتولیک و بنیادگرائی در قلمرو پروتستانتیسم گویای قطعی نشدن حل مشکل رابطه دو بنیاد دین و دولت و نیز رابطه کلیسا با انسان است.
9.3. در کشورهای مسلمان:
• در ایران، بنیاد دین از بنیاد دولت استقلال نسبی میداشته است. در لحظههائی موقعیت متوفق نیز جسته است. از جنبش تنباکو تا انقلاب 1357، بنیاد دین نقش اول را داشته است. جز این که به تدریج، در کنار روحانیان، غیر روحانیان، یعنی تحصیل کردههای جدید، نیز نقش یافتهاند. در انقلاب مشروطیت، فکر مشروطیت از تحصیل کردههای جدید بود. اما نقش اول را روحانیان جستند. در نهضت ملی کردن صنعت نفت، نقش غیر روحانیان بیشتر شد. در انقلاب 1357، اندیشه راهنما و روش انقلاب (جنبش همگانی)، از اندیشمندان غیر روحانی بودند. با وجود این، نقش روحانیان تعیین کننده بود. سمت یابی عمومی،در هر سه انقلاب ایران ، انتقال حاکمیت از این دو بنیاد به «جمهور مردم» بود. چنانکه سه مرجع دینی به محمد علی شاه تلگراف کردند که ولایت با جمهور مردم است. مصدق، با انجام رفرندام، در قطعی کردن ولایت جمهور مردم کوشید و در انقلاب 1357، خمینی در نوفل لوشاتو گفت:” ولایت باجمهور مردم است “. پیش نویس قانون اساسی نیز بر این اصل تدوین شد.
• در کشورهای عرب نزاع با دو بنیاد دین و دولت، بلحاظ تابعیت بنیاد دین از بنیاد دولت، نزاع با بیان دینی نیز بود: در انقلاب الجزایر، دین بمثابه بیان استقلال و عدالت اجتماعی نقش جست. در انقلاب زنان نقش یافتند. گرچه بعد از استقرار دولت ملی، بازگشت به عقب واقعیت جست. امید میرود جهت عمومی تحول به استقلال انسان در دین و آشنائی او با حقوق ذاتی خویش بگردد.
در مصر، ناسیونالیسم و در سوریه و عراق بعثیسم و در لیبی (بیان دینی ساخته قذافی، کتاب سبز او)، باوجود تابعیت بنیاد دین از بنیاد دولت، تقابل دولت با دین سازمان جسته (اخوان المسلمین و سازمانهای شیعه و…) پدید آمد. بهنگام بهار عرب، سازمانهای دینی، در برانگیختن جنبشها، نقش اول را نداشتند. به تدریج این نقش را یافتند. اما در هیچیک از این کشورها، بنیاد دین، دین را بیان استقلال و آزادی نگردانده و قرآن را در بردارنده حقوق ذاتی انسان نشناخته است.
9.4. جهت یابی عمومی در همه جا، استقلال انسان است از دو بنیاد دین و دولت و بازشناسی خویش است بمثابه حقوقمند. در همه جا، نوگردانی بیان دینی در برانگیختن جنبشهای همگانی آغازگرفتهاست. سازگار کردن بنیاد دینی با دموکراسی و پذیراندن کرامت و حقوق انسان به این بنیاد، کاری است که، در کشورهای مسلمان، از دو قرن بدین سو، بطور پیوسته دنبال میشود. پایان گرفتن عمر دیکتاتوریها در کشورهای مسلمان، همزمان خواهد شد با کامل شدن بازیابی دین، اگر نه، بمثابه بیان استقلال و آزادی، دست کم، بمنزله بیان قدرت دموکراتیک.
9.5. در انقلاب 1357 ایران، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، اندیشه راهنما گشت. تحقیق جامعه شناسی (آنتروپلوﮊی انقلاب ایران از پل وییی و خسرو خاور) معلو م کرد که قشرهای مختلف شرکت کننده در انقلاب، این اسلام را شناخته بودند. خود را جانبدار اسلامی که برای انسان آزادی و حقوق قائل است، میدانستند. انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری، مسلم کرد که اسلام بمثابه بیان قدرت، کمتر از 5 درصد رأی داشت. از آن زمان تا امروز، این اسلام همچنان یک اقلیت کوچک است. تجربه در آمیختن دو بنیاد دین و دولت، به روند استقلال انسان در دین خود از بنیاد دینی شتاب بخشیدهاند.
در این انقلاب، کار دیگری نیز به انجام رسید: پیشنهاد تغییر رابطه انسان با بنیادهای اجتماعی. از دید پیشنهاد کنندگان، انقلابی که در سطح جهان میباید انجام بگیرد، تغییر ساخت بنیادها و تغییر رابطه انسان با بنیادها است. توضیح این که
• در حال حاضر بنیادها بر محور قدرت ساخت گرفتهاند. با تغییر محور از قدرت به استقلال و آزادی، بنیادهای جامعه جا و نقش دیگری پیدا میکنند:
• در حال حاضر و در همه جا، بنیادها رهبری کننده و تعیین کننده هدف و انسانها رهبری شوندهاند: بنیاد← انسان← هدف. انسان استقلال و آزادی و کرامت خویش را وقتی باز مییابد که رهبری کننده و تعیین کننده هدف او و بنیاد وسیله بگردد: انسان ← بنیاد ← هدف.
تا آن زمان که دموکراسی شورائی استقرار بیابد، زمانی که باید در پیمودن راهی گذراند که باید طی کرد. پاسخ این پرسش که آیا انسانها همچنان مطیع اوامر و نواهی قدرت میمانند و یا به راهی در میآیند که از انقلاب ایران بدین سو، همچنان پیشنهاد میشود؟ را وجدان اخلاقی و محتوای آن میدهد:
10 . وجدان اخلاقی :
سه تغییر علامت رسیدن جریان تحول به مرحله انقلاب هستند: یکی تغییر در ارزشها و دیگری حساسیت روز افزون جستن وجدان اخلاقی و سومی پیروی جمهور مردم از رهنمودهای وجدان اخلاقی:
10.1. در دوران پیش از انقلاب، بخصوص وقتی جمهور مردم در آن شرکت میکنند، حساسیت جامعه نسبت به گسترش فسادها شدید میشود. در همه گفتگوها، موضوع اول، فسادها، آسیبهای اجتماعی و نابسامانیها میشود. در جامعه، نسبت به این امر که فساد فراگیر شدهاست، اجماع پدید میآید.
در آغاز، فراگیر شدن فساد، توجیه کننده آلودگی همگان به فساد است. بدین خاطر که قدرت، در اشکال گوناگونش (پول و مقام و سکس و…) در نظر همه، ارزش اول شدهاست، وجدان اخلاقی بسا آلودگی به فسادها را روا میبیند. اما بهتدریج که نیروهای محرکه به تغییر نظام اجتماعی سمت میجویند، شناسائی ریشه فسادها است که در دستور کار شهروندان قرار میگیرد. از زمانی که ریشه فسادها تشخیص داده و این ریشه از سوی جمهور مردم پذیرفته میشود، اشکال قدرت، دست کم اشکال «قدرت طالح»، ضد ارزش میگردند. در همانحال، حقوق و نیز ارزشهائی که جمهور مردم آنها را حقوق تصور نمیکنند، محتوای وجدان اخلاقی میشوند.
10.2. بهتدریج که مردم به جنبش میپیوندند، بر شفاف شدن حقوق و ارزشها و حساسیت وجدان اخلاق افزوده میشود. ارزشهائی از قبیل فدارکاری و ایثار و دوستی و دادگری و همبستگی و غمخواری و یاری و بردباری وتسامح و تساهل و استقامت و عهد و وفا و… کاربرد پیدا میکنند. و این ارزشها، حقوق معنوی انسانند. با این حال، عمل کنندگان به آنها، نه عمل به حقوق خویش که عمل به ارزشهائی میانگارند از رهگذر ابراز انسانیت خویش.
10.3. جنبش پذیرش همگانی میجوید و جمهور مردم در آن شرکت میکنند. این شرکت نیاز دارد به پذیرفتن وجدان اخلاقی بمثابه قاضی و مردم آنرا میپذیرند و داوریهایش را به اجرا میگذارند. هم بدینخاطر که با حضور جمهور مردم در صحنه، کسی غایب نمیشود و هم بدینلحاظ که سازماندهی خودجوش جنبش همگانی به غنا و حساسیت و داوری وجدان اخلاقی نیاز دارد.
10.4. سازماندهی خودجوش جنبش همگانی نیازمند تعامل وجدان همگانی و وجدان تاریخی و وجدان علمی و وجدان اخلاقی جامعه است. این تعامل از زمان پیدایش اجماع بر کندن «ریشه فساد» که دولت جباران است و رها شدن از ترسها و احساس توانائی و میل به شرکت در جنبش، قابل مشاهده است. از اینرو است که پیش از هر جنبشی، عدالت موضوع بحث در سطح جامعه میشود و عدالت طلبی همگانی میگردد:
10.5. با آنکه قدرتمداری باورانده است که عدالت اجتماعی نه میزان سنجش پندار و گفتار و کردار با حقوق که خود هدفی است که میباید به آن رسید، در دوران انقلاب، وجدان اخلاقی عدالت را بمثابه میزان تمیز حق از ناحق بکار میبرد. بدین کار تعیین کنندهاست که وجدان اخلاقی انتخابِ شرکت در جنبش را ارزش و انتخاب جبهه جباران را ضد ارزش و ضد حق می گرداند و بیتفاوتی را گریز از مسئولیت و، در نهایت، انتخاب جبهه جباران، میشناسد و تقبیح میکند. در مرحله دوم انقلاب ایران، مرحله تشکیل دولت جدید، آنها که میخواستند هدفهای انقلاب تحققیابند، می خواستند عدالت اجتماعی میزان سنجش پندارها و گفتارها و کردارها و بخصوص تدبیرهائی بگردد که به اجرا گذاشته میشدند. اما کودتا بر ضد استقلال و آزادی و بقصد تصرف دولت، عدالت را بمثابه میزان حذف و بعنوان هدف، وسیله تسلی دادن به قشرهای زحمتکش و همه ایرانیانی کرد که نه بعنوان انسان کرامت و منزلت جستند و شهروند شدند و نه بعنوان ملت حقوق یافتند. همین امر در انقلابهای دیگر نیز روی داده است. علت نیز ضعفهای اندیشه یا اندیشههای راهنما و تعریف روشن نیافتن عدالت اجتماعی و ناسازگاری عدالت بمثابه میزان با باز سازی دیکتاتوری بعد از انقلاب، است.
10.6. ضعف اندیشه یا اندیشههای راهنما و نیز ضعف وجدان علمی (معرفت اندک و بسا غلط همگان) سبب میشود که چشم پوشیدن از حق خود، ارزش تصور شود. وگرنه، میزان گشتن عدالت اجتماعی بدین معنی است که هیچ حقی از دارنده آن به دیگری قابل انتقال نیست. مهمتر این که حق جمهور مردم بر ولایت، به هیچ شخص یا سازمان سیاسی و یا بنیادی (دولت و بنیاد دینی ) قابل انتقال نیست.
این ضعف زمینه ذهنی کار پذیری همگانی را، بخصوص در مرحله دوم، تشکیل دولت جدید و تنظیم رابطه شهروند و جمع شهروندان با دولت و دیگر بنیادها، بوجود میآورد.
اینک که عوامل برانگیزنده یک ملت به جنبش همگانی را شناسائی و الگوی انقلاب را با مراجعه به انقلابها باز ساختیم، هر کس میتواند انقلاب ایران را نقد کند و به یمن نقد انقلاب، در به نتیجه رساندن این تجربه بس بزرگ شرکت کند. بزرگ بدینخاطر که ادامه حیات ملی در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، بدون به نتیجه رساندنش میسر نیست.
برای خواندن بخش اول این مقاله، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن بخش دوم این مقاله، اینجا را کلیک کنید