back to top
خانه-اخبار روزشکنجه های جسمی و روحی نیما خندان فرزند نسرین ستوده و رضا...

شکنجه های جسمی و روحی نیما خندان فرزند نسرین ستوده و رضا خندان/ نیما خندان: می گفتند بگو گ … خوردم

صفحه اینستاگرام نیما خندان: چهارشنبه شب وقتی بعد از بازداشتم به بیمارستان رفتم، اولین سؤالی که دکتر ها و پرستار ها از من پرسیدند این بود که «آیا خفت شده‌ ای؟»

چهارشنبه پیش، ۱۰ بهمن ۱۴۰۳، وقتی بعد از یک ماه انتظار برای ملاقات حضوری به سالن ملاقات رفتیم، به ما گفتند که ملاقات کابینی است. این در حالی است که از دوشنبه با ملاقات حضوری بابا موافقت شده بود. وقتی برای پیگیری این مسأله به پیشخوان رفتم و پرسیدم چرا کابینی دادید، مسئول پشت پیشخوان با جملاتی از قبیل «به تو مربوط نیست» و «هر کاری بخواهم می کنم» به من جواب داد. من، دلتنگ بابا و خشمگین از این مسأله شروع کردم به اعتراض کردن. پس از چند لحظه مأموری آمد و مرا محکم به عقب هل داد. وقتی گفتم به من دست نزن، کتکی به صورتم زد و گفت «خفه شو».

قبل از اینکه بتوانم عکس العملی نشان دهم، چند نگهبان و لباس شخصی به من حمله ور شدند و هر کدام شروع به آسیب رساندن به اعضای مختلف بدنم، مانند کمر، شکم، دست ها، ران و ساق ها و نقاط حساس و حیاتی، [با] مشت و لگد زدن، [شدند]. یکی از فامیل هایمان که شاهد این قضیه بود، می گفت ۷ نفر– یا شاید بیشتر- مرا روی زمین انداخته بودند و تا توان داشتند، مشت و لگد می زدند.

در حالی که داشتند مرا می زدند، مرا به طبقۀ بالا بردند، که در راه پله، گردن و پهلوی مرا روی دستگیره های راه پله قرار دادند و با تمام زورشان فشار دادند. سر انجام مرا روبروی اتاق رئیس سالن ملاقات بردند و از پشت به من دستبند زدند. پدر بزرگ و مادر بزرگ ۸۵ ساله‌ ام مرا با دستبند و صورت و لباسی خون آلود در میان جمعیتی از مأموران مسلح دیدند. مادر بزرگم همان جا جلوی چشمانم، روی زمین سرد و کثیف، غش کرد و شروع به لرزیدن کرد. با نیمچه جانی که در من باقی مانده بود، با دستبند جلوی مادر بزرگم چهار زانو نشستم و صورتم را نزدیک مادر بزرگم کردم تا شاید آرام شود. تنها چیز هایی که می شنیدم، صدای توهین و تحقیر مأموران، سؤال های ملاقاتی هایی که در آنجا حضور داشتند، و صدای مادر بزرگ در حال لرزم که اسم «رضا» را با آخرین قطرات وجودش مکرر زمزمه می کرد، [بود].

بعد از مدتی مسئولین سالن به اورژانس زنگ زدند و ۲ دکتر، مادر بزرگم را به بیرون همراهی کردند. مرا دخل اتاق رئیس سالن بردند و طوری رفتار کردند که انگار غش کردن مادر بزرگم تقصیر من است. به من گفتند، اگر به «حق جو» (رئیس سالن ملاقات) بگویی «گوه خوردم»، می گذاریم بروی. این جمله را بعد از این گفتند که جلوی خودم به پلیس برای بازداشتم زنگ زده بودند تا بیایند و مرا ببرند. داخل اتاق سعی کردند انواع بازی های روانی را با من انجام دهند.

(ادامه کپشن در کامنت پین شده)

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید