در روزهای آخر سال چند اتفاق افتاد که باید به آنها بعنوان تجربه نگریست. اتفاقاتی که اگر درست آنها را بررسی نکنیم مسیر غفلت ادامه خواهد یافت و همچنان در بن بست فعلی قرار خواهیم گرفت. نامه ای 47 نفره از سوی سناتورهای جمهوریخواه آمریکا در واشنگتن و رای 47 نفره در مجلس خبرگان رهبری به آقای محمد یزدی، و نمایش قدرت از سوی رژیم ایران در عراق نمایش سیاست تحقیر در واشنگتن و تهران و عراق بودند. سیاستی که پرده از حقارتی که ما ایرانیان در آن رندگی می کنیم بر میدارد و این سئوال را باز در مقابل ما قرار می دهد که تا کی باید تحقیر شویم.
تحقیر در واشنگتن
بعد از نطق آقای نتانیاهو در مجلس امریکا و تبلیغات همیشگی اسرائیل که از 25 سال پیش مدعی است ایران “تا چندی دیگر” بمب هسته ای خواهد ساخت، شاهد صحنه شگرف انگیز دیگری شدیم که طی آن سناتورهای امریکایی نامه به رهبران ایران نوشته و اعلام کرده اند که توافق احتمالی هسته ای بعد از اوباما ارزش قانونی نخواهد داشت. هدف این سناتورها با توجه به نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری در امریکا قبل از هر چیز تحقیر رئیس جمهور سیاه پوستی است که غالب آنها هرگز نتوانستند او را بعنوان رئیس جمهوری آمریکا بپذیرند. برای بخشی از سیاستمداران امریکا اوباما پرانتزی است که باید هر چه زودتر بسته شود. روش آنها در گفتن اینکه توافق هسته ای با اوباما کاغذ پاره ای بیش نیست ما را بیاد روش احمدی نژاد در ایران می اندازد که قطعنامه های سازمان ملل را کاغذ پاره می خواند. آنها نه تنها حرمت رئیس جمهوری کشور خود را در امری که مربوط به سیاست خارجی می شود نگاه نمی دارند. بلکه حتی از قوانین کشور خود که طبق آن سیاست خارجی را رئیس جهموری پیش می برد، و توافقنامه های بین المللی را باید محترم شمرد و اگر توافق بصورت قطعنامه سازمان ملل باشد نمی توان انها را به تنهائی لغو کرد نیز مطلع نیستند. درست است که سناتورهای امریکایی کت شلوار و کراواتهای شیک و مدرن به تن دارند اما روش همان روش پوپولیستهای کشورهایی مانند ایران است. فکر و رهنودهای این سیاستمداران در بوجود آوردن جنگهای مختلف در افغانستان و عراق و لیبی و سوریه دخالت مستقیم داشته و اما اکنون نه تنها پاسخگو نیستند بلکه به تشدید سیاستهای بیرحمانه خود نیز ادامه می دهند. همین سناتورها بودند که تا چندی پیش با افراد داعش امروز برای سقوط رژیم دیکتاتوری اسد رفت و آمد داشتند و آنها را کمک مالی و معنوی می کردند. همان سناتورهایی که زمانی اوسما بن لادن را کمک می کردند تا رژیم تحمیل شده از سوی شوروی در افغانستان را تغییر دهد. البته این سناتورها و نماینگان مجلس آمریکا نسل دوم همان کسانی هستند که در طول جنگ ایران و عراق برای گرم نگاه داشتن تنور جنگ به رژیم خمینی نیز اسلحه دادند. آنها اصل و اصولی به غیر بدست گرفتن بیشتر قدرت مالی و سیاسی در سر ندارند. آنها اصولا کوچکترین درکی از نگاه تحقیر آمیز خود به دیگران ندارند. این با مردم امریکاست که عمل کنند و نشان دهند چگونه رهبرانی می خواهند داشته باشند و این با ماست که از حقوق خود دفاع کنیم و در آنچه مربوط به ایران است در مقابل اینگونه برخوردها سکوت ننماییم.
اما این های و هوهای سیاسی ما ایرانیان را نباید از مسئله اصلی بدور نگاه دارد و باعث شود ما واکنش مانورهای سیاسی ای شویم که هدف دیگری در سر دارند. برخی یکباره دوباره بیاد مبارزه ضد امپریالیستی دهه 60 خود افتاده اند و چنان تبلیغ می کنند که انگار آقای روحانی و ظریف در صف مقدم مبارزه برای احقاق حقوق مردم ایران قرار گرفته اند و در مقابل هرگونه سئوال کردن در باره چند و چون مذاکرات دعوت به سکوت می کنند و می گویند باید این توافق صورت گیرد و هر توافقی برای ایران خوب است. آنها خود را در اصل پشت رفتار گستاخانه نتانیاهوها و محافظه کاران امریکائی پنهان می کنند تا به مسئله اصلی ایران پرداخته نشود. اما مسئله اصلی اگر آنطور که رژیم ولایت مطلقه فقیه مدعی است سیاست هسته ای از آغاز هدفش صلح آمیز و برای تولید انرژی بوده است در نتیجه باید قبل از هر چیز نگاهی داخلی به این سیاست می داشتند. یعنی باید پرسید و خسته نشد و باز پرسید که چرا برای تولید کمتر از 2 درصد برق در ایران هزینه های نجومی را بر اقتصاد ایران تحمیل کرده اید؟ اگر سناتورهای امریکایی و نتانیاهو و قدرتهای غرب و شرق در خارجی کردن و استفاده از این بحران همراه هستند ایران چرا این مسئله را خارجی کرده است؟ چرا تاکنون حتی برای یکبار هم نشده است بحث آزادی در باره سیاست هسته ای در داخل ایران صورت بگیرد؟ چرا یکبار از متخصصین مختلف نخواسته اند که بگویند بهترین راه تولید انرژی با توجه به مشخصات و مختصات ایران چیست؟ البته رژیم ایران برای این سئوالها و سئوالهای بسیاری دیگر پاسخی ندارد.
آنچه مایه تاسف است عدم پیگری ما ایرانیان است. لذتی بنام لذت فراموشی گریبان ما را گرفته است. بارها با ایرانیانی برخورد کرده ام که گمان می کنند با توافق هسته ای مسائل ایران حل و یا از آنها کاسته می شود و مسیری جدید بروی جامعه ایرانی باز می شود. از روی اول این مذاکرات خاطرنشان کردم که حتی اگر توافقی هم صورت بگیرد آقای خامنه ای نه بدنیال گشایش با کشورهای غربی و رابطه سالم داشتن است و نه به بدنبال گشایشی حتی کوچک در داخل ایران است او معتاد به بحران و استبداد است و توافقی می خواهد که در آن دری باز نشود جز در اقتصادی و آنهم آنطور که می خواهد و اینهم ممکن نخواهد بود. در اصل این ما هستیم که تحقیر می شویم ما ملت ایران که تماشگر جنگ قدرتمداران قرار می گیریم. آیا برای ما مردم ایران این سئوال نباید مطرح شود چرا رژیم حاضر است به دولتهای خارجی متعهد شود و هزینه های بالائی را بپذیرد اما حاضر نیست کوچکترین تعهدی نسبت به مردم خود داشته باشد؟ مسئله هسته ای ایران را مردم ایران باید حل کنند زیرا در این نظام راه حل پیدا نمی کند و هزینه های ادامه خواهند یافت. ادامه کار بیهوده سانتریفوژها و خریدن دو راکتور دیگر از روسیه، و دخالت دادن قدرتهای خارجی در امور داخلی ادامه هزینه کردن از ایران برای تثبت حاکمیت است. تحقیر اینجاست که می پذیریم و شادی می کنیم از اینکه توافقی صورت گیرد که با آن نه دیگر در باره گذشته ـ بلائی که در این 10 سال بر ایران امده است ـ سئوال و چند و چونی کنیم و نه بپرسیم چرا باید چند هزار سانتریفوژ 50 سال در ایران بکار خود ادامه بدهند؟ و چرا باید راکتور آب سنگینی که اینهمه هزینه آن شده باز طراحی شود که خود هزینه دارد؟ چرا باید محلی بنام فردو که با هزینه های بسیار بالا درست شده است برای حفظ ظاهر گفته شود برای امور تحقیقاتی از آن استفاده خواهد شد؟ همانطور که در زمان آتش بس با عراف نپرسیدیم چرا 8 سال جنگ ادامه یافت همانطور که در هنگام قرارداد الجزائر با آزاد کردن گروگانهای امریکایی نپرسیدیم ملت ایران از این گروگانگیری چه چیزی نصیبش شد؟ و باز ما را تحقیر می کنند و تا زمانی که بپذیرم بلاهای مختلف بر سر ما بیاورمند و هر از چندی معامله ای بر سر آن کنند تحقر ادامه خواهد داشت. در مقاله ای دیگر به جرئیات توافق احتمالی خواهم پرداخت و سخت نیست نشان داد چگونه ما بازیچه سودای قدرت قرار می گیریم. راه دیگری جز حقارت در کنار نتانیاهو و یا خامنه ای قرار گرفتن موجود است.
تحقیر در تهران
حال به تحقیر در تهران نگاهی بیندازیم که بهتر درک کنیم چگونه راه حلهای خیالی بر بخشی از جامعه ما تحمیل می شود و ما را از خواستن حقوق خود غافل می نمایند.
آقای محمد یزدی که در بد دهنی، مستبد بودن و خشک مغزی و فساد مالی و همراهی با آقای خامنه ای در سالهای اخیر معرف همه است با 70 درصد آرا به ریاست مجلس خبرگان رهبری انتخاب شد و آقای هاشمی رفسنجانی که در رقابت شرکت کرده بود تا نگذارد شخصی نادرست بر ریاست مجلس تکیه کند از همان شخص شکست سختی خورد. این درحالی بود که تبلیغات اصلاحطلبان از چند ماه پیش بر این بود که انتخابات ریاست مجلس خبرگان فرصتی مهمی برای باز کردن فضا خواهد بود. آنها با تبلیغات بسیار بر این بودند که احتمال انتخاب شدن آقای هاشمی رفسنجانی بسیار است و اگر هم ایشان نشود هاشم شاهرودی که فردی معتدل و میانه رو است به ریاست مجلس انتخاب خواهد شد. از جمله آقای فاضل میبدی از اصلاحطلبان چند روز قبل از انتخابات گفت : “من با یکی از نمایندگان خبرگان رهبری که در قم است صحبت کردم، این موضوع را تایید کرد که حدود چهل و چند نفر در مجلس خبرگان رهبری، به دنبال این هستند که آقای هاشمی کاندیدا شوند و به ایشان رای دهند. اگر کسی هم استنباط سیاسی کند احتمال واقعیت داشتن این موضوع زیاد است. حدود ۸۰ نفری که در خبرگان حضور دارند خود شاهد بودهاند که چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب آقای هاشمی رفسنجانی در مشکلات تدبیرهای خوبی داشته است.”
قبل از آن نیز پایگاه اطلاعرسانی هاشمی رفسنجانی به نقل از “یک منبع نزدیک به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام” نوشته بود، رفسنجانی در پاسخ به سؤالی گفته است: “درصورتی که بعضی افراد که آنها را برای ریاست خبرگان صالح نمیدانم قصد کاندیدا شدن داشته باشند، آمادگی خود را برای کاندیداتوری ریاست این مجلس اعلام خواهم کرد.” خبرگزاری ایلنا نردیک به هاشم رفسنجانی نیز روز قبل از رای گیری نوشت: “انتخابات فردا را «آوردگاهی» در «وزنکشی خواص و خبرگان جمهوری اسلامی» توصیف کرده و نوشته است که سابقه و وجهه هاشمی رفسنجانی باعث شده است که «اعضای مجلس خبرگان همراه و همگام او انتخاب کنند و به انتخاب هاشمی در حفظ مصالح نظام تردید نکنند.” خبرگزاری ایلنا پیشبینی کرد که “ساختمان سابق مجلس شورای اسلامی٬ فردا بار دیگر شاهد وجهه آیتالله خواهد بود؛ چه آیتالله کاندیدا باشد؛ چه نباشد.”
و البته اینها تنها بخشی از نوشته و گفته ها در باره این موضوع است که بیانگر همان روشی که امیدهایش را به انتخابات مختلف می بندد و حاضر نیست نگاهی به جامعه داشته باشد و تنها حاضر است برای گرفتن بخشی از قدرت از طریق همین بازهای سیاسی طیفی از دوستان خود مانند موسوی و کروبی را هم به انتفاد بگیرد. انتخاب محمد یزدی برای تحقیر هاشمی رفسنجانی بود زیرا خامنه ای نه تنها موسوی و کروبی و خاتمی بلکه هاشمی را نیز می خواهد از قدرت بیرون کند تا بتواند براحتی مسئله جانشینی خود را حل کند. مگر شاهد آن نبودیم که در روز 22 بهمن تلویزیون آقای خامنه ای بدون اینکه مناسبتی داشته باشد صدای عده ای تظاهرکننده را که بر علیه هاشمی رفسنجانی شعار می دادند را پخش کرد؟ آیا اصلاحطلبان نمی بینند که پسرش هاشمی را بعنوان ابزار فشار ـ و نه برای شناخت حقیقت ـ محاکمه می کنند و به دخترش توهین می کنند. چگونه است که با وجود همه این علائم باز هم گمان کردند خامنه ای آماده باز کردن فضای سیاسی است؟
اما تحقیر هاشمی در نمایش ریاست خبرگان رهبری بنوعی تحقیر ایرانیانی است که به امید چنین انتخاباتی نشسته اند، ایرانیانی که خود را ناتوان از تغییر وضع موجود می دانند و حتی برخی از آنان مردم را ناتوان می خواهند و تمام امید خود را در تقابلهای قدرت در بالا گذاشته اند و نگاهی به جامعه و توانائی هایش ندارند. بعنوان نمونه نگاهی به فعالیت خانم ستوده در ایران بکنید. وقتی عکسهای ایشان و دوستانش را که به تعداد انگشستان دو دست هم نمی رسند می بینیم به چه باید بیندیشیم؟ مگر او چه می خواهد؟ چرا خیل بزرگ فعالان سیاسی با او همراه نیستند؟ پاسخ ساده است آنها در انتظارند در انتظار اوباما و ظریف و روحانی در انتظار هاشمی رفسنجانی و شاهرودی در انتظار انتخابات مجلس، در انتظار آینده ریاست جمهوری.
تحقیر در بغداد
تحقیر زمانی است که برخی از جوانان ایرانی را می بینی که تیشرت قاسم سلیمانی را میپوشند و او را فهرمان می پندارند. لارم نیست به آنها گفته شود که آقای قاسم سلیمانی در سیاست سرکوب جوانان نقش داشته است. شاید آنها نامه معروف سرداران سپاه به محمد خاتمی، در اواخر دهه ۷۰ را به یاد نداشته باشند. سرداران سپاه در آن نامه آقای خاتمی را تهدید کردند که اگر در برابر تلاشهای آزادیخواهانه دانشجویان و دیگر گروههای سیاسی ایستادگی نکند، خود وارد عمل خواهند شد. یعنی آنها به شکل علنی مخالفت خود را با هر گشایش سیاسی اعلام کردند. قاسم سلیمانی از امضا کنندگان نامه بود. اگر این مسئله را به یاد نداشته باشیم همین تصویرهای دخالت در عراق باید بسیار نگران کننده باشند. منطقه اکنون گرفتار برخورد نظام ولائی خامنه ای و پادشاهی سلفی عربستان شده است. تنها امریکا و سیاستهای تندرو های جمهوریخواه در منطقه نبود که باعث شد داعش بوجود آید. چه کسی شک دارد که سرکوب سنی ها در عراق و سوریه توسط دولتهای دوست ایران و بکمک ایران از علل بوجود آمدن غده های چرکی مثل داعش در منطقه است؟ این برخوردها برای ایران خطرناک هستند و ما را در دوره ای طولانی به برخوردهای منطفه ای خواهند کشاند. با گفتن اینکه عراق پایتخت ایران است ما عربها، خصوصا عربهای سنی را تحقیر می کنیم و این تحقیر بهای سنگینی خواهد داشت. البته روحانیت حاکم با رگ ناسیونالیستی بخشی از ایرانی ها باز می کند چنانکه در جنگ ایران و عراق و در جریان سیاستهای هسته ای “حق مسلم ماست” اینکار را کردند. اما سیاستی که ایران در عراق پیش می برد ضد انسانی، ضد حقوق و ضد حقوق ملی عراقی ها و ایرانی ها و حقارت بار است. متاسفانه از میهندوستی تنها روزگوئی و قدرتمداری را در ذهن دارند و متوجه نیستند که ناسیونالیسم پرخاشگر و توسعه طلب ضد میهندوستی است. در ایم میانه روزنامه نگار ایرانی بی بی سی، «قاسم سلیمانی» را “سردار عارف” می نامد و در مجله «مهرنامه» در تهران در شماره ی نوروزی به قاسم سلیمانی لقب «سردار صلح» نی دهند. در نظر بگیرید اینگونه نوشته ها چه اندازه برای مردم سوریه که بروی آنها بمب کلری می ریزند تحقیر آمیز است. بازهم هم باید یا کنار اسد باشیم و یا کنار داعش، باز هم همان فضای بسته که ما را ناتوان می خواهد. در صورتیکه که ایران اگر بخواهد در منطقه نقشی داشته باشد باید پیام آور آزادی و صلح گردد. اما این امر زمانی ممکن است که در داخل خود ایران آزادی و صلح برقرار باشد. واقعا مایه حقارت است از افرادی مانند سلیمانی قهرمان ساختن.
هیچ دردی بزرگتر از تحقیر شدن نیست و ما هر روز بعنوان یک ملت تحقیر می شویم و سر خود را زیر انبوه مشکلات پنهان کرده تا وضعیت خود و اطراف خود را نبینیم. یکبار بخود بگوئیم حقارت را نپذیریم. فرصت تحقیر کردن را از دست قدرتمندان بگیریم. راه دیگری برای بیرون آمدن از این وضعیت غیر قابل تحمل نداریم. اجازه ندهیم گذشت زمان کار را بر ما مشکل تر کند ما ایرانی ها این توانائی را داریم. بجای در انتظار راه حلهای واهی نشستن و هر بار ناامیدتر از بار قبل شدن، بپا خیزیم. هر زمان که حقوق شهروندی و حقوق ملی خود را از سوی رژیم و یا قدرتهای خارجی در خطر می بینیم فعال شویم و مقاومت کنیم. هزینه هایی که بطور قطره ای اما پیوسته و با دوز بالا از سوی رژیم حاکم به جامعه تزریق می شود را یکبار هم شده در محاسبات خود در نظر بگیریم تا در یابیم که معنی هزینه پرداختن چیست. طبیعت این رژیم و گروههای مافیایی حاکم را باید شناخت. چند بار باید فریب خورد. آقای خامنه ای و ولایت مطلقه فقیه ول کن نیستند. افراد این رژیم ثروتهای انبوه خود را به ازای فقر ملت و نابودی طبیعت میهن و از هم گسیختگی هنجارهای جامعه بدست آورده اند. پرونده هایشان پر از فساد و جنایت است چرا باید انتظار داشت که آنها فضا را باز کنند.
نوروز و فرارسیدن سال نو از جمله این فایده را دارد که بار دیگر یادآور شویم که با ماست که انتخاب کنیم. با ماست که اراده و توانائی تغییر در ایران را پیدا کنیم و یا ملتمسانه در انتظار عمل حاکمان جبار ایران و یا دخالت قدرتهای خارجی باشیم. غرور و ایستادگی در مقابل جباران و قدرتمندان زیباست. از دل این استواری است که افقی پر امید می تواند پدید آید. امید اینکه با هم سال نو را سال مقاومت و ساختن ایرانی شاد و شکوفا در استقلال و آزادی سازیم.
28 اسفند 94