back to top
خانهدیدگاه هانیما حق پور: آزادی و نسبت آن با حقوق ذاتی

نیما حق پور: آزادی و نسبت آن با حقوق ذاتی

haghpoor - pazel jahanbiniبرداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنی صدر ـ بخش پنجم

قبل از آغاز بحث در خصوص «آزادی و نسبت آن با حقوق ذاتی»، همانطور که در پیش‌گفتار مقاله اول از این سری مقالات تصریح شد، این مقالات «برداشت آزاد» نگارنده است از «منظومه فکری فلسفی» استاد ابوالحسن بنی‌صدر و نه لزوماً تأیید و تبیین صد در صد آراء و آثار ایشان. مؤلف این مقالات همواره کوشش می‌کند که استقلال داوری و رأی خود را حفظ نماید و با تأمل و مداقه به تبیین آنچه درست و منطبق بر حق درمی‌یابد، بپردازد و دچار «کیش شخصیت» خود و دیگری نشود. از این رو علی‌رغم همدلی موسع، وی بر آن است نقادانه در این منظومه فکری فلسفی بنگرد و در تعالی آن بکوشد، آنگاه فهم خود را تبیین نماید و در معرض نقد و نظر مخاطبانش قرار دهد.
اما یکی از اصطلاحات پرکاربرد در این منظومه فکری فلسفی، «آزادی» است که مفهوم آن در اینجا با آنچه در اذهان بشری رایج است متفاوت بوده و عدم اطلاع از تعریف آن از این منظر، مخاطبان را به اشتباه انداخته و اقبال آنها را در فهم درست مطالب کاهش داده است. متأسفانه علی‌رغم این عدم اشتراک در فهم مفهوم «آزادی»، و با وجود اینکه این مقوله در زمره مهمترین مقوله‌هایی است که در این منظومه فکری فلسفی، موضوعیت و مدخلیت دارد، تاکنون کمتر کوشش شده است از آن تعریف دقیقی ارائه گردد.
یکی از تعاریفی که نگارنده در آثار استاد بنی‌صدر (به نقل از سارتر) یافته است، ناظر است بر تعریف آزادی از منظر «رابطه انسان با خدا»، بدین مفهوم که آزادی انسان به عنوان موجودی متعین در رابطه با خدا که وجود نامتعین است، معنا می‌یابد، به عبارت دیگر؛ گذار انسان از تعیّن خود به سوی نامتعینی که خداست، «آزادی» تعریف گشته است. از این رو آزادی انسان بی‌نهایت تلقی شده و حدناپذیر. استاد بنی‌صدر در ادامه تبیین چنین تعریفی از آزادی می‌گویند:
«آزادی مدار باز انسان و خداست که انسان در این مدار باز قائم مقام می‌شود و لحظه خلق، لحظه آزادی است… اگر بخواهیم برای آزادی حد قایل شویم، دیگر آزادی نیست مثل کسانی که می‌گویند: «آزادی در اسلام حد دارد، لهو و لعب جزو آزادی نیست!» در حالیکه اصلا لهو و لعب از جنس آزادی نیست، از جنس زور است…»
از نظر نگارنده، هرچند این تعریف از آزادی از منظری صواب است اما گویای تمامی حقیقت و واقعیت «آزادی» نیست. چرا که تعریفی از «آزادی» می‌تواند تمامی جوانب مفهوم آزادی را پوشش دهد و جامع باشد که علاوه بر تبیین آزادی انسان در رابطه با خدا، آزادی آدمی در رابطه با خود، سایر آدمیان، و نیز طبیعت را بیان نماید. همچنین چون «آزادی» اصطلاحی جدید و مختص این منظومه فکری فلسفی نیست، تعریف آن باید تبیین کننده درک آحاد بشر از این مقوله باشد، به عبارت دیگر؛ آزادی باید همان گونه تعریف شود که آحاد بشر آن را فهم می‌کنند.
وقتی آزادی، گذار انسان از متعین خود به نامتعینی که خداست تعریف می‌شود، در ظاهر امر، این تعریف تنها ناظر است بر رابطه انسان با خدا اما چون در اندیشه موازنه عدمی، هر انسانی رابطه‌اش را با خود، با دیگر انسانها و با طبیعت از طریق رابطه با خدا بسامان و برقرار می‌سازد، از این رو می‌توان گفت این تعریف، تعریفی جامع است. اما علی‌رغم جامعیت، این تعریف بیانگر مراد آحاد بشر از «آزادی» نیست.
استاد بنی‌صدر در تعبیر دیگری؛ آزادی را نبود زور تعریف کرده‌اند. این تعریف نیز هرچند از جامعیت برخوردار است چرا که هم روابط انسان با خدا را در بر می‌گیرد و هم روابط او با خود و با سایر انسانها و نیز با طبیعت را، اما باز هم گویای مفهوم آزادی نزد آحاد بشر نیست، زیرا:
اولاً؛ در این تعریف جنس آزادی «رابطه» است، چرا که زور تنها در رابطه موضوعیت دارد، و حال آنکه آزادی قبل از برقراری روابط هم موضوعیت دارد، به عبارت دیگر؛ آزادی در اذهان بشری از جنس «امکان» است و نه صرفاً از جنس «رابطه».
ثانیاً؛ اگر آزادی نبود زور باشد، آزادی دیگر صرفاً حقی از حقوق نیست، بلکه تعریف آزادی، همان تعریف «حق» می‌شود چرا که «زور جز نادیده گرفتن حق یا پایمال کردن آن معنایی ندارد» و حال آنکه اختلاف در بار معنایی «حق» نسبت به «آزادی» نزد آحاد بشر مشهود است.
ثالثاً؛ در نظر آحاد بشر؛ هرچند آنکه آزاد است، با زور محدود و مجبور نمی‌شود، اما خود می‌تواند زور بکار برد و آزادی دیگران را تحدید کند. البته اکثر آحاد بشر آگاه نیستند که هرگاه به دیگری اعمال زور کنند، در حقیقت ابتدا به فطرت خود زور گفته‌اند و به همان میزان، آزادی خود را در رشد حقیقی تحدید کرده‌اند. اما از نظر نگارنده این نفی مطلق زور، یعنی نه زور گفتن و نه زور پذیرفتن، تعریف «آزادگی» است و نه «آزادی».
حال با این اوصاف، نگارنده بر آن است کوشش ‌نماید تعریف دقیقی از «آزادی» ارائه دهد که هم از جامعیت برخوردار باشد و هم گویای مفهوم آزادی نزد آحاد بشر باشد. از نظر او، برای ارائه چنین تعریفی از آزادی باید نکات زیرا را در نظر گرفت:
1ـ «آزادی» مقوله‌ای است که تنها می‌توان آن را برای پدیده‌های ذی اراده تعریف نمود، چرا که آزادی مفهوماً یعنی اختیار در انتخاب. بنابراین اطلاق آزادی تنها به خدا، انسان و حیوان صواب است البته در مراتب. اما از آن جایی که توانایی خدا در حیطه ممکنات، مطلق است، آزادی او نیز در حیطه توانایی‌اش مطلق است. زیرا همانطور که در مقاله «زمان، علم خدا و نسبت اراده‌های الهی و انسانی» توضیح داده‌ام، مفهوم «امکان» مقدم است بر مفهوم «توانایی»، بدین معنا که تا خلق چیزی یا انجام کاری ممکن نباشد، منطقاً نمی‌توان از «توانایی» بر خلق آن چیز یا انجام آن کار سخن گفت، اول باید چیزی یا فعلی ممکن الوجود باشد، بعد بگوییم آیا توانایی خلق یا انجام آن وجود دارد یا نه. بنابراین خدا، توانای مطلق است اما در حیطه ممکنات. و همانطور که «امکان» مقدم است بر «توانایی»، توانایی هم مقدم است بر «آزادی»، چرا که تا توانایی بر انجام کاری نباشد، آزادی در انجام آن بی‌معناست، از این رو، چون خدا بر هر چیزی محیط است و هیچ محدود کننده‌ای ندارد، آزادی او نیز در حیطه توانایی‌اش، «مطلق» است. حال آنکه توانایی انسان، مطلق نیست، بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که آزادی او نیز مطلق نیست، بلکه نسبی است و باید به تناسب استعدادها و توانایی‌هایش تعریف شود.
2ـ آزادی از جنس «امکان» است، البته نه امکانی که مقدم است بر توانایی، بلکه امکانی که مؤخر است از آن. توضیحاً لازم است گفته شود که هر مرتبه‌ای از «توانایی» که بوجود آید، به تناسب خود «امکان» جدید ایجاد می‌نماید و این امکان جدید، خود مرتبه‌ای از توانایی جدید را ممکن می‌سازد.
3ـ چون آزادی برای پدیده‌های ذی‌اراده موضوعیت دارد، بنابراین آزادی علاوه بر اینکه متأخر است از توانایی، از «اراده» نیز متأخر است، بنابراین تا اینجا آزادی «امکان بکارگیری ارادی استعدادها و توانایی‌ها» است.
4 ـ مفهوم «آزادی» یعنی اختیار در انتخاب و فارغ از قید و محدوده و سمت و سو بودن. از این رو، الزاماً آزادی نتیجه خوب ندارد، بلکه بنا به اراده صاحب آزادی ممکن است به بدی نیز منجر گردد.
5 ـ نتیجه آزادی تنها شامل حال صاحب آن نمی‌شود بلکه می‌تواند سایر پدیده‌ها را هم تحت الشعاع قرار دهد.
حال با در نظر گرفتن این نکات، می‌توان آزادی را اینگونه تعریف نمود: «آزادی»، امکان بکارگیری ارادی استعدادها و تواناییها است، جهت به منصه ظهور رساندن تصمیمات، در راستای رشد یا تخریب خود و دیگری.
اما با این تعریف از آزادی با چالش بسیار مهمی مواجه می‌شویم و آن اینکه این تعریف از آزادی، ویژگیهای حق را ارضاء نمی‌نماید چرا که:
ـ حق هستی بخش است و نیز ذاتی حیات هر پدیده است، اما صاحب آزادی ممکن است منجر به تخریب خود و نیز دیگر پدیده‌ها گردد.
ـ حق خالی از زور است و فقط زایش حق دارد، اما آزادی آدمی ممکن است منجر به زورگویی و ناحق شود.
ـ حق همه مکانی و همه زمانی است، اما محدوده آزادی با تغییر مکان و گذر زمان نوسان می‌یابد.
ـ حق تخریب نمی‌شود و تخریب نمی‌کند، و نیز محدود نمی‌شود و محدود نمی‌کند، اما آزادی آدمی ممکن است هم منجر به تخریب و تحدید خود او گردد و هم تخریب و تحدید دیگر پدیده‌ها.
ـ حق در خود تناقض و با حق دیگری تضاد ندارد، اما آزادی یکی ممکن است منجر به نقض مراتبی از آزادی خود او شود یا با آزادی دیگری در تضاد قرار گیرد.
ـ هر حقی متضمن حقوق دیگر و شرط تحقق آنهاست، اما آزادی آدمی می‌تواند سایر حقوق او را نیز پایمال کند.
بنابراین همانطور که ملاحظه می‌شود، تعریف اخیر از آزادی، ویژگیهای حق را ارضاء نمی‌کند و بنا بر آن «آزادی» ممکن است مصداقی از ناحق باشد! اما از سوی دیگر؛ چون خدا انسان را طوری آفریده است که آزادی عمل داشته باشد، پس آزادی او منطبق بر اراده‌ الهی است، پس حق است! حال این تناقض و تعارض چگونه بلامحل می‌شود؟! در مقام پاسخ باید گفت؛ درست است که خدا انسان را طوری آفریده که آزادی عمل داشته باشد، و آزادی عمل او حقی است از حقوق ذاتی او، اما آزادی آدمی امری نسبی است و نه مطلق، بنابراین آزادی آدمی مقید است و مشروط، بگونه‌ای که ویژگیهای حق را ارضاء نماید. اما در چه صورت و با چه قیدی «آزادی» ویژگیهای حق را ارضاء می‌کند؟ پاسخ این است که آزادی آدمی زمانی حق است که در حیطه حقوق ذاتی او بکار گرفته شود، و گرنه مصداق زور می‌شود و برقراری روابط قوا، و با محدود نمودن و تخریب کردن حقوق دیگران، حقوق خود را نیز محدود و تخریب می‌نماید. پس آزادی آدمی حق است تا جایی که در راستای تحقق حقوق ذاتی او باشد، در غیر این صورت به طور طبیعی توسط دیگر آدمیان و نیز دیگر پدیده‌ها تحدید می‌شود. به عبارت دیگر می‌توان گفت که محدوده حقانیت آزادی آدمی حقوق ذاتی اوست و هیچ کس را شایسته نیست که آزادی دیگری را در محدوده حقوق ذاتیش محدود نماید.
بنابراین، آزادی در بیان حقیقت حق است، آزادی در راستای تحقق حقیقت حق است، آزادی در جهت رشد حق است، آزادی در تعیین عاقبت خود حق است، اما آزادی در دروغپردازی حق نیست، آزادی در تضییع حقوق خود و دیگری و به طور کلی در جهت تخریب، حق نیست، آزادی در راستای قدرتمداری حق نیست و هنگامی که آحاد بشر و نیز جوامع بشری، بکوشند عامل به حقوق ذاتی خود باشند، این آزادیهای ناحق به طور طبیعی و بر اساس سنن حاکم بر هستی تحدید می‌شوند.
در پایان بر نگارنده است که اذعان نماید از نظر او، این تعریف از آزادی و تعیین محدوده حقانیت آن، به منظومه فکری فلسفی استاد بنی‌صدر انسجام بیشتری می‌بخشد. امید که «آزادی» نیز موضوع بحث آزاد گردد تا هرچه بیشتر به جوانب و دقایق آن پرداخته شود.

نیما حق پور ـ فروردین 1394
nima.haghpoor@gmail.com

لینک pdf مقاله :
https://drive.google.com/open?id=0B_p2TPFHSVTNa2J6YzFIVnRSZzA&authuser=0

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید