در این بخش؛ مطالبی کوتاه در خصوص اثبات برابری دیه زنان و مردان در قرآن، پاسخ به پرسشی درباره معنای ایمان و نیز اینکه چرا در قرآن ایمان آورندگان به صیغه غایب مورد خطاب قرار میگیرند و نه صیغه مخاطب، ماهیت و مکانیزم وحی نبوی، پرسشی درباره توبه و نسبت آن با خدا، طرح چالشی در آیات 78 و 79 نساء، ضرورت واقع بینی با چشم حقیقت، و در آخر؛ راهکارهایی در مقام درمان سرطان اقتصادیای که کشورمان را به نابودی میکشاند، میآید. اما پیش از آن، اندوه خویش را که چندی پیش در قالب جملاتی متعاقب دو مقالهای که سال گذشته در چنین ایامی با عنوان «خدا کجای انتخابمان قرار میگیرد؟» و «پیرامون تحریم انتخابات بنیادگرایانه و استقلال و رشد واقتصادی» بیان نمودهام میآورم:
«در دل باید خون گریست بر اینها همه تباهی که آوار شده و میشود بر سرمان و ما همچنان دلخوشیم به آرزوهامان و به خود نمیآییم که در بیراهه نه، در بطنِ آغوشِ تباهیِ همه تار و پودمان نظارهگر طناب کشی این و آنی هستیم که اگر نمایش نباشد حاصلی جز سنگینی جیب یکی و پارگی حرص دیگری در قمارِ سیاست بازی ندارد.»
1ـ اثبات برابری دیه زنان و مردان در قرآن: به استناد آیه 45 مائده که میفرماید «النفسَ بالنفسِ» و با توجه به آیه 1 نساء که همه زنان و مردان را از «نفس واحده» میداند، برابری دیه زنان با مردان از منظر قرآن مبرهن است. دلیل دیگر اینکه اگر مرد آزادی عبد مذکری را به قتل برساند قصاص او مانند زمانی است که مرد آزادی به قتل رسیده باشد، یعنی مانعی در قصاص وجود ندارد و دیه هم برابر است، بنابراین وقتی قرآن در آیه 178 بقره میگوید «یَا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ والْأُنْثَى بِالْأُنْثَى» ناظر بر تفاوت دیه زن با مرد نیست چرا که دیه عبد با حر یکسان است و این آیه گویای این است که همان حر یا همان عبد یا همان زن که مرتکب قتل شده است را تنها میتوان قصاص کرد نه اینکه اگر حری عبدی را کشته بود نمیتوان او را قصاص کرد و همین طور اگر مردی زنی را به قتل برساند نتوان او را قصاص کرد مگر در صورت پرداخت ما به التفاوت دیه. اینکه سهم الارث مردان دو برابر زنان است نیز قابل تعمیم به دیه نیست چرا که اولاً قرآن میگوید «النفس به النفس»، ثانیاً تفاوت ماهوی است میان ارث و دیه، بنابراین نمیتوان نابرابری در سهم الارث را به دیه تعمیم داد و آن را نابرابر دانست. (به موضوع قصاص در «بحث آزاد در باره قصاص» با استاد بنیصدر مفصلاً پرداخته شده است.)
2ـ سلام جناب آقای حق پور، محمد جواد اکبرین با ایراد سخنرانی تحت عنوان «گفت و گو با قرآن» ارائه مسائلی پرداختند یکی از موارد اصلی مطرح شده مسئله ایمان بود. ایشان در بخشی از فایل صوتی خود فرمودند: ایمان نیازی به استدلال و تعقل ندارد و بیشتر به گفت و گو برای حصول اعتماد به صورت تدریجی دارد. نظر جنابعالی پیرامون گفته های ایشان چیست؟
پاسخ: سلام و درود. «ایمان» اعتماد به منبع علم و آگاهی است با احتساب شواهد و قرائن صدق. اگر پیامبر اسلام محمد امین نبوده به او و دعوتش ایمان نمیآوردند. ایمان آن حدی از اعتماد را در خود دارد که امنیت ذهنی برای ایمان آورنده ایجاد میکند. اما اینکه «ایمان نیازی به استدلال و تعقل ندارد» سخن صحیحی از نظر بنده نیست چرا که هم در وحله ایمان آوردن استدلال و تعقل در پذیرش و اعتماد به منبع علم و آگاهی اجتناب ناپذیر است هم در ماندن در حیطه ایمان و عمل به دعاوی آن چون اگر آن دعاوی استدلال خواهی و تعقل آدمی را ارضاء نکند و او کورکورانه عامل باشد با فلسفه وجودی ایمان آوردنش به منبع علم و آگاهی در تناقض قرار میگیرد زیرا او آمده بود آگاهی بیشتری یابد و عالمانه بزید، اساس دعوت این بوده است.
3ـ سالها پیش توجهم دادهاند به اینکه معنای تحت الفظی «یا ایها الذین آمنوا» ای کسانی که ایمان آوردهاید نیست، بلکه ای آنان که ایمان آورده اند است، و چرایی این سبک مخاطب قرار دادن قرآن فکر مرا بارها به خود مشغول کرده بود تا اینکه دریافتی برایم حاصل شد؛ قرآنی که از جانب خدای تعالی بر پیامبرش نازل میشود و او ابلاغ پیام میکند، وقتی میخواهد ایمان آوردهها را مخاطب قرار دهد، نباید و نشاید رو در روی مخاطبان پیامبر که برخی عملاً ایمان آوردهاند و برخی قلباً و برخی لساناً و برخی هم منافقانه یا کافرانه یا مشرکانه جلو پیامبر ایستادهاند، همگی را با ای کسانی که ایمان آوردهاید خطاب کند، بلکه به اقتضاء کلام دقیق، باید و شاید به جای صیغه مخاطب صیغه غایب بکار برد تا خطابش تأییدی بر ایمان آورندگی احدی از مخاطبانش قلمداد نشود و کسی با این خطاب الهی که از زبان پیامبر خدا جاری میشود گمراه نگردد و بر ایمانش غره نشود یا نتواند این انتساب را مستمسک توجیه یا کتمان نفاق یا کفر یا شرک خود نماید. آری! همه مخاطبان باید اوصاف مؤمنان را دریابند بدون اینکه موجبات بدفهمی و گمراهی یا فخرفروشی و خودبرتربینی احدی از ایمان آورندگان فراهم آید یا دستاویزی برای کج اندیشان و عنادورزان ایجاد گردد.
4ـ بر توضیحی که پیش از این (در بخش سوم) در خصوص گستره وحی نبوی دادهام میافزایم؛ نه تنها پیامبر نص آیات قرآن را فقط از درون و توسط گوش جانش میشنیده است بلکه با طنین صدای خود نیز آیات را استماع میکرده و لاغیر، گویی که خود برای خویش آیات را میخوانده است، چرا که در غیر این صورت، در هدایت پیامبر توسط وحی با هدایت دیگر مخاطبان وحی، تمایز و تبعیض اجتناب پذیری وجود میداشته است، حال آنکه اقتضای توانمندی هدایت الهی از طریق بازگویی پیامبران از آنچه شنیدهاند این است که خود پیامبری هم که الگو و امام بوده باید از همین طریق و حداکثر از راه استماع آیات الهی با صدای خویش هدایت میگشته است تا از این منظر بین سایر مخاطبان وحی با پیامبر در برخورداری از امکان حداکثری هدایت الهی تفاوتی وجود نداشته باشد و همین آیاتی که با صدای پیامبر بر آنها خوانده میشود بر خود او هم با صدای خودش خوانده میشده است، پس آنچه موجب هدایت میشود دریافتن جان کلام الهی است چه پیامبر مستمع آن باشد چه دیگر مخاطبان.
5ـ سلام جناب آقای حق پور عزیز، آقای مسعود ریاعی در مجموعه تفاسیر خود از قرآن فرمودند: توبه فقط در انحصار خدا است. این خداست که باید به سوی تو بازگردد. این خداست که باید بر تو نظر افکند. این خداست که باید توبه را بر دل و جانت بیاندازد. توبه از آن خداست. این طور نیست که تو بتوانی به سوی خدای برگردی بدون آنکه خدای به سوی تو باز گشته باشد.دیدگاه جنابعالی در مورد این گفته چیست؟
پاسخ: سلام و درود. وقتی درباره فعل خدا میاندیشیم باید توجه کنیم که اسماء و صفات حضرت باری مطلق است. در این صورت آغوش خدا همواره برای پناهندگی بندگانش گشاده است به شرطی که به او پناه ببرند. پس یک سوی توبه خواست الهی است که همواره برقرار است و سوی دیگر خواست انسانی است که اگر مبنی بر بازگشت به سوی خدا باشد آنگاه دستان الهی توسط دستان انسانی به هم جفت شده خدا او را از تباهی و خسران میتواند بیرون بکشد و میکشد قطعاً.
6ـ طرح چالشی در آیات 78 و 79 نساء: در آیه 78 سوره نساء میفرماید: «وَإن تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِندِ الله»، و اگر برسد به ایشان خوبیای، میگویند این از نزد خداست، «وَإن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِندِکَ»، و اگر برسد به ایشان بدیای، میگویند این از نزد تو است (ای پیامبر)، «قُلْ کُلٌّ مِّنْ عِندِ الله»، (ای پیامبر) بگو همه از نزد خداست. بعد در آیه 79 میفرماید: «مآ أصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ الله»، آنچه رسیده است به تو از خوبی پس از خداست، «وَمآ أصابَکَ مِن سَیِّئَهٍ فَمِن نَّفْسِکَ»، و آنچه رسیده است به تو از بدی پس از نفس تو است. حال وقتی پیامبر مانند سایر مردم است و تنها تفاوت ماهوی این است که به او وحی میشود (قُلْ إنَّما أنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إلَیَّ ـ فصلت 6 و کهف 110) بنابراین عبارت «قُلْ کُلٌّ مِّنْ عِندِ الله» در آیه 78 شامل حال پیامبر هم میشود، اما خدا در آیه 79 میفرماید که بدیهای رسیده به پیامبر به جهت نفس خود اوست و نه اینکه چه بدی چه خوبی از نزد خدا باشد؟! آیا چالش مطروحه حاکی از وجود تناقضی در قرآن است یا دقائقی وجود دارد که باید آنها دریافت تا به انسجام و هماهنگی این دو آیه پی برد؟ حال بنده به نوبه خود کوشش میکنم پاسخ دهم: «قُلْ کُلٌّ مِّنْ عِندِ الله» شامل «مِنْ عِندِ الله» و «مِنْ عِندِکَ» میشود نه «إن تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ» یا «إن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ». مراد این است که «مِنْ عِندِکَ» هم همان «مِنْ عِندِ الله» میباشد چرا که رسول خدا از نزد خود به چیزی دعوت نمیکند یا خبر نمیدهد، بلکه هرچه به جهت رسالتش میگوید، همان است که فرستنده او دعوت میکند یا خبر میدهد. خدا میگوید به ایمان آورندگان بگو آن بدیهایی هم که به شما میرسد و چون بدی است گمان میبرید از جانب شخص پیامبر است چرا که شأن خدا نیست که دعوتش یا خبرش منجر به بدی شود، اینگونه نیست چرا که آنچه پیامبر به جهت رسالتش دعوت میکند یا خبر میدهد همان «مِنْ عِندِ الله» است، چون «رسول الله» است، حال اگر آیه 79 که مخاطب اولیهاش پیامبر است را به ایمان آورندگان تعمیم دهیم، خدا میفرماید آن بدیهایی که به شما میرسد و گمان میبرید چون پیامبر دعوتی نابجا کرده یا خبری نادرست داده دچار آن بدی میشوید، نه اینگونه نیست بلکه بدیها از نزد نفس ذی اختیار خود شما که بر خطاء رفته نشأت گرفته است چرا که نظام مخلوق خدا که بستر زیست شماست سراسر حق بوده است. در آیه 79، پیامبر را خطاب قرار میدهد تا گویای این باشد که وقتی بدی رسیده به پیامبر خدا به جهت نفس ذی اختیار خود او باشد، به طریق اولی بدیهایی هم که به دیگران برسد به جهت نفس ذی اختیار خود آنهاست.
7ـ امروزه بسیار می شنویم که باید واقع بین بود و مراد این است که باید در چارچوبی که واقعیتها ساخته اند به دنبال راهکارهای معضلات پیش رو باشیم، اما باید توجه کرد که نابسامانیهای ایجاد شده به جهت نقصانها در فهم بشریت از حقیقت جهان هستی و عدم جهان بینی توحیدی است و با سطح دانشی متناظر با واقعیتهایی که خود دامن گستر معضلات و نابسامانیها بوده است نمی توان برای بهبود آنها راهکار ارائه داد، بلکه باید با چشم حقیقت واقعیتها را دید و آنها را بسامان کرد. آری! با راهکارهایی که واقعیت بیمار ارائه می دهد نمیشود به حقیقت سلامت رسید چون واقعیت فقط در سطح خود بینایی دارد و به عللی که او را برساخته است وقوف ندارد. بنابراین واقع بینی با چشم حقیقت راهگشاست.
8ـ پیش از این (در بخش چهارم) در خصوص اقتصاد صوری و بیپشتوانه که نتیجه رواج ربا در اقتصاد است توضیحاتی دادهام، حال بر آنم راهکارهایی در مقام درمان این سرطان اقتصادی ارائه دهم: چون امروزه در اقتصاد ایران چکهای بانکی در معاملات جاری بین اشخاص حقیقی یا حقوقی نقش محوری دارد، و با توجه اینکه بسیاری از این چکها دارای پشتوانه واقعی نیستند، بلکه صرفاً اعتباری یا حتی بلامحل میباشند، و با عنایت به اینکه مانند پول رایج کشور در بازار بارها دست به دست میشوند و در واقع حجم نقدینگی را بدون پشتوانه به میزان زیادی افزایش دادهاند، مقتضی است دسته چکهایی که از سوی بانکها در اختیار مشتریانشان قرار داده میشود، تنها در صورت سپردن وثیقه و با قید حداکثر میزان اعتبار در هر فقره چک باشد و امکان صدور چک حامل یا خرج کردن آن نیز منتفی گردد، بلکه فقط بتوان این چکهای با پشتوانه را در وجه اشخاص حقیقی یا حقوقی صادر کرد و آنها هم نتوانند آنها خرج کنند. در این صورت؛ هم حجم نقدینگی بسیار کاهش مییابد هم اقتصاد واقعیتر میشود، البته نرخ بیکاری هم در ابتدا بشدت افزایش مییابد چرا که بسیاری از صاحبان مشاغل که بدون سرمایه اقدام به راهاندازی کسب و کاری نمودهاند دیگر قادر به ادامه نخواهند بود و میباید بتدریج جذب کسب و کارهایی شوند که صاحبان سرمایه تصدی مینمایند و از این رو صاحبان سرمایه راغبتر میشوند سرمایههاشان را در تولید کالا یا ارائه خدمات سرمایهگذاری نمایند چرا که رقابت در بازار کاهش یافته سود حاصله افزایش مییابد. در این صورت؛ از حجم اقتصاد ربوی کاسته شده اقتصاد واقعیتر و باپشتوانهتر میشود چرا که صاحبان سرمایه بجای تحصیل سود از محل تعاملات ربوی، راغب به تحصیل سود از محل سرمایهگذاری در تولید کالا و ارائه خدمات میشوند، حال چه مستقیم چه غیرمستقیم. حالت غیرمستقیم با اینکه باز هم مصداقی از رباخواری است، اما نسبت به رباخواریِ بی ارتباط با ما به ازاءهای واقعی، خسران کمتری ایجاد مینماید چرا که وابسته به تولید کالا و ارائه خدمات میباشد نه منتزع از آنها. راهکار دیگر این است که هر شخص حقیقی یا حقوقی فقط دارای یک حساب بانکی باشد و محاکم قضائی از پذیرش دعاوی تجاری که وجوه آن از این حساب گردش نداشتهاند امتناع کنند، در این صورت؛ باید مالیاتها به میزانی کاهش یابند که برای صاحبان کسب و کار فرار مالیاتی به صرفه نباشد و درآمدهای مالیاتی کشور نیز همان گونه که اقتصاد شفاف میشود با دقت بالایی قابل پیش بینی شوند. البته اثربخشی همه اینها در گرو مقابله با رانتخواری از طریق تغییر ساختار سیاسی میباشد.
نیما حق پور ـ 1 خرداد 97
www.t.me/pazeljahanbini