علی خامنه ای همواره بر آن بوده که در مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران و منطقه منشأ اثر باشد. شاید در پیام های متعدد او به مناسبت هایی چند بی ارتباط با چنین پنداشتی نبوده باشد. از جمله این پیام ها میتوان به پیام های نوروزی رهبر جمهوری اسلامی در آستانه تحویل سال نو هجری شمسی اشاره کرد. او در پیام نوروزی خود سال جدید را سال “دولت و ملت، همدلی و همزبانی” نام نهاده است. آنچه عقل سلیم حکم میکند بر آن است که نامگذاری سال جدید توسط مدعی ترین شخصیت ساخت سیاسی حاکم بر ایران میتواند نتیجه پیامدهایی بوده باشد که تا کنون در طول حیات بی خیر و برکت جمهوری اسلامی برای او، حکومتش و ملت و مملکت حاصل شده است. البته این نامگذاری میتواند پیام های دیگری هم در بطن خود داشته باشد. مثلا اینکه دیکتاتور فقیه خوش میدارد که وضعیت به کدامین شکل ظهور و بروز یابد. در شق اول نامگذاری سال جدید توسط خامنه ای حامل یک پیام بسیار گران است و آن اینکه، گسل ایجاد شده میان دولت و ملت تا بدان حد عمیق بوده که رهبر مطلق العنان سلطنت فقها را بر آن داشته که نای کتمان فاجعه را در خود نبیند و لاجرم بر عمق فاجعه معترف گردد. حکومتی که روز و روزگاری اولین سرود ملیش بر این ادعا بود که: “شد جمهوری اسلامی بپا هم دین دهد هم دنیا به ما” اکنون کارش بدینجا انجامیده که سلطان الفقهایش اینچنین معترف به شکاف کتمان ناپذیر میان دولت و ملت شده است. البته لازم به یاد آوری هم نبوده و نیست که چندی قبل دیکتاتور فقیه در حین ناباوری آدم و عالم سنت شکنی کرده و خبر از ارقام نجومی قاچاق کالا دادند. اما جز اعترافات اخیر خامنه ای به شکاف دولت و ملت ، پیام او میتواند حامل ارسال آمال و آرزوهای اندرونی او در باب دولت و ملت نیز بوده باشد. پنداشتی او رغبت بسیار دارد که حکومتش از پشتوانه حمایت و مشروعیت مردمی برخوردار باشد. گویی او که روزگاری را در جمع های روشنفکری با روشنفکران و ادیبان و نقادان بام را به شمام رسانده بود اکنون خوش میدارد که همچون مرحومین دکتر مصدق، جمال عبدالناصر، گاندی، نهرو و سوکارنو محبوب باشد. معهذا او بر این امر وقوف کامل دارد که محبوبیتی در میان لایه های فوقانی، میانی و تحتانی جامعه ایران ندارد. چرا و چگونه کار او بدین فلاکت انجامیده است را میباید در لابه لای حکومت بیست و چند ساله او جست و جویا شد. خامنه ای تاریخ زنده و در جریان ایران است. تاریخی که میتوان مدعی شد از حال منقطع نشده و با وامداری از گذشته همچنان براه خود روان است. بیست و چند سال است که این روشنفکر سابق و دیکتاتور لاحق حاکم مطلق العنان ایران است. با این وصف او که اختیارات مطلق داشته میباید مسئول فضاحات و فجایع و هر کم و کاستی دیگری در محدوده زمانی و مکانی سلطه مطلقه خود باشد. دیکتاتور سال هاست که اعمال قدرت مطلقه با به زندان افکندن منتقدان و تعطیلی مطبوعات مانع اصلی آزادی بیان و قلم می باشد. تلاش در جهت هر گونه نقد و اعتراضی حتی ناچیز به سیاست های او یا عملکرد ایادیش تاوان سنگینی را برای منتقدان و معترضان در پی داشته و دارد. مافیای اقتصادی کشور بالکل در ید اختیارات بی حد و حصر اوست. دیکتاتور با پیوند دادن نظامیان تحت سیطره خود و اقتصاد کشور مکانیزمی نو را ایجاد نموده که مافیای اقتصادی را از دست رقبا خارج و بدین ترتیب شاهراه اقتصادی را بدست گرفته است. او عامل اصلی ممانعت از همزیستی مسالمت آمیز اقلیت های مذهبی و قومی بوده و میباشد. به هر روی آنچه علت قرار گرفته تا گسل عظیم و عمیق میان حاکمیت او ملت بیش از پیش خود را بنمایاند اینکه، دیکتاتور فقیه هرگز بر آن نشد که حق حاکمیت جمهور مردم را به رسمیت بشناسد. عدم شناسایی حق حاکمیت ملت رویارویی ملت و حاکمیت را در بر داشت و دارد. مسلم اکنون که قدرت حاکمه منبعث از اراده عمومی نبوده ملت حاکمیت را با خود بیگانه دانسته و گسل عظیم میان دولت و ملت، خود را عیان مینماید. اما دیوار بی اعتمادی میان حاکمیت و ملت تا بدانجا مرتفع شده است که هر آن دم این احتمال میرود که حد فاصل میان ملت و حاکمیت به تجزیه بخش هایی از محدوده جغرافیایی میهن بیانجامد.
در جای جای محدوده جغرافیایی میهنمان اقوام ، قومیت ها و پیروان مذاهب از دیرباز سکنی گزیده اند. این اقوام و اصحاب مذاهب جهت زیست مسالمت آمیز محتاج حقوق مذهبی و قومی خود میباشند. محدودیت های غیر عقلانی بر اهل سنت ایران که بعضا در نواحی مرزی ایران سکنی گزیده اند میتواند موجبات جدایی آنان از ملت و میهن را در بر داشته باشد. همچنین است در مورد هموطنان ایرانی مستعربه خوزستان. مسلم مستعربه های خوزستان در انتظار نشسته اند تا بتوانند از حقوق قومی خود مانند تکلم به لسان عربی، به تن کردن جامه عربی، برپایی رسومات مربوط به خود و . . . را انتظار نشسته اند. پیام نوروزی دیکتاتور فقیه مدخلی شد تا این قلم به پیش آمد های اخیر هموطنان مستعربه خوزستانی نظر اندازد.
اخیرا در خوزستان وقایعی رخ نموده که نه تنها نشانگر شکاف میان حاکمیت با هموطنان مستعربه خوزستانی بوده، بلکه تهدیدی برای استقلال میهن میباشد. خودسوزی هموطن در آتش غلطیده مان “یونس عساکره” در شهر خرمشهر پیامدهای وخیمی در بر داشته. پیش از این هم ریزگرد های مهاجم به اهواز که به جهت قصور و اهمال چندین ساله حاکمیت در انجام وظایف خود مشکلات عدیده ای را برای شهروندان اهوازی در پی داشت موجبات بروز شعارهایی بس معنی دار را در استادیوم الغدیر این شهر به هنگام مسابقه فوتبال میان باشگاه فولاد خوزستان و الهلال عربستان را حاصل نمود. شعار “العربی الاهواز” در استادیوم اهواز به مثابه آژیر خطری برای تمامیت ارضی و استقلال میهن مان بوده است. اما پیش از پردازش به مسئله فوق یاد آوری نکاتی چند درخور تأمل میباشد.
*خوزستان و هموطنان مستعربه:
این ناحیه جغرافیایی در دوران ایران باستان که به دوران هخامنشیان باز میگردد به دو ناحیه شمال و شمال شرقی که به انشان و منطقه جنوبی که به عیلام شهره بود منقسم میشد. در سال پانصد و پنجاه و پنج پیش از میلاد مسیح انشان به عنوان مرکز پادشاهی کوروش در تاریخ ثبت و ضبط گشت. در این دوران شهرشوش به عنوان مرکز سیاسی و پایتخت پادشاهی پارس ها نقشی بس عظیم در تاریخ باستان آفرید. به جهت جمعیت شناسی به روایت “دانشنامه برینکا” اکثر بافت جمعیتی خوزستان را دو قوم بختیاری و عرب تشکیل داده اند. سرشماری نفوس و مسکن در سال هزار و سیصد و هفتاد هشت یک میلیون و نیم اعلام کرده است. به گفته “ریچارد فرای” به جهت تأثیر گذاری عرب زبان های مهاجر “بنی کعبی” و “بنی لام” در قرون شانزدهم و نوزدهم میلادی از عراق به این ناحیه نام عربستان از دوران صفویه بر این ناحیه بار شد. از دوران حکومت پهلوی اول نام خوزستان مجدد جایگزین عربستان در مناسبات جغرافیایی و سیاسی کشور شد. هموطنان عرب زبان مقیم در این محدوده جغرافیایی همچون کثیری از عرب زبان های سراسر هستی از نژاد عرب نبوده، بلکه همچون عراقی ها، لبنانی ها، مصری ها و رسول مکرم اسلام عرب زبان، یا به دیگر عبارت مستعربه میباشند.
به هر روی هموطنان عرب زبان ما چه عرب باشند چه مستعربه میباید از حقوق برابر با دیگر شهروندان برخوردار بوده و حقوقشان به رسمیت شناخته شود. اما آنچه در سالیان اخیر بیش از پیش در این ناحیه برجسته مینماید فعالیت جریان های تجزیه طلب است که از جنگ دوم خلیج فارس قوت گرفته اند. اینکه آیا جریان های تجزیه طلب در این نقطه از خوزستان از حمایت خارجی برخوردارند و یا مستقل از اجنبی در مسیر جداسازی خوزستان طی طریق نموده اند محل بحث نیست. آنچه میباید عمیقا مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد نقش رویکرد هموطنان مستعربه در سالیان اخیر نسبت به جریان های تجزیه طلب پان عربیسم میباشد. آنچه از شعارهای سروده شده در استادیوم الغدیر اهواز به مثابه پیامی غیر قابل انکار به تمامی هموطنان داده شده جز این نیست و نمیباشد که رویکرد هموطنان مستعربه خوزستانی هر روزه به سمت جریان های تجزیه طلب این منطقه لغزیده و می لغزد. این خود نشانگر آن است که حاکمیت فقیه با نادیده گرفتن حقوق قومی اقلیت مستعربه و تحقیر فزاینده آنها گسل را تا بدان حد عمیق کلنگ زده است که این اقلیت تمایل به استقلال از خاک میهن را دارند. اما سیگنال های ارسال شده از سوی حاکمیت در پی رخداد های اخیر خوزستان حامل یک پیام است و آن کمافی السابق برخورد امنیتی در قبال معضلات قومیتی میباشد. گویی حاکمیت سر آن ندارد تا با واقع نگری و ریشه یابی حوادث اخیر در پی درمان بر آید. رویکرد کنونی سرکوب و محدودیت تاکنون توانسته و از این پس هم میتواند به عمیق تر شدن گسل میان حاکمیت و مستعربه خوزستان بیانجامد و در نهایت یا خوزستان را به سمت تجزیه سوق دهد و یا سرکوب شدید و وحشیانه از سوی حاکمیت را منجر شود.
با داشته های فوق نقش هم میهنانی که دل در گرو استقلال وطن دارند چیست؟؟؟ آنچه جای بسی شگفت است اینکه تمامی کنش ها و واکنش های فضاحت بار در منطقه بین النهرین و خاورمیانه که روزگاری سر آغاز تولد تمدن ها بوده اند روزمره و از پی هم بازتولید میشوند. هموطنان ایرانی هم از هر تیره و قوم و قبیله هم مستثنای از این قاعده فساد نیستند. ریشه تمامی این مشکلات را میتواند در باور ها و بینش های منفعت جویانه که بر جای باورهای حق مدارانه جا خوش کرده اند جست. با هزاران هزار تأسف شاهد و ناظر بر آنیم که بسیاری از هم میهنان عزیز علی رغم ادعای حمل تمدن دو هزار و پانصد ساله و منشور حقوق بشر کوروش به گونه ای فزاینده و مستمر از هر فرصتی جهت تخریب و تحقیر قومیت های سکنی گزیده در وطن بهره جسته و می جویند. توهین های بسیار زننده که از مصادیق نقض حقوق بشر میباشد را به سهولت نسبت به عرب ها روا میدارند. گویی این هم وطنان میهن پرست قاتل میهن نه تنها برای حقوق و کرامت انسان ها ارزشی قائل نیستند که هیچ، حتی مصالح میهن را هم فدای امیال جاه طلبانه خود نموده و مینمایند. توهین و تحقیر انسان ها از هر رنگ و تیره و نژاد که باشند خلاف اخلاق و منش انسانی بوده و از این روی درخور فرهنگ ایران و قومیت ها و ملل تمدن ساز بین النهرین نمیباشد. این هم وطنان باید در یابند که با نقض حقوق قومیت ها و تحقیر آنان نه تنها در جهت استقلال میهن ره نمی پویند بلکه بالعکس در جهت نقض استقلال و مخدوش نمودن تمامیت ارضی ایران کلنگی بس سنگین بر خاک وطن فرود می آورند.
بهتر آن بود و هست تا هم وطنان در پی ساختن ایرانی آزاد و مستقل در دفاع از حقوق حقه اقوام و مذاهب بر آمده تا با رویکرد حقوقی نسبت به اقلیت ها حس امنیت و درد مشترک را در آنها بر انگیزند. در این صورت است که گسل میان حاکمیت و ملت، حاکمیت و قومیت به گسل ملت و اقلیت تغییر ماهیت نداده و به هم دلی و هم زبانی میان تمامی ملت از هر قوم و مذهب که باشند بدل شده و استقلال میهن را ضامن میباشد. چه خوب می بود تمامی آنان که دل در گرو استقلال ایران داشتند در دفاع از حقوق از کف رفته هموطنان عرب خوزستانی شعله های آتشی را که جسم و جان “یونس عساکره” مشتعل نمود را به جسم و جان دیکتاتوری فقیهان می انداختند تا یونس برای ملت ایران یک “بو عزیزی” می شد، همچون بو عزیزی تونس که زبانه های آتشش کاخ ظلم زین العابدین بن علی را تا اعماق ظلم سوزاند. اگر ملت ایران آتش یونس را بر بیت دیکتاتور می انداختند هم سید علی به سرنوشت بن علی دچار می شد و هم عرب های خوزستان در میافتند که قطره ای از قطره های بی کران ملت ایران هستند و حقوق شان حقوق مردم ایران و درد های شان درد های مردم ایران.