۱۳۹۴/۰۱/۲۹ – سایت انقلاب اسلامی در هجرت: درباره کنفرانس گودلوپ که دی ماه 1357 انجام گرفت، دروغهای زیادی گفته شده است از جمله کسانی که باور دارند که هیچ گونه تحولی خارج از اراده قدرتهای غربی امکان پذیر نیست، ادعا می کنند که در این کنفرانس سرنوشت شاه و انقلاب کلید خورد. آنها می گویند که در این کنفرانس، دولتهای غربی بر حمایت از آقای خمینی توافق کردند. در اینجا، ترجمه بخشی از کتاب آقای ژیسکاردستن، رئیس جمهوری فرانسه در زمان انقلاب 1357 و از جمله متن گزارش آقای پونیاتوفسکی، وزیر کشور، بعنوان فرستاده نزد شاه را می آوریم. ملاحظه خواهد شد که سران کشورهای فرانسه و آلمان بر این نظر بودند که از رژیم شاه باید حمایت کرد و سران امریکا و انگلیس، شاه را دیگر قابل دفاع نمی دانستند و به مقابله با انقلاب، از طریق بختیار حتی با کودتای نظامی، امید بسته بودند.
به نقل از جلد اول خاطرات ژیسکاردستن تحت عنوان Le Pouvoir et la Vie
گزارش پونیاتوفسکی، فرستاده ویژه ژیسکاردستن، رئیس جمهوری فرانسه به ایران
●میشل پونیاتوفسکی روزهای 26 تا 28 دسامبر (5 تا 7 دیماه 1357) را در ایران گذرانده و با شاه دیدار کرده و تحلیل شاه از انقلاب و وضعیت شخصی خود را در گزارشی به تاریخ 29 دسامبر 1978 (8 دیماه 1357) تسلیم ژیسکاردستن رئیس جمهوری وقت فرانسه کرده بود. گزارش، واجد ارزیابی شاه از وضعیت و نتیجه گیریهای فرستاده ویژه است:
شاه میگوید: در داخل تنها هستم و عوامل جنبش همگانی مردم ایران را اینسان توضیح میدهد:
●«در داخل کشور، من تقریباً تنها هستم. بسیاری مرا رها کردهاند. بسیاری از دوستان من راهی اروپا شدهاند. با نیمه لبخندی میافزاید: مخصوصا به نیس رفتهاند. از خود میپرسم آیا در سطح خارج نیز، دارند مرا رها میکنند؟ آیا غرب برضد من توطئه میکند؟ آیا تصمیم نگرفتهاند مرا رها کنند؟ آیا به این قضاوت نرسیدهاند که وضعیت به نقطه غیر قابل بازگشت رسیدهاست؟ هرگاه به این نتیجه رسیده اند، بهتر این است که به من اطلاع بدهند تا من بتوانم تدابیری اتخاذ کنم و جهت یابیهائی را در نظر بگیرم. آنچه بیشتر از همه خطرناک است، ابهامها است. زیرا تصمیمی را پنهان میکنند که جرأت بر زبان آوردنش را ندارند…
امریکائی ها میگویند از من تا آخر حمایت میکنند. اما من میدانم که بعضی از آنها هماکنون دچار تردیدهای جدی هستند».
● پونیاتوفسکی میگوید: من کاملاً آگاهیم از وضعیت و موقعیت، و همبستگی ما با شما کامل است. و میدانیم که استقلال ایران برای استقلال اروپا ضروری است.
● شاه به پونتیاتوفسکی میگوید: در یک مورد شما میتوانید به من کمک کنید و آن، کاستن از فشار شوروی است. آنها خواهان بیطرف کردن ایران و بدین وسیله، بیطرف کردن اروپا هستند چرا که 50 درصد نیازهای نفتی اروپا را ما برآورده میکنیم. در سطح داخلی، فشار شوروی از طریق حزب توده اعمال میشود که اما محدود است. در عوض، این فشار بلحاظ سیاسی و دیپلماتیک و نظامی محسوس است. در روزهای اخیر، بخصوص در ایام عاشورا، میگهای روسی وارد فضای ایران شدند. من دستور دادم نیروی هوائی ایران واکنش نشان ندهد و آنها را تعقیب نکند اما این بار اول نبود. این وارد فضای ایران شدن و در این فضا جلو آمدن، یک معنائی دارد مگر این که غیر ارادی باشد که چنین نمینماید.
در اینجا، شاه شروع به سنجیدن وضعیت و برشمردن عوامل انقلاب میکند:
«من میکوشم بفهمم در این یک سال اخیر چه روی دادهاست. بدون تردید ما مرتکب خطاهائی شدهایم اگر نه در این وضعیت نبودیم. باور من ایناست که بجز از فساد که من به تازگی به اهمیت آن پیبردهام، علل عمیق وضعیت کنونی عبارتند از:
1. یک تحول بیش از اندازه سریع: ایران آماده نبود غربی شدن شتابان را بپذیرد. آماده نبود به یک سیاست لائیک، نظیر سیاست آتاتورک تن بدهد.
2. یک نوزایش مذهبی نیرومند امکان داد که نزاع دیرین میان سلسله ما و روحانیت شیعه، زمینه ساز چنین جنبشی بگردد. و
3. نفوذ خارجی شوروی البته در کار است اما محدود. در عوض، نفوذ لیبی بلحاظ مالی و امریکائیها بخاطر ناشیگری، از عوامل پدیدآمدن وضعیت کنونی هستند.
در سطح داخلی، این من هستم که باید عمل کنم. زیرا در این سطح، هرگونه مداخله خارجی را افکار عمومی ایرانیان بر نمیتابد بنابراین، بد و خطرناک است. برخی از کشورها اینکار را میکنند و گمان میبرند به من کمک میکنند اما به نتیجه دقیقاً معکوس میرسند. نمایندگی یکی از این کشورها (اشاره او به سلیوان، سفیر امریکا در ایران بود) تا آنجا پیش رفته که با رهبران مخالفان، درباره تشکیل حکومت جدید، به مشورت نشسته است.
شما از من میپرسید برنامه عمل من چیست؟ من آینده را چگونه میبینم؟ پاسخ من ایناست: وقتی مهار رویدادها در دست نیست و خطر آن وجود دارد که هر حرکتی اشتباه باشد، اقدام کردن بسیار مشکل است.
وقتی زمین از زیر پای آدمی میگریزد، اقدام کردن بسیار مشکل است. تظاهرات میخواهد مرا مجبور بکاری کند که تظاهر کنندگان میخواهند. این تظاهرات نه تنها در تهران که در تمامی کشور جریان دارند. وفاداری ارتش به من امکان داد از پس بحران اول برآیم. اما امروز، بحران دومی بس خطیرتر ببار آمده است.این بحران، بحران فلج اقتصادی عمومی است. این بحران ما را ناگزیر میکند از حالت انتظار خارج شویم و با وضعیت مقابل کنیم. زیرا این چرخ زندگی روزمره کشور است که از حرکت افتاده است.
چگونه میتوان عمل کرد وقتی دیگر نفت نیست. نفت لازم برای مصرف روزانه نیز نیست. وقتی دیگر گاز و برق نیست؟ امروز، تولید نفت تا روزانه 350 هزار بشکه پائین آمده است که نصف میزان نفتی است که برای چرخاندن چرخ زندگی لازم است».
در این وقت، جریان برق قطع شد. و شاه ادامه داد: «میبینید! همه جا خاموش شد. این یک نماد است…»
●شاه ادامه داد: «صادرات نفت قطع شده است. مالیات نیز پرداخت نمیشود. خزانه خالی است. چاره جز بکار انداختن ماشین چاپ اسکناس نیست اما کارکنان این ماشین نیز در اعتصاب هستند. بنابراین، ارتش ناگزیر است برای تأمین مالی هزینههای خود، پول چاپ کند. فلج کنونی دولت بس وخیمتر است زیرا زندگی روزمره کشور را مختل کردهاست. در این وضعیت، چه باید کرد؟ سه راهکار وجود دارند:
1. نخست یک راهکار سیاسی: من چند ماه این راهکار را با آقای امینی آزمودم. او وقت ما را از کف بدر برد و فرصتهایمان را سوخت. برای خارج شدن از این وضعیت، با وجود بیماری ژنرال ازهاری، من کوشیدم حکومتی به نخست وزیری سنجابی تشکیل دهم. اما او بعد از انجام همه گونه مشورتهای ضروری، نزد من آمد و به من گفت من باید کشور را ترک کنم.
من صدیقی را مأمور تشکیل هیأت وزیران کردم. تا امروز، او نتوانستهاست این حکومت را تشکیل دهد. من به او فرصت دیگری دادهام که در 31 دسامبر به پایان میرسد.
در حقیقت، محافل سیاسی ایرانی نه واقعیت و نه اعتبار دارند، این دو جز از انتخابات حاصل نمیشوند. در حال حاضر، با کسانی سروکار داریم که خود خویشتن را ساخته اند.
2. راه حل دوم، اعمال زور است. برخی به من توصیه میکنند زور بکار ببرم. اما کسانی که این راه حل را پیشنهاد میکنند، تنها از ایرانیها نیستند. اما آیا عاقلانه میاندیشند؟ عواقب بکار بردن توصیه خود را سنجیدهاند؟ در واقع، بکار بردن زور، یعنی پر شمار اعدام و دستگیری 30000 هزار تن و براه انداختن حمام خون و ببار آوردن خطر واقعی بروز جنگ داخلی و مداخله خارجی. این مشاوران به من میگویند: دقیقاً، به یمن مداخله خارجی، شما نجات پیدا میکنید. اما آیا راست است؟ در واقع، قرارداد ایران و شوروی به شوروی اجازه میدهد، در صورت حضور قشون کشور دیگری در ایران، قشون خود را وارد ایران کند. ترس من اینست که مداخله نظامی خارجی یک طرفه نباشد و من با خطر وارد شدن قشون روس به کشور نیز روبرو شوم. ورود هواپیماهایشان به فضای ایران، پیش مزه چنین مداخلهای میتواند باشد. و مطمئن نیستم که قوای امریکا وارد ایران شوند. بدینسان، اعمال زور ماجراجوئی مطلقی است. با آن همه کار که من برای کشور کردهام، آیا من حق دارم آن را با چنین خطری روبرو کنم؟ و آن را زیر چنین ضربههائی بیاندازم؟
3. راهکار سوم را شما میتوانید تصور کنید. مفیدترین کاری که شما میتوانید برای من بکنید و بزرگترین خدمتی که آقای ژیسکاردستن میتواند به من بکند، ایناست که در گوادولوپ، یک موضع دستهجمعی اتخاذ شود و بر وفق آن، دستهجمعی به شوروی فشار وارد شود تا شوروی اقدامی نکند و در کار ایران مداخله نکند. اما چنین اقدامی باید جمعی و روشن و قاطع باشد.
[سایت انقلاب اسلامی در هجرت: ژیسکاردستن، در صفحه 118 همین جلد مینویسد که در کنفرانس سران چهار کشور در گوادلوپ، درخواست شاه را مطرح کرده است.]
●شاه ادامه میدهد: میبینید! برخی بنابر خدمت به من ندارند. اینها ما را برمیاگیزند و آنگاه مرا رها میکنند! بعضی تصور میکنند به من خدمت میکنند اما وضعیت را آشفتهتر میکنند.
نه، من طرحی برای اجرا ندارم. من برنامه دقیقی ندارم. زیرا داشتن آن ممکن نیست. در وضعیتی که با چنین شتابی تحول میکند، داشتن چنین برنامهای ممکن نیست. در وضعیتی که روز به روز و شتابان تحول میکند و مهار امور در دست نیست، چگونه میتوان طرحی برای اجرا داشت؟»
●در این وقت، من (پونیاتوفسکی) از او در باره مسئله آیهالله خمینی پرسیدم. شاه پاسخ داد: «یک جنگ قدیمی میان سلسله ما و روحانیت شیعه وجود دارد. او مظهر روحانیت شیعه است. بدینخاطر، هر عملی باید نیک سنجیده شود. زیرا خطرهای بسیار بزرگ در بر دارد. بدینخاطر بود که من توسط سفیرمان از فرانسه خواستم به آیهالله خمینی اجازه اقامت نامحدود در فرانسه داده شود. نه بدین خاطر که من دوست ندارم او به کشور دیگری برود که، در آن، امکان پرکردن نوار و فرستادن به ایران کمتر است، اما میدانم او هرجا باشد نوارها پر خواهند شد و به ایران فرستاده خواهند شد. من فکر کردم بخواهم او به الجزایر فرستاده شود. این کار بلحاظ کاستن از امکان ارتباط با ایران خوب است اما خطرهای سیاسی را فزونتر میگرداند.
من تصمیم در باره اقامت خمینی در فرانسه را به درایت فرانسه وا میگذارم. من فکر میکنم کاری بکار او نداشته باشد، بهتر است. آگاه باشید که هر اقدامی درباره او، پیآمدی بزرگ خواهد داشت. من اقدام سفیرمان را نزد حکومت شما تأیید میکنم و موضع من، امروز نیز همان است. اخراج او از فرانسه به من نسبت داده خواهد شد و واجد خطرناکترین پیآمدها است… میتواند جرقهای بگردد برای ایجاد انفجار نهائی. برای فرانسه نیز پیآمدهای جدی خواهد داشت. هرکار را بهتر میدانید انجام دهید اما بدانید پیآمدهایش برای من و نیز برای شما تا بخواهی وخیم خواهد شد».
در اینجا، پونیاتوفسکی خود وضعیت را میسنجد و راهکار پیشنهاد میکند:
بدیهی است که سنجیدن وضعیت و تحول آن، بخاطر فقدان یکچند از دادهها بسیار مشکل است. لذا، آنچه در زیر میآید، برداشت من از وضعیت است:
1. رویاروئیها شتاب میگیرند و لحظه رسیدن بحران به نقطه بازگشت ناپذیر نزدیک میشود؛
2. ما با ترکیبی از دو کاربرد روبروئیم: تظاهرات و اعتصاب عمومی؛
3. ژنرال ازهاری که بستری است از انجام تنها وظیفهای که بر عهده داشته، برنیامده است. از او خواسته نشده بود حکومت کند از او خواسته شده بود امنیت را برقرار و به کشور غذا و آرامش بدهد تا برای شرکت در انتخابات آماده شود؛
4. ارتش به کنار، مطرود بودن شاه همگانی است. این امر که قاضیان حوزه قضائی تهران، دادستان تهران در رأس آنها، پیام امضاء میکنند و از شما (ژیسکاردستن رئیس جمهوری فرانسه) بخاطر پذیرفتن و حمایت از آیهالله، تشکر میکنند، تمامی گویائی بایسته را دارد؛
5. تنها طرد یک رژیم پلیسی و فاسد نیست بلکه پایان یک نزاع طولانی میان سلطنت و روحانیت شیعه نیز هست.
حالت کنونی نزاع، حالت احساسی و هیجانی است. از اینرو، اخراج آیهالله، رئیس مذهب، همان بازتاب را دارد که اخراج پاپ نزد ما؛
6. دو نیروئی که در صحنهاند، یکی روحانیت و دیگری ارتش است. این دو، منشها و ویژگیهای مشترکی دارند که بسا آنها را به تفاهم با یکدیگر برمیانگیزد. هر دو بسیار ملیگرا هستند، هر دو سنتگرا هستند و هر دو ضد مارکسیست هستند،
7. رویه امریکا از آغاز بر یک معادله بنا گرفته است: شاه = ارتش = استقلال. این رویه سبب شده است که مسئله، راه حل بایسته را نجوید. میتوان معادله دیگری را اندیشید: مذهبیها = ارتش = استقلال. این راهکار نیز میتواند به همان اندازه اولی معتبر باشد. درحقیقت، آنچه مهم است استقلال این کشور است؛
8. شاه هنوز عناصر مساعدی را در اختیار دارد:
– وفاداری ارتش. اما ارتشی که بگواهی حادثههای که پرشمار میشوند، دارد فرسوده میشود،
– حمایت امریکا. اما تا کجا؟ و
– اجماع بینالمللی، از پکن تا مسکو و از مسکو تا واشنگتن بر لزوم خودداری از بیثبات کردن ایران.
همه دیگر عوامل نامساعد هستند:
9. در حقیقت، بنظر میرسد که شاه پیشاروی یکی از دو انتخاب قرارگرفته است:
– زورآزمائی ارتش و پلیس با تمامی مردم کشور که به سرعت به جنگ داخلی سر باز میکند. و
– ترک سلطنت از راه مصالحه به ترتیبی که یک نایبالسلطنه نظامی که مقبول محافل مذهبی باشد، جانشین او شود و مأموریت او این باشد که آرامش را برقرار و انتخابات را تدارک کند.
10. در حال حاضر، محافل سیاسی فاقد اعتبار و مشروعیت هستند. آن اعتبار و این مشروعیت را جز از راه انتخابات بدست نمیتوانند آورند؛
11. موضع فرانسه، از دید افکار عمومی ایرانیان، فوقالعاده خوب است. بخواهیم مقایسه کنیم، موضع امریکا و انگلستان عکس این موقعیت را نزد ایرانیان دارد. انگلیسیها در کار آنند که خود را از ماجرا بیرون بکشند.
راه حلی که پونیاتفسکی پیشنهاد میکند:
12. دلیلی وجود ندارد که رژیمی که مذهبیها و ارتشیها از آن حمایت کنند، عزمش بر حفظ استقلال ایران جزمتر نباشد و توانش بیشتر نباشد. با وجود این، مسلماً، این راهکار را تحول سیاسی ناشی از انتخابات، نامساعد با آن، میتواند زیر علامت سئوال قراردهد. و
13. شاه مخفی نکرد که در صورت بروز جنگ داخلی، خطر تجزیه ایران وجود خواهد یافت. از جمله کردها و بلوچها از ایران جدا شوند. پس راهکار اعمال زور را باید کنار گذاشت.
[سایت انقلاب اسلامی در هجرت: باوجود ارزیابی واقع بینانه شخص شاه سابق از وضعیت کشور و راهکارهائی که خود او مورد بررسی قرارداده است و با وجود وضعیت سنجی پونیاتفسکی و راهکاری که او پیشنهاد میکند، ژیسکاردستن نیازی به گزارش دیگری که آقایان قطب زاده و یزدی تهیه کنند، نداشته است. الا اینکه گفته میشود این دو با صلاحدید خمینی، به این پرسش ژیسکاردستن پاسخ دادهاند: «هرگاه خمینی بر سر کار آید چه خواهد کرد؟» اما تا امروز، اثری از این «گزارش» کسی ندیده است. اگر وجود دارد، طرف ایرانی بخاطر تعهدهائی که گویا رئیس جمهوری فرانسه را راضی کردهاند، تهیه کنندگانش توانا به انتشار آن نبودهاند. اما طرف فرانسوی چرا باید به متنی در بردارنده تعهدها اشاره نیز نکند؟
اما نه در خاطرات ژیسکاردستن، کلمهای درباره این گزارش وجود دارد و نه او از آن با سران سه کشور دیگر سخنی گفته است و نه در خاطرات کارتر آمده است که ژیسکاردستن چاره را رفتن شاه دانسته باشد. این ادعا را پیام خمینی به کارتر، توسط دکتر یزدی، 21 روز بعد از کنفرانس گوادلوپ، تکذیب میکند. در پیام 27 ژانویه 1979، خمینی از کارتر میخواهد از بختیار حمایت نکند و وعده میدهد که دولتی که او تشکیل میدهد منافع امریکا را بهتر تأمین میکند. هرگاه در گوادلوپ تصمیم بر رفتن شاه و آمدن خمینی گرفته شده بود، این پیام نه محل و نه معنی میداشت. در آن پیام که بعکس، او در جلد اول که از صفحه 94 تا 129 آنرا به روابط خود و حکومت فرانسه با شاه اختصاص داده است، در گزارش خود از کنفرانس گوادلوپ، او از ساده اندیشی کارتر اظهار تعجب میکند و رفتن شاه از ایران را نادرست ارزیابی میکند.]
روایت ژیسکاردستن رئیس جمهوری اسبق فرانسه از موضع خود و کارتر در کنفرانس گوادلوپ:
در جلد اول کتاب خاطرات، ژیسکاردستن نخست به رابطه خود با شاه و فرانسه با شاه و رژیم او میپردازد تا اینکه به جنبش مردم ایران و آمدن خمینی به فرانسه میرسد: زمانی ژیسکاردستن افسر ارتش بوده و مأمور میشود شاه را در مشاهده مانور نظامی همراهی کند و به پرسشهای او پاسخ بدهد. زمانی دیگر، وزیر دارائی است و با شاه دیدار میکند و شاه با او از خاطره آن روز سخن میگوید. زمانی هم رئیس جمهوری فرانسه میشود و دعوت از پمپیدو، رئیس جمهوری پیش از خود، را لغو نمیکند. پمپیدو، رئیس جمهوری فرانسه پیش از ژیسکاردستن، حاضر نشده بود در جشن دو هزار و پانصدمین سالگرد شاهنشاهی ایران، حضور یابد و اینک چشم از جهان پوشیده و جای خود را به ژیسکاردستن داده بود. سپس شاه از او و همسرش دعوت میکند به ایران سفر کنند و در این سفر، ژیسکاردستن به شاه هشدار میدهد که با ثبات کردن رژیمش در بلند مدت نیاز به برقرارکردن آزادیها دارد و پیشنهاد میکند شاه ساواک را منحل کند. شاه به این گفتگو ادامه نمیدهد.
سرانجام زمان جنبش مردم ایران فرا میرسد. خمینی به فرانسه میآید. سه نوبت تصمیم به اخراج خمینی از فرانسه گرفته میشود. یک نوبت در ماه اکتبر و یک نوبت در ماه نوامبر و یک نوبت در ماه دسامبر، سه هفته پیش از سفر پونیاتفسکی، فرستاده ویژه ژیسکار به ایران. حکومت فرانسه با یک تن از نزیدکان آیهالله ارتباط دارد – اسم او را نمیبرد – و توسط او از خمینی میخواهد مقرراتی که هر پناهنده باید رعایت کند، رعایت کند. نوار پر نکند و به ایران نفرستد و ایرانیان را به آشوب برنیانگیزد.
بار سوم، چون اطلاع مییابد که نوارها همچنان پر میشوند و به ایران فرستاده میشوند، از وزیر کشور میخواهد ترتیب اخراج خمینی را بدهد و او را روانه الجزایر کند. وزیر کشور عواقب چنین اقدامی را یادآور میشود ولی ژیسکاردستن میگوید تصمیم من گرفته شده است. روز چهارشنبه 6 دسامبر 1978، وزیر کشور به او گزارش میدهد ترتیب کار را داده است و روز جمعه، 8 دسامبر، در طلوع صبح، خمینی را به الجزایر اخراج خواهد کرد. ژیسکاردستن لازم میبیند شاه را از قصد خود آگاه کند. شاه میگوید خود دانید اما من خواهم گفت با این کار مخالفت کردهام. ژیسکاردستن نیز به این نتیجه میرسد به تنهائی نمیتواند مسئولیت این کار را در قبال افکار عمومی دنیا بپذیرد و فرانسه را با عواقب این کار روبرو سازد. پس دستور میدهد اخراج خمینی انجام نگیرد (صفحههای 120 تا 123)
سپس زمان کنفرانس گوادلوپ میشود ( صفحههای 117 تا 119):
● من از جیم کالاگان، نخست وزیر انگلستان خواستم باب گفتگو درباره ایران را بگشاید. او با واقعبینی، برپایه عناصری که دیپلماسی انگلیس با دقت و وسواس شناسائی کرده بود، وضعیت را تشریح کرد. نتیجهگیری او یأس آمیز بود: «شاه باخته است. او دیگر وضعیت را مهار نمیکند. راه حل جانشین واقعی نیز وجود ندارد. مردان سیاسی ایرانی حاضر در محل، آمریت محدودی دارند. وانگهی بیشتر آنها در ساخت و پاخت با رژیم شاه بودهاند. آیا ارتش میتواند خود قدرت را در دست بگیرد؟ تجربه سیاسی ندارد. توسط افسران حرفهای اداره میشود که به شاه وفادار هستند».
● هلموت اشمیت، صدر اعظم آلمان، بدون اینکه مداخلهای بکند، به تشریح کالاگان گوش داد.
● من نظرگاه فرانسه را تشریح کردم. مبانی این نظرگاه، گزارشهای پیوسته سفیر ما در ایران و گزارش پونیاتوفسکی، فرستاده ویژه ام به تهران، بودند. من از دو خطر سخن به میان آوردم که به یکدیگر ربط داشتند و ما باید خود را برای رویاروئی با آنها آماده کنیم: یکی متلاشی شدن سیاسی ایران و دیگری مداخله شوروی در ایران. من همقطاران خود را از تقاضای شاه ایران آگاه کردم و گفتم که میخواهد ما به شوروی فشار بیاوریم تا شوروی از فشار خود بر ایران بکاهد. گفتم: به هرحال، این اخطار سودمند است. زیرا شوروی درمییابد که فشارش به ایران بطور مستقیم به ما مربوط میشود. در حال حاضر، باید از شاه حمایت کرد. زیرا، ولو به انزوا درآمده و ضعیف شده باشد، اما دیدی واقع بینانه از امور دارد و در بیرون از مذهبیها، تنها نیروئی که وجود دارد، ارتش، در دست او است. بسا مشکلات اقتصادی در حال بزرگ شدن، سبب شوند که طبقه میانه رویه خویش را تغییر دهد. این طبقه پرشمار و در تهران صاحب نفوذ است. هرگاه تغییر رویه دهد، ابتکار و اجرای راه حل سیاسی ممکن میشود.
●کارتر رشته سخن را در دست گرفت:
«وضعیت بسیار تحول کرده است. و شاه نمیتواند در مقام خود بماند. مردم ایران او را نمیخواهند. حکومتی هم که حاضر باشد با او کار کند، وجود ندارد. اما علتی برای نگرانی ما نیست: نظامیها هستند. این آنها هستند که وضعیت را در دست میگیرند. اغلب سران نظامی، تحصیلات خود را در مدارس ما کردهاند و سران ارتشِ ما را خوب میشناسند آنها را با اسم کوچکشان صدا میکنند».
آنچه را گوشهایم میشنید نمیتوانستم باور کنم. آیا بحران ایران با آشنائی از اینگونه حل خواهد شد؟ اینکه رؤسای نظامی یکدیگر را به اسم کوچک صدا کنند کافیست برای اینکه حال و آینده ایران را تضمینی بیتزلزل کند و به ما اطمینان بدهد؟ جیمی کارتر متوجه بهت زدگی من شد. اما نسبت به طبیعت آن اشتباه کرد. او گفت:
«اما بله! من به شما اطمینان میدهم یکدیگر را تا حد صمیمیت میشناسند. من از رؤسای ارتش امریکا پرس و جو کردم و از صمیمت آنها با یکدیگر مطمئن شدم. آنها یکدیگر را به اسم کوچک صدا میکنند».