back to top
خانهدیدگاه هاعباد عموزاد: به یاد آن مجاهد اول

عباد عموزاد: به یاد آن مجاهد اول

taleghaniزندگی در حقیقت حرکت است و از نشانه های موجود زنده کمال یافته، حرکت “ارادی” اوست. درجه ارزش و کمال یافتگی موجودات زنده بسته به میزان دخالت اراده آنها است در حرکاتی که دارند. اما در مورد انسان، در حقیقت زندگی انسانی او از موقعی آغاز می شود که به درک انسانی برسد و بداند که موجودی است قادر به درک، درک محیط اجتماعی و محیط طبیعی. قادر به عمل روی خودش و روی محیط و روی دیگران، از وقتی که با اراده خودش حرکت و رشد انسانی خودش را آغاز کند و به عبارتی دیگر تولدی نو، تولدی ارادی پیدا کند و اکتفا نکند به حرکات اضطراری و انعکاسی و غریزی که در سایر حیوانات نیز موجود است. و نیز اکتفا نکند به حرکات ارادی در حد حفظ “ماندن” خودش که باز زندگی حیوانات معمولا در آن خلاصه می شود. بلکه حرکتی در راه پیشتر رفتن، بیشتر رفتن، بهتر رفتن و رفتن آگاهانه و آزادانه و بلکه حرکاتی حرکت آفرین، نکته قابل توجه این است که باید دید مسئله مهم در حرکت در رابطه با انسان چیست؟ آری مسئله مهم در حرکت انسان “جهت” حرکت است. در اسلام جهت حرکت انسانها باید حرکتی به سوی “توحید” و درک وحدت جهانی و اتصال با “بی نهایت” و به تعبیر قرآن “الی الله” و ” انا لله و انا الیه راجعون” باشد و مسئولیت انسانی چه در مورد افراد و چه در مورد جامعه ها مراقبت در این است که جهت حرکت به سوی “خودخواهی” و “من گرائی” و اسارت هوای نفس و توجیهات صنفی، گروهی و طبقاتی تغییر نیابد. برای جامعه هایی که در آن تحولات و انقلاباتی رخ می دهد، این مسئله نهایت اهمیت را پیدا می کند که مبادا حرکاتی که ایجاد می شود، دچار انحراف آگاهانه یا ناآگاهانه گردد و احساسات بر ادراکات غلبه کلی پیدا کند. اگر در حرکات اجتماعی به کمیت ها یعنی کثرت افراد و تظاهرات بدون محتوا دل خوش کنیم و یا حتی اگر به کیفیت کارها و شعارهای القا شده قانع و مغرور شویم، ولی بی توجه به “جهت” باشیم، چه اعتمادی خواهد بود که نتیجه به نفع دشمن مشترک تمام نشود و از این جاست که از نظر قرآن از وظایف مهم انسان خدایی اقامه “وجه” است، از طریق توجه به خدا طبق رهنمود قرآن که می گوید “واقیموا وجوهکم عند کل مسجد”. پس باید “دائما” در حال سازندگی خود باشیم و این همان مراقبت در جهت حرکات، در اعمال فردی و برنامه های اجتماعی است و همه باید سعی و کوششمان در راه بیداری و حرکت متناسب و تصحیح جهت باشد. مسئولیت شدید ما مثل یک هواپیمایی است که از روی زمین بالا رفته است و با سرعت در حال حرکت است حال دقیقا باید متوجه جهت باشد که یک وقت اگر جهت را گم بکند مرتب از هدف دور می شود و بعد از مدتها امید و آرزو در آخر ناگهان متوجه می شود که اشتباه کرده است و حرکتش برخلاف مسیر بوده است. این جاست که مسئولیت قشر آگاه یا افراد آگاه، “تصحیح جهت” در حرکات اجتماعی جامعه شان است، در قرآن هم می خوانیم: “فاقم وجهک للدین القیم” (جهت خودت را برپا دار برای آن دینی که برپا دارنده است)، که هشدار و رهنمودی است برای تعیین جهت حرکت انسان در ذهن و در اندیشه اش و جهت دادن عینی به جامعه اش در مسیر توحید به طوری که هر کس در شعاع عمل خودش کوشا و مراقب باشد، به سوی دین قیم باشد، دین قیم هم یعنی دین برپا دارنده. متاسفانه بعضی ها خیال می کنند که دین را باید یک عده ای باشند که برپا دارند. دینی که افراد بخواهند برپا بدارند تا در لوای آن به نان و نوایی و جاه و مقامی برسند و بیان و توجیه و حمایت آن، قائم به افراد باشد، یک روزی هم میرسد که علمش سرنگون می شود. دین واقعی آن است که برپا دارنده باشد یعنی قائم به اشخاص نباشد و خود به خود با نفوذ خودش پیش می رود. این همان اسلام خالی از پیرایه ها و اضافات و توجیهات است. در این مورد نیز مسئولیت قشر آگاه آنست که دین را در آن چهره اصیل خودش بشناساند. امید که هر کدام از ما در حد خودمان تصحیح کننده جهت حرکت باشیم. بعد از هر انقلابی بزرگترین فاجعه ای که پیش می آید همین مسئله “انحراف از جهت” و غرور و توجیه گرایی است یعنی همان تیپی که تا دیروز اعتراض داشتند به خفقان، بعد خودشان در موقعیتی قرار می گیرند که خفقان را توجیه می کنند این همان انحراف از جهت است، برای اینکه تمام حرکت ها و تمام قدرتها برای احیاء حقوق حقه انسانی است. شرط اول مسلمانی هم همین اصل اسلامی “میزان” است. میدانیم که در اسلام یک سلسله اصول اجتماعی وجود دارد که شرط مسلمان بودن یک فرد یا گروه یا یک جامعه یا یک امت است که یکی از آنها “اصل میزان” است چناکه علی ابن ابی طالب آنرا بیان کرده است: “اجعل نفسک میزانا بینک و بین الناس…”

می دانیم که سالروز وفات مرحوم آیت الله طالقانی است. نکته جالب توجه نوع مطالعات قرآنی ایشان و کیفیت و بیان تفسیر ایشان بود از این کتاب خدا که حاصلش تفسیری بنام “پرتوی از قرآن” است که الان در دسترس است. ایشان سعی می کرد مسائل قرآنی را با یک زبانی مطرح کند که مردم احساس بیگانگی با قرآن نکنند و خیال نکنند که این مسائل جوری نیست که مردم نتوانند بفهمند، بلکه مردم در عمل بتوانند از قرآن استفاده کنند و این بود که در مسئله تفسیر قرآن به زبانی که برای مردم قابل فهم باشد، ابتکاراتی داشتند و بطور کلی دید اسلامی شان، دید گسترده ای بود و آرزومند بود تمام مردم دنیا به آورده های اسلامی آشنا شوند. ایشان می گفتند اینها هم که در راه مبارزه با ظلم و ظالمین به بشریت و استقرار نظام عادلانه و رفع محرومیت های انسانی انجام می گردد مراحلی است از حرکت به سوی اسلام. بنابرین دید کلی ایشان یک اسلام گسترده بود نه کوچک و محدود. دید خشک و متعصب نبود. از نظر معاشرت هم ایشان معاشرتهای آموزنده ای داشت و در ضمن احترام به مخاطب از تذکرات لازم و موثر و آمیخته با مزاج و مطایبه مضایقه نداشت. در خطبه های نماز جمعه بود که ایشان عرض کردند افکار و خواسته های درونی شان در حین بیان آن خطبه ها تجلی کرده و می کند. ایشان بسیار توجه داشت به حقوق مردمی و حقوق انسانی و با این تشریفات بازی چندان موافق نبود و بیشتر به عمل توجه داشت و عمل هم چون به اسم اسلام بود و انقلاب اسلامی، علاقه ایشان این بود که واقعا یک دگرگونی مهم عملی و روحی بوجود آید اولا در کسانیکه متصدیان امور می شوند که اینها خودشان مسلط بر هوای نفسشان باشند و یک مقدار رنجی که ایشان می برد این بود که احساس می شد یک عده ای دست اندر کار امور هستند هنوز مسلط بر هوای نفسشان نیستند و حالت “من گرائی” و “خودگرائی” هنوز در آنها کشته نشده و حال آنکه شرط اول تصدی امور اجتماعی این باید باشد. طالقانی خیلی غمض عین و چشم پوشی می کرد خیلی چیزها به ایشان فشار می آورد و به خاطر حفظ همبستگی و وحدت مردم واقعا چیزی نمی گفت و این واقعا قابل تقدیر است. بهر حال ایشان اگر بودند همانطور که همیشه صحبت از مردم و حقوق مردم می کردند الان هم صحبت از حقوق اساسی مردم می کردند در عمل  نه در ادعا. خواست باطنی طالقانی این بود که مسائل اسلامی پیاده شود. ایشان علاقه داشت که در مسئله اقامه عدل و اعطای حقوق مردم، بلافاصله مردم مزه این انقلاب اسلامی در رسیدن به حقوق انسانی و اسلامی شان را بچشند. این دیگر قانون زیادی نمی خواست و این ها مسائل روشنی بود. بطور کلی وقتی به ایشان پیشنهاد می شد به مجلس بیایند، میگفت می خواهید چکار بکنید. حالا شما آنچه را که مسلم و روشن است اجرا بکنید. آیت الله طالقانی بیشتر تکیه شان بر روی کلمه آزادی بود. من حدس می زنم که این خود ناشی از فرهنگ و بینش اسلامی و انسانی ایشان بود. سه قسمت است که مرحوم طالقانی همیشه در بیاناتشان درباره آنها اشاره می کردند: مبارزه با استبداد که مخالف با آزادی سیاسی داخلی است، مبارزه با استعمار که مخالف با آزادی بین المللی است و مبارزه با استثمار که مخالف با آزادی اقتصادی و فرهنگی است. انسانی هم که آزادی فکری دارد باید از ثمرات آزادی فکری و عملش بهره گیرد، بنابرین آزادی دشمنانی دارد هم مرئی و هم نامرئی. مسئله همین است که انسان گاهی فکر می کند که آزاد است ولی گرفتار بندگی های جدیدی شده است. بنابرین آزادی، اگر گفته می شود باید همه جانبه باشد و مفهومش درک شود، شعاعش درک شود و بعد راه استخلاص از عبودیت به آزادی باید درک شود. آقای طالقانی زندان کشید، چون ایمان داشت به آزادی انسانها و در اسلام. حتی در قبول اسلام هم، اسلامی مورد پذیرش خداوند است که با اراده و انتخاب اختیار شود نه اینکه با زور باشد و لذا درک ایشان از آزادی این بود که وقتی فردی یا گروهی با ظلم مبارزه می کند یک نوع مبارزه اسلامی است چون فرد یا جامعه را بسوی آزادی پیش می برد.

 همچنین آیت الله طالقانی در مورد ضرورت شورا در خطبه دوم شانزدهم شهریور سال 1358 در بهشت زهرا فرمودند: “صدها بار من گفتم که مسئله شورا از اساسی ترین مسئله اسلامی است حتی به پیامبر اسلام با این عظمت می گوید با این مردم مشورت کن به اینها شخصیت بده بدانند که مسئولیت دارند، متکی به شخص رهبر نباشند…..این مردم که کشته شدند این هایی که این جا خوابیده اند از همین توده جنوب شهر بودند، منطق اینها بود. می گویند در کارخانه ها اخلال می شود، خوب یک مرتبه اخلال بشود، آن اصل مهم تر از این است که در کارخانه ها اخلال بشود…”. و او اگر هزار ها بار هم گفته بود شاید کم گفته بود، زیرا پنداری این اصل مهم که ضامن تداوم گام های راستین انقلاب اسلامی است و این اصل حیاتی که ستون های مکتب را استوار می کند از یک سوی به بوته فراموشی سپرده می شود و سوی دیگر با شیوه هایی گوناگون به زیر ظلمت و سیاهی انحصار طلبی کشیده می شود و شعر شاعر مصداق پیدا می کند که:

هر دم از این باغ بری می رسد       تازه از این تازه تری می رسد

و چریک پیر این چنین آرزو داشت و بی سبب نبود که این آیه پر مغز را قرائت می کرد: ” ان الله لا یغیر ما بقوم، حتی یغیروا ما بانفسهم” به راستی چه کسانی هستند این قوم که از آنها صحبت می شود و خداوند این همه مسئولیت را وقتی به بندگانش می دهد، چه کسانی و با چه حقی قادر هستند و بخود اجازه می دهند این مسئولیت را از آنها سلب کنند. به آنها بگویند تو نمی خواهی شورا درست کنی، چون در شورای شما “چپی” ها نفوذ کرده اند. خوب این قوم شورا درست کند در باب مسائل روزانه خویش دخالت نکند و بگذارند عده ای هر چند منتخب مرد هر چه خواستند بکنند. توده مردم اگر در کاری که مربوط به خودشان است دخالت نکنند، اشتباه را متوجه نشوند، اعتراض نکنند، “نه” نگویند، کج روی های مکتبی را پیشگیری نکنند، چه بکنند؟ زنده باشند و به زیر و بم زندگی توجه نداشته باشند، ماشین صفت فعالیت کنند، همه چیز را درست بپندارند، تبعیت کنند، آری گو باشند، کج روی را نبینند و چنان خود را مکتبی بسازند که قدرت و توان صدور انقلاب در آنها نمودار گردد! طالقانی این شیوه را مسدود کردن راه رشد، راه تکامل و راه دستیابی به ارزش های متعالی را می دانست. و چنین بود که آن شیر پیر فریاد زد: “…با همه اینها من معتقدم که باید در این مجلس تمام گروه ها راه پیدا کنند. و ما تابع دستور قرآنیم: فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولو الالباب”. این درس ماست. این مکتب ماست که حرف حسابی را بشنویم، صاحب عقل ها، هدایت یافته چنین هستند. این وسیله کمال انسانی که حرف طرف، حرف مخالف مخالف شنیده شود و بعد بهترین گرقته شود. در اینجا است که شناخت و جهان بینی بازتاب حقیقی خود را پیدا می کند. انسانها پس از اندیشیدن به گزینش می نشینند و اگر جز این باشد، کاملا سطحی پای در راه گذاشته اند و بدون آگاهی از رسالت خویش گام بر می دارند و حرکت می کنند. در حالی که نخست باید آگاه شوند، رسالت را بشناسند و دشمن این رسالت را شناسایی کنند و همه اینها زمانی ممکن است که آنها بکار گرفته شوند، کاری که ماشین فکری را بتحرک و انتقاد وا می دارد و دگرگون می کند. کاری که “شخص گرایی” و “شخصیت پرستی” را سد راه می شود و به انسانها سرانجام “شخصیت” می بخشد. در نظام طبیعت و خلقت دو پدیده اصولی پیوسته مورد توجه بوده و هست، نخست اینکه طبیعت دارای قوانینی است که همواره وجود داشته و خواهد داشت و دوم اینکه انسانها نشان دهنده نظام خلقت هستند، این امکان را در اختیار دارند که قوانین طبیعت را برای زندگی خویش و جامعه دگرگون کرده و حداکثر استفاده را از آنها بنمایند. شیوه زندگی در گذشته و رشد و تکامل آن در دنیای امروز، نمایانگر هرچند کند حرکت انسان به سوی تکامل می باشند و این ویژگی نظام خلقت است، که انسانها از شعور خویش برای بودن و شدن بهره گیری کنند. فرانکلین می گوید: “انسان حیوانی است که ابزار می سازد”. توجه به این جمله ناهنجار یک مسیر فکری را نشان می دهد که پیوسته سعی دارد به انسان با چشم تولید کننده نگاه کند و تنها غریزه و منش حیوانی او را در بررسی خویش مبنا قرار دهد. تردیدی نیست که که انسان متمدن امروز وظیفه دارد از امکانات طبیعت نهایت استفاده را بیرون بکشد و آنها را در شکل و قالب ابزار تولید در اختیار جامعه قرار دهد. لیکن کار انسان نه در همین مقوله آغاز شده است و نه در همین مقوله خاتمه می یابد. سخن را گسترده تر کنیم و پای را از ابزار تولید فراتر گذاشته و به تمام حرکت های زندگی رجوع کنیم تا بهتر و دقیق تر مرحله نخست رسالت را بشکافیم. نخست رسالت را می توان در کودکی مشاهده کرد، زیرا رسالت داشتن چیزی جز آگاهی یافتن به مرتبه های والا و ارزش های متعالی و خدای گونه رسیدن، آگاهی دادن و عمل کردن نیست. در نظام هایی که اقلیت به خاطر منافع خویش حاکم بر اکثریت است، از عنفوان کودکی از حرکت هایی که موجبات دستیابی به رسالت را فراهم می سازد پیش گیری می شود و همواره کوشش بر این است که انسانها در مدار آلوده به ترس و وحشت، در زنجیر وابستگی بمانند. اگر زندگی پیامبر را مطالعه کنیم متوجه می شویم که همه آنها در دنیایی فارغ از وابستگی ها به نظام حاکم رشد کرده و در طبیعت رسالت خود را منعکس دیده اند و آنجا که در گیرو دار با قدرت مسلط افتاده اند به طبیعت پناه برده اند و از دانش مکتوم برای خودسازی و دستیابی به رسالت سود برده اند. و آیت الله طالقانی هر جا که می رسید و فرصتی می یافت، توده مردم را عنوان می کرد از آزادی، از شورا، همجا رسالت ها را بیان می کرد و آرزو داشت تا همه در آگاهی دادن شرکت کنیم. تا انسانها بیشتر بفهمند. و در جایی دیگر طالقانی شرکت توده مردم را برای حرکت انقلاب و تداوم آن الزامی و اجتناب ناپذیر می داند و تنها آگاه کردن مردم و مشارکت دادن آنها را عامل کامیابی تصمیم ها می داند، که می گوید: “اما باید از درهم خرد کردن مردم اجتناب کرد، زیرا کامیابی تصمیم متخذ، وابسته به شرکت و تعهد منتظم و آگاهانه جملگی خلق است. هیچکس نمی تواند با تردستی خود را از ماجرا کنا بکشد، و همه یا همه کشته یا شکنجه خواهند شد و در محدوده ملت مستقل همه، تمامی مردم، در فقر و گرسنگی شرکت خواهند جست. مبارزه دسته جمعی نیازمند یک مسئولیت دسته جمعی در قاعده و یک مسئولیت مشترک در راس است…. وظیفه یک رهبر اینست که توده ها را با خود داشته باشد، اما یار شدن و پیوستن نیازمند شعور و وجدان است، نیازمند فهم رسالتی است که باید از عهد آن بر ٱمد”. طالقانی دست روی ریشه می گذاشت و به همین دلیل هم بود که “دستگاه” و “دولت” بیشترین خطر را از ناحیه او احساس می کردند. در اینجا تحلیل و بزرگداشت از طالقانی، تجلیل از مسئولیت و تعهد و خودآگاهی و مبارزه و یا تجلیل از یک انسان آزادی خواه و مبارز و آزاد منش و انقلابی است و در مقابل مشتی محکم به دهان مدعیان بی درد و طرد و انکار مدعیان فارغ از احساس مسئولیت است.

طالقانی، خود بارها بر این نکته تاکید داشت. او در جایی می گوید:” در طریق انقلاب آلودگی و خودنمائی و خودخواهی و خود بینی مرحله دیگری است از شکست و توقف حرکت انقلابی…فرد انقلابی، جمعیت انقلابی، پیشرو انقلابی که فقط توجه به مسی انقلاب باید داشته باشد، دامن خود را هم باید نیالاید. مبادا آلوده به گناه، آلوده به مال پرستی، آلوده به موضع گیری هایی در برابر دیگران، آلودگی خودخواهی، خودبینی ها، صنف پرستی ها، گروه پرستی ها…”. یک انقلابی داری ذهن و اندیشه پویایی است، او ماورا قالب ها و صورتهای عقیدتی مرسوم چه کهنه چه نو قرار می گیرد. برای او اسم ها اصالتی ندارند برای او ارزش ها و آرمانهای انسانی اصیل هستند. از اینرو از ورای کثرت های ظاهری در عقاید و افکار به توحید درونی در آرمانها میرسد. آرمانهایی که از بطن فطرت برمیخیزد و ویژه عقیده فلسفی خاصی نیست. براین اساس طالقانی در ارزیابی های افراد و گروه ها به پیگیری و سخت کوشی آنها در راه تحقق آزادی و برابری و استقلال تاکید داشت، و نه به قالب های اعنقادی آنها. از اینرو مظهر وحدتی شد که از عمق فطرت مشترک توده ها برمی خیزد. او در پی یافتن خطوط مشترکی بود که میان همه انقلابیون و عناصر مسئول و توده های دردمند و آزادی خواه و حق طلب و عدالت جو  وجود دارد. خطوط مشترکی که از وجدان فطری و توحیدی بر می خیزد، نه ادعا ها و یا اعتقادات ذهنی. مبارزه طالقانی بعنوان یک انقلابی که از وابستگی های صنفی و گروهی، تشخص طلبی های فقهی و علمی، احساسات آنی و تند، کینه های خام، تعصب های کور، تمایلات ناخودآگاه و تمام عواملی که آگاهانه و ناخودآگاهانه مبارزه انقلابی را ترمز می کنند بریده بود. او دشمن نامردمی ها، نا برابری ها، زورگویی ها و تنگ نظری ها بود او در جایی در مورد مبارزین و انقلابیون چنین می گوید: “…وجدانشان اینها را برانگیخته،یک دین مشخص روشن محرک ندیده اند و دین اوهام و خرافات آنها را منحرف و ناراضی کرد. آزاد نبودن را هم احساس می کردند. خوب کجا بروند؟ همین آقایان افسرهای توده ای در زندان خودشان بارها گفتند: ما مکتبی نداریم، وسیله ای برای فریاد نداشتیم، به حزب توده پیوستیم. این مسائل را باز هم بگویم من بشخصه به این جور مردم فداکار و مقاوم که کشته دادند 25 تا 30 سال در زندان بودند، از جهت انسانیت نه از جهن مکتب و وابستگی خاص، به آنها احترام می گذارم.” طالقانی از عناصر انگشت شماری بود که به قانون و منطق انقلاب آگاه و مومن بود. او به نیکی می دانست که انقلاب نه در تغییرات صوری و کمی و ظاهری بلکه در تحولات کیفی و زیر بنایی و بویژه دگرگونی در ارزش ها و جایگزین کردن ارزش های نو بجای معیار و ارزش های کهنه است. طالقانی هیچگاه نه بشیوه های تملق گویانه و چاپلوسانه متوسل شد و نه به روش “دیالکتیک سوردل”. او کوشید تا هرکس و هر گروهی را هر طور که هست بشناسد او در جایی خطاب به آنان می گوید: ” فرزندان من نمی خواهم مبارزه گروه های مختلف را نادیده بگیرم. شما که فرزندان من هستید،من دلم برای همه می تپد، در زندان از هر گروهی که می شنیدم و خبر می دادند که مقابل تیر گذاشته اند، مثل اینکه به قلب من تیر می زدند.” طالقانی خود مصداق بارز تفسیری بود که از سوره “والنازعات” کرد.او با وجود حرکت و شخصیت خویش سوره “والنازعات” را تفسیر کرد. او از وابستگی های دست و پا گیری زمینی برید و هجرت کرد. از وابستگی های گروهی و طبقاتی و صنفی و لباسی، از ترس، محافظه کاری ها همچون پرنده ای دور پرواز و همچون طیاره ای که خود را از جاذبه زمینی وابستگی ها و دلبستگی ها رها می کند و در فضای لایتناهی بپرواز در می آید با نشاط و مملو از “شور زندگی” افق در افق عالم را در نوردید و ماورا و مشرف بر زمان و مکان محدود زمینی و جغرافیایی و اجتماعی قرار گرفت آنگاه موسی وار بر قصر فرعون طغیانگر شورید و بر همه فرعون ها در جامه ها و با ادعا های گوناگون عصیان کرد.

گفتیم که طالقانی در پی دگرگونی ارزش ها بود و تمام زندگیش تلاش در این راه بود. از این رو وجودش برای کسانیکه از جهل و تعصب عوام تغذیه می کنند غیر قابل تحمل بود، متنها چون حسابش پاک بود و هیچ وسله ای با وی نمی چسبید و هیچ نقطه ضعفی را از او پیدا نمی توانستند بکنند و چون حرکت و سخن  و همه چیز او از عشق و صداقت و تقوای و تواضع او حکایت می کرد، تنگ نظران را یارای آن نبود که علنا در مقابل او قرار گیرند و او را در میان توده ها به انزوا دچار سازند. شیوه کسانیکه در پی حفظ وضع موجود و تحکیم ارزش های حاکم هستند در مقابل انسانهای بزرگی همچون طالقانی این بوده است. طالقانی به تکامل ایمان داشت. ایمان اعتقاد او را به جوهر تکامل در همه جا می توان دید. در تفسیر های انسان ساز و اندیشه آفرین او، در سخنان دلنشین و اثر بخش و در حرکات سیاسی طولانی مدت او و در شخصیت و وجود او ….از اینرو می کوشید تا به “خدمت” به مردم در “بودن” آنها بسنده نکند و در جامعه “اصلاح انقلابی” پدید آورد و “شدن” را تحقق بخشد. طالقانی در همان حال که یک زاهد گوشه گیر و یک مرتاض انزوا طلب و یک علم پرست و یا فلسفه باف و یا آکادمیسین و یا خرده روشنفکر یا… و یا ملای جدای از مردم نبود، در همان حال که دائما در صحنه و معرکه حضور فعال و آشکار داشت و با متن جامعه و مردم در پیوند بود و در غم وشادی با آنان همراه و دائم در فکر آنان و هر روز در پی حل مشکل و مسئله ای و هر شب در رنج از دردها و ضعف ها و نابسامانیها، در همان حال که از کوچکترین مسائل مردم حساسیت و توجه او را جلب می کرد در همان حال وجودش برای همه قابل دسترس و کلامش برای همه قابل فهم، عشق و رحمت و مهربانیش برای همه شامل و مبارزه اش برای همه قابل لمس بود، در عین حال نیاز ها و دردهایش از جنس دیگران نبود. او به عنوان یک انقلابی راستین و تنهایی بزرگ در عین اینکه درد ها و نیازهای دیگران را می شناخت، خود فراتر از روابط و نیازها و وابستگی ها عام و حاکم در جامعه حرکت می کرد. او رابطه اش را با صنف خود، طبقه خود و وابستگی ها و تمایزات گروهی و قومی خود برید تا فطرت انسانی که جلوه ای از فطرت الهی است پیوند یابد. بی تردید همه انسانهای حق طلب و حقیقت جوی آینده نیز در هر کجای دنیا که سخن طالقانی را بشنود و با شخصیت و منش او آشنایی یابد، او را درک خواهد کرد و با او احساس همدلی و خوشایندی خواهد نمود. همچنان که امروز با اسپارتاکوس، با ابوذر، با شمس، با عین القضاه، با مولوی، با جوردانو برونو، با هوشی مین، با چگوارا، با ستارخان، با مصدق و با تمام کسانیکه در یک یا چند بعد بیانگر صمیمیت زلال انسان تکامل پذیر و پویا و معترض به وضع موجود هستند، احساس نزدیکی و یگانگی می توان کرد. او در آخرین جملاتی که در دوران عمر پر بار خود بر زبان آورد، نگرانی و هشدار خود را در این مورد بدینگونه بیان داشت: “….خودرایی و خودخواهی را کنار بگذارید، گروه گرایی و فرصت طلبی و تحمیل عقیده و یا خدای ناخواسته استبداد زیر پرده دین را کنار بگذاریم و بیائیم با مردم، با دردمندها، با محروم ها همصدا شویم.”

 

آیا مخاطبین او دعوت او را لبیک گفتند؟ می توانید قضاوت کنید!

 

                                                                                                                والسلام

                                                                                                             عباد عموزاد

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید