در 20 مارس 2013، بمناسبت دهمین سالگرد حمله نظامی امریکا به عراق و تصرف این جنگ و فاجعه ای که همچنان مرگ و ویرانی ببار می آورد، روبرت پاری مقاله ای را انتشار داده و در آن، این اسرار را از پرده بیرون انداخته است:
● مردم امریکا، امروز کمی بیشتر در باره عراق اطلاع دارند. این اطلاع را از رهگذر خون ریخته سربازان و غیر نظامیان، یافته است. اما پرسش اساسی برجا است: چرا ﮊرﮊ بوش و مشاورانش که از محافظه کاران جدید بودند، چرا دست به این جنگ چنین ویرانگر و مرگبار زدند؟
● یک دهه بعد از این که جورج بوش دستور هجوم نظامی به عراق را داد، یک عامل از عوامل توجیه کننده حمله این بود که به مردم امریکا القاء شد که رﮊیم صدام حسین مجهز به اسلحه کشتار جمعی است و می تواند با این اسلحه دست به حمله بزند. القاء کنندگان این دروغ، خود می دانستند دروغ می گویند.
● اما توضیح و توجیه دیگری برای دستور هجوم نظامی به عراق وجود دارد: بوش پدر معروف شده بود به «رئیس جمهوری جنگ» و کسی که توانست دنیا را با خود متحد کند و بعراق حمله کند و جنگ برق آسائی را با پیروزی به انجام رساند و بوش پسر نمی خواست از پدر خود کم بیاورد. دیک چنی، معاون رئیس جمهوری چشم به ثروت نفت عراق دوخته بود و حزب جمهوری خواه فرصتی بدست آورده بود برای ایجاد «اکثریت دائمی» به یمن یک پیروزی شکوهمند در عراق.
شیوه تبلیغ برای زمینه سازی حمله به عراق در سال 2003، همانند بود با شیوه تبلیغ بسود جنگ با عراق در 1991. با آنکه مدافعان ﮊرﮊ دبلیو بوش سخت تکذیب می کنند که رقابت با پدر، محرک بوش پسر در حمله به عراق بوده است، توجیهاتشان راه به حقیقت نمی برند. با وجود این، یک نیروی محرکه دیگری برانگیزنده بوش به فتح عراق بوده است: باور محافظه کاران جدید به این فکر که تصرف عراق، قدم اول بسوی استقرار رﮊیمهای طرفدار امریکا در خاورمیانه و ایجاد امکان برای اسرائیل برای این که صلح دلخواه خود را به همسایه های خود دیکته کند. این «فکر» را اغلب با «استقرار دموکراسی در خاورمیانه»، بزک می کنند. حال این که هدف برقرار کردن شکلی از «نئو کلونیالیسم» در کشورهای منطقه بود. روشن است که استعمارگر این مستعمره ها، امریکا می گشت.
● قرار بر این بود که شخصی در رأس گروهی – همچون احمد چلبی در رأس کنگره ملی عراق» حاکم بر عراق بگردد و در مقام دست نشانده امریکا، عراق را به ترتیبی که منافع امریکا و اسرائیل ایجاب می کنند، اداره کند. برخی از تحلیل گران این فکر را ریشه یابی و روشن کردند که در طرح محافظه کاران جدید برای «قرن جدید تحت رهبری امریکا» در سالهای 1990، این فکر تشریح شده است. بسود «تغییر رﮊیم » در عراق استدلال شده است.
● نخستین فرصت برای تغییر رﮊیم، در سالهای 1990- 1991 دست داد. در آن زمان، پرزیدنت بوش از پیشرفتهای بی سابقه تکنولوﮊی نظامی امریکا، پرده برداری کرد. بمحض این که، در 1990، رﮊیم صدام حسین کویت را تصرف کرد، دیکتاتور عراق شروع کرد به دادن علامت بر این که مصمم است بعد از دادن درس ادب به خانواده حاکم بر کویت، قوای خود را از عراق خارج کند. اما حکومت بوش حاضر به گفتگو در باره راه حل مسالمت آمیز برسر کویت نبود. بجای این که بگذارد صدام حسین قوای خود را از کویت خارج کند، شروع کرد به ناسزا گفتن و ناگزیر کردن صدام به ماندن در کویت و یا تحمل عقب نشینی بس خفت بار و غیر قابل تحمل.
● پیشنهادهای صلح صدام حسین و بعداً، گورباچف، رئیس جمهوری وقت روسیه شوروی، را بوش رد کرد. زیرا می خواست با لشگرکشی به عراق، «نظم جهانی جدید» را بر کرسی قبول بنشاند. حتی در خود امریکا، ﮊنرال نرمن شوراستکف موافق با طرح گرباچف در باره بیرون بردن قوای عراق از کویت بود. اما بوش مصمم بود یک جنگ زمینی را به انجام رساند.
بدین سان، طرح گرباچف بلااجرا شد و جنگ زمینی با کشتار سربازان عراقی آغاز شد. بسیاری از آنها، در حالی که بسوی عراق در حال فرار بودند، سوختند و ذغال گشتند. بعد از 100 ساعت، بوش دستور متوقف کردن کشتار را داد. بعد سخنی را بر زبان آورد که انگیزه واقعی او را از جنگ، عیان می کرد: « ما از بیماری عصبی که جنگ ویتنام بدان گرفتارمان کرده بود، برای همیشه آسودیم». (منظور او عقده شکست در جنگ ویتنام است. !!)
● مقامات واشنگتن خود را با واقعیت جدید سازگار کردند و عموم هیجان جنگ جستند. نیوزویک شماره ای مخصوص انتشار داد و در آن، بوش و جمهوریخواه ها را برکشید و دموکراتها را همدم یأس خواند و فروکشید.
گرباچف بخاطر اینکه در واپسین دقایق پیش از جنگ خواستار عقب نشینی قوای عراق از راه گفتگو شده بود، نمره بد گرفت و ویتنام و جنگ آن، لازم شد بفراموشی سپرده شوند.
محافظه کاران جدید که اینک بر عقول سیاستمداران واشنگتن نشین مسلط شده بودند، بزحمت از نشان دادن خوشحالی خود جلوگیری می کردند. در واقع هم بس خوشحال بودند و هم از اینکه بوش رضا به پایان جنگ پیش از راندن صدام از قدرت داده بود، ناراضی بودند…
● فروپاشی رﮊیم شوروی در روسیه واپسین مانع را از سر راه هژمونی امریکا بر جهان برداشت. سئوالی که برای محافظه کاران جدید باقی ماند این بود که چگونه اهرمهای قدرت را همچنان در دست نگاه دارند. البته نتوانستند این اهرمها را در دست خود نگاه دارند زیرا واقع بین ها دور و بر بوش دست بالا را پیدا کردند. بعد از آن نیز، در انتخابات ریاست جمهوری سال 1992، کلینتون پیروز شد.
● در سالهای 1990، محافظه کاران جدید هنوز برگهای برنده پرشماری در دست داشتند. در دوره ریگان وارد حکومت شده بودند. در حکومت بوش، دیک چنی را به وزارت دفاع رسانده بودند و نظریه ساز جنگ با عراق بودند و نیز در وسائل ارتباط جمعی، خصوص واشنگتن پست و وال استریت جورنال عرصه وسیعی را به اختیار خود درآورده بودند. در وزارت خانه های دفاع و خارجه نیز صاحب مقام و موقعیت شده بودند.
● محافظه کاران جدید با رهبران حزب لیکود در اسرائیل نیز پیوند جستند. در اواسط سالهای 1990، محافظه کاران شاخصی چون ریچارد پرل و دوگلاس فیث، بسود نتان یاهو، در ستاد انتخاباتی او، کار کردند. محافظه کاران جدید فکر صلح میان اسرائیل و اعراب از راه گفتگو را کنار گذاشتند. بجای تحمل زحمت گفتگو بر سر راه حل، دو دولت، یکی اسرائیلی و دیگری فلسطینی و یا نگران فعالیتهای حزب الله لبنان شدن، محافظه کاران جدید که در گروه نتان یاهو کار می کردند، تصمیم گرفتند که زمان یک رهبری جدید و گستاخ است. در 1996، آنان سندی درباره استراتژی تهیه کردند که « A Clean Break »، یک استراتژی جدید برای تأمین امنیت اسرائیل تهیه کردند.
بنا بر این سند، تنها یک «تغییر رﮊیم» در کشورهای مسلمان خصم اسرائیل می تواند آن «بریدن شفاف» باشد با طرز فکر و رویه ای مانع از برقراری صلح میان اسرائیل با فلسطینی ها است. به یمن این «بریدن شفاف» اسرائیل دیگر درپی صلحی از راه مصالحه نمی شود. بلکه از راه رویاروئی، از جمله حذف خشونت آمیز رهبرانی چون صدام حسین که خصم اسرائیل هستند، به صلح مطلوب می رسد.
● بدین سان، استراتژی که محافظه کاران جدید تهیه کرده بودند، سرنگون کردن رﮊیم صدام را «یک هدف استراتژیک اسرائیل» ارزیابی می کرد. و نیز از میان برداشتن سلسله اسد در سوریه و محروم کردن حزب الله لبنان از متحد و حامی سوری خود و از پادرآوردنش، هدفهای بعدی بودند که می باید تحقق می یافتند. بعد نوبت به ایران، یعنی به تغییر رﮊیم در این کشور می رسید.
٭نقش امریکا:
● اما «بریدن شفاف» برای قدرت نظامی امریکا نیز ضرور بود. از آنجا که سرنگون کردن رﮊیم صدام با قدرتی که داشت، دور از دسترس بود، حتی توان نظامی اسرائیل نیز از عهده این کار بر نمی آمد. زیرا هزینه انسانی و اقتصادیش برای اسرائیل قابل تحمل نبود.
در 1998، محافظه کاران جدید مدرک جدیدی تهیه کردند بنام «قرن جدید امریکائی» و شروع کردند به القای این فکر که پرزیدنت کلینتون می باید رﮊیم صدام را سرنگون کند. کلینتون حاضر نشد تا آنجا جلو برود. به تحریم اقتصادی سخت عراق و ایجاد منطقه پرواز ممنوع (در منطقه کردستان) بسنده کرد. باحضور کلینتون و معاونش الگور در کاخ سفید، حمله نظامی به عراق، دور از تصور بود.
● نخستین مانع بزرگ از میان برداشته شد وقتی محافظه کاران جدید به بوش (پسر) در انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 کمک کردند و او به ریاست جمهوری امریکا رسید. باوجود این، جاده هنوز هموار نبود. با ترورهای 11 سپتامبر 2001 و بوجود آمدن جو جنگ و انتقام در سراسر امریکا، جاده جنگ با عراق هموار شد.
البته، بوش نخست می باید افغانستان را مورد حمله قرار می داد چراکه القاعده این کشور را پایگاه خود کرده بود. بلافاصله، بعد از حمله به افغانستان، محافظه کاران جدید در تدارک جنگ با عراق شدند. صدام حسین، پیشاپیش، شیطان گشته بود (بوش پدر او را هیتلر عراق خوانده بود !!) و حمله به عراق اهمیت استراتژیک بسیار بیشتری می داشت. این کشور به اندازه همسایگانش جمعیت نداشت و میان ایران و سوریه قرار می گرفت که دو هدف بعدی بشمار بودند.
● در آن روزهای سالهای 2002 و 2003 که قیافه گرفته بودند، محافظه کاران جدید این سئوال را پیش کشیدند: بعد از سرنگون کردن رﮊیم صدام چه باید کرد؟ آیا باید بسوی ایران برای تغییر رﮊیم رفت و یا بطرف سوریه برای تغییر رﮊیم رفت؟ پاسخ این بود که باید به طرف شرق رفت زیرا «کسانی که می باید حذف شوند در تهرانند».
اما نخست رﮊیم صدام می باید شکست می خورد و از میان برداشته می شد. دستور کار این شد: بازسازی خاورمیانه برای آنکه با منافع امریکا و اسرائیل سازگار گردد. بدیهی است منافع اسرائیل را بی اهمیت جلوه می دادند زیرا امریکائی متوسط گرفتار تردید می شدند و بسا از حمله به عراق حمایت نمی کردند و کارشناسان امریکائی نسبت به پی آمدهای خطرناک امپراطور مسلکی رئیس جمهوری هشدار می دادند.
● بدین سان، بوش و معاونش دیک چنی و مشاورانشان که از محافظه کاران جدید بودند، مردم امریکا را که همچنان از ترورهای 11 سپتامبر، در وحشت بودند، به حمایت از جنگ با عراق برمی انگیختند. به این مردم گفتند که صدام حسین انباری از اسلحه کشتار جمعی دارد و آماده است آنها را به القاعده بدهد تا که تروریستها در خاک امریکا به ترورهای مرگبارتری دست بزنند.
● محافظه کاران جدید که برخی از آنها در خانواده های تروتسکیست بار آمده بودند و خود را «پیش آهنگ» طبقه کارگر امریکا می شمردند، اینک خود را در موضع رهبری امریکا در قرنی می دیدند که، از دید آنها، قرن رهبری جهان از سوی امریکا بود. ترساندن مردم امریکا را از اسلحه کشتار جمعی بهترین وسیله برای برانگیختن آنان به حمایت از جنگ با عراق، دانستند و به ترساندن پرداختند. محافظه کاران جدید بر این باور بودند که پیروزی در جنگ با عراق، امریکائیان را حامی جنگهای بعدی با ایران و سوریه نگاه می داشت.
در آغاز، نقشه خوب پیش می رفت. قشون امریکا قشون عراق را زبون کرد و در سه هفته، بغداد را گرفت. بوش، بر عرشه ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن، پیروزی در جنگ را جشن گرفت و گفت: «مأموریت پایان یافت».
اما ورق برگشت: حاکم امریکائی پل برمر که از محافظه کاران جدید بود، زیربنای اداری و نظامی عراق را از میان برداشت. ارتش را منحل کرد و بخش بزرگی از امنیت اجتماعی را مختل کرد. بعد نوبت به سپردن دولت عراق به سوگلی محافظه کاران جدید، احمد چلبی، رسید. اما درجا معلوم شد که مردم عراق کسی چون او را نمی پذیرند.
مقاومت مسلحانه برضد ارتش اشغالگر شکل گرفت. کار با سلاح ابتدائی، چون مواد منفجره، آغاز شد. به زودی نه تنها چندین هزار سرباز امریکا در معرض کشته شدن قرار گرفتند، بلکه رقابتها و تعارضهای کهنه میان شیعه و سنی، تازه شدند و پاره پاره شدن عراق آغاز شد. صحنه های خشونت مهیب پی درپی شدند. جنگی که مردم امریکا از آن حمایت می کردند، اینک روز به روز مغضوب تر می شد. نتیجه این شد که در 2006، دموکراتها در انتخابات مجلس پیروز شدند. در سال 2007، محافظه کاران جدید، با این تبلیغ که گسیل نیروی بیشتر پیروزی در جنگ عراق را تضمین می کند، کوشیدند اعتبار بازیابند. غافل از این که گسیل قوای بیشتر، تنها زمان شکست را به تأخیر می اندازد.
● در آغاز سال 2009، با پایان گرفتن ریاست جمهوری بوش و ریاست جمهوری یافتن اوباما، محافظه کاران جدید نیز از حکومت بیرون رفتند. نفوذ محافظه کاران جدید در قوه اجرائی امریکا کاهش یافت. اما هنوز محافظه کاران جدید، استحکامات خود را در اختیار داشتند. اطاق فکر و مطبوعاتی که در سطح امریکا منتشر می شود، مثل واشنگتن پست، را داشتند و دارند.
● رویدادهای جدید در خاورمیانه، به امیدهای محافظه کاران جدید جان دادند. بهار عرب در 2011 و جنبش اعتراضی سنی ها در سوریه که برآن، سلسله اسد – متعلق به علویها که در سوریه در اقلیت هستند – حکومت می کند، آنان را مبلغ تغییر رﮊیم این کشور توسط امریکا گرداند.
● در همین دوره، مجازاتهای بین المللی سخت برضد ایران وضع شدند. گرچه اوباما مجازاتها را وسیله ای برای مجبور کردن ایران به محدود کردن فعالیتهای اتمی خود می داند، برخی از محافظه کاران جدید همچنان فشار می آورند که هدف مجازاتها می باید «تغییر رﮊیم ایران» باشد.
● درنوامبر 2012، نامزد حزب جمهوریخواه، میت رامنی، که محافظه کاران جدید برای انتخاب شدنش فعالیت می کردند، از اوباما شکست خورد. ﮊنرال پترائوس، رئیس سیا و متحد آنها، از کار کناره گرفت. بدین سان، دست محافظه کاران جدید از وزارت خارجه و دفاع و سیا که سیاست خارجی امریکا را اداره می کنند، کوتاه شد. باوجود، همچنان می کوشند تا که اوباما را ناگزیر کنند سیاست خصومت آمیز تری در قبال سوریه و ایران اتخاذ کند.
● برای محافظه کاران جدید مهم اینست که امریکائی متوسط نداند چه کسانی باکدام فکر راهنمائی جنگ ویرانگر و فاجعه دیرپا ساز عراق را طراحی و اجرا کردند. فرصت دهمین سال این جنگ را نباید گذاشت کوتاه مدت شود. می باید از آن برای شناساندن حقیقت برمردم امریکا، سود جست. باید محافظه کاران جدید را شناساند.
انقلاب اسلامی: امر واقع اینست که رﮊیمهای استبدادی وابسته، بدین خاطر که تک پایه هستند، به دنبال تکیه گاه خارجی از سوئی و سیاست ستیز و سازش با «دشمن» از سوی دیگر می روند. از این رو است که تغییر در روابط با دنیای خارج، از عوامل تعیین کننده سقوط آنها می شود.
انقلاب اسلامی شماره ۸۲۵ از ۱۹ فروردین تا ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
انقلاب اسلامی: اینک بنگریم اشغالگران دولت و اقتصاد چه بر سر اقتصاد تحت مجازاتها آورده اند: