این تصویر بنا بر آنچه در شبکههای اجتماعی آمده و به تکرار دیده میشود، از اینستگرام دکتر فیروز نادری چهرۀ شناخته شدۀ سازمان ناسا است. آنچه مرا فریفتۀ این دیدار و برانگیزندۀ نوشتن این گفتار کرده است کششِ دوگونۀ تاریخی و عاطفی آن است. کشش تاریخی آن بر میگردد به بیاختیاری هویدا نخست وزیر طولانی مدّتِ منتخبِ شاه در برابر اوامر ملوکانه، در نتیجه بیاعتباریش در نزد ملّت ایران و عاقبتِ غمانگیزش در چنگ جلادان. مقایسهاش با پیِر ترودو نخست وزیر معتبر و برگزیدۀ شهروندان کانادا و پسر بچۀ آن روز و جوان بالیدۀ امروز به نام جاستین ترودو که با مهر و یکرنگی در جایگاه پدر کشورداری میکند.
کشش عاطفی آن مربوط میشود به مهر و اندوهی که در دلم مینشیند.
مهرش برای پسر بچّۀ بیخبر از آیندۀ خویشتنِ دیروز، جوان آگاه و بر صدر صدارت نشستۀ امروز است. جوانی که جوانان کشورش را دوست دارد و به پیرانش احترام. جوانی که بی پناه را پناه میدهد. جوانی که پای افشرده، کشورش را با اراده و اعتماد به نفس و جذب و جلبِ مهر مردمش اداره میکند آنچنانکه بیگانه را جسارتِ فضولی و دخالت در امور آن نیست. جوانی که صادراتِ صحرای کربلا را به چالش گرفته و اعتنایی به گردنکشیِ وارداتِ ینگه دنیا ندارد. جوانی که در غم و شادی شهروندانش شریک میشود و میکوشد بفهماند که در هر موقعیّتی در کنارشان خواهد بود همگان را برابر خواهد نگریست و حق را به ناحق تباه نخواهد کرد و بالاخره جوانی که هرگاه اشتباهی نامطلوب داشته است، در نهایت شجاعت و صداقت از شهروندانش عذرخواهی میکند. من آن پسر بچّه و این جوان را دوست دارم و به نامِ یک شهروندِ ایرانی کانادایی حمایتش میکنم و برایش پیروزی و دوامِ صدارت آرزومندم.
اندوهِ این تصویر، هم برای عاقبت غمانگیزِ بی پناهی و به خود رها شدۀ هویدا است و هم در این است که ایکاش پادشاهِ کمر بسته و گوش به فرمانِ بیگانگانِ دنیا خوار هم، زبانی برای اعتراض به درازدستیِ متجاوز، دستی برای کوبیدن به دهانِ متجاسر و پایی برای ایستادگی در برابر متهاجم به استقلال و حرمتِ سرزمینش داشت.
ایکاش دست در دست و پا به پای نخست وزیر کهنسال و خیرخواهش (دکتر محمّد مصدّق) از حقوق کشورش دفاع میکرد. ایکاش تاج و تختش را مدیون بیگانگان نمیدانست. جام شرابش را به شادیِ بیگانه نمینوشید و خون جوانانِ آرزومند و بیگناه را به پیشبازش نثار نمیکرد. ایکاش به تیپایِ بیگانه به داخل دروازه شوت و به خارج دروازه اُوت نمیشد. ایکاش حیثیّت و حرمتِ کشورش را قربانی قدرت و مکنت نمیکرد و ایکاش هویدای دست برکَش و گوش به فرمانش را به کام دژخیم نمیانداخت. کشتن و به کشتن دادن نشانۀ حقارت و ضعف است که در بازار اشرفِ مخلوقات فروش بالایی دارد و تفاخرِ والایی. ایکاش بازماندگان و هواخواهانش کودتا را با وجود اقرار و اعتراف عاملش، با قیام جابجا نمیکردند از اینهمه بیحرمتی، اهانت و از آنچه درحقِّ آن سرزمین و مردمش به بارآوردند و در نتیجه به نکبت و مصیبتِ امروزش گرفتار، عذرخواهی میکردند. میدانستند که دوران پادشاهی در جهانِ امروز به سر رسیده و اقبالی برای دروغبافی، مفت خوری و ملّت سواری نیست.
امّا، افسوس و اندوه دیگر جز یکی دو مورد استثنایی در تاریخ معاصر مانند میرزا تقیخان امیرکبیر و دکتر محمّد مصدّق که هر دو به دسیسه و سلطۀ ننگینِ پادشاهان ضعیف النّفس از عرصۀ کشورداری غایب و کنارگذاشته شدند، این است که چرا هر آن فرا نشسته در آن سرزمین جز به سرکیسه کردن ملّت و چپاولِ ذخایر و اموال آن نیندیشید و درستی و راستی در خدمت را آنچنان خوار و حقیر گرفت که به مصداق: اگر ز باغ رعیّت ملک خورد سیبی ــ برآورند غلامان او درخت از بیخ، کجدستی الگوی فرودستان شد و در سطح وسیعی رایج و معمول گشت.
بنگرید به بازماندگانِ ابَرخورندۀ غایب که هنوزگرسنهاند و منکر آنچه که بردهاند و آنهمه که خوردهاند و منتظر فرصتی تا به حساب ته ماندهاش هم برسند اگر ته ماندهای بماند. باور نداری پذیرایش باش و ببین که ترک عادت موجب مرض است و اینهمه ارادت از برای غرض. حاضرین را هم چون با چرتکۀ امامان حساب پاک است، پس از محاسبه چه باک است. جانِ آدمی هم در همین راستا ارزشی نداشته خون و خیانت پیشگفتار و نقطۀ پایانی فرا نشستگان و فرودستگان تاریخ است.
امید و آرزو بر این است که مردم درد کشیده ، غیور و پاک سرشت آن سرزمینِ تاریخ درنوردیده و آزار دیده، اجازه ندهند دست نشاندۀ بیگانه سرنوشتِ به دست بیگانگان نوشته شدۀ کشورشان را به دست گیرد. دستی که به خون جوانان آن سرزمین آلوده است و پیران سر نا به فرمانش را سر کوفته.
امید و یقین براین است که دیر یا زود، نیرویی به نام ملّت ایران یک بار برای همیشه از خویش برون خواهد آمد. برخواهد خاست، پای خواهد کوفت، دست برخواهد افراشت و مسیر تاریخ را خواهد چرخاند و از آنچه دیده و شنیده و خوانده پند خواهد گرفت. پاکیزگیِ طینت و حسن نیّت را فدای قدرت و مکنت نخواهد کرد. استقلال خانهاش را بر صدرِ خواستها و آرزوها خواهد نشاند. گُردان و گُردآفریدان پهلو به پهلو گام به گام آن سرزمینِ خونین و شلاق خورده را از چنگ و چنگال اهریمنان رها خواهند ساخت و سرود آزادی را بر بالِ پرندگان خواهند نوشت. سرودی که دنیا را بیدار خواهد کرد و دنیا خواران را زمین گیر و بیمار. چه بسا گُردآفریدی پیش آهنگ و هدایت کنندۀ این سرود باشد.
ژانویه 2020