به هنگام تشکیل دولت اسرائیل، حکومت آن چپ بود و امروز، اسرائیل تحت راستترین حکومت تاریخ خویش است. رمزی بارود Ramzy Baroud، روزنامه نگار و نویسنده، در نوشته خود، زیر عنوان «آینده اسرائیل وحشتآور» است (1 ژوئن 2016)، این تحول از چپ به راست را اینسان گزارش میکند:
جامعه اسرائیلی بطور مداوم به راست روی میآورد و الگو و گفتمانش مرتب از خود بیگانه میشود. در تاریخ اسرائیل، امروز، بر این جامعه افراطیترین راستگراها حکومت میکنند. ظرف چند سال، از خود بیگانه شدن در راست افراطی شگفتیآوری نیز وارد شدهاست.
در واقع، حکومت راست افراطی بر اسرائیل، در سال 2015، قطعی شد. وقتی نتان یاهو، نخست وزیر اسرائیل، اکثریت نداشت و با متعصبان مذهبی و ناسیونالیستهای افراطی، حکومت ائتلافی تشکیل داد. و اینک، با آوردن آویگور لیبرمن، حکومت او بازهم افراطیتر شدهاست.
در 25 مه، لیبرمن وزیر دفاع اسرائیل شد. سیاست خشونتگرا و آشوبساز او را، هم وقتی وزیر خارجه اسرائیل بود و هم در مقام وزیر دفاع، همگان مشاهده کردهاند. و اینک، بر اسرائیل، راستهای افراطی حکومت میکنند و منظره های بس وحشتآور را قطعیالوقوع میکنند.
پرشماری از مفسران، به حق، تحریکات پیشین لیبرمن و سخنان وحشیانه او – از جمله سخنان 2015 او در تهدید اتباع عرب اسرائیل به گردن زدن با تبر ، اگر به اسرائیل بطور کامل وفادار نباشند و وعده پاکسازی نژادی اسرائیل و تهدید اسماعیل هنیه، نخست وزیر فلسطین به قتل و… – را یادآور میشوند.
بازهم بدتر، اینک، وزیر دفاع پیشین، یعلون را برخی الگوی حرفهمندی و اخلاق میدانند. واشنگتن پست او را با لیبرمن قابل مقایسه نمیداند. زیرا بسیار بهتر بود. اما بهتر از دید چه کسی؟ از دید اکثریت جامعه اسرائیل. زیرا این اکثریت از کشتن خونسردانه فلسطینیها حمایت میکند.
اسرائیل، از اصطلاحهای سیاسی، تعریفهای خود را دارد. در آغاز، «سوسیالیسم» او ملقمهای بود از زندگی جماعت وار که واحدهای نظامی نیز بشمار بودند. این واحدها (کیبوتس) در کلنیها ایجاد میشدند. تعریف امروز اسرائیلیها هم از «چپ» و «راست» و «میانه» نیز نسبی و منحصر به اسرائیل است.
از لیبرمن، روسی که به اسرائیل مهاجرت کرده و نخست، نگهبان کلوبهای شبانه بود و بعد به سیاست گرائید و یک میلیون مهاجر یهودی به اسرائیل را به گرد سیاست خشونتگری روز افزون خود جمع کرد، باید متشکر بود. زیرا افراطیگری او سبب شدهاست که یعلون، الگوی سنجیده عمل کردن و اخلاق بگردد.
در حقیقت، علت استعفای یعلون که چندین بار وسائل ارتباط جمعی بازش گفتند، این بود که او اعتماد به «تصمیمگیری و اخلاق نتانیاهو» را از دست داده بود.
و اینک علت استعفای او را بررسی کنیم:
● در آنچه به اخلاق مربوط میشود، بایدمان گفت که، از 1973، یعلون در تمامی جنگهای عمده اسرائیل با فلسطینیها و در سبعانهترین کشتار فلسطینیان، درلبنان و غزه، شرکت داشتهاست. یعلون با هرگونه تحقیق بینالمللی توسط سازمان ملل متحد و یا هر گروه تحقیق دیگری در باره رفتار خشونتبار خویش مخالفت کردهاست. در سال 2005، توسط گروهی از بازماندگان کشتار فانا واقع در جنوب لبنان، کشتاری که در آن، صدها تن از مردم عادی لبنان و سربازان سازمان ملل متحد، براثر حملههای مرگبار ارتش اسرائیل کشته شدند، یعلون تحت تعقیب قضائی دادگستری امریکا قرارگرفت. در این مورد، نه اخلاق اسرائیلی و نه اخلاق امریکائی، به چیزی شمرده نشد و هنوز که هنوز است بازمانده گان قربانیان جنایت، منتظر رسیدگی قوه قضائی امریکا هستند.
یعلون که تحصیلات نظامی خود را در استاف کالج کامبرلی انگلستان انجام داده بود، در ارتش اسرائیل مدارج ترقی را طی کرد و در 2002 به ریاست ستاد ارتش اسرائیل رسید و سه سال در این مقام ماند و دستور کشتن صدها فلسطینی را صادر کرد و چندین کشتار فلسطینیها را بهنگام انتفاضه دوم، فرماندهی کرد.
در 2005، شائول مفاض به ریاست او بر ستاد ارتش پایان داد. در این مورد نیز، رفتار او با مافوقهای خود، بداخلاقی در اخلاق بود و اخلاق نبود. او یک هوادار سرسخت ایجاد کلونیهای اسرائیلی در سرزمین فلسطینیان بود و هست. در سال 2005، او، با شدت، با اسکان کلون نشینهای نوار غزه در ساحل غربی رود اردن مخالفت کرد. هم ایجاد کلونیها در نوار غزه و هم ایجاد آنها در ساحل غربی رود اردن، غیر قانونی بود. جنایتهای جنگی او تا زلاند نو گسترده بود: در 2006، به دستور او، یک عضو حماس، صالح شهاد و 14 تن از افراد خانواده او و غیر او را در زلاند نو کشتند.
در 2013، او دوباره در رأس ارتش قرارگرفت تا که جنگ ویرانگر برضد غزه را در 2014، فرماندهی کند. در آن جنگ، ظرف 51 روز، 2014 فلسطینی را ارتش اسرائیل کشت که از آنها 563 تن کودک بودند. ویران کردن شجاعیه را یعلون خود طراحی و اجرا کرد. در ژوئیه 2013، در دیدار با بانکیمون، دبیر کل سازمان ملل متحد، او گفته بود در صورت وقوع جنگ، او تمامی منطقه را با خاک یکسان میکند و کرد. و در 2015، او مردم لبنان را تهدید کرد. در صورت وقوع جنگ جدید، ما، غیرنظامیان، از جمله کودکان لبنانی را خواهیم کشت. و…
● امر شگفتیآور ایناست که بسیاری از اسرائیلیها با یعلون موافق هستند. آنها نیز کسی که به ارتکاب جنایتهای جنگی متهم شدهاست را الگوی اخلاق و ارزشهای پایه میشناسند.
وقتی یعلون با ارتکاب آنهمه جنایت، در اسرائیل امروز، نماد اخلاق میشود، میتوان فهمید چرا امید به آینده این کشور ناچیز است. بخصوص حالا که لیبرمن وزیر دفاع اسرائیل شدهاست.
٭ چرائی گرایش به راست و راست افراطی در اسرائیل و غرب و خاورمیانه:
● امر واقعی که نویسنده بدان نپرداخته، ایناست: کدام مجموعه عوامل سبب گرایش به راست و راست افراطی میشوند؟ در حقیقت، هرگاه اسرائیل را دنباله غرب در خاورمیانه بدانیم که هست، این امر که در اسرائیل راستافراطی به حکومت رسیدهاست، از جنگ دوم جهانی بدینسو، نخستین بار است. در مورد اسرائیل، سوسیالیسم نخستینش که با کولننشینی در سرزمین فلسطین و برعهده گرفتن نقش واحدهای دفاعی، همراه بود، مربوط به دورانی است که اسرائیل در سرزمینی متعلق به مردم فلسطین، به زور قدرتهای حامی و با استفاده از ناتوانی دولتهای استبدادی و فاسد عرب، بوجود آمد. بنابراین موضعش موضع دفاع از موجودیت خویش بود. گرایش به راست، همزمان است با تحول از یک جامعه در معرض تهدید به یک جامعه دارای دولت متجاوز و در پی سلطه بر کشورهای منطقه. نمونه اسرائیل، نمونه بس بیکم و کاستی است از نقش قدرت در ازخود بیگانهکردن اندیشههای راهنما. در حقیقت،
1. چپ اسرائیل، دیگر چپ دوران اولیه ایجاد اسرائیل در سرزمین فلسطین نیست. گرفتار دو استحاله شدهاست: کوچک شدن و راست شدن. و
2. گرایش راست نیز گرفتار همین استحاله شدهاست: حزب لیکود خود به راست افراطی نزدیکتر گشته و در ورای آن، سازمانهای راست افراطی تشکیل شدهاند. و
3. مذهب یهود، که در آغاز، بیانگر خواستهای قوم سرکوب شده توسط نازیها و بیانگر مظلومیت آنها و نیز هویت و دفاع از هویت آنها بود، اینک توسط زورپرستان در بیان قدرت، قدرت خونریز، از خود بیگانه شدهاست.
4. این ازخود بیگانگی همگانی خالی شدن اندیشههای راهنما از حقوق و ارزشها توسط قدرت بود و سبب شد که خلاء را زور یعنی طرزفکرهای افراطی که قدرت را حلاٌل مشکلات میدانند ، پر کند.
● غرب نیز گرفتار از خود بیگانگی اندیشههای راهنما توسط قدرت است:
1. در اتریش، نامزد راست افراطی، برای ریاست جمهوری، نزدیک به 50 درصد آراء را از آن خود کرد.
2. در امریکا، ترامپ نامزد ریاست جمهوری از حزب جمهوریخواه شد و رقبای او یکی پس از دیگری شکست خوردند و صحنه را ترک گفتند.
3. در فرانسه، هماکنون، راست افراطی حزب اول فرانسه شدهاست. نیم قرن پیش، این حزب، تنها 1 درصد رأی داشت.
4. راست افراطی در هلند و آلمان و سوئیس نیز همچنان در قوت است.
5. اما امر مهم ایناست که حزب کمونیست آب شدهاست و مجموع گرایشهای چپ و چپ افراطی، بر روی هم، به زحمت، 10 درصد رأی دارند. حزب کمونیست دیگر همان نیست که بود و
6. حزبهای سوسیالیست در جریان از خود بیگانگی، مجری آرای نئولیبرالیسم شدند. حزب کارگر انگلستان در دوران بلر را دیگر نمیشد یک حزب چپ شمرد.
این گرایش همگانی به راست نیز حاصل آغازِ پایان از دست رفتن موقعیت مسلط غرب و شدتگرفتن نابرابریها و ناتوانی اندیشههای راهنما از یافتن راهحلها برای مسائل بر هم انباشته است. در نتیجه، خلاء را زور و زورگرائی پر میکند.
بدینقرار، سرمایهداری، بمثابه قدرت فراگیر، سازمانهای سیاسی و اندیشههای راهنمای آنها را از خود بیگانه کردهاست. مجموعه بغرنج مسئلهها که خشونتهای روزافزون و آلودگی محیط زیست و نابرابری روزافزون و تخریب رو به افزایش نیروهای محرکه تنها بخشی از آنها هستند، راهحل نمیجویند. بنبست اندیشه وقتی بیشترین نیاز به آن هست، عامل قوت گرفتن گرایشهای راست افراطی و نیز گرایش همگانی از چپ به راست است.
٭ ارتباط خمینی با امریکا، از دوران حکومت کندی و اسلامی که قربانی قدرتمداری گشت:
1. شهادت زمان:
برابر اسناد سری امریکا که در یک ژوئن 2016، برابر 12 خرداد 1395، بیبیسی انتشار دادهاست، خمینی، به کندی رئیس جمهوری امریکا که در سال 1963 کشته شد، پیامی محرمانهدادهاست در باره منافع امریکا . بعد ها،هم او ، توسط دکتر یزدی، به کارتر پیام داد که اگر امریکا از حمایت از دکتر بختیار و حکومت او باز ایستد، رژیم جدید بیشتر بسود منافع امریکا خواهد بود. مضمون سند پیام محرمانه خمینی به کارتر، در زبان فارسی، در کتاب سیاست امریکا در ایران (جلد اول)، نوشته ابوالحسن بنیصدر منتشر شد. مضمون سند در کتاب گاری سیک، رئیس قسمت ایران در شورای امنیت ملی امریکا، در دوره ریاست جمهوری کارتر، منتشر شده بود. اما
2. پیام محرمانه خمینی به کندی، بلافاصله بعد از آزادی از زندان، در آبان 1342، محتوای سندی است که تا کنون، به فارسی، منتشر نشده بود. بنابرگزارش بی بی سی فارسی، در این پیام آمدهاست:
«خمینی توضیح داد که او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد. بر عکس، او اعتقاد داشت که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر شوروی و احتمالا نفوذ بریتانیا ضرورت دارد».
بنا بر این سند، پیام حدود ۱۰ روز قبل از سفر لئونید برژنف، رهبر وقت شوروی سابق به ایران توسط یک روحانی به ظاهر غیرسیاسی به نام حاج میرزا خلیل کَمَرهای به سفارت آمریکا در تهران میرسد.
بنابر سند، «خمینی همچنین اعتقادش درباره همکاری نزدیک اسلام و سایر ادیان جهان به ویژه مسیحیت را اظهار کردهاست».
امر مهم که بسا گزارشگر بی بی سی از آن بیاطلاع است، ایناست که کمرهای امام جماعت مسجد فخرالدوله بود که آن را فخرالدوله مادر علی امینی ساخته بود. او با خانواده امینی، بخصوص علی امینی، رابطه نزدیک داشت و باتوجه به این واقعیت که کندی شاه را مجبور کرد با نخست وزیری امینی موافقت کند اما امینی نتوانست فشار روزافزون شاه را تحمل کند و استعفاء داد، پیام گرفتن از خمینی برای کندی، بعد از کشتار 15 خرداد 42 توسط شاه و نخست وزیرش، اسدالله علم – که در یادداشتهایش به خود میبالد که سرکوب جنبش را او تصدی کردهاست -، اهمیت تعیین کنندهای از لحاظ امینی میتوانستهاست داشته باشد. هیچ معلوم نیست که اگر کندی کشته نمیشد، چه تحول سیاسی میتوانست رخ دهد.
2. پیش از آن، در ماجرای کودتای 28 مرداد 1332 برضد حکومت ملی دکتر مصدق، باز دو اطلاع درباره خمینی، منتشر شدهاست:
2.1. دانشمندی که مهدی حائری بود، در خاطرات خود، توضیح میدهد خمینی جانبدار کودتا بود. او بیشتر از کاشانی، بهبهانی را روحانی سیاستمدار و کاردان میدانست. و
2.2. در گزارش سیا درباره کودتای 28 مرداد، آمدهاست که بهبهانی،( یکی از دو آیهالله تهران – نفر دوم کاشانی بود – که کودتای 28 مرداد را به موفقیت رساندند)، برعهده گرفت که از آیهالله بروجردی، مرجع تقلید وقت، فتوائی مساعد سرنگون کردن مصدق بستاند. اما بروجردی تن به صدور این فتوا نمیدهد. سیا نمیگوید چه کسی را بهبهانی نزد بروجردی فرستادهاست. یک اطلاع میگوید آن شخص خمینی بودهاست. و همین امر سبب بیزاری بیشتر بروجردی از خمینی شدهاست.
2.3. اگر دو امر بالا اطلاع هستند، قول خمینی امر واقع است. او گفت: مصدق از اسلام سیلی خورد. بدینقرار، او آگاه یا ناخودآگاه، طرز فکر خود را آشکار کرد: نه تنها با کودتای 28 مرداد 32 موافق بودهاست، بلکه آنرا سیلی خوردن مصدق از اسلام میدانستهاست.
2. واقعیتی که یکی از دو عامل مهم کودتای خرداد 60 بود و سانسور میشود:
1. پیامهای خمینی به کندی و کارتر و نظر او در باره کودتای 28 مرداد 32، جا برای تردید نمیگذارد که فکر قدرتمدار او، روی آوردن به قدرت خارجی را جایز میدانستهاست. اکتبر سورپرایز – که نخست بنیصدر آنرا فاش کرد – سازش محرمانهای است میان او و دستیارانش با دو نامزد ریاست جمهوری و معاونت آن، در انتخابات 1980 امریکا، ریگان و بوش. بنابر این سازش، گروگانهای امریکائی باید تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا رها نمیشدند. ترس از پایان جنگ و افشای این سازش، همراه با 9 «دلیلی» که در مجلس دست نشانده، برضد بنیصدر (مخالفت او با ولایت فقیه و موافقت او با حقوق بشر و دموکراسی و…) دستآویز شدندو سه عامل تعیین کننده کودتای خرداد 1360 بودند.
2. بدینخاطر بود که بنیصدر، بهنگام ورود به فرانسه، گفت برای افشای روابط ارگانیک میان خمینیسم و ریگانیسم مهاجرت کردهاست.
3. تمایل به قدرت خارجی از رهگذر قدرت طلبی:
3.1. خمینی، در نوفل لوشاتو، از 20 اصل، 19 اصل را بمثابه اصول راهنمای بازسازی نظام اجتماعی و بنای دولت حقوقمدار، پذیرفت و از طریق وسائل ارتباط جمعی، به اطلاع مردم جهان نیز رساند. اصل عفو عمومی را موکول به رفتن به ایران و سنجش وضعیت کرد. اما به تدریج که قدرت در او متمرکز میشد، از چپ به راست متمایل شد و سرانجام خویشتن را قدرت مجسم تصور کرد. بیان او بیان قدرت گشت و
3.2. در دنیای اسلام، او بانی گرایش به قدرت کور و تقدیس کننده خشونت شد و در سرکوبگری، بکاربردن سبعانهترین خشونتها را تجویز کرد. در نتیجه،
3.3. اسلام و انقلاب و مردم ایران و وطن آنها ایران، قربانیان اول گرایش خمینی به قدرت شدند. باوجود این،
3.4. این نه قدرت که اسلام بود که اسلام ستیزان و اسلام هراسان مورد هجوم قراردادند. چرا؟ زیرا خود نیز طالب قدرتند و به راست رویآوردهاند. به این دلیل که ستیز با دین یا مرام، باتوجه به این واقعیت که دین و مرام آدمی نیستند که طرف دشمنی قرارگیرند و رابطه با آنها، رابطه نقد کننده و نقد شونده با هدف بازیافتن بیان استقلال و آزادی است، گویای زورمداری ستیز کنندهاست.
3.5. بنیصدر راست میگفت: میان خمینیسم و ریگانیسم ارتباطی آلی وجود دارد. از کودتای خرداد 60 ، افراطیگری در ایران و دیگر کشورهای اسلامی ربط مستقیم داشت با گرایش هیأت حاکم بر امریکا به راست گرایی که توسل به زور را وسیله اول سیاست خارجی امریکا میشناسد و میکند. همواره، زورمدار در موقعیت زیرسلطه است که به قدرت مسلط روی میآورد تا که بدان تکیه کند.
باتوجه با این واقعیت که در غرب و دنیای اسلام گرایش به راست و راست افراطی جانبدار بکار بردن زور و جنگ، یک گرایش همگانی است، چاره کار، بازایستادن از بکاربردن زور بر ضد دین و هر مرام و روش کردن نقد با هدف بازیافتن بیان استقلال و آزادی است. حاصل کار دین ستیزی و دین هراسی، وضعیت کنونی در کشور ما و کشورهای دیگر است. هرگاه نخواهیم خشونتها، هستی کشورهای ما را بسوزانند، باید اسلام و آنها که مرامی جز آن دارند را، به یمن نقد، بمثابه بیان استقلال و آزادی، بازیابیم و بدان عمل کنیم تا که، بدین تجربه، خودانگیختگی خویش را بازیابیم و راه رشد درپیش گیریم. وگرنه، خلاء را همچنان زور پر میکند.