در وضعیت سنجی یکصد و هفتاد و یک ضعفها که ترامپ را برآن داشت که آن «استراتژی کلی» در باره ایران را اعلان کند، شناساندیم. در برابر فراگرد انحطاط امریکا بمثابه «تنها ابر قدرت»، رفتارها یکسان نیست. اگر چینیها خود را آماده میکنند «نقش قدرت اول» را در جهان برعهده بگیرند، اگر بمقیاس کمتر، روسیه میکوشد نیرومند بگردد، اگر سیاستمداران و متفکران و ناظران اروپائی نسبت به بیتفاوتی مقامات اروپائی پیشاروی این انحطاط هشدار میدهند و میپرسند چرا اروپا تمام حواس خود را به «ذره شنی» سپرده است که مسئله کاتالونیا است و از وضعیتی که امریکا و جهان دارد پیدا میکند غافل است و چرا خود را برای وضعیت جدید آماده نمیکند، اگر نخستوزیر پیشین استرالیا خاطر نشان میکند که «دونالد ترامپ به انحطاط قدرتی که امریکا است، شتاب میبخشد، اگر پیر هاسکی، روزنامه نگار فرانسوی، در نوول ابسرواتور (1 نوامبر 2017)، نقش ترامپ را در سرعت بخشیدن به انحطاط قدرت اول جهان بررسی میکند و بیتفاوتی مقامات اروپائی را پیشاروی این وضعیت، نگران کننده ارزیابی میکند، در ایران، رژیم ولایت مطلقه فقیه، ایران را ناتوانتر میکند و سخت از آن میترسد که مبادا انحطاط تنها ابرقدرت جهان واقعیت داشته باشد. از دو رأس مثلث زورپرست که مپرس. این سه رأس مثلث زورپرست، چشم بر واقعیت بستهاند و محور در حال شکستن را استوارتر از همیشه میبینند و ایران است که بجای سود جستن از موقعیت، فرصت را برای بازهم ناتوانتر شدن، بکار میبرد. نخست نکات اصلی نوشته پیر هاسکی را بخوانیم. عنوان نوشته او «دونالد ترامپ انحطاط قدرتی که امریکا است را شتاب میبخشد» است:
õ انحطاط قدرت جهانی که امریکا است:
l این،کوین رود Kevin Rudd، نخستوزیر پیشین استرالیا است که کشندهترین و در عینحال راستترین فرمول را یافته و گفته است (مقاله او در شبکه Project Syndicate انتشار یافته است): «در کمتر از یک سال، امریکای دونالد ترامپ مایه ریشخند تمامی جهانیان شده است.
در این توصیف بیرحمانه، اینست که رود نه از شخص دونالد ترامپ که از «امریکای دونالد ترامپ» سخن میگوید. زیرا گرچه شخصیت میلیاردری که فرمانده نخستین قدرت جهان شده است، بطور مرتب جهانیان را به خنده و لبخند و گاه پوزخند بر میانگیزد، اما آنچه در امریکا دارد ببار میآید، طبیعتی دیگر دارد. یک سال پس از انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری امریکا در 8 نوامبر 2016، که سبب شگفتی جهانیان شد زیرا پیشبینی همگان این بود که هیلاری کلینتون به این مقام انتخاب میشود، او همچنان غیر قابل پیشبینی است. راستی این است که این قدرت اول جهان است که دولتی یافته است غیر قابل پیشبینی.
امریکا به درون خود مینگرد و غیر قابل پیشبینی بودنش هم بخاطر وضعیت و موقعیت نامطمئن ترامپ است (با پیشرفت تحقیقات درباره نقش روسیه در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، بازهم نامطمئنتر شده است) و هم بخاطر گرفتاریهای درونی امریکا است. «جنگ فرهنگی» که در امریکا جریان دارد و نیروئی که کاخ سفید بکار میبرد تا که ترامپ گرفتار استیضاح کنگره و عزل نگردد، امریکا را بیش از پیش درونگرا میکند. درونگرائی در معنای مشغول شدن و ماندن به مسائل و ضعفهای درونی خویش. از اینرو، فاقد استراتژیهای ضرور برای ایفای نقش در جهان میگردد.
هرگاه نتیجه این میشد که امریکا فاجعههائی نظیر فاجعه جنگ با عراق را – که هنوز جهان دارد بهای سنگین آنرا میپردازد – ببار نمیآورد. الا اینکه مشکلات داخلی امریکا و نا همسازیهای حکومت ترامپ مانع از آن نمیشوند که امریکا نقشی در جهان ایفا کند که اغلب منفی است.
l تفننگرائی و کوری: از زمانی که ترامپ وارد کاخ سفید شده است کاربرد منفی به قدرت داده است. در واقع، قدرت را در ویران کردن میراث باراک أوباما بکار برده است که نسبت به او نفرتی دارد که حسد آن را تشدید میکند و
– بشیوه غیر عقلانی بیرون آمدن از قرارداد ترانس پاسیفیک که با کشورهای آسیائی منعقد شده بود برای مهار چین،
– بیرون رفتن از توافق پاریس بر سر محیط زیست،
– خودداری از تصدیق عمل کردن ایران به تعهد خود بر طبق توافق اتمی که یکی از نادر موفقیتهای عمل چند جانبه در سالهای اخیر است و ایجاد خطر بیثباتتر شدن خاورمیانه و نیز از بین بردن هرگونه امکان گفتگو با کره شمالی. زیرا ترامپ به آنها آموخت نمیتوان به امضای رئیس جمهوری امریکا اطمینان کرد.
بر این فهرست میتوان خطری را افزود که نفتا (توافق با کانادا و مکزیک بر سر مبادله آزاد) را تهدید میکند. لغو این توافق اثری وخامتبار بر تعادل قوا میان امریکا و همسایه جنوبی اش دارد.
این “توانائی” زیانزدنی رئیس جمهوری امریکا با یک استراتژی جدی همراه نیست. چرا که این انزوا طلبِ ابتدائی بر تعهدات نظامی امریکا در افغانستان افزوده است. دستور بمباران سوریه را بدینخاطر که دخترش تصاویر رنج و درد مردم سوریه را در فوکس نیوز دیده است، صادر کرده است. نزدیک بود میان قطر و دولت سعودی جنک بپا کند چرا که به دولت سعودی چراغ سبز داد که میتواند وارد عمل شود. گرچه قاطعانه به شکست داعش، در موصل و رقه، کمک رسانده است، اما فاقد استراتژی برای بعد از داعش در عراق و سوریه است. ماجرای کردستان عراق فقدان استراتژی بس آشکاری را نشان میدهد.
در خاورمیانه چنان با نتان یاهو دمساز شده است که آدمی از خود میپرسد آیا ترامپ امروز از وضعیت بغرنچ منطقه و تاریخ آن سر در میآورد یا خیر؟. نتان یاهو با اطمینان خاطری که یافته است، مشغول شهرک سازی در خاک فلسطین است. بدینسان، ترامپ جنگ فردا در منطقه را بر دوش امریکا مینهد.
õامپراطوری چین باز میگردد:
در حالی ترامپ آماده سفر آسیائی میشود که هم با مشکل بمب اتمی و قدرت موشکی کره شمالی روبرو است و هم با مشکل رابطه با چینی که در حال ابر قدرت شدن است. با وجود این، ترامپ همچنان فاقد خط دیپلماتیک روشن است. میان اطرافیان خود که دیدگاههای ناهمسو دارند، گیر کرده است. وزیر خارجهاش، رکس تیلرسون، – که ترامپ را کودن میخواند – در حال بریدن است.
ملقمهای که از این تفننگرائی و کوری ایدئولوژیک و منافع ضد و نقیض بوجود آمده است، بطور روزافزون امریکا را از گود سیاست بینالمللی به بیرون آن میراند. نه بدینخاطر که وسیله ماندن در گود را ندارد. بلکه بدینخاطر که ناهمخوانی سیاستهایش، امریکا را از متحدانی که بحساب میآیند، محروم کرده است. امریکا گرفتار استراتژهایست است که فاقد استراتژی و حتی چشم انداز اند.
سود برنده اصلی از این وضعیت، بیگمان، شی جی پینگ، رئیس جمهوری چین است که بتازگی، کنگره حزب کمونیست چین، به قول ترامپ او را، بار دیگر، شاه چین گرداند. رهبران چین سالها است که «انحطاط» قدرت امریکا را موضوع تحلیل کردهاند. آنان فکر میکردند که در سال 2008، کار امریکا بمثابه ابرقدرت ساخته است. شتابزده گمان میکردند که زمان ایفای نقش ابرقدرت چین فرا رسیده است. یعنی قبل از آنکه، در 2012، شی جی پینک به زمامداری چین برسد و اقتصاد چین اقتصاد دوم جهان بگردد.
از لابلای سخنان شی جی پینگ در کنگره حزب کمونیست چین میتوان فهمید که او جهان را در وضعیتی میبیند که مساعد بازگشت امپراطوری چین است. چین این موقعیت را هم به یمن کوششی عظیم که، در طول چند دهه، برای رشد اقتصاد خود بکار برده است و هم از رهگذر شتابی یافته است که ترامپ به انحطاط قدرتی که امریکا است، بخشیده است.
در واقع، دونالد ترامپ وارونه هدفی را متحقق کرده که برای امریکا تعیین کرده است: تجدید عظمت امریکا. او به رقیبان امریکا تصویری از خود، بمثابه مردمی که کشور خویش را ضعیف میکند و از موقعیتش در جهان میکاهد، ارائه میکند. در دنیای امروز دیگر چه کسی باور میکند که ترامپ عظمت امریکا را تجدید میکند؟ قطعاً رئیس جمهوری چین این ادعا را باور نمیکند.
õ اروپا از چهرو، نسبت به واقعیت پیش چشم خود لاقید است؟
پیشاروی این زیر و روشدنها، و راهی که جهان در پیش گرفته است، اروپا همان بیتفاوتی را ابراز میکند که بدان عادت کرده است. درام کاتالونیا همه توجه اروپائیان را به خود جلب کرده است حال اینکه، در قیاس با بزرگی “برخورد ها” و “نزاعهای” جهان امروز، ذره شنی بیش نیست. وقتی ترامپ اروپا را تهدید کرد که هرگاه سهم خود را از هزینهها نپردازند، ناتو را ترک خواهد گفت، اروپائیان از لاقیدی خارج و جدی شدند. اما سخنان آرامش بخش ترامپ آرامشان کرد و چنان که پنداری آژیر خطر بود اما خطر روی نداد و وضعیت عادی شد، باز لاقید شدند. هرگاه اروپائیان به خود نیایند و بجای صاحب نقش شدن و تدارک تغییرات استراتژیک عمیق، موضوع استراتژی این و آن قدرت بمانند، مرتکب اشتباهی عمیق شدهاند.
این بحرانِ وجدان، بحران ناشی از مشاهده جهان در تغییر، بخصوص از زمان انتخاب امانوئل ماکرون به ریاست جمهوری فرانسه، آغاز شده است. باوجود این، هنوز برای تغییر کردن و صاحب نقش شدن کافی نیست. یک سال بعد از انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری امریکا، اروپا باید تصمیم بگیرد که آیا میخواهد همچنان آپاندیس امریکای در بحران بماند و یا میخواهد خود تاریخ خویش را بسازد.
õ و ایران بطور خاص و کشورهای منطقه و دنیای اسلام بطور عام در چه کارند؟:
l بنیصدر به خمینی میگفت: مقاومت أفغانستان در برابر ارتش سرخ، و انقلاب ایران آشکارترین دلیل بر ورود دو ابرقدرت امریکائی و روسی به مرحله انقباض است. به دنبال آن، نوبت انحطاط و انحلال میرسد و خمینی پاسخ میداد: «اینها تئوریه، این دو ابرقدرت بر جهان حاکمند»!
بنیصدر به او میگفت: بر فرض که «تئوری» باشد، چرا فرصتی را که انقلاب ایجاد کرده است صرف رشد و بنای ایرانی نیرومند بلحاظ علمی و فنی و اقتصادی نکنیم؟ اگر راست شد، ما کشوری نیرومند خواهیم داشت و اگر هم راست نشد، باز کشوری نیرومند خواهیم شد، مستقل و آزاد. اما او جز به تثبیت موقعیت خویش بمثابه «ولیامر» صاحب ولایت مطلقه نمی اندیشید. با گروگانگیری که تجاوز نظامی رژیم صدام را ببار آورد و از رهگذر سازش پنهانی با «شیطان بزرگ»، جنگ، 8 ساله شد و با تحمیل تحریمهای اقتصادی همراه گردید، و وسیله تخریب نیروهای محرکه و تاراندن استعدادها از ایران گشت، خمینی و دستیاران او فرصت را نسوختند بلکه آنرا صرف تخریب نیروهای محرکه و بیابان کردن جامعه ایران و خاک ایران کردند. از آن پس، امریکا و متحدانش به همان سیاستی باز گشتند که دو قدرت نوخاسته دوران قاجار، یعنی امپراطوریهای روسیه و انگلستان داشتند: نگاهداشتن ایران در ضعف اقتصادی و علمی و فنی.
l از آن زمان تا امروز، در بر همان پاشنه میچرخد: استعدادها و سرمایهها و نفت و گاز و مواد اولیه از ایران خارج میشوند. ایران بیابان میشود و مردم ایران بدانحد فقیر میشوند که کسی چون هادی غفاری نیز اعلان خطر میکند: جامعه فقیر ایران در مرز انفجار است. باوجود این، گردانندگان رژیم ولایت فقیه، سخت نگران آنند که مبادا شکست اسطوره، اسطورهای که «تنها ابرقدرت جهان» است، واقعیت پیدا کند. روز و شب، در کار ایجاد فرصت برای حضور این ابر قدرتند. واکنشهایشان به فریاد میگویند که همچنان در کار استفاده از فرصت، برای دستیار امریکا شدن در تخریب ایران هستند. گویاترین این واکنشها، تشدید جو خفقان و ناامن کردن محیط اجتماعی برای بازسازی اقتصاد تولید محور است. از اول نوامبر، تحریمهای سپاه به اجرا گذاشته شدهاند. هرگاه در اشتغال خاطر خامنهای و روحانی و سران سپاه و «نمایندگان» مجلس و ارگانهای تبلیغاتی رژیم، از دو هفته پیش بدینسو، تأمل کنیم، نیاز یک رژیم فرومانده را به امریکا و استفاده از «دشمن» را در هرچه سنگینتر کردن جو ناامنی و ترس، بنابر این، اعمال خشونت در مییابیم. گوئی برای خاکی که بیابان میشود و مردمی که گرفتار فقر سیاهند، هیچ چارهای جز بازهم سنگینتر کردن جو ترس و ناامنی از راه تشدید خشونتها، نیست.
منصوب کردن سر جلادان زندان کهریزک از سوی خامنهای به تصدی «دفتر بازرسی رهبری» تا بخواهی گویا است: خشونت تنها وسیله «حفظ نظام» است که «اوجب واجبات است»!
دو رأس دیگر مثلث زورپرست با رژیم همسازند. الا اینکه در ارکستر، سازی که اینان باید بنوازند، ساز اسطوره کردن امریکا نه تنها بمثابه تنها ابرقدرت که بمنزله تنها ابر قدرت ابد مدت است. هشدار را صدای دشمن تلقی میکنند و در خاموشکردن آن میکوشند. آخر میدانند که اگر ناتوانی ارباب امریکائی بر همگان آشکار بگردد، محکوم به انحلال میگردند.
l در خاورمیانهای که همه، همه کار میکنند تا که مردم این سرزمینها از چنگ جنگ و انواع دیگر خشونت رهائی نیابند، نیز، خلاء نه با رشد که با موقعیت یابی از راه تخریب بازهم بیشتر پر میشود: دولت سعودی و رژیم مصر به چه کار مشغولند؟ پنداری این رژیمها وظیفه خود میدانند بهر قیمت سایه امریکا را بر سر کشورهای منطقه، بلکه دنیای اسلام نگاه دارند. تا ممکن است نگذارند مردم بدانند که ابرقدرت در انحطاط است و خلاء را خود با ایجاد أنواع جنگها، پرکنند و وانمود کنند که ابرقدرت با روی کارآمدن ترامپ پرقدرتتر شده و حامی آنها است. اردوغان و حکومتش نیز نه به رشد مردم ترکیه که به قدرتمداری میاندیشد که او باید بشود.
و چون در وضعیتی تأمل کنیم که بزرگترین حوزه تمدنی جهان، «دنیای اسلام» در آن است، میبینیم بیخیالتر از همه، مردم این دنیا هستند. وضعیتی که دارند، یک درصد بخاطر وجود استبدادها است و نود و نه درصد بخاطر طرز فکر آنها، معجونی از دین از خود بیگانه در بیان قدرت و سنن و رسوم ساخته قدرت است. میگویند: روحانیان قشری همه کار کردند تا شاه عباس، ملاصدرا را از اصفهان تبعید کرد. او راهی کاشان شد. در کاشان، در باب جنگ ایران و عثمانی، جملهای گفت. گفت: «این جنگها مسلمانان را ضعیف میکند و آنها که جنگهای صلیبی را به مسلمانان تحمیل کردند، ضعف کشورهای ما را مغتنم خواهند شمرد و قدرتمند خواهند شد و بجان مسلمانان خواهند افتاد». اینبار، نوبت به آخوندهای قشری کاشان رسید تا از شاه بخواهند آن اندیشمند را در بدر بیابانها کند. بخاطر دادن این هشدار که زمان بر صحت آن شهادت داد و نیز مخالفت با تقلید جاهلانه، او هفت سال، در درکه قم، به حال تبعید زیست. و هنوز که هنوز است کشورهای مسلمان گرفتار جنگ بر سر «منافع» – که سهم بزرگ آن را تقدیم شیری میکنند که پیر میشود و از کار میافتد – هستند و بدان، پوشش مذهبی میدهند.
چنین است: وقتی جامعهها میگذارند اندیشه راهنمایشان در بیان قدرت از خود بیگانه شود و تضاد را راهنمای رابطه فرد با فرد و گروه با گروه و کشور با کشور و مرام با مرام میکنند، هشدار دهندگان را از صدا میاندازند که هشدار ندهند. اگر نشد، بر گرداگرد آنها، دیوارهای سانسور را بالا میبرند و تا ممکن است از تخریب آنها فروگذار نمیکنند.
دادگاهی که کلیسا برپا کرده بود، گالیله را بدینخاطر که گفته بود زمین به دور خورشید میچرخد، مجبور کرد، سخن خویش را انکار کند. میگویند: او در همان حال که به زمین مینگریست، آهسته، پای بر زمین میکوبید و با خود می گفت: «با وجود این، زمین حرکت میکند». حالا هم، خواه ایرانیان و مردم کشورهای مسلمان باور کنند و خواه باور نکنند، ابرقدرت امریکا، بمثابه قدرت، در حال زوال است. تا زمانی که نظام جهانی جدیدی بر محور قدرتهای جدید شکل بگیرد، فرصت کوتاهی است که هرگاه آن را برای رشد انسانی که خود هستند و عمران طبیعت خویش مغتنم نشمارند و الگوی جدیدی از فرهنگ، فرهنگ استقلال و آزادی پدید نیاورند، دیگر فردا دیر است و فرصت از دست می رود.