بطورکلی هرنظامی برای بقاء خود باید بتواند مؤلفههای اصلی و بنیادی و وجودی خویش را در حوزههای گوناگون اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ( و ایدئولوژیکی) بازتولید کند وگرنه صرفنظر ازچگونگی و زمان درهم شکسته شدنش، بهسرانجام محتوم خود رسیده و بهپایان سلام خواهد داد. پارادایم اسلامی سیاسی آنهم از ترازولایت فقیه، یعنی از گونهای بهغایت ارتجاعی، بهمثابه یک سیستم درون بود با ارزشها وهویتخودویژهای متولدشده و اکنون بیش از هر زمانی بهمرزهای ناتوانی کامل در بازتولیدخود و به مرحله بحران بقاء رسیده است. در حقیقت خالص سازی برای تأمین بقاء بهخودزنی شباهت بیشتری دارد تا بازتولیدخود. در عینحال آن بهمعنی تهی کردن خود از عقلانیت و خرد و تجربه و تخصصموجود است، آنهم در شرایطی که برای رفع بحرانها و کنترل آنها بیش ازهرزمانی بدان نیازدارد. در این رابطه مشخصا با سه ابربحران حاد و سرنوشت ساز و مرتبط با ماندن یا نماندن مواجه هستیم: یکم، بحران گسست نسلی، هم از بالا بهدلیل ناتوانی در بازتولیدنیروهای قابل جایگزین نسل اول خود. و هم از پائین بهدلیل عصیان و نافرمانی و شوریدنقاطبه نسلهای جوان از دهه ۸۰ بهاین سو که هیچ انتقال واقعی به آینده بدون همراهی و جلب نظرآنها ممکن نیست. ابرچالش دوم، تغییرذائقه و رویگردانی اکثریت بزرگ جامعه از هنجارها و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی و سبک زندگی موردنظرنظام است. جامعهایران در این حوزه درگیررنسانس معوقه و تاریخی خود در تغییرمناسبات اقتدارگرایانه و مردسالارانه و انواع تبعیضات ریزودرشت و باورهای خرافی و رسوبات فرهنگی است که تاریخا و بهویژه در نظام دینی حاکم با آنها مواجه شده است. نافرمانی گسترده زنان از سرآمدهای این رنسانس محسوب میشود. و بالأخره ابرچالش سوم به بحران معیشتی بسیارفراگیر و گسترده دلالت دارد که بیش از ۷ یا ۸ دهک جامعه را گرفتارفقر مطلق ویا نسبی درآستانه پرت شدن بهآن قرارداده است و هرروزهم گسترش بیشتری پیدامی کند. عدم کارآمدی و فسادرژیم در این حوزه حدوحصر ندارد و باتوجه بهگرایش درونماندگار«بحران آفرینیوبحرانزی» بودنش هیچ افقی برای برون رفت از آن متصور نیست. مبارزه علیه آپارتایدجنسی/جنسیتی درهم تنیده با انواع دیگرستم ها و تبعیضات اقتصادی و سیاسی و اتنیکی و مذهبی مسیرپیشروی جنبشها و همبستگیآنها را نشانهگذاری میکند. تقی روزبه