کارکردهای روانشناختی احساس نفرت بمثابه بارزترین علامت روانی ـ اجتماعی ذهنیت گرفتار مدار بسته خشونت:
اگر از من بپرسید، مهمترین نقطه قوت روانشناسی هر نوع استبدادی در چیست؟ به شما جواب خواهم داد: در ایجاد انگیزه نفرت در درون طرفداران خود نسبت به مخالفین خویش است.
حال این سئوال روانشناختی پیش میآید:
چرا احساس نفرت تا این اندازه به استبداد خدمت میکند؟
جواب اینست، روانشناسی کینه و نفرت، انسان را کور و کر و بی عقل میکند. این علائم همگی در روانشناسی مدار بسته خشونت کارکردی بسیار قوی دارند. طوریکه عمر مدار بسته خشونت و استبداد حاصل آنرا، بس طولانی و دیرپا میکنند.
در عمل ایجاد و شعله ور کردن کینه و نفرت در درون جانبداران هر دو سر مدار بسته خشونت، چون حرف اول و آخر را میزنند، در نتیجه بدون وجود نفرت و کینه، مدار بسته خشونت نه بوجود میآید، و نه ادامه پیدا میکند.
روانشناسانی که در مورد احساس نفرت تحقیق و مطالعه کرده اند، همگی معتقدند، نفرت زندگی انسان متنفّر را مسموم، یعنی فاقد شادی زندگی میکند. چرا که نفرت نیاز به بیشترین انرژی روانی دارد. این انرژی و یا نیرو را فرد متنفّر ابتدا در تخریب خود خویش، و سپس دیگران، بکار میبرد.
در واقع احساس نفرت همانند ریختن بنزین بر روی شعله های آتش است. طوریکه در زمانی بسیار کوتاه، چنان فراگیر و شعله ور میشود، که همه چیز و همه کس را اسیر شعله های خشم و غیظ و نفرت خویش کرده، و می سوزاند. در حقیقت هر که به آن نزدیک شود، سراسر زندگی اش، مسموم به سمّ مهلک نفرت میشود.
حال جای پرداختن به این پرسش روانشناختی است:
چگونه احساس کینه و نفرت در وجود انسان پدیدار میگردد؟
جواب اینست:
احساس نفرت، در روان انسان حالت انزجار، بیزاری، و دوری جستن از انسانی دیگر، و یا گروه و ملت و پیروان مذهب و قوم و نژاد و …. دیگر را برانگیخته میکند. در این هیجان نفرت، تمنا و آرزوی آسیب رسانی به موضوع مورد نفرت ( بزبان روان تحلیلی آلمانیHassobjekt و انگلیسی object of hate ) نهفته است. تمایل به آسیب رسانی، میل و رغبت به اعمال خشونت و خشونتگری را در انسان سخت فعال میکند.
احساس نفرت معمولاً به دلیل جریحه دار شدن عمیق روح و روان انسان بوجود میآید. برای مثال تجربه از دست دادن عزیز و محبوب خویش در اثر اسیب دیدن و یا کشته شدن بدست دیگران، نفرتی دیرپا و بشدت قوی را در وجود انسان پدید میآورد.
بخصوص آنزمان که انسان بداند، این خسارت عظیم، غیر قابل تلافی و جبران ناپذیر است. به عبارت دیگر، در اثر از دست دادن کسی و یا چیزی که فرد گمان میکند، بعد از فقدان آن، چنان ذلیل و بیچاره و درمانده خواهد گشت، که دیگر توان مقابله با آن خسارت عظیم، و جبران آنرا هرگز پیدا نخواهد کرد، نفرت در درون بشدت افزایش می یابد.
از جنبه روانشناسی اینطور میتوان گفت:
هر زمان که به انسان احساس ضعف و ناتوانیِ مفرط، همراه با درماندگی و بیچارگی دست دهد، آنوقت در درون او احساس کینه و نفرت بشدت شعله ور میشود. در این حالت فوق العاده بد روانی، این احساس به انسان دست میدهد که به او حمله، و تجاوز شده است. یعنی حالتی که جریحه دار شدن روح و روان انسان به اوج خود میرسد.
برای مثال آن زمان احساس نفرت به آخرین حد خود میرسد، که میراث و اموال فرد را با بی عدالتی روشنی از دست او در آورند. و یا انسانی را که محبوب اوست و برایش بسیار مهم و عزیز است، از دست دهد.
از جنبه روانشناسی در این فرد احساسی دردآور بوجود میآید که بعد از این، دیگر کسی او را دوست نخواهد داشت. از دست دادن محبوب و معشوق خویش احساس نفرت و کینه را در وجود انسان بشدت شعله ور میکند. طوریکه غالب جنایات و جرمها در اثر شکست در عشق و دوستی و یا خیانت در همسری بوجود میآید.
در حقیقت نفرت، احساسی بسیار قویتر از خشم و غیظ و عصبانیت است. چرا که انسان قادر است سالهای زیادی آنرا در وجود خود نگاه دارد، حتی بدان شدت بخشد.
حال اگر جهت نفرت به جانب خود فرد باشد، یعنی انسان از خودش متنفّر شود، این احساس همیشه با از دست دادن امید و آرزو، و ناامید گشتن همراه است. ما میدانیم که سرانجام آخرین حد از ناامیدی، منجر به خود کشی میشود.
بنابر نظر فیلسوف سر شناس هلندی، soren kierkegaard، « نفرت حاصل عشقی است که انسان در آن شکست خورده باشد. »
بنابراین وقتی ما نفرت می ورزیم، دلایل بسیار زیادی جهت نفرت خویش داریم. ما از کسانی متنفّر هستیم که آنها را خطری بزرگ و غیر قابل اجتناب برای خودمان تصور میکنیم. افکار نفرت آلود معمولاً فضای بزرگی از زندگی روزمره انسان را تسخیر میکنند. چرا که همیشه با آرزوی انتقام گیری همراه است. بهمین دلیل نیز هست که نفرت و کینه غالباً منجر به اعمال خشونت میگردد.
در بالا آمد که کارکرد نفرت در انسان، کر و کور و بی عقل کردن او است. دلیل روانشناختی این امر اینستکه هر کس پر از نفرت باشد، در مقابل دلایل و استدلال های دیگران، و یا ذکر نکات مثبت در مورد افراد مورد تنفّر او، کر و کور و بی عقل میشود.
این جمله از برنارد شاو است که میگوید: « نفرت انتقام آدم بی شهامت و بی عرضه است. دلیل اصلی آن اینست که او را ترسانده اند. »
حال از جنبه روانشناسی، وقتی فردی نفرت ورزی میکند، احساس نفرت او، انرژی روانی منفی زیادی را در درون او ایجاد میکند. این انرژی منفی تأثیری ویرانگر بر روح و روان و تن او میگذارد.
به زبان ابوالحسن بنی صدر میتوان گفت: کارکرد نفرت اینستکه در درون انسان « نیرو را تبدیل به زور میکند. » فرد متنفّر این زور مخرب را قبل از هر چیز علیه خودش بکار میبرد. تا جائیکه او را از پای در آورد.
دلیل روانشناختی گفته بنی صدر اینست که بهنگام نفرت ورزیدن، ما دچار هیجان منفی میشویم که در درون ما بطور مزمن انواع گوناگونی از حساسیت ها را ایجاد میکند. در اثر این حساسیت ها است که ما گاهی دچار بیخوابی میشویم، گاهی تمرکز حواس و افکار خویش را از دست میدهیم. و بدتر از همه اینکه، دیگر در درون خود حالاتی چون صلح و آرامش و صفا را احساس نمی کنیم.
این جمله پُر از حقیقت، از مهاتاما گاندی است. او میگوید:
« هر کجا عشق و محبت روئیده شد، زندگی در رشد و نمو شکوفا میگردد. ولی هر کجا نفرت برانگیخته شد، انحطاط و سقوط تهدید به نابودی میکند. »
و در پایان ضروری میدانم برای همه مبارزان راه آزادی و استقلال و استقرار و استمرار مردمسالاری در میهن مان، ایران، قولی بسیار مهم و با ارزش از گاندی را که دوستی مبارز پس از اتمام سمینار زمستانی مجامع اسلامی ایرانیان، برایم فرستاد، این نوشته را با آن قول به اتمام رسانم.
ایشان اینطور نوشته:
« علی جان سلام، با توجه به مقاله تو در سمینار و بحث هایی که شد، فکر کردم این نقل قول از گاندی نیز شاید به کارت بیاید، گاندی میگوید ( نقل به مضمون )
« من سی سال با خود مبارزه کردم تا کینه انگلیس را از درون خویش بزدایم. تا بتوانم با انگلیس مبارزه ای هوشمندانه و علمی داشته باشم. »