شکرگزاری چیست و چه تأثیری در زندگی ما مردم دارد؟ طرفداران پهلوی می گویند مردم ناشکری کردند و عقوبت دیدند. طرفداران جمهوری اسلامی میگویند مردم باید شکرگزار امنیت کشور باشند و گرنه عقوبت می بینند. در این نوشتار، سعی خواهم کرد که شکرگزاری را در ابعاد ریز زندگی مردم بررسی کنم و بعد به کل برسم. به عبارتی دیگر حرکتی از جزء به کل خواهیم داشت.
سالهای 97 و 98 مردم با تورم وحشتناکی دست و پنجه نرم می کنند. به عنوان مثال قیمت پیاز از 2000 تومان به حتی 15000 تومان صعود می کند. گوشت قرمز از کیلویی 40000 تومان به بیش از 100000 می رسد. مردم شاکی از آنکه ندارند. اما وقتی به جزئیات دقت می کنی، رفتار مردم رفتار انسان های ندار را نشان نمی دهد. البته من به شخصه له شدن بسیاری از مردم عادی را در زیر چرخ تورم دیده ام. اما بحث من چیز دیگری است. در خیابان پدری را دیده ام که یک دست دختر بچه اش در دستش بوده و دست دیگر او بستنی. دخترک از خوردن بستنی خسته می شود و انگار تلاش زیادی دارد تا بستنی تمام شود اما موفق به انجام آن نمی شود. به پدر می گوید که بستنی را چکار کند و پدر خیلی راحت می گوید بنداز زمین!
زمین گنجایش محدودی برای کشاورزی و دامداری دارد تا بتواند شکم ساکنانش را سیر کند. اگر هر نفر برای این واقعیت ارزش قائل شود، گرسنه ای بر روی زمین نمی ماند. ما نوع بشر به محیط زیست آسیب می زنیم تا بتوانیم کشاورزی و دامداری کنیم. در برزیل برای سرپا نگهداشتن اقتصادشان، رو به گسترش پرورش گاو آورده اند. و به خاطر همین کار درختان زیادی را قطع می کنند و در واقع شش زمین را تخریب می کنند. حال که ما مجبوریم تا حدودی به محیط زیست آسیب وارد کنیم تا سیر شویم، آیا بهتر نیست این آسیب کمتر شود؟ حرام کردن آن بستنی، در واقع دهن کجی به زمین و محیط زیست است. درست مثل این است که پدرمان نانمان دهد و ما بجای تشکر، یک لگد را هم نثار پدر کنیم! جنبه دیگر این است که برای من مهم نیست که آیا کسی دیگر به این بستنی نیاز دارد یا نه. این بستنی مال «من» است چون پول آن را داده ام. در واقع مدعی می شوم پول آن گاو و آن زمینی که گاو از آن چرا کرده هم داده ام! بله درست است. اسراف بالاترین ناسپاسی ممکن است. مردمی که به محیط زیستشان احترام نگذارند قادر به احترام گذاشتن به هم نیز نیستند. در واقع بی حرمتی به محیط زیست سرآغاز بی احترامی به همدیگر است.
در زمان چند قبیله ای بودن ایران بعد از نادرشاه افشار، اصفهان دچار قطحی وحشتناکی شده بود. حتی گربه ها هم در امان نماندند. برگ درختان و ریشه درختان هم تمام شد و مردم با فلاکت تمام می مردند. کریم خان زند دستور می دهد تا از شمال ایران گندم برای کشت سال بعد بیاورند و بالاخره اصفهان را از قحطی نجات می دهد. به نظر شما آیا اگر آن پدر نگاهی به تاریخ قحطی های جورواجور در ایران داشت و دید عمیق تری به احترام به محیط زیست و مردم دیگر داشت، آیا باز به دخترش می گفت بستنی را دور بندازد؟ بنده در جای دیگر به مشکل بی هویتی مان اشاره کرده ام. یکی دیگر از مزایای توجه به هویت، نادیده نگرفتن تاریخ است. فردی که دارای هویت است تاریخ کشورش را ورق می زند و قحطی ها و گرسنگی ها را می بیند. قدر نعمت را می داند و اسراف نمی کند. و در حقیقت به محیط زیست و به مردم احترام می گذارد. و اینجا نقطه آغازی است برای تحمل کردن عقاید همدیگر و پرهیز از دیکتاتوری ها و ….
آری. مردمی که می بینند مواد خوراکی اضافی دارند و جهت بی احترامی نکردن به محیط زیست و همنوعان خویش، آنها را به اشتراک می گذارند لایق مدیریت بهتری بر کشور خود هستند. و اما برعکس مردمی که با این همه فشار اقتصادی با اسراف کردن، به محیط زیست و مردم دیگر بی احترامی می کنند، پیغام غیر مستقیمی برای مدیریت ناکارآمد کشور مخابره می کنند. اینجا خیلی هم بد نیست. ما هنوز آنقدر داریم که حتی بخشی از مواد خوراکی خود را دور می ریزیم.