دوچالش بزرگ «انتخاباتی» امسال رژیم عبارتند از: تدارک دوران پساخامنهای و انجام اقدامات عملی و لازم برای پیشبرد پروژههای معطوف بهآن از یکسو، و تبدیل قدرت «واقعی» موجود به قدرت حقوقی و «قانون اساسی نوین» در تناسب با کالبدکنونی حکومت اسلامی از سوی دیگر. بهعبارت دیگر حل دوگانگیهای اسلام سیاسی مؤسس (دوره تأسیس) و اسلام سیاسی مؤخر (پوست اندازی دوره کهولت). پرسش این است که آیا میتواند و جامعه به او اجازه خواهد داد که این لقمه بزرگ را در سنین کهولت و نزارخویش قورت دهد یا در گلویش گیرخواهد کرد؟!
چرا ضیافت شام آخر؟! شروع شمارش معکوس«انتخابات» مجلس خبرگان و شورای اسلامی در ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ از جهات گوناگونی برای حاکمان صغیرانگاشت شهروندان بالغ ایران تعیین کننده است. از جهتی میتوان آن را بهمثابه آغاز تدارک دوره پساخامنه ای دانست که هم برای خودحاکمان و هم برای مردم ایران و هم قدرتهای جهان در مواجهه با رژیمی بحرانآفرین و بحران زی حائزاهمیت است. از منظردولتمداران و حامیان ذوب شده نظام که از دیرباز«دولت پنهان» و نهادهای انتصابی و موازی را تشکیل داده و دربست در انحصارباندهای خود گرفته بودند، سنگربعدی تصرف و قبضه و ضمیمه کردن همه نهادهای «انتخابی» و آنچه که دولت رسمی خوانده میشود بهدست همین باندها بود. استراتژی کلی خامنهای در موردچگونگی تحقق اهداف کامل انقلاب اسلامی و تثبیت آن فرایندی شامل ۵ مرحله بوده است: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی (که این دو در زمان خمینی تحقق یافتند)، و وی پیشبرد سه گام دیگر یعنی تشکیل دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی را در حیات سیاسی خود، بهنحوپیگیرانه وجهه همت خویش قرارداده است. او در طی این سالها با وجودمواجه شدن با انواع بحرانها و چالشهای بزرگ و حتی برخی نرمشهای باصطلاح قهرمانانه و موقت، هیچ گاه از اولویت دنبالکردنآنها کوتاه نیامده است. برکشیدن احمدینژاد و خیزش ۸۸ و پی آمدهایی چون تحریم هستهای و آمدن حسن روحانی و نوشیدن جام زهر و مداکرات برجامی … و مهمتر از همه خیزش بزرگ زن زندگی آزادی که از جهتی واکنشی بود به اسلامی سازی شتابان و آمرانه جامعه که انقیادزنان و خانهنشین کردن آنان از عناصر مهم آن محسوب میشود. در حقیقت او رسالتاصلی و تاریخی خود در رهبری طولانی مدتش را متحققساختن اهداف کامل انقلاب اسلامی بههرقیمت بهویژه در دوعرصه نخست ( تشکیل دولت اسلامی و جامعه اسلامی) خلاصهکرده است. گرچه بهخصوص درماههای اخیر درعرصه گسترش به اصطلاح تمدن اسلامی چه در منطقه با تسلیح و فعال کردن نیروهای موسوم بهنیابتی و چه در سوگیری قاطعانه به اتحاداستراتژیکی و نظامی با بلوک شرق نیز گامهای مهمی برداشته است. برایاو روشن بوده که اگر خودوی در دردوره طولانی حکمرانی و خلافت چنددههای خود نتواند اهداف فوق را به سرانجام برساند و نتواندمسیرهموارشده آن را با کوبیدن جاده پرسنگلاخ، بهعنوان میراث خود بهدست جانشینان کوتوله و فاقداقتداربعدی بسپارد، دیگرهیچگاه چنین فرصتی برای تحقق اهداف انقلاب اسلامی فراهم نشود و روحانیت باید آرزوی استقرارچنان حکومتی را با خود به گور ببرد. جان کلام آن است که او همچون یک پریشانفکرروان گسیخته بازتاب دهنده فوران حسرت وخشم فروخورده رسوبات تاریخی لایههای در حالاضمحلالی بوده است که دوران تاریخیاشان سپری شده اما جان سختی میکنند. واقعیت دیگرآن است که این فوران رسوبات بهبرکت یک وضعیت ویژه و نادر در خلأقدرت و فضای گرگ ومیش بحرانآلترناتیو در چندین دهه گذشته وارددوران معاصرشده و با پا نهادن بر صحنه سیاست بهپشتوانه یک توهم بزرگ تودهای و نوعی جن زدگی که خوداین پدیدههم پایدارنبوده است، بهعرصه قدرت پرتاب شده و در بستر منطقه و جهان دستخوش بحران و آشفتگی، در این عرصهها نیر تاخت وتاز کرده است ( بهعنوان یک نمونه کوچکتر به تاخت وتازداعش در منطقه که ناشی از گسیختگی وخلأ قدرت بود نگاه کنید). جمهوری اسلامی موجودی است که از بدوتولد تا لحظهمرگ، بحران آفرین و بحران ذی بوده و با بحران اساسا انس والفت دارد. بهاین ترتیب خودنفس وجودآن عصاره بحران است و از همینرو ارثیهای که برای جانشینان خود بجا میگذارد افکندن یک دریا بحران به دامن آنها است. با این همه بیلان و عملکرداو بشارت دهنده پایان سلسه ولایت است. سلطان، مهم ترین و چه بسا آخرین خلیفه سلسه ولایت فقیه و پاردایم اسلام سیاسی است که همزمان هم اوج و هم حضیض و آغازپایان را بهنمایش میگذارد.
سنگ بنای دوران پساخامنه ای با همه تهدیدات و مخاطرات بی ثبات کنندهاش، در این دوره و مشخصا با انجام این «انتخابات» نهاده می شود. در حقیقت آنچه که « یکدست سازی کامل» و پاکسازی و تصفیه رقبا از ساختارهای رسمی و انتخابی قدرت خوانده میشود و در رأس آن قبضه کامل قوه ریاست جمهوری و مقننه و مجلس خبرگان یعنی نهادهای بهاصطلاح انتخابی بهدست یک جریان عمیقا ارتجاعی و باندهای موردوثوق و وفاداربه مرکزاصلی قدرت و سرسپرده به استراتژی پنچگانه و «گام دوم انقلاب»، تنها گام نخست بوده است. گام دوم و مسأله مهم «لباس قانونی پوشاندن » بهاین قدرت حقیقی و برهنهموجود بهعنوان میراث اصلی خامنهای برای جانشینهایش هست. ناگفته نماند که قدرت واقعی بهعنوان شرط لازم اگر با قدرت حقوقی بهعنوان شرط کافی تکمیل نشود، هنوز نمیتواند خود را پیروز و موفق و مشروع تلقی کند. از همین رو پوست اندازی به دولت اسلامی و بقیه ملحقات آن نیازمند پوستاندازی قانون اساسی موجودهم است. اگر این روزها از جمله در جماران، سخن از امام زدائی ( یا خمینیزدائی) به میان است، چیزی که در تبلیغات انتخاباتی با حذف عکس خمینی و درج عکسهای خامنه و رئیسی رخ نمود، تا آنجا که به قدرت مربوط میشود بازتاب دهنده روح تحولات جاری بسوی گوشت و پوست دادن به دولت اسلامی و جامعه اسلامی و تمدن اسلامی در مرحله گذاربه دوره پساخامنهای بهدست خامنهای است. با این همه آن چه را که در قدرت و در بالا جریان دارد نباید با کنش و حیات و پویائی کل جامعه یکسان گرفت. برعکس مقاومت عمیق و روبهگسترشی در تمامی عرصهها از سوی جامعه در جریان است که چه بسا خامنهای غرق در توهم دست یابی به هدف گریزپای«دولت وجامعه اسلامی و تمدن اسلامی» را، بهدویدن بیپایان بهدنبال سراب یعنی موجودی موهوم و فرّار بهنام «حکومت و جامعه اسلامی »محکوم کند. همانگونه که خدایان آسمان سیزیف را برای همیشه محکوم به حمل آن بارسنگین و طافت فرسا و فرّار کرده بودند.
بههرصورت وضع چنان است که خامنهای در چینش جدیدمهرهها برآن شد که با غربالگریشدید از ورود تمامی کسان که زمانی سرفه ای کرده بودند – مگرمعدوددلقکان سیاسی نان بهروزبهخورجهت نمایش- و نسبت بهپروژه مطرح شده او در بالا ناخودی و بیگانه محسوب می شوند، از ورود بهمجلس شورای اسلامی و بهویژه خبرگان ممانعت شود. چرا که آنها چه بسا بتوانند در نحوه انتقال قدرت و گزینش جانشین وی موی دماغ میراث خوارانش بهشوند. آنها حتی از ورودکسانی چون حسن روحانی و مصطفی پورمحمدی (از جمله یکی از جنایتکاران بهنام هیأت مرگ با سابقه کشتارهزاران زندانی سیاسی) و یا حتی عناصرکاملا امنیتی چون علوی وزیراطلاعات پییشین و موردپذیرش خامنهای جلوگیری کردند. چنان که میدانیم او پیشترها با ورود سیدحسن خمینی و نمادجماران، به مجلس خبرگان نیز مخالفتکرده بود. برطبق گفته فاطمه رفسنجانی دختربزرگ رفسنجانی که اخیرا با صراحت بیشتری افشاکرد، آنها حتی از سر به نیست کردن فردی بنیانگذار چون رفسنجانی هم که خامنهای رهبری خویش را بیش از همه بهاو مدیون است، نگذشتند. بهباوراین خانواده، مرگ رفسنجانی همچنان رازسر بهمهری است که برای گم کردن ردپای خود حتی دوریین های آن واقعه را نیز از بین برده اند.
درجهخلوص سازی در موردمجلس خبرگان چنان است که حتی برای ۱۸حوزه از ۳۱ حوزه انتخاباتی رقیبی وجود ندارد! و در نقاط متعددی نیز با جابجاکردن محل نمایندگی شماری از کاندیداها بهنقاط دیگر نهایت تلاش خود را برای مهندسی انتخابات بکارگرفتهاند تا مبادا بیگانهای و عنصرناخالصی از هفتخوان این دباغخانه بگذرد و یا آراء بشکند و حدنصاب لازم را نداشته باشد. در حقیقت خامنه ای در طی رهبری طولانی خود اساسا با یکدست سازی در بالا و غربالگری گرایشهای «ناخودی» از یکسو و پرونده سازی و سرکوب گسترده مخالفان خود از سویدیگر توانستهاست اقتدارخود را حفظ کند. با این همه، حفظ اقتدار از طریقحذف، مترادف بوده است با انباشت بحرانها و افزایش شکنندگی کل نظام.
بحران جانشینی
از جهاتی، شباهت اکنون بحران جانشینی با دوره خمینی بیمار و در آستانه مرگ تصادفی نیست. البته آنها سعی دارند که از تجربه چگونگی گذارنظام به دوره پساخمینی بهره گیرند. انتقال رهبری از کسی که هم مرجعیت و هم بنیان گذاری نظام را یکجا با خود یدک می کشید به کوتوله ای چون خامنهای که حتی مجتهد هم محسوب نمیشد و خود می گفت با انتخاب وی بجای خمینی سزاست که مردم خون بگریند!،عبوربه دوره پساخمنیی آغازشد. گرچه در آن زمان هم تمامی دستاندرکاران خرد ودرشت نظام بهشدت نگران پیآمدهای خلآقدرت ناشی از فقدان بنیان گذارنظام و سرنوشت آتی آن بودند. نقش هاشمی رفسنجانی بهعنوان فردمورداعتمادخمینی بهاو و محلل در برکشیدن خامنه ای بهعنوان رهبرجدید نظام، با توجه بهمنصب ریاست جمهوری خود، در کنترل اوضاع و پرکردن خلأ قدرت بسیارمهم بود. با این همه نقش اصلی در این گذار را همچنان بقایای توهم به نظام و خمینی و پایگاه اجتماعی هنوز نسبتا گسترده آن در میان جامعه بهویژه بخشهای مذهبی تشکیل میداد. هنوز ناکارآمدی نظام و ماهیت بهشدت انحصارگرانه، بحران آفرین و قرون وسطائیاش در کنارسرکوب و استثمار و فسادبالقوهبیکرانش بهاندازهای که امروز انکشاف و برملاشده است هنوز آشکار نشده بود. در طی نزدیک به ۳۵ سال ولایتمداری، خامنه ای توانست با داشتن یک استراتژی وهدف معین و بهمددسرکوب و حذف مداوم رقبا، پایههای اقتدار و استبداد مطلقه خود را تحکیم بخشد، گرچه او در حقیقت هیچ مسأله و بحران مهمی را حلنکرد بلکه فقط آنها را سرکوب و انباشت کرد. اما درست بههمین دلیل پایههای نفوذ و اقتداروی در اصل ضعیف و شکننده بوده و بهمان میزان هم میراث او برای میراثبرانش شکننده و مستعدفروپاشی است. چرا که با مرگ یک رهبرمطلقه، نظام به آسانی قادر بهبازتولیدسریع اقتداری مشابه، آنهم در جامعهای مین گذاری شده و انباشتته از انواع بحرانهای حل نشده سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیکی و مستعدفوران نیست. رهبران، به صرف اختیارات حقوقی و «قانونی» اقتدارواقعی ندارند بلکه تحت شرایط خاصی در متن یک فرایندپیچیده و طولانی این اقتدارساخته و پرداخته میشود. و فراتر از آن اساسا اعمال قدرت مطلقه توسط یک رهبر، زمینه رویش رهبرانی از قماش خود را اگر نه ناممکن که دشوار میکند. از همین رو با توجه بهوزن نزارجانشین بعدی، عموما انتقال قدرت و تثبیت آن در چنین جوامعی با بحرانهای بزرگی مواجه میگردد که از قضا حل پارهای از آنها برعهده ولی فقیه زنده و مقتدرکنونی است که تا آنجا که میتواند مسیرجلوس جانشین کوتوله پس از خود را هموارکند. در آن زمان رفسنجانی بهعنوان کسی که خود هنوز اعتبارداشت و از رانت حمایت کامل خمینی هم بهره میبرد، به نیابت از دیگرحواریون خمینی، پس از بیماری خمینی و مدتها قبل از مرگش به نزدوی شتافت و با ردیف کردن یک سری معضلات و بحرانهای بزرگ و حل ناشده پیشاروی نظام که اگر وی حل نکند کسیدیگر یارای حلآنها را نخواهد داشت، از او خواست که با تکیه بهنفوذ و مداخله مستقیم خود، بهگره گشائی از این مشکلات آینده بهپردازد. ناگفته نماند که معضل واقعی هم نهیافتن راه حل بلکه بکارافتادن اقتدارانتقال ناپذیرخمینی برای حل آن مسائل بود.
در آن زمان مسائل مهم پیشاروی نظام شامل پذیرشقطعنامهآتش بس سازمان ملل، بحران جانشینی، که هم شامل کنارگذاشتن حسینعلی منتظری از قائممقامی خمینی که موی دماغشان شده بود و هم تعیین و تأییدصلاحیت ولو ضمنی رهبرجایگزین و مهم تر از آن گشودن گره شرط مرجعیت رهبری در تناسب با قامت کوتولههای بعدی حجتالاسلامیهائی که فی الواقع مجتهد هم نبودند، تغییربخشهائی از قانون اساسی از جمله افزایش اختیارات و اقتداررهبربعدی، که شخص خمینی با بهرهگیری از اقتدارکاریزماتیک خود چندان بهآنها نیازنداشت اما برای رهبربعدی مهم بود و بالأخره فتوای تصفیه و پاکسازی جنایتکارانه هزاران زندانی سرموضع که معاندنظام محسوب میشدند. این فرامین البته یکجا و دریک زمان صادرنشدند اما به تناوب مطرح شدند و خمینی بهعنوان رهبر و ولیفقیه بیمار و در شرف مرگ باید بهحل و فصل هرکدام از آنها همت میگماشت تا میراثبرانش بتوانند با خیال راحت سوارکارشوند و جانشینش بهتخت ولایت جلوس کند.
بزنگاه شام آخر؟!
اکنون باردیگر بهبزنگاهی حتی حساستر از آن زمان و چهبسا پیچآخر نزدیک شدهایم که شتربحرانی مشابه آن دوره در پشت درب نظام ولایت زانو زده است. اینک خطرخلأقدرت پس از مرگ خامنهای در شرایطی که نظام با انباشت بحرانها و ابرچالشهای بیسابقه مواجه شده است، بهکابوسهایشبانه کارگزاران و اولیگارشهای نظام در آغازدوره پساخامنهای تبدیل شده است. در چنین شرایطی است که یکی از عناصرسرسپرده مجلس خبرگان و امام جمعه اردبیل، بهنام حسن عاملی، بهعنوان فردمعتمد و عضومشترک هر دو کمیسیون محرمانه مجلس خبرگان در ارتباط با تحقیق و تعیین جانشین رهبر و نظارت بر شرایط حفظ رهبری نه فقط از خود بهعنوان عضومشترک دوکمیسیون سری مجلس، بلکه از رئیسیهم بهعنوان عضودیگری از این هسته سه نفره پردهبرداری میکند. بهروایت وی، که ظاهرا در نقش رفسنجانی این دوره ادای وظیفه میکند، اخیرا برای امرمهمی بهخدمت حضرت آقا شرفیاب می شویم که مفادآن چنین است:
پنج بحرانی که ولی فقیه زنده لازم است قبل از مرگش از آنها گره گشائی کند!
با رسیدن بهخدمت رهبری پنج مسأله ای را که در آینده میتواند کشور را با بحران مواجه کند مطرح کردم که ایشان حول آنها بسیار مفصل بحث کردند و بهرئیس جمهور عضودیگرتحقیق، دستوراتی دادند. و در مقام ُکرنش هم اضافه میکند که رهبری از هرگونه نقدی کاملا استقبال مینمایند و به آنها توجه دارند و مدعی شد که لب کلام آن است که در این کمیسیون، نظارت بر رهبری هم بهمعنی واقعی محقق میگردد!. باینترتیب معلوم میشود آنهائی که تاکنون فکر میکردند رهبری ِول است و مجلس خبرگان برخلاف حکم قانون اساسی جرأت نظارت بر رهبری ندارد سخت در اشتباه بودهاند و بهتراست بدانند که کوتاهی در کارنیست و امامجمعه مورد«اعتماد» اردبیل بهنیابت از همهدیگران امرمهم نظارت را به عمل آوردهاست. او همچنین با اشاره بهوظیفه بسیارخطیرمجلسخبرگان که همانا شناسائی اقراددارای صلاحیت برای جانشینی ایشان باشد با ایشان صحت کردند [ گرچه اظهارامیدواری میکند که وجودایشان تا ظهورامام عصر پایدارو محفوظ بماند، ولی خوب چهمی شود کرد که اجل حق است و دیدیم که امام راحل هم بهحضرت حق پیوستند- نقل بهمعنی] که البته مفادصحبتها چه آن بحرانهای پنجگانه و چهجانشین محتملایشان تماما جزو اسراری است که به گفته وی فقط بین هستهغیبی سه نفره و رهبری جریان دارد و هیچ کس دیگری خبرندارد. فقط بهایشان باید سفارش کرد که با حمل چنین اسرار و بارسنگینی مواظب سلامت خودشان و خطراتیچون ربوده شدن یا دچار بیماریهائی چون الزایمزو غیره باشند!. بهخصوص که اخیرا یک مجتهد دیگر از تبارمجلس خبرگان گفته است که نام رهبرآینده محرمانه است که اگر علنی شود اسرائیل و آمریکا ترورش میکنند. بهاین ترتیب روشن است که حضرات مدعیاند که از هم اکنون اقدامات لازم برای گذارامن به دوره بعد و جلوگیری از خطرات ناشی از خلأقدرت را تدارک میبینند.
بههرصورت، با توجه بهخطرزانوزدن شترمرگ در پشت دربارولایت و حلول روح رفسنجانی مرحوم در کالبدمعتمدخامنهای، میتوان از کلیدخوردن دوره پساخامنه ای و لاجرم دخیل بستن میراثداران کوتولهوی بهاقتدارولی فقیه زنده، در گشایش گره کوربحرانها سخن گفت. در اینجا ظاهرا معمای غامضی وجود دارد: اولا، اگر خمینی از دور دستی برآتش داشت و بر صحنه مسلط نبود و باید او را حواریونش نسبت بهاوضاع پیچیده و معضلات شیر فهم میکردند، اما خامنهای پس از ۸ سال تجربه ریاست جمهوری و تقریبا ۳۵ سال یکه تازی در کسوت رهبری بلامنازع و کنترل همه امورمهم کشور بهدست خود و دستنشاندگانش، آنچه که بهعنوان انباشت بحرانهای بزرگ مینامیم نباید چیزی جز بیلان و عملکردمستقیم و خروجی حکمرانی وی باشند. ثانیا، اگر وی قادربود آنها را حلکند طبعا چنین انباشتی از بحرانها وجود نداشت. بنابراین انتظارحل اینگونه مسائل خودساخته از وی انتظاری پوچ است. بهقول معروف کل اگر طبیب بودی سرخوددوا نمودی! اگر در آنزمان خمینی هنوز چیزی از هژمونی و مازاد با خود داشت، اما برای خامنه ای بیلانی جز ویرانی و فلاکت و نارضایتی و انزجار و نفرت وجود ندارد. وی اگر هنری در چنته داشت بجای تلمبارکردن مشکلات بهحل آنها همت میکرد. از اینرو حقا میراث وی برای جانشین مفلوکش چیزی جز افکندن بحران به دوشاو نیست. میراث او خود باری است طافت فرسا بردوش جانشینهایش و بندی بر دست و پای آنها. بههرحال لیست آن بحرانها و موضوعات فعلا سری که بعدها باید یک بهیک پرده برداری شوند و تنها میتوانند بهدست مبارک ایشان حل و فصل گردند، قاعدتا- با لحاظ کردن ضریب خطای اندکی- باید شامل مواردزیر باشد:
۱- بحران جانشینی و خلأقدرت: نباید فراموش کرد که بحران رهبری و انتقال قدرت از نظام مقدس مبتنی بر ولایت مطلقهفقیه جداناپذیراست و از آسیبهای بالینی آن بهشمار میرود. چرا که اعمال ولایت مطلقه توسط فقیه حاکم جائی برای پرورش جایگزینی در خور باقی نمی گذارد [ در این مورد رئیسی که حتی هم ترازکوتولههای موجودهم نیست و صرفا بهدلیل اعتماد و اثبات وفاداری کامل بهنظام و رهبری گزین و بهریاست جمهوری برکشیده شد تا در این منصب تجربه عملی لازم را کسب کند و با مسائل حکمرانی از نزدیک آشنا شود.البته اگردر گیروداراین آزمون نسوزد و پایش بهگل نرود. قاعدتا شمارنامزدهای رهبری بهدلیل وجود ریسک های مختلف و محتمل باید بیش از یک مورد باشد). ۲- تبدیل نظام ریاستی بهپارلمانی: انتخابات رئیسجمهوری بهشکل کنونی و مستقیم ( ریاستی) برای ثبات دولت اسلامی زیادی لوکس و چالش برانگیزشده است و چه بسا در مواقع حساس، چنان که تجربه شده است فیلشان یادهندوستان کند و بهموی دماغ رهبری و نظام تبدیل شوند!. ازهمین رو با عنایت بهکنترل کامل مجلس توسط رهبری و شورای نگهبان دستچین شدهاش، تبدیل آن بهنظام بهاصطلاح پارلمانی برای جلوگیری از تنشها و ایمنی نظام ضروری است و شاید هم در این میان رفراندوم قانون اساسی ملاخورشده و ظیفه آن به همان مجلس ذوب شده محول شود. بعضا چنین تغییراتی البته از مدتها پیش مطرح بوده ولی رژیم ناتوان از اجرایش بوده است. ۳- ضرورت تغییربرخی مواد قانون اساسی و فرمان تشکیل کمیسیون ویژه: با پوست اندازیهای «جمهوری» اسلامی بهسوی حکومت خالص اسلامی و مبتنی بربیعت امت همیشه در صحنه از یکسو و شکاف بزرگ بین نظام و مردم از سوی دیگر؛ و در تناسب با آنها قانون اساسی دورههای قبلی برای وضعیت حال، «خیلی دموکراتیک» محسوب میشود که لازم است همچون تخت پروکروستس با قامت امروزی حکومت بهاندازه شود و سوراخ سنبههای آن که برای نظام هزینه سازهست مرمت گردد. چه در مورداصلاح قانون اساسی در مواردضروری و چه تغییرمسیرانتخاب ریاست جمهوری، انجام آنها مستلزم فرمان تشکیل کمیسیون ویژه است. ۴- بحران معیشتی حاد و راهجوئی برای آن: بی تردید در نزدقاطبه روحانیت و حامیان رژیم و البته بسیاری دیگر که براین باورند « من لا معاش له، لامعاد له = کسی که معاش نداشته باشد دین هم ندارد» مهمترین پاشنه آشیل نظام در کنارفسادسیستماتیک (بخوانید از دستاوردهای رهبرکنونی) که معاندین ودشمنان نظام از آن بیشترین بهره برداری را میکنند همان فلاکت و وضع بدمعیشتی واقتصادی قاطبه مردم است که دایما هم با وخامت بیشتری مواجه میشود. بههمین دلیل بهاحتمال بسیار زیاد از رهبری خواسته شده است که تا دیرنشده از انفاس قدسی شان برای حل این معضل بهرهگیرند و دستورات لازم را صادرفرمایند. البته ناگفته پیداست که این همان عرصهای است که رهبری چنته اش خالی خالی است و ناگزیر بیش از سایرموارد آنها را بهدنبال نخودسیاه خواهد فرستاد!. در همین رابطه نگرانی از نقش روحانیت و مرجعیتی که چندان رغبتی به قرارگرفتن زیراتوریته حاکمیت که همه چیز را از خدا و اسلام و پیامبر و امام زمان تا حوزه را به ابزار تبدیل میکند، ندارند و لطمات دین دولتی بر نفوذمذهب را از جمله درهمین خیزش سال گذشته، نهصت عمامهپراکنی را فراموش نکنید- بخوبی احساس کردند و از سوی مدافعان دوآتشه نظام هم از جمله در خودحوزه متهم به نوعی «سکولاریزم» می شوند. گرچه درشرایط کنونی جرئتعرض اندام ندارند، اما در وضعیت انتقال قدرت و خلأرهبری تثبیت شده چه بسا بهمعضلی تبدیل شوند، نیز قاعدتا مطرح شده است. ۵- تحریم و بحران هستهای و خطروقوع جنگ: در زمان خمینی مسأله جنگ ایران و عراق مطرح بود وخوردن جام زهر. ولی اکنون تحریم و مسأله بحران هسته ای و نزدیک شدن حاکمیت به نقطه گریزهسته ای و خطردر غلطیدن به باتلاقجنگهای منطقه ای و غیرمنطقه و احیانا نزدیکی بیش از حد به روسیه وچین(نقض سیاست نهشرقی و نهغربی). یعنی همان قلمروهائی که به راهبردپنجم یعنی گسترش تمدن اسلامی ( یاصدورانقلاب اسلامی) برمیگردد. اگر آن موقع هدف حل آنها و نوشیدن جام زهربود اما اکنون فراربهجلو به سوی تحققاهداف انقلاب اسلادمی یعنی گرفتن موقعیت تهاجم گرچه بدون داشتن پشتوانهلازم لجستیکی. بنابراین حل آنها از جنس نوشیدن جام زهرنیست، بلکه عرض تحقق آن اهداف والا البته با مدیریت کنترل شده بحراناست که اینک تبدیل بهبخشی از هویت وجودی و بقاء نظام شده است. میلتیاریزه شدن کشور، رونق تولید و خرید و انباشت تسلیحاتنظامی موشکی و سودای هسته ای به مثابه تبلوراقتدارنظام که موجب برآمدبیش از پیش سپاه و نیروهای نظامی وامنیتی در عرصههای گوناگون سیاسی اقتصادی و امنیتی و فرهنگی و شکلگیری اولیگارشی سیاسی اقتصادی و امنیتی شده است ( نباید فراموش کرد که در زمان خمینی توصیه به دوری سپاه و نیروهای نظامی از عرصه سیاسی می شد).
دوره انتقال قدرت در زمان مرگ خمینی در میانه و کمرکش پارادایم استقرارحکومت اسلامی بود و نظام هنوز همه سرمایههای اقتصادی و اجتماعی و اعتمادجامعه و پایگان حمایتی خود را بطور تقریبا کامل نسوزانده بود. امروز نظرسنجیهای داخلی میگویند ٪۸۱ جامعه اعتماد خود به نظام را از دست داده است. اکنون ما در شرایطی قرارداریم که پارادایم حکومت اسلامی به مرزهای کهولت و گندیدگی کامل خود رسیده و دو قطبی شکاف بزرگ مردم و حاکمیت واقعیت بسیارمشهودی پیداکرده است و حاکمان دیگر نمیتوانند بهشکل و سیاق سابق حکمرانی کنند. نمونه بارزآن نافرمانی زنان در ججاب و پوشش اجباری در زیرشدیدترین فشارها و تهدیدهاست. جامعه ایران درگیر «رنسانس و نوزایی»عمیق و معوق ماندهخود علیه سلطه دین و انقیاد و صغیرانگاری و مردسالاری و انواع مناسبات تبعیضآمیزاست. از همین رو رژیمهار که قصدعقب نشینی ندارد راهی جز بکارگیری خشونت برهنه و هراس افکنی چون اعدام و دستگیریهای وسیع و پرونده سازی و شکنجه و کنترل اینترنت و پادگانی کردن دانشگاهها و استقرارججاب بانها در نقاط گوناگون ترددمردم و گسیل طلبههای متحجر و دیگر مزدوران سرکوبگر بهمدارس و مراکزآموزشی و سرکوب تشکلهای مردمی نمیبیند. آنها از پیوند حوزه و جامعه به سودای ادغام جامعه در حوزه رسیده اند! نباید فراموش نکنیم که بکارگیری گسترده طلاب و بدنه روحانیت برای ولایت لرزان و ناتوان از کنترل جامعه و بهویژه آموزش نسلهای جدید و کنترل حوزههای آموزشی به ضرورتی حیاتی تبدیل شده ا ست. ادغام بدنه روحانیت، طلاب در بخشپائینی بوروکراسی دولت بویژه در بخشهای آموزشی برای مخ خوری جوانان و نوجوانان هم در حکم شغل دنیوی و رسیدن به نان ونوا وهم شغل آخروی است برای آبادکردن آخرت و البته در اصل ابزاری برای کنترل مراکزآموزشی و جایگزین مناسبی برای کادرهای آموزشی نافرمان و غیرخودی!. حکومت ولایت فقیه که بنام دین و روحانیت حکومت می کند، در واپسین سنگرخویش از یکسو بهخانه تکانی سخت در بدنه بوروکراسی عظیم و چندمیلیونی دولت نیازدارد و درحقیقت آن را شروعهم کرده است و از سوی دیگر در پرکردن خلأ ناشی از آن همانطور که در فرایندحذف اساتیدناخودی حتی مداحان را تا مقام استادی دانشگاه برمی کشد، در حوزههای آموزش برای تربیت نسل نوجوان با سیره اسلامی و مخخواری آنها آغوش خود را سخت برای جذب بدنه روحانیت در هاضمه خود گشوده است.
بحران بازتولید نظامی که در آن بحران قاعده است و نه استثناء
بطورکلی هرنظامی برای بقاء خود قاعدتا باید بتواند مؤلفههای اصلی و بنیادی وجودی خویش را در حوزههای گوناگون اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ( و ایدئولوژیک) بازتولیدکند و گرنه صرفنظر از چگونگی و زمان درهم شکستهشدن، بهسرانجام محتوم خود رسیده و بهپایان سلام خواهدداد.
در رابطه با بقاءخود، نظام بهمثابه یک سیستم درون بود با ارزشها و هویتخودویژه، و ناتوانی آن در بازتولید خود، صرفنظر از سایرعرصهها، مشخصا با دو مسأله و بحران مهم و سرنوشت سازمرتبط با ماندن یا نماندن مواجه هست: یکی حول پدیده گسست نسلی و دیگری تغییرذائقه و رویگردانی اکثریت بزرگ جامعه از هنجارها و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی موردنظرنظام. [در این نوشته مگر به اشاره از وجه اقتصادسیاسی این سیستم درون بود که بسیار مهم است و بلائی که برسر جامعه و منابع و اقتصاد و محیط زیست بهوجود آورده است برای پرهیز از اطناب بیش ازحدنوشته صرفنظرشده است].
گسست نسلی: در مورد نسل اولحامی نظام و حضورآنها در ساختارقدرت و تحکیم هسته مرکزی قدرت کسانی را داریم، از خودرهبری و تا دیگرانی که سکان اصلی قدرت را کنترل و هدایت میکنند، عموما در وجه غالب وارد تونل مرگ یعنی دهه ۸۰-۹۰ زندگی خود شدهاند و در این زمینه بناگزیر با خانهتکانی بزرگی مواجه هستیم، بدون آنکه نسل اول نظام توانسته باشدعلیرغم اهتمام زیاد در طیاین چنددهه نسل بلافاصله جایگزین و رهبران و مدیران و کارگزاران کارکشته و مهمتر از آن سربفرمان و قابلاعتماد و خالص خود را پرورشداده باشد. تصفیههای مداوم در دستگاههای دولتی، دانشگاهها و آموزگاران و … دال برهمین واقعیت است. از جانب دیگر، در آنسوی طیف جامعه در هرم سنیپائین، نسل های جوان و پائین (دهه ۸۰ به این سو) را داریم که پایه و زیرساخت انتقال جامعه کنونی بهآینده را تشکیل میدهند و بدونآنها آیندهای وجود نخواهدداشت. نسلهائی که عمدتا علیه نظام و ارزشهای آن شوریدهاند و حتی نقش مهمی در خیزشهای اخیر و در مدارس و دانشگاهها و … داشتهاند. چنانکه یکی از دست اندرکاران مجلس خبرگان میگوید با شنیدن آن شعارها در خیزش سال گذشته علیه رهبری، آرزوی مرگ کردم!. اخوندی دیگری از خبرگان نقل میکند بهلیل کهولت و عمل چشم برای عبوراز عرض خیابانی از جوانی کمک خواستم، سرباززد و فریادکشید که از همهتون نفرت دارم! اینها همانهائی هستند که «سلام فرمانده» را تبدیل به «سلام درمانده»کردند.
نظرسنجیهای خودرژیم در این عرصه کاملا گویاست: چنانکه طبق آخرین نظرسنجی گسترده و سراسری – با همکاری وزات ارشاد و کشور- که نتایج آن را حتی باید محافظه کارانه تلقی کرد، معلوم شده است که حدود ٪۷۴ افرادجامعه خواهان جدایی دین از حکومت و طرفدارنظام لائیک هستند. ٪۸۴ مشکلی با بیحجابی ندارند. یک نظرسنجی دیگر میگوید که بی اعتمادی عمومی به ٪۸۱ رسیده است. نظرسنجی های درونی حاکمیت پیرامون نرخ مشارکت در انتخابات، حکایت از ۶ تا ٪۹ در تهران و مراکزاستانها و در سراسرکشور از ۲۴ تا ٪۲۷ دارد. وجهبارزدیگر این نارضایتیها اعتراضات بیوقفه معیشتی و اقتصادی در بسیاری از نقاط کشور است. چنانکه بازنشستگان که قاعدتا باید سنین کهولت خود را در استراحت و آرامش سپری میکردند، تبدیل به یکی از پایه های ثابت اعتراضات خیابانی هفتگی در کشور با شعارهای تندعلیه سردمداران بی لیاقت و فاسدنظام شدهاند.
همین بحران گسست در بازتولیدنسلی و بحران معیشتی و بازتاب آنها در بازتولیدارزشها و ایدئولوژی نظام باعث شده که حاکمیت و پایگاه اجتماعی آن لحظه بهلحظه آب رفته و در موقعیت یک اقلیت کوچک در حال آبرفتن قرارگیرد که بیش از پیش تنها مسیربقاءخود را در یک دست سازی (خالص سازی) و تشدیدسرکوب و بکارگیری خشونت برهنه میبیند. روندیکدستسازی که با پیاده کردن پی درپی یاران و خودیهای دیروز از ماشین قدرت از یکسو و دوقطبی شدن حاکمیت و مردم از سوی دیگر بهموازات هم صورت می گیرد، رژیم را چنان ناتوان و غرق در بحران و بحرانآفرینی میکند که هیچ امیدی برای نجات نظام نگونبختی که عمرتاریخیاش بهپایان رسیده است باقی نمیگذارد. بطوری که ممکن است برسرهرپیچی از بحران و با وزش هر تندبادی طومارش درهم پیچیده شود. خالص سازی و بیرون کردن تجربهاندوختهگان و جریانهای پیرامونی، مترادف است با زوال بیش از پیش عقلانیت و توان تدبیریک سیستم غرق در بحرانها، در لحظاتی که بهآنها بیش از هر زمانی نیازدارد. مجموعه عوامل فوق، در کنارانزوا و فشارفزاینده جهانی ناشی از بحرانآفرینیها که بعضا بهخودزنی بیشتر شباهت دارد تا جذب قوا، باعث شده است که گذربه دوره پساخامنه ای در مقایسه با دوره گذربه پساخمینی بسی شکنندهتر و پر ریسک تر و لاجرم با بحران خلأپرنشدنی قدرت و تشدیدتعارضات درونی نظام همراه باشد که چهبسا در نقطهای غیرقابل پیشبینی سرنوشت محتومش را رقم بزند. به یک تعبیر رژیم در یک نقطه کور با دنده بالا و سریع پیشمی تازد.
گذاربحرانی، یکدست سازی و پیآمدهای آن
با فرض فرارسیدن دوره پساخامنهای وبا توجه بهاهمیت «انتخابات» این دوره در سرنوشت آتی رژیم، چنانکه اشاره شد حاکمیت برآنشد که بستهترین و خالص ترین انتخابات عمرخود را فارغ از دیگرپیآمدهای آن، برگزارکند. چنانکه حتی ناگزیزشد افرادی مثل حسن روحانی و یا مصطفی پورمحمدی کسی که افتخارعضویت در هیات مرگ قتلعام زندانیان را در پروندهجنایتهای خود دارد و بهآن افتخارهم میکند و یا وزیراطلاعات دولت قبلی و مواردی از این قبیلافراد را از مشارکت در انتخابات خبرگان و یا بعضا مجلس اسلامی محروم کند. چنانکه مشهوداست رژیم هیچ تلاش واقعی هم برای گرم کردن حداقلی انتخابات صورت نداده است و به آنبه صرفاعنوان تکلیف سیاسی و شرعی نگریسته است. چرا که راهبردخامنه ای و هسته مرکزی قدرت آن بوده است که برای محکم کاری در این دوره گذار و سرنوشت ساز باید با خانهتکان و خالص سازی حداکثری و بههر قیمتی بهجلو تاخت. بیآنکه یک لحظه تردید کنند که دویدن به سوی تحقق راهبردسهگانه در حیات مستعجل رهبری و بههرقیمتی چهبسا دویدن بهسوی سراب باشد!
نمایش انزوای پرشکوه، تاوان تاختن بههرقیمت!
رژیم خود خوب میداند که با توجه بهابعادفشارهای بینالمللی و بحرانهای داخلی، تا چهحد بهنمایش در آمدن میزان نفرت و انزجارمردم از حکومت و ابعاد انزوایش در داخل، نظام را شکننده و حکومت کردن را دشوارتر میکند. اما برای رژیم و اولیگارشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی حاکم بهعنوان یک سیستمبسته و آخرالزمانی و دارای منافع اقتصادی سیاسی کلان و استوار بر استثمارطاقت تنها گزینه برای بقاء بوده است[ تنها یک نمونه گویاست: ۴ و۵ و ۶ و ۷ برابربودن دستمزکارگران کشورهای اطرافمان مثل ترکیه و عربستان و کویت و حتی عراق نسبت به دستمزدکارگران ایران]. اقتصادمبتنی برخودمانی سازی و رانت و غارت و فساد و حذف رقباِ در خدمت یک الیگارشی متنفع و محدود و دلبسته بهنظام، همراه با فقر و فلاکت گسترده عمومی که تنها یک قلم آن قرارگرفتن یک سومجامعه زیرخط فقرمطلق است ( که همراه با فقر نسبی، اکثریت بسیار بسیاربزرگ جامعه را تشکیل می دهند). البته دیگری ساز ی و حذف مداومآنها برای حفظ یکدستی و بهعنوان ابزار «بقاء»، در کنه خود ضدبقاء و در واقع بقای زوال یابنده است. از همین رو برای گریز از این نتیجه محتوم در انتخابات نمایشی کنونی، در تلاش مذبوحانهای با تلاشهای مذبوحانهای میکوشد که شاید مفری پیداکند. خامنه ای پی در پی بهروی صحنه آمده و با وجوب شرعی و سیاسی خواندن شرکت در رأی دادن و خیانت خواندن عدم شرکت و تحریم، به خواص و منبریان و خطباء و رسانهها نهیب میزند که با جهادتبیین خود مردم را درهرنقطهای بهر صورتی که میتوانند تشویق بهحضور در صحنه کنند و مردم و باصطلا خواص را تهدیدمی کند که اگر در انتخابات شرکت نکنند وضعشان بدترخواهدشد! چنانکه علم الهدی سلطان ولایت مشهد میگوید پدرانخانواده همانطور که فرزندان خود را صبح زودبرای نمازخواندن بیدارمیکند لازم است که بههمان ترتیب آنها را برای رأی دادنهم بیدارکرده با خود ببرد ( ظاهرا او مادران را از این وظیفه معاف کرده است!). صدا وسیما به برگزاری پارهای مناظرهها حتی با عبورمصلحتی از برخی خطوط قرمزرایج با هدف باصطلاح داغ کردن تنورانتخابات و جذب آراء و البته برای بیاثرکردن کردن «مرجعیت» رسانههای خارج در دامن زدن به تحریم، روی آورده است. سخنان سردارتهی مغز و وراجی چون محمداسلامی فرمانده سپاه که یک تنه بیش از هرآخوندی سنخرانی و سیاستورزی میکند یک نمونه از آنهاست: برای رضای خدا، حمایت از وطن، اسلام، رهبری پای صندوقها بیائید. انتخابات بسیارسرنوشت سازاست و تأثیرجهانی دارد. در کسوت یک عروسک خیمه شب بازی برای گرم کردن تنورانتخابات، علیمطهری با برند «صدای ملت» بهویژه با هدف شکستن درجه انزوای بسیارگسترده رژیم در پایتخت کشور به معرکهگیری پرداخته است. گروهی از زندانیان سیاسی خطاب وی اعلام کرده اند که صدای ملت از درون زندان شنیده می شود. یا اقلیتی از جریانات اصلاح طلبان راست با انشعاب از سیاست رسمی اصلاح طلبان از اینجا رانده و از آنجا مانده ،رأسا واردفعالیت بالماسکه انتخابات شده و با ابداع واژگانی توخالی چون «اقلیت خوب» و «روزنه گشائی» واردمیدان شدهاند تا شاید از این ممر خود را بیمه کرده و منافع و داشتههای خود را حفظ کنند و اندکی هم نفس بکشند.
وسوسه دستکاری در نتایج «انتخابات»؟
اما همزمان در لابلای سخنان دست اندرکاران شاهدادعاهای گزافی در موردمیزان شرکت گسترده و دشمن شکن و حماسی شهروندان هستیم. آنها مدعیند که مردم مسلمانایران نشانداده اند که علیرغم برخی نارسائیها هرگاه انقلاب و نظام مقدس بهآنها احتیاج داشته باشد با خلوص تمام در صحنه حاضر میشوند و ادعای (سرتاپا دروغ) حضوردههامیلیونی در سالگردانقلاب را مثال بارزآن میدانند! برخیهم مثل وزیرکشور که خود از سرداران سپاه و نهاد برگزارکننده انتخابات است، پیشاپیش مدعی مشارکت ٪۶۰ شدهاست. شاید منظورحضرات از مردم، همان لشکرغیبی آتشبهاختیاران باشد که حالا خود انتخابات را سازمان میدهند! بی تردید رژیم با وقوف به نتایج وخیم نظرسنجیها، و نگرانی از لخت ظاهرشدن سلطان در انظارعمومی بیکار نهنشستهاند. از اینرو توسل بهانواع اقدامات ممکن، دستکاریها و حقهبازیها برای افزایش شمارمشارکتکنندگان در مقیاس بزرگ دور از ذهن نیست. بخصوص که انتخابات این دوره اساسا بدون رقیب بوده و تقلب در آن مثلا در قیاس با سال ۸۸ کمتر مسأله سازاست. یکی از آخرین نشانهها در این مورد میتواند حذفناگهانی درج مُهرانتخابات در شناسنامهها در آخرین روزها باشد که میتواند دستآتش بهاختیاران و سپاهیان و حزب الهیها و مجریانخودبزگزیده و بدون نظارت را در ریختن چندباره رأی و یا شمارشآراء بازبگذارد. در توضیح این تصمیم هاشمیمهر گفته است « با توجه بهاینکه با درج مُهر در شناسنامه، برخی رسانههای معاند سعی در سوءاستفاده برای تشویش اذهان عمومی را داشتند، امسال برای رفع ابهام اجباری نبودن شرکت در انتخابات، ثبت مُهر در شناسنامه حذف شده است.»!. خوب، این رسانهها که همیشه کارشان این بوده است،پس چرا فقط اینبارعابدوزاهدشدهاید؟! نفس خوداین توضیح شبهه برانگیز بوده و حکایت از اطمینان پیشاپیش گوینده از نتایج رضایت بخش صندوقها میکند. البته بهتجربه دیدهایم که جلوگیری از درزاین گونه خبرهای محرمانه از درون رژیم دشواراست. علاوه برآن امروزه ما از بیرون با حک کردن میلیونها سندمحرمانه مواجهیم. بنابراین تقلب گسترده مخفی نمیماند. با این همه برای رژیم بهمصداق آن ضرب المثل معروف آب چو از سربگذرد چه یک متر چه صدمتر، نکته مهم افشاء زنده تقلب است که میتواند مچ مجرم را در حینارتکاب جرم بگیرد و نه احیانا رسوائیهای محتمل آتی و زمان گذشته که برای ثبت در تاریخ مناسب است. از این رو خلوت کردن و خلوت ساختن خیابانها و شهرها و انتشارخلوتی حوزههای رأی احیانا تاکتیک مهمی و مؤثری هم بدرجاتی در مقابله با تقلب و هم مهم تر ازآن در افشاء و باورپذیرکردن آن است. کافی است در نزدوجدان عمومی و افکارعمومی مارک تقلب برپیشانی رژیم حک شود که در آن صورت هرگونهادعاهای واهی او از اعتبارساقط میشود.
در آنسو هم البته اکثریت بزرگی از مردم اعم از کارگران و زحمتکشان و زنان و دانشجویان و جوانان و دیگرکنشگران در نقاط گوناگون کشور را داریم که با کنشخود انزوای پرشکوه حاکمان را به نمایش بگذارند و و عملا با«نه» بهانتصابات رژیم، آن را به یک «نه»بزرگ علیه کلیت نظام و بهیک رفراندوم حول آن تبدیل کنند. برای آنها روشن است که رژیمی درندهخو و قاتل و فلاکت آفرین که برای هراسافکنی و اثبات اقتدارلرزان خود حتی از بریدن دست و انگشت و کورکردن چشم در قرن بیستویکم ابائی ندارند هرذره کسب مشروعیتی از این دست را با تشدیدسرکوب و خشونت و بگیر و ببندبیشتر پاسخ خواهد داد. در چنین شرایطی ایحادموجهای مردمی و خانه بهخانه و محله به محله وشهر به شهر با گسترش فضای تحریم و با شعاررأی بی رأی کارگران شاغل و بازنشستگان، دیوارنویسیها و دعوت بهتحریم از طریق ارتباط تلفن به تلفن خانوادهها و آشنایان با یکدیگر، که یکی از مهرههای رژیم ( امام جمعه اهواز و نماینده مجلس خبرگان) نسبت بهخطرشیوع آن در خانوادهها هشدارداده است، و خلاصه فراگیرکردن شعاررأی بی رأی، بهمعنی زدن مهرابطال بر پیشانی رژیم در «انتخاباتی» است که خود آن را سرنوشت ساز و مقدمه و تدارکی برای ورودبه اجرای برنامههای معطوف به انتقال بهدوره پساخامنه ای میداند. مرحله ای که باید آن را در راستای متحقق کردن راهبردهای پنجگانه و سند «گام دوم انقلاب» دانست که حاصلی آٔن جز تشیداختناق و جوسرکوب و فلاکت و بجاگذاشتن سرزمینسوخته و ویرانشده ای برای نسلهای آتی نخواهدبود. نکته مهم جایگیرشدن این خودآگاهی است که دادن هر تک رأی به رژیم به معنی دادن مجوز بهآن برای سرکوب گسترده تر و برافراشتن چوبههای دار و پرونده سازیهای بیشترو و پرکردن زندانها و تقویت بساط شکنجه برای تک تک شهروندان معترض به وضعیت است. همانطور که تحریم انتخابات ریاست جمهوری رئیسی مقدمه خیزش بزرگ زن زندگی آزادی گردید تحریم گسترده «انتخابات» پیشارو نیز میتواند همچون یک کاتالیزور و یا ایستگاه واسط هموارکننده مسیرخیزشهای پردامنهتربعدی عملکند.
لب کلام:
۱- مثل انتخاب کردن در شرایط اصولی، انتخاب نکردن هم حق مردم است بهویژه وقتی که انتخابی وجود ندارد. و این یک کنش معطوف بهعمل و پربسامد است وقتی که بهیک جنبش و رویکردهمگانی تبدیلشود. و بهمان اندازه که رأی میتواند تولیدمشروعیت کند عدم رأی می تواند مشروعیت زدائی کند.
۲- «انتخابات» ۱۱ اسفند امسال بنا بهدلایلی برای رژیم اهمیت تعیین کننده دارد و بهمین دلیلهم بی سابقه ترین خالص سازی کل حیات خود را برای آن صورت داده است. در حقیقت انتخابات در پیش رو اساسا در میان یک طیف از اصول گرایان تندرو و کاملا وفادار و و بهمراتب ارتجاعیتر صورت میگیرد که در آن حتی اصول گرایان اندکی منتقد هم حذف شده اند.
۳- حساسیت این انتخابات چنان است که نه فقط میتوان آنرا به معنی شروع دورهپساخامنهای دانست، بلکه میتوان از جهتی آن را با توجه به رسیدن نظام بهسنگرپایانی خود بهعنوان شام آخر و چه بسا سلطانآخرسلسه ولایت فقیه دانست.
۴- سلطان ناگزیرشده است که لخت در صحنه ظاهر شود: دوگانه متضادخالص سازی و بایکوت گسترده انتخابات، درعین حال رژیم را در برابرپیآمدهای عریان شدن انزوای پرشکوهش در صحنه عمومی و بهنمایش درآمدن فقدان مشروعیت مردمیاش قرارداده است. برای رژیمی که با انباشت فزاینده بحرانهای گوناگون و شکافهای درونی و نیزفشارهای روزافزون بین المللی دست بهگریبان است، چنین حضوری بیتردید موجب ریزش بازهم بیشتراقتدار و توان او و آفرینش بستری برای زایش خیزشهای نوین با دامنههای نوین خواهد بود.
۵- با براه انداختن موجهای مردمی تحریم سراسری و با شعاررأی بی رأی و ایجادفضای بایکوت گسترده، با بهرهگیری از انواع تاکتیکهای ابتکاری بهویژه توسط نسلهای جوان و فعالان و کنشگران جنبشهای اجتماعی میتوان با بهنمایش گذاشتن انزوای هرچه پرشکوهترنظام و رهبری آن، عرصه را بر آنها در پیشبردپروژه های سرکوبگرانه گوناگون و مرتبط با دوره انتقال تنگتر کرد. نباید برکسی پوشیده باشد که خامنهای و صاحبان قدرت و ثروت در لحظه های گذارکنونی، تمامی توان و سعی خود را برای لباس «قانون|» پوشاندن بهشیوهحکمرانی و اقتداراقلیت بنیادگرا و سرکوبگر که خطوط عمده آنها در متن مقاله مورداشاره قرارگرفت بکارخواهندگرفت. تا دربارولایت و خامنهای بهعنوان ولی فقیه زنده و صاحب قدرت مطلقه هم این گذارپرسنگلاخ را به شکل مطمئن طی کنند و هم با بهسرانجام رساندن راهبرد پنجگانه اهداف انقلاب اسلامی میراث گرانقدری برای جانشینهایش بجا بگذارد.
رژیم را در شوی انتخاباتی خود تنها بگذاریم! بگذار که سلطان، لخت و تنها در صحنه و ضیافت شامآخر حاضرشود!
تقی روزبه ۲۰۲۴.۰۲.۲۸