جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمیشناسد. او به استناد گفته خمینی در باره «تشکیل بسیج جهانی اسلام»، گفته است: «امام فرموده بود باید هستههای مقاومت در کشورهای اسلامی شکل بگیرد؛ امروز هستههای مقاومت مسلحانه در کشورهای منطقه ایجاد شده و در دیگر کشورها نیز حلقههای کوچک مقاومت شکل گرفته و در آینده نزدیک تاثیر گذاری آنها را میبینیم. جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمیشناسد».
◄ آن روز که برای پاسداری از انقلاب، سپاه ایجاد شد، موقعیت سپاه و وضعیتِ امروز کشور و منطقه قابل مشاهده بود:
1. تاریخ آنسان که روی داده است میگوید: جنبش همگانی مردم ایران به یمن ایجاد و عمل هستههائی ممکن گشت و گل را بر گلوله پیروز کرد که برای برداشتن مرزها و آشتی، بیشتر از آن، دوستی همه شهروندان، دوستی جمهور مردم ایران، با یکدیگر، طراحی و به جامعه ایران پیشنهاد شده بود. تشکیل این هستهها، امر واقع مستمر، در تاریخ ایران است. چون طرح را از خود بیگانه کنی، میشود «هستههای مقاومت مسلحانه» که جعفری خبر تشکیل دادن آنها را میدهد. اما چرا جامعهها نیاز به تشکیل هستهها دارند و هستههای مقاومت مسلحانه، بخصوص وقتی عامل خارجی آنها را تشکیل و یا حتی حمایت کند، با جامعه حقوقمند و توانا به رهبری خویش، در تضاد است؟ وضعیت افغانستان و لیبی و سوریه و عراق و یمن و لبنان دوران جنگهای داخلی و از آن پس تا امروز، پاسخ این پرسش است. با وجود این، پرسش نیاز به پاسخ دارد. زیرا باید بدانیم چرا این کشورها به این روز افتادند:
2. هستهها که در جامعه مدنی تشکیل میشوند، ناگزیر در پی تحقق این هدفها میشوند:
2.1. تغییر رابطههای قوا به رابطههای حق با حق، بنابراین، مبارزه با تبعیضها و نابرابریهای زور فرموده، بنابراین، در کار آوردن میزان عدل و از میان برداشتن مرزها که زور ایجاد میکند، در نتیجه، ممکن کردن دوستی همه با همه و همه با طبیعت؛
2.2. خشونتزدائی به یمن آموختن و آموزاندن قواعد خشونتزدائی و بکار بردن این قواعد؛
2.3. شناسائی آسیبهای اجتماعی و برانگیختن جامعه مدنی به آسیب زدائیها؛
2.4. تغییر رابطه شهروندان با اقتصاد، به ترتیبی که اقتصاد در خدمت انسان و عمران طبیعت قرار گیرد؛
2.5. مبارزه با خرافهها و غیر عقلانیها که زندانی کننده انسانها در مادیت خشن هستند. در حقیقت، از خود بیگانه کردن معنویت، با گرفتار آتش خشونتها گرداندن جامعهها است که واقعیت پیدا میکند. این خشونتها ریشههای حیات جامعهها را دارند میخشکانند؛
2.6. حق با روان شناسان است وقتی میگویند: انسان فاقد معنویت برده زور و گرفتار خشونتها میشود و دین و مرام بدون معنویت، راه و روش خشونتگری میگردد. اما دین و مرامی که معنویت را از خود بیگانه میکند، فکر راهنمای استبداد فراگیری میشود که در ویرانگری و مرگآوری، اندازه نمیشناسد. استبداد فراگیر کلیسا، در قرون وسطی، استالینیسم و نازیسم در قرن بیستم و سرمایهداری، هم در آن قرن و هم در قرن بیست یکم و رژیم ولایت مطلقه فقیه ویران گر و مرگ آفرینترینهائی هستند که تاریخ به خود دیده است.
اما معنویت چگونه از خود بیگانه میشود؟ اینگونه: برای مثال، اگر استعداد دوست داشتن که یکی از استعدادهای انسان است را فعال کنیم و دوست داشتن را از نفع و ضرر منزه و حق بگردانیم و از هر محدود کنندهای رهایش کنیم، تا بدانجا که تمامی آفریدهها را دوست بداریم و اگر استعداد دوست داشتن را باز هم تلطیف کنیم، تا بدانجا که خداوند را درک کنیم و دوست داشتن ما اتصال پیدا کند با دوست داشتن مطلقی که دوست داشتن او است، انسان معنوی شدهایم. هرگاه استعدادهای دیگر، استعداد هنر، استعداد خلق، استعداد دانش، استعداد اقتصاد، استعداد اندیشه راهنما و… را نیز اینسان از زندان محدود کننده رها کنیم، انسان معنوی کامل میشویم.
بدینقرار، از خود بیگانهکردن معنویت، وقتی انجام میگیرد که آدمیان خود انگیختگی عقل خویش را از یاد میبرند و با ثنویت را اصل راهنما کردن، یا جز مادیت پر از مرزها که، در پس آنها، سلاح بدست، باید، آماده زد و خورد بود، نمیبینند و یا معنویت را به خدمت مادیت در میآورند: خدا پرستی توجیهگر بکار بردن زور میشود، حق توجیهگر خشونتگری میشود. خشونت مامای تاریخ میگردد. آزادی توجیهگر اعدامها میشود و قربانیان را بر آن میدارد که، بهنگام اعدام شدن، فریاد برآورند: ای آزادی چه جنایتها که بنام تو نمیکنند. رایجتر از اینها، از خود بیگانه کردن معانی کلمهها است: آزادی به قدرت تعریف میشود، ولایت، قدرت مطلق یکی بر همه معنی میشود، عدالت به ضد خود (از جمله برابری برابرها و نابرابری نابرابرها)، تعریف میشود، دین برای این است که جنگ نباشد و انسانها صلح را حق خود بدانند، اما توجیهگر «جنگ ما جنگ عقیده است و مرز نمیشناسد» میشود و… از آنهم رایجتر، زور را به درون کلمهها و جملهها بردن و زبان آزادی را در زبان قدرت از خود بیگانه کردن است؛
2.7. از اینرو، هستهها، کار بزرگشان، فراخواندن به معنویت و بیگانگی زدائی از معنویت از خود بیگانه میشود. این کار نیاز به ترویج ویژگیهای بیان استقلال و آزادی، در بردارنده حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق طبیعت و دیگر حقوق، دارد. نیاز به نشاندن «بحث آزاد عقاید» بجای «جنگ عقاید» دارد. نیاز به نقدپذیر دانستن اندیشههای راهنما دارد تا که هم اندیشههای راهنما بیانهای استقلال و آزادی بگردند و هم دو اصل، یکی اصل «دین تو تورا و دین من مرا»، «مرام تو تورا و مرام من مرا»، بعنوان حقی از حقوق انسان پذیرفته گردد و هم دین و مرام مرز نگردند و شهروندان را از یکدیگر جدا نسازند و سبب تبعیض در برخورداری از حقوق شهروندی نشوند. و این ترویج از عهده هستههائی بر میآید که خود الگو/بدیل باشند. در حقیقت،
2.8. مجموع کارهای بالا، وقتی انجام بگیرند، جامعه را بدیل حقوقمند خویش میکنند. بنابراین، کار اساسی هستهها بدیل شدن و شرکت دادن جامعه مدنی در بدیل خویش گشتن و شرکت در این بدیل شدن است. راهکاری که مردم ایران در جریان انقلاب تجربه کردند و این تجربه را در اختیار جهانیان قرار دادند این راهکار بود. البته بس ناقص اما باوجود این کار ساز. اینک خود آن مردم گرفتار سپاه پاسدارانی هستند که ضد جنبش مردم است و در جامعههای دیگر نیز بدیل حقوقمند گشتن آنها را بر نمیتابد و با ایجاد «هستههای مقاومت مسلحانه»، مردم کشورهای دیگر را محروم از حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق… میخواهد و تا جائی که بتواند راه را بر معرفت آنها به حقوق خویش میبندد:
◄ جنگ عقیده همواره دروغ بوده است و امروز هم دروغ است و فرداها هم که از پس هم میآیند، دروغ خواهد بود و فاجعه بر فاجعه افزده است و میافزایدو خواهد افزود:
3. سخن «فرمانده کل» سپاه دروغی بس پرتناقض است و تناقضهای موجود در آن تا بخواهی آشکار هستند:
3.1. این صلح است که مرز نمیشناسد. زیرا حقی است که همه انسانهای روی زمین از آن برخوردارند و این جنگ است که بدون وجود مرز، روی نمیدهد؛
3.2. تبلیغ عقیده نیاز به جنگ ندارد و نیاز به درکار نیامدن هرگونه اکراه دارد؛
3.3. بنابراین که بنابر نص قرآن، در دین اکراه نیست، جنگ بنام دین، انکار دین است؛
3.4. قرآن هم صلح را از حقوق انسان میشناسد و هم تقدم جستن در جنگ را عمل شیطان میداند. بنابراین، جنگ ابتدائی را اجازه نمیدهد. اجازه نمیدهد زیرا جنگ بخاطر دین، ممکن نیست و اگر بدین عنوان جنگی روی دهد – که فراوان روی میدهد – دین توجیه کننده جنگی است که قدرت ایجابش میکند. توضیح اینکه
4. در بمب و موشکی که بر سر مردم ریخته میشود و در گلولهها که مغزها را متلاشی میکنند و یا سینهها را میشکافند، اگر تأمل کنیم، علم و فن (در ساخت اسلحه بکار میروند) و مواد (آهن و…) و پول (هزینه تولید) و زور (قدرت تخریبی سلاح و نیروئی که انسان بکاربرنده در مرگآوری و ویرانگری بکار میبرد)، وجود دارند. اما نه از دین و نه از مرام، در آنها نیست. زیرا، در ترکیب، بکاربردنی نیست. در عوض، توجیه جنگ برعهده دین یا مرام است. اما توجیهگری کار دوم است و بعد از انجام کار اول، شدنی است.
توضیح اینکه نقش توجیهکننده را انسانها به دین یا مرام میدهند. انسانها نخست باید در رابطه قوای خصومتآمیز با یکدیگر قرار بگیرند و سپس این رابطه را توجیه کنند. بنابراین، کار اول، در رابطه قوا قرارگرفتن است. اما رابطه قوا، بنفسه، رابطهای مادی است و بر سر «ماده» است: موقعیت مسلط یافتن برای دسترسی انحصاری، اگر نه دسترسی بیشتر یافتن بر «ماده»، مایه رابطه قوا است. این رابطه چون ناقض حقوق است، نیاز به توجیه دارد و توجیه بدون از خودبیگانه کردن دین یا مرام، میسر نیست. بدینخاطر است که در تمامی طول تاریخ و در همه جامعهها، امر واقع جنگ بنام دین یا ایدئولوژی، جنگ با دین و ایدئولوژی و عامل از خود بیگانه کردن آن شده است. بنگریم به سرنوشتی که مارکسیسم در روسیه و دیگر کشورها پیدا کرد و بنگریم به سرنوشت اسلام در ولایت مطلقه فقیه و در دولت سعودیها و در… و بنگریم به سرنوشت مسیحیت، از زمانی که کلیسا دم از ولایت مطلقه پاپ زد بدینسو، و…
آیا پاپ کنونی با توجه به این واقعیت بود که گفت جنگ بر سر دین و میان دینها نیست، بر سر منافع است؟ محتمل بدانیم.
õ «جنگ عقیده» و پیآمدهایش:
5. از امرهای واقع مستمر یکی این است: «چون عقیدهای که من دارم حق است یا علم است، بنابراین، هر عقیدهای غیر از این، باطل یا ارتجاعی است و باورمندان به آنها یا باید عقیده مرا بپذیرند و یا زمین از لوث وجودشان پاک گردد». امروزه، این «باور» در توجیه جنگهای بس مرگبار و ویرانگر که سرزمینهای مسلمان صحنه آنها هستند، بکار میرود. اما دروغ بودن این «باور» بر برپا کنندگان و دائمی کنندگان جنگها نیز آشکار است: از راه فایده تکرار خاطر نشان کنیم که
5.1. تبلیغ حق و علم و قبول آنها نیاز به زور ندارد. نیاز به نبود زور دارد. پس اگر عقیدهای حق و یا علم باشد، تنها وقتی پای زور بمیان میآید که صاحبان قدرت برای جلوگیری از گرویدن مردم بدان، بدان نیاز پیدا میکنند؛
5.2. اگر «چون عقیده من حق یا علم است، پس…» حکم صحیحی باشد، لاجرم، اصلی جهان شمول میشود. بنابر این، نه تنها خامنهای و جعفری، بلکه سعودیها و ترامپ و… بنابراین که عقیده خود را حق میدانند، به خود حق میدهند که «جنگ عقیده» را به راه بیاندازند همچنان که به راه انداختهاند.
آیا خامنهای و جعفری و… میدانند که بر زبان آوردن جملههائی از این نوع، تجویز تجاوز نظامی و غیر نظامی به همه کشورها، از جمله ایران است. رژیم ورشکستهای که خود را دائم در معرض سقوط میبیند، البته نیاز به جنگ همه با همه دارد. بدینخاطر است که کشور را گرفتار هفت جنگ کرده است و هنوز بحران را به اندازه لازم برای حفظ رژیم شدید نمییابد. هم میخواهد جنگهای موجود را تشدید کند و هم اگر ممکن شد جبهه جدیدی گشوده گردد.
5.3. «عقیده» سپاه بمثابه حزب سیاسی مسلح، «شیعه قائل به ولایت مطلقه فقیه» است. پس جنگی که او از آن سخن میگوید، هم با شیعه ناموافق با این «عقیده» و هم با همه مذاهب و مرامهای سراسر جهان است. بر زبان آوردن آن یا از نیاز شدید به بحران است و یا بخاطر اطاعت از حکم عقلی یکسره در تسخیر خشونت است. چرا که عقل عادی نیز بر زبان آوردن سخنی که دنیا را بر ضد ایران متحد کند تجویز نمیکند. نخستین واکنشها تا بخواهی گویا هستند:
● تشکیل جبهه ضد تروریسم با شرکت 40 کشور سنی؛
● نگرانی ماکرون و ترامپ از نقش بیثبات کننده ایران در منطقه
● قول سناتور ژوزف لیبرمن خطاب به ترامپ: تحریمها را تشدید و از «شورای ملی مقاومت» حمایت کنید. این سناتور نا آگاه نمیداند که اگر ایران قبرستان هم بگردد، حاکمیت یک گروه دست نشانده و اعتبار باخته و منفور مردم را بر خود نخواهد پذیرفت
● قول سعد حریری: حزب الله باید به عملیات خود در کشورهای دیگر پایان دهد
● ناگزیر شدن وزارت نفت ایران به کاستن از قیمت نفت و دادن امتیاز به مشتریان برای از دست ندادن آنها
● بازترشدن دست سعودیها در کشتار مردم یمن
● ایجاد حالت جنگی که اینک خامنهای و جعفری آن را موجه کردهاند. این حالت اگر به جنگ نیز سرباز نکند، مرگبارترین سلاحی است که مدام بر ضد اقتصاد ایران بکار میرود.
6. مردمی هستند که در موقعیت زیر سلطه قرار میگیرند و سلطهگر برای توجیه سلطه خود بر آنها، ضرورت رهائی آنها از «عقاید» و «سنن» و بسا زبان و فرهنگ و متمدن شدن را، دستآویز میکنند. مردمی نیز هستند که رژیم استبدادی، نماد حاکمیت مطلق اقلیت بر اکثریت بزرگ، اسلامی کردن یا «سوسیالیزه» کردن و یا… را توجیهگر استبداد میکنند. بدیهی است زیر سلطهها حق دارند از خود دفاع کنند و برای خارج شدن از روابط مسلط – زیر سلطه و بازیافتن حقوق خود، مبارزه کنند. آیا جعفری «هستههای مقاومت مسلحانه» را در اینگونه جامعهها مد نظر داشته است؟ اگر پاسخ او به این پرسش، آری باشد، باز دروغگو است. زیرا
6.1. هم اکنون مردم ایران تحت سلطه یک اقلیت کوچک هستند که توسط دستگاههای سرکوب تابع «رهبر» سرکوب میشوند. هرگاه قرار بر راستگوئی بود، سپاه و بسیج تحت امرش، از سرکوب مردم باز میایستادند و میگذاشتند با تحقق هدفهای انقلاب ایران، جامعه ایران الگوئی از رشد انسان و عمران طبیعت بگردد؛
6.2. از دیرگاه تاریخ تا امروز، زیر سلطهها، بر اثر بدآموزی، گرفتار ذهنیتی شدهاند که توجیهگر موقعیت زیرسلطه آنها است. هر بار هم که پویائی حیات سبب قیام آنها میگردد، درجا، موقعیت سلطهگر را از آن خود کردن «حق خود» میدانند. غافل از اینکه، درجا، حاکمیت زورمدارانه اقلیت بر اکثریت را بازسازی میکنند. آن ذهنیت این است: وحشتکردن از تحول و واجب دانستن منجمدکردن باور و سنت و رسم و هویت قومی یا ملی. این ذهنیت مانع از آن میشود که عقل آنها خلاق بگردد و راهکارهای حقوقمند زیستن را بیابد و آنان بکارشان برند. افزون براین، مانع از توجه به این مهم میشود که اگر سلطهگر کار به کار باور و سنت و رسم و هویت قومی و ملی و… آنها دارد، جز بدینخاطر نیست که رابطه میان خود و زیر سلطه را تثبیت و دائمی بگرداند. وگرنه، اگر زیانی برای منافع او نداشت – اغلب سودمند نیز هست به این دلیل که تا زیر سلطه به بهانه حفظ هویت خود، از حقوق خود غافل نشود و نیروهای محرکه را در اختیار سلطهگر نگذارد، سرو کله سلطهگر پیدا نمیشود -، اصرار میورزید که زیرسلطه هویت فرهنگی و… خود را بیتغییر نگاه دارد. آیا وضعیت هند پیش و پس از سلطه انگلستان بر این کشور و وضعیت الجزایر، باز ،پیش و پس از سلطه فرانسه بر این کشور و وضعیت ایران و… جز این را میگوید؟ اگر زیر سلطهها فریب نمیخوردند و بجای آنکه نگران «هویت» منجمد خویش باشند، نگران نیروهای محرکهای میشدند که در روابط مسلط – زیر سلطه، از دست میدهند، در آن رابطه نمیماندند و نیروهای محرکه را در رشد خود و عمران طبیعت بکار میبردند و از رهگذر رشد، هویتی نو به نو شونده میجستند. بنمایه سخن جعفری نیز همین فریب است.
کار هستههای در خدمت حق و رشد، فریبزدائیها است.