back to top
خانهدیدگاه هامحمد شوری : درخدمت و خیانت روحانیت، داستان روحانیت داستان دهم و...

محمد شوری : درخدمت و خیانت روحانیت، داستان روحانیت داستان دهم و آخرین قسمت، این یک داستان واقعی ست!

تاریخ انتشار : چهار شنبه – ۱۴۰۲/۱۱/۲۵ . مردم ایران یک حکومت به روحانیت بدهکار بودند که با انقلاب ۵۷ این بدهی صاف و تسویه شد!
اگر برای روحانیت شیعه در ایران حسنات و خدماتی فرضا در پیش از انقلاب بهمن ۵۷ متصور شویم، پس از تاسیس ج.ا، (یا بهتر است بگوئیم نظام ولایت فقیه)، آن حسن به قبح قبیح تبدیل و  “ان السیّات یذهبن الحسنات” شد!(اشاره به آن آیه از قران که: ان الحسنات یذهبن السیات، حسنات سیئات را می شوراند و محو و ناپدید می کند، که در حکومت اسلامی، برای روحانیون خلاف آن متصور است!)


روحانیت شیعه در ایران با بدست آوردن قدرت سیاسی، و با وارد شدن در مدیریت های خرد و کلان، آن اعتبار که در بین جامعه مذهبی داشت، از دست داد و به قول قرآن: “لا تُلْقُوا بِایدیکمْ اِلَی التّهْلکهِ’ با دستان خود، خویش را به هلاکت انداخت؛ و روحانیت بوسیله ی روحانیون خود را در چاه ویلی فرو برد که بیرون آمدنش شاید یک قرن طول بکشد!
خمینی در شرح و توصیف دوره ی رضا شاه و عکس العمل مردم نسبت به آخوندها و روحانیون گفته است:
“زمان رضاخان آخوند را جوری کرده بودند که مردم[آنان را] سوار اتومبیل‏‎ ‎‏نمی کردند! یکی از دوستان من گفت که من در اراک می خواستم سوار‏‎ ‎‏اتومبیل بشوم، شوفر گفت که ما دو طایفه را بنا داریم که سوار اتومبیل‏‎ ‎‏نکنیم: یکی فواحش را، [و] یکی آخوندها را! اینها با ما اینطور کردند.‏‎
(کتاب امام به روایت امام)
هم چنین خمینی سالها پیش از پیروزی انقلاب از تجربه و مشاهده ی خود در مورد برخورد مردم با روحانیت گفته است:
“من خودم دیدم که بین راه بنزین تمام شد، شوفر گفت از نحوست این آخونداست!
من چون سید بودم مورد اعتراض نشدم. بیچاره ملاها ساقط شدند. و میدان برای بازیگران عصر طلایی باز شد.”
(کتاب: امام و روحانیت. از انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲)
اگر آن زمان به علت جوسازی و جریان سازی اینگونه بین عوام و مردم عادی از روحانیت و نحوست آنان گفته می شد، اکنون و در ۴۵سال دخالت روحانیون در زندگی خصوصی و عمومی مردم  _که دیگر رضاخانی هم نیست و روحانیت است که حکومت می کند_ ورد زبان عام و خاص از گفتن نحوست، به گفتن نکبت و نفرین رسیده است!
علی خامنه ای در سخنانی گفته است:
“انگلیسی‌ها ضدیّت با دین، روحانیت و حجاب را در ایران راه انداختند. واقعاً خدا به ملّت ایران رحم کرد که این انقلاب رخ داد!”
اما آیا در بهمن ۵۷ خدا به مردم ایران رحم کرد؟
یا بهمنی که در راه بود و مردم از آن بی خبر، یعنی استبداد دینی و ۴۵سال سلطنت فقیه؟ که بر آنان مستولی شد تا آن مقدار شان و آبرویی را که روحانیت داشت آنرا هم به باد دهد و بختک و آواری شود بر سر مردم که در نکبت فقر و تنگدستی و زیر بار ستم، زندگی روز مرگی داشته باشند.
یکی از شعارهای دوران انقلاب که مردم در یک اتحاد تحسین برانگیز آنرا با صدای رسا، همه با هم فریاد می زدند این بود:
زیر بار ستم نمی‌کنیم زندگی
جان فدا می‌کنیم در ره آزادگی  سرنگون می‌کنیم سلطنت پهلوی  مرگ بر شاه مرگ بر شاه
حالا چه بگویند؟
به قول حافظ:
“ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد”
در ۴۵سالگی انقلاب ۵۷، مردم ما (در عین با خبری درکثرت خبر و انتشار اطلاعات با سرعت نور)، توسط یک تعداد شارلاتان بنام اپوزیسیون و انحصارطلب های خود شیفته ی از خود راضی، که رسانه ها را در داخل و خارج از ایران در تیول و چنگ خود دارند، تا خود را قهرمان مردم جا بزنند، (قهرمان هایی از جنس همان قهرمان های فیلم قهرمان اصغر فرهادی)، در قرنطینه ی عصر رسانه زندانی شده اند؛ و لذا مارگزیده هایی هستند که از هر ریسمان سیاه و سفیدی هراسناک و در رنج تحریم و تنگدستی معیشت، قوه ی تعقل آنان رو به سمت فشل شدن است!
چه جامعه شناسانه گفته اند که:
فارس را گرسنه نگه دار تا هوس انقلاب نکند و عرب ها را سیر!
و نظام آخوندی ولایت فقیه دقیقا از همین نظریه سود می برد! تحریم برای روحانیت حاکم همانطور که جنگ نعمت بود، غنیمت است!
خمینی و روحانیت با آن وعده های اغواگر، چه روزگار تلخی که در این ۴۵سال برای مردم رقم نزده اند! و الا همان مردم، (یا بقول تمسخرکنندگان: پنجاه و هفتی ها!! آنها نیز دنبال دمکراسی، آزادی، عدالت،  تکثر احزاب، رسانه آزاد بودند و اگر فیلشان یاد آزادی نمی کرد که نمی توانستند در کمتر از یک سال با همبستگی و اتحاد یکپارچه، رژیم سلطنتی ۵۰ و چند ساله ی پهلوی ها را منسوخ و ساقط کنند!؟
۵۰ و هفتی ها آنها هم برای دمکراسی، آزادی، برابری و عدالت با یک اتحاد بی نظیر به خیابان ها آمدند و گفتند:
اتحاد، مبارزه، پیروزی!
مردم جمهوری را فریاد زدند، نه سلطنت فقیه را؛ اگر اسلامی هم در دنبال آن آمد برای این بود که مسلمان بودند؛ به خمینی اعتماد کردند؛ فکر کردند آنان را به مقام انسانیت می رساند؛ شان و کرامت انسان فزونی می یابد و آن استقلال که شعارش را در دوران انقلاب می دادند،  بواسطه ی آزادی که بدست خواهند آورند، عدالت را لمس خواهند کرد!
اما نمی دانستند از اسلام فقط افکار مالیخولیایی و تراوشات ذهنی فقهی _که گاه هیچ ربطی هم به قرآن ندارد_  قرار است اسلام آن جمهوری شود!
پنجاه و هفتی ها چه می دانستند که نه تنها برای آب و نان، مرغ و گوشت، سیب زمینی و پیاز، تخم مرغ و ماهی، و ایضا پوشک و شیر خشک بچه و اجاره مسکن و کذا و کذا باید هر روز سگ دو بزنند، تا مثل یک خودرو و وسیله نقلیه اسقاطی شده و به اوج درماندگی برسند، و ایضا دائم هر روز توسط حکومت تحقیر؛ و از آن طرف هم ببینند که ثروت کلان نفت خرج یک تعداد ریاکار دو روی منافق مسلک شارلاتان پاچه خوار ذوب شده در ولایت فقیه می شود و یا هزینه ی مزدور پروری در خارج از مرزها، که چماقی باشند برای دشمنان فرضی علی خامنه ای!! و گرنه کیست که نداند هیچ حکومتی به اندازه ی نظام ولایت فقیه منافع غرب و اسرائیل و آمریکا را تامین نمی کند!
مردم پنجاه و هفتی نمی دانستند قرار است بهمن فتنه ی ولایت فقیه، شیرینی بهمن۵۷ را به کام آنان تلخ کند!
می گفتند:
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید
ولی ولایت ولی فقیه روزگار را بر همه زهرمار کرد!
سخنانی از علی شریعتی ابتدای انقلاب ۵۷، در همه جا نقل قول می شود و نویسندگان و سخنرانان (بخصوص روحانیون) از آن حض وافر برده، برای منطق خود، آنرا استدلال می آوردند!!
او گفته بود:
“در سال ۱۳۳۹ در انجمن دانشجویان اروپا در فرانسه، جلسه‌ای تشکیل شده بود که در آن، آقائی که مشهور است و شما هم می شناسید (از خانواده‌های «معتبری» هم هست) سخنرانی می کرد، حضرت ایشان می فرمودند که «…من، از اسلام، خوشم نمی آید… هر جا آخوندی می بینم نمی دانم چرا حالم بهم می خورد… هر جا منبر و روضه می بینم «اُقم» می‌گیرد… مذهب، عامل استعمار بوده و… ملاها هم در تاریخ ما همیشه، واسطه استعمار بوده‌اند و… و اصلاً من، از مذهب، «خوشم نمی آید…» و حرف هائی از این قماش. همانجا برخاستم و گفتم، «جناب! تو مثل آن خانم هائی حرف می زنی که شکم اولشان را برای شوهرجانشان ناز می کنند _که مثلاً، من از ترشی خوشم می آید، از شیرینی «خوشم» نمی آید، آنرا «خوش» ندارم، دلم می خواهد آلوچه بمکم و نان لواش! شیرین پلو حالم را بهم میزند_…! تو از مذهب و ایدئولوژی و عقیده هم «آنجوری» حرف می زنی!… مگر دین «یام یام» است که تو از آن خوشت بیاید یا خوشت نیاید؟»… برای رد یا اثبات یک مذهب باید استدلال کرد، استدلال علمی و عقلی، نه ابراز احساسات شخصی! من بعنوان کسی که رشته کارش تاریخ و مسائل اجتماعی است، ادعا می کنم که در تمام این دو قرن گذشته، در زیر هیچ قرارداد استعماری، امضاء یک آخوند نجف‌ رفته نیست، در حالیکه در زیر همه این قراردادهای استعماری، امضای آقای دکتر و آقای مهندس فرنگ‌ رفته هست(باعث خجالت بنده و سرکار!)
این، یک طرف قضیه. از طرف دیگر پیشاپیش هر نهضت مترقی ضداستعماری در این کشورها، همواره و بدون استثنا قیافه یک یا چند عالِم راستین اسلامی و بخصوص شیعی، وجود دارد. شما که می خواهید این پایگاه فرهنگی ریشه‌دار را که در عمق تاریخ ما و در اعماق وجدان جامعه ما ریشه دارد، برچینید، برای تکیه‌گاه فرهنگی و مردمی خود، بنام روشنفکر مسئول، در برابر استعمار فرهنگی، چه پایگاهی را می خواهید جایش بگذارید؟ چند تا شعر فارسی را که مدیحه ممدوح است و مدیحه معشوق؟ یا چند تا ترجمه‌های آشفته آثار فرهنگی را؟ باید بر این پایگاه ریشه‌دار تکیه کرد، اگر ایمان داری، بخاطر ایمان، و حتی اگر نداری، اما مسئولی، بخاطر مسئولیت، و اگر ایمان داری و هم مسئولیت که دو دستت را می فشرم، و اگر نه ایمان داری و نه مسئولیت، و بخاطر خوشایند زمانه نطق می فرمائی که: «تبت یدا ابی لهب و تب»! مرحمت زیاد! نطق کن!
این اعتقاد من است و اعتقاد حسینیه ارشاد و همه کسانی که به این راه، کمابیش از طریق درس ها، سخنرانی ها و نوشته‌ها، آشنایی «مستقیم» دارند و در آن گام برمی دارند و عقاید و افکار و قضاوت هاشان را همه از آقای«می گویند» نمی‌گیرند، که: «بزرگترین پایگاهی که می توان امیدوار آن بود که توده ما را آگاه کند، اسلام راستین را به آنان ارائه دهد، در بیداری افکار عمومی و بخصوص متن توده‌ ما نقش مؤثر و نجات‌بخشی را ایفا کند، و در احیاء روح اسلام و ایجاد نهضت آگاهی‌دهنده و حرکت‌ بخشنده اسلامی، عامل نیرومند و مقتدری باشد، همین «طلبه» و «حوزه» و حجره‌های تنگ و تاریکی است که از درون آنها، سیدجمال‌الدین‌ها بیرون آمده است و(می آید).»
(کتاب:قاسطین، مارقین، ناکثین، ص ۲۴۱ الی۲۴۴)
علی شریعتی اگر زنده می ماند و ۴۵سال سلطنت فقیه و سلطه ی روحانیون و سیطره ی روحانیت  را می دید که از ولایت فقیه گوساله سامری برای پرستش درست کرده اند، بی شک اعلان برائت می کرد و حرفش را پس می گرفت!
او اگر زنده بود و مشاهده می کرد که امضای روحانیت پای همه ی قراردادها، قوانین ناحق و اعدام ها و شکنجه ها و زندان ها و فقر و فلاکت و بی عدالتی ها هست، حتما توبه نصوح کرده، از گفته ی خود ابراز پشمیانی و ندامت می کرد!
تا قبل از انقلاب ۵۷ روحانیت قدرتی نداشت که امضایش زیر قراردادهای استعماری باشد یا نباشد!؟
اگر از استثناهای تاریخ و معدود انگشت شمار از روحانیون که برای نجات مردم و آزادی و استقلال فداکاری و مبارزه کرده اند بگذریم، اکثریت آنان در حال خواندن صرف و نحو، سیوتی و معانی، کشف و استخراج احادیث درست از نادرست و ایضا روضه خوانی بود تا با همان باصطلاح فقه سنتی به امورات شرعیه و مذهبی مردم بپردازد!
هاشمی رفسنجانی در خطبه های نمازجمعه های خود در تاریخ ۶شهریور و ۳مهر۱۳۶۰، خلاصه ی خدمات روحانیت در پیش از انقلاب را چنین شرح می دهد:
“همه تلاش ها این بود که حوزه علمیه داشته باشیم. و طلبه ها درس بخوانند. و بنیه ی روحانیت را که مدت های طولانی سرکوب شده بود، دوباره احیا بکنند. لذا در حوزه قم با ریاست مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، فشار روی درس خواندن طلبه ها بوده، و  کمتر در محیط توجه به مسائل خارج از درس پیدا می شد. صرف بخوانیم، نحو بخوانیم، معانی بخوانیم، بیان بخوانیم، فقه بخوانیم، اصول بخوانیم، منطق بخوانیم، فلسفه بخوانیم، همان متون کلاسیک و این برای یک دوره کار بسیار لازمی بود و باید اینجور می شد. خوشبختانه این مرحله گذشت. و حوزه ها تشکیل شد. یک تحولی لازم بود که از این یک بعدی بودن درس های کلاسیک طلبگی بیرون بیائیم‌ و به فضای جامعه کشیده بشویم!!…”
” آقایان می دانید که امام صادق در بین ائمه ما توفیقشان در تربیت شاگرد و نوشتن کتاب و پخش معارف شیعه بیشتر از سایر ائمه بوده، حوزه عظیمی داشتند. صدها کتاب نوشته شد توسط شاگردان ایشان و شاگردان ایشان در علوم و فنون مختلف حتی شیمی و فیزیک هم آثاری از خودشان گذاشتند که‌ آن نیرویی که امام صادق تربیت کرد و برای جامعه داد، بعد از آن ضربه هایی که در دوران بنی امیه و درگیری های بنی امیه و بنی عباس  به شیعه خورده بود، آن برهه از زمان ضروری بود که امام جایگزین کردند و نیروهای فراوانی را به شیعه دادند که تا امروز ما داریم از آن تغذیه می کنیم. فیضیه ی قم چنین چیزی بود. بعد از خفقان شدید رضاخان قزاق و قلع و قمع کردن روحانیت و ممنوع کردن لباس روحانیت و بستن مدرسه ها، و حسینیه ها، و مساجد در ابتدای حکومت محمدرضای پهلوی که ضعیف بود و نمی توانست آن سیاست را تعقیب کند، یکی از کارهای بسیار مهم و با ارزش شیعه که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی سهم عظیمی در این کار دارند تشکیل و توسعه ی حوزه علمیه قم و حوزه های دینی بود. در ۱۰ سال بین ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ که روحانیت تا حدودی خاموش است حوزه ‌علمیه قم کاری کرد شبیه کاری که امام صادق کرد و هزارها طلبه پر شور متدین با مطالعه و آشنا به مسائل روز تربیت شدند. و اینها ذخیره انقلاب شدند. و اگر اینها نبودند محال بود در ایران بشود رژیم پهلوی را شکست. البته با معجزه چرا. اما اینها با مراحل طبیعی کردند و هزارها طلبه که سالی چند بار می رفتند تا اعماق روستاها و معرفت و انقلاب می بردند و بر می گشتند به حوزه و از آنجا احساس مردم را و درک مردم را و نیاز مردم را و واقعیت را به حوزه منتقل می کردند. این کاری که در این ۱۰ سال حوزه علمیه قم کرد و امام ما، امام عزیز ما یکی از مهم ترین استوانه های این کار بود… پس می توانیم بگوئیم انقلاب اسلامی ایران غیر از ریشه های فراوانی که دارد، یکی از اصولی ترین ریشه هایش در مکتب امام صادق دارد تغذیه می شود…
(کتاب در مکتب جمعه، ج۳،ص ۳۷۹ و ج۴،ص۱۰۶)
در حالی که انجمن حجتیه ضد بهائیت که در دوران رژیم پهلوی برای مبارزه با بهائیان مجوز فعالیت رسمی را داشت، ولی می بینیم یک آخوند بنام خسرو پناه  (دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی که با خالص سازی به این منصب رسیده) می آید و می گوید:
“اگر انقلاب به ثمر نمی رسید، بهائیت مذهب ایران می شد و کشور تجزیه می شد… اگر امام ( ره) در بهمن ۵۷ انقلاب را به ثمر نمی‌رساند و ۲ سال به تأخیر می‌افتاد، هم مذهب ایران بهائیت می‌شد و هم ایران به سمت تجزیه می‌رفت!!”
پس معلوم می شود این همه تلاش روحانیت شیعه در تاریخ ایران بی ثمر و باد هوا بوده است که اگر ۲سال تاخیر در وقوع انقلاب می افتاد همه ی مردم ایران بهایی می شدند!! یعنی همان مردم سست عقیده که اگر خمینی را همراهی و حمایت نمی کردند نه خمینی می توانست به ایران برگردد و نه انقلاب می شد!
پس از انقلاب معجونی از همین قماش روحانیان با سوار شدن بر حکومت خواستند با همان باصطلاح فقه سنتی جامعه را مدیریت و مردم را به مقام انسانیت و عدالت را نهادینه کنند!!
در پسا انقلاب۵۷، روحانیت تنها فقط یک خدمت عظیم به تاریخ ایران و مردم آن کرده است و آن این است که هرچه در چنته داشت، رو کرد!
به قول فردوسی شاعر:
هر آنکس که راند سخن بر گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف
به گاهی که تنها شود در نهفت
پشیمان شود زان سخن ها که گفت.
تصور روحانیت حاکم از مردم همیشه همین بوده است که احمد جنتی می گوید:
“ملت که به عنوان ایتام محسوب می شوند وعالمان در حکم قیّم و ولیان امر هستند، کار رسیدگی به تمام امور را دارا هستند… امت، حالت یتیمی را دارند که سایه پدر از سرش کوتاه شده و سفارش کرده اند علما به جای امامان از آن ها کفایت کنند و هدایت امت را به عهده گیرند، مانند قیّمی که بعد از پدر متکفل اداره امور ایتام است”.
(روزنامه صبح امروز۱۲ و ۲۰ بهمن ۱۳۷۷)
و در یک دوره چنان تصوری از مردم داشتند که خمینی آمد و گفت:
«ومن به حسب تکلیف شرعى به همه ملت عرض مى کنم که هر منزلى این دو سه  منزلى که در اطراف خانه خودش است نظر بکند ببیند چه جور مى گذرد؟ در سرتاسر ملت. وقتى مـمـکـلت مـال خـود شـمـاهـسـت و دارنـد بـر ضـد مـمـلکـت شـمـا عـمـل مـی کـنـنـد خـودتان باید این مسائل را حل بکنید و ننشینید که دولت بکند. دولت همچو قـدرتـى الان نـدارد که همه در سرتاسر کشور_عرض مى کنم اطلاعات داشته باشد.خود شـمـا بـایـد جـمـعـیـت اطلاعاتى و گروه اطلاعاتى باشید. خوب هر انسانى مى تواند که بـفـهـمـد ایـن مـنـزل هـمـسـایـه کـى هـا هـسـتـنـد و چـه مـى کـنـنـد، آن منزل آن طرفیش هم چه مى کند. این دوسه تا منزلى که اطراف است، آن شما را تحت نظر بـگیرد، شما هم او را تحت نظر بگیرید .اگر ده روز، بیست روز، یک ماه اینکار بشود که هـمـه مـردم تـوجه به این داشته باشند که این همسایه من چه مى کند، تو خانه همسایه من کى رفت و آمدمى کند، پیدا کردن یک ردپائى از این منافقین و منحرفین فورا اطلاع بدهند بـه آن کـمـیـتـه نـزدیـک، بـه آن کـلانـتـرى نـزدیـک اطـلاع بـدهـنـد کـه یـک هـمـچـو در آن منزل هاست، اگر اینطور بشود زودحل مى شود».
(۱۹مرداد۱۳۶۰،صحیفه نور، ج۱۵ ص۹۰)
خمینی در تاریخ ۲۱آبان ۱۳۵۰ گفته است:
“خدمت هایی که علمای دین به کشورهای اسلامی در طول تاریخ کرده اند، قابل شمارش نیست… حوزه های علمیه و علمای اسلام همیشه حافظ استقلال و تمامیت ممالک اسلامی بوده اند…”
ولی آیا این ادعا حقیقت دارد؟
ما قصد نبش قبر تاریخ را نداریم تا به اصطلاح به شرح خدمات روحانیت به ایران بپردازیم. آنچه در آن دوره هم اگر بوده، در غیرحکومتداری بود. و روحانیت مسئولیتی در حکومت نداشت. اتفاقا و از قضا، همه ی سخن روحانیت این بود که اگر حکومت اسلامی تاسیس شود، عدالت و آزادی، نعمت و کرامت را نصیب مردم ایران خواهند کرد.
خمینی در ‌کتاب کشف الاسرار نوشته است:
“یک مدرسه روحانیت بقدر صدها شهربانی کار انجام می دهد و شما غافل از آنید!… با رفتن نفوذ روحانی خلل هایی در کشور پیدا می شود که صدها دادگستری ها و شهربانی ها صد یک آنرا نمی توانند اصلاح کنند. “
(کتاب: امام و روحانیت. از انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲).
آیا در ۴۵سال حکومت فقیه چنین شد؟
مهدی نصیری (آخوند بدون عمامه و نماینده ی سابق علی خامنه ای در روزنامه کیهان که در دوره ای با وجود آنکه یک فرد مبتدی و ناآگاه نبود ولی با غش در معامله در رسانه خود وضعیت موجود را توجیه می کرد، و الان هم رسانه ها در خارج و داخل ایران همچنان در انحصار و تیول  آنهاست، اکنون در تصحیح و اصلاح خود، در مورد اینکه خمینی و روحانیت چه وعده هایی داد و نشد طی یادداشتی  آنرا شمارش کرده و قضاوت را به مردم سپرده است:
۱_ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬان [۹ﺩﯼ۵۸ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﺭییس‌جمهور نمی شوند..
۲_ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [۲۶ﺩﯼ۵۷] :
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
۳_ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [٢٨دی۵٧ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﻣﺎﺭکسیست‌ها ﺩﺭ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺁﺯﺍﺩند.
۴_ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [ ۲ﺑﻬﻤﻦ۵۷ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﺭﯾﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ یا ﺭﻫﺒﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ.
۵_روزنامه کیهان [ ٣بهمن ۵٧ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﺯﻧﺪﺍنی ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ داشت.
۶_ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [ ۷ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﭘﻮﻝ ﻧﻔﺖ برای سفره ﻣﺮﺩﻡ است.
۷_ روزنامه کیهان [ ٩بهمن ۵٧ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: تمام خانوارهای ایرانی ماهیانه ﺣﻘﻮﻗﯽ ﺑﻪنام ﺣﻖ ﻧﻔﺖ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ خواهند کرد.
۸_ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [ ١٠ﺑﻬﻤﻦ ۵۷ ]:
امام‌ﺧﻤﯿﻨﯽ: من ﺩﺭ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺩﺧﺎﻟﺖ نمی کنم.
۹_ روزنامه کیهان [ ١١بهمن ۵٧ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: سیاﺳﺖ را برای اهل ﺳﯿﺎﺳﺖ رها خواهیم کرد، روحانی سیاستمدار نیست!!!
۱۰_ روزنامه کیهان [ ١٣بهمن ۵٧ ]:
امامﺧﻤﯿﻨﯽ: ﺩﺭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
۱۱_ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [ ۱۴بهمن ۵٧ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺻـﺎﺣـﺐ ﺧـﺎﻧـﻪ می‌کنیم.
۱۲_ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [ ١٩بهمن ۵٧ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﺣﺬﻑ ﺑﻬﺮﻩ‌های ﺑﺎﻧﮑﯽ ﻗﻄﻌﯽﺳﺖ.
۱۳_ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﮐﯿﻬﺎﻥ [ ۸اﺳﻔﻨﺪ ۵۷ ]:
امام ﺧﻤﯿﻨﯽ: ﺁﺏ ﻭ ﺑﺮﻕ را ﻣﺠﺎﻧﯽ می‌کنیم.
۱۴_ روزنامه کیهان [٢۱اسفند١٣۵٧]:
امام خمینی: اعمال هرگونه شکنجه در زندان‌های ایران ممنوع است.
۱۵_روزنامه کیهان [ ١٧ فروردین ۱۳۵۸]:
امام خمینی: روزنامه‌ها باید هر آنچه را که ملت نیاز است بدانند، بنویسد.
۱۶_ روزنامه کیهان [ ١٣ اردیبهشت ۱۳۵۸]:
امام خمینی: اسلام دین آزادی‌ست و جز فساد از هیچ چیز جلوگیری نمی‌کنیم.
۱۷_ روزنامه کیهان [١۵آبان ١٣۵٨]:
مهندس بازرگان :
استعفای من به دلیل اشغال سفارت آمریکا نیست بلکه بیم آن می رود بجای حاکمیت ملت، طبقه روحانی حاکم شود!”
در پسا انقلاب، آن دسته از روحانیان _که علی شریعتی به آنان هیچ ارادتی نداشت و به قول همان شریعتی که در وصف این طیف از روحانیون گفته است:
“دستی برای گرفتن و دستی برای بوسیدن”
همین ها سوار بر حکومت و انقلاب بهمن۵۷ شدند و با بدست آوردن قدرت سیاسی و پول باد آورده ی نفت، امضای شان پای هر چه بدبختی و ورشکستکی و استبداد و استحمار مردم ایران دیده شد!
همان روحانیتی که ابتدای بهمن ۵۷ یکی از تئوریسین های مقبولش بنام مرتضی مطهری در گفت و گویی تلویزیونی گفت:
«ولایت فقیه به این معنا نیست که فقیه خود در رأس دولت قرار گیرد و عملاً حکومت کند. نقش فقیه در یک کشور اسلامی… نقش یک ایدئولوگ است نه نقش یک حاکم… تصور مردم آن روز _دوره ی مشروطیت_ و نیز تصور مردم ما از ولایت فقیه این نبود و نیست که فقها حکومت کنند و اداره ی مملکت را به‌ دست گیرند…»
(کتاب:پیرامون انقلاب اسلامی، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ص۶۷)
حالا او کجاست تا ببیند با اصل  ولایت مطلقه فقیه در هر ریز و درشتی “جمهوری آخوندی” درست کرده اند! در همه ی امور دخالت دارند و  پایشان در همه جا دراز است؛ با این وجود به هیچ وجه مسئولیت نتایج زیانبار ۴۵سال سلطنت خود را نمی پذیرند، کنار نمی روند و به مصداق آن ضرب المثل: “
کی بود کی بود من نبودم”
همواره همانند اپوزیسیون “ان قلت” می آورند که اگر به حرف ها و دستورات عمل می شد این چنین نمی شد و آنچنان می شد!!
اگر بخواهیم تنها خدمت روحانیت به مردم (والبته خیانت بخودشان) را بگوییم این است که مردم ما، (بخصوص جامعه مذهبی و باصطلاح متدینین) در عمل و با گوشت و پوست خود ۴۵سال حکومتداری و مدیریت کشور بدست روحانیون را لمس و مشاهده کرده اند که چه بلای خانمسوزی مثل بختک بر زندگی روز مره ی آنان سایه افکنده است!
بی تردید، در صورت سقوط  جمهوری اسلامی، روحانیت برای مدت زیای در کما خواهد بود!
اگر از خیانت های روحانیت بخواهیم اهم آنرا کوتاه شرح دهیم، اولین و مهم ترین خیانت تثبیت و قدرت خدایی دادن به ملای فقه خوانده ی مجتهد،  تحت عنوان ولایت فقیه است که هر اتفاق ناگوار و ناخوشایند و نکبت که الان هست محصول همین درخت ولایت فقیه است که کاشته شد!
از خیانت های روحانیت حاکم به روحانیون، به دین و مذهب، به ایران و مردم در پسا انقلاب،   تصویب و تثبیت اصل ولایت فقیه می باشد که با نظارت استصوابی، خالص سازی سرعت مضاعف پیدا کرد تا به تعبیر علی خامنه ای جمهوری مومنین که جمهوری عزت و جمهوری مسلمین لله است به قله نزدیک شود!!
با اصل ولایت مطلقه فقیه و شمشیر نظارت استصوابی فاجعه ای رخ داد تا همان نیز پاشنه آشیل روحانیت شود! و مرحوم عزت الله سحابی بخوبی آنرا پیش بینی کرده بود:
“ورود روحانیت و مراجع در قدرت اجرائی با مفهوم ولایت فقیه یعنی مفهوم حاکمیت و مراقبت، منجر به نوعی تسلط بر قدرت سیاسی جامعه خواهد شد و در نتیجه روحانیت و مرجعیت را که تاکنون از یک قدرت معنوی برخوردار بود و از آن طریق مردم و جامعه را هدایت و یا در مقابله با جباران و مستکبرین بسیج می کرد، با شرکت و تسلط مستقیم بر قدرت اجرائی، خود به صورت عنصری از قدرت سیاسی و مادی جامعه در می آید و از نظر مردم عنصری از طبقه حاکم محسوب خواهد شد و آنوقت است که به تدریج نفوذ معنوی و رابطه معنوی و روحانی خود را با جامعه از دست خواهد داد و این هم برای روحانیت و هم اسلام یک فاجعه است.”
اصل ولایت فقیه از مهم ترین  خیانت های روحانیت است که تیشه به ریشه ی دین، روحانیون و ایران زد. اصلی که هر چند در ظاهر در قانون اساسی اول برای آن محدودیت و شروطی در نظر گرفته بودند تا چنانچه ولی فقیه نیز از دایره ی این شرایط پایش را بیرون بگذارد و تخطی کند دمش را قیچی و با استیضاح و برکناری او را از کرسی قدرت به پائین بیاورند. منتها با غش در معامله چنان مردم را فریب دادند که در سال ۶۸ و در ترمیم قانون اساسی به جای محکم کردن شروط و محروم شدن و باصطلاح حقوقی تر شدن نحوه ی استیضاح رهبری، به او قدرت بیشتری دادند و به اصل ولایت مطلقه فقیه جهش داده شد!
اگر در سال۵۸ مجلس خبرگانی با آرای مردم متصور می شد تا چنانچه ولایت فقیه پایش را کج بگذارد، او را راست کند و سر جایش بنشاند و ایضا او را استیضاح و برکنار، نه تنها چنین نشد، بلکه به دلیل اینکه هیچگاه در هیچ نظام سیاسی چند پادشاه در یک اقلیم نمی گنجند، و نمی توانند دوام بیاورند و بر مردم خود حکمرانی کنند، چون بالاخره سر از اختلاف و تشتت و بی نظمی و آشفتگی درخواهد آورد، در یک دهه بعد با مطلقه کردن این اصل و تاکید بر این که سه قوه ی مجریه، قضائیه و مقننه همه زیر مجموعه و زیر چتر و نفوذ و قدرت و سلطه ی قوه ی رهبری هستند، با حذف نخست وزیری، از ریاست جمهوری هم یک تدارکاتچی مطیع رهبری درست شد، به نحوی که در تمامی دوره های انتخابات ریاست جمهوری، سرانجام همه ی رئیس جمهور های برآمده از همان غش در معامله، زاویه با رهبری بوده است!
اصل ولایت فقیه را می توان مهم ترین خیانت آشکار روحانیت دانست! و نظارت استصوابی  استراتژی خالص سازی در جمهوری مومنین و جمهوری عزت علی خامنه ای!
نظارت استصوابی قانونی ترین، حقوقی ترین، و شرعی ترین شیوه ی غش در معامله است که فقهای منصوب رهبری در شورای نگهبان سالهاست به همین طریق هر کس را که ذره ای با رای و نظر ولی فقیه زاویه پیدا کرد او را از گردونه ی انتخاب شدن حذف و به همین شیوه، خالص سازی را روز به روز در چرخه ی گردش قدرت به اجرا در آورد!
چرا این گردش چرخش قدرت حقوقی ترین نوع غش در معامله است؟ چون قانون اساسی که باز با به اصطلاح رای مردم تصویب شده می گوید نظارت بر انتخابات وظیفه ی شورای نگهبان است و باز همین قانون اساسی تفسیر قانون اساسی را بر عهده ی شورای نگهبانی گذارده که اعضایش توسط ولی فقیه انتخاب می شود! و آنان این نظارت را استصوابی تفسیر کرده و با همین شیوه ی قانونی، خود را مردمی و برآمده از صندوق رای می دانند!!
نظام ولایت فقیه با غش در معامله توانست ۴۵سال به حکومت خود رنگ مردم سالاری  و برآمده از صندوق رای بدهد!
غش در معامله یک اصطلاح فقهی و حقوقی در مورد معامله هایی است که یک طرف با فریب و نیرنگ و جعل و حقه بازی و شارلاتانیسم، طرف دیگر را آنطور گول می زند که طرف با میل و رغبت و رضایت خودش پای قرارداد را امضا کند.
آیا آنچه مردم برای آن انقلاب کردند این بود که فقه فقها بر آرای مردم مهر باطل بزند؟!
حکومت فقیه با شارلاتانیزم مذهبی کاری کرد که در این سالها با به اصطلاح رای مردم، خود را مردمی و نماینده ی صندوق رای بداند؛ در حالی که غش در معامله آنچنان واضح و آشکار شده که اکنون هر مبتدی، الفبای آنرا بخوبی می فهمد، منتها حکایت مردم شده است: آش نخورده و دهان سوخته!!
۴۵سال است نظام ولایت فقیه با همین شیوه ی غش در معامله در همه ی امور خصوصی و عمومی مردم سرک می کشد و هر جا هم که کم بیاورد، با به اصطلاح دفع افسد به فاسد، از انجام هر فسادی به اسم شرع و قانون اسلام هم خودداری نمی کند!
۴۵سال فرهنگ غش در معامله و دفع افسد به فاسد، حاصل آن شد:‌ الناس علی دین ملوکهم
خمینی در درس های خود بنام جهاد اکبر که در نجف عراق گفته است، می گوید:
“هم اکنون در تهران که فی الجمله اطلاع دارم، محلات آن با هم فرق دارد. در محله ای که عالم منزه و مهذبی زیست می کند، مردمان صالح با ایمانی دارد. در محله ی دیگر که یک نفر منحرف فاسد، معمم شده، امام جماعت گردیده، دکان درست کرده است، می بینی طایفه ای را فریب داده، آلوده و منحرف ساخته است. همین آلودگی است که از بوی تعفن آن، اهل جهنم اذیت می شوند. این تعفنی است که عالم سوء، عالم بی عمل، عالم منحرف در همین دنیا ببار آورده و بوی آن در جهان دیگر، شامه ی اهل جهنم را می آزارد…
(کتاب: امام و روحانیت. از انتشارات دفتر سیاسی سپاه پاسداران. سال ۱۳۶۲، ص۷۹)ا
۴۵سال است روحانیت در همه ی عرصه ها پایش دراز است و خود را عرضه می کند!! کلیدار مدیریت و اداره کننده ی جامعه است؛ در  مساجد، مدارس، دانشگاه، ارتش، و…و… و…
همه جا پای یک روحانی و آخوند عمامه به سر در میان است و در هر حوزه ی مدیریتی، قضایی، و تحصیلی حضور فعال مایشای آنان را مردم ما با گوشت و پوست خود لمس، مشاهده و تجربه می کنند، و از سوی دیگر و نتیجه ی آن، وفور فلاکت اقتصادی و ناهنجاری فرهنگی، فقر و فحشا، دزدی و کلاهبرداری و قس علیهذا… را!
رد پای روحانیت در همه ی اینها مشهود است!
روایت کرده اند:
در شهری شب که می شد تمام شهردر خاموشی مطلق فرو می رفت تا مردم بتوانند شبانه در تاریکی آزادانه از هم سرقت کنند!
عصاره ی موعظه های اخلاقی و نفوذ روحانیت و آنچه در جامعه از حجاب و غیره گرفته تا فساد سیستماتیک همین شده است: الناس علی دین ملوکهم!
اعدام های فله ای، و تیغ برنده ی گلوی مخالفین حکومت اسلامی، از دیگر خیانت های روحانیت است که بی شک خون بی گناهان دامان آنان را خواهد گرفت و تر و خشک را هم با هم خواهد سوزاند!
اعدام های مکرر و بسیار، اسلحه ی برنده ی نظام ولایت فقیه است که با آن در این ۴۵سال با توجیه قصاص، مفسد فی الارض، باغی و قس علیهذا…مخالفین خود را از دم تیغ می گذراند. از اعدام های ابتدای انقلاب در قلع و قمع عوامل حکومت رژیم پهلوی تا اعدام های دهه ۶۰ و معروف ترین آن اعدام فله ای و بی و حساب و کتاب در سال۶۷، که آیت الله منتظری (با شرف ترین آخوند و آبروی روحانیت) در کسوت قائم مقام رهبری در مقابلش ایستاد و با صراحت در جمع هیات مرگ (که بواسطه ی خالص سازی نظارت استصوابی یکی از آنها اکنون در مقام ریاست جمهوری _ابراهیم رئیسی_ تدارکاتچی رهبری شده است) گفت:
“تاریخ از شما و خمینی به عنوان جنایتکار یاد خواهد کرد” و بدین وسیله عطای قدرت  را _که به اندازه ی آب بینی بزی برایش ارزش نداشت_  به لقایش بخشید و …
دادگاه ویژه روحانیت از دیگر خیانت های آشکار نظام ولایت فقیه و آپارتاید حقوقی حکومت ولی فقیه است که در درجه اول ضربه ای مهلک به دین و در رتبه بعد، به روحانیت است
روحانیت حاکم بخاطر بی سوادی و خودشیفتگی و توهمات آرمانی از مدینه ی فاضله ی به اصطلاح حکومت اسلامی!!  به استبداد دینی و سلطنت فقیه متحول شد!! و هر آنچه را که خود موعظه می کرد، و برای عوام الناس نهی می نمود، در خلوت خود آن کار دیگر کرد و مثل کبک سر را زیر برف، و نخواست ببیند که مردم از افساد آنان با خبرند، دادگاه ویژه روحانیت تاسیس شد تا هم فساد اخلاقی و اقتصادی روحانیت  لاپوشانی شود و هم آن عده از روحانیون که هنوز حر و آزاده هستند و زیر بار ولایت فقیه نرفته و نمی روند و مجیزگوی حاکمیت نمی شوند را به تیغ اعدام و زندان بسپارند!!
خالص سازی در مرجعیت تقلید  از دیگر خیانت های روحانیت است که خودشان پای آنرا امضا کردند و این درختی بود که هاشمی رفسنجانی در دهه ۶۰ کاشت:
“ما از لحاظ کلی هیچ شکی نداریم که یک مجتهدی وقتی که آدم خودش به درجه اجتهاد رسید، خوب؛ از خودش تقلید می کند، حق ندارد که از دیگری تقلید بکند و اگر هم تشخیص داد که یک کسی اعلم است و اصلح است، شرایط اجتهاد را دارد، می رود از او تقلید می کند. این یک مساله است.ما نمی خواهیم بگوئیم که حق تقلید را از دیگران _اگرتشخیص دادند_ سلب بکنند، اما این کار چه می کند؟ وقتی که هفتاد هشتاد نفر مجتهد این جوری، عالم به زمان برسند به یک کسی که باید مرجع هم باشد _و شرطش این است که آن رهبری که تعیین می کنند مرجع باشد_ او را تعیین بکنند برای رهبری جامعه، طبعا مرجع تقلید هم اوست. یعنی این دیگر درست نیست در جامعه ما که به یک شکلی در بیاید که یک کسی رهبر سیاسی باشد، یک کسی مرجع دینی باشد، تقلید بکنیم از او چون این اصل باعث متلاشی شدن نظام است. مگر می شود که یک رهبر داشته باشیم بگوید که مثلا قضیه باید این جوری باشد، یک کسی که مرجع تقلید یک جای دیگری هست، بگوید نه! فتوای من این است. مردم هم از او تقلید بکنند! خوب، این اصلا رهبری دیگر معنا ندارد.. رهبری اصلا لغو می شود. او تشخیص بدهد که امروز مثلا جهاد نباید بکنیم. رهبر تشخیص بدهد که امروز مثلا جهاد باید بکنبم. مردم بگویند ما تقلید از آن آقا می کنیم. خوب، این چه شد؟ این چه رهبری ای شد؟ این مساله خود بخود پایه اش این جوری حل می شود وقتی که این هشتاد نفر آدم این جوری نظر دادند و کسی را تعیین کردندکه مرجع هم بوده،خود بخود او مرجع تقلید می شود!
(خطبه نماز‌جمعه، ۲۴تیر ۱۳۶۲، کتاب در‌مکتب جمعه، ج۶، ص ۴۲۴)
و به همین سادگی و سواستفاده ازجهل مردم و سکوت و عدم اعتراض مراجع تقلید، هم باب اجتهاد (که ویژگی خاص مذهب تشیع است) تعطیل شد، و هم دکان مراجع تقلید تخته. و هم مراجع تقلید فتواهایشان را باید بگذارند در کوزه آبش را بخورند!! و هم علی خامنه ای _که در آنزمان مرجع تقلید نبود و مرجعیت هم برای رهبری شرط اصلی در قانون اساسی بود_ رهبر شد، و هم مرجع تقلید همه مردم!! آنهم توسط مجلس‌ خبرگانی که اعضایش برای ورود به آن باید از فیلتر شورای نگهبانی بگذرد که خود منصوب همان رهبر هستند!!؟
۳۱سال پیش، در دی ماه سال ۱۳۷۱ آیت الله منتظری گفت:
“روحانیت دارد هویت، استقلال و معنویت خودش را از دست می دهد و اگر فکری نکنیم و چاره ای نیندیشیم به ضرر اسلام و انقلاب است!”
ولی چه فکری؟ چه چاره ای جز کناره گیری آنان از قدرت و سپردن امور به اهلش؟!
اما روحانیت حاکم کناره گیری از قدرت را انجام نمی دهد و هر روز برای بقای خود چون ضحاک مار دوش چوبه داری بر پا می کند.
اسلحه برنده و برنده ی همه ی  این خیانت ها انحصاری شدن رسانه است که همیشه در اختیار عده ای معدود از حامیان حکومت و توجیه کنندگان قهار ماله کش بوده تا مردم قد نکشند و در عین به اصطلاح انفجار اطلاعات در عصر ارتباطات آنی را بخوانند و آنی را بشنوند که حکومت می خواهد؛ و در کنار و حاشیه ی آن، در این میان  کوتوله هایی هم به سرعت غول شوند و در لباس قهرمان برای بدیل نظام ولایت فقیه انا رجل بگویند!
داستان روحانیت در ۱۰ شماره به پایان رسید اما این همه ی قصه روحانیت نیست؛ شرح آن هفتاد من مثنوی کاغذ شود!
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضل و دانشی، همین گناهت بس!
تهران. ایران
۲۵بهمن ۱۴۰۲
محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید