گرچه از نمک ریختن در زخم کهنهای به نام بیمسئولیتی عمومی چندان خوشم نمیآید، اما وقتی به گذشتهی سرزمین و مردمان ایرانزمین مینگرم، نمیتوانم باور کنم که از زمانهای نه چندان دور، بخش بزرگی از ما ایرانیان سر شاخ نشستهایم و در رقابتی سهمگین، بن بریدهایم و میبریم. شاید خیال کنید دارم اغراق میکنم. شاید فکر کنید که مانند خیلی از پوپولیستها باید همهی گناهان استفادهی بد از آب را گردن دولت بیندازم و با مصونیت قائل بودن برای مردمان این مرز و بوم، ضمن تأکید بر مظلومیت تک تک ایرانیان، حاکمان ظالم را در یادداشتی بیارزش به صد بار اعدام محکوم کنم. بدون تردید، بخش بزرگی از گناه نابودی منابع آب بر گردن حاکمان است، اما مگر ما خودمان دچار ابتذال شر در این مورد نشدهایم؟ مگر ما شهروندان قد و نیمقد نقشی در از بین رفتن حقوق نسلهای بعد و حق محیط زیست نداشتهایم؟
وقتی به این مسئله میاندیشم که در طول هفت دههی اخیر که میزان سواد ما ایرانیان بیشتر از هر دورهای بوده، چگونه منابع آب زیرزمینی و سطحی مسیر نابودی را طی کرده، سردرد میگیرم. دولت سد ساخت و افتتاح کرد، ما مردم هم کف زدیم… دولت اجازهی حفر چاه داد تا خودکفایی کشاورزی کشور، «مشت محکمی بر دهان دشمنان نظام اسلامی» وارد کند، ما هم بابت خودکفایی در تولید غلات جشن پیروزی گرفتیم… امروز، نتیجهی آن خوشحالیهای زودگذر را میبینیم. آبخوانهای خالی شده، دشتهای سرسبزی که الان بیابان شده، مناطقی گسترده نشست کرده و نهایتاً، ایرانی بیمار و بی سر و سامان بر جای مانده است.
از اصل ۴ ترومن تا بیاصالتی تو و من
چند روز پیش به محل دانشگاه ایالتی اُکلاهما در شهر ستیلواتر رفته بودم و کنار مجسمهی رئیس فقید این دانشگاه که در سال ۱۳۳۰ در نزدیکی تهران سقوط کرد و جان داد، نشستم. او قرار بود مجری طرح گستردهی اصل ۴ ترومن در ایران باشد، اما سقوط کرد و مرد، و سقوط تدریجی منابع آب زیرزمینی ایران تحت تأثیر این برنامه را ندید.
گرچه قرار بود ایالات متحده برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم از طریق اصل ۴ ترومن به داد ایران برسد –و البته کارش اثرات مثبتی در بخشهای مختلف گذاشت—، اما کشاورز ایرانی با حفر چاه عمیق آشنا شد و بعد از اصلاحات اراضی و حذف تدریجی مالکان بزرگ، کشاورزان تازهمالک هر کدام دوست داشتند که چاه و یا چاههای خودشان را در مزرعه حفر کنند؛ غافل از آنکه استخراج آب بیش از میزان تغذیهی سفرهی آب زیرزمینی، منتهی به مرگ آبخوان و نشست زمین خواهد شد. مرگ آبخوان، مرگ زمین را هم به بار میآورد و کشاورز که زمانی حافظ زمین بود، مجبور خواهد شد دل از تعلقات زمین و زمینی خود بکند و راهی جایی دیگر برای زیست حداقلی شود.
ما ایرانیها برای هزاران سال، متر و معیاری به نام کاریز داشتیم. در ساختار کاریزی، بیش از میزانی که آبخوان در اختیارمان قرار میدهد، آب برداشت نمیکنیم. حتی در مناطقی، زمانی که از آب استفادهی چندانی نمیکردند، بخش بزرگی را برای مصرف در بهار ذخیره میکردند تا هدر نرود. قنات وزوان در نزدیکی میمه، از نمونههای نبوغ ایرانیان در دورانی است که قدر قطره قطره آب را میدانستند.
برخی از مورخین، تمدن ایرانی را تمدن کاریزی خواندهاند؛ چه، بدون مدیریت منطقی و پایدار آب، شکلگیری شهرها و روستاهای مناطق خشک در فلات ایرانزمین غیرممکن بود. اگر زمانی کاریز، تمدن کاریزی را برای ما به ارمغان آورد، تمدن جدید، کاریز را به کشتن داد. نمیخواهم مثل مسئولان جمهوری اسلامی دنبال دشمن خارجی بگردم و همهی ناکارآمدی را به گردن «دژمن» بیاندازم، اما اصل ۴ ترومن قطعاً به کمک سفرههای آب زیرزمینی ما نیامد. گرچه پدران ما میدانستند که وقتی دخلمان خالی است، باید آهستهتر خرج کنیم، اما هفت دهه است که منابع آب زیرزمینی را بدون در نظر گرفتن میزان آب ورودی به آبخوانها(آب ورودی به سفرهی آب زیرزمینی از برف و باران و یا تغذیهی مصنوعی) خرج کردهایم. هر سال بیشتر از پارسال… و با وجود اینکه وزارت نیرو آمار دقیق را اعلام نمیکند، هر از گاهی از مسئولان سابق –از جمله عیسی کلانتری— میشنویم که بیشتر منابع آب شیرین زیرزمینی ته کشیده و آنچه باقی مانده، ذخایر شور و لبشور زیرزمینی است.
میگویند علاج درد وقتی امکانپذیر است که نوع درد را بشناسیم. ما دچار بیماری مصرف بیش از اندازه هستیم. ما به مصرف بیش از حد، معتاد شدهایم و تمامی تلاشهای دولتهای بعد از انقلاب، تأمین آب بیشتر برای تداوم اعتیاد ما بوده است. ما در روزگاری زندگی میکنیم که برخلاف گذشتگانمان که خود را با شرایط زیستی ایرانزمین سازگار کرده بودند و رمز مقاوم بودن را میدانستند، شهروندانی کمبنیه و حساس بار آمدهایم. در روزگاری که تغییرات اقلیمی، آثارش را به رخ ما میکشد، اصالتمان را فراموش کردهایم و به جای نگاهی به نیاکانمان، در این خشکسالی مسیرمان را گم کردهایم. اگر بدانیم که مصرف بد آب یکی از عوامل نابودی منابع با ارزشمان بوده، حاضر نیستیم بهینهاش کنیم. اگر میدانیم که باید مصرف منابع آب تجدیدپذیر را کاهش دهیم، به سراغ منابع آب غیرتجدید شونده میرویم و تمامشان میکنیم. اگر میفهمیم که کشاورزیمان ایراد دارد و قسمت بزرگی از آب را داریم هدر میدهیم، با پروژهها و سیاستهای غیرمنطقی، همانی را هم که باقی مانده مصرف میکنیم.
درد و رنجِ کمآبی در مناطقی از ایران مرا بیشتر زجر میدهد، از جمله نگین درخشان ایرانزمین، اصفهان. اصفهان با آن تمدن درخشانی که دارد، فرو مینشیند… چرا؟ وقتی در دههی ۳۰ شمسی، آب کوهرنگ، از سرشاخههای کارون را به زایندهرود رساندند، بسیاری دچار توهم دائمیبودن جریان آب برای بخش مهمی از فلات ایران مرکزی شدند. به جز توسعه صنعتی، گسترش اراضی کشاورزی بیداد کرد. زمینهایی که اکثراً دیم بودند، تبدیل به اراضی آبی شدند، اما وقتی نظام بارش تغییر کرد و برف کمتری در زاگرس بارید، دولت به جای تغییر روش مصرف، به دنبال تأمین آب بیشتر بود، و آب بیشتر، معنایی جز دزدیدن حقآبهی حوضهی کارون نداشت. کوهرنگ ۲ افتتاح شد.
چشمهی لنگان و خدنگستان (از حوضهی دز—بخشی از حوضهی کارون بزرگ) منابع جدید تأمین تشنگی فزاینده بودند. اما مصرف آب، کم نمیشد و بسیاری از کشاورزان، یاد درسهای «اصل ۴ ترومن» افتادند و میخواستند کمبود را با حفر چاههای متعدد در اصفهان و بُرخوار جبران کنند. نتیجهی کار این شد که در نبود جریان دائمی زایندهرود، حجم بزرگی از آبخوان اصفهان-بُرخوار، غیب شد. غیب شدن آب در مناطق آبرفتی، به معنای خالی شدن فضای میان ذرات خاک از آب و جانشینیاش با هوا است، و هوا هم تحمل وزن زیاد لایههای بالایی را ندارد و تدریجاً خاک فشرده میشود و زمین نشست میکند. فرونشست در دشتها زمانی رخ میدهد که سطح آب زیرزمینی پایین آمده باشد و این کمبود جبران نشود. حالا در بخشهایی از منطقهی اصفهان-بُرخوار، سطح زمین سالانه تا نزدیک ۲۰ سانتیمتر پایین میرود و بسیاری از سازههای تاریخی ترک بر میدارند و سست میشوند. سستی این سازهها میتواند بلای جان ساکنانشان شود، و از این رو، برخی پدیدهی فرونشست را «زلزلهی خاموش» نام نهادهاند. مصرف بیش از حد آب، یا به عبارتی، مصرف بیش از موجودی، اصفهان و نواحی اطرافش را ورشکسته کرده است.
درد بسیار آنجاست که میفهمی هنوز هم در محدودهی شهر اصفهان، با آب چاه، برنج و یونجه میکارند. مناطق مختلفی در استان یزد نیز دست کمی از اصفهان ندارد و نشست زمین بیداد میکند. دردناکتر آنکه میبینی گروهی از نوادههای مردمانی که هزاران سال با قناعت نگاهبان تمدن بودهاند، در زمانی کوتاه، همنوا با سیاستهای نابخردانهی دولت، همت به نابودی منابع با ارزش آب گماشتهاند.
وقتی میبینی زارعانی در طی هفت دههی اخیر، بیتوجه به میزان ذخایر آبهای زیرزمینی، آبخوانها را تخلیه کردهاند، چون دولت از خودکفایی کشاورزی دفاع کرده، و توانستهاند زمینهای دیم را آبیاری کنند، از خود میپرسی که آیا میدانستند دارند آیندهی فرزندان خود را با این روش و روند به قتل میرسانند؟ هزاران هزار کشاورز در مناطق خشک ایران بعد از تمام شدن ذخایر آب زیرزمینی، ناچار به مهاجرت شدهاند. آنهایی که تواناتر بودند، توانستند در جایی خوش آب و هواتر زمین بخرند و باز زراعت کنند، اما آنانی که نوایی نداشتند، ساکن حاشیهی شهرها شدند؛ به امید نانی و نوایی. الان میلیونها هکتار زمینهایی که زمانی آبیاری میشدهاند و شخمشان زده بودند، به امان خدا رها شده و با سرعتی وحشتناک بیابان میشوند. بیآب شدن بهنحوی مترادف بیابانی شدن است. آب را که از دل زمین استخراج کنی و زمین، بیآب شود، بیآبان ساختهای. ما ایرانیهای در طی چند دهه گذشته، سرزمینمان را به سوی بیآب شدن بردهایم. دولتها حتماً مسئول بخش بزرگی از این جنایت هستند، اما به عقیدهی من، کوتاهی ما از مقابله با دولت، و ابتذال شر در همراهی با حاکمان در نابودی سرزمین، در تاریخ ماندگار خواهد شد.
بیدار شویم
روز جهانی آب باید روز بیدارباش ما باشد. حواسمان باشد که با گرم شدن بیشتر زمین، به هم خوردن میزان بارش برف، کاهش منابع آب سطحی و زیرزمینی، شرایط زیست خودمان و فرزندانمان سختتر خواهد بود. اگر میتوانیم، بیاموزیم که خودمان و اطرافیانمان آب را بیهوده هدر ندهیم، و یاد بگیریم که برای تولید هر غذایی که میخوریم و هر لباسی که میپوشیم و غیره، هزاران تن آب مصرف شده. اگر قدر هر قطره آب را ندانیم، حق بقیه را ضایع کردهایم.
آب همراه با بهداشت، از سال ۱۳۸۹ جزو حقوق بشر بهحساب آمدهاند. از این منظر، مسئولان حکومت جمهوری اسلامی را میتوان ناقض حقوق بشر دانست. حکومتهای امضا کنندهی میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، موظف به توزیع عادلانه و بدون تبعیض آب برای شرب و بهداشت هستند، اما آیا شما عدالت را در چارچوب رساندن آب به مردم سختی کشیدهی دشتیاری در استان سیستان و بلوچستان دیدهاید؟ مردمانی که یا قربانی سیل میشوند و یا خشکسالی.
بیعدالتی محیط زیستی در ژن جمهوری اسلامی نهفته است. پروژههای آبی رژیم، مردمانی را بدبخت میکند و معدودی را ثروتمند. وقتی چند ماه پیش در تحقیقی گروهی به این نتیجه رسیدیم که سود مالی پروژههای بزرگ قرارگاه خاتمالانبیای سپاه در حوزههای سدسازی و انتقال آب به جیب نیروی قدس سپاه پاسداران میریزد و هزینهی فعالیتهای تروریستی میشود، گزارشمان را تقدیم گزارشگر ویژهی حقوق بشر در ایرانِ سازمان ملل کردیم. نقض حقوق آبی بسیاری از مردم ایران به وسیلهی سپاه، هم نماد بیعدالتی محیط زیستی است و هم نقض حقوق بشری آب. اما آیا میتوان در شرایط بد اقتصادی از مهندسان و کارشناسان خواست که با پروژههای مخرب همکاری نکنند؟ پاسخ به این پرسش بسیار سخت است، اما آیا باید برای اینکه آن مهندسان و کارشناسان آزرده نشوند، از بحث دربارهی نقش سپاه در نابودی منابع خودداری کرد؟ قطعاً خیر. تعیین وظیفه برای دیگران شاید اخلاقی نباشد، اما آیا راهی اخلاقی برای آگاه کردن مردم نسبت به اثرات پروژههای مخرب وجود دارد؟ قطعاً وجود دارد. متأسفانه، اکثر مهندسان درگیر ساخت سد گتوند و روزنامهنگاران حوزههای مرتبط با اقتصاد و محیط زیست تا سال ۱۳۸۹، ساکت بودند.
اگر تاکنون هزاران مهندس و کارشناس به هر دلیلی سکوت کردهاند، میتوان از آنها خواست که واقعیتها دربارهی آنچه در آن دخیل بودهاند، بیان کنند. اگر مهندسان و کارشناسان بدانند که انتقال آب از سد خرسان ۳ به ایران مرکزی، وضعیت حوضهی کارون را به هم خواهد زد و هزاران نفر را بیخانمان خواهد کرد، آیا نباید حرفی بزنند؟ پروژه گرفتن به قیمت نابودی حقوق دیگر انسانها چقدر ارزش دارد؟
بیان واقعیت برای آگاهیبخشی را باید پاس داشت و تا جایی که میتوان از افشاکنندگان حمایت کرد. باید قدر کسانی که می خواهند جامعه را از خواب گران بیدار کنند، دانست. منبع : ماهنامه خط صلح