back to top
خانهدیدگاه هانیما حق پور: اصحاب کهف؛ مصداق ایمان منفعلانه

نیما حق پور: اصحاب کهف؛ مصداق ایمان منفعلانه

Haghpoor-nimaروزها و شبهایی بود که درباره اصحاب کهف در قرآن می‌اندیشیدم که واقعیت داستان آنها چه بوده؟! قرآن در متنی اینچنین دشوار چه می‌خواهد بگوید! از فهم آن دیگر ناامید شده بودم تا شبی روزنه‌ای برایم گشوده شد و گمانم بر آن بود که کلیت داستان ایشان را دریافتم هرچند در جزئیات و ظرایف آن فاصله بسیار باشد. اما پیش از اینکه بگویم که فهمم از داستان اصحاب کهف چه بود به کلید فهمهایی که با آن وارد فهم این داستان شده‌ام اشاره می‌کنم: یکی اینکه اعجاز خارج از نظام اسباب و مسببات حاکم بر هستی وجود نداشته و ندارد چرا که سنن الهی لایتغیرند و در آنها تبدیل و تحویلی نیست (رجوع کنید به بخش سوم مقالات «عیسی فرزندخوانده مریم» با عنوان «پیرامون مفهوم واژه سنت در آیات قرآن») با این کلید فهم فلسفی، خوابیدن جسمانی سیصد ساله محلی از واقعیت نداشته پس مراد چیز دیگری است. کلید فهم دوم بار معنایی واژه «لبث» است که در مقاله «بدفهمی عمر نوح در قرآن» بدان پرداخته شده مبنی بر اینکه این واژه دلالت دارد بر «قرار گرفتن در وضعیت نامناسب و انتظار کشیدن برای رهایی» که می‌توان آن را به «درنگ منتظرانه» معنا کرد. حال ابتدا مختصراً به بیان فهم خود از آیات 9 تا 26 سوره کهف می‌پردازم، سپس می‌کوشم ترجمه مفهومی مستدلی از این آیات ارائه دهم تا فهمم بی‌پایه تلقی نشود.

اصحاب کهف جوانمردانی بودند که در میان قوم گمراه و بدخداپرستشان به پروردگار یکتا ایمان آورده بودند و او نیز بر هدایتشان افزوده بود و در این بپاخواستن برای یکتاپرستی، دلهاشان را بهم پیوند زده بود. آنها خواهان هدایت الهی و تعالی خویش و رفع موانع یکتاپرستی در میان قوم خود بودند، اما از شر و آزار قوم خود به غاری پناهنده ‌شدند و در آنجا به انتظار گشایشی از جانب پروردگارشان درنگ می‌کردند و گمان می‌بردند که راهی جز این درنگ منتظرانه در خفاء غار ندارند، به همین جهت مدت مدیدی را تحمل کردند و هر چه خورشید طلوع می‌کرد و غروب در آن غار می‌ماندند و به میان قوم خود بازنمی‌گشتند و سگ همراهشان را هم به نگهبانی در آستانه غار گماشته بودند مبادا که آنها را بیابند و به موقع مطلع نشوند که بگریزند. آنها آنقدر به این غارنشینی ادامه می‌دهند که از فرط گرسنگی یا کسلی یا بی‌حالی یا امثالهم حتی وقتی چشمانشان باز بود در واقع خواب بودند و پهلو به پهلو می‌شدند و زمان را به سختی سپری می‌نمودند تا اینکه یکی از آنها می‌پرسد دیگر چقدر می‌خواهید در این غار درنگ کنید؟! می‌دانید چقدر درنگ کرده‌اید؟! برخی از سر ترس مواجهه با قوم و عقوبت آنها می‌گویند هنوز مدت زمان قابل توجهی درنگ نکرده‌ایم! هنوز باید درنگ کرد! اما برخی دیگر می‌گویند خدا بهتر می‌داند که چقدر درنگ کرده‌ایم! چقدر تحمل سختی کرده‌ایم! دیگر طاقتمان طاق شده! یکی برود در شهر ببیند طعام چه کسی پاکیزه‌تر است از آن بیاورد البته با نرمخویی و باید حواسش باشد که کسی به حال و جای ما آگاه نشود وگرنه سنگسارمان می‌کنند یا ما را مجبور می‌کنند به آیینشان بازگردیم! آری یکی از آنها چنین می‌کند و بدین طریق مردمان به حال و جای ایشان آگاه می‌شوند و بر خلاف تصورشان که کارشان تمام می‌شود، علی‌رغم اینکه برخی می‌خواستند عقوبتشان کنند، اما دسته‌ای که بر معارضان آنها چیره شدند، آنها را حمایت نمودند و بدینگونه خدا نجاتشان می‌دهد تا هم آنان و هم مردمانی که از داستان آن باخبر می‌شوند، ببینند که وعده خدا حق است و اگر در راهش کوشش کنند رستگار می‌شوند نه اینکه منفعلانه در خفاء به زعم خود خداپرستی کنند! چرا که خداپرستی در عرصه عمل و اجتماع محل می‌یابد! اما متأسفانه غالب مردمان ادوار بعد بجای اینکه از این داستان درس هدایت بگیرند، به مناقشه در عدد و رقم تعداد اصحاب کهف و مدت زمان درنگشان پرداخته‌اند و خرافه‌ها ساخته‌اند که چگونه به خواب رفتند و چگونه بدنشان نپوسید و امثالهم. در این میان چون قرآن متنی متأخر از آن واقعه و خرافه‌بافی‌ها و مناقشه‌ها و کج اندیشی‌ها بوده است و پیامبر آن هم در معرض هجمه مخالفتها و عنادورزی‌ها و شبهه‌افکنی‌ها و… بوده، به زبانی دقیق اما در پرده پیچیدگی به روایت صحیح آن واقعه می‌پردازد.

حال ضمن امید به اینکه در فهم این آیات به بیراهه نرفته باشم، کوشش می‌کنم عبارت به عبارت آیات داستان اصحاب کهف را بررسی نمایم. گروه آیات 9 تا 26 سوره کهف چنین آغاز می‌گردد: «أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا»، آیا پنداشته‌ای (ای پیامبر) که همنشینان غار و لوح نبشته بودند از نشانه‌های ما به شگفتی؟ «إذْ أوا الْفِتْیَهُ إلَى الْکَهْفِ»، هنگامی که پناه بردند جوانان به سوی غار، «فَقالُوا رَبَّنآ آتِنا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً»، پس گفتند پروردگارا بیاور برای ما از جانب خود رحمتی، «وَهَیِّئْ لَنا مِنْ أمْرِنا رَشَدًا»، و مهیا کن برای ما از (این) کارمان رشدی، «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِى الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا»، پس زدیم بر گوشهایشان در غار ادواری چند (مدت مدیدی)، «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أىُّ الْحِزْبَیْنِ أحْصَى لِما لَبِثُوا أمَدًا»، سپس برانگیختیم ایشان را تا بدانیم کدام گروه به حساب آورده‌اند مدت درنگ خود را نهایتاً. (پایان آیه 12). در آیات مذکور چند پرسش مقدر است: اول اینکه آیا سرگذشت اصحاب کهف و رقیم شگفتی بوده است یا نه؟ دوم اینکه آیا مراد از «اصحاب کهف و رقیم» یک گروه می‌باشد یا دو گروه؟ سوم اینکه اگر مراد یک گروه است که به دو نام مشهور بودند چرا در آیه 12 سخن از دو گروه است و می‌فرماید «أىُّ الْحِزْبَیْنِ»؟ چهارم اینکه عبارت «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ» به چه معناست؟ و پنجم اینکه چرا مهم بوده است که کدام گروه حساب درنگ خود را داشته‌اند؟

از عبارت آغازین این گروه آیات آشکار است که در صدر اسلام، داستان اصحاب کهف روایت می‌شده است به نحوی که پیامبر را تحت تأثیر قرار داده و او گمان به شگفتی بودن آن، به معنای اینکه نشانه‌ای خارق العاده از جانب خدا بوده، برده است. پیامبر کلیت داستان را بنا بر قول یا اقوال منقول این گونه درمی‌یافته است که گروهی از جوانمردان به غاری پناهنده می‌شوند و خواهان رحمت الهی و رهیافت و رشدی در کارشان بوده‌اند و خدا مدت مدیدی گوشهایشان را ضرب می‌کند، سپس آنها را برمی‌ا‌نگیزاند تا مشخص کند کدام گروه از آنها حساب مدت درنگ خود را داشته‌اند. چون برای پیامبر این داستان از شگفتی‌ها به نظر می‌رسیده است، پس آنچه برای او و معاصرانش مایه شگفتی بوده؛ محتملاً «خواب دراز مدت» اصحاب کهف بوده که داستان آن نقل می‌شده است. دقت به این نکته حایز اهمیت است که خداوند وقتی از منظر پیامبر داستان را نقل می‌کند از واژه‌ای که مستقیماً گویای «خواب» باشد استفاده نمی‌کند، بلکه اصطلاح «ضرب آذان» را بکار می‌برد که علی‌رغم اینکه نگارنده نمی‌داند این اصطلاح در زبان رایج دوران جاهلی و صدر اسلام وجود داشته یا نه و قرآن آن را برساخته است و اگر وجود داشته دقیقاً بر چه معنایی دلالت داشته، در ادامه نشان خواهد داد که بار معنایی آن چیست.

اگر به آیات پسینی نیک بنگریم می‌بینیم که آیات 13 تا 16 بسط آیه 10 می‌باشند، و آیات 17 و 18 بسط آیه 11، و آیه 19 بسط آیه 12. خدای تعالی در آیه 13 می‌فرماید: «نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأهُم بِالْحَقِّ»، ما روایت می‌کنیم بر تو خبر ایشان را بدرستی. این عبارت نشان می‌دهد که آنچه از داستان اصحاب کهف در زمانه نزول قرآن رایج بوده است آمیخته به ناراستی‌هایی بوده که خداوند در پی تصحیح آن است. این معنا که کلید فهم مهمی است در آیات پسینی نیز گویاست که بدان می‌رسیم. «إنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدًى»، همانا آنها جوانمردانی بودند که ایمان آوردند به پروردگارشان و افزودیمشان هدایت را، «وَرَبَطْنا عَلَى قُلُوبِهِمْ إذْ قامُوا»، و پیوند زدیم بر دلهاشان هنگامی که بپاخواستند، «فَقالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ»، پس گفتند پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمین است، «لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إلَهًا»، هرگز نمی‌خوانیم غیر او معبودی را، «لَّقَدْ قُلْنَآ إِذًا شَطَطًا»، که اگر چنین کنیم یقیناً گفته‌ایم ما آن هنگام سخن سخیف و باطلی را، «هَؤُلَآءِ قَوْمُنا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَهً»، این قوم ما گرفته‌اند از غیر او معبودانی، «لَّوْلا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ»، چنانچه نمی‌آورند بر حقانیت ایشان برهانی روشنگر، «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا»، پس کیست ستمکارتر از آنکه افتراء ‌بندد به خدا به دروغ، «وَإذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما یَعْبُدُونَ إلَّا اللهَ»، و هنگامی که کناره گرفتید از آنها و آنچه می‌پرستند جز خدا، «فَأوُا إلَى الْکَهْفِ»، پس پناه آرید به سوی غار، «یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ»، می‌گستراند برای شما پروردگارتان از رحمتش، «وَیُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا»، و مهیا می‌سازد برای شما از کارتان سهولتی (پایان آیه 16). این مرحله اول سرگذشت اصحاب کهف بود که بیان شد و از نظر نگارنده نیازمند توضیحی نیست.

وقتی آیه 19 بسط آیه 12 باشد، نظر به اینکه آیات 13 تا 16 متناظر آیه 10 بودند، می‌توان پنداشت که آیات 17 و 18 نیز در تناظر با آیه 11 باشند که می‌فرماید «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِى الْکَهْفِ سِنینَ عَدَدًا». اما بار معنایی آیات 17 و 18 نیز بی ابهام نیستند مگر اینکه به این نکته توجه کنیم که مخاطب اول این آیات پیامبر اسلام می‌باشد و اگر او مطابق عبارات انتهایی آیه 18 که می‌فرماید «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا» از نظاره اصحاب کهف در غارشان دچار ترس و رعب شود، پس حتماً اوصاف مندرج در آیات 17 و 18 و نیز به تبع آنها آیه 11 متضمن بار معنایی منفی برای اصحاب کهف می‌باشند. با این کلید فهم به آیات 17 و 18 می‌پردازم: «وَتَرَى الشَّمْسَ إذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ» و (تو ای پیامبر) می‌بینی خورشید را هنگامی که طلوع می‌کند مایل می‌شود از سمت راست غارشان، «وَإذا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ»، و هنگامی که غروب می‌کند ترک می‌کند ایشان را از سمت چپ، «وَهُمْ فِى فَجْوَهٍ مِّنْهُ»، در حالی که آنها (همچنان) در فضایی از آن غارند (و از آن خارج نمی‌شوند و حضور مستمر دارند)، «ذَلِکَ مِنْ آیاتِ اللهِ مَن یَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ»، این از نشانه‌های خداست که هرکه را هدایت کند پس او هدایت یافته است، «وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلیًّا مُّرْشِدًا» و هرکه را گمراه کند پس هرگز نمی‌یابی برای او دوستی راهنما و رشددهنده. این عبارتهای انتهایی آیه 17 ناظرند بر اینکه در این مرحله اصحاب کهف دچار وضعیت منفی و گمراهی هستند چرا که اگر این چنین نبود، عبارت «ذَلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» کفایت می‌کرد و منطقاً نباید عبارت «وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلیًّا مُّرْشِدًا» که متضمن بار معنایی منفی است بدان عطف می‌شد تا گویای این باشد که حداقل گروهی از اصحاب کهف دچار گمراهی شده‌اند. توجه کنیم دیگر سخن از قوم آنها در میان نیست که بگوییم این عبارت اخیر ناظر بر احوال آنهاست بلکه قرآن دارد وضعیت اصحاب کهف در غار را روایت می‌کند.

با این اوصاف عبارات ابتدائی آیه 18 نیز حامل بار معنایی منفی است که این مدعا با عبارات انتهایی آن تأیید می‌شود: «وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ»، و می‌پنداری آنها بیدارند و حال آنکه در خوابند، «وَنُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَذاتَ الشِّمالِ»، و می‌گردانیم آنها را به سمت راست و سمت چپ، «وَکَلْبُهُم باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ»، و سگشان گشوده است دستانش را در آستانه غار، «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا»، چنانچه آگاه می‌شدی بر آنها بی‌گمان از آنها گریزان می‌شدی و حتماً از آنها مملو از ترس می‌شدی! تمامی عبارات اخیر گویای این است که وضعیت اصحاب کهف وضعیتی نابسامان و منفی بوده است که حتی اگر شخصی مانند پیامبر اسلام نظارگر آنها می‌شده از ایشان فراری و هرسناک می‌گردیده است. بنابراین «وَتَحْسَبُهُمْ أیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَذاتَ الشِّمالِ» مفهوماً بدین معناست که اصحاب کهف از فرط انفعال با اینکه بیدار بودند در واقع خواب ‌بودند و درجا می‌زدند و تنها شانه به شانه می‌شدند و زمان را به بطالت می‌گذراندند و محتملاً از منظر خوراک و پوشاک و امثالهم شدیداً در مضیقه و سختی بوده‌اند. آنها که از هدایت ناپذیری قوم خود سرخورده شده بودند و گمان می‌کردند که به اصطلاح باید از آسمان فرجی شود، بناء را بر صبر و انتظار منفعلانه گذارده بودند و نمی‌فهمیدند که کوشش در راه خدا امری ایجابی و مستمر باید باشد تا نتیجه بخش شود و از این منظر گمراه بودند.

باید توجه داشت که بار معنایی واژگان «أیْقَاظ» و «رُقُودٌ» منحصر در معنای مادی و جسمانی نیست، بلکه در معنای معنوی نیز بکار رفته‌اند: یَقِظَ و یَقُظُ : بیدار شد، ضد خوابید، هوشیار و بیدار و گوش بزنگ شد/ ایقاظ: هوشیاران و آگاهان/ رَقَدَ: خوابید/ رَقَدَ الحَرُّ: گرما آرام گرفت/ رَقَدَت السَّوق: بازار خوابید، کساد شد/ رَقَدَ عن الأمر: از آن کار غافل شد/ رَقَدَ عن ضَیفِه: از میهمان خود پذیرایی نکرد/ الرَقوُد: همیشه در خواب/ امرَأهٌ رَقوُد الضُّحی: زن نازپرورده (مأخذ: المنجد) یقظ به معنی بیداری و نخفتن برخلاف رقد و نوم. به معنی فطن و زیرکی نیز آید که مفرد آن یقضان است (قاموس ج7/ 268؛ العین ج 5/201) رُقُود: النوم باللیل (العین 5/115). رُقاد به معنای خواب خوش و اندک است. راقد اسم فاعل و جمع آن رقود است (مفردات 362) مرقد به معنای مضجع و خوابگاه راحت و خوش از این ریشه است. (قاموس ج3/114) (مأخذ: فرائد)

حال به سراغ آیه 19 می‌رویم که بسط آیه 12 می‌باشد: «وَکَذَلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسآءَلُوا بَیْنَهُمْ»، و بدین سان برانگیختیم ایشان را تا بپرسند میان خویش، «قالَ قَآئِلٌ مِّنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ»، گفت یکی از آنها چه میزان درنگ کرده‌اید؟ «قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ»، گفتند ما یک روز یا بخشی از یک روز را درنگ کردیم، «قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ»، گفتند پروردگارتان بهتر می‌داند به آنچه درنگ کردید. این عبارات اخیر نیز گویای منفی بودن درنگ اصحاب کهف می‌باشد، چرا که «درنگ یک روز یا بخشی از یک روز» سخن کسانی است که عمری را در غفلت گذرانده‌اند، حال چه این غفلت از سرخوشی باشد یا از سر ترس و هراس و در نتیجه منفعل بودن. اگر از اکثر افراد در آخر عمرشان پرسیده شود زندگانی دنیا چقدر بطول انجامید؟ می‌گویند گویا در یک چشم بر هم زدن بپایان رسید! خوشیمان چه زود تمام شد یا چه زود فرصت و مهلتمان بپایان رسید و وقت حساب و کتاب شده است!

این معنا در آیات 259 بقره و 113 مؤمنون نیز صادق است: در آیه 259 بقره شخصی که با نظر کردن به مردمان شهری، از خود می‌پرسد خدا چگونه زنده می‌کند آنها را بعد از مردنشان، خدا در پایان عمرش پاسخ پرسش او را می‌دهد و او را سر حساب می‌آورد و می‌پرسد در این دنیا چقدر درنگ کردی؟ (فَأمَاتَهُ اللهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ)، پاسخ داد روزی یا بخشی از یک روز، یعنی چقدر عمرم سریع گذشت! گویی در یک چشم به هم زدن! (قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ)، خدا گفت تو صد سال درنگ کرده‌ای! (قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَهَ عَامٍ). در اینجا توجه به این نکته ضروری است که اعدادی مانند صد، هزار، هفت، هفتاد، هفتصد و امثالهم در قرآن در زمره اعداد کثرت هستند، بدین معنا که دلالت آنها بر مقدار یا تعداد زیاد است و نه دقیقاً مقدار یا تعداد عددی آنها. صد و هزار کثرت محدود را می‌رسانند مثل «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (قدر 3) و هفت و هفتاد و هفتصد کثرت نامحدود را مثل «سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» (بقره 29) یا «سَبْعَ سَنَابِلَ» (بقره 261). در آدامه آیه 259 بقره می‌فرماید: «فَانظُرْ إلَى طَعامِکَ وَشَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ»، پس بنگر به سوی آنچه خورده‌ای و نوشیده‌ای، یعنی به اعمالت و کارنامه‌ات بنگر، آنها هرگز مشمول گذر زمان نمی‌شوند که از بین بروند! «وَانظُرْ إلَى حِمارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَهً لِّلنَّاسِ» و بنگر به کالبد و جسمت که در پیری و زوال است در حالی که تو را نیز نشانه‌ای برای مردم قرار می‌دهیم! «وَانظُرْ إلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْمًا»، و بنگر به سوی استخوانها (در رشد و نمو انسانها و حیوانها) چگونه بزرگشان می‌کنیم سپس می‌پوشانیمشان با گوشتی، «فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ»، پس هنگامی که برایش (حقیقت احیاء و اماته الهی) تبیین شد، «قالَ أَعْلَمُ أنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ»، گفت حال می‌دانم که همانا خدا بر هر چیزی اندازه گذارنده است.

حال مروری کنیم به آیات 103 تا 115 سوره مؤمنون: «وَمَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُۥ فَاُولَئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا أنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خالِدُونَ»، و هرکه سبک است وزن اعمالش، پس آنها زیان کردند به خودهاشان، در جهنم جاودانند، … «قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَکُنّا قَوْمًا ضآلّینَ»، گفتند پروردگارا چیره گشت بر ما تیره‌روزی و بودیم ما قومی گمراه، … «قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأرْضِ عَدَدَ سِنِینَ»، خدا گفت چقدر درنگ کردید در زمین به تعداد دوره‌ها، «قالُوا لَبِثْنا یَوْمًا أوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْألِ الْعآدّینَ»، گفتند درنگ کردیم روزی یا بخشی از روز را، پس بپرس از شمارندگان! «قالَ إن لَّبِثْتُمْ إلَّا قَلیلًا لَّوْ أنَّکُمْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»، خدا گفت: که درنگ کردید مگر اندکی؟! چنانچه بوده‌اید دانندگان! یعنی شما با وجودی که می‌دانید که چگونه عمر خود را تلف کردید می‌گویید اندکی درنگ کردید؟! «أفَحَسِبْتُمْ أنَّمَا خَلَقْناکُمْ عَبَثًا وَأنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»، آیا پنداشتید که ما شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازنمی‌گردید؟! عبارت «فَسْألِ الْعآدِّینَ» گویای این است که جهنمیان خود می‌دانند که چون عمر خود را به بطالت و دنیاخواهی گذرانده‌اند برای‌شان مثل یک چشم به هم زدن گذشته است، برای همین می‌گویند آنهایی که در دنیا در زحمت و کوشش بوده‌اند می‌دانند که چقدر درنگ کرده‌اند نه ما که بی‌خیال خوش بودیم! از این رو خداوند به ریشخند می‌پرسد: «إن لَّبِثْتُمْ إلَّا قَلیلًا لَّوْ أنَّکُمْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»، که درنگ کرده‌اید اندکی با وجودی که می‌دانسته‌اید که عمرتان را صرف دنیاخواهی می‌کنید! برداشت رایج از عبارت اخیر ناظر بر این است که خداوند درنگ کوتاه آنها را در دنیا تأیید کرده است در حالی که این فهم با آیات قبل و بعد این عبارت و نیز آیات دیگر قرآن که عبارت «یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» در آنها مندرج است خوانایی ندارد.

حال باز گردیم به ادامه آیات داستان اصحاب کهف؛ بعد از اینکه در مورد میزان درنگ اصحاب کهف بین خودشان اختلاف بود و گروهی از سر ترس گفتند که هنوز چیزی درنگ نکردیم، یک روز یا بخشی از یک روز (به اصطلاح)، و گروهی دگر گفتند خدا می‌داند چقدر درنگ کرده‌ایم، یعنی خدا می‌داند که چقدر این شرایط را تحمل کرده‌ایم، پس دیگر این درنگ منفعلانه کافی است چون طاقتمان طاق شده، «فَابْعَثُوا أحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إلَى الْمَدینَهِ»، آنها که می‌گفتند هنوز باید درنگ کرد به آنها که می‌گفتند دیگر کافی است گفتند پس یکی از خودهاتان را برخیزانید با این پولهاتان برود به سوی شهر، «فَلْیَنظُرْ أیُّهَآ أَزْکَى طَعامًا»، پس باید نظاره کند که کدام صاحب رزقی «شیر پاک خورده‌تر» است، «فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ»، پس بیاوردتان رزق و روزی‌ای از آن، «وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا»، و باید نرم خویی کند و آگاه نسازد کسی را به شما، «إنَّهُمْ إن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ»، که همانا اگر آشکار گردند بر شما سنگسارتان می‌کنند، «أوْ یُعیدُوکُمْ فِى مِلَّتِهِمْ»، یا باز می‌گردانندتان در آیین‌شان، «وَلَن تُفْلِحُوا إذًا أبَدًا»، و هرگز رستگار نمی‌شوید تا ابد. (پایان آیه 20)

«وَکَذَلِکَ أعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَأنَّ لسَّاعَهَ لا رَیْبَ فیهَآ إذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أمْرَهُمْ»؛ اینجا خدا می‌فرماید بدین سان آگاه کردیم بر حال و جای ایشان (مردم را) تا هم آن همنشینان غار و هم مردم بدانند که وعده خدا حق است و در قیامت شکی نیست هنگامی که نزاع می‌کنند بین خودشان درباره کارشان. توضیح اینکه دلالت «لِیَعْلَمُوا»، چون مرجع دلالت آن تخصیصی ندارد و در سیاق مضارع نیز هست، هم شامل دانستن اصحاب کهف است و هم شامل دانستن کسانی که از سرگذشت آنها اطلاع می‌یابند. و عبارت «إذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أمْرَهُمْ» را که به سیاق مضارع است به جهت عدم تطابق زمانی نباید به عبارت پسینی آن که به سیاق ماضی است متصل کرد، بلکه باید با «لِیَعْلَمُوا» که آن هم مضارع است در اتصال دانست.

«فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِم بُنْیانًا»، پس (گروهی از آن مردمی که بر سرگذشت آنها آگاهی یافتند) گفتند بناء کنید بر آنها بنیانی، «رَّبُّهُمْ أعْلَمُ بِهِمْ»، پروردگارشان داناتر است به آنها. در تشخیص بار معنایی این عبارت باید دقت کرد که وقتی آن مردم به حال و جای اصحاب کهف آگاهی می‌یابند آنها در قید حیات بودند پس باید این عبارات را به نحوی معنا کرد که مواجهه آن مردم با اصحاب کهف را هم دربر بگیرد. اگر آیه 97 سوره صافات را که قوم مشرک ابراهیم درباره او می‌گویند «ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَألْقُوهُ فِى الْجَحیمِ» را مبنا قرار دهیم بار معنایی «ابْنُوا عَلَیْهِم بُنْیانًا» و نیز «رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ» منفی می‌باشد، بدین ترتیب که گروهی از قوم سرسخت و مشرک اصحاب کهف وقتی به حال و جای آنها آگاهی می‌یابند (به اصطلاح فارسی) می‌گویند باید برای آنها آشی بپزیم که یک وجب روغن رویش باشد! یا حسابشان را می‌رسیم! و به تمسخر می‌افزایند: پروردگارشان به حالشان داناتر است! در این میان، گروهی دیگر که در مورد اصحاب کهف بر گروه اول چیره شدند یکصدا گفتند باید برگیریم بر آنها مسجدی (قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَى أمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا). نگارنده مراد از اتخاذ مسجد و بار معنایی آن را درنمی‌یابد و از همین رو آن را وامی‌گذارد و به ادامه آیات می‌پردازد. البته ناگفته نماند که آیه 107 توبه در خصوص مسجد ضرار از ترکیب «اتخاذ مسجد» استفاده کرده است (وَالَّذینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا). اگر بار معنایی «اتخاذ مسجد» عموماً منفی باشد، «قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا»، نیز گویای بار معنایی منفی و بدعت گزاری در دین خدا می‌باشد.

اما پس از روایت قرآن از داستان کهف و آگاهی بخشی به پیامبر و پیروان او، خود قرآن پیش‌بینی می‌کند که مجادله و تنازع بر سر داستان اصحاب کهف همچنان ادامه خواهد داشت و آنهایی که درس هدایت از این آیات نمی‌گیرند و درگیر کمیت قضیه هستند تا کیفیت آن؛ «سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»، پس بزودی می‌گویند سه نفر بودند و چهارمیشان سگشان بود، «وَیَقُولُونَ خَمْسَهٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ»، و می‌گویند پنج نفر بودند و ششمیشان سگشان بود، «رَجْمًا بِالْغَیْبِ»، تیری در ناپیدایی، «وَیَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ»، و می‌گویند هفت نفر بودند و هشتمیشان سگشان بود. برخی استدلال کرده‌اند که چون عبارت «رَجْمًا بِالْغَیْبِ» بعد از «وَیَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» نیامده است، پس تعداد صحیح نفرات اصحاب کهف هفت نفر بوده است، اما نگارنده دلیل آن را این درمی‌یابد که با توجه به اینکه عبارت «سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» با «سَـ» آغاز گردیده است که گویای این است که از این پس خواهند گفت، یا بزودی خواهند گفت، یعنی بعد از نزول این آیات، نزاع پیشین را رها کرده نزاع بر سر تعداد نفرات را آغاز می‌کنند، اینجا خدا می‌فرماید اگر بگویند سه نفر بودند یا پنج نفر بودند این ادعاها با ظاهر آیه 19 که فرمود: «قَالَ قآئِلٌ مِّنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنا یَوْمًا أوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» در تعارض است چرا که حداقل تعداد نفراتی که از این آیه برمی‌آید بنا بر قواعد زبان عربی در مفرد و مثنی و جمع، 7 نفر است («قال قَآئِلٌ مِّنْهُمْ» یک نفر، «قَالُوا لَبِثْنَا»، حداقل سه نفر، «قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ»، حداقل سه نفر) بنابراین می‌فرماید آنهایی که می‌گویند 3 نفر و 5 نفر «رَجْمًا بِالْغَیْبِ» تیری در تاریکی می‌اندازند اما قول آنهایی که می‌گویند 7 نفر هرچند صحیح نیست اما با ظاهر آیه 19 در تعارض نیست و نمی‌توان گفت آنها هم تیری در تاریکی می‌اندازند.

اما بعد از اقوال مختلف درباره تعداد اصحاب کهف، خدا به پیامبر می‌فرماید: «قُل رَّبِّى أعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إلَّا قَلیلٌ»، بگو پروردگار من داناتر است به تعداد آنها، (او) نمی‌داندشان مگر اندکی، یعنی از منظر الهی آنها عده‌ای قلیل بودند که چنان رویه‌ای را اتخاذ کرده بودند و مهم نیست که تعدادشان چند نفر بوده که محل مناقشه شده است، بلکه ماهیت رفتار آنها محل اعتناء است. از همین رو پیامبر خطاب قرار می‌گیرد که «فَلا تُمارِ فیهِمْ إلَّا مِرآءً ظاهِرًا»، پس درباره اصحاب کهف با آنها گفتگوی جدلی نکن مگر درباره آنچه آشکار شده است، «وَلا تَسْتَفْتِ فیهِم مِّنْهُمْ أحَدًا»، و نظر هم نخواه درباره اصحاب کهف از هیچ یک از آنها (چرا که بی‌پایه و اساس تیری در تاریکی می‌اندازند).

عبارتهای اخیر گویای این است که داستان اصحاب کهف مستمسک معارضان و معاندان پیامبر اسلام بوده، و بستر نزول گروه آیات مربوط به این داستان در مقام واکنش به آن محاجه‌ها و مجادله‌ها و امثالهم بوده است. قرآن در اینجا به پیامبر هشدار می‌دهد که در دام نیفتد و بر سر واقعه تاریخی که اطلاع درستی از کم و کیف آن در دست معاصران پیامبر نیست، محاجه و جدل نکند و از فلسفه وجودی هدایت آوری الهی فاصله نگیرد، چرا که اینکه تعداد اصحاب کهف چند نفر بودند، سگشان چطور بوده، چند وقت درنگ کرده‌اند و امثالهم به چه درد هدایت بشر می‌خورد؟! قرآن به پیامبر هشدار می‌دهد که اسیر افسانه‌های منقول و خرافات رایج نشود و فقط در حد آنچه از داستان که آشکار شده است بدان بپردازد و از پرداختن به جزئیات داستان که هیچ بار هدایتی هم ندارد، پرهیز نماید. و در ضمن از پیش خود بجای پروردگارش وعده ندهد که از جایگاه نبوت و رسالتش فلان کار را انجام خواهد داد یا از حقیقت فلان واقعه اطلاع حاصل می‌کند و امثالهم، و به همین جهت در آیات 23 و 24 می‌فرماید: «وَلا تَقُولَنَّ لِشَاىْءٍ إنّى فاعِلٌ ذَ‌لِکَ غَدًا»، و هرگز نگو برای خواستی که همانا من انجام دهنده آنم فردا، «إلّآ أن یَشآءَ اللهُ»، مگر آنکه بخواهد خدا، «وَاذْکُر رَّبَّکَ إذا نَسیتَ»، و یادآور شو پروردگارت را هنگامی که فراموش کردی، «وَقُلْ عَسَى أن یَهْدیَنِ رَبِّى لِأقْرَبَ مِنْ هَذا رَشَدًا»، و بگو امید است که هدایت کند پروردگارم به نزدیکتر از این به رهیافت و رشدی.

و اما در آیه 25 می‌فرماید: «وَلَبِثُوا فى کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَازْدادُوا تِسْعًا». پیش از پرداختن به این آیه بهتر است به آیه بعدی آن دقت کنیم که می‌فرماید: «قُلِ اللهُ أعْلَمُ بِما لَبِثُوا»، بگو خدا داناتر است بدانچه درنگ کردند، «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَالأرْضِ»، برای او است نهان آسمانها و زمین، «أبْصِرْ بِهِ وَأسْمِعْ»، بیناست به آن و شنواست، «ما لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ»، نیست برای‌شان از غیر او دوستی، «وَلا یُشْرِکُ فِى حُکْمِهِ أحَدًا»، و شریک نگرداند در حکمش احدی را. این آیه مشابه آیه 22 که فرمود: «قُل رَّبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إلّا قَلیلٌ»، با این تأکید آغاز می‌شود که خدا بهتر می‌داند، «قُلِ اللهُ أعْلَمُ بِما لَبِثُوا»، یعنی آنچه که آنها درباره مدت درنگ اصحاب کهف می‌گویند مانند تعداد نفرات آنها بی‌پایه است و تنها خدا می‌داند که واقعیت داستان آنها چگونه بوده است. با توجه به این هشدار مبنی بر اینکه تنها خدا می‌داند، آیه 24 (وَلَبِثُوا فِى کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا) قول هم عصران پیامبر است و نه قول خدا، بنابراین «واو» آغاز آیه، واو حالیه‌ای است که معطوف به عبارتهای «سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»، «وَیَقُولُونَ خَمْسَهٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ»، «وَیَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ» می‌باشد، این ترکیب یعنی با اینکه در تعداد نفرات اصحاب کهف اختلاف وجود داشته است، در مدت زمان درنگ آنها گویا اختلافی نبوده است، با این حال خدا می‌فرماید: «قُلِ اللهُ أعْلَمُ بِما لَبِثُوا»، (ای پیامبر) بگو خدا داناتر است بدانچه درنگ کردند، یعنی قول 300 سال درنگ را خدای تعالی تأیید نفرموده است که بدان 9 سال هم افزوده باشند. اگر فرض کنیم که گوینده عبارت «وَلَبِثُوا فى کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا» خدای تعالی باشد، این عبارت با عبارت بعدی‌اش نمی‌خواند چرا که می‌فرماید «قُلِ اللهُ أعْلَمُ بِما لَبِثُوا»، و این تأکید بر اعلمیت خدا یعنی مخاطبان قرآن در پی عدد و مقدار موضوع نباشند بلکه به فحوای کلام بیندیشند. اگر عبارت «قُلِ اللهُ أعْلَمُ بِما لَبِثُوا» پیش از عبارت «وَلَبِثُوا فِى کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا» آمده بود آنگاه قول 300 سنه قول خدا بود، اما حال که پس از آن آمده نمی‌تواند قول خدا باشد، بنابراین قول برخی مخاطبان پیامبر است که ادعاء می‌کنند اصحاب کهف 300 سال در خواب بودند. مضافاً منطقی نیست خدای تعالی از طرفی بگوید در تعداد نفرات اصحاب کهف تیر در تاریکی می‌اندازند و خود تعداد دقیق آنها را نگوید، اما بعد مدت زمان درنگ آنها را دقیقاً بگوید، اگر آنجا تعداد نفرات مهم نیست، اینجا چرا ذکر دقیق مدت زمان باید مهم باشد؟! بنابراین از قرائن مندرج در این آیات، اینکه قول 300 سنه قول خدا نیست، بلکه قول ادعائی رایج بوده است، صواب بنظر می‌رسد.

در پایان این مقال، ضمن اینکه نگارنده اذعان دارد که محتمل است خود در برخی ریزه‌کاریها دچار غفلت و بدفهمی شده باشد، برخی از مواردی را که درباره اصحاب کهف بطور رایج گفته و نوشته‌اند، کاملاً مخدوش و خالی از حقیقت بیان می‌دارد. یکی اینکه گفته‌اند خداوند خواسته است از طریق وقوع داستان اصحاب کهف، معاد و احیای دوباره مردگان را اثبات نماید، دوم اینکه خدا اصحاب کهف را در حین خواب به راست و چپ می‌غلتانده تا بدنشان فاسد نشود، و سوم اینکه چشمان باز آنها در حین خواب باعث گریزان شدن ناظران و در نتیجه عدم دستیابی بدانها می‌شده است. در مورد اول باید گفت اگر بدنهای اصحاب کهف می‌پوسید و از بین می‌رفت، اعجاز الهی در معاد جسمانی موضوعیت می‌یافت که اینگونه نبوده است، بنابراین نمی‌توان گفت خداوند مردگان را نیز همین طور از لحاظ مادی زنده می‌کند. در مورد دوم باید توجه نمود که اکثر افراد در خواب شانه به شانه می‌شوند و این در خلقت بشر است که وقتی بخواب جسمانی می‌رود تحرک ناخودآگاه دارد و منحصر به اصحاب کهف نبوده است که قرآن به بیان آن بمثابه وجه تمایز و اعجاز بپردازد. درباره مورد سوم هم اگر کسی نظاره‌گر آنها با آن وضع رعب آور می‌شد و گریزان می‌گشت، احتمال اینکه از مشاهده خود با دیگران سخن بگوید و خبر ببرد بیشتر می‌‌شد تا اینکه آنها ظاهری عادی در غار می‌داشتند، بنابراین این دلایل و حکمتهایی که در خصوص داستان اصحاب کهف به طور رایج گفته و نوشته‌اند، محلی از اعراب ندارند و اگر مخاطبان از حجیت آنها غفلت کنند نه تنها به مراتبی از هدایت الهی دست نمی‌یابند، که گمراه‌تر می‌گردند.

نیما حق پور ـ 15 آبان 97

nima.haghpoor@gmail.com

www.t.me/PazelJahanbini

 

 

 

 

 

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید