بنیاد فردیش ابرت و کنفدراسیون اتحادیههای کارگری آلمان به تازگی میزبان گروهی از فعالان مخالف جمهوری اسلامی بودند تا مقدمات تاسیس یک تشکل به نام «کنفدراسیون کار ایران ــ خارج از کشور» را فراهم کنند. چرا کارگران در ایران به این میزان «مهم» شدهاند و این تشکل قرار است چه کمکی به کارگران و در نگاهی کلانتر به مبارزه فرودستان علیه نظام حاکم بکند؟
یک.
واقعیت این است از دهه ۹۰ خورشیدی پس از اینکه جنبش سبز سرکوب شد و تلاش دولتهای خارجی برای تغییر نظام سیاسی به بن بست رسید، در داخل ایران این کارگران و به حاشیه راندهشدگان بودند که به موتور محرکه تغییر تبدیل شدند. عقبنشینی طبقه متوسط از مطالبه رایای که از آن دزدیده شده بود و تن دادن بخش غالب آن به هضم شدن در جریان اعتدال، موجب توجه رسانهها به مبارزه کارگرانی شد که زیر فشار سیاستهای اقتصادی خصوصیسازی صدایشان از هر زمان دیگر در دوره حکومت جمهوری اسلامی بلندتر شده بود.
روزهای درخشان کارگران نیشکر هفتتپه که سرانجام نهادهای تصمیمگیر را به خلع ید از مالکان این شرکت مجبور کردند، مقاومت کارگران شرکت ملی صنعتی فولاد ایران (فولاد اهواز)، هپکو اراک، کشت و صنعت دشت مغان، آذرآب، کارگران پروژهای نفت و گاز در کنار مبارزه سازمانیافته معلمان تصویری تازه از ایران را نمایان کرد که پیش از همه نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی در پژوهشهایی سفارشی به آن رسیده بودند؛ شکاف طبقاتی در حال تبدیل شدن به تعارضی حل ناشدنی ست که میتواند به منازعهای آشتیناپذیر تبدیل شود.
از زمانی که تحلیلگران در نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی نسبت به افزایش شورشهای کارگری هشدار دادند تا خیزش دی ۹۶ و به فاصله دو سال بعد آبان ۹۸ زمان زیادی طول نکشید. در این دو خیزش به صورت مشخص بافت غالب جمعیت معترضان را کارگران و نیروی کار تشکیل میداد؛ کارگران بیثباتکار و روزمزد، کارگران مشاغل «غیررسمی» و بیکارانی که فقر تحمیل شده زندگی را از آنها گرفته بود.
قیام ژینا در شهریور ۱۴۰۱ به عنوان نقطه پیوند خیزشهای پیش از خود، همانگونه که در ایران امید برای تغییر را پررنگتر کرد، گروههای مخالف حکومت در خارج از ایران و همینطور دولتهای غربی را نیز به تحرک و البته تجدیدنظر در باره نیروی دارای توان تغییر در ایران وا داشت؛ چنانکه نیلس اشمیت، سخنگوی سیاست خارجی حزب سوسیال دموکرات در پارلمان آلمان در «نشست همگرایی برای زندگی» گفت: «سرمایهگذاری و تقویت اصلاحطلبان تمام شده است».
پایان سرمایهگذاری بر روی «اصلاحطلبان» از زبان سخنگوی حزب حاکم در آلمان که در فاصله کمتر از شش ماه نهادهای وابسته به آن میزبان و محرک تشکیل دو گروه از مخالفان جمهوری اسلامی با نامهای «همگرایی برای زندگی» و «کنفدراسیون کار ایران ــ خارج از کشور» بودهاند، معنای روشن دارد؛ نیروی تغییر در ایران نه طبقه متوسط محافظهکار بلکه زحمتکشان و در بیانی کلانتر طبقه کارگر است که به رغم سرکوب گسترده دست از پیکار نمیکشد. بر اساس همین «تحلیل» بود که راستگراترین مخالفان جمهوری اسلامی مدافع الگوی شیلی در دوره پینوشه هم زبان به تمجید از کارگران و ضرورت حمایت از آنها باز کردند و فرزند شاه ساقط شده به دست مردم و دیگر همپیمانان جریانهای راست ضدمهاجر در ایالات متحده آمریکا و اروپا وعده کردند صندوق حمایت از مبارزه و اعتصاب کارگران را تشکیل بدهند.
دو.
«کنفدراسیون کار ایران ــ خارج از کشور» دومین گروه از مخالفان جمهوری اسلامی است که با «حمایت» مستقیم یا غیرمستقیم حزب سوسیال دموکرات آلمان شکل میگیرد. بنیاد فریدریش ابرت پیش از این در مهر ۱۴۰۲ میزبان گروه دیگری از مخالفان جمهوری اسلامی بود که تصمیم داشتند ائتلافی از آنچه که «نیروهای مترقی» خوانده بودند، شکل بدهند تا بتوانند هماورد اپوزیسیون راست و ارتجاعی جمهوری اسلامی شوند. از زمان اعلام موجودیت این مجموعه تا کنون خبر تازهای از فعالیت آنها منتشر نشده است. بخشی از این سکوت را میتوان پیامد وضعیت کنونی فلسطین دانست که دولت آلمان به عنوان یکی از حامیان نسلکشی اسرائیل در فلسطین را درگیر کرده و دیگری هم فروکش کردن جنبش در ایران که سبب تغییر مسیر دولتهای غربی در برخورد با وضعیت ایران شده است.
در وضعیتی اینچنینی اما گروهی از فعالان کارگری که به گفته فواد کیخسروی، رئیس هیئت مدیره «کنفدراسیون کار ایران ــ خارج از کشور» به تازگی از ایران خارج شدهاند به میزبانی بنیاد فریدریش ابرت و کنفدراسیون اتحادیههای کارگری آلمان در برلین سازمانی تازه را بنیان نهادهاند تا بر اساس آنچه که در اساسنامه گفتهاند کارگران و فعالان کارگری داخل ایران را «آموزش بدهند» و «توانمند کنند» و هم در خارج از کشور از حقوق پناهجویان و کارگران ایرانی دفاع کنند و با نهادهای بینالمللی برای اخراج نمایندگان جمهوری اسلامی از نهادها/ سازمانهای بینالمللی مربوط به کارگران رایزنی کنند. در فاصله کوتاهی از زمان اعلام موجودیت این تشکل تازه تاسیس، نقدهایی چه از سوی فعالان کارگری در داخل و چه در خارج بر آن وارد شده است. موسسان و حامیان این تشکل اما منتقدان را به «رقابت» متهم میکنند. واقعا اینچنین است؟
بگذارید برای اینکه تصویری بهتر از این تشکل داشته باشیم به گفتوگوی رئیس هیئت مدیره کنفدراسیون کار بازگردیم. در حالی که در بند ۲ ماده دوم فصل دوم اساسنامه این تشکل «گسترش ارتباط و همکاری با تشکلهای مستقل نیروی کار داخل کشور در بخش های مختلف» به عنوان یکی از سبکهای کار عنوان شده است، کیخسروی میگوید او و همراهانش تصمیمی برای ارتباط با فعالان کارگری در داخل ایران ندارد و به دنبال تاسیس شعبه در ایران نیستند. ماده یک این فصل اساسنامه هم «تلاش برای توانمندسازی فعالین و حمایت از تشکلهای مستقل صنفی و کارگری در ایران»، «تلاش برای تحقق معاهدههای جهانی در دفاع از حقوق نیروی کار ایران از جمله آزادی تشکلهای مستقل، منع هرگونه تبعیض در استخدام و محیط کار، حق مذاکره دسته جمعی و محو کامل کار کودک» را از اهداف این تشکل برشمرده است.
پرسشی که کنفدراسیون کار در تناقضهای متعددش به آن پاسخ نمیدهد این است؛ در چه مقام و جایگاهی قصد دارند فعالان کارگری را «آموزش» بدهند و «توانمند» کنند؟ منظورشان از توانمندسازی و آموزش چیست؟ آیا خود را در موقعیت نیروی برتر جنبش کارگری میبینند که به واسطه زیست در خارج از مرزهای ایران دانش و شناخت بیشتری از مبارزه کارگری و طبقاتی دارند؟
و سپس اینکه برای آنچه که «آموزش» و «توانمندسازی» فعالین کارگری عنوان کردهاند چه برنامهای دارند؟ آیا به دنبال استفاده از تجربیات «سازمانهای غیردولتی» مروج «لیبرال دموکراسی غربی» که کارنامهشان در سرکوب یا انحراف مبارزههای کارگری در سالیان اخیر آنقدر نمایان و ننگین است که نیازی به بازگو کردن ندارد، هستند یا مبارزه کارگری تجربه نکرده در خارج از ایران؟
کنفدراسیون کار که تا همینجا نیز حداقل سه تن از اعضای هیئت موسس آن جدا شدهاند، اساسا چه نسبتی با کارگران و مبارزه کارگری در ایران دارد به غیر از اینکه دو تن از اعضای آن سابقه فعالیت در تشکلهای کارگری را دارند و بر اساس چه تحلیلی به این نتیجه رسیدهاند که از بیرون از مرزهای ایران میتوانند کارگرانی را که پا بر زمین سفت دارند و تحلیلی دقیق و عینیتر از وضعیت، «توانمند» کنند؟
و در نهایت به لحاظ شکلی چگونه میتوان بدون اتحادیههای کارگری و فدراسیونها تنها با حضور چند فعال کارگری منفرد که از ایران هم خارج شدهاند، یک کنفدراسیون را بنیان گذاشت و بر اساس قوانین آلمان، «مدافع کارگران» در ایران شد؟
سه.
ایران در آستانه تغییر است، در فاصله آبان ۹۸ تا شهریور ۱۴۰۱ به نظر میرسد به وضعیت «برگشتناپذیری» رسیده است که امکان هرگونه تغییری را در آینده محتمل میکند. دستگاه امنیتی و نهادهای «آیندهنگری» نظام حاکم نیز این را دریافتهاند و بر اساس همین رویکرد به دنبال ایجاد مسیری امن برای «تغییر» هستند. در بیرون از حاکمیت هم گروههای مختلف تلاش دارند یا مبارزه و مقاومت مردمان ایران را به نام خود مصادره کنند یا خود را «صدای خیابان» و دارای پیوندی نظاممند با «کنشگران میدانی» و «نیروی تغییر» جا بزنند. همین گروهها همانند روزهای پس از خرداد ۱۳۸۸ تلاش کردهاند و میکنند به دولتهای غربی چنین نشان دهند که راه «ارتباط» و «اثرگذاری» بر نیروی تغییر میدانی از مسیر آنها میگذرد و «پروژه تغییر» بدون حضور آنها ناممکن خواهد بود.
جریانهای راست اپوزیسیون ــ از راست میانه تا راست پادشاهخواهیِ جنگطلب و یا متصل به راستگراترین نیروهای سیاسی غربی در همه سالهای گذشته این راه را رفتهاند؛ از دیدار با نمایندگان مجلس، سیاستمداران بدنام جنگطلب و فاشیست تا توسل به «سازمانهای غیردولتی» ــ البته به ظاهر ــ و التماس برای حمله نظامی یا زدن سر اژدها در تهران. آنها که پس از خرداد ۸۸ خود را «صدای طبقه متوسط» جا زده بودند، پس از خیزشهای شش سال اخیر به ناگهان تغییر جبهه دادهاند، مدافع حقوق «زحمتکشان» شدهاند و حالا مدعی اینکه صدای به حاشیهراندهشدگان هستند.
اگر تا پیش از قیام ژینا این تنها راستگرایان بودند که از «بارگاه» دولتهای غربی التماس کمک داشتند، حالا آفت توسل جستن به غرب و درخواست مداخله دولتهای استعمارگر برای تغییر به بخشی از نیروی «چپ» نیز سرایت کرده است. مشارکت فعال برخی گروهها/ سازمانها و فعالان منفرد «چپ» در تجمع استراسبورگ با خواست تشدید تحریم علیه ایران از اتحادیه اروپا و حالا کنفدراسیون کار با حمایت حزبی که در آلمان و اروپا مروج سیاستهای نئولیبرال و فقیرسازی است تنها دو نمونه از «آفت راستروی» بخشی از نیرویی است که حداقل خود را چپ جلوه میدهد و مدعی مبارزه علیه نابرابری است.
چهار.
حدود یکسال قبل در بحبوحه قیام ژینا «منشور مطالبات حداقلی» با امضاء چند تشکل کارگری و صنفی مستقل منتشر شد. امضاء کنندگان گفته بودند که منشور گام نخست برای سازماندهی طبقاتی است. به فاصله کوتاهی پس از انتشار عمومی منشور مشخص شد برخی جریانهای کارگری متن را تغییر دادهاند، حتی محتوای دستکاری شده را به اطلاع دیگران نرساندهاند و در مقام «برادر بزرگتر» تصمیم گرفتهاند برخی تشکلها را از فرایند گفتوگو در باره متن منشور بیرون بگذارند.
آن منشور طی یک سال به فراموشی سپرده شد؛ آنهم در وضعیتی که جبههبندی مبارزه طبقاتی آشکارتر و نزاع طبقاتی بر سر حداقلها فزونی گرفت، بسیاری از اعضای تشکلهای صنفی و کارگری به دلیل مقاومت در برابر سیاستهای نسخهبرداری شده از الگوهای جهانی نولیبرالیزاسیون و سرکوب حکومت به زندان محکوم و یا از کار اخراج شدند. با این حال فراموش نکردند مرز خود را با جبهه راستِ اپوزیسیون مشخص کنند و با صدای رسا بگویند کنار ستمدیدگان و جنبشهای مردمی ایستادهاند و چشم به همبستگی آنها دارند و نه دولتهای غربی.
در وضعیتی اینچنینی تلاش گروهی از فعالان کارگری در بیرون از مرزهای ایران برای تبدیل شدن به مسیر «سرمایهگذاری» دولتهای غربی که ماهیت آنها را استعمارگریشان در آفریقا و آمریکای لاتین و استانداردهای دوگانهشان در واکنش به جنایتهای جنگی و اشغالگری حتی پیش از هفت اکتبر نیز عیان کرده بود، معنای جز این ندارد که آنها به راستروی افتادهاند و تنها میخواهند از «تقسیم غنایم» در فردای احتمالی پس از جمهوری اسلامی بینصیب نمانند. شایستهترین پاسخ به این تشکل نوپا را گروهی از تشکلهای کارگری مستقل در داخل ایران دادند:
آنچه در این میان مورد نظر آنها و حامیانشان نیست این است که نه نمایندگان منصوب رژیم و نه این نمایندگان خودساخته، هیچ یک ربطی به تودهی کارگران ایران و به طور کلی به طبقه کارگر ندارند. کنفدراسیونسازان، تلاش نمایندگان تشکلهای مستقل کارگری را برای حضور در نهادهای کارگری بین المللی که به دفعات مختلف در کشورهای گوناگون و با حمایت های سندیکاها و کلکتیوهای کارگری پیشرو اروپا مطرح شده است، را نادیده میگیرند و برای خود نقشی قائل می شوند که نه صلاحیت آن را دارند و نه از سوی کارگران چنین وظیفهای به آنان محول شده است. اینگونه رفتارها و شیوه های غلط را چه چیزی جز خود محوری و بر فراز سر کارگران تصمیم گرفتن میتوان نام نهاد. این موضوع از جوانب مختلف توسط افراد و تشکلها و سازمان های سیاسی کارگری نقد شده و به درستی افشا گردیده است و پس از این نیز افشا خواهند شد. هر برخورد غیر شفاف و دو پهلو در این رابطه به نوعی سرپوش نهادن بر واقعیات و دفاع از این جریان انحرافی است.
پنج.
عمر تشکلهای بنیاننهاده شده بر دولتهای غربی طولانی نبوده است. از آن همه نهاد و جلسه متعدد گروههای مختلف و نشستن چهرههای متضاد بر دور یک میز به دعوت سازمانهای به ظاهر غیردولتی خارجی در سالهای پس از ۸۸ هیچ اثری نمانده است. برخی افراد آن جلسات به آغوش نظام بازگشتهاند و برخی نیز گذشته خود را انکار میکنند. «غرب دموکراتیک» هم سرمایهگذاری برای تغییر در هیئت حاکمه از مسیر «طبقه متوسط» جنبش سبز را متوقف کرد و کوشید تا با حکومت به یک معامله سودمند برای هر دو طرف برسد.
همین سرنوشت در انتظار تشکلهای مشابه در دوره اخیر است؛ عمر آنها تا خیزش و جنبش بعدی است. در این فاصله ممکن است «تحولات» منطقهای و جهانی مسیر «سرمایهگذاری» دولتهای غربی را تغییر دهد و تشکلهایی چون کنفدراسیون کار ــ خارج از ایران را هم در سبد «تاریخ انقضاء گذشته» بگذارند. در آن سو اما سازمانهای برآمده از متن مبارزه کارگران و به حاشیهراندهشدگان جستجوگر همسرنوشتهایشان در سراسر جهان مستحکمتر خواهند شد و البته صفبندیها روشنتر. آنچه که تا کنون روشن شده است این است؛ هیچ نیروی سیاسی، حتی به میانجی اینکه روزگاری فعال کارگری بوده، نمیتواند مبارزه و مقاومت کارگران را مصادره کند و بر کرسی نمایندگی آنها بنشیند؛ آنها رساترین صدای مقاومت در برابر پیشروی سرمایهداری هار در ایران هستند. نمیتوان با حمایت دولتهای مروج سرمایهداری مدعی حمایت از آنها شد.
نقل از سایت ایران وایر