” این افراد و گروهها، از آنجا که قادر به دفاع از موضع خود، یعنی موضع وابستگی و به خدمت قدرت خارجی در آمدن نیستند، با تقلا برای تبدیل گفتمان استقلال به تابو، میخواهند اگر بتوانند حقارت و خواری خود را با پوشش <من آنم که تابو شکستم>، بپوشانند. و نمیدانند وقتی استقلال را «تابو» میخوانند، دروغگوئی خویش را در باره باور خود به آزادی– همزاد جدائی ناپذیر از استقلال – آشکار میکنند.”
جریانها و کسانی که تغییر رژیم را از طریق قدرت خارجی و افزایش تحریمها و در نهایت حمله نظامی دنبال می کنند، به خدمت قدرت خارجی در آمدن را تابو شکنی مینامند. آن را عملی شجاعانه توصیف و فخر میفروشند که به جای رابطه پنهان، در علن وابسته گشتهاند. برای ورود به بحث و اینکه آیا کار آنها تابو شکنی است و یا ایجاد اغتشاش فکری برای پنهان کردن قدرت طلبی و اندیشه و شخصیت قدرتمدار خود، نیاز به تعریفی از تابو داریم:
٭ تابو چیست؟
انسان به عنوان یک موجود اجتماعی(انسان را خارج از جامعه نمیشود تصور کرد.) برای اینکه زندگی اجتماعی را ممکن کند به مجموعهای از حقوق و به یک رشته رسوم، قواعد و ارزشها نیاز دارد که درونی اکثریت جامعه شده باشند.این مجموعه فرهنگ نامیده میشود.بنابراین، فرهنگ را میشود اینگونه هم تعریف کرد: «مجموعهای از حقوق موضوعه و رسوم، رفتارها، ارزشها و باورها و قواعد که تولید یک گروه اجتماعی می باشند و آن گروه اجتماعی را از بقیه گروهها متمایز میکند»
یکی از اصلی ترین اجزا شکل دهنده فرهنگ، قاعدهها و معیارهای فرهنگی، یا به عبارتی دیگر نُرمها، میباشند که به چهار نوع تقسیم میشوند:
–عرف/ Folkways معیارهائی هستند که در جامعه بر اثر تکرار، پذیرش همگانی یافتهاند و میشود گفت که فرق بین با ادبی و بیادبی را مشخص می کنند. معیارهائی مانند در صف ایستادن و سلام کردن و لباس مناسب وضعیت را پوشیدن از این نوع هستند.
–رسوم/Mores در واقع همان عرف است که با دقت و سختگیری بیشتری از طرف جامعه اعمال میشود. اگر اولی فرق با ادب و بیادب را مشخص میکند، عرف تفاوت عمل اخلاقی و غیر اخلاقی را مشخص میکند. برای مثال، در جوامعی که به حقوق انسان باور دارند، نژاد پرست بودن و یا تعصب جنسیتی/sexism که بر ضد زن اعمال میشود، عملی غیر اخلاقی میباشد که میتواند سبب سرزنش شدن بگردد.
– تابو (محرمات)، پرصلابتترین و در واقع منفیترین نوع معیار میباشد. محرمات اعمالی هستند که ارتکاب آنها میتواند به طرد مرتکب از جامعه بیانجامد. مانند زنای با محارم، یا آدمخواری در بیشتر جوامع و یا رابطه جنسی بین دونفر از دو نژاد متفاوت در جوامع نژاد پرست، یا خوردن گوشت سگ در جوامع اسلامی و غربی.
–قوانین، معیارهائی هستند که نقض آنها سبب مجازات نقض کننده میشود. به بیان دیگر، قوانین به معیارهائی گفته میشود که رعایت نکردنشان، مجازات را ناگزیر میکند. برای مثال، قتل موجب مجازات قاتل میشود. قوانین هر جامعه مجازات خاص برای قتل تعیین میکنند.
البته فروید، بر این نظر است که علت اصلی وجود تابو، جلوگیری از روابط جنسی با محارم است که در اینجا موضوع بحث ما نیست.
بدینسان، تابوها معیارهائی/normative هستند که با اجماع عمومی در جامعه ایجاد و اعمال میشوند. نقش تابو مرزداری از مرزهاست. تابو میتواند نقش حمایتی و یا نقشی زیانآوربازی کند. بنا براین نفس تابو شکنی ارزش نیست و بستگی دارد به حق و یا به ناحق بودن تابو. هرگاه حرکتی انقلابی، مترقی و پیشرو، دقیق بخواهیم، به حق باشد، حق حق را بجا آوردن است. و اگر حرکت مخرب و زیان آور باشد و تابو حق باشد، حرکت ناقض حق میشود. اگر تابوحق نباشد، نقض آن عملی به حق میشود. تابو، حکم دستورنامهای را دارد که میگوید عمل نباید ناقض این ارزشها و معیارها باشد. در مورد ارزشها و معیارهائی که تابو را ایجاد کرده اند، سخنی نمیگوید. حال آن ارزشها و معیارها میتوانند از حقوق انسان و یا از قدرت نشأت گرفته باشند.
٭ تابو های سیاسی:
وقتی سیاست و عمل سیاسی در درون گفتمان قدرت فهم شود، آنگاه، قدرت که میل دائم به تمرکز، بر خود افزودن و گسترش دارد، نیاز به ایجاد تابوهایی پیدا میکند تا که تمرکز، برخود افزودن و گسترشش را ممکن و موانع آنرا از سر راه بر دارند. چنین قدرتی، برای مثال، به خود، در شکل شاه و ولی فقیه و پیشوا و پاپ، با ایجاد تابو، ردای قداست میپوشاند و اینگونه خود را انتقادناپذیر میگرداند. قدرتی که برای مثال، شکل رهبر به خود بخشیدهاست، رهبری خود را نه از مردم که از خدا میداند. چراکه در این صورت، انکار رهبری، انکار خدا و این انکار سبب مرگ میشود. بدینگونه خدا به خدمت رهبر و وسیله توجیه قدرت میشود! از اینرو است که، در کتبیه شاپور، او خود را اینگونه معرفی میکند:
«من هستم خداوندگار مزداپرست شاپور شاهنشاه ایرانیان و انیرانیان(غیرایرانیان) زاده ایزدان پسر خداوندگار مزداپرست اردشیر شاهنشاه ایرانیان زاده. یزدان نوه خداوندگار بابک شاهزاده آسمان».
شاهان هخامنشی نیز مشروعیت سلطنت خود را نه از رأی مردم که از اهورامزدا گرفته بودند: «اهورامزداست که داریوش را شاه کرد». پاپها نیز از طریق دخالت خداوند در شکل روح مقدس است که انتخاب میشود. میبینیم که نظریه ولایت فقیه که وظیفه مجلس خبرگان را کشف فردی میداند که خداوند او را برای تصدی مقام رهبری انتخاب کردهاست، تقلید از نوع انتخاب پاپ میباشد. هیتلر نیز میگفت: خداوند/providence به من ماموریت داده است.
بدینترتیب، تابو از منظر قدرت استبدادی نقش حمایتی، ولی از لحاظ مردم و حقوق مردم نقش مخرب و همه زیان را دارد.
از منظر حقوق مردم بود که روشنفکران غرب در دوران رنسانس و در عصر روشنایی، با فداکاریهای بسیار، با آوردن منشاء مشروعیت قدرت سیاسی از آسمان به زمین و مردم را منشاء مشروعیت قرار دادن بود که تابو شکنی را انجام دادند.
٭ آیا اصل استقلال، تابوی سیاسی در ایران میباشد؟:
وقتی به جهتیابی اندیشههای نخبگان سیاسی از اوائل قاجار تا زمان حال نگاه می کنیم و میبینیم اکثریتی از نخبگان سیاسی ایران یا انگلوفیل بودهاند یا روسوفیل و در زمان پهلوی دوم آمریکا فیل هم به آن اضافه شد. در زمان حاضر، اسرائیل فیل و سعودی فیل هم بر آن اضافه شدهاست. این واقعیت به ما میگوید که اصل استقلال هیچگاه نزد نخبگان سیاسی ایران تابو نبودهاست تا نیاز به شکستن پیدا کند و عدهای خود را قهرمانان تابو شکنی و به خدمت قدرتهای خارجی در آمدن بشمارند و فخر بفروشند که تابو میشکنند!!
در واقع، مقوله استقلال، نوع خاصی از گفتمان سیاسی، در ایران، میباشد و سنتی دیرپا در جامعه ملی است. این سنتِ همه حق، حاصل تجربههای طولانی تاریخی میباشد. سرآغاز آن، دوران اساطیری است. فردوسی، به عنوان فیلسوف قدرت شناس که با قوانینی آشنایی داشتهاست که قدرت از آنها پیروی میکند، در شاهنامه، توضیح میدهد چرا و چگونه قدرت ویرانگر است و با نقض استقلال، پدید میآید، متمرکز و بزرگ میشود. فردوسی، در شاهنامه، قدرت از خود بیگانه ساز انسان و رابطه آن با استقلال است که به ایرانیان نسل بعد از نسل میشناساند. داستان از خود بیگانه و ستمگر شدن جمشید، زمینه ساز چیره شدن قدرت انیرانی، ضحاک ، بر ایرانیان و ایران میشود. مردم ایران دچار ستمگرتری میشوند. کاوه آهنگر قیام میکند. ایرانیان استقلال و آزادی و آبادی باز مییابند. این داستان واقعیت مستمری که شاهنامه و تاریخ باز میگویند تا که اهمیت استقلال، در وجدانهای تاریخی و اخلاقی وجدان همگانی ایرانیان، معیار سنجش پندار و گفتار و کردار بگردد. به جامعه یاد آور شود که برای به زیرکشاندن ستمگر از اریکه قدرت، نه به قدرت انیرانی که به تواناییهای خود باید توسل جست. وجود این معیار در وجدانهای تاریخی و اخلاقی و همگانی جامعه ملی، در وضعیتی که ایران به کشوری نیمه مستعمره تبدیل شده بود، این امکان را ایجاد کرد تا کسانی چون مدرس و مصدق، در مبارزه ضد استعماری خود این معیار را با آزادی همزاد و همراه شناسند و اصل موازنه منفی که را به عنوان بدیل موازنه مثبت که اصل راهنمای استبداد و وابستگی بود را به جامعه پیشنهاد کنند.
باز به علت حضور همین گفتمان تاریخی نهادینه نقش گرفته در جامعه ملی ایران است که اصل راهنمای تمامی جنبشهای 120 ساله اخیر در وطن، دو اصل استقلال و آزادی بوده است و آخرین حضور آن را در جریان جنبش سبز و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایران» دیدیم. باز این حضور در وجدان جامعه ملی توضیح میدهد چرا، با وجود آنکه اکثریت نخبگان سیاسی وابستگان به قدرتهای انیرانی بودند، رجوع جامعه ملی همیشه به اقلیت مستقل و آزاد است که اصول راهنمایشان دو اصل استقلال و آزادی است.
٭ چرا گفتمان را به تابو تبدیل کردند؟
در اینجا سئوالی که پاسخ میطلبد ایناست: چرا وابستگان به قدرتهای خارجی، گفتمان سیاسی استقلال و آزادی که خاص ایران در منطقه و حاصل تجربه تاریخی جامعه ملی ایران میباشد را به تابو تبدیل کردهاند؟ نمیشود گفت که اینکار را از روی بیاطلاعی کردهاند و میکنند. چراکه آنها نیک میدانند تبدیل گفتمان به تابو، در واقع بکار گیری قدرت بر ضد جریانی است که اصول راهنمای سیاسیش دو اصل استقلال و آزادی است. تا به گمان خود مستقلها را در موضع دفاعی قرار دهند. تبدیل گفتمان به تابو هیچ نیست جز یک استراتژی لفاظی/rhetorical و فریب برای آنکه از طریق سخنان و مطالب بیربط/discursive هم گفتمان مبارزه را تغییر دهند و هم از گفتگو و بحث واقعی بگریزند. اینها در واقع با بکار گیری این فریب، بیمایگی خود را به نمایش گذاشتهاند.
به بیان دیگر، این افراد و گروهها، از آنجا که قادر به دفاع از موضع خود، یعنی موضع وابستگی و به خدمت قدرت خارجی در آمدن نیستند، با تقلا برای تبدیل گفتمان استقلال به تابو، میخواهند اگر بتوانند حقارت و خواری خود را با پوشش <من آنم که تابو شکستم>، بپوشانند. و نمیدانند وقتی استقلال را «تابو» میخوانند، نه تنها دروغگوئی خویش را در باره آزادی – همزاد جدائی ناپذیر از استقلال – آشکار میکنند، بلکه جانبداران استقلال و آزادی را محافظه کارانی به گذشته چسبیده خواندن که گویا در دوران جنبشهای استقلال طلبانه ضد استعماری سالهای 50 و 60 مانده و یخ زده و به فسیل تبدیل شدهاند، معرفی کنند. میگویند: این فسیلها هیچ توجه نمیکنند زمان حال، زمان جهانی شدن است. در واقع ما در دوران پسا مدرنیسم و پسا سوسیالیسم و پسا بحران مالی جهان و پسا حمله سپتامبر به سر میبریم و واقعیات روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی زمان حال بکلی دگر گونه گشتهاند. بیآنکه این واقعیتها را آنگونه که هستند بشناسند و بیآنکه معانی کلمههایی را که در کوشش خود برای ترور اندیشه کردن جریان استقلال و ازادی را بدانند، در واقع در تخریب خود که همان وابستگی است، بکار میبرند. چراکه اگر میدانستند جهانی شدن چیست و عقول خود را از بندگی قدرت رها میکردند، استقلال و آزادی را نیز قدر میشناختند و خود انسانهای خودانگیخته در خدمت استقلال و آزادی مردم ایران میگشتند. دیگر هم نیاز نداشتند آنچه خود هستند به جانبداران استقلال و آزادی نسبت دهند و ندانند با اینکار اعتیاد بیمارگونه خود به قدرت را بنمایش میگذارند.
همه این کارها را میکنند تا از بحث آزاد و گفتگوهایی که واقعیت آنها را نمایان خواهد کرد فرار کنند. از جمله بحث در باره این موضوعات:
1. استقلال چیست؟
2. رابطه استقلال با آزادی و مردمسالاری چیست؟
3. جهانی شدن و دینامیکهای آن و رابطه آن با دولت- ملت چیست ؟
4. محل عمل و کار برد استقلال و آزادی در پروسه جهانی شدنها چیست؟
5. ربط جهانی شدن با به خدمت قدرتهای خارجی برای تغییر رژیم از طریق محاصره اقتصادی و حمله نظامی بوطن در آمدن چیست؟ کدام عنصر در گفتمان جهانی شدن، توجیهگر فقیرتر شدن مردم از طریق محاصره اقتصادی و تبدیل ایران به سوریهای دیگر، از طریق مداخله نظامی، است؟
در واقع دم خروس کسانی را که از طریق بکارگیری زبان فریب، در تبدیل گفتمان تاریخی- سیاسی جامعه ملی ایران به تابو میکوشند، از زیر قبای وابستگی نمایان است. تقلایشان میگوید: هدف رسیدن به قدرت ولو به قیمت ویرانی ایران است. به هر وسیله به قدرت رسیدن را اینان نیز اوجب واجبات میدانند، در واقع هم جنسان و هم نوعان استبدادیان حاکم بر وطن میباشند. تنها تفاوتشان با آنها در این است که آنها بر اسب قدرت سوارند (در واقع این قدرت است که بر آنها سوار است.) و اینها در بیقراری سوار شدن بر آن، به خدمت بیگانگان درآمدهاند.