« تأثیر عقده ها در جنگ افروزی »
در دو نوشته پیشین ابتدا ریشه های روانشناختی جنگ افروزی جهت اعمال سلطه گری و سپس درونی گشتن رقابت، حسادت و پیشی گرفتن از دیگران، که منجر به ایجاد ثنویت و دوگانگی در روانشناسی انسان میشود یا بزبان بنی صدر، ایجاد « اصل و فکر راهنما بر اساس ثنویت » با خود خویش و دیگران که درونی انسان میگرداند، پرداخته شد.
در آن دو نوشته سعی بر اثبات این امر بود که از جنبه روانشناسی، انگیزه اصلی در ایجاد جنگها و سلطه گری، برون افکنی پیاپی فکر راهنمای ثنویت، چه در درون خود و خواه نسبت به دیگر انسانها، اقوام و ملتها، است.
حال فکر راهنمای ثنویت و دوگانگی که در اشکال رقابت ها و حسادت ها برون افکنی می شود، بمرور زمان سبب ایجاد « سایه عقده ها »shadow complex در روانشناسی انسان میگردد.
در نوشته کنونی تلاش اینست که ابتدا واژه « عقده » و چگونگی ایجاد آن در درون انسانها از جنبه روانشناختی مورد شناسایی و تبیین قرار گیرد.
بر اساس این فرضیه که عقده ها زمینه ساز اصلی برخوردهای خشونت آمیز و جنگها هستند. با مراجعه به دیدگاههای دو روان تحلیلگر سرشناس، اوّلی آلفرد آدلرAlfred Adler و دوّمی کارل گوستاو یونگCarl Gustav Jung که هر دو در اوایل قرن بیستم ابتدا شاگرد و همکار زیگموند فروید، مبتکر روان تحلیلی، و سپس هر کدام خود مکتب روان تحلیلی خاص خویش را بنیاد گذاردند، چگونگی ایجاد و ساز و کار عقده ها در روان انسان توضیح و تشریح می شود.
آلفرد آدلر اولین پزشک و روان تحلیلگری بود که چگونگی ایجاد و تکوین عقده ها در روان انسان را شناسایی و ساز و کار ویرانگر آنرا، به دلیل ناخودآگاه ماندن عقده ها در درون انسانها و جامعه ها، بدقت بررسی و تبیین کرد.
آدلر معتقد بود که در پندار و کردار و گفتار هر انسانی، تن و روان او بصورت یک مجموعه واحد و یگانه، که او نام آنرا « فردیت » individuum انسان گذارد، خود را نمایان میکنند.
او بهنگام مشاهده ارگانهای رشد نیافته در بدن بعضی از انسانها، به این نتیجه رسید که ارگانیسم یا اندامواره تن انسان گرایش طبیعی شدیدی دارد، کمبودها و کاستی های ارگانهای ضعیف بدن را جبران کرده و نسبت به دیگر ارگان ها، تعادل compensate بخشد. او این ساز و کار بس مهم در تن انسان را، در روان او نیز مشاهده کرد، و به این نتیجه رسید:
« هر انسان طبیعی و سالم در سه بخش عمده زندگی خود، یعنی عشق و دوستی، کار و حرفه، و مشارکت در فعالیتهای جمعی و اجتماعی خویش، بطور مداوم در تلاش و کوشش است تا کمبودها و کاستیهای این هر سه بخش را جبران کند. با این ساز و کار انسانها به رشد دلخواه خویش دسترسی پیدا میکنند. » ( ۱ )
بنابر نظر آدلر، انسانها در هر سه بخش عمده زندگی خویش که در بالا آمد، در ابتدا دارای « احساس حقارت و ناتوانی » هستند. در اینصورت هر فرد سالم و طبیعی تلاش میکند، احساس حقارت و ناتوانی خودش را با کار و تلاش بی وقفه جبران کند. تا در روند رشد تن و روان خویش قادر گردد، ناتوانایی های خویش را به توانایی ها مبدل کند.
آدلر مجموعه دستاوردهای تجربی و علمی خویش را در مکتب روان تحلیلی با نام « روانشناسی فردی » individualpsychology، که خود مبتکر آن بود، اشاعه داد.
هسته عقلانی روانشناسی فردی آدلر اینست که انسانها از همان اوان شیرخوارگی و طفولیت تا بهنگام مرگ، تلاش و کوشش میکنند، احساس ناتوانی و حقارت خویش را بجهت دارا بودن کمبودها و کاستیها در زمینه های گوناگون زندگی خویش، با کار و کوشش و فعالیتهای دائمی، جبران و به آنها تعادل بخشند تا در اثر زمان به رشد دلخواسته و آرمانی خویش دسترسی پیدا کنند.
حال چنانچه فردی در این کار بس مهم موفق گشت، بنابر نظر آدلر، او در « تلاش برای کسب اعتبار و معتبر شدن »، چه پیش خودش و خواه دیگر انسانها و جامعه، صاحب اعتبار گشته و معتبر میشود. از دید آدلر، پیروزی در کسب اعتبار، انسان را صاحب روانی سالم و ثابت، و احساس رضایتمندی از خود و زندگی خویش، میگرداند.
حال برعکس اگر فردی در تلاش برای جبران نقص های خود و کسب اعتبار فردی و اجتماعی، به دلایل گوناگون، شکست خورد، مبتلا به احساس حقارت میشود.
آدلر این احساس حقارت را که مزمن و دائمی است، « عقده » complex نامید.
در واقع آدلر در اثر شناخت روانشناسی بیمارانی که مشکلات روانی داشتند و برای مداوا به او مراجعه میکردند، به این نتیجه رسید:
« هر انسانی دارای نیروی محرکه درونی بس قوی و توانمندی است. اگر او این نیرو را در روند رشد و پیشرفت فردی و اجتماعی خویش بکار گیرد، از جنبه روانی، انسانی سالم و توانا، در نتیجه خشنود از زندگی و حیات خویش، میگردد. » ( ۲ )
بر این مبنی در مکتب « روانشناسی فردی » آدلر، پایه و اساس سلامت فردی و اجتماعی هر انسانی در دست خود او، و در نوع تعلیم و تربیتی است که نیاز به دیگر افراد جامعه و یاری گرفتن از آنان، بمثابه معلم و الگو، جهت رشد خویش دارد.
آدلر معتقد بود، هر چه انسان از نظر فردی و « فردیت » خود، در سه بخش عمده زندگی اجتماعی خویش، یعنی عشق و دوستی، کار و حرفه، و مشارکت در فعالیتهای جمعی و اجتماعی، بیشتر ارتقا یابد، هم برای دیگر انسانها الگوی رشد و ترقی میشود، و هم خود صاحب « احساس اجتماعی » sense of community خوب و رضایتمندی میگردد.
بنابر نظر آدلر احساس خوب اجتماعی، متأسفانه برای غالب انسانها ناخودآگاه است، با وجودیکه بخش بزرگی از شخصیت سالم، فعال و خلاق انسانها را تشکیل میدهد.
حال این سئوال پیش میآید:
چرا احساس خوب اجتماعی، ضامن سلامت روانی و اجتماعی و پایه و اساس رشد انسان را میسازد؟
جوابی که آدلر به این سئوال میدهد، اینست:
« احساس خوب اجتماعی به انسان حس و درک تعلق داشتن، همبستگی و یگانگی با دیگر انسانها را میدهد. طوریکه هر انسانی در اثر داشتن احساس خوب اجتماعی، احساس فردی « من » خود را تبدیل به احساس « ما » جمعی و اجتماعی میکنند.
حال داشتن احساس « ما » جمعی سبب میگردد که فرد شناخت جامعی نسبت به این امر پیدا کند که او، بخش و عضوی از یک جامعه کوچک ( مثل خانواده، دوستان، مجامع سیاسی و اجتماعی و … ) و یا بزرگتر ( وطن، منطقه و جهان ) است.
کارکرد این شناخت جامع در فرد، در درون او این انگیزه را بوجود میآورد که در مسیر رفاه و آسایش، صلح و دوستی، و سلامتی و خشنودی اعضاء هر دو جوامع کوچک و بزرگ، بزبانی دیگر، همه انسانها، فعال و خلاق گردد.
دیدگاه آدلر در مورد چگونگی ایجاد، و نقش ویرانگر عقده ها در انسان و جامعه:
آدلر در مکتب « روانشناسی فردی »، خویش در کنار توضیح و توصیف روانی هنجار و سالم، که در بالا توصیف شد، انحراف از روان سالم و مبتلا گشتن به انواع گوناگون بیماریهای روانی و اجتماعی را ناشی از ناخودآگاه ماندن عقده ها در درون انسان و ساز و کار ویرانگر آن میداند.
او معتقد است، اگر عقده ها در درون انسان بطور ناخودآگاه باقی بمانند، او آنها را برون افکنی، یعنی تمامی نقص ها و زشتی های شخصیت خویش را به دیگران نسبت میدهد، طوریکه کارکرد عقده ها در درون و برون انسان اینگونه میگردد:
« چنانچه انسانی بشکل شدید و ممتدی احساس حقارت و ناتوانی را، بخصوص در دوران کودکی و نو جوانی خویش، تجربه کند. و قادر نگردد در رفع آنها بکوشد، یعنی ناتوانیهای خویش را به توانایی ها مبدل کند. دچار انواع گوناگون عقده ها، از جمله عقده کم خود بینی، حقارت و حسادت میگردد. این عقده ها چون ناخودآگاه عمل میکنند، او را وادار میکنند، به احساس حقارت خویش تعادل غیر واقعی، مجازی و صوری بخشد. این ساز و کار موجب انحراف سلامت روانی و اجتماعی او میگردد. » ( ۳ )
آدلر جبران و یا تعادل بخشیدن صوری و غیر واقعی را در شکل گرایش انسان به « تفوق جویی »Distinktion نسبت به دیگر انسانها میداند.
تفوق جویی بمثابه « اراده برای کسب قدرت » در اشکال گوناگون آن، از جمله برتری جستن، استیلاء، اولویت و رجحان یافتن بر دیگر انسانها، اقوام و یا ملتها.
در واقع آنچه انگیزه اصلی انسانها در ایجاد برخوردهای خشونت آمیز و جنگها جهت سلطه گری و تفوق طلبی میگردد.
در اینصورت کارکرد عقده ها بطور ناخودآگاه در درون هر انسانی، دقیقاً خلاف احساس خوب اجتماعی، که در بالا از دید آدلر، به آن اشاره شد، عمل میکند. بدین شکل که عقده ها نه تنها ویرانگر احساس تعلق داشتن، همبستگی و یگانگی جستن با دیگر انسانها میگردد، بلکه خود را در اشکال و نمونه های حسادت ورزی، ستیزه جویی و حس کینه و انتقامجویی، نمایان میکنند. در نتیجه دوستی ها را به دشمنی، و صلح و آشتی را به جنگ و ویرانگری میان انسانها، اقوام و ملتها مبدل میکنند.
دیدگاه یونگ در مورد عقده ها و چگونگی کارکرد آن در روان انسان:
روانکاو سرشناس سوئیسی، کارل گوستاو یونگ، در مورد چگونگی ایجاد و عملکرد عقده ها، نظری شبیه به آدلر دارد، ولی کارکرد آنها را طور دیگری توصیف و تشریح میکند. یونگ در مورد عقده اینطور مینویسد:
« عقده ها مجموعه ای نظام یافته از احساسات، افکار، برداشتها و خاطراتی هستند که هر زمان تداعی معانی Assoziation و بخاطر آورده شوند، میتوانند بطور ناخودآگاه در درون و برون انسان بروز کنند. از آنجا که عقده ها معمولاً در درون انسان سرکوب و وارد ناخودآگاه فرد در گذشته شده اند، تنها میتوانند در شکل « هیجانهای تکان دهنده » در خود آگاه انسان نمایان گردند. » ( ۴ )
از دید یونگ، عقده ها در ناخودآگاه انسان حفظ، و بر روی هم تلنبار و متراکم شده و منتظر یافتن میدان عمل هستند. تا همانند آتش فشان مواد مذاب و سوزنده خویش را علیه همه چیز و همه کس برون افکنی و بروز دهند. بهمین دلیل عقده ها در روان انسان سبب ایجاد انواع برخوردهای conflict ویرانگر فردی و اجتماعی میشوند.
این میدان عمل را عقده ها بهنگام وقوع انقلابها و جنگها در جوامع گوناگون انسانی بدست میآورند.
( در نوشته بعدی تحت عنوان « سایه عقده ها » در این مورد بیشتر توضیح داده خواهد شد. )
چرا که برخورد ها و نزاع های درونی گشته در شکل عقده ها، بیش از همه در روابط انسانی و اجتماعی برون افکنی میشوند. بدینصورت که در شکل احساسات منفی گوناگون از جمله، ترس و وحشت، خشم و برآشفتگی، شرم و خجالت حرکت ربا، خود را نمایان میکنند.
از دید یونگ « عقده ها بیانگر احساسات بیمار گونه ای هستند که قادرند، بر تمامی خودآگاهی های انسان، مثل دانش، تجارب و فهم او چیره گردند، و پندار و کردار و گفتارهای انسان را تحت سیطره ویرانگر خویش در آورند.
یونگ، در این مورد اینطور مینویسد:
« امروزه همه انسانها میدانند که عقده چیست، و همچنین بعضی از افراد عقده ای هستند. ولی آنچه نمیدانند اینستکه ساختارهای روانشناختی عقده ها در درون انسان، وضعیت خودآگاه صاحب عقده را بشدت مختل و بیمارگونه میگرداند. » ( ۵ )
برای مثال، اگر در زمان کنونی برای فردی تجربه ای پیش آمد، شبیه به تجارب بوجود آمدن عقده ها در گذشته او. برای مثال در زمان کودکی و نوجوانی اش، یعنی آنزمان که او بخاطر تحقیر شدن، خود را هیچ و پوچ احساس میکرد. در حال حاضر، یعنی همین حالا و همین اینجا، آن تجربه دردآور در روان او تبدیل به واکنشی بشدت التهاب آور میشود.
این واکنش تمامی خودآگاه « من » راه حل جو، متفکر و با تجربه او را فلج کرده و از کار میاندازد. طوریکه او رفتاری پرخاشگر، غیر عقلانی و ویرانگر از خود بروز میدهد.
بدین شکل که او بطور شدیدی خشن، بدون عقل و تأمل، پرخاشگر و نزاع جو میگردد. طوریکه رفتار او، با احساسات شدیداً منفی همراه میگردد. چرا که عقده های او چنان فعال میگردند که او دیگر قادر نیست، وضعیت کنونی را اصلاً درک کند. در نتیجه رفتاری بشدت نا هنجار از خود بروز میدهد.
یونگ در پژوهشهای گوناگونی که با بیماران خود انجام داد، عقده هایی را که در ناحودآگاه آنان حفظ و نگاهداشته شده و گاه و بیگاه از خود بروز میدادند را از اینقرار دسته بندی کرد:
« عقده های مادری، که مسبب ایجاد آن در درون، مادر است. به همین ترتیب، عقده های پدری، عقده های خواهر و برادری، عقده های حسادت برانگیز، عقده های خود ناتوان بینی، و عقده ترس و بیم از آینده. »
برای مثال عقده حسادت، که نزد تفوق طلبان و قدرت پرستان بشدت رواج دارد، اینگونه خود را نمایان میکند:
شدت حسادت فرد عقده دار نسبت به محسود خویش، یعنی فرد و یا جمعی که مورد حسادت او قرار گرفته، بطور مداوم افزایش می یابد. تا جائیکه تمامی ذهن و احساسات او را فرا میگیرد، و تحت نفوذ و سلطه خود در میآورد. این امر در درون فرد حسود سبب خشم و برآشفتگی، همراه با انزجار و دشمنی بیمارگونه نسبت به محسود خود میگردد. طوریکه بمرور زمان برای فردی که عقده حسادت دارد، تبدیل به مشکلی عظیم و درد آور میگردد.
در اینصورت همانطور که آمد، این برخورد و دوگانگی ابتدا در خود فرد حسود عقده دار ایجاد میگردد. سپس جهت رها گشتن از این حسادت دردآور، آنرا برون افکنی میکند. بدین صورت که هر آنچه عیب و زشتی و شایبه خود دارد، به محسود خویش نسبت میدهد. در کنار اینکار تلاش میکند، با اعمال خشونتهای زبانی و یا فیزیکی، به محسود خویش آسیب رساند.
در حقیقت هر تجربه درد آور حقارت انگیزی میتواند به عقده تبدیل گردد و در انسان برآشفتگی، زجر و بیش از همه ترس بوجود آورد. البته نه تنها در دوران طفولیت و کودکی و نوجوانی، بلکه در تمامی طول زندگی انسان، هر موضوع و یا احساسی که به عقده ها مربوط و آنها را فعال کند، تمامی خودآگاه فرد را به برخوردهای ویرانگر درونی و برونی مبتلا میکند، تا جائیکه بصورت « استراتژیهای برون افکنی » فعال میگردند.
این وضعیت سبب میشود، انسان عقده دار نتواند بطور آزاد و مستقل برای زندگی خویش تصمیم بگیرد و به تصمیمات خویش جامه عمل پوشاند. چرا که پندار و کردار و رفتارهای او برده عقده های او گشته اند. بزبانی دیگر هر آنچه را عقده های او به او امر کنند، او بطور خودآگاه و ناخودآگاه طبق آنها عمل میکند.
چرا که بهنگام فعال گشتن عقده ها، او دیگر قادر نیست، احساسات خویش را بطور آگاهانه درک، و درست و یا نادرست بودن آنها را از هم تمیز دهد. در واقع انسان عقده دار اطمینان نسبت به خود و احساسات خویش را از دست میدهد.
یونگ در شکلی کلی عقده را اینگونه توصیف و تبیین میکند:
« حال عقده بمثابه بیان کننده احساسات شدید، بزبان علمی چیست؟
عقده در ابتدا امر تصویری است از یک وضعیت روانی کاملاً مشخص، که بیانگر احساساتی رها گشته از خودآگاهی ( غیر عقلانی، بدون فکر و تأمل و بصیرت ) است. عقده ها در مجموعه خویش بشدت خود گردان، و به مقدار بسیار کمی تحت خود آگاه انسان قرار دارند. » ( ۶ )
منابع و مأخذ ها:
( ۱ )
Alfred Adler: Menschenkenntnis (1927); Studienausgabe 6. Band. Herausgegeben von Jürg Rüedi, Verlag Vandenhoeck & Ruprecht, Göttingen, 2007–2010, S. 26
( ۲ )
Alfred Adler: Persönlichkeitstheorie, Psychopathologie, Psychotherapie; 3. Band (1913 –1937) Herausgegeben von Gisela Eife, Verlag Vandenhoeck & Ruprecht, Göttingen, 2007–2010, S. 124
( ۳ )
Alfred Adler: Persönlichkeit und neurotische Entwicklung – Frühe Schriften (1904–1912). Herausgegeben von Almuth Bruder-Bezzel, Verlag Vandenhoeck & Ruprecht, Göttingen, 2007–2010, S. 28
( ۴ )
2025 C. G. Jung-Gesellschaft Köln e.V.
( ۵ ) همانجا در GW 8, § 200
( ۶ ) همانجا در GW 8, § 215