یادآوری: در 29 اردیبهشت 95، نقدی نگاشتم با عنوان «پیرامون آیه 24 نساء و در نقد نظر استاد بنیصدر»، جناب بنیصدر، بنا به سنت حسنه بحث آزاد، نقد بنده را نقد نمودند و «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» آغاز گردید و ادامه یافته است. قرار بر این بوده است که این بحث آزاد، نوبت به نوبت منتشر گردد. اینک نوبت هشتم آن منتشر میگردد. این توضیح ضروری است که اعداد داخل پرانتز در مطالب بنده، متناظر مواردی است که استاد بنیصدر در نوبت آتی خود، در خصوص آنها توضیح میدهند. عباراتی هم که در مطالب استاد بنیصدر در بین {} قرار داده شدهاند، از بنده میباشند که جهت تصحیح متن یا افزودن جا افتادگیها اضافه گردیدهاند. (نیما حق پور ـ 21 اردیبهشت 96)
بنیصدر :
با سلام
1ـ پاسخ شما یک تناقض آشکار در بردارد: اضطرار و اجبار یعنی این که اختیار نیست. پس نمیشود هم کسی به اختیار خود را ملک یمین کند و هم مضطر باشد. تناقض دوم نیز آشکار است. بنابر قول شما، نه تنها ثروتمندان که کسانی هم که قادر به تأمین حداقل زندگی کسانی هستند که ناگزیر میشوند خود را ملک یمین کنند، میتوانند آنها را ملک یمین خود کنند. پنداری تقدم و حاکمیت بخشیدن به ثروت بستگی به اندازه آن دارد! و چنین نیست. اصل تنظیم رابطه با مال ناقض بیان استقلال و آزادی است. این تناقض ناشی از غفلت است. غفلت از این واقعیت که، در قرآن، رابطه پایه رابطه انسان با خدا است و نه رابطه انسان با مال. این رابطه ایجاب میکند که انسانها در حالت اضطرار قرارنگیرند و ناچار نشوند رابطه با خداوند را جانشین کنند با رابطه با مال. و تناقض چهارم اینست که ملک یمین هرگاه زن باشد، برفرض که خود خویشتن را ملک یمین میکند، چرا باید آزادی ازدواج کردن را از دست بدهد؟
حق پور: با سلام و درود فراوان. در این نوبت نیز توضیحات خود را، ذیل موارد حضرتعالی مینگارم. اینکه میفرماید «اضطرار و اجبار یعنی این که اختیار نیست»، صحیح نیست چرا که «اختیار» امری نسبی است و آدمی هیچگاه مختار مطلق نیست، همان طور که هیچگاه او را نمیتوان مجبور مطلق کرد.(1) در شرایط اضطرار، هر چند گزینههای پیش روی او محدود میشود، اما الزاماً یک گزینه هم نیست. در پاسخ به تناقض دومی که برمیشمارید باید گفت که ثروت به میزانی که فراتر باشد، میتواند بیشتر ابزار اعمال قدرت شود و این امری واقع و مستمر است و گریزی از آن نیست، از همین رو است که باید کوشید عدالت اقتصادی را برقرار کرد تا این ابزار به حداقل کارایی در اعمال قدرت برسد. مطلوب این است که بر اساس موازنه عدمی، تمام رابطههای انسان، با خودش، با طبیعت و با اجتماع، از طریق رابطه با خدا صورت پذیرد، اما نمیتوان توقع داشت که این مهم در جامعه (حتی جامعه مدینه دوران پیامبر) دفعتاً محقق شود، راه بسیار است تا آحاد یک جامعه به این مهم واقف شوند و بدان عامل گردند. اختلاف نظر بنده و حضرتعالی، بیشتر بر سر نسبی و مطلق بودن امور است، بنده با کلیت منظومه فکری فلسفی شما موافقم اما در مقام عمل، به نسبی بودن امکان اجراء آن قائلم، حتی در مورد خود پیامبر اسلام. در خصوص آزادی در ازدواج نیز در موارد آتی توضیح خواهم داد.(2)
بدینقرار، چهار تناقض نیازمند حل میشوند. حلی که این تناقضها میتوانند پیدا کنند، اینست:
1ـ1ـ انسان آزاد و برخوردار از حقوق ذاتی خویش، مضطر نمیشود و خویشتن را ملک یمین نمیگرداند. هرگاه به برآوردن نیازهای اساسی خویش توانا نشد، بنابراین که در اقتصاد، پایه توحید است، با اجرای راهکارهائی که بر اصل عدالت، امکان برخورداری از «ماسعی» را در اختیار همگان قرار میدهند، هم نیازها باید برآورده شوند و هم نیازها که انسانها در جریان رشد پیدا میکنند. و
حق پور: اولاً هیچ انسانی، در عالم واقع، از آزادی مطلق برخوردار نبوده و نیست، ثانیاً انسانها در بسیاری موارد، به علت تعرض و تجاوز دیگران به حقوقشان، در حالت اضطرار قرار میگیرند.(3) اقتصاد بر پایه توحید نیز نیازمند عزم اجتماعی است که بنا بر قاعده رشد، تدریجاً هم میتوان به آن نائل آمد. این توجه نیز لازم است که تغییر خلق و خوی مردم مقدم است بر تغییر رفتار حکمرانان، که اگر مردم به سمت خوبی بروند، حکمرانی نیز لاجرم به سمت خوبی میرود. از همین رو است که تمرکز آموزههای قرآنی بیشتر بر تغییر منش و روش آحاد اجتماع است. بر این اساس، انسان مؤمن به هدایت الهی که استطاعت نسبی دارد، در وحله اول، موظف است پیمان ملک یمینی را بپذیرد و مالک یمین شود و معاش و مسکن و امنیت ملک یمین را بهبود بخشد، و در وحله دوم، به او توصیه میشود که با ملک یمین خود ازدواج کند و نسبت آقا و کنیزی را به نسبت شوهر و همسر تغییر دهد و ملک یمین خود را از ملک یمینی برهد.(4)
1ـ2ـ رابطه انسان با مال، رابطه مالکیت شخصی (مالکیت بر کار) با مالکیت خصوصی (مال)، به ضرورت نابرابری ساز است و نابرابریها اکثریت انسانها را که دائم بزرگ میشود، در وضعیت اضطرار و اجبار قرار میدهد. راهحل، تابع مالکیت شخصی کردن مالکیت خصوصی است. این رابطه ترجمان رابطه انسان با خدا است و نه تنها هیچکس را در وضعیتی قرار نمیدهد که ملک یمین بگردد، بلکه نابرابری اقتصادی را بیمحل میکند. و
حق پور: موافقم جز اینکه شما این تبعیت مالکیت خصوصی از مالکیت شخصی را دفعتاً قابل اجراء میپندارید. اگر مالکیت خصوصی تابع مالکیت شخصی شود که نابرابریهای اقتصادی کم محل میگردند و نه بیمحل، چرا که انباشت ثروت ماحصل از «ما سعی» نیز خود میتواند عامل نابرابری ساز شود.(5)
1ـ3ـ نه اضطرار که استقلال و آزادی انسان میباید حالت طبیعی تلقی شود و هست. پس روشها، نه برمبنای اضطرار که برپایه استقلال و آزادی باید تدبیر شوند. بنابراین، راهحل نمیتواند ملک یمین شدن که، بر اصل عدالت، میباید توزیع برابر امکانها و بخصوص ترکیب نیروهای محرکه با حقوق باشد تا که بکار سلطه کسی بر دیگری نیایند و بکار برخورداری همگان از استقلال و آزادی بیایند.
حق پور: قرآن هم به حالتهای جاری در آن دوران، هم به حالتهای مطلوب در همه ادوار، و هم به حالتهای اضطرار توجه نموده و رهنمود داده است، البته در راستای فراختر کردن استقلال و آزادی انسانها.(6)
1ـ4ـ انسان مستقل و آزاد، خود خویشتن را رهبری میکند. بنابراین نه ملک یمین میشود و نه در صورت تصمیم به ازدواج نیازمند اجازه میشود.
حق پور: آری، انسان مستقل و آزاد، خود خویشتن را رهبری میکند، اما آنکه از سر اضطرار ملک یمین میشود، از استقلال و آزادی محدودیتری نسبت به میانگین استقلال و آزادی آحاد اجتماع برخوردار است.(7)
خوب تأمل کردهام و براین نظر شدهام که تناقضها حلهای دیگری جز این حلها پیدا نمیکنند. بنابراین، برعهده شما است که اگر الف؛ پذیرفتن و یا نپذیرفتن این تناقضها و در صورت نپذیرفتن ارائه دلایل. و ب؛ در صورت پذیرفتن، ارائه حلهای دیگر و یا پذیرفتن این حلها. در صورت پذیرفتن حلها، بحث با توافق پایان مییابد و گرنه ادامه مییابد.
حق پور: آنچه هویدا است نیاز به ادامه بحث است برای حصول توافق.
2ـ چون موضوع بحث ما محکمات و متشابهات نیستند، به همین اندازه اکتفا میکنم که قول شما متناقض است. زیرا مشکل اجماع بر سر اصول راهنما است. هرگاه این اجماع حاصل شود، دیگر محلی برای اختلاف بر سر متشابهات نمیماند. زیر فرع به اصل سنجیده میشود و نقد آن نیز بسی آسان میشود و نقد محلی برای اختلاف باقی نمیگذارد. بدینخاطر است که نخست اصول را از تعاریف قرآنی خالی کردند و آنگاه، بر سر فروع اختلاف ممکن گشت. بخصوص که قرآن را نیز با روایات جانشین کردند.
حق پور: گروندگان به اسلام، همگان قبول دارند که حضرت حق، علیم است و قدیر است و رحیم و …، اما هنگامی با وقایع و مصادیق مواجه میشوند آن را بر اساس این اسماء و صفات الهی نمیسنجند و رجوع به آیات محکمات نمیکنند، بلکه شبهات را دنبال میکنند تا خود را مقید به چارچوبه هدایت الهی نکنند. مثلاً وقتی با آیه ارث، بمثابه یک آیه متشابه برآمده از محکمات قرآنی مواجه میشوند، در آن شبهه بیعدالتی ما بین حقوق زنان و مردان مطرح میکنند و با این شبهه هدایت الهی را از کار میاندازند، و میگویند این آیات نهایتاً متعلق به آن زمان بوده و در آن زمان مترقی بوده، یا میگویند این کلام محمد است و برآمده از فرهنگ آن دوران بوده است. در ضمن متشابهات، فرع نیستند، بلکه مصادیق محکمات هستند که وجه شبه مییابند و دچار شبهه میگردند. به عبارت دیگر، اصول و فروع راهنما را باید مشمول آیات محکمات بدانیم و مصادیق آنها را آیات متشابهات.(8)
3ـ نوشتهاید: «خداوند میگوید ارجاع به خدا و رسول، موجب حصول احسن تأویل در موارد اختلافی میشود. «اطمینان از حقانیت هر آیه و حکم مقرر در آن»، میسر نمیشوند مگر به فهم فلسفه وجودی حکم مندرج در آیه»، باز چون موضوع بحث ما نیست، مختصر خاطر نشان میکنم که خداوند در هیچ جای قرآن نفرمودهاست «ارجاع به خدا و رسول موجب حصول احسن تأویل میشود» (که مساوی است با بهترین نتیجه یا فرجام). در آیه 59 سوره نساء و نیز آیه 35 سوره اسراء، احکامی مقرر میشوند. آیه میفرماید عمل به آن احکام بهترین فرجام را ببار میآورد. از هرگاه نزاع کردید به رسول مراجعه کنید، کجا اجازه تأویل بدست میآید. آیا این دو آیه تأویل هستند و فلسفه وجودی حکم را بیان میکنند؟ نه.
اما مگر نه دلیل حقانیت حق در خود آناست. پس «فلسفه وجودی» حق خود آناست. روشی که قرآن میآموزد ایناست: دلیل حقانیت حق در خود آناست. نخست از حق بودن حکم مطمئن شوید و سپس بدان عمل کنید. آیه درس دیگری نیز میآموزد: هرگاه تجربه را روش کنید، بهترین فرجام به شما میگوید عمل به حق کردهاید یا خیر.
حق پور: آیه 59 سوره نساء بر اینکه «ارجاع به خدا و رسول موجب حصول احسن تأویل میشود» صراحت دارد. اما درست میفرمایید از آیات اجازه تأویل بدست نمیآید و منظور بنده این نبوده که این آیات اجازه تأویل میدهند، بلکه استدلالم این بوده که وقتی احسن تأویل محقق شود، حکمت و فلسفه وجودی حکم الهی آشکار میشود و در حقیقت تأویل آن دانسته میشود. آری، هر گاه تجربه را روش کنیم، فرجام آن نشان میدهد که عمل به حق کردهایم یا خیر، اما این روش تجربی با اینکه میفرمایید «نخست از حق بودن حکم مطمئن شوید و سپس بدان عمل کنید» سازگار نیست، چرا که در روش تجربی پیش از تجربه به حق بودن حکم مطمئن نیستیم، بلکه به منبع حکم ایمان میآوریم و بدان عامل میشویم. تجربهها مبتنی بر علم مطلق نیستند، اما علم آموزند. ماحصل تجربهها علم تجربی است. تجربهها وقتی مبتنی بر علم مطلق نیستند، بنابراین ما قبل از تجربه به حقانیت آنها مطمئن نیستیم.(9)
4 و 5 ـ شگفت استدلالی است این استدلال. آموختن تعبیر و تأویل خواب یعنی استاد شدن در تأویل نیات خداوند؟ اگر کسی الف با را آموخت استاد ادبیات هم شدهاست؟
و اینکه چون من دانستهام قصد خداوند الغای رسم قربانی کردن انسان است، از آنهم شگفتآورتر است. مگر نه خداوند رسم را الغاء فرمود. پس خود او است که قصد خویش را آشکار فرمودهاست و نه من.
حق پور: آیا فهم نیات خداوند چیزی جز فهم فلسفه وجودی پدیدهها است؟! نیات خداوند در خلق او متجلی است. بین نیات او و فعل و خلق او هیچ دوگانگی و بیگانگی و فاصله و پرده و … نیست، بنابراین کسی که به ماهیت و فلسفه وجودی پدیدهها پی ببرد، در حقیقت از نیات خداوند آگاه شده است. در مورد آیات ذبح اسماعیل؛ آیا پیامبر خدا، اگر فرضاً در خواب هم میدید که پسرش را سر میبرد، فهم و تصمیم او این میشد که باید خون اسماعیل را بریزد؟! مگر به او وحی شده بود؟! اگر وحی شده بود، مشورت او با اسماعیل دیگر محلی از اعراب نداشت. عجبا که او به دنبال تعبیر خواب خود نیز نمیرود و میخواهد ظاهر خواب خویش را عملاً در بیداری اجراء کند! آیا یک آدم عامی، بی بهره از هدایت الهی، جاهل، و … چنین کاری میکند که پیامبر الهی همچون ابراهیم بکند؟! اگر در خواب میدید که آتش میخورد، آیا باید اقدام به آتش خوردن میکرد؟! آخر ابراهیم هیچ شک و شبههای برایش پیش نیامد که چرا باید چنین کند؟! آیا صفات حلیم و صابر برای اسماعیل مربوط است به لحظاتی که گردن او بریده میشود؟! نه، اصلاً مراد قرآن بیان چنین واقعهای نیست! ابراهیم میگوید ای پسرم، من همواره میبینم (شهود میکنم) که در حال ذبح تو در راه هدایت الهی هستم، تو عاقبت این روند را چه میبینی (شهود تو چیست) اسماعیل میگوید پدرم به آنچه فرمان داده میشوی عمل کن اگر خدا بخواهد من از صابران خواهم بود و رنج این راه را تحمل مینمایم، پس هر دو گردن نهادند به امر الهی، و ابراهیم، اسماعیل را پیش افکند در این راه پر مخاطره، او را ندا دادیم که ای ابراهیم رویایت را (آرزویت را) محقق ساختی ما این گونه محسنین را پاداش میدهیم همانا این برای او آزمونی مبین بود و فدیه دادیمش به قربانی عظیمی، یعنی رستگار گرداندیدمش بوسیله این قربانی بزرگ، که ذبح فرزند محبوب باشد در راه خشنودی الهی. اصلاً حرف قرآن الغای رسم غلط سربریدن فرزند در پیشگاه معبود نیست! از اتفاق، دعوت به قربانی نمودن حب فرزند است در راه هدایت الهی، که نگوید چرا باید فرزندم رنج بکشد و متحمل زیانهای دنیوی شود و روزگار بر او سخت بگذرد و … که همواره والدین برای فرار از عمل به هدایت الهی بهانه میکنند و سر باز میزنند! این آیات بسیار شکوهمند است! به افعال آیه 102 صافات دقت کنیم، مضارع اند: «یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى ٱلْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ فانظُرْ مَاذَا تَرَى»، میبینم … تو چه میبینی؟! اَری و تَری هر دو از یک ریشهاند، آیا اسماعیل هم همان خواب ابراهیم را میدیده است که ابراهیم میپرسد تو چه میبینی؟! پس آن رویا هر چه بوده قابل رویت برای اسماعیل هم بوده است و این رویا چیزی جز شهود مصطلح نیست. اگر ابراهیم خواب میدید که باید به دنبال تعبیر خواب میرفت، نه اینکه به ظاهر خواب بخواهد عمل کند! بعد مفسران از خود درمیآورند و میگویند که خداوند قوچی یا گوسفند بزرگی را برای ابراهیم فرستاد که به جای فرزند او را ذبح کند! آیا این میتواند عوض آن باشد؟! آیا پیش از این واقعه چهارپایان ذبح نمیشدند؟! مفاهیم این آیات بسیار عمیقتر از اینهاست که گفتهاند و میگویند! آیا وقتی قرآن میگوید عیسی مرده زنده میکرد، معنایش این است که جسد بی جان او را حیات دوباره میبخشد و سنن حاکم بر هست را نقض میکرد؟! نه، عیسی مردگانی که حیات معنویشان را از دست داده بودند زنده میگردانید! آیا موسی میانه آبهای رود نیل را شکافت؟! نه، او دریا ظلم و جور و تعدی و تجاوز را شکافت و از میانش به سلامت رد شد، مانند ابراهیم که آتش افروزی نمرود بر او سر شد… (این آیات توضیحات بیشتر و دقیقتری میطلبند که در اینجا مجالی برای این مهم نیست)(10)
6ـ هرچند در آیه نیست که راسخان در علم میگویند متشابه را به محکم میسنجیم. اما بنابر قاعده سنجش فرع به اصل، روش صحیح نیز همین است. اما اینکار را تأویل نمیگویند. این روش همان است که آوردهام و بکاربردنش نیاز به خالی شدن از ذهنیات دارد. یک وقت بنای ما بر ایناست که قرآن چه میگوید و یک وقت بنای ما بر ایناست که قرآن باید چیزی را گفته باشد که ما صحیح میدانیم.
آنها هم متشابه را وسیله میکنند براین به کرسی نشاندن ذهنیات خود، نسبت به محکمات لاقید نمیمانند. نخست آنها را از تعریفها که دارند خالی میکنند و بعد به متشابهها معانی که میخواهند میدهند.
حق پور: جا دارد که حضرتعالی در خصوص ویژگیهای آیات محکم و متشابه در قرآن و معیار تفکیک آنها از یکدیگر توضیح فرمایید. چه آیاتی محکم هستند و چه آیاتی متشابه و چرا متشابهات دستاویز فتنهگری میشوند؟ به عنوان مثال، آیا آیه تقسیم ارث محکم است یا متشابه؟ یا سوره توحید محکم است یا متشابه؟ یا قصص انبیا محکم است یا متشابه؟ و … بنده اخیراً نظر خود را «پیرامون محکم و متشابه در قرآن» در وبسایت انقلاب اسلامی منتشر نمودم، البته امید که مقاله دومی نیز در این خصوص بنگارم.(11)
7ـ «مبین» صفت مشبهه است. یعنی همواره آشکار و روشن و شفاف. «گر» ندارد. اگر داشت و با خالی از اعوجاج جور نمیشد تا دومی به اولی عطف گردد. «عدو مبین» نه یعنی دشمن روشنگر!
اما روشن است برای کسی که تعریف شفاف اصول را در قرآن در سر داشته باشد و بداند که زبان قرآن، زبان قدرت نیست، زبان آزادی است و قرآن ویژگیهای حق را نیز شفاف میآموزد و امرهای واقع مستند احکام خویش را نیز میشناساند.
حق پور: «مبین» در برخی از آیات قرآن به معنای «روشن» است، در برخی آیات هم به معنای «روشنگر» است چرا که «الله نور السماوات و الارض»(نور 35)، اما روشن بودن به معنای ساده بودن نیست و فهم بسیاری از آیات قرآن سهل و ساده نیست، و البته پیچیدگی کلام الزاماً ملازم اعوجاج آن نیست. هر «روشنی»، «روشنگر» هم هست زیرا «مبین»، در اصل، «بیان کننده» است، پس معنای «روشن کننده» هم صحیح است. معنای روشنگر در آیات زیر صادق است مانند «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُورًا مُّبِینًا»(نساء 174) و نیز «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِّمَّا کُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ قَدْ جَاءَکُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ»(مائده 15) و همچنین «وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ»(مائده 92)، «وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»(انعام 59)، «إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ»(اعراف 184) و…(12)
8ـ جمله مبهم نیست. کسانی که میگویند خداوند به آنها اجازه تأویل دادهاست، در طول مدتی که از نزول قرآن میگذرد، از راه تأویل در قرآن چه یافتهاند؟ از شما پرسیدهام آیا میتوانید فهرستی از یافتههای آنها ترتیب بدهید؟
تأویل یعنی دخالت دادن ذهن و با این دخالت، قرآن مبین میشود قرآن مبهم و هرکس به خود اجازه میدهد به دلخواه خود آن را روشن کند و حال و روز مسلمانان میشود همین که هست.
حق پور: تأویل منوط به اجازه نیست، منوط به رسوخ در علم است و در انحصار کسی نیست مانند سایر علوم. هر راسخ در علمی، به تناسب رسوخش در علم، به تأویل آیات دست مییابد. تأویل از لحاظ لغوی به معنای «به اول برگرداندن» است و بار معنایی آن در اینجا پی بردن به فلسفه وجودی پدیدههاست. بنده به نوبه خود، مقالاتی را که در خصوص فهم قرآن نگاشتهام، در راستای تأویل آیات میدانم، البته بر اساس محکمات و اصول راهنمای قرآنی.(13)
9ـ دقیقاً بدینخاطر که همگان را شامل نمیشود، «الذین» لازم میشود تا آنها را از غیر آنها متمایز کند. پس هرگاه قرار براین بود که راسخان در علم نیز تأویل بدانند، «الذین» لازم میشد.
حق پور: اگر «الذین» میآمد معنا چنین میشد: «… و راسخان در علم، همان کسانی که میگویند ایمان آوردیم به آن، تماماً از جانب پروردگارمان است»، در این صورت عبارت بعد از راسخان در علم، وصف و تعریف ایشان میشد، یعنی هر کسی که بگوید «ءَامَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» در زمره راسخان در علم قرار میگرفت، و این خطا است چرا که غیر راسخان در علم نیز گوینده این عبارت میشوند، هر چند که صاحبان خرد هستند (وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُولُوا ٱلْأَلْبَابِ). توجه کنیم در این آیه هم راسخون فی العلم داریم هم اولوا الالباب و بار معنایی این دو همسان نیست، هر راسخ در علمی، اولوا الالباب است، اما هر اولو الالبابی راسخ در علم نیست. راسخان در علم، تأویل آیات را میتوانند دریابند، اما اولوا الالباب درمییابند که کل کتاب از جانب پروردگار است و به تمامی آن ایمان میآورند و نیز درمییابند که راسخان در علم نیز میتوانند تأویل آن را دریابند و در اختیار فهم دیگران قرار دهند.(14)
10ـ ایمان آوردن یک کار است که به دل و عقل (= علم ) است. ایمان آوردنده اگر از خود بپرسد به چه ایمان میآورم؟ آنکه و آنچه ایمان به آنها تعلق میجوید، پاسخ این پرسش میشوند.
حق پور: توضیح جدیدی در خصوص ایمان ندارم.
11ـ در بند یک تناقضهای جدید توجیه اخیر شما را برشمردهام. برای اینکه بحث به نتیجه بیانجامد، به همان بند یک بپردازید. برای پرداختن به موضوعها دیگر هم وقت است و هم بحث بر سر موضوعها که بر هم افزوده میشوند به نتیجه نمیانجامد. برنامه اقتصادی از میان برنده استضعاف، باید بر پایه حقوق انسان، بخصوص استقلال و آزادی او باشد و نه بر اساس سلب آن. یکبار دیگر خاطر نشان میکنم که عدالت میزان است و از روز نخست باید بکار سنجیدن پندار و گفتار و کردار به حق باشد. پس هم از روز نخست، اجرای برنامه اقتصادی باید با برآوردن نیازهای اولیه همگان، آغاز بگردد.
حق پور: درست است که «از روز نخست، اجرای برنامه اقتصادی باید با برآوردن نیازهای اولیه همگان، آغاز بگردد»، اما این در حد ایده و برنامه است و دفعتاً اجرائی نمیشود چرا که موانع بر سر آن، دفعتاً مرتفع نمیشود و بستر اجرائی شدن آن، دفعتاً ایجاد نمیشود، بلکه تدریجاً باید در اجراء تمام و کمال آن برنامه اقتصادی کوشید و البته این امر مهم بسی دشوار است چرا که برخی از ارادههای انسانی در تحقق آن سنگ اندازی و کارشکنی میکنند چرا که بر اساس روابط قوا عمل مینمایند و توحید نمیجویند.(15)
12ـ هرگاه شما میگوئید از اختیار و شرکت در شوری محروم نیست، قول شما است و با قول دیگر شما که بنابر اضطرار بیچیزان ملک یمین میشوند و در ازدواج باید اجازه بگیرند، در تناقض است. مضطر صاحب اختیار نمیشود. کسی که اختیار ازدواج خود را ندارد، چگونه میتواند در شوری شرکت کند؟ اما اگر قرآن میگوید، نه، قرآن برای ملک یمین اختیار شرکت در شوری، قائل نشدهاست.
حق پور: حضرتعالی به دقائق مطالب بنده توجه کافی نمیفرمایید، بنده نگفتهام که ملک یمین باید در ازدواج اجازه بگیرد، بلکه این مالک یمین است که باید از اهل ملک یمین اذن بگیرد، چرا که قرآن میفرماید: «فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»، مخاطب مالک یمین است نه ملک یمین. چرایی این الزام قرآنی را هم چند نوبت توضیح دادهام که به جهت آن است که ملک یمین در محذوریت قبول خواسته مالک یمین قرار نگیرد، و به اجبار به این ازدواج تن ندهد، و یا ازدواجی در خفا و پنهان صورت نپذیرد که بعد مالک یمین بتواند آن را انکار نماید و ملک یمین را از حقوقی که با ازدواج بر او مترتب میشود، محروم سازد یا به او اتهام زنا و … بزند. الزام قرآن بسیار دقیق و حکیمانه است، در ازدواج با ملک یمین باید پای اهل او نیز بمیان آید و از آنها اذن گرفته شود، تا ضمن اینکه این پدیده اجتماعی شود و در خفا و نهان صورت نپذیرد، اگر میتوانند او را از ملک یمینی خارج نمایند و دینی که بر ذمه اوست پرداخت نمایند تا او در محذوریت، تن به قبول ازدواج با مالک یمینش ندهد. اگر این الزام به اخذ اذن نبود، مالک یمین مبسوط الید بود که به ملک یمین خود تعرض جنسی کند، و مدعی شود که من با او ازدواج کرده بودم، یا در خفا با او ازدواج کند و بعد انکار کند. اخذ اذن اهل راه را بر این سوء استفادهها میبندد. وقتی مالک اقدام به اخذ اذن اهل ملک یمینش میکند و درخواست خود را علنی میسازد، اگر اهل اذن ندهند و ملک یمین خود خواهان ازدواج باشد، در این صورت چون قرآن به ملک یمین نفرموده که او باید از اهلش اذن بگیرد، میتواند بدون اخذ اذن اهل، با مالک خود ازدواج نماید و از ملک یمینی برهد. بنابراین اختیار در ازدواج از ملک یمین سلب نشده است، فقط مشروط شده است به علنی شدن. البته در سایر ازدواجها نیز باید شاهدانی باشند چرا که ازدواج امری فردی ـ اجتماعی است، و نه صرفاً فردی. اما در مورد ازدواج با ملک یمین، فقط اجتماعی شدن مطرح نیست، بلکه کمک به بهبود شرایط ملک یمین نیز از سوی اهلش مطمح نظر است. امیدوارم با این توضیحات بحث به توافق بیانجامد.(16)
13ـ این معلوم را شما از تاریخ اخذ کردهاید یا از قرآن، آنچه آن روز بودهاست و قرآن امضاء و تشویق کردهاست، صله رحم است. در واقع، قطع صله رحم بیشتر و صله رحم کمتر بودهاست. قرآن، اولی را صواب و ثواب میشناسد و دومی را ناصواب میشناسد و تقبیح میکند. صله رحم یک امر است و ملک یمین شدن امری دیگر است.
حق پور: متوجه نمیشوم که بحث چه ارتباطی با صله رحم داشته است که مطرح فرمودید!
14ـ این امر که به تدریج مالکیت خصوصی تابع مالکیت شخصی میشود، صحیح {است} اما چه ربط دارد به حقی که خداوند در مال باچیزان برای بیچیزان قراردادهاست؟ هرگاه مردمی به اسلام بگروند، درجا، این حق برقرار و قابل وصول میشود. چنانکه در فرانسه، میشل روکارد نخست وزیر بود و مالیاتی وضع کرد برای پرداختن ماهیانه به کسانی که کار و درآمد نداشتند و در همان سال اول هم به اجرا درآمد.
حق پور: میفرمایید «هرگاه مردمی به اسلام بگروند، درجا، این حق برقرار و قابل وصول میشود»، اولاً تاریخ اسلام مؤید این ادعا نیست، ثانیاً پرداخت این «حق معلوم» در اموال جهت سائلین و محرومین، در اختیار پرداخت کننده است و کسی نباید در وصول آن اجبار کند چرا که قرآن میفرماید: «وَٱلَّذِینَ فِى أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ لِّلسَّآئِلِ وَٱلْمَحْرُومِ»(معارج 24 و 25). این مؤمنان و متقیان هستند که خودشان در اموالشان حقی را معلوم مینماید برای کمک به درمانگان و گرفتاران، و اجباری از سوی جامعه بر آنها نیست.(17)
15ـ افزون بر انفاق، خداوند در مال باچیزان برای بیچیزان حق قائل شدهاست تا ناچار نشوند ملک یمین بگردند. و شما میپذیرید ملک یمین شدن محدودیت ایجاد میکند در ازدواج. بنظر شما کسی که در مهمترین بخش زندگی خویش دچار محدودیت میشود، در بخشهای دیگر واجد اختیار میشود؟
حق پور: در پاسخ به این بند در موارد 12 و 14 پاسخ دادهام.
16ـ عباد و اماء خدمتکار نیستند. سخن از زنان و مردان بیهمسر است. بدینخاطر میفرماید اگر فقیر بودند خداوند آنها را روزیمند میکند. و برای شما، کارگری را مثال آوردم که با کارگر شدن اختیار برخود را از دست نمیدهد. کسی که در ازای کار در خانه مستخدم میشود، چراباید ملک یمین بگردد؟ و چرا باید مزد او در قوت لایموت خلاصه شود؟ باورکنید چنین دینی را هیچ حقشناسی نمیپذیرد.
و وقتی میپذیرید که به مالک یمین توصیه میشود به او کمک مالی کند تا او استقلال خود را بازیابد، پس میپذیرید بیچیزی که بنابر قول شما ملک یمین میشود، استقلال، بنابراین، آزادی خود را از دست میدهد. چنین رژیمی رژیم بردهداری و همگانی و همه جائی کردن بردهداری است.
هرگاه مسئله شما ایناست که بیچیزان بیغذا و لباس نمانند، حل این مسئله به این نیست که بیچیزان را ملک یمین کنید. بلکه راهکارهای دیگر و فراوان وجود دارد. از جمله، همگان بر برآورده شدن نیازهای اولیه حق دارند. شناسائی این حق و قانونگذاری بر پایه آن، کار را حق همگانی میشناسد و تأمین کسری درآمد را بر عهده بیتالمال میگذارد. بدون آنکه کسی مجبور شود استقلال و آزادی خود را از دست بدهد و ملک یمین بگردد.
حق پور: در آیه 32 سوره نور که میفرماید: «وَأَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ…»، منظور از عباد و اماء قطعاً خدمتکاران است چرا که اولاً معنای لغوی آنها ناظر به چنین معنایی است، ثانیاً با ضمایر «کُم» آمده است که نشانگر نوعی مالکیت است، ثالثاً اگر مراد زنان و مردان بیهمسر بود، که این نکته در عبارت «وَأَنکِحُوا الْأَیَامَى مِنکُمْ» لحاظ است و نیازی به این حشو و تکرار نبود. رابعاً قرآن در آیه 221 بقره میفرماید: «وَلَا تَنکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ وَلَأَمَهٌ مُّؤْمِنَهٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکَهٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلَا تُنکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّى یُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَیْرٌ مِّن مُّشْرِکٍ وَلَوْ أَعْجَبَکُمْ»، در این آیه پر واضح است که معنای عباد و اماء، خدمتکاران و اقشار فرو دست جامعه است. استقلال و آزادی هر فردی، امری نسبی است و نمیتوان آن را مطلق انگاشت. بر آدمیان است که دمادم گستره استقلال و آزادی خویش را فراختر سازند، اما این مهم تدریجاً محقق میشود. راه حل شما که میفرمایید «همگان بر برآورده شدن نیازهای اولیه حق دارند. شناسائی این حق و قانونگذاری بر پایه آن، کار را حق همگانی میشناسد و تأمین کسری درآمد را بر عهده بیتالمال میگذارد» کاملاً مطلوب است، اما در همه شرایط اجرائی نیست، چرا که نیازمند بلوغ مدنیت و حکمرانی عادلانه است. بنابراین باید تدریجاً در حصول آن کوشید. در جامعه مدینه پیامبر چندان بستر این مهم فراهم نبوده است و در بسیاری از جوامع امروزی نیز فراهم نیست.(18)
17ـ مشکل شما این است که میپندارید عدالت هدفی است که به تدریج باید متحقق گردد. اما عدالت میزان است. یعنی از همه لحظه اول، پندار و گفتار و کردار بدان سنجیده میشود. پس بنابر این که بیچیزان را در مال باچیزان حقی است، میتوان قانون وضع کرد و این حق را ستاند و در اختیار نیازمندان قرارداد تا نیازهای اولیه خویش را برآورند و ملک یمین نشوند. پیش از این یادآور شدم که نخست وزیر اسبق فرانسه، بسا بیاطلاع از قرآن، این حق را برای بیچیزان قائل شد و قانون به تصویب رساند و این قانون همچنان مجری است.
اما اینکه نوشتهاید بلکه نخواهند و اگر نخواستند بیچیز مضطر نمیتواند منتظر بماند زیرا گرسنگی از پایش در میآورد، گویای غفلت شما از این واقعیت است که قرآن برای جامعه مسلمانان است. پس عمل به آن بستگی به دلبخواه ثروتمندان ندارد. جامعه مسلمان باید عمل به حق کند. چرا باید فرض سرباز زدن از عمل به حق مجوز ملک یمین کردن بیچیزان بگردد، آنهم بجای احقاق حق؟ چرا احقاق حق نشود و بجای آن بیچیزان ملک یمین بگردند؟ تصدیق کنید که مدعای شما دلیل موجه ندارد.
اما مقایسه نیز، مقایسه صوری است. فرق است میان اکل میته از راه اضطرار و تن دادن به ملک یمین گشتن وقتی بیچیز حق دارد و باید برای احقاق حق خود قیام کند. میبینید دو محتوی یکی نیستند. بلکه اگر غذای حلال باشد اکل میته حرام میشود. بنابراین قاعده، وقتی احقاق حق ممکن است چشم پوشیدن از آن و تن دادن به ملک یمین گشتن حرام میشود.
آیا نباید از خدا بپرسیم: چرا باچیز مسلمان حقی را که خداوند مقرر کردهاست نپردازد و بیچیز حقی را که بر ثروت با چیزان دارد مطالبه نکند و خداوند با مالدار اجازه دهد به حق عمل نکند و در عوض بیچیزان را ملک یمین خود کند و ملک یمین شدن بیچیزان مضطر را روا ببینید؟ چنین خدائی پذیرفتنی است؟
حق پور: بنده از شما آموختهام که عدالت هدفی نیست که به تدریج باید متحقق گردد، بلکه میزان تمیز حق از ناحق است، اما استقرار رفتارهای عادلانه در جامعه و نهادینه شدن آن تدریجی است و منوط به اراده آحاد جامعه است نه صرفاً به الزام و اجبار از حکومت. در مورد آیه «وَالَّذِینَ فِى أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ لِّلسَّآئِلِ وَٱلْمَحْرُومِ»(معارج 24 و 25) در پاسخ بند 14 توضیح دادهام. این آیه به هیچ روی گویای این نیست که باید بیچیز از با چیز مطالبه کند و او را ملزم به پرداخت کند. خداوند توصیه به انفاق میکند، اما اجبار نه. حق معلوم را خدا معین نمیکند بلکه خود شخص پرداخت کننده آن را معین میکند و خود را مقید به پرداخت میگرداند و این پیامد ایمان و تقوای اوست.(19)
18ـ توجیه شما بیپایه است. زیرا علنی بودن ازدواج و استمداد از خانواده و … بهیچرو نیازمند بیاختیار شدن بیچیز نمیشود. خصوص که زناست که انتخاب شوهر میکند و نه بعکس. ایجاب با زن است و قبول با شوهر. مأخوذ به حیا شدن محل پیدا نمیکند. هرگاه بیم از تسلیم شدن از راه اضطرار باشد، غیر از اینکه فروش دختر امر واقع مستمر است و در حال حاضر هم انجام میشود، خانواده بیچیز چگونه میتواند اضطرار را رفع کند و به مالک یمین نه بگوید؟
آیا بهتر نیست حق بیچیزان را بر ثروت باچیزان بپذیریم و خود را گرفتار اینهمه توجیه نکنیم؟
حق پور: در پاسخ مورد 12، در خصوص این بند توضیح دادهام.
19ـ شگفت متناقض قولی است این قول شما. اینهمه استدلال که باید از اهل ملک یمین اجازه گرفته شود و حالا مینویسید در قرآن، اهل در معنی ولی و سرپرست بکار نرفتهاست! اگر اهل ولی و سرپرست و … نیست، اجازه از اهل چه معنی پیدا میکند؟ و در قرآن، فراوانند آیهها که اهل در معنای کسانی بکار میرود که نسبت به شخص، حق تصمیم دارند. مثل آیه 35 سوره نساء و آیههای 26 و 62 سوره یوسف و آیه 25 سوره نساء و نیز به معنای مالک بکار رفته است در آیه 58 سوره نساء و …
حق پور: در مورد آیه 35 نساء در پاسخ به مورد 21 توضیح میدهم. در آیه 26 یوسف بحث گواهی گواهی دهنده است و تشخیص موضوع. آیه 62 یوسف چه ربطی به حق تصمیم گیری دارد؟!
اما معنای این که اهل یکی نیست، نه یعنی اینکه یک ملک یمین چند مالک دارد یعنی اینکه هم ملک یمینها میتوانند پر شمار باشند و هم مالکان یمین میتوانند پر شمار باشند. وقتی حکم عمومی است، کلمه اهل بکار میرود و معنی آن این میشود که هریک از ملک یمینها اگر قصد ازدواج کنند، باید از مالک خود اجازه بگیرند.
اما اینکه نوشتهاید در قرآن نیامدهاست که ملک یمین اسیر است، صحیح نیست. از قرار شما با نوشتهِ من که انتقاد کردید، موافق بودید که اسلام خرید و فروش انسان را ممنوع کردهاست. راهها همه را بسته است. تنها مورد که میماند، مورد اسیران است. اصطلاح «ماملکت ایمانکم» هم صراحت دارد بر مالکیت تصمیم مالک بر ملک یمین. و در قرآن، تنها رابطه مالکیت که میان دو انسان برقرار شدهاست، مالکیت میان مالک و عبد مملوک است (نحل، آیه 75 و…). پس ماملکت ایمانکم کسانی میشوند که اسیر جنگی هستند.
در عوض، درجائی از قرآن نیامده که بیچیز اگر مضطر شد میتواند خود را ملک یمین کند.
حق پور: از کجا نتیجه میگیرید که عبد مملوک، اسیر است؟! آری «اسلام خرید و فروش انسان را ممنوع کردهاست» و همه راهها را بسته است، بدون استثنا. آیه 75 نحل جوازی بر خرید و فروش انسان نمیدهد. اگر مراد از عبد مملوک در این آیه، برده باشد، که آیه در وصف گروهی از بردگان از پیش برده شده (قبل از اسلام) است و اگر به معنای ملک یمین باشد، باز هم گویای اسارت نیست، بلکه با توجه به آیات 221 بقره و 32 نور باید گفت که خدمتکاران اعم از نوکر و کلفت و کنیز و … هستند. جایی در قرآن نیامده که اگر فقیر مضطر شد میتواند خود را ملک یمین کند، اما قرآن پدیده ملک یمینی را پذیرفته است و از کنار هم گذاردن تمام آیاتی که درباره ملک یمین سخن میگوید، استنباط میشود که ملک یمین، خدمتکار است که در بخشهای پیشین بحث توضیح دادهام.(20)
20ـ به این ادعا که مالک یمین لازم نیست ثروتمند باشد کافیست که بتواند نیازهای اولیه داوطلب ملک یمین شدن را برآورد، پیش از این پاسخ نوشتهام. دوباره خاطر نشان میکنم که رابطهای که شما برقرار میکنید، رابطه انسان با حق نیست رابطه او با قدرت (= توانائی مالی) است و چنین رهنمودی نمیتواند از کتاب حق باشد. داوطلبی هم موکول به اختیار است و مضطر را داوطلب نمیتوان دانست. وقتی حق معین میشود، دلیلی بر عمل نکردن به آن و رابطه ملک و مالک برقرارکردن میان انسانها نیست.
حق پور: هر «توانایی مالی» مصداق قدرت نیست، بلکه میتواند صرفاً «توانایی» باشد، در غیر این صورت میتوان گفت که تمامی «تواناییها» مصداق قدرتند و حق نیستند، که این چنین نیست. انفاق هم بر اساس توانایی مالی صورت میپذیرد، آیا آن هم رابطه قوا است؟! یا بعکس، توحید است.(21)
21ـ تناقض موجود در این قول شما را در بند 19 توضیح دادهام. در اینجا، میپرسم: دو حکمی که از سوی اهلهای دو طرف تعیین میشوند تصمیم نمیگیرند و این تصمیم اجرا نمیشود؟ پس اهل هرکس را کسانی تشکیل میدهند که یا او بر آنها و یا آنها بر او حق تصمیم دارند. وگرنه چرا باید میفرمود باید از اهل ملک یمینها اجازه گرفت؟
حق پور: قرآن در آیه 35 سوره نساء میفرماید: «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَبْعَثُوا حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ إِن یُرِیدَآ إِصْلَاحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَآ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا»، اگر به نص آیه دقت کنیم، ملاحظه مینماییم که دو حَکَم تصمیم گیر نیستند، بلکه نمایندگانی هستند از سوی دو طرف برای ارائه راهکار حل اختلاف، چرا که آیه، بعد از انتخاب دو حَکَم، میگوید اگر آن زن و مرد «بخواهند» که اصلاح شود بینشان، «خدا» بین آنها را وفق میدهد. در واقع دو حَکَم، نظر مشورتی میدهند تا آن دو خود تصمیم بگیرند و سازش کنند یا نه، جدا بشوند و از این رو زن و مرد استقلال در تصمیم گیری را از دست نمیدهند.(22)
22ـ تبعیضی در کار نیست. بلکه ایجاد فرصتی در کار است برای الغای یک رسم. همانند است با قربانی کردن اسماعیل (ع) توسط ابراهیم (ع). نخست بر غیر او ممنوع میکند و سپس بر خود.
میتوان پرسید: چرا صریح و سر راست نفرمود بخشیدن و خود بخشیدن زنان ممنون است؟ چرا در آیه، در آنچه به غیر پیامبر (ع) مربوط میشود، آیه به صراحت ممنوع میکند. در آنچه به پیامبر مربوط میشود هم شرط میکند: به شرط اینکه با چنین زنی ازدواج کنی. پس در آیه، خود بخشیدن نه به پیامبر (ع) را نیز ممنوع میکند. در آیه 52 سوره احزاب، ازدواج جدید را بر پیامبر ممنوع میکند.
حق پور: چه نیازی بوده که اول بر غیر خود ممنوع کند و سپس بر خود؟! در ضمن اینکه میفرمایید «به شرط اینکه با چنین زنی ازدواج کنی» بلامحل است، چرا که خود بخشیدن زنان تنها در مورد ازدواج است و نه در مورد دیگری چرا که اگر در غیر ازدواج باشد، ناقض کرامت انسانی است.(23)
23ـ دوباره آیه 52 را بخوانید. روش و سرراست ازدواج جدید را بر پیامبر (ع) ممنون میکند. جانشین کردن زنان (طلاق دادن با قصد ازدواج با غیر آنها) را هم ممنوع میکند.
دو آیه ناسخ و منسوخ نمیشوند زیرا در یک آیه زناشوئیهای حلال و ناحلال را مقرر میکند و در آیه بعدی ازدواج جدید را بر پیامبر (ع) ممنوع میکند. در آیه 52 نمیگوید برای مثال خود بخشیدن زنان به شما را که حلال کرده بودم حالا حرام میکنم تا با آیه پیشین ناسخ و منسوخ باشند.
حق پور: اینکه میفرمایید (در آیه 50) زناشویی های حلال و ناحلال را مقرر میکند، اگر به معنای جواز رابطه جنسی است، که بجز مورد اول که ازواجی هستند که اجورشان را پیامبر پرداخت کرده، بلامحل است، زیرا مابقی موارد در مورد جواز ازدواج است و در قرآن رابطه جنسی خارج از ازدواج محل ندارد. اما اگر به معنای جواز ازدواج است، آیه 52 هرگاه ازدواج جدید را بر پیامبر مطلقاً ممنوع کند (البته بجز ازدواج با ملک یمین) ناسخ آن میشود، مگر اینکه «مِن بَعدُ» در آن «من بعد» زمانی نباشد یعنی به این معنا نباشد که «از حالا به بعد»، بلکه «من بعد» موارد مطرح شده در آیه 50 باشد، یعنی به غیر از گروههای مطرح در آن آیه، و این یعنی اینکه پیامبر از این پس جواز خواستگاری و ازدواج با زنان دیگر را ندارد، مگر اینکه ملک یمین او باشند، یا خویشاوند او باشند، یا خود را (جهت ازدواج) به او هبه کرده باشند و درخواست و پیشنهاد ازدواج از سوی آنها باشد، نه پیامبر.(24)
24ـ حق باشما است.
25ـ تاریخ نویسان دروغ بسیار نوشتهاند و مینویستند. بر آن نبودهاند که تاریخ را همانسان که واقع میشود، بنویسند. قرآن، تاریخ پیامبری پیامبر (ص) نیز هست. اما در آنچه به سرزنش پیامبر (ص) مربوط میشود، کارهائی هستند که اگر انجام میگرفتند خطا بود. مثل ماجرای غرانیق و یا پاسخ ندادن به پرسش پرسش کننده بخاطر حواس را جمع قبولاندن دعوت به یک «رئیس» عرب (موضوع سوره عبس). اما این خطاها پیش از عمل تصحیح شدند. اقتضای روش تجربی اینست که اشتباه در جریان تجربه شناسائی و رفع میشود. اما مورد ازدواجها، اگر خطا بودند، پس میباید پیش از عمل و یا در جریان عمل، رفع میشدند و نشدند. اگر ازدواجها سیاسی و از رهگذر قدرتمداری بودند، میباید انجام نمیگرفتند. یا دست کم، قبل از جاری شدن صیغه عقد، خداوند پیامبر خود را از خطا و آگاه و خودداری از آن امر میفرمود.
حق پور: در سوره عبس خطای پیامبر صورت گرفت و پیش از عمل یا حین آن تصحیح نشد، چرا که افعال ماضی هستند و پس از واقع او سرزنش شد. در آیه 43 توبه هم خطای پیامبر در حین عمل تصحیح نشد چرا که میفرماید: «عَفَا اللَّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ». خدا پیامبر را سرزنش میکند که چرا اذن دادی. در آیه 65 زمر هم میفرماید: «… لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلْخَاسِرِینَ»، ای پیامبر اگر شرک ورزی عملت حبط میشود و زیانکار میشوی، پس خدا هشدار میدهد به پیامبر که توی پیامبر هم اگر دچار شرک شوی زیانکار میشوی، خدا نمیگوید من نمیگذارم شرک ورزی.(25)
به امید حصول حاصلی شایسته
نیما حق پور ـ 21 مهر 1395