زنی سرپرست خانوار، مادری تنها و کارگری که به ناگهان بیکار شده است. تمام پلهای پشت سرش خراب شده یعنی پلهای پشت سر او را به دستی شکستهاند و به امان خدا رهایش کردهاند.
روایت زهره، یک کارگر اخراجی
زهره، کارگر یک رستوران کرج با پنج سال سابقه کار، در روزهای پایانی اسفند به بهانهی اینکه دیگر هزینهها زیاد شده و نمیتوانیم حقوقت را بدهیم، اخراج شد؛ او اینگونه روایت میکند: «پنج سال برای کارفرما جان کندم؛ کارم در آشپزخانه بود، هم ظرف شستم هم وردست آشپز بودم؛ دستهایم همیشه تاول داشت و میسوخت؛ شبها از درد کمر به ستوه میآمدم، وقتی به خانه میرسیدم، دیگر جانِ سر پا ایستادن نداشتم؛ صورت بچهام را که در خواب بود، میبوسیدم و بیهوش میشدم…..».
در سال گذشته، زمانی که حقوق و مزایای مزدی برای کارگران ساده حداقل ۷ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بود، زهره برای ده ساعت کارِ سخت و سرپا که به راستی زیانآور هم بود، فقط ۶ میلیون تومان حقوق داشت؛ در سال آخرِ کار، بیمه او هم قطع شده بود، کارفرما ادعا کرده بود «بیمه میخواهی بسمالله، خودت واریز کن، ندارم ماهی دو میلیون تومان برای بیمهات بدهم».
زهره، زنی که پنج سال از عمر و جوانیاش را صرف کار در آشپزخانهی نمور و تاریک یک رستوران کرده؛ از رنجهای آن سالها روایت میکند: «جرئت نداشتیم با گوشی موبایلمان صحبت کنیم، حتی اگر خانه و زندگیمان آتش میگرفت نمیفهمیدیم؛ ساعات اوج کار که مشتریها میآمدند، حتی نمیتوانستیم سرویس بهداشتی برویم؛ اگر سرکارگر یا صاحب رستوران میفهمید فقط یک دقیقه کار را رها کردهایم، از حقوقمان کم میکرد…. همه چیز شبیه بردهداری بود؛ ده ساعت باید در آشپزخانه بدون تنفس جان میکندیم؛ شغل من مثلاً کمکآشپز بود اما مگر اجازه میدادند فقط کمکآشپز بمانم؛ باید ظرفها را هم میشستم، کف آشپزخانه را هم تی میکشیدم، اجاق گاز را هم تمیز میکردم، حتی نزدیکای عید که میشد، مغازهتکانی و رستورانتکانی را هم گردنِ ما میانداختند؛ در واقع شیره جانمان را میمکیدند، آنهم برای ۶ میلیون تومان!»
حالا بعد از اینهمه خدمتِ رایگان و بیگاریِ اجباری، زهره در سال جدید بیکار شده است؛ میگوید: دو نفر را از کادر آشپزخانه بیرون کردند به بهانه اینکه هزینهها بالا رفته و مشتری کم شده….
او و سایر همکارانش، هیچ وقت قرارداد مکتوب نداشتهاند؛ اول هر سال، کارفرما شفاهی و زبانی، یک حقوق خیلی کمتر از مصوب قانونی را به این کارگرانِ تماموقت قول میداد و دیگر تا پایان سال خبری از افزایش دستمزد یا پرداخت مزایای مزدی نبود؛ آنها در پایان سال، یک مبلغ ناچیز به عنوان عیدی دریافت میکردند؛ آخر سال ۱۴۰۲ وقتی کف عیدی قانونی بیشتر از ۱۰ میلیون تومان بود، رستوراندار مربوطه به زهره فقط ۳ میلیون تومان عیدی داد، آنهم بعد از اینکه مجبور شد ورقه تسویه حساب و خداحافظِ زوری را امضا کند و انگشت بزند!
«سه میلیون تومان به عنوان عیدی به اضافهی شش میلیون تومان حقوق؛ اول پای برگههایی را که مقابلم گذاشت انگشت زدم، بعد این ۹ میلیون تومان را با گوشی همراهش به حسابم ریخت و گفت خدا نگهدار…..». زهره که با گرفتن ۹ میلیون تومان، شب عیدی از کار بیکار شده، بعد ۵ سال کار سخت و زیانآور که حتی حقوق یک کارگر ساده را به او نپرداختهاند، نمیتواند مقرری بیمه بیکاری بگیرد چون حق بیمهاش مرتب واریز نشده و ماههاست که کارفرما برایش بیمهای نپرداخته.
او امروز حتی دفترچه بیمه درمانی هم ندارد؛ و اگر بیمار شود، اینهمه سال کارگری به کارش نمیآید….
تبعیض جنسیتی با قدرت برقرار است
دولتیها در سالهای اخیر بارها و بارها بر طبلِ «برابری و عدالت مزدی» و رفع هر نوع تبعیض جنسیتی در محل کار کوبیدهاند؛ بارها ادعا کرده اند که حقوق زنان و مردانِ کشور در شرایط کار یکسان، برابر است و تبعیض از بازار کار رخت بربسته است؛ اما در بهترین حالت، این ادعا فقط وقتی با واقعیتهای موجود تطابق میکند که ده میلیون نفر یا بیشتر در بازار کار غیررسمی و خارج از شمول بیمه و قانون کار، مشغول به کار نباشند. در بازار کار غیررسمی، حقوقها دلبخواهیست و کارفرما هرچه بخواهد دستمزد میدهد؛ در مشاغلی مانند رستورانها که ویترین رسمی دارند اما حداقل بخشی از کارگران آنها روزمزد یا غیررسمی هستند، برابری مزدی به هیچ وجه رعایت نمیشود؛ زنانی که در دخمههای بدون نور و دور از ویترین کار میکنند، به دلیل آسیبپذیری بیشتر، قدرت چانهزنی کمتر و البته نیازمندی بیشتر، حقوق بسیار نازلتری نسبت به مردان دریافت میکنند.
زهره میگوید که حقوقش دوسوم مردانِ شاغل در رستوران بوده آنهم در حالیکه او و خانم دیگری که تمام روز در آشپزخانه بودند، دو برابر یک مرد کار میکردند: «دستهایمان از بس در آب و مواد شوینده بود، ترک برداشت، ترکهای عمقی که با هیچ پماد و نرمکنندهای برطرف نمیشود، زانوهایمان آب آورد، مهرههای کمرمان جابجا شد و دردهای آرتروزی، خواب را در جوانی از ما گرفت؛ با این حال، کارفرما ما را جنس دوم میدانست، چون زن بودیم حقوق کمتری داشتیم….»
او اضافه میکند: نمیتوانستیم فریاد بزنیم و بگوییم ما زن هستیم اما یک خانواده را میگردانیم؛ ما زن هستیم اما چه در کار و چه در خانه، نقش یک مرد را داریم، مردی زبر و زرنگ که با هر دست چندین و چند هندوانه را برمیدارد و هیچ کدام را هم زمین نمیاندازد، حق ندارد که بیندارد….
زهره، پنج سال به جای دو مرد کار کرده اما هیچ زمان یک حقوق کامل هم نگرفته؛ در زندگیاش چند بارِ سنگین را با هم به مقصد رسانده ولی حالا در روزهای آغازین یک سال جدید، زبانبسته در مقابل اخراجی ایستاده که از نظر قانون به عنوانِ «اخراج یک کارگر» شناخته نمیشود؛ نه رای بازگشت به کار، نه مقرری بیکاری، هیچ کدام نصیب زهره نیست.
زنهای بسیاری مثل زهره از بیعدالتی و ناداری رنج میبرند. شکی نیست تا امنیت شغلی، نظارت بر بازار کار، قراردادهای دائم و حق تشکلیابی آزادانه نباشد، زنانی مانند زهره در جنگلِ پرآشوبِ اقتصاد غیررسمی، طعمههای راحتی هستند….. حالا زهره به بنبست خورده، او مانده است و یک فرزند کوچک و یک خانهی غمبار و یک بیکاری بزرگ….
.
ایلنا-نسرین هزاره مقدم