چند روز قبل پس از اینکه از وضعیت نامساعد دکتر “ابراهیم یزدی” مطلع شدم در صفحه فیسبوک و کانال تلگرام خود متن زیر را منتشر کرده و وعده داده بودم فصل هایی از خاطراتم از دکتر یزدی را منتشر نمایم.
«اللهم اشف کل مریض
یادش بخیر دکتر یزدی و کلاس های قرآن چهارشنبه. وقتی تهران بودم طی سال های هشتاد الی هشتاد و چهار خیلی از بیماری رنج میبردم. یک بار دکتر یزدی گفت امرآی و سیتی اسکن مغزت را بیاور ببینم. امرآی و سیتی اسکن ها را برایشان بردم دیدند. یک توضیحاتی برایم دادند بعد با دکتر پارسا تماس گرفتند که قرار شد با هم برویم پیش ایشان. به هر حال همیشه پیگیر وضعیت جسمی بنده بودند و به همین جهت بر عکس همیشه که مخالف با خروج خیلی ها از کشور بودند با هجرت بنده موافق بودند. از دکتر یزدی خاطرات زیادی دارم. از دیروز که خبر وخیم بودن وضعیت جسمانی شان را شنیده ام خاطرات گذشته همچون نوار از جلوی دیدگانم عبور میکنند. ان شا الله طی چند روز آینده خاطراتی از ایشان را مکتوب خواهم کرد»
یادش بخیر دکتر یزدی و کلاس های قرآن چهارشنبه. وقتی تهران بودم طی سال های هشتاد الی هشتاد و چهار خیلی از بیماری رنج میبردم. یک بار دکتر یزدی گفت امرآی و سیتی اسکن مغزت را بیاور ببینم. امرآی و سیتی اسکن ها را برایشان بردم دیدند. یک توضیحاتی برایم دادند بعد با دکتر پارسا تماس گرفتند که قرار شد با هم برویم پیش ایشان. به هر حال همیشه پیگیر وضعیت جسمی بنده بودند و به همین جهت بر عکس همیشه که مخالف با خروج خیلی ها از کشور بودند با هجرت بنده موافق بودند. از دکتر یزدی خاطرات زیادی دارم. از دیروز که خبر وخیم بودن وضعیت جسمانی شان را شنیده ام خاطرات گذشته همچون نوار از جلوی دیدگانم عبور میکنند. ان شا الله طی چند روز آینده خاطراتی از ایشان را مکتوب خواهم کرد»
از همان اولین باری که به منزل دکتر یزدی رفتم تا در کلاس قرآن روزهای چهارشنبه ایشان شرکت کنم رابطه ام با ایشان بسیار تنگاتنگ شد. علت هم این بود که بالکل در مباحث اسلامی به گونه ای عام و مباحث قرآنی به طور خاص نه تنها اطلاعات کافی داشتم، بلکه سعی داشتم مستقلا نظراتی هم داشته باشم. این مسئله به گونه ای بود که اصولا پس از اتمام تفسیر ایشان که در وقت پرسش های قرآنی، دوستان سئوالات خود را طرح میکردند تا از ایشان پاسخ بگیرند، اصولا سئوالی که نداشتم هیچ بلکه برعکس، حاشیه ای هم به تبیین های قرآنی ایشان میزدم. این روال از همان جلسه ابتدا آغاز شد و توجه میهمانان و مستمعین و از جمله خود دکتر یزدی را جلب کرد. یادم هست بهار سال هشتاد بود، وقتی پس از اتمام کلاس قرآن نماز جماعت را به امامت دکتر اقامه کردیم هنگام خروج از منزل مرا صدا کردند و به آرامی پرسیدند کلاس چطور بود؟ راضی بودی؟ وقتی با این صحنه مواجه شدم خوشحالیم مضاعف شد و ضمن اعلام رضایت چند مسئله دیگر را هم پیرامون تفاسیر همان شبشان خدمتشان عرض کردم. هفته بعد بود که پس از اقامه صلاه جماعت و هنگام ترک منزل، دکتر یزدی با عجله مرا صدا کرد و با نگاهی به این سمت و آن سمت آقای “محمد باقر علوی” را یافت. به آقای علوی گفتند: برای ایشان. بعد به بنده گفتند: “پدرجان” بمان کارت دارم. لحظاتی بعد آقای علوی با دو پلاستیک خیلی بزرگ تشریف آوردند. پلاستیک ها حاوی مجلدات زیادی از کتاب های مرحوم”بازرگان”، دکتر یزدی و اسناد و بیانیه های نهضت آزادی بودند. البته بیشتر کتاب ها جنبه های اسلامی داشتند. دکتر یزدی به بنده که سن کمی شاید هجده سال داشتم گفتند: تو که با دیدگاه های ما آشنایی و علاقه هم داری این کتاب ها را داشته باش و به دوستانت هم بده. هر چیزی هم از این پس احتیاج داشتی به خودم یا آقای علوی بگو. از آن به بعد هر زمان منابعی را که احتیاج داشتم به ایشان میگفتم تا در اختیارم قرار دهند. اصولا یک میز بزرگ جلوی در وردی منزل ایشان از قبل از شروع جلسه تا اتمام جلسه قرآن قرار می دادند که روی آن بیانیه های نهضت آزادی، مقالات پرینت گرفته شده دکتر و کتاب های ایشان روی میز قرار میگرفت. بیانیه ها و مقالات رایگان بودند و جهت تبلیغ اما کتاب ها به جهت اینکه با ناشر قرارداد داشتند فروشی بودند. کتاب های ایشان یا کتاب های دیگر و یا نشریه “چشم انداز ایران” و “نامه” را به ایشان میگفتم تا ایشان شخصا تقبل کنند. بیانیه هم زیاد بر می داشتم. یادم هست یک بار هنگام برداشتن بیانیه ها آقای علوی که انسان شریف و دوست داشتنی بودند گفتند: این همه؟ کجا میبری؟ دکتر یزدی که همانجا مشغول کار دیگری بودند بدون اینکه به ما نگاه کنند با یک حالت بی حوصله گی گفتند: بدهید هر چه میخواهد بردارد ببرد. اما این همه پیش درآمدی بود جهت ترسیم فضای آن زمان. آنچه میتوانم بگویم تا شاید در تاریخ بماند و به کار آید در چند مورد میتواند باشد.
*انتخابات ریاست جمهوری هشتاد و چهار و کاندیداتوری دکتر یزدی:
بهار هشتاد و چهار بود که پس از اتمام کلاس قرآن و در بخش پرسش های سیاسی دستم را بلند کردم تا سخنی بگویم. مدیر جلسه “علی شاملو” بود. گفت: طبق معمول میخواهد تعیین تکلیف کند، سئوال ندارد. همه خندیدند. خطاب به دکتر گفتم انتخابات در راه است و من فکری دارم. با توجه به اینکه نهضت آزادی در سانسور است اکنون بهترین وقت برای شکستن سانسور است. پیشنهاد بنده این است که حضرتعالی اعلام کاندیداتوری کنید. اگر تأیید شدید که بی شک رئیس جمهور خواهید شد اگر هم تأیید نشدید دو فایده دارد اول اینکه هزینه رد صلاحیت بر رژیم بار میشود و با توجه به موقعیت جهانی که شما دارید بالاخص در میان دولت مردان و روشنفکران مسلمان که اکثرا همچون، عرفات، اردوغان، مهاتیر محمد، حسن ترابی و دیگران با شما دوست هستند تبعات و هزینه های فرا مرزی هم برای رژیم خواهد داشت و در ثانی از این مدت زمانی جهت تبلیغات میتوان برای طرح نام نهضت آزادی، تاریخچه و . . . بهره برد تا توشه ای برای گام های پس از شما هم باشد. جو کاملا در سکوت فرو رفته بود. دکتر نگاهی کردند و با حالتی آرام پرسیدند: پدرجان نظرت این است؟ گفتم بله. گفتند همینجا یک رأی گیری میکنیم. رأی گیری شد و دست های موافق همه رفتند بالا. دکتر “سید حسین جزایری” که همیشه کنار ایشان مینشستم البته ایشان روی مبل و بنده روی زمین با لبخند و آرام گفتند: آفرین.
پس از اقامه صلاه جماعت که هر کس به یک سمت و سو می دوید ما چند نفر سرپا در وسط همان پذیرایی دکتر را دوره کردیم تا در این مورد صحبت کنیم. خودم بودم، “علی شاملو”، “کیوان مهرگان” و “مهدی بسته نگار” نوه مرحوم پدر طالقانی. کیوان مهرگان به دکتر یزدی گفت: شما “امیر انتظام” را کاندیدا کنید ما او را ماندلا ایران خواهیم کرد. از علاقه ای که به دکتر داشتم سراسیمه پریدم وسط گفتم: لازم نکرده. دکتر یزدی گفتند: “هر شخصی خود باید ماندلا شود. من اگر میتوانستم امیر انتظام را ماندلا کنم فکری به حال خودم میکردم”.
دکتر یزدی گفتند: پر و بال ما را که شکسته اند. تریبون هم که نداریم حالا چطور باید تبلیغ کنیم؟ مخاطبشان در جمع چهار نفره بیشتر خودم بودم. سریع گفتم: صدای بیگانه، رادیوهای خارجی و وظایفی را هم میان دوستان تقسیم کنیم تا به صورت گروه های چند نفره بیانیه ها و سی دی های مصاحبه های شما را در خیابان ها و نمایشگاه کتاب تهران و هر جای عمومی پخش کنیم. فقط مواضع و بیانیه ها نباید جنبه شخصی داشته باشند باید نام نهضت هم باشد که در جامعه اعلام موجودیت شود. دکتر سر تکان دادند و گفتند خوب است. بعد اضافه کردم: اگر در این مدت زمانی به نحو احسن تبلیغ کنیم شاید بتوانیم در صورت رد صلاحیت شما به مانند اوکراین مردم را جهت اعتراض به خیابان ها بکشیم. دکتر گفتند: این آمادگی را در مردم نمی بینم. شرایط ما با اوکراین فرق دارد . . .
چند روز بعد در یک غروب بهاری بود که دوستی روزنامه شرق را برایم آورد.شرق عکس دکتر یزدی را با کراوات منتشر کرده و خبر از اعلام کاندیداتوری ایشان داده بود. سریع موبایل را در آوردم و با دکتر تماس گرفتم. گفتم: قضیه جدی است؟ گفتند: بله. گفتم : برای تبلیغات باید جمع شویم و شروع به کار کنیم. گفتند: با مهندس صباغیان هماهنگ کنید. مسئول تبلیغات ایشان هستند.
کراوات دکتر در جامعه خوب گل کرده بود. مردم استقبال کرده بودند. اولین کنفرانس مطبوعاتی در منزل ایشان با حضور خبرنگاران برگزار شد. برنامه های خوبی را عنوان کرده بودند. حملات بیشتر به شورای نگهبان بود. یک شروط طرح شده از سوی ایشان جهت شرکت در انتخابات استعفای فقهای وقت شورای نگهبان بود. رئوس همه برنامه ها اکنون یادم نیست. اما بحث وزارت کشور و نیروی انتظامی را هم طرح کرده بودند که نیروی انتظامی باید جهت تأمین امنیت در اختیار وزیر کشور دولتشان باشد نه در اختیار رهبر. بحث وزارت اطلاعات را هم مطرح کرده بودند که از فعالیت نهاد های موازی مانند اماکن نیروی انتظامی باید جلوگیری شود. بحث های خوبی را عنوان کرده بودند و شرطشان برای شرکت در انتخابات عدم اعمال نظارت استصوابی بود. گفته بودند در صورت اعمال نظارت استصوابی انتخابات را تحریم خواهیم کرد. ما هم هر روز مصاحبه ها و مواضع و بیانیه ها و سی دی ها را هر جا که میرفتیم پخش میکردیم. تحلیل من این بود که دکتر یزدی تأیید صلاحیت خواهد شد. چرا که آن هنگام در تمامی مساجد نامه مشهور منتسب به خمینی علیه نهضت آزادی که البته خیلی هم روی سندیتش حرف و حدیث بود و نهضت آزادی معتقد بود که نامه مذکور جعل شده از سوی “سید احمد خمینی” است را در کاغذ های بزرگ منتشر و در برد بسیج مساجد نصب کرده بودند. استدلالم این بود که در شرایط کنونی ساختار قصد رد صلاحیت دکتر را ندارد و فقط سعی دارد با اینگونه تبلیغات به تخریب دکتر یزدی بپردازد تا در رقابت انتخاباتی ناکام بماند. یادم است بیست و نهم اردیبهشت، در سالروز تولد مرحوم “دکتر مصدق” راهی احمد آباد بودیم. عده ما در این اتبوس زیاد نبود. مرحوم مهندس “سحابی” بودند که همان روز در احمد آباد سخنرانی هم داشتند، به هراه آقایان “محمد بسته نگار” ، مهندس “حسین رفیعی” و آقای “نکوروح” و چند نفر دیگر که فکر کنم در راه آقای “نظام الدین قهاری” هم به ما پیوستند. بنده در همین رابطه مشغول صحبت با مهندس رفیعی و آقای نکوروح بودم و همین استدلال را با امید و آرزو بیان می کردم که آقای نکوروح یکباره تأیید کردند و با حالت عجیبی به مهندس رفیعی گفتند: “این بچه بی راه هم نمی گوید. خامنه ای در کرمان گفته است بعضی اوقات عقب نشینی تاکتیکی به نفع اسلام است. شاید هدفشان همین باشد که بخواهند دکتر یزدی را تأیید کنند، با این تحلیل که رأی نمی آورد”.
اشاره آقای نکوروح به سخنرانی نوزدهم اردیبهشت ماه خامنه ای در کرمان بود که گفته بود:
«در جنگ، عقب نشینی هم گاهی تاکتیک است. عقب نشینی غیر از فرار است؛ نباید فرار کرد؛ نباید منهزم شد. عقب نشینىِ تاکتیکی یکی از فنون جنگ است؛ مثل پیشروىِ تاکتیکی است. فرار یعنی عقب نشینىِ بی نقشه؛ کمااین که پیشروىِ بی نقشه هم منجر به شکست خواهد شد. همه چیز باید با میزان و با حساب باشد؛ منتها در جهت حرکت به جلو»
به هر حال خلاف آنچه انتظار داشتم دکتر یزدی رد صلاحیت شد اما از جهت تبلیغات و شکستن جو، اعلام کاندیداتوری بسیاری عالی نتیجه داده بود. همین مسئله نامه منتسب به خمینی بر علیه نهضت همه جا سر و صدا کرده بود و دکتر یزدی هم هر روز در میتینگ ها و رسانه ها پاسخ میگفت. به یاد دارم در آن ایام نمایشگاه بین المللی کتاب در تهران برپا بود و یک چادری زده بودند و برنامه های از قبل اعلام شده جهت سخنرانی برخی چهره ها را از قبل اعلام کرده بودند. یکی از بعد از ظهرها هم نوبت دکتر یزدی بود که سخنرانی کنند. در زمینه نامه مذکور هم سئوالاتی میشد. دکتر یزدی علاوه بر پاسخ حقوقی در این رابطه میگفت: “موسوی تبریزی” که عمری دادستان انقلاب بوده و با احکام صادره از سوی او بسیاری تیرباران شده اند در علن گفته است نامه مذکور جعل از سوی احمد خمینی بوده است. به هر روی در ابعاد تبلیغاتی نتیجه حاصل شده بود.
**پس از رد صلاحیت و حمایت از “معین” و “هاشمی رفسنجانی”:
دکتر یزدی در برنامه های تبلیغات انتخاباتی به گونه ای رژیم را تهدید کرده بود که در صورت رد صلاحیت و اعمال نظارت استصوابی و ابقاء فقهاء وقت شورای نگهبان انتخابات را تحریم خواهد کرد. در این مدت تمام صحبت هایی که در اطراف ایشان بود بر همین مبنا طرح و بحث می شد. تا یک شب چهارشنبه ای که کلاس قرآن بود اتفاقی افتاد که ما آن شب از آن بی خبر بودیم و چند روز بعد مطلع شدیم. پس از اتمام کلاس قرآن یکی از دوستان به نام آقای “مهرگان وثوق” که بعد ها به جبهه ملی پیوستند و گویا از حقوق دانان جبهه ملی شدند از دکتر پرسیدند الان با این اوضاع برنامه شما تحریم است؟ دکتر یزدی در پاسخ گفتند: بله، اما هنوز اعلام نکرده ایم امشب بیانیه تحریم را تنظیم خواهیم کرد. به هر حال طبق معمول اقامه نماز جماعت و بعد هم وقت خروج از منزل بود که اگر اشتباه نکنم “مهدی بسته نگار” هم همراهم بود که دیدیم آقای “بسته نگار” و “مهندس “حسین رفیعی” دارند وارد منزل میشوند. یک سلام و علیکی کردیم و مهدی گفت: بابا گفت امشب همه با هم جلسه داریم. من فکر کردم که جلسه مختص نیروهای “ملی مذهبی” است اما دو روز بعد بود که در مطبوعات دیدم دکتر یزدی مصاحبه کرده اند و حمایتشان را از کاندیداتوری دکتر “معین” اعلام کرده اند. مصیبت وارده اینکه در طول این مدت به آدم و عالم گفته بودم: ما انتخابات نداریم، با این شورای نگهبان و . . . باید انتخابات را تحریم کنیم و از این دست حرف ها. اما حالا مات شده بودم با این وضعیت چطور باید حرفم را صد و هشتاد درجه تغییر دهم؟؟؟
ادامه دارد