back to top
خانهدیدگاه هانیما حق پور ـ مباحثه‌ای پیرامون نسبت زمان با خدا و هستی

نیما حق پور ـ مباحثه‌ای پیرامون نسبت زمان با خدا و هستی

haghpoor - pazel jahanbiniاردیبهشت 1394 – پس از انتشار مقاله «ابلیس؛ آتش قدرت طلبی، شیطان؛ زاده روابط قوا»، آن را برای استاد سعید غفارزاده ارسال نمودم و ایشان لطف نموده به نقد آن پرداختند و مباحثه‌ای آغاز گردید. در دور دوم بحث آزاد درباره موضوع مذکور، نیاز دیدم قبل از ادامه بحث، به کتاب «رازهای رستاخیز» ایشان مراجعه نمایم و از آراء و دستگاه فکری ایشان اطلاع بیشتری کسب نمایم تا بتوان بحث را بهتر پیش برد. پس از مرور کلیت کتاب و مطالعه بخشهایی از آن، ارجح دانستم که ابتدا دو مورد از مفاهیم پایه و پیش فرضهای مدعیات ایشان را نقد نمایم. جناب غفارزاده نیز به نقد بنده پاسخی مرقوم داشتند که در این مجال هم نقد و هم نقدِ نقد، در معرض نقد و نظر علاقه‌مندان به چنین مباحثی قرار داده می‌شود.    

 

نقدی بر کتاب رازهای رستاخیز

نیما حق پور ـ 10 اسفند 1393

سلام بر استاد غفارزاده

بخشهایی از کتاب ارزشمند «رازهای رستاخیز»(چاپ دوم) جنابعالی را تاکنون مطالعه نموده‌ام. حال صواب این دیدم که در این مجال، دو مورد از مفاهیم پایه و پیش فرضهای مدعیات آن را نقد ‌نمایم:

1ـ یکی از مهمترین مفاهیم پایه‌ در کتاب «رازهای رستاخیز»، مقوله «زمان» است. همانطور که مستحضرید پیش از این بر سر مقوله «زمان» بحث نموده‌ایم. مدعای بنده در مقاله «زمان، علم خدا و نسبت اراده‌های الهی و انسانی» این بوده است که «زمان از صفات ذات الهی است». جنابعالی لطف فرموده بودید و نقد مفصلی بر آن مقاله نگاشته بودید که بنده نیز مواردی را در مقام پاسخ حضورتان ارسال نمودم. اگر به آن مطالب رجوع شود، دیدگاه‌ها و تفاوت آنها مشخص است، از این رو به ذکر آنها نمی‌پردازم، اما در این مجال می‌خواهم نکاتی دیگر را به عرض برسانم:

جنابعالی در «رازهای رستاخیز» فرموده‌اید:

«زمان … بر هستی عَرَض است و خود موجودیتی ندارد، بلکه آنچه را که ما به نام زمان می‌نامیم و در تمام معارف هستی، از بدأ تا عود را به آن و با آن محاسبه کرده و اعتقادات خودمان را بر اساس آن استوار کرده‌ایم، چیزی جز نمودِ «حرکت» که اصل است، نمی‌باشد. چون حرکت خود عامل اساسی تکامل در عالم هستی است.»(ص 56 و 57)

بر فرض که زمان عَرَضی باشد و از خود موجودیتی نداشته باشد، بلکه نمودِ «حرکت» باشد. باز همان شبهاتی که در مورد «زمان» اظهار داشته‌اید، برای «حرکت» نیز قابل طرح است که توضیح می‌دهم. فرموده‌اید:

«آنانی که زمان را اصلی ثابت می‌دانند مشخص نکرده‌اند که آیا زمان خود خالق خود است یا مخلوق خداوند است. اگر خود خالق خود بوده باشد، این اعتقاد شرک است و اگر مخلوق خداوند بوده باشد اولاً: کی او را آفریده. ثانیاً: چرا آفریده است، چون خود ذات مقدس او هم ـ نعوذ بالله ـ مقید به آن شده است. آیا زمان هم جزو عالم هستی است پس باید در داخل نظام هستی بوده باشد پس چگونه است که خداوند خود مقید به آن تواند بود.» (ص 56)

آیا حرکت ازلی است یا ابتدا سکون بوده و بعد حرکت ایجاد شده است؟ اگر ازلی باشد، آیا خود خالق خود بوده یا مخلوق خداوند بوده است؟ اگر خود خالق خود بوده که مصداق شرک است، اگر مخلوق خدا بوده، پس قبل از آن سکون بوده و خدا از خدایی و خالقیت ساقط، چون حرکت ذاتیِ خلق است و خلق بدون حرکت بی‌معنا می‌باشد. اما اگر ازلی نبوده، باز هم یعنی ابتدا سکون بوده و نیازمند محرکی، و این یعنی دور باطل، چرا که حرکت ذاتی هر محرکی است، پس باز باید بگوییم حرکت ازلی است.

جناب غفارزاده، همانطور که می‌بینیم حتی اگر اصالت را به جای «زمان» به «حرکت» بدهیم، همان شبهات بی پاسخ قابل طرح هستند. بنابراین مقولاتی مثل «زمان» و «حرکت» را نمی‌توان ذاتی خداوند ندانست، چون دقیقاً همین شبهات بی‌پاسخ را در مورد ذات الهی نیز می‌توان مطرح کرد: خدا از کجا بوجود آمده؟ خدا چگونه خدا شده؟ و امثالهم. این سؤالها منطقاً اشتباه است چرا که ما وقتی در سلسله علتها و معلولها به سوی علت العلل به عقب برمی‌گردیم، در هر مرحله به یک مرحله قبل‌تر هم می‌توانیم برویم و این تسلسل پایان ناپذیر است از این رو می‌گوییم علت العللِ ازلی، خداوند است. جایی تعبیر خوبی خوانده بودم در مورد واژه «خدا»، که برآمده از «خود» و «آ» است، یعنی وجودی که وجودش قائم به خودش است. خداوند قابل وصف نیست و نمی‌توان در مورد او چرایی و چیستی و چگونگی را مطرح نمود، چون نقض غرض است از اراده‌ای که از بیان واژه و مفهوم «خدا» می‌نماییم. خدا، خداست، یعنی وجودی که وجودش قائم به خودش است، همین، دیگر هیچ چیز در مورد او نمی‌توانیم بگوییم، مگر اینکه در مورد هستی و سنن حاکم بر آن که پیامد وجود خدا و خدایی کردن اوست سخن بگوییم و اسماءش را دریابیم.

«زمان» و «حرکت»، هر دو ذاتی خداوند هستند، و بمانند دیگر اسماء الهی از یکدیگر جدایی ناپذیرند، با این حال باید گفت «زمان» اصیل‌تر است و نسبت به «حرکت» تقدم ذاتی دارد، چرا که زمان بی حرکت را می‌توان تصور کرد، یعنی سکون را، اما حرکت بی زمان را نمی‌توان. مضاف بر این؛ وجود «زمان» تنها قائم به وجود خداست ولی وجود «حرکت» به وجود مخلوقات نیز قائم است. 

به نظر بنده، اگر مقولات مندرج در کتاب «رازهای رستاخیز» را بر مبنای ذاتی بودن زمان نسبت به خدا بازنویسی نماییم، ماحصل بسیار منسجمی شکل خواهد گرفت.

2ـ یکی دیگر از پیش فرضهای کلیدی شما در مدعیات کتاب مذکور این است که «در عالم هستی، اصل بر کمال است، حصول این کمال نیز تدریجی است، بنابراین، برای عالم، حرکتی از نقص تا به سوی کمال، ضروری است»(ص 58). اما خداوند که کامل مطلق است، در نقص نمی‌آفریند، بلکه در کمال می‌آفریند، او احسن الخالقین است. مضاف بر این؛ مخلوق ناقص چگونه می‌تواند به کمال رسد؟! او به میزان نقصانی که دارد، ناقص را به ظهور می‌رساند. اگر هم بگوییم که خدا او را کمال می‌بخشد، این سؤال مطرح می‌شود که چرا خدا از اول او را در کمال نمی‌آفریند؟! از نظر بنده، تعبیر صحیح این است که بگوییم؛ در عالم هستی، اصل بر رشد است، حصول رشد نیز تدریجی است. هر چه فعلیت موجودی کامل‌تر باشد و شرایط بستری برای او مطلوب‌تر، رشد او فزون‌تر خواهد بود. بالقوه بودن استعدادها و قابلیتها مترادف نقص نیست که خود نیز نوعی از کمال است. هدف خلقت، شکوفایی استعدادها و فعلیت یافتن آنها و گسترش توانایی‌های روزافزون است به سوی ذات الهی، البته این در مورد انسانها صحیح است، چرا که دیگر پدیده‌ها ذی اراده نیستند، بلکه رشد آنها تابع چرخه طبیعت و اراده‌های انسانی می‌باشد.

جنابعالی مرقوم داشته‌اید:

«پس … باید اولِ خلقت برای هر ذره مصداق داشته باشد، نه برای کل عالم، و اولِ خلقت برای هر ذره، حالتی است که در آن به وجود می‌آید و بایستی طبق برنامه کلی هستی ـ یعنی حصول کمال ـ از قوه به فعل ـ حرکت نماید. همچنانکه ذات مقدس او همیشه بوده و خواهد بود، پس خلقش هم ـ بی هیچ قیدی به زمان ـ همیشه بوده و خواهد بود.» (ص 60)

اینکه باید اولِ خلقت برای هر ذره مصداق داشته باشد، در مورد آغاز خلقت چیزی را حل نمی‌کند، چه یک ذره، چه کل هستی، چه تفاوتی دارد؟! اما آنچه نقد آن مهم است اینکه می‌فرمایید «بایستی طبق برنامه کلی هستی ـ یعنی حصول کمال ـ از قوه به فعل ـ حرکت نماید»، چرا که مترادف است با جبری بودن حرکت هستی که در آن نقش اراده‌های انسانی در نظر گرفته نمی‌شود. خداوند انسانها را ذی اراده آفریده و اراده آنها را نیز در سرانجام خود و حداقل این کره خالی دخیل نموده است. از نظر نگارنده صواب این است که بگوییم هدف هستی شکوفایی استعدادها و فعلیت یافتن آنهاست.

در ادامه نیز در پاسخ این سؤال که «هستی از چه بوجود می‌آید؟» فرموده‌اید:

«عده‌ای را عقیده این بوده و هست که هستی از عدم آفریده شده است. این قول را به این اعتبار گفته‌اند که عمل خداوند مسبوق به سابقه‌ای نیست. به عبارت دیگر وقتی گفته می‌شود که او خلقی را آفریده و در عالم هستی آورده، مسلماً نبوده و آن را هست کرده، واگر گفته شود که او از هستی، خلقی آفریده، معلوم می‌شود که قبل از خلق خداوند، خلقی بوده و این دون شأن اوست و او اجّل از آن است… حقیقت این است که همانطور که آغاز خلقت مربوط به زمان نیست همچنان به مکان و جایی هم مقید نیست. بلکه هر ذره‌ای در آغاز آفرینش خود، به دست توانای آن قادر حکیم از خفا به ظهور می‌پیوندد»(ص 60 و 61)

«خفا» و «ظهور» دو مقوله نسبی هستند نسبت به مشاهده‌گر. آنچه در خفا هست، در هر حال موجود است و پیش‌تر آفریده شده است، پس اینکه بگوییم «هر ذره‌ای در آغاز آفرینش خود، به دست توانای آن قادر حکیم از خفا به ظهور می‌پیوندد» صواب نیست. مضاف بر این؛ وقتی می‌گوییم «آغاز خلقت» یعنی «زمان پیدایش»، پیدایش هم در بستر مکان بوقوع می‌پیوندد، پس «همانطور که آغاز خلقت مربوط به زمان نیست همچنان به مکان و جایی هم مقید نیست» نیز صواب نیست. وجود هستی قائم به ذات الهی است که آن در تصور آدمی نمی‌گنجد. هستی از عدم آفریده نمی‌شود، اما هستی بعد از نیستی واقعیت می‌یابد. بسیاری از امور که دیروز عدم بودند امروز وجود دارند، مانند مصنوعات بشری.

پاسخ جناب غفارزاده به نقدی بر کتاب رازهای رستاخیز

جناب آقای نیما حق پور

با سلام از اینکه کتاب رازهای رستاخیز نگارنده را مورد توجه قرار داده‌اید، بسیار ممنونم امیدوارم در اصلاح باورها در جامعه‌ای یا جوامعی که دچار بحرانهای شدید باورمندی‌اند مفید بوده باشد. اما از آنچه در باره زمان نوشته بودید با اصرار به اینکه زمان ـ وحالا می‌افزایید حرکت هم ـ ذاتی خداوندند بسیار متعجبم. شما برادر موحد چگونه چیزی ـ هر چه باشد ـ را در ذات مقدس و مطلق او می‌دانید که این خود مطلق بودن او را زیر سؤال برده و مقید به قیودی می‌کند. مسلماً جنابعالی هر روز بارها سوره مبارکه توحید را در قرآن ـ که آن را یک سوم قرآن گفته‌اند ـ خوانده‌اید و می‌خوانید. در آن سوره خداوند متعال خود را «احد» و  «صمد» معرفی می‌کند. احد یعنی یکتا و صمد یعنی چیزِ تو پر و بدون جوف و این تعبیری است از اینکه ذات مقدس او هیچ تأثیری نمی‌پذیرد و در جوف خود جای خالی برای اینکه چیزی ـ به تعبیر شما ـ هم در آن ذات مقدس بگنجد ندارد. این معنی را امام (ع) عیناً در جواب سؤال کسی که در این رابطه که از ایشان می‌کند که صمد چیست؟ می‌فرماید: الصمد الذی لا جوف له. چطور می‌تواند این موضوع در ذهن یک موحد بگنجد که در ذات مطلق او، در یک جای خالی چیزی به نام «زمان» هم جا بگیرد. ما به علت اینکه نمی‌توانیم زمان را از ذهن خود دور و ذهنمان را از آن پاک کنیم، مرتباً تعابیری و لو جدید می‌تراشیم تا به نحوی این خطا را توجیه کنیم. یکی از علتهائی که ما نمی‌توانیم زمان را از ذهنمان دور کنیم، موضوع «حدوث عالم» است. همان طور که در آن کتاب نوشته‌ام:

این بحث اساساً وقتی مطرح و روی آن بحث می‌شود که ما به زمان بهائی بدهیم و از خود بپرسیم عالم هستی کی آفریده شده است؟ قبل از آن چه بوده است و چون می‌خواهیم حتماً به این پرسش‌ها پاسخ بدهیم این عامل انحراف را ثابت شده تصور کنیم و می‌گوئیم نمی‌شود که عالم و خدای آن از یک زمان شروع به کار و فعالیت نکرده باشند و نتیجتاً هر دو را ـ هم خدا و هم زمان ـ را هم سال هم می‌شناسیم حتی بدون اینکه به این صراحت بیان بکنیم. این فکر را نمی‌کنیم که او خدای ازلی و فراتر از هر لفظی است فراتر از ازل و ابد. اگر این طور نباشد باید پرسید او قبل از خلق عالم چه می‌کرده؟ آیا می‌توان تصور کرد که زمان و حرکت با او، ازلی و ابدی باشند در این صورت خود او ـ نعوذ بالله ـ خود در گرو زمان خواهد بود که کی عالم را باید خلق کنم؟ کی آن زمان خواهد رسید که من دست به کار خلق شوم. ولقد تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. او خدای خالق بی‌قید و زمان و مکان به ازلیتِ ذات خود خالق بوده است و به ابدیت ذاتش هم خالق خواهد بود. در غیر این صورت باید بپذیریم که همه اسماء مقدس او وقتی هنوز چیزی را نیافریده بوده، تعطیل بوده است و زمانی فعال شده‌اند. در این صورت چه کسی در او اثر گذاشته و او را فعال کرده است. او مقید و مغلوب به هیچ قیدی نیست و چیزی بر او سبقت نمی‌گیرد «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ»، ما در میان شما انتقال (مرگ) را مقدر کردیم کسی بر ما سبقت نمی گیرد (واقعه 60). «فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَیْرًا مِّنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ»، من به پروردگار مشرقها و مغربها سوگند نمی خورم که ما محققاً توانائیم باینکه که آنها را با چیز بهتری عوض کنیم و کسی بر ما سبقت نمی‌گیرد (معارج 41)

چون همه اسماء او در عالم خلق ظهور دارند و اگر عالم خلق ـ به تصور ما ـ وجود نداشته باشد اسماء او کجا ظهور داشته باشند. البته این را هم می‌دانیم و فراموش نکرده‌ایم او در ظهور در خلق خود محتاج آنها نیست بلکه عالم را برای تجلی خود آفریده است تا خود را در آنها ببیند. همچنانکه یک استادکار نقاش یک تابلوی نقاشی را می‌کشد تا هنر خود را خود ببیند و به دیگران هم نشان دهد. این روایت را حتماً شنیده‌اید که: «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اُعرف فخلقت الخلق لکی اُعرف»، من گنچ نهانی بودم دوست می‌داشتم تا شناخته شوم پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم. و او در فعل خود نه محتاج زمان است و نه مکان. او اینقدر جمیل هست که همیشه در عالم تجلی کند.
صورت خود خواست بیند آفرید آدم زخاک             قدرت خود خواست بنماید نمود این دار را

گرچه او در ذات خود در فاعلیت مطلق است که انه علی کل شیء قدیر، اما جهان هستی ـ بی هیچ استثنائی ـ در قابلیت، دچار هزاران قید است و مقید نمی‌تواند یک باره آنچه فاعل می‌خواهد از کمال ذات در آنها بگذارد را فرا گیرد. از طرفی دیگر چون او در اهداف خود صد در صد کامروا است، پس باید عالم هستی کمال او را به تدریج و مرحله به مرحله، و با فعلیت رساندن آنها در خود به تدریج و در طی راه ـ یا حرکت ـ مقاصد او را تحقق بخشد. حرکت نه زمان است ـ که خود توهمی است باطل ـ و نه در ذات او است. بلکه مخصوص مخلوق است که راهی از قوه صِرف را تا ملکوت و رسیدن به قرب او بپیماید و چون عالم در زمانی حادث نشده پس حرکت، آغازی نداشته است و چون تجلی ذات او هم آخری ندارد پس حرکت هم پایانی نخواهد داشت. در عین حال تودیع قوا برای همه یک مرتبه اتفاق نیافتاده  بلکه هر ذره از «کتم عدم» علی الدوام آغاز حرکت می‌کند تا حصول به مقصود خالق خود، راه می‌پیماید.

اینکه نوشته اید: اما خداوند که کامل مطلق است، در نقص نمی‌آفریند، بلکه در کمال می‌آفریند، او احسن الخالقین است باید عرض کنم او چیزی را ناقص نمی‌آفریند و نیافریده بلکه همه چیز را کامل خلق کرده است. کمال چیست؟ چون کمال مطلق، ذات مقدس اوست پس کمال در مخلوق ظهور و تجلی ذات مقدس او در خلق است. اما به دلایلی که در بالا گفتم ظهور این حالت تدریجی است و در هر مرحله مقداری از این کمال حاصل می‌شود.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار               هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

نوشته‌اید «اصل در عالم هستی بر رشد است و رشد هم تدریجی است». این مطلب با تعبیری نزدیک همان مطلب است که عرض کردم. منتها رشد حرکت به سوی کمال را می‌گویند. مثلا می‌گوئیم که رشد اقتصادی فلان مملکت فلان مقدار است. اما باید به توسعه اقتصادی برسد. [نوشته‌اید] «بالقوه بودن استعدادها و قابلیتها مترادف نقص نیست که خود نیز نوعی از کمال است.» اولاً استعداد توانائی وصول به کمال است نه خود کمال. شاگردی می‌تواند با دارا بودن استعداد بالا یک کلاس را در دوره کوتاهتر از دیگران طی کند تا به کمال برسد و دیگران در دوره طولانی‌تر. بلی وصول به کمال حتمی است و استعداد حصول این مقصود در موجودات گذاشته شده است.

اینکه می‌گوئیم آغاز برای کل هستی معنی ندارد از این نظر است که مسئله حدوث عالم را در بالا تشریح کردم. اگر باور داشته باشیم که عالم حادث بوده است یعنی در زمانی خداوند یک باره خلق را آغاز کرده باشد، پس او قبل از آن بیکار بوده و اسماء مقدسش تعطیل. اما در عین حال می‌بینیم که هستی مرتباً در حال کسترش است. این موضوع را فیزیکدانان هم دریافته‌اند که قرآن هم به آن تصریح دارد. «والسماء بنیناها باید و انا لموسعون»، و آسمان را با قدرت بنا کردیم و علی الدوام در حال گسترانیدنیم. صیغه فاعلی «موسعون» رساننده تداوم دائمی و تدریجی این گسترش است که لازمه‌اش بیرون آمدن هزاران ذره در هر آن و آغاز حرکت به سوی اوست. معنی کتم عدم هم به همین معنی است. وقتی ذره‌ای آغاز ظهور از خفا می‌کند آغاز آفرینش همه خلق نیست بلکه همان ذره است که حرکتش را شروع می‌کند. اینکه ذره‌ای از خفا تحت تربیت خدای رب العالمین به ظهور بیاید اجبار نیست بلکه تجسم عشق خالق به مخلوق است که «فاحببت ان اُعرف فخلقت الخلق لکی اُعرف». و در پی این ظهور و بده بستان عاشقانه، خلق بی وقفه به سوی او ره می‌سپارد.

و می‌دانید که در بده بستانِ عاشقانه، نه اجباری هست نه اختیاری. وقتی خلقی طبق نقشه راهی که در کتاب کشیده‌ام به پایان قوس نزول و آغاز قوس صعود برسد، پا به دایره انسانیت می‌گذارد و آن وقت ذی اراده می‌شود اما نه اراده‌ای در خلاف اراده خداوند که «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»

بلی وجود هستی قائم به ذات الهی است وچون ذات مقدس الهی قائم به خود است پس هستی بعد از نیستی به وجود نمی‌آید، چون «نیستی» چیزی نیست که پس و پیش داشته باشد. اصل، خدای «هست» است و هستی همیشه موجود. اما در حرکت است که پدیده‌های عالم از خفا به ظهور می‌پیوندند و آشکار می‌شوند.

امیدوارم این مقدار که روی کاغذ آمد مفید بوده باشد. با آرزوی موفقیت و سلامت و تبریک سال نو.

سعید غفارزاده ـ 24/12/1394

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید