back to top
خانهدیدگاه هاپیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی ـ بخش نهم نیما حق...

پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی ـ بخش نهم نیما حق پور

Haghpoor-nimaدر بخش نهم این سری گردآوریها از کوتاه نگاریهایم؛ ابتدا کوتاه مطلبی را که به مناسبت میلاد پیامبر نگاشتم به همراه بازنشر مطلب مرتبط دیگر می‌آورم. بعد از آن چند مطلب درباره قرآن می‌آید. سپس به مفهوم «صراط مستقیم» می‌پردازم. پس از آن؛ پیرو نظر جناب موسوی عقیقی مبنی بر محرم بودن خواهر زن توضیحاتی می‌دهم. بعد به این پرسش پاسخ می‌دهم که انسان تا کجا می‌تواند بخاطر تمکین به عاطفه‌ی عقیده‌مندش هزینه انسانی بپردازد؟ پرسش دیگر درباره حیات‌مندی و روزی‌مندی کشته شدگان در راه خداست که پاسخ می‌دهم. متعاقب آنها؛ دو کوتاه مطلب یکی درباره ملزومات توحید و دیگری در خصوص ملائکه که در مباحثه‌ای نگاشتم خواهد آمد. بعد به پرسشی در خصوص مکانیزم فهم پاسخ می‌دهم و در کوتاه مطلبی هم به نسبت میان فهم و ایمان پرداخته و در پایان پیرو نظر اخیر جناب رنانی با عنوان «سکوت ملی ـ امید ملی» نظر خود را بیان می‌دارم.

 

1ـ سالروز میلاد هیچ شخصی به خودی خود مبارک نیست، مگر آنکه کارنامه او در سالیانی که زیسته مایه مبارکی باشد و سالروز میلاد او بهانه یادآوری میزان پایداری و پایمردیش در خیر و خوبی باشد. پیامبران نیز مستثنی نیستند و هیچ پیامبری پیامبر متولد نشده است، بلکه به جهت همراستایی اراده‌اش با مشیت الهی و متعالی گشتن و نیز به ضرورت نیاز بشریت در دوره‌ای، به خواست الهی به پیامبری مبعوث شده است. حال، به مناسبت سالروز میلاد پیامبر اسلام، سطور زیر را که بخشی از مقاله‌ای است و متناسب مناسبت مذکور، باز نشر می‌نمایم: «اما در مورد بشارت حضرت عیسی مبنی بر مبعوث شدن پیامبری به اسم «احمد». همانطور که در ابتدای مقاله توضیح دادم عنوان این مقاله را از وجهی «تاریخ صدر اسلام در منگنه بی‌خردی موافقان و بی‌انصافی مخالفان» قرار دادم چرا که بسیاری از موافقان اسلام وقتی به تاریخ صدر اسلام می‌پردازند، خرد را به کناری می‌نهند و هرچه را در کتب پر از تحریف و خرافه پیشینیان می‌یابند، بر دیده می‌گذارند و می‌پذیرند و در دفاع از اسلام به همانها استناد می‌کنند و به اصطلاح بد دفاع می‌کنند، به گونه‌ای که این دفاع بد موافقان، بیشتر از هجوم مخالفان به فهم واقعیت تاریخ صدر اسلام ضربه زده است. وقتی موافقان غافل می‌شوند که پیامبر، پیامبر متولد نمی‌شود، بلکه با تزکیه خود و کوشش در جهت رشد انسانی خویش و به اقتضای نیاز بشریت به خواست و اراده الهی به پیامبری مبعوث می‌شود، پیامبران را از مرتبه رفیع انسانی به موجوداتی بی اختیار و مجبور به خیر و خوبی پایین می‌آورند. هیچ پیامبری پیامبر متولد نشده است و در خردسالی پیامبر نبوده است بلکه با مجاهدتهایش در راه تعالی به مرتبه‌ای می‌رسد که خدای او را برای هدایت بیشتر خود او و نیز هدایت مردمان پیرامونش و حتی جهانیان مبعوث می‌گرداند. مگر پیامبر اسلام نمی‌گوید «إنَّما أنَا بَشَرٌ‌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إلَیَّ» (کهف 110 و فصلت 6)، مسلمانان هم که قائلند آغاز وحی به پیامبرشان از حدود چهل سالگی او بوده است و از آن زمان به پیامبری مبعوث گشته است، پس چرا زندگانی پیامبر را در مدت این چهل سال به گونه‌ای تبیین و ترسیم می‌نمایند که گویا او از کودکی و حتی از بدو تولد و حتی قرنها پیش از تولدش پیامبر بوده است! حضرت عیسی بشریت را به پیامبری کسی بشارت می‌دهد که صفتش «احمد» یعنی پسندیده است نه نام و عنوانش. وقتی قرآن می‌فرماید: «وَإذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْ‌یَمَ یا بَنِی إسْرَ‌ائِیلَ إنِّی رَ‌سُولُ اللهِ إلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَ‌اهِ وَمُبَشِّرً‌ا بِرَ‌سُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» (صف 6)، باید توجه نمود که «اسم» در زبان عربی به معنای صرفاً نام و عنوان نیست، بلکه مبین صفات صاحب آن عنوان است، پس وقتی می‌گوید «اسمه احمد» یعنی صفتش پسندیدگی است. همگان می‌دانند که نام و عنوان پیامبر اسلام «محمد» بوده است و نه «احمد»، پس اگر مراد از «اسم»، نام و عنوان پیامبر اسلام بود و یا اگر قرار بر جعل این آیه توسط پیامبر اسلام بود، چرا نگفت «اسمه محمد»؟!»

 

2ـ بافت متن قرآن بگونه‌ای است که نمی‌توان آن را با روخوانی کردن فهمید، حتی اگر بر زبان و ادبیات عرب مسلط باشی، چرا که در متن قرآن جاافتادگیها و عبارتهای محذوف، تعدد و تغیر ضمایر، پس و پیش بودن مقدمه‌ها و مؤخره‌ها و… بقدری است که تنها با مداقه می‌توان انسجام متن را دریافت و مراد آن را فهمید، وگرنه با روخوانی کردن، قرآن متنی آشفته به نظر می‌رسد با دلالتی مخدوش، اما اگر با مداقه در فهمش بکوشی، آن را پیچیده درمی‌یابی و نه آشفته، و پیچیدگی آن از این رو است که اولاً می‌خواهد قابلیتهای فهمی مخاطب خود را از طریق مداقه‌هایی که می‌کند شکوفا سازد و پرورش دهد. ثانیاً سیاهی کلمات بشری قابلیت بیان هرآنچه قرآن می‌خواسته است بگوید نداشته و از این رو قرآن نشانه‌ها را به سیاهی کلمات می‌گوید تا مراتبی از مقصود را مخاطب بتواند با سیر آفاقی و صیر انفسی بنا به ظرفیت ظرف خود دریابد. بنابراین ممکن نبوده است که قرآن سیری خطی و بدون پیچیدگی داشته باشد. اما علی‌رغم پیچیدگیهای جزئیات، کلیت متن قرآن سهل الفهم است و حتی کودکان و کم فهمان نیز می‌توانند آموزه‌های پایه آن را دریابند. با این اوصاف؛ بافت قرآن دقیقاً همان بافتی می‌باشد که لازمه یک متن هدایتگر برای عموم بشریت است بنحوی که می‌تواند همه سطوح مخاطبان را در همه زمانها و مکانها مخاطب قرار دهد.

 

3ـ از شگفتیهای منحصر بفرد قرآن این است که اگر دلالتی ناروا به آیات آن نسبت داده شود، ناروایی آن با دقت در خود آن آیات اثبات می‌گردد، یعنی مندرجات قرآن بنحوی سامان یافته است که ایجاب و سلبش توأمان است، بدین معنا که قرائنی در آیات وجود دارد که بلامحلی هر فهم نادرستی را می‌توان با تمسک به یک یا چند از آن قرائن نشان داد.

 

4ـ قرآن مدعی است که «تبیان لکل شیء» است یعنی بیانگر همه چیز! اما بواقع قرآن بیانگر همه چیز نیست، پس این مدعا از چه روست؟! کلید فهم در «شیء» می باشد که به فارسی آن را «چیز» ترجمه می کنند، «چیز» در فارسی دلالت عام دارد و حال آنکه «شیء» در قرآن دلالت بر هر آن چیزی دارد که برآمده از مشیت الهی باشد. وقتی قرآن می‌گوید «لَو شاء الله» یا «اِن شاء الله» یا «اِن یَشاء الله»، این «شاء» و «یشاء» با «شیء» هم ریشه‌اند و بن مایه مشترک دارند، بدین ترتیب؛ هر چیزی که خواست خدا بوده یا باشد، یعنی در مشیت او قرار بگیرد، هستی می‌یابد و «شیء» می‌شود، و قرآن بیانگر همه این شیءهاست، یعنی بیانگر مشیت الهی. از این وجه؛ وقتی قرآن مشیت انسانی را نیز مطرح می کند، در واقع حالتی از مشیت الهی را تبیین می نماید، و بنابراین «شیء» ماحصل مشیت انسانی را نیز دربرمی گیرد چرا که خدا انسان را موجودی مشیت مند اراده کرده است. با این اوصاف؛ «تبیان لکل شیء» بودن قرآن یعنی اینکه هر آنچه آدمی برای تصحیح و تدقیق «جهان بینی»اش نیاز دارد در قرآن تبیین شده است.

 

5ـ جناب حق پور من وقتی قرآن را می‌خوانم کاملاً اینطور استنباط می‌کنم که دستورات و قوانینی که در آن وضع شده خصوصاً اوامری که سویه اجتماعی و حقوقی دارند کاملاً منطبق بر آن زمان و مکان است و بر اساس اتفاقاتی است که در آن زمان رخ داده. سوال بنده این است که با این شرایط حداقل دستوراتی که به آنها فقه معاملات گفته می‌شود امروزه باید تغییر کند. اما از قرار فقها مقاومت می‌کنند. خواستم نظر شما را بدانم.

پاسخ: سلام و درود. آیات قرآن به استناد خود قرآن شامل آیات محکمات و آیات متشابهات می‌باشد. آیات محکمات بیانگر اصول حاکم بر هستی می‌باشند و آیات متشابهات مصادیقی هستند از این اصول که آیات احکام نیز مشمول این دسته هستند. (برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به مقاله «پیرامون محکم و متشابه در قرآن») حال وقتی مصداقی از اصل یا اصولی به عنوان شاهد و مثال ذکر می‌شود طبیعتاً ظاهر آن رنگ و بوی زمانه نزول یا آنچه رایج در تاریخ بوده است را می‌گیرد، اما این ظاهر است که زمان‌مند و مکان‌مند است و نه باطن، چرا که باطن؛ حقیقت ماجراست و ظاهر؛ واقعیت آن. حقیقت چون از صفات مطلق الهی نشأت گرفته است صدق آن همه زمانی و همه مکانی است. اما باید توجه داشت که احکام مندرج در قرآن هر چند در زمره متشابهات قرآن و از جنس مصادیق هستند اما چون از صفات مطلق الهی نشأت گرفته‌اند و از جانب خود خدا صادر گشته‌اند، با اینکه رنگ و بوی زمانه نزول را هم دارا می‌باشند صدقشان همه زمانی و همه مکانی است چرا که این احکام ایجابی هستند یعنی سازنده یک سبک زندگی متناسب با فطرت آدمی که بدو توصیه می‌شود زیست فردی و اجتماعی خود را با تمسک به آنها بسامان سازد و از جهت این اهمیت است که در چارچوب قرآن نازل شده اند وگرنه مانند بسیاری از احکام مورد نیاز بشر که قرآن آنها را مسکوت گذاشته، سخنی از آنها در قرآن نمی‌آمد. این احکام در قرآن آمده است تا متدلوژی استخراج حکم از اصول راهنمای قرآنی که همان آیات محکمات است در دسترس بشر قرار گیرد. اما احکام و فتاوای فقهی به دلیل انحراف فقه از اصول قرآنی به سمت روایات که در بهترین حالت، صدقشان محدود به زمانه‌شان می‌باشد، مانند احکام قرآنی نیستند و زمان‌مند و مکان‌مند هستند چرا که از علم و آگاهی و توانایی بشری نشأت گرفته‌اند و بیشتر احکامی واکنشی به معضلات هستند تا ایجابی. بشر در طول تاریخ در جایگاهی از علم و حکمت نبوده است که بتواند احکامی ایجابی که همه زمانی و همه مکانی باشند صادر کند.

 

6ـ دلالت «صراط مستقیم» در قرآن بر یک طریق سرراست نیست، بلکه مفهوم آن راه و روش جامع و کامل و منسجم است، یعنی طریقه‌ای را در پیش گرفتن که همه اسباب و لوازم پیمودن راه سعادت را دربرداشته باشد و نقصانی نداشته باشد، همه جانبه باشد. از این رو؛ همه آن چیزهایی که رشد و تعالی را حداکثری محقق می‌گرداند «صراط مستقیم» است، صراطی که «استقامت» دارد، صراطی که «قوام» دارد و پیامد آن از جنس «مقام» است و آدمی را به «حیّ قیوم» تقرب می‌بخشد. بطور کلی مشتقات ریشه «قوم» در قرآن واجد بارمعنایی «پیوستگی، یکپارچگی، هماهنگی و پایداری» می باشند.

 

7ـ پیرو نظر جناب آقای موسوی عقیقی مبنی بر محرم بودن خواهر زن، باید گفت که بین حرمت ازدواج با برخی از زنان و جواز عدم پوشش، هیچ نسبتی وجود ندارد و نمی‌توان از آیه 23 سوره نساء استنباط کرد که زنان مندرج در آیه چون ازدواج با آنها حرام است، پس آنها مجازند از پوشش اجتماعی پرهیز کنند، دقیقاً به همان دلیلی که ازدواج با خواهر زن حرمت مطلق ندارد! و نیز ازدواج با مادر یا دختر همسری که با او مجامعت نشده است! نیک بنگریم درمی‌یابیم که حرمت ازدواج در آیه مذکور در گرو رابطه خونی می‌باشد که یا نَسَبی است یا سببی (از طریق مجامعت) برقرار شده است. تنها موردی که رابطه خونی در حرمت ازدواج با او موضوعیت ندارد، خواهر زن است که حرمت آن به جهت ملاحظات روابط خانوادگی خانواده همسر است و از این رو حرمت آن مطلق نیست، بلکه با فوت همسر، یا طلاق او، ازدواج با خواهر وی منعی ندارد. با توجه به حرمت ازدواج با خواهر زن، بنا به توضیحات نگارنده در مقاله «جواز تخفیف پوشش و آسودگی زنان در حضور برخی نامحرمان» پیرامون آیه 60 سوره نور، خواهر زن مصداق «ألّاتى لا یَرْجُونَ نِکاحًا» می‌شود و می‌تواند در حضور شوهر خواهر از پوشش راحت یا کمتری استفاده کند. و صد البته که پوشش موی سر زنان در حضور نامحرمان یعنی مردانی که ازدواج با آنها حرام نشده است، الزامی در آیات قرآن ندارد که در مقاله «عدم الزام قرآن به پوشیدگی موی زنان» و نیز در «نکاتی پیرامون آیاتی از قرآن» و همچنین بخشهای سوم و چهارم «پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی» بدان پرداخته‌ام.

 

8ـ سلام جناب آقای حق پور، یکی از دوستان بنده می‌فرمود: «در جهانی پیچیده، با برخورد ساده‌ای که زیر فشار یا جذبه فضای رایج عاطفی قرار می‌گیرد نمی‌توان برخوردی سنجیده و چند سویه داشت. برخورد هومانیستی الزاماً چند سویه است. و همین چند سویگی است که برخورد آدم را متعادل می‌کند. کسی که همه انرژی عاطفی‌اش را مصروفِ سوئی می‌کند که به آن غلتیده است، نمی‌تواند فکر پیچیده‌ای که متناسب با جهان پیچیده امروز است داشته باشد.» حال سؤالی که از این گفته استنتاج می‌شود این است که انسان تا کجا می‌تواند بخاطر تمکین به عاطفه‌ی عقیده‌مندش هزینه انسانی بپردازد؟

پاسخ: با سلام و درود. مقتضای توحید تلازم عاطفه و احساس با تفکر و تعقل است که کمیاب است، و بیشتر یا عاطفه و احساس مقدم بوده یا تفکر و تعقل، و این به جهت عدم خلوص در زیست حقمدارانه است که پیامد آن عدم توازن در رشد استعدادهای آدمی است. هرگاه آدمی از تعقل حقمدار و استعدادهای فطری خود غافل نباشد؛ تلازم عاطفه و احساس با تفکر و تعقل محقق می‌شود، و هرگاه تعقل قدرتمدار باشد یا آدمی از تعقل بکلی غافل باشد، ثنویت تک محوری میان عاطفه و احساس با تفکر و تعقل برقرار می‌شود. با این توضیحات؛ «عاطفه عقیده‌مند» اگر به معنای عاطفه‌ای باشد که در تلازم با تعقل حقمدار است، انسان به خاطر آن هزینه انسانی نمی‌دهد، بلکه بر روی انسانیتش سرمایه‌گزاری می‌کند. در اندیشه معادی؛ آدمی در هر آن، باید بیندیشد که کدام راه منتهی به زیست پایدارتر می‌شود و او را به «حیّ قیوم» مقرب می‌گرداند.

 

9ـ پرسش: خداوند در چند آیه قرآن درباره کشته‌شدگان در راهش مواردی می‌فرماید از جمله نپندارید مرده‌اند، حیات دارند، نزد پروردگارشان روزی می‌خورند و شاد هستند و غیره. خواهش می‌کنم درباره این مفاهیم توضیح دهید. منظور خدا از حیات دارند و نمرده‌اند و روزی می‌خورند و… چیست؟

پاسخ: تصور و اعتقاد رایج این است که برپایی قیامت متعاقب مرگ همه انسانها اتفاق می‌افتد و این اشتباه است، بلکه قیامت کبرای هر انسانی با مرگ او منفرداً برپا می‌شود یعنی او ماحصل و آثار زیست دنیوی خود را بر خویشتنش قائم می‌بیند. دوم اشتباه این است که بعد از مرگ؛ انسان دیگر مجال رشد و تعالی ندارد و ذی اختیار و اراده و فعال نیست که این تصور و اعتقاد با «انا لله و انا الیه راجعون» در تناقض است چرا که خدا بینهایت است و رجعت انسان بسوی او نیز بینهایت است، بنابراین بعد از مرگ هم آدمی باز هم ذی حیات است و امکان رشد و تعالی برایش مقدور. حال با این اوصاف؛ آنان که در زیست دنیویشان کارنامه مقبولی کسب کرده‌اند و حیات دنیوی خود را به نیکی بپایان رسانده‌اند، چون آثار رشد و تعالی را بر خویشتنشان محقق و قائم ساخته‌اند در حیات پس از مرگ از بستر و مرکب و به طور کلی وضعیت بهتری جهت ادامه رشد و تعالی و رجعت بسوی خدا برخوردار خواهند بود و روزی بهتری نصیبشان می‌شود. مضاف بر حیات اخروی، چون طول عمر اثر اعمال صالح طویل است به گونه‌ای که هرچه عمل صالح‌تر باشد طول عمرش بیشتر، در دنیا نیز یاد و نکوداشت افرادی که در راه خدا مجاهدت می‌نمایند و حتی جان خود را فداء می‌نمایند ماندگار می شود و به میزانی که آثار اعمال صالح آنها در دنیا عمر می‌کند آنها در حیات اخرویشان از پاداش الهی برخوردار می‌شوند و روزی می‌خورند. مرگ تنها چارچوب و فضای بستری حیات را تغییر می‌دهد نه اینکه آن را نابود کند.

 

10ـ هرگاه «هدف کثیر کردن خیر و اقل کردن شر» باشد، روش باید توحیدی باشد بدین معنا که همه اجزاء یک پدیده در راستای فلسفه وجودی آن پدیده همراستا شوند، و در غیر این صورت یا آن پدیده بوجود نمی‌آید یا به میزان عدم همراستایی میان اجزائش با مراتبی از نقصان و بطلان بوجود می‌آید. از این رو اصالت با روش است و هدف وسیله را توجیه نمی‌کند چرا که روش در مقام خالق هدف است و اهداف حق نیز فقط با توحید محقق می‌گردند چون خالق مطلق فقط خداست و بین صفات و اسماء او توحید مطلق برقرار است، یعنی پای هیچ تضاد و تناقض و تزاحم و حتی تعارضی در میان نیست.

 

11ـ ملائکه نیروهای برقرار در نظام عالمند. نیرو برای اینکه وجودش موجودیت یابد نیازمند یک رابطه ما به ازاء است و رابطه برای اینکه برقرار شود نیازمند حداقل دو هستی‌مند یا ذی وجود است که بنا به ذات و ماهیتشان، رابطه شان ناگزیر شود و موجودیت یابد. با این اوصاف ملائکه ذی اختیار نیستند بلکه تابع رابطه‌هایند.

 

12ـ سلام جناب آقای حق پور، یکی از دوستان بنده با گرایش چپ مدرن می‌فرمود: «کانت از فاعل شناسا، در فلسفه، حرکت کرد. یعنی به ضمیر من اهمیت فراوان داد. هایدگر گفت، اصل، فهم است نه فاعل فهم. فهم بعنوان موضوع شناخت! چرا؟ برای اینکه فهم، با مشروطیت تاریخی‌اش و نقشی که گذشته، و دهها عامل دیگر در هدایت آن دارند، فاعل شناسا را محدود می کند.» این دوست معتقد بود این چرخش اساسی در فلسفه مدرن است و همچنین پیش درآمدی بر هرمنوتیک. در چنین وضعیتی، ارتباط فهم با ریشه تفاهم چگونه می شود؟ آیا فاعل همه کاره نیست و قدرت آنچنانی ندارد؟

پاسخ: با سلام و درود. فهم در خلأ محقق نمی شود و امری انتزاعی نیست و علاوه بر مفهوم، فهمنده و همچنین مصادیق و ما به ازاءهای واقعی آن نیز موضوعیت دارند. با این اوصاف هرچند فهم دچار سیالیت است اما سیالیت آن پایاست و هویت دارد. از این رو هر فهمی قابل تفاهم است، هر چند این تفاهم نسبی باشد. حال از یک سو؛ به میزانی که پدیده مورد فهم از منظر حقانیت، خالص‌تر باشد، امکان تفهیم و تفاهم بر سر آن بیشتر است، و از سوی دیگر؛ هرچه فهمنده آن و طرف تفهیم و تفاهم او از منظر تعقل، حقمدارتر باشند، ابتدا فهم بهتری بدست می آید و سپس تفهیم و تفاهم بهتر و بیشتری. بنابراین در نسبت فهم و تفاهم؛ اول میزان حقانیت پدیده مورد فهم اولویت دارد، دوم؛ نحوه تعقل فهمنده که چه میزان حقمدار باشد، سوم؛ طرف تفهیم و تفاهم که نحوه تعقل او نیز چه میزان حقمدار باشد. (رجوع به مقالات «آزادی و نسبت آن با تعقل» و «تعقل قدرتمدار، تعقل حقمدار» می تواند مفید باشد.) این نکته را هم اضافه کنم که اگر فهمنده‌ای از مفهوم پدیده‌ای عبور کند و بیشتر از آن بفهمد، در واقع دچار توهم است و نه فهم بهتر، چرا که فهم به خودی خود اصالت ندارد بلکه انطباق مفهوم با حقیقت پدیده مورد فهم است که به فهم اصالت می دهد.

 

13ـ «ایمان» و «فهم» دو امر متناظرند؛ بدین معنا که ایمان با فهم حداقلی از هستی و خالقش آغاز می‌شود و هرچه این فهم؛ بسیط و عمیق می‌شود ایمان نیز خلوص می‌یابد و متقن می‌گردد تا آنجا که مؤمن دل در گرو مفهوم هستی می‌نهد و زیستنش را در راستای فهم بیشتر آن سامان می‌دهد تا نسبت به حقیقت آن فهیم شود.

 

14ـ جناب رنانی اخیراً مطلبی منتشر فرمودند با عنوان «سکوت ملی، امید ملی»؛ خطاب به ایشان و همفکرانشان باید گفت هیچ نسبتی میان سکوت ملی و امید ملی نیست، بلکه اگر هدف امید ملی است؛ لازمه آن برشمردن و تفهیم الزامات وفاق ملی است و کوشش در تفاهم بر سر آنها، نه زمان را از دست دادن و میدان عمل را به بداندیشان سپردن تا تباهی را جبران ناپذیرتر کنند! چه بد بیراهه ای است این که حتی عنوان کردنش خلاف عنوانش زایل کننده امید است!

نیما حق پور ـ 23 آذر 97

nima.haghpoor@gmail.com

www.instagram.com/nima_haghpoor

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید