back to top
خانهدیدگاه هاژاله وفا-اینجا به زیر کاسه بود نیم کاسه ای! اندر مقایسه...

ژاله وفا-اینجا به زیر کاسه بود نیم کاسه ای! اندر مقایسه بنی صدر با احمدی نژاد


 

این روزها نظام ولایت فقیه در آستانه “انتخابات” ریاست جمهوری دور یازدهم بار دیگر به مقایسه بنی صدر و احمدی نژاد دست یازیده است. بر مردم ایران پوشیده نیست که این مقایسه صوری و ظاهری است و اگر پرده را از روی این مقایسه صوری کنار زنیم، متوجه می شویم که خدعه و نیزنگی در کار است و در واقع اینجا به زیر کاسه بود نیم کاسه ای .

با کنار رفتن پرده نیرنگ ماهیت واقعی و تفاوتهای اصلی این دو فرد و رفتار و عملکردشان آشکار می گردد که :

این دو نماد دو طرز فکر متفاوتند .

بنی صدر نماد خط استقلال و آزادی و رشد و احمدی نژاد نماد خط وابستگی و استبداد و از رشد ماندگی

مخالفت بنی صدر باولایت فقیه و شخص آقای خمینی در واقع مخالفت با شکل و نضج گیری استبداد در ایران بود و در مقام دفاع از حقوق ملی صورت می گرفت . اما دعوای آقای احمدی نژاد با اقای خامنه ای دعوایی درون سامانه رژیم وبر سر قدرت است. در واقع بنی صدر اولین منتخب آزاد ملت در دفاع از حقوق ملی در مقابل استبداد ایستاد واز اینرو بر علیه وی کودتا کردند.و احمدی نژاد محصول یک تقلب آشکار و در واقع توهین به رای ملت است .

مخالفت های فعلی احمدی نژاد با زیاده رویهای غیر قانونی رهبری نظام وقتی خود وی محصول بزرگترین بی قانونی رهبری نظام، یعنی انجام تقلبی بزرگ برای بیرون اوردن نام وی می باشد ،برای مردم ایران حاوی چه بهره ای است؟ الا اینکه معلوم می سازد که بر خود احمدی نژاد نیز آشکار گردیده است که در نظامی با ماهیت استبدادی ساز و کار قدرت بنحوی است که روز بروز بر زورگویی و اعمال خلاف قانون و اخلاق رهبری نظام افزوده می شود انهم به نحوی که زیاده طلبی قدرت باعث شده است که احمدی نژآد آن سوگولی رهبری نظام در سال 88 با گذشت تنها 4 سال اکنون به دردسری برای وی بدل شود.

اما تمامی سعی نظام ولایت فقیه از این مقایسه صوری بین بنی صدر و احمدی نژاد ،معطوف داشتن توجه نسل امروز به امری ظاهری است تا تفاوت ماهوی دو دیدگاه و عملکرد و جایگاه بنی صدر در تاریخ ایران و احمدی نژاد برای نسلی که دوران مرجع انقلاب را بیاد نداردآشکار نشود.

نسل امروز بایستی با مراجعه به تاریخ انگونه که واقع شده است و نه آنگونه که در کتب تاریخی و آموزشی سانسور شده به وی نماینده شده است، حقایق تاریخ خود را پی بگیرد. در واقع وظیفه نسل جدید یافتن خود جوش و خود انگیخته حقیقت است و اینکار جز با شکستن حصار سخت سانسور نظام ولایت فقیه و رهانیدن ذهن خود از دروغهای ساخته وپرداخته این نظام ممکن نیست.

مساله اصلی این است که در قرن معاصر در همه برهه های تاریخی که ملت ایران میخواهد در قبال ساختهای متصلب نظام استبدادی ایستادگی و مقاومت بخرج دهد زورمداران اعم از حاکمان و عملگان آماتور ظلمه با کودتا علیه کسانی که نماد مقاومت مردم در قبال طرز فکر استبدادیند و راه حل برون رفت از ان طرز فکر و جانشین سازی ساختهای جامعه را با فرهنگ ازادی دارا می باشند ، مانع شکل گیری این تحول اساسی می شوند. کودتای 28 مرداد علیه دکتر مصدق و نیز و خرداد 1360 علیه اقای بنی صدر درست در همین راستا قابل فهم است. استبدادیان و عملگان انها در پی شکستن اراده مردم و حقنه عقده حقارت خود به مردمند که شما مردم در ایجاد طرح نویی که حال و روز شما را دگرگون سازد و ازبند استبداد رها سازد ناتوانید.القای ناتوانی به مردم هدف اصلی نظامهای استبدادی است. از اینروبیشترین سعی خود را مصروف سانسور و تخریب شخصیت الگوهای مقاومت این ملت می کنند.

 

دردوران انقلاب ،ملت ایران در واقع علاوه بر انتخاب یک شخص با ویژه گیهای فردیش برنامه وی را برای تغییرات بنیادین ساختهای نظام پیشین به ساختهای مردم سالاری انتخاب کرده بودند.لذا انتخاب آقای بنی صدر با اختلاف شدید آرای وی با دیگر نامزدان مقام ریاست جمهوری نشان از برخورداری مردم ایران از پتناسیل بالایی برای تغییر ساختهای استبدادی نظام پیشین و تحول به ساختهای مردم سالارانه بود.

عملکرداحمدی نژاد نیز در بر باد دادن درآمد های هنگفت نفتی و بنیان اقتصادی کشور و تبدیل ان به یک اقتصاد مصرف محور و گرفتار تحریمهای سخت اقتصادی و درآستانه احتضارو تبدیل اقتصاد ایران به زائه اقتصاد های مسلط ،نقطه مقابل برنامه اقتصادی بنی صدر برای تغییر ساختار وابسته اقتصاد به اقتصادی تولید محور است. همانگونه که نقش دولت احمدی نژاد در سرکوبهای سیاسی خصوصا در بعد از جنبش 88نقطه مقابل نقش بنی صدر در ایستادگی بر حقوق مردم و دفاع از آزادیهای سیاسی همه احزاب و گروهها حتی به قیمت قبول کودتا بر علیهش است.

 

ناگفته نماند که جناحهای مختلف نظام ولایت فقیه ( اعم از جناح راست و چپ آن ) در ابتدای روی کار آمدن حکومت آقای خاتمی نیز دست به مقایسه بین وی وبنی صدر زدند و بکرات در مقالات متعددی به مقایسه شعارها و اهداف و نتایج مترتب بر حکومت ایندو وحتی ویژه گیهای شخصی واخلاقی این دو فرد پرداختند ولی از ابتدا محرز بود که این قیاس نیز قیاسی مع الفارق بیش نیست.

اینجانب درمرداد ماه سال 84 در دور اول انتصاب اقای احمدی نژاد به مقام ریاست جمهوری با رای پادمانی وی !

در مقاله ای تحت عنوان”   شامه سیاست از احمدی نژاد بوی رجایی را حس می کند -تحلیلی از دوران اولین و آخرین ریاست جمهوری ” صوری بودن مقایسه آقای خاتمی با بنی صدر را نیز روشن ساختم و به مقایسه منشهای متفاوت آقای بنی صدر با آقایان رجایی و خاتمی و احمدی نژاد پرداختم.

خالی از لطف نیست این مقاله را در ذیل دوباره از دید خوانندگان محترم بگذرانم تا خود با تکیه به وجدان تاریخی خود به قضاوت بنشینند:

 

شامه سیاست از احمدی نژاد بوی رجایی را حس می کند

تحلیلی از دوران اولین و آخرین ریاست جمهوری

     مخالفت همسر مرحوم رجایی با انتساب آقای احمدی نژاد به رجایی، چیزی از این حقیقت کم نمی کند که این دو رئیس جمهور حاصل یک ضرورت سیاسی در یک فرآیند تاریخی خاص بودند. همسر مرحوم رجایی بهتر است به این سوال پاسخ دهد که رئیس جمهور رجایی دارای چه ویژگی های برجسته ای بود که رئیس جمهور احمدی نژاد فاقد آن است؟ به عکس به عقیده نویسنده ، رئیس جمهور احمدی نژاد شخصیت تکامل یافته رجایی است. بنابراین اگر همسر مرحوم رجایی، به شخصیت همسرش افتخار می کند، باید این انتساب را مبارک بشمارد. دلیل نویسنده پیش از آنکه مرهون شخصیت این دو رئیس جمهور باشد، متوجه شخصیت های دو رئیس جمهور قبل از آنهاست. البته موقعیت این دو رئیس جمهور (نه شخصیت آنان) نمی تواند بیرون از تکامل وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران آنها باشد.

   رئیس جمهور بنی صدر کی بود ودارای چه سیاق فکری بود؟ چرا با او مخالفت شد و چرا او به مخالفت با این نظام برخاست؟ چرا بعد از او رجایی رئیس جمهور شد و نه کسی دیگر؟ برای روشن شدن امر، ذهن خواننده را می برم به دورانی که به آغاز دهه شصت موسوم بود. سال 1360 را آقای خمینی سال حاکمیت قانون اعلام کرد. اما اگر فهرستی از بی قانونی هایی که توسط خود وی به ثبت رسیده است، از مرور بگذرانیم ، ماهیت دهه شصت برملا می شود :

   آقای خمینی با صدور حکم ارتداد برای مخالف عقیدتی و شیوه خود منجمله در25 خرداد 1360 برای جبهه ملی (که حکمی ضد آزادی بود) آنهم ، به این دلیل که این جبهه صرفا با لایحه قصاص مخالفت کرده بود،شیوه حذف فیزیکی مخالف خود را باب کرد. جبهه ملی در این روز اعلام راهپیمایی کرد، و آقای خمینی هر چند از وجود این راهپیمایی برآشفته شد، اما حکم ارتداد را به صرف اعلام عقیده این جبهه صادر کرد. خواننده حتما مطلع است که صدور فتوای ارتداد، آنهم از طرف مرجعی که داغ و درفشی چون لاجوردی و آیه الله گیلانی را در اختیار داشت، چه معنایی می دهد؟ این حکم و مجازاتی که برای آن در نظام ولایت فقیه مترتب است، نسبت دروغ به اسلام است. همچنان که بنی صدر در کتاب خود به نام “قضاوت در اسلام” آورده است، ابتدا بنا به ضرورت تاریخی حذف مخالفین در دوره انکیزاسیون و در ادیان مسیحی و یهود ظهور کرد و بعد ها همچنان که به آسانی فلسفه یونانیان به ایران انتقال یافت، حکم ارتداد نیز مشول چنین ضرورتی بود .

   در همین ایام بود که برخلاف فعالیت قانونی رئیس جمهور، که حق داشت تا بر اساس قانون اساسی بعضی از مسائل اساسی و مهم کشور را با مراجعه به آراء عمومی حل کند، ارجاع آقای بنی صدر به رفراندوم با مخالفت آقای خمینی روبرو شد. برابر با این اصل (این اصل مترقی ترین اصل قانون اساسی آن دوره بود) رئیس جمهور بنی صدر کوشش داشت تا اختلافات و بحرانهای موجود میان خود و جریان وابسته به ولایت فقیه را که روز به روز جامعه را به بن بست می کشاند، با مراجعه به آراء عمومی حل کند. اما آقای خمینی چون می دانست که در موقعیتی که بنی صدر قرار داشت و نفوذ کلام و بیان حق او در جامعه، طرفداران ولایت فقیه را به پس می راند، با اعلام این گفته در 25 خرداد 1360 که ، “اگر 35 میلیون نفر بگویند آری من می گویم نه” مخالفت خود را نه تنها با این عمل بنی صدر بلکه با گفته خود ” میزان رای مردم است “) لذا با کل مردم)، اعلام کرد. این عبارت، نماد فرعونیت خالص بودو اندیشه آقای خمینی و چهره او را به درستی عریان کرد . وی بعد از کودتای 1360 هر چه خواست با قانون کرد. دیگر کسی نبود که به او نشان دهد که نامیدن سال 1360 به نام سال قانون، بر فرض حتی نه از نظر او بلکه از نظر مثلث ولایت استبداد (هاشمی، خامنه ای و بهشتی)، چیزی نبود جز پوشش ساختن بر کودتای خرداد 1360 .

   در اوایل همان کودتا بود که پس از مرگ آقای بهشتی در حادثه 7 تیر، در حالی که انتصاب رئیس دیوان عالی کشور بنا به قانون اساسی، باید به پیشنهاد قضات کشور و تصویب آقای خمینی می رسید، اما “رهبری” خود به طور مستقیم به نصب این مقام پرداخت، و تا آخر بر همین روش ماند.جالب اینکه بهشتی هم دبیر کل حزب مخالف رئیس جمهور بود و هم بالاترین مقام قضایی کشور و لابد مظلومیت او به همین دلیل بود!!! در همان سال یکی از مهمترین اقدامات آقای خمینی تغییر شکل مجلس از نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی بود. شاید این تغییر اسم چندان مهم به نظر نرسد، اما این تغییر از نظر سیاسی، مهمترین اقدام غیر قانونی آقای خمینی محسوب می شد. زیرا این تغییر وسیله یک رشته تغییرات اساسی و ماهوی در محتوای نظام جمهوری اسلامی گردید. به موجب همین تغییر، آقای خمینی با قانون اساسی و رسم کشور داری به طور یک جانبه همان کرد، که از آن یک جنبش توتالیتاریسم تمام عیار سعی وافر کرد بسازد.

   در این میان هیچ مخالفی وجود نداشت و تمام کارگزاران حکومت از دولت تا مجلس و تا نهادهای اقتصادی و سیاسی، همه دارای یک زبان و یک ادبیات سیاسی در حد همین مضمون بودند که آقای حمید انصاری در یکی از سخنرانی های خود اظهار کرد : “ما گاهی، وقتی در سخنان امام فکر می کنیم، مرتکب گناه می شویم”. زیرا به عقیده او، این فکر ممکن بود آنها را از اطاعت بی چون و چرا باز دارد. مضامین تمام خطبه های نماز جمعه تا نطق های پیش از دستور نمایندگان مجلس و تا نقل سخنرانی ها، مقالات و مجالس، بسط همین ادبیات سیاسی بود.

   طرفداران ولایت فقیه که از سال 1358 به هدایت پنهان و آشکار دکتر حسن آیت به تدریج در تدارک یک جنبش توتالیتاریستی با رهبری کاریزماتیک و بی چون و چرای آقای خمینی بودند، علی القاعده نباید می گذاشتند در مقابل این رهبری بدیل یا شخصیت ها و یا نظریات مستقلی ظهور پیدا کند. طرفداران دو جناح حکومت که از ابتدا در دو عامل آزاد بودن اقتصاد (نظر طرفداران جناح راست) و دولتی بودن اقتصاد (نظر طرفداران جناح چپ) اختلاف نظر داشتند، در مجموع در ایجاد کاریزمای خمینی و اسطوره سازی از چهره او، نقش و ماهیت یکسان داشتند.

   در یک جنبش توتالیتاریستی، بنا به قاعده همه و همه چیز به هیچ تبدیل می شوند تا رهبری کاریزما به یگانه هستی تبدیل شود. یگانه هستی که همه و همه چیز وجود خود را مرهون و مدیون وی بایستی بدانند. هیچ چیز و هچکس نباید و نمی توانست از خود فی نفسه دارای ماهیت مستقل باشد. همه باید وجود و ماهیت خود را وامدار رهبری کاریزما می شمرند.

   در این میان، شخص رئیس جمهور بنی صدر با اندیشه راهنمای آزادی، چهره سیاسی ای بود که در نظام جمهوری اسلامی دارای طرح، برنامه و اندیشه مستقلی بود. او در برابر خمینی صریحا اعلام می کرد که دارای نظرات مستقلی است. مخالفت او با وجود زندانهای متعدد، مخالفت او با سانسور در صدا و سیما و عدم حضور و مصاحبه با این رسانه، مخالفت او با اعدام ها و محاکمات غیر قانونی،دفاع وی از حضور احزاب گوناگون در عرصه سیاسی کشور ، نفوذ گسترده او بر اندیشه و قلب های جامعه (این عبارت از آقای خمینی است که : آقای بنی صدر بر قلب ها حکومت می کند) خصوصا محبوبیت نظرات وی در جو دانشگاهی و در میان دانشجویان به علت ارائه اندیشه راهنمایی هم سنخ با اصول انقلاب دوران و مجهز بودن وی به برنامه رشدی برای ب ساخت ایران ،بزرگترین موانع شکل گیری جنبش تو تالیتاریستی را به وجود آورد. بطوریکه وی (با تاکید بر حقوق فردی و جمعی و بالتبع جامعه ،وایستادگی بر اصلی دیگر از انقلاب همانا حقوقمدار شدن دولت و نه قدرت مدار بودن دولت) ، هم با خارج کردن خود و جامعه از مدار هیچ بودن و هیچ شدن به تدریج در حال شکل دادن به وجود های مستقل در برابر کاریزمای خمینی بود. اما بنی صدر هیچگاه قصد آلترناتیو سازی در مقابل خمینی را نداشت.تنها صرف ابراز وجود او همراه با برنامه و اصولی که وی به هیچ قیمت ومصلحتی حاضر به جشم پوشی از آنها نبود، آنهم در موقعیت ویژه ای که رئیس جمهور در اختیار داشت، مغایرت ذاتی و اساسی با جنبش توتالیتاریستی را بهمراه داشت.

   شاید به همین دلیل بتوان راز اتهامی را که به نام “کیش شخصیت” به بنی صدر نسبت می دادند، کشف نمود. آقای جلاالدین فارسی که یکی از مخالفان سرسخت بنی صدر بود، در کتاب خود به نام “روزنه های تاریک”، عباراتی در وصف پایبندی بنی صدر به اصول اخلاقی و استقلال شرح داده که گویی از قول یکی از طرفداران سرسخت بنی صدر بیان می شود. این عبارات از این رو بیان می شدند که استقامت بنی صدر بر اصول اخلاق و استقلال بر هیچکس پوشیده و قابل انکار نبود. پس تنها ایرادی که می توانست به بنی صدر نسبت دهد، همین بود که بگوید، کتاب “کیش شخصیت” او، چیزی جز بیوگرافی خود او نیست.

   در همین ایام موج گسترده ای از اندیشه “من زدایی” در جامعه سیاسی و دستگاههای تبلیغاتی رسمی آغاز شد. در پس این موج، همواره این گفته از خمینی ظاهر می شد که : “هی نگویید من، بگویید مکتب من”. هدف جنبش توتالیتاریستی از نفی “من” در گفتمان سیاسی آن ایام، “من زدایی” و نفی خودمحوری ها نبود. بلکه هدف محو کردن “فردیت”، محو کردن “استقلال” و محو کردن عنصر “من” در برابر رهبری بود که همه باید به اعتبار او دارای وجود و ماهیت می شدند. تبلیغات گسترده علیه بنی صدر تا سالیان متمادی در دهه 60 به عنوان “کیش شخصیت بنی صدری” ادامه داشت. ضریب الغاء روانی و تبلیغاتی این ادعا چنان موج گسترده ای در رسانه های رسمی و دولتی ایجاد کرد، که به خودی خود موجب آلودگی اذهان روشنفکری نیز گشت.

   تجربه بنی صدر، تجربه گرانقدری برای طرفداران جنبش توتالیتاریستی محسوب می شد. آنها پس از کودتا علیه بنی صدر، تمام توجه خود را به سمت انتخابی متمرکز کردند که برابر با آن، رئیس جمهور منتخب به لحاظ شخصیتی و ذاتی، فاقد اعتبار و استقلال شخصی باشد. طبق قانون اساسی رئیس جمهور کشور دومین مقام رسمی کشور محسوب می شد. لیکن جنبش توتالیتاریستی خوب می دانست که شکا گیری مقام دومی ،یعنی آلتر ناتیو سازی، یعنی از خود هستی داشتن، یعنی نماینده خواست ملتی در مقابله با زورگویی های “رهبری خودکامه” شدن و الگوی استقامت شدن و از هیچ بیرون آمدن و ابراز اراده و نظرمستقل کردن . بنابراین آنها کوشش کردند تا با انتخاب خود، مانع تحقق هستی هایی دیگر در برابر یگانه هستی رهبری باشند. هستی ها همه باید شأن و اعتبار خود را از ذات اقدس خمینی می گرفتند! و انتخاب مقام دوم منافی با چنین تحققی بود. به همین دلیل برای جلوگیری از بنی صدری دیگر، طرفدران ولایت فقیه، به درستی انگشت روی فردی گذاشتند که به لحاظ شخصیت و اعتبار علمی و سیاسی در همان منطقه تعریف شده “صفر” قرار داشت.

   انتخاب آقای رجایی بهترین گزینه طرفدران جنبش توتالیتاریستی بود. آنها با انتخاب رجایی علاوه بر اینکه مقام دوم جمهوری اسلامی را از اعتبار هستی داشتن و استقلال می انداختند، به هدف بزرگتری نیز نائل آمدند. بهره بزرگ رجایی برای جنبش توتالیتاریستی این بود که او، مجری بی چون و چرا و شاید بی مزد و منت کارگزاران توتالیتاریسم می شد. مرحوم رجایی نه یک شخصیت برجسته سیاسی بود و نه دارای یک شخصیت برجسته ایدئولوژیک بود و نه دارای یک شخصیت برجسته علمی و یا حتی یک شخصیت برجسته اداری و یا تکنوکرات بود. هیچکس نمی توانست در آن ایام، ویژگی ای را در او شناسایی کند، که می توانست از او یک شخصیت برجسته و در شأن یک ریاست جمهوری با کشور پهناوری به سابقه فرهنگی و سیاسی ایران، ارائه دهد. تنها ویژگی رئیس جمهور منتخب توتالیتاریسم، وجه تقلیدی بودن و ضد علمی بودن او بود. اشاره به این امر به هیچ وجه به معنای تحقیر شخصیت وی از طرف نویسنده نیست، بلکه وی بجای ابراز نظرو عقیده و یا تلاش برای تهیه یک برنامه مستقل ،خود در گفته هایش به کرات تاکید میکرد که تنها یک مقلد است و به مقلد بودن خود افتخار می کند. در سخنرانی که از او در دانشگاه تهران به یادگار مانده است (توجه داشته باشید که تکرار این سخنرانی هر گز پخش نشد)، چنان روشنفکران را به حیث علمی و استقلال علم مورد حمله قرار می دهد، که به طور آشکار دلالت بر ویژگی شخصیتی او داشت. او در این سخنرانی علنا اظهار می کند که ، ما اقتصاد دان می خواهیم برای چه ؟… ما جامعه شناس می خواهیم برای چه؟ …البته مضمون گفته های او هرچند جامعه شناسان و اقتصاد دانان غرب زده بود، اما بیان او و حمله او و ادبیات و فضای سیاسی که او در آن سخنرانی می کرد، چیزی جز حمله او را به ساحت اندیشه و آزادی اندیشه و استقلال حوزه های علمی نشان نمی داد. چنانکه این طرز فکر حتی در دوره بعد از رجایی در زمان ریاست جمهوری خامنه ای نیز به حیات خود ادامه داد وموسوی که یکی از بنیان گذاران جنبش توتالیتاریستی بود، در سخنان خود با اعضای دفتر تحکیم وحدت (نسل جدید گرداننده این دفتر هر چند در سالهای اخیر در راستای جنبش دموکراتیک عمل نموده است، اما در دهه اول انقلاب اعضای این دفتر که اتقاقا بسیاری از اصلاح طلبان حکومتی امروز در زمره آنان بودند در خدمت استبداد قرار داشتند)می گفت: انجمن های اسلامی دانشگاهها و ادارات، بازوان دولت در دانشگاهها و سازمان های دولتی هستند.

 

   در دوران حاضر(سال 84 )، آقای احمدی نژاد همین نقش تاریخی رئیس جمهور رجایی را در نظام جمهوری اسلامی بازی می کند. دردوران انقلاب ،ملت ایران در واقع علاوه بر انتخاب یک شخص با ویژه گیهای فردیش برنامه وی را برای تغییرات بنیادین ساختهای نظام پیشین به ساختهای مردم سالاری انتخاب کرده بودند.لذا انتخاب آقای بنی صدر با اختلاف شدید آرای وی با دیگر نامزدان مقام ریاست جمهوری نشان از برخورداری مردم ایران از پتناسیل بالایی برای تغییر ساختهای استبدادی نظام پیشین و تحول به ساختهای مردم سالارانه بود.

   و کارنامه عملی آقای بنی صدر حتی در دوران کوتاه حکومتش در دفاع از اصول آزادی و استقلال و حقوق مردم نیز در همین راستای عزم وی در تغییر این ساختها قبال بررسی است. ذکر چند نمونه ازکوشش وی در تغییر این ساختها و مرعوب نشدن وی از استبدادیان برای بازسازی روشهای پیشین خواننده گرامی را در این بررسی یاری میرساند: مخالفت صریح وی با گروگانگیری با وجود اینکه تمامی جو موافق آن بود و آقای خمینی آن را انقلاب دوم نام نهاد و اکنون که نتایج آن عمل مشخص و محرز شده است شجاعت بنی صدر در تحلیل و بر شمردن عواقب آن گروگانگیری به صراحت در نامه به آقای خمینی و در گزارشش به مردم را میتوان اندر یافت و نیز اعلام جرمش از نخست وزیر تحمیلی رجایی و بهزاد نبوی در امضای بیانیه خائنانه الجزیره در دفاع از حقوق ملی و نیز گزارش روزانه وی به مردم در روزنامه اش( انقلاب اسلامی ) که خود بهترین سند تاریخی در شکستن سانسورو انحصار اطلاعات و دانستن را عملا و نه لفظا حق مردم محسوب کردن و دفاع وی ازحقوق شهروندان و ایستادگی در مقابل زیاده طلبیها و تجاوز استبدادیان به حقوق مردم واحزاب و گروهها می باشد ، و خصوصا برنامه رشدی که برای ایران داشت و وحشتی که غرب از این برنامه داشت به نحوی که کیسنجر با اشاره به این برنامه با صراحت اعلام کرد: “امریکا تحمل ژاپن دومی در آسیا را ندارد” و همین برنامه رشد وی باعث همکاری استبدادیان داخلی با حکومت ریگان در فراهم آوردن زمینه کودتا علیه حکومت وی گردید ،همه خود نشانگر نگرش و اندیشه راهنمای بنی صدر و یارانش در جبهه آزادی واستقلال، نسبت به مردم سالاری و اصول انقلاب ونیز معنویت اسلام است. و هر چند نظام ولایت فقیه ( اعم از جناح راست و چپ آن ) در ابتدای روی کار آمدن حکومت آقای خاتمی دست به مقایسه بین وی وبنی صدر زدند و بکرات در مقالات متعددی به مقایسه شعارها و اهداف و نتایج مترتب بر حکومت ایندو وحتی ویژه گیهای شخصی واخلاقی این دو فرد پرداختند ولی از ابتدا محرز بود که این قیاسی مع الفارق بیش نیست .و اهداف و بینش آقایان بنی صدر و خاتمی چه در مورد تعریفشان از حقوق انسان و شهروند و چه در اصول مردمسالاری و چه اسلام و نظام حاکم و در یک کلام اندیشه راهنمای آنها به هیچ وجه یکسان و از یک سنخ و آبشخور نبوده و نیست. به هر حال آقای بنی صدر1 سال و 4 ماه حکومت کرد و آقای خاتمی 8 سال فرصت در اختیار داشت که خواسته های مردم را که در ریشه و اصل تفاوتی بنیادین با دوران بین صدر نکرده بود و ناظر بر تشنگی وتمایل در زیست در آزادی و مردم سالاری بود الا اینکه در فاصه مابین سال1360 تا 1376، یعنی 17 سال حکومت استبداد ی نیازها وخواسته های برآورده نشده مردم تلنبار نیز شده بودند ،را پیگیری کند و نشان دهد که چنانچه به مردم سالاری واصول انقلاب و حقوق مردم از بن اندیشه باور دارد در دفاع از آنها تا چه حد ایستادگی خواهد کرد و در مقابل ظلم و تجاوز یک نظام به آن حقوق واصول آیا خواهد ایستاد ؟و از آنها حتی به قیمت از دست دادن و گذشتن از پست و مقام عملا دفاع خواهد کرد و یا نه حتی با محرز شدن عدم توانائیش در پیشبرد شعارهایش باز در تمدید دوران حکومت خود که در واقع چیزی جز فرصت ایجاد کردن برای قوام نظام مافیایی نبود ونیست اصرار ورزد و درواقع اصل اول را حفظ نظام قرار دهد آنهم به هر قیمتی حتی به قیمت پایمالی حقوق ملت و اصول انقلاب . اکنون با پایان دوره 8 ساله حکومت آقای خاتمی کارنامه عملی ایشان به نحوی است که در امور فوق الذکر آقای محسن کدیور اصلاح طلب موافق آقای خاتمی ،آن را بدینسان توصیف مینماید: “خاتمی بسیاری از کارهایش نظیر لوایح دوقلو را با سر و صدای فراوان شروع کرد اما به واسطه فشار فراوان محافظه‌‏کاران آنها را پس گرفت. نمونه دیگر کوتاه آمدن خاتمی در مورد مطبوعات بود، با توجه به این که آزادی مطبوعات شعار خاتمی بود، اما بسیاری از مطبوعات در زمان دولت او توقیف شد, ولی خاتمی اگرچه اعتراض کرد، اما مقاومت جدی از خود نشان نداد. نمونه دیگر, بازداشت بسیاری از افراد موثر اصلاح طلب بود که در زمان دولت خاتمی به زندان رفت او هرگز مقاومت جدی در مقابل این مسائل از خود نشان نداد

علل تمام این عدم موفقیتهای آقای خاتمی در دفاع عملی از حقوق مردم و مبهم گوییها ومبهم رفتار کردنها تقدم دادن حفظ نظام بر این حقوق است . در نظامی که زور عامل عمومی تنظیم رابطه هااست و زور خود مدار قرار گرفته است ، نه سخن شفاف میتوان گفت و نه عمل شفاف میتوان انجام داد و سرانجام این روش فدا کردن حقیقت به پای مصلحت قدرت حاکم و تسلیم شدن به این زور و سوزاندن فرصتهای رشد جامعه تا ویرانی کامل جامعه است .

   از باب مقایسه این دو رئیس جمهور، همینقدر قدر اشاره داشته باشیم که شخص رئیس جمهور بنی صدر، هیچگاه حاضر نمی شد و نشد تا هیچ مصلحتی را به پای هیچ حقیقتی بنویسد. او ذره ای در مقابل آزادی و بیان حق کوتاه نیامد. آقای خاتمی هیچ حد و مرزی برای مدارا جویی خود قائل نشد. او گمان نبردکه این نه گذشت شخصی وی است ( چرا که عرصه ریاست جمهوری عرصه دفاع از حقوق جمهور مردم است و نه نظام ) بلکه این حقوق جامعه است که به نام مدارا مورد تجاوز قرار می گیرد. او گمان نبرد که خوش و بش کردن با عوامل تبه کاری و اقتدار گرایی مدارا نیست، بلکه نادیده گرفتن تجاوز به حقوق عمومی است. از طرف دیگر باید دانست که عمر توتالیتاریسم با مرگ آقای خمینی و با پایان عمر دولت توتالیتر آقای میر حسین موسوی، به پایان رسید. بنابراین هر چند وضعیت فکری و خط و مشی رژیم جمهوری اسلامی ایران در وضعیت حاضر مانند وضعیت دهه شصت نبود و نمی تواند باشد، اما ماهیت نظام ولایت مطلقه فقیه به گونه ای است که در ذات خود مانع از هر گونه جانشین سازی در درون و برون خود است. ولایت مطلقه فقیه بنا به تعریف و ماهیت خود و بنا به آنچه جریان مسلط اقتدار گرا از آن استنتاج می کند، باید مانع از رشد و گسترش هر نوع جانشین سازی در درون و بیرون از خود باشد. لذا با عنایت به این صفت که بیان و گفتمان آقای خاتمی (صرفنظر از عملکرد واقعی او) مغایرت اساسی و ذاتی با بیان و گفتمان فرهنگی و سیاسی ولایت فقیه داشت (چیزی که شاید خود آقای خاتمی از آن عمیقا آگاهی نداشت، و یا چنین وانمود می کرد) و مضاف بر آن، شخصیت و اعتبار فرهنگی که او در سطح ایران و جهان پدید آورد، وجود او را در وضعیتی قرار داد که بنی صدر پدید آورنده آن بود. ادعای پروژه بنی زاسیون نیزدر طول حکومت او به دلیل همین وضعیت بود.

   اگر در ایام دهه شصت شخصیت بنی صدر از یک طرف و جنبش توتالیتاریسم از طرف دیگر منجر به ضرورت ظهور آقای رجایی گردید، در پایان هشتمین دوره ریاست جمهوری، اعتبار شخصیت فرهنگی آقای خاتمی و ماهیت نظام مطلقه ولایت فقیه و تلاش اقتدار گرایان برای بازگشت به نوعی بنیاد گرایی توتالیتاریستی، منجر به ظهور شخصیتی چون آقای احمدی نژاد شد. او به جز یدک کشیدن یک مدرک دکترا، به تمام و کمال بوی رجایی را به استشمام سیاست انتقال می دهد. چنانچه به وصف احمدی نژاد توسط یکی از راستگرایان این نظام توجه کنیم ویژگی رئیس جمهور منتخب توتالیتاریسم را در این برهه از تاریخ و شباهت وی با ویژگی های رجایی ، را درک میکنیم:

   عسگراولادی 7 مرداد ۱۳۸۴: وقتی خدمت مقام معظم رهبری، راجع به انتخابات دوره نهم و مشکلاتی که پیش آمده بود صحبت شد، ایشان گفتند؛ من این انتخابات را به خدا سپردم، محصول به خداسپردن انتخابات، نتیجه غیرقابل پیش بینی داشت. خدا بر ما منت گذاشت و یک بنده ساده، اصولگرا و خادم رئیس جمهور شده است !” تبدیل ریاست جمهوری از آقای خاتمی به احمدی نژاد و در حقیقت تبدیل ریاست جمهوری به عنصر هیچ بودن، یک ضرورت تاریخی از ادامه حیات اصلاح ناپذیری رژیم مافیاهای نظامی و مالی جمهوری اسلامی ایران بود.

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید