حکومت و حکم در لغت دو مصدر از فعل حکم ،یحکم ،حکما. و هر دو به معنای داوری کردن، فیصله دادن و نیز به معنای استقرار، و ثبوت و اتقان و قاطعیت در رأی آمده است. و در لسان عرب لجام ودهنه ای که به دهان شتر و اسب می زنند (حکمه) می گویند. و در اصطلاح سیاسی، حکومت به معنای فن کشور داری و تدبیر و اندیشه در اداره و تنظیم امور داخلی و خارجی کشور است. و در منطق و فلسفه حکم و حکومت به معنای اذعان به نسبت حکمیه در یک گزاره خبری است که همان علم تصدیقی در مقابل علم تصوری باشد و حکمت هم از این معنای حکم گرفته شده، نه از حکم به معنای امر کردن و فرمان دادن پس حکم و حکومت در این سیاق به معنای علم و آگاهی از واقعیت است که انسان بدان می گرود و گواهی می یابد و صدر الدین شیرازی بر این باور است که دعای ابراهیم خلیل علیه السلام که در قرآن آمده «رب هب لی حکما» اشاره به علم تصدیقی است که آنحضرت از پروردگارخویش طلب می کند.
همانطور که گفته شد، حکومت در لغت به معانی گوناگون آمده است و در هر فنی از فنون به مقتضای حال و روش مخصوص همان فن به معنای خاصی به کار گرفته می شود و به همین جهت باید گفت این واژه یک مشترک لفظی است که بدون قرائن نمی توان معنی مخصوصی را از آن به دست آورد و یکی ازاین معانی را بر دیگری ترجیح داد .
باید توجه داشت که یکی از عوامل بسیاری از نابسامانی ها و ظلم ها و تبهکاری ها که عملا در تاریخ از سوی دیکتاتورهای مذهبی و غیر مذهبی به وجود می آید، همین اختلاط معانی مختلف حکم و حکومت است که بیان شد گاهی حکومت به معنای حاکمیت و قهاریت، فرمان دادن و صدور اوامر از سوی مقام برتر به مقام پایین تر و کهتر است که باید وی بدون چون و چرا فرمانبرداری کند و هر گونه آزادی و استقلال حتی آزادی در اندیشه و اعتقاد و گفتار، از او مسلوب است و اٍو همچون اشیاء عدیم الشعور آلت فعل است که بلا اراده برای انجام اوامر حاکم و فرمانروا ی خود به کار گماشته می شود معلوم است این حکومت با حکومتی که ازحکمت نشات یافته و به معنی تدبیر اندیشمندانه و عادلانه و تمشیت صمیمانه امور داخلی و خارجی شهروندان یک جغرافیایی است، تفاوت بسیار دارد
در بحث لغت یابی حکومت گفته شده که حکم و حکومت در زبان منطق و فلسفه به معنی حکمت و دانش کشور داری است، ازشاخه های حکمت عملی است که خود از اقسام اولیه فلسفه قلمداد شده و دو بخش دیگر حکمت یاعقل عملی عبارت از تهذیب نفس یعنی علم اخلاق و تدبیر منزل است
بنابر این حکومت، امر عقلی و از ضرویات است علی (ع)می فرماید “انه لابد للناس من امیر برّ او فاجر ” هر جامعه ای ضرورتا به نوعی حکومت نیازمند است، خواه آن حکومت صالح و عادل باشد یا ناصالح و ستمگر.
همانطور که گفته شد حکومت از ضروریات عقلی است و همه انسانها نیازمند امنیت و هم زیستی مسالمت آمیز بوده و هستند و تمامی انبیاء هم مبعوث شدند که مروج عقلانیت و خرد ورزی باشند، چرا که واژه حکومت به معنی تدبیر و رای زنی خردمندانه در امور جاری کشور است و هرگز به معنی امر کردن و فرمان دادن به زیر دستان نیست چرا که آیین کشور داری یکی از انواع و اقسام حکمت عملی است و کلمه حکومت در فرهنگهای دیگر جز به معنای تدبیر در فن مملکت داری نیست و هرگز نمی توان به معنای فرمانروایی و ولایت و قیومیت بر زیر دستان تفسیر کرد
انسان به ما هو انسان مالک و صاحب حقوق است نه دین و مذهب، و تنها مذهبی که بما هو دین برای پیروانش حق و حقوقی قائل است یهود است
انسان، یک موجود اجتماعی است و دارای دو گونه مالکیت های طبیعی که یکی انحصاری و دیگری مشاع است بر اساس این نظریه، قانون یا قاعده ای که فقهای اسلامی برای اثبات مالکیت شخص بدان توسل می جویند قاعده “من سبق الی مکان فهو احق به” هر کس به مکانی سبقت در تصرف جوید او به آن مکان اولویت در اختصاص خواهد داشت. یک قاعده کاملا طبیعی است که گویای مالکیت اختصاصی برای هر فرد از افراد انسان، آنهم نه از آن جهت که انسان است بلکه از آن جهت که جسمی است از اجسام زنده و متحرک و بالاراده است می باشد افراد دیگری هم که عینا به همین ترتیب از روی همین ضروت زیست طبیعی در مجاورت و همسایگی او مکانی را برای زیست خود انتخاب کرده اند از همین دو نوع مالکیت خصوصی، انحصاری و مشاع برخوردار خواهند بود و در نتیجه تصرف در مال غیر نیاز به اذن دارد و پس از اینکه مالکیت شخصی و مشاع را به تفصیلی که بیان شد شناختیم و پذیرفتیم که تعلق و وابستگی آحاد و افراد انسانها به سرزمینی که برای زیست طبیعی خود برگزیده اند یک تعلق مالکانه طبیعی و غیر قابل وضع و رفع قانونی است آنگاه به مقتضای قانون انسانی و اسلامی “الناس مسلطون علی اموالهم”
یعنی هر انسانی حق هر گونه تصرف و حاکمیت در اموال خود را دارا می باشد و از این حق برخوردار است که برای حاکمیت بر اموال شخصی و مشاع خود و حفظ و حراست از دارایی خود با رهنمود عقل عملی به گزینش و استخدام وکیل یا یک هیئت
نمایندگی اقدام نماید و در صورت تخلف وکیل یا هیئت نمایندگی آنان را عزل و دیگری را به نمایندگی بر گزیند
قاعده لطف
متکلمین و تحلیگران اصول عقاید اسلامی، نبوت و امامت را از طریق قاعده لطف ثابت و واجب دانسته اند آنان می گویند بر اساس این قاعده بر خدای تبارک و تعالی واجب است که از راه لطف و رحمت بر بندگان خود پیامبران و اگر نه امامانی را در میان بندگان گسیل دارد تا طریقه و راه و رسم صلاح، و دوری از فساد و روش رستگاری و بیزاری از تبهکاری و نیل به سعادتمندی در معاد و معاش را به ایشان بیاموزد و آنان را به مصالح و مفاسد اعمال زشت و زیبای خود آگاه و هوشیار سازند.
و اما تعریف قاعده لطف: لطف چیزی است که مکلفین به تکالیف الهی را به اطاعت نزدیک می نماید و از گناهان به دور می سازد و این نزدیک سازی به اطاعت و دور نگهداری از معصیت به هیچ وجه نه تمکین در کار است و نه الزام و اجبار(کشف المراد شرح علامه بر تجرید الاعتقاد ص254)
خواجه نصیرالدین طوسی بعثت انبیا را بر اساس این قاعده استوار می سازد و می گوید “المسئله الثانیه فی وجوب البعثه و هی واجبه لاشتمالها علی اللطف فی التکالیف العقلیه “مسئله دوم در وجوب بعثت پیامبران است بعثت پیامبران (از سوی خدا ) واجب است بدان جهت که بعثت در بردارنده لطف است، و آیه (لقد انزلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط) اشاره به همین قاعده لطف دارد
ما رسولان خود را همراه با نشانه های گویا فرستادیم و با آنان کتاب و میزان همراه کردیم، باشد که مردم خود به عدل و داد قیام نمایند.
شیخ ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسی معروف به شیخ الطائفه وجوب امامت را از طریق عقلی لطف ثابت می کند و می گوید”و اللطف فی الحقیقه هو تصرف الامام و امره و نهیه و تادیبه فان حصل انزاحت به العله” در حقیقت آنچه که قانون لطف اقتضا می کند تصرفات امام و اوامر و نواهی و رهنمود های اخلاقی و تادیبی اوست، چندانکه این لطف فرجام پذیرد عوامل فساد ریشه کن خواهد شد
علمای کلام گفته اند واجبات شرعیه لطف هایی در واجبات عقلیه محسوب می شوند معنی این جمله کلامی اعتقادی این است که تکالیف، وظایف و مسئولیت های انسانی کلا عقلانی می باشد و هیچ گونه تحمیلی از سوی شارع بر انسانها وارد نیست زیرا بنا بر اصول عقیدتی و فرقه عدلیه حسن و قبح اشیاء ذاتی و عقلی است و از سوی شارع هیچ گونه تاسیس و ابتکاری صورت نگرفته است.
آنچه که قاعده لطف در مورد نبوت و امامت به ما می فهماند و قرآن کریم نیز گواهی می دهد این است که پیامبران و امامان معلمان و هادیان عدل و داد عقلائی می باشند تا مردم را با آموزش عالی به رشد و تکامل عقلانی برسانند تا در پرتو این رشد عقلانی مردم بتوانند مسئولیت های خود را به خوبی درک نموده و به وظایف خود عمل نمایند اما اینکه پیامبران علاوه بر مقام تعلیم، وظیفه اجرای عدالت و کشور داری را نیز لزوما به عهده داشته باشند و این مقام جزئی از مقام نبوت عامه محسوب گردد از محتوای قاعده لطف استفاده می شود و نه از مدلول مطابقی تضمنی یا التزامی دیگر نبوت و امامت، تنها از یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر سلف به شهادت قرآن تنها داود و سلیمان است که عهده دار حکومت بوده اند! همانطور که بیان گردید معنی اراده تشریعی تحریک و ترغیب مکلفین به انجام عمل مطلوب از روی اشتیاق و اختیار خود ایشان است اگر توام با وظیفه اجرا و مسئولیت تحقق این فرامین آنهم با قوه قهریه از سوی هیئت حاکمه صورت گیرد دیگر مسئولیتی برای مکلفین تصور نخواهد شد تمام مسئولیت های تعلیم و اجرا به عهده خود پیامبران است و اصل مسئولیت مکلفین در تکالیف و وظایف شرعیه منتفی خواهد گردید و مسئله عقاب و ثواب نیز در کار نخواهد بود چون پروردگار تکلیف به ما لایطاق نمی کند”لایکلف الله نفسا الا وسعها” آیات بینات قرآن کریم نیز صراحتا مرز وظایف انبیا عظام را تبیین، و تعیین فرموده و در جملات، گاهی حصر و گاهی مثبت و گاهی منفی همچون “و ما علی الرسول الا البلاغ”و”انما انت مذکر”و”لست علیهم بمصیطر” و”ما انت علیهم بجبار”و”فذکر بالقرآن من یخاف وعید” رابطه وحی و نبوت با مردم را بیان نموده که هیچ جای شبه و تردیدی در میان نیاید
درقرآن کریم آیات زیادی بر آزادی دین دلالت دارد، نه اکراه و اجبار در دین: (لااکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی لا انفصام لها) بقره 256
اکراه و اجبار در دین نیست اگر ایمان اجباری انسانها، منظور خالق متعال بود خداوند آنرا در فطرتشان قرار می داد و نیازی هم به ارسال رسول نبود پس خداوند نخواسته است انسانها را مجبور سازد که به اکراه و اجبار ایمان آورند همانطور که در سوره یونس آیه۹۹ می فرماید: (و لو شاء ربک لامن من فی الارض کلهم جمیعا افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین) اگر پروردگارت می خواست همه کسانی که در روی زمین هستند ایمان می آوردند پس آیا
تو ای پیامبر مردم را مجبور می کنی که مومن باشند
(و ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین) انعام 48 _ کهف 56 ما پیامبران را نمی فرستیم مگر آنکه مژده دهندگان و بیم دهندگان باشندو در سوره نور و عنکبوت وظیفه همه پامبران را تبلیغ روشن و آشکار معرفی می کند: (و ما علی الرسول الا البلاغ المبین)
و در سوره شورا آیه 48 می فرماید: (فان اعرضوا فما ارسلناک علیهم حفیظا ان علیک الا البلاغ) پس اگر از دعوت تو خوداری نمودند ما تو را نگاهبان آنان نفرستادیم، بر تو پیامبر وظیفه ای نیست جز ابلاغ دین
نیز در سوره انسان میفرماید : ” انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا” ما راه را به انسان نشان دادیم وی شاکر است و یا ناسپاس.
و نیز در سوره کهف آیه 29 می فرماید بگو این دین حق از پروردگار شما است پس هر که بخواهد ایمان آورد و هر که بخواهد کافر گردد: (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر) وده ها آیات دیگر در قرآن هست که وظیفه انبیاء را تبلیغ و ابلاغ دین دانسته و انسانها را در پذیرفتن آن مختار و آزاد گذاشته است، نه اجبار و اکراه.
و یا در سوره غاشیه آیه 20و21 وظیفه پیامبر را تذکر و هشدار دادن دانسته است، نه اعمال قدرت و سلطنت (فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر) و واقعیت تاریخی و قرآنی نشان می دهد که رهبری سیاسی نبی مکرم اسلام نخست از طریق انتخاب و بیعت مردم به وقوع پیوسته، و از آیه مبارکه (لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره) استفاده می شود که نه تنها حکومت و آیین کشور داری از حوزه رسالت پیامبر خارج است بلکه مقام زمامداری و رهبری سیاسی پیامبر تا آنجا که مربوط به اجرائیات و دستورات عملی و انتظامی روز مره مردم بوده از طریق انتخاب و بیعت مردم به وجود آمده آیه (و امرهم شوری بینهم) نیز دال بر همین واقعیت است