سال 1399 را با این نگاره کوتاه آغاز کردم که «نوروز ما اینبار هم نوروز نشد! باشد که تا نوروزی دگر نوروز کنیم که نوروزم آرزوست!» و پیش از آن نیز نگاشته بودم:
ـ کار بجایی کشیده که بجای «نوروز»، «دیروز» را طلب میکنیم! آنقدر به انتخاب بین بد و بدتر ادامه دادیم که آرزو میکنیم برگردیم به بدبختیهای گذشته که خوشبختتر بودیم! کاش دیگر عبرت بگیریم! ببینیم که چه کاشته بودیم! کاش بفهمیم که هر چه میکاریم برداشت میکنیم! آری! کاش بفهمیم که باید بفهمیم! وگرنه خدا هم فریادرسمان نخواهد بود! «إنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأنْفُسِهِمْ».
ـ ما خرد را قرنطینه کرده بودیم که کارمان به اینجا رسید و حال باید خود را قرنطینه کنیم اعتقادات خرافی نفس ما را بند آورده چون نگذاشتیم هوای سالم در جامعه مان باشد هرکه بیشتر اشکمان را درآورد بیشتر ارجش نهادیم هرکه بیشتر حقمان را خورد بیشتر جلویش کوتاه آمدیم بخود بیاییم و هریک حماقتهای خود را برشماریم شاید زین پس بشناسیمشان و دچارشان نشویم.
اما دوستی هم برایم نوشت: «مسألهای هست که مدتهاست دوست داشتم عنوان کنم و آن نوع نگارش و نوشتن مقالههایتان میباشد اگر لطف کنید نوشتههاتان با نثری روانتر و شیواتر گفته شود بطوری که به آسانی قابل فهم باشد و فقط مخصوص قشر تحصیل کرده نباشد! واقعیش من خودم فردی اهل مطالعه هستم ولی سنگینی مطالب شما باعث شده که خیلی به ندرت سمت نوشتههاتان برم.»
در پاسخ به این نقد نگاشتم: «زمانی که در سلسله مقالات «برداشتی آزاد از منظومه فکری فلسفی ابوالحسن بنیصدر» یکی از اهدافم ارائه بیانی شیواتر و روانتر از بیان استاد بود، متوجه شدم که وقتی میخواهی دقیق بنویسی؛ شیوایی و روانی بعضاً قربانی میشود مگر آنکه با طول و تفسیر بسیار بنویسی که آنگاه مناسب انتشار در فضای مجازی نمیباشد. البته واقفم که بضاعت قلمی بنده در ارائه بیان شیوا و روان قاصر است و تاکنون چندین نفر از دوستان این مهم را تذکر دادهاند. امید که از این پس بتوانم ضمن کوشش در دقیق نویسی، به روانی و شیوایی قلم هم دست یابم و این ضعف را بهبود ببخشم. از تذکر شما سپاسگزارم.»
اما در این نوبت مطالبی با عناوین یا موضوعات زیر را گردآوردهام:
1ـ تمرکز بر خود اندیشهورزی بجای تاریخ اندیشهها
2ـ نسبت آزادی با تفکر و عقیده
3ـ نفی اقلیم پادشاهی روحانیت
4ـ مزد نخواستن شرط لازم دعوتگری به دین الهی
5ـ توجه به شأن نزول عامل بدفهمی قرآن
6ـ داستان پیامبر شدن پیامبران
7ـ قرآن را هدایت نکنیم!
8ـ قرآن از قرن چهارم کتاب شده است!
9ـ تناقض اگزیستانسیالیسم در معناگرایی
10ـ دین انسانیت
11ـ از منظر الهی تکوین و تشریع یکی است
12ـ چشیدن طعم اراده خود
13ـ إن شاء الله به چه معناست؟
14ـ نفی تأثیر فاتحه و خیرات برای اموات
15ـ سود و زیان برابر است!
16ـ سودخواهی یا رباست، یا قمار یا فریب
17ـ سرمایهگذاری دربورس حرام است!
18ـ حذف چهار صفر از پول!
1ـ تمرکز بر خود اندیشهورزی بجای تاریخ اندیشهها
یکی از معضلاتی که امروزه اندیشهورزی با آن مواجه است این است که بجای تمرکز بر خود اندیشهورزی بیشتر به تاریخ اندیشهها که حجم بسیاری هم دارند پرداخته میشود و این رویکرد آنقدر پژوهشگر را درگیر میکنند که اغلب نهایتاً تنها میفهمد دیگران چه گفتهاند و کمتر خود درباره موضوع مورد نظر تفکر و تأمل میکند و حاصل کار او ملغمهای میشود از نظرات دیگران که در بیشتر موارد هم ره به جایی بیشتر از قبل نمیبرد و حتی در بعضی موارد به بیراهه میبرد. حال آنکه اساس اندیشهورزی باید با تأمل بر خود پدیده چالنده و نقش و نسبت آن با دیگر پدیدهها آغاز شود، یعنی اول باید مسأله خوب فهم شود که مشکلها کجاست و بعد بنا به حدود و ثغور مسأله و چالشها، ضمن اینکه تفکر و تأمل متوقف نشود از نظرات و راهنماییهای دیگران به قدر کفایت مشورت گرفته شود نه اینکه با غرق شدن در آراء و آثار موجود، یافتن ساحل مقصد فراموش شود.
2ـ نسبت آزادی با تفکر و عقیده
پرسش: چندی پیش کتاب «آینده انقلاب اسلامی» که مجموعهای است از سخنرانیهای آیت الله مطهری را میخواندم. در بخشی از کتاب؛ ایشان به دفاع از آزادی تفکر (که یک استعداد بشری است برای اندیشیدن در مسائل علمی و منطقی است) میپردازد ولی آزادی عقیده را به این علت که میتواند ناشی از یک سلسله عادتها و تقلیدها باشد را رد میکند. مطهری مقایسهای دارد بین برخورد کوروش هنگام فتح بابل که بتخانهها را محترم شمرده (از نظر مطهری این کار کوروش برای نگه داشتن مردم تحت استعمار بوده!!!) و حضرت ابراهیم که تبر به دست، تمام بتهای مردم را میشکند (که مطهری این کار را تأیید میکند و مصداق اینکه حق داشتن آزادی عقیده نمیتواند همیشه صحیح باشد) آیا به نظر شما نفی آزادی عقیده منجر به نفی آزادی تفکر نمیشود؟! چون وقتی آزادی عقیده ممنوع شد دیگر امکان تحقیق و استدلال و تفکر برای فرد وجود ندارد! به نظر شما در دنیایی که امروز ما زندگی میکنیم بیشتر نیازمند افرادی ما کوروش هستیم (که روح تساهل و مدارا را با احترام به عقائد دیگران رواج میدهد) یا فردی مثل ابراهیم که تبر به دست میگیرد و با خرد کردن بتهای مردم به آزادی عقیده آنها تجاوز میکند؟!
پاسخ: اولاً «آزادی» ذاتی «تفکر» است یعنی تفکر غیر آزاد وجود ندارد. به عبارت دیگر؛ هرگاه آدمی تفکر کند شأنی از آزادی خود را محقق کرده است. ثانیاً ماحصل تفکر ممکن است تغییر عقیده را در پی داشته باشد. «عقیده» نیز به تبع ذاتی بودن آزادی تفکر؛ ذاتاً «آزاد» است یعنی عقیده غیر آزاد وجود ندارد و نمیتوان کسی را مجبور به عقیدهای کرد. آن کسی هم که عقیدهاش تقلیدی است؛ یعنی تفکر نکرده و هرگاه تفکر کند ممکن است عقیدهاش تغییر کند هرچند که جرأت نکند آن تغییر عقیده را بیان کند. بنابراین بحث بر سر آزادی تفکر و آزادی عقیده محل ندارد، بلکه «احترام به عقاید دیگران» موضوعی است که باید پیرامون آن سخن گفت. اما اگر عقاید؛ محصور در ذهن آدمی یا حیطه خصوصی او باشد باز هم محل مناقشه نیست. مناقشه آنجایی است که عقاید ناحق در زیست اجتماعی ظهور و بروز مییابند و منجر به پایمال شدن حقوق دیگران میشوند. در این صورت احترام به عقاید دیگران یعنی از حق خود گذشتن، و چون حقوق ماهیت مجموعهوار دارند و اگر یکی محقق نشود دیگر حقوق نیز متناسب عدم تحقق آن حق محقق نخواهند شد، بنابراین تنها راهکار؛ تفاهم اجتماعی است که تصمیمگیری دموکراتیک را ضرورت میبخشد.
اما ابراهیم در اوان جوانی خودجوش اقدام به شکستن بتها میکند نه بنا به وحی الهی که در آن برهه نه پیامبر بوده و نه قدرتی داشته که بتواند از ظهور و بروز اجتماعی عقاید بت پرستانه قومش جلوگیری کند، بلکه اقدام او فقط تلنگری بوده بر ناروایی بت پرستی. باید توجه داشت که عقایدی که در نظام هستی اصیل نیستند حتماً آثار تخریبی دارند و بت پرستی قوم ابراهیم حتماً بر کیفیت زیست او مؤثر بوده است وگرنه واکنش او را برنمی انگیخته است. اخیراً ما با مصداق گویایی از نابجایی و ماهیت مخرب بت پرستی مواجه بودهایم که نیازمند واکنش بازدارنده داشته است؛ شیوع کرونا از طریق خرافههای مذهبی!
3ـ نفی اقلیم پادشاهی روحانیت
در بخشی از قطعنامه کنگره چهاردهم نهضت آزادی ایران آمده است: «نهضت آزادی ایران ضمن تصریح بر این که جدایی «دین» از «سیاست» را مفید و ممکن نمیداند، اعلام میکند که جدایی نهاد دین (روحانیت) از نهاد قدرت (حکومت) متضمن رشد ارزشهای دینی و هنجارهای دموکراتیک است و زمینهساز تحقق حاکمیت ملت و توسعه پایدار خواهد بود.» در نقد آن نوشتم: «جدایی نهاد دولت از اعتقادات دینی صواب است اما روحانیت را متولی دین دانستن خطائی فاحش است! مگر دین امر نهادی است که گفته شود «جدایی نهاد دین (روحانیت) از نهاد قدرت …» اگر دین نهاد داشته باشد یعنی روحانیت متولی آن باشند، مگر میشود که در قدرت مداخله نکنند؟! پس برای چه نهاد تشکیل دادهاند؟! روحانیت در زمان قاجار و پهلوی چه رشدی در «ارزشهای دینی و هنجارهای دموکراتیک» ایجاد کرد که حال دوباره هدف را جدایی این دو نهاد قرار بدهیم؟! دین باید از دست دکانداران خارج شود تا نه بی اذن مردم در نهاد دولت مداخله کند و نه حکومت آن را دستمایه سلطه قرار دهد. حرف این است که دولت بیمرام باشد تا دموکراتیک شود نه اینکه اقلیم پادشاهی روحانیت را جدا کنیم تا در حکمرانی دولتی مداخله نکند اما هرچه میخواهد بر سر دینداری مردم بیاورد! یک بام و دو هوا نمیشود!
4ـ مزد نخواستن شرط لازم دعوتگری به دین الهی
در آیات بسیاری از قرآن کریم، پیامبران، شاهد صحت مدعای خود در دعوتگری به هدایت الهی را مزد نطلبیدن بیان میدارند و این از شروط بسیار مهم خلوص نیت دعوت کننده به دین و دینداری است، به عبارتی شرط لازم است هرچند کافی نیست اما نبود آن یعنی عدم اخلاص داعی دین در دینداری! و این دقیقاً همان آفتی است که مبلغان رسمی دین را به مروجان بدعت و خرافه تبدیل کرده است! اگر به این اصل مهم دقت کرده بودیم که شرط لازم دعوتگری به دین الهی عدم مزد خواستن است، یعنی عدم امرار معاش بواسطه تبلیغ دین، آن وقت حساب کار دستمان بود که روحانی و مداح و متولی و روضه خوان و خادم و امثالهم؛ تا وقتی جیبشان بسته به دینشان است، دینشان هم بسته به جیبشان است! همه آنهایی که بنام تبلیغ دین پول میگیرند، حال چه بنام دستمزد، چه بنام هدیه، چه بنام تخصص، بنام هرچه که عوایدی مادی نصیبشان بشود، آتشگران دوزخند و آنهایی هم که اسباب این عایدیها و درآمدها را فراهم می کنند آتشبیاران دوزخند و مردمی هم که پای آنها مینشینند، هیزم خشک آتش، و آنهایی هم که آگاهند اما ساکت، هیزم تر آن، حال ببینیم که چطور خشک و تر، با هم، در جهنم خود ساخته میسوزیم!
5ـ توجه به شأن نزول عامل بدفهمی قرآن
بسیاری از مفسران و قرآن شناسان ادوار گذشته فهم خود را تابع شأن نزول آیات میکردند و کثیری از قرآن پژوهان معاصر نیز فهم قرآن را منوط به بررسی جغرافیای طبیعی، اعتقادی و اقتصادی عصر نزول میدانند چرا که متن قرآن را برآمده و متناسب آن عوامل بستری پنداشتهاند. اما باید توجه داشت که خود قرآن وقتی قصص پیامبران پیشین را به هدف تبیین جهان بینی الهی و عبرت آموزی مخاطبانش روایت میکند، چندان به بستر تاریخی آن وقایع نمیپردازد و پیامبر و پیروانش را نسبت بدان آگاهی نمیبخشد، بنابراین از منظر خود قرآن؛ فهم هدایت الهی تبیین شده در آیات آن در گرو دانستن مقتضیات زمانی و مکانی عصر نزول نمیباشد. و اساساً اقتضای فلسفه وجودی قرآن به عنوان کتاب هدایت ابدی همین است که فهم آن تنها به دقت در خود آن و تعقل در امور مستمر واقع در زیست بشری که همواره در دسترس است مقدور باشد وگرنه اگر فهم قرآن محتاج به دیگر منابع که در دسترس همگان نمیباشد باشد دیگر قرآن، بر خلاف ادعایش که «تبیان لکل شیء» است برای هدایت بشریت کفایت نمیکند.
6ـ داستان پیامبر شدن پیامبران
یک اشتباه رایج در فهم قصص انبیاء در قرآن این است که گمان کنیم در همه جای قرآن مثلاً موسی پیامبر است یا ابراهیم همه جا از سر پیامبری سخن میگوید و رفتار میکند، نه! بخشی از قصص انبیاء داستان پیامبر شدن پیامبران است نه پیامبر بودن آنها! قرآن سیر تعالی آنها را بیان میکند تا ما با دورانهایی که ممکن است یک فردی که دغدغه هدایت و تعالی دارد با آنها مواجه شود و تجربه کند را دریابیم. اشتباه دیگر این است که پیامبران را از پس بعثتشان از منظر تعالی یکنواخت فرض کنیم، نه! پیامبران از پس بعثتشان همواره در رشد میشوند نه اینکه ابتداء و انتهاء بعثتشان به یک میزان متعالی باشند، نه! خدای تعالی آنها را در ادوار زندگیشان با هدایت الهی رشد داده است. پس هدف از بیان قصص انبیاء در قرآن علاوه بر رساندن پیام خدا از طریق پیامبرانش، آگاهی دادن به نحوه پیامبر شدن پیامبران هم بوده است و نه تنها داستان کردن چگونگی پیامبر بودن آنها.
7ـ قرآن را هدایت نکنیم!
در تفسیر و تبیین قرار نیست که قرآن هدایت شود به آنچه ما میپسندیم یا میدانیم! بلکه قرار است که قرآن به ما بگوید آنچه نمیدانیم! پس نباید مفاهیم خودخواسته را بر عبارات و آیات آن بار کنیم بلکه باید بار آنها را دریابیم! بافتن نیست شکافتن است! شکافتن یعنی دریافتن انسجام جزئیات نسبت به یکدیگر در پارچه کلیات. در این صورت؛ قرآن را ممکن است بفهمیم وگرنه از هر دری وارد فهم قرآن شویم از همان در خارج میشویم و بود و نبود قرآن در فهمندگی ما بی تأثیر است!
8ـ قرآن از قرن چهارم کتاب شده است!
پرسش: از دهه هفتاد، نظراتی انتقادی در مورد بنیانهای تاریخی ایران و تمدن اسلامی از سوی آقای ناصر پورپیرار مطرح شد و ایشان علامتهای سؤال تکان دهندهای در عمیقترین بخش ذهن محققان بر جای گذارد. در بخشی از این نقدها، وی به جعلی بودن بسیاری از کتابهای مرجع فقهی نیز اشاره کرده است. برای مثال وی میگوید که ریشه بخشی از جعل پراکنیها، کتاب «الفهرست» ابن ندیم است که در آن به چندین هزار کتابی که نشانی از آنها نیست اشاره شده است. پورپیرار معتقد است که بیشتر مراجع فقهی در کتابخانههای زیرزمینی اورشلیم نوشته و به جامعه اسلامی تزریق شده است. وی حتی این بحث را پیش کشیده است که خط عربی تا اواخر قرن سوم استعداد کتاب نویسی نداشته است و قرآنهای مکتوب از قرن چهارم قمری ظهور پیدا کرده است. چرا که نه «نقطه» داشته است و نه «زیر و زبر». وی میگوید در سه قرن اول هجری، ما تنها با «قرآن پارههایی» روبرو هستیم که توسط برخی از افراد و در حد چندین سطر نوشته شده است که خواندن آنها نیز بسیار سخت مینماید. وی ادامه میدهد که تا اواخر قرن سوم بیشتر با قرآن شفاهی روبرو هستیم. آیا در مورد بخش مرتبط با رسم الخط عربی و کاستیهای آن در نگارش قرآن و وجود فترت سیصد ساله در نوشتن قرآن توضیحی وجود دارد؟ (البته دیدگاه آقای پورپیرار نسبت به قرآن چنین است که وی قران را متینترین متن بشری میداند.)
پاسخ: تاریخ جمع قرآن حاکی از این است نسخهای که امروز در دست ما میباشد نسخه جمع آوری شده در زمان عثمان است. اینکه فرمودهاند «خط عربی تا اواخر قرن سوم استعداد کتاب نویسی نداشته است و قرآنهای مکتوب از قرن چهارم قمری ظهور پیدا کرده است. چرا که نه «نقطه» داشته است و نه «زیر و زبر».» ادعایی بی پایه است چون همین الان خط فارسی زیر و زبر ندارد. ضعف نقطه نداشتن هم با حافظه شفاهی جبران میشده است. ببینید خواندن واژگان مکتوبات مرسوم چندان در قید رسم الخط نیست بلکه امری عادتی است، مانند نسخه نویسی پزشکان که رسم الخط در آن رعایت نمی شود. مطابق تاریخ قرآن وقتی معضل اشتباه خوانی قرآن بروز پیدا کرد ابتدا قرآن نقطه گذاری شد و بعدها اعراب گذاری. ببینید بین دورانی که قرآن صحیح خوانده می شده با دورانی که نقطه گذاری یا اعراب گذاری شده منطقاً هیچ دوران فترتی نمی توانسته وجود داشته باشد چرا که مبنای نقطه گذاری و اعراب گذاری امکان خوانش اصیل و صحیح قرآن بوده که همچنان رایج بوده است و وقتی مواردی اشتباه خوانی مشاهده می شود بفکر چاره افتادند تا قرآن ناکارآمد نشود نه اینکه نوشدارو بعد از مرگ سهراب باشد. ببینید نهایت خطایی که تاکنون در نقل قرآن برشمردهاند یک درصد نص آن هم نمیشود ولی این موضوع را پررنگ میکنند تا راه از اصالت انداختن قرآن باز شود. اصلاً ما فرض کنیم تمام مواردی که تا کنون گفتهاند در قرآن مخدوش باشد آیا با تمسک به نود و نه درصد باقیمانده نمیتوان برای آن یک درصد تعیین تکلیف کرد و صواب را یافت؟!
9ـ تناقض اگزیستانسیالیسم در معناگرایی
پرسش: آیا در نگاه دین و اگزیستانسیالیسم به مسأله «معنا» تعارضی وجود دارد؟ البته شاید «تعارض» کلمه خوبی نباشد. منظورم این است که آیا تفاوتی بین این دو نگاه وجود دارد؟ احساس میکنم که اگزیستانسیالیسم حدود و ثغور معنا را نمیشناسد و به نوعی نگاهی سلبی دارد. به عبارت دیگر اگزیستانسیالیسم معتقد است که معنا فقط وجود دارد ولی آن چیزهایی که ما میشناسیم نیست. در ادامه هیچ گزینهای هم مطرح نمیکند. البته این برداشت من شاید درست نباشد. دیروز آیه 97 سوره نحل را مطالعه میکردم. آقای علامه طباطبایی از این آیه، حیات طیبه رو برداشت کرده که به عبارتی میشود گفت که یک حیات معنوی رو ترسیم میکند. این آیه به درستی «معنا» را تبیین میکند.
پاسخ: اگزیستانسیالیسم مکتبی است که به «اصالت وجود در هستی» باور دارد، یعنی چه؟ یعنی «ماهیت» را اصیل نمیداند پس تعیّن حدود و ثغور هستی را قابل تغییر میداند. پس با اینکه «وجود» را اصیل میداند «معنا» را اصیل نمیداند چون «معنا» ما به ازاء «ماهیت» است که آن را اصیل نمیداند. در این صورت دچار تناقض است چون با اینکه «معنا» از جنس «وجود» است مانند وجود اصیل نیست! این تناقض در اگزیستانسیالیسم به جهت این است که از مکاتب ثنویتی است یعنی هستی را دو پاره دانسته؛ «وجود» و «ماهیت». و حال آنکه اگر هستی دو پاره بود و اصالت با یکی از این دو بود دیگری از کجا هستی یافته؟! از امر اصیل چگونه امر غیر اصیل پدید آمده؟! منشأ چنین تناقضاتی جدا دانستن ساحت معنا از ماده است، در حالی که هیچ مادهای نیست که معنا نداشته باشد و هیچ معنایی هم نیست که فهم شده باشد مگر اینکه مادهای در کار بوده باشد. خداباوران نیز باید توجه کنند که اگر خدا را بری از ماده میدانند در واقع خالقیت او را منکرند چون ماده چگونه از معنا بوجود آمده؟! پس «هستی» همانقدر معنا است که ماده است و وجود؛ ماهیت است و ماهیت؛ وجود. هستی یگانه است یکتاست. اما افتراق در هستی از کجا بوجود آمده است؟ از آنجا که ارادههای انسانی هستی یافتهاند و به میزانی که با اراده الهی همراستا نبودهاند در هستی افتراق ایجاد کردهاند با این تفاوت که ماحصل ارادههای انسانی میرا شونده است اما ماحصل اراده الهی ابدی. بازگردیم به اگزیستانسیالیسم؛ آنها چون «وجود» را اصیل میدانند نه «ماهیت» را، و چون انسان فهمنده هستی است پس در واقع به «اصالت انسان» در فهم هستی قائلند. در این صورت؛ ماهیت نه تابع وجود، که تابع ارادههای انسانی تصور میشود از این رو آنها حدود و ثغوری برای معنای هستی نمیتوانند قائل باشند بلکه انسان را معنا دهنده به هستی درمییابند! و این چیزی نیست جز حاصل دو پاره دانستن هستی! اما در جهان بینی الهی؛ «معنا» از خداست نه اینکه انسان خالق آن باشد بلکه کاشف آن است. پس این انسان نیست که به هستی معنا میدهد بلکه او میتواند آن را در مراتب دریابد و زیستن خود را با آن منطبق گرداند یا از آن فاصله گیرد و آیه 97 سوره نحل نیز مؤید همین معناست که میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ». حیات طیبه ماحصل انطباق اراده انسانی با معنای هستی است که آدمی باید بکوشد آن را دریابد.
10ـ دین انسانیت
پرسش: راجع به بیدینی و دینداری یه سؤالی هست که دوستان همیشه میپرسند اینکه الزامی هست به دیندار بودن مگر فقط انسان بودن مهم نیست؟! به آنها یادآور شدم که اگر اندیشه راهنمایی باشد برای حفظ انسانیت مشکلی نیست و دین یک اندیشه راهنماست برای رسیدن به رستگاری، قبول دارید یا نه؟ گفتند در حال حاضر با این حکومت استبدادی دینی اگر دیندار باشیم یه جورهایی مهر تاییدی زدیم بر سیاستها و عملکردهای حکومت و ملایان به ظاهر خداپرست. والبته این سؤال از جانب دوستان است من خودم به نوبه دین در بیان آزادی را قبول و تنها راه نجات میدانم اگر توضیحی بفرمایید در این مورد ممنون و سپاسگذار میشوم.
پاسخ: ماهیت دین دو ویژگی مهم دارد؛ یکی ایمانی بودن، بدین معنا که ما به منبع علم الهی اعتماد میکنیم و دورترهایی که نمیبینیم را متصور میشویم و روشهایی را که ماحصل آنها را تجربه نکردهایم از طریق تبشیر و انذار دین الهی از هم تمیز میدهیم. مثلاً ربا، امروز خوب میتوانیم از طریق علم اقتصاد بفهمیم که بسیار زیانبار است و حال آنکه در دوران نزول جوانب آن برای مخاطبان قرآن هویدا نبوده است. یک ویژگی دیگر دین که آن را ضرورت میبخشد ماهیت تذکری آن به آیات الهی است، دین آدمیان را به نشانه های آفاقی و انفسی شان توجه میدهد تا بتوانند راه را از چاه بیابند. دین به چیزهایی توجه میدهد که وجدان آدمی نسبت بدان واکنش نشان میدهد. اینکه گفته میشود انسان بودن کافی است، درست! اما معیار انسانیت چیست؟ اساساً کارکرد دین این است که انسانیت را بشناساند. دین الهی آدمی را به ماهیت فطریش واقف میکند، و به ویژگیهای هستی، و دلیل اینکه قرآن بر صفات و اسماء الهی به کرّات تأکید میکند این است که آدمی بفهند که سازوکار هستی چگونه است. ببینید اگر دین الهی را کنار بگذاریم و در پی فهم و عمل بدان نباشیم، حتماً مرام یا ایده دیگری را جایگزین کردهایم، چون خلأ مرامی ممکن نیست، و آفات بدخداشناسی و بددینداری بر آنها هم مترتب است بنابراین از منظر آفات؛ تمایز چندانی نیست ولی از وجه ایجابی؛ دین الهی دوراندیشتر است، البته به شرطی که در پی فهم صحیح آن باشیم.
11ـ از منظر الهی تکوین و تشریع یکی است
از منظر الهی میان تکوین و تشریع تفکیک و تمایزی نیست، یعنی امر تشریعی مبین امر تکوینی است و امر تکوینی ظهور و بروز امر تشریعی است. بنابراین ثنویتی میان این دو در هستی وجود ندارد و هر دو یکی است. اصولا جهان بینی الهی توحیدی است چرا که بین صفات و اسماء الهی هیچ تفکیک و جدایی و ترجیح و شدت و ضعف و امثالهم نیست. تفکیک هستی به ماده و معنا، وجود و ماهیت، فرم و محتوی و امثالهم خطای فلسفی رایجی است که جهان بینیهای ثنویتی را پدید آورده است. باید توجه کرد که هر ثنویتی میباید متناظر ثنویتی در صفات و اسماء الهی باشد که هستی از آنها برآمده است و حال آنکه صفات و اسماء الهی انطباق و یگانگی تام و تمام بر یکدیگر دارند.
12ـ چشیدن طعم اراده خود
آن چیزی که وجه تمایز انسان از سایر موجودات است که او را خداگونه میکند یا مملو از پستی؛ «اراده» است. اراده آن چیزی است که عاقبت آدمی را بدست خود او میسپارد. آری اراده اوست که وی را از در سلم با هستی درمیآورد یا از در جنگ و این اراده خدا بوده است که آدمی هم ذی اراده باشد و در تقدیر هستیِ زمینی با او شریک که «انی جاعل فی الارض خلیفه». حال به حکم تدبیر آدمی تقدیرش هر چه شود دامن خود او را میگیرد که مشیت خدا همین بوده است که وی طعم اراده خود را بچشد!
13ـ إن شاء الله به چه معناست؟
پرسش: اینکه میگوییم اگر خدا بخواهد و یا اینکه قبل از هر کار بگوییم ان شاء الله به چه معناست؟ یعنی هر کاری با خواست خدا انجام میشود؟
پاسخ: إن شاء الله یعنی اگر خدا خواسته باشد یعنی اگر در نظام هستی زمینه تحقق آن وجود داشته باشد اما آنچه ما به معنای اگر خدا بخواهد بکار میبریم «إن یشاء الله» است که فعل آن مضارع است، همان که به عامیانه «ایشالله» گفته میشود. اگر خدا بخواهد یعنی اگر مشیت الهی به مدد ما بیاید تا خواستهمان محقق شود. ببینید هرگاه مشیت انسانی در راستای مشیت الهی قرار گیرد خواست او محقق میشود و اگر همراستا نباشند محقق نمیشود.
14ـ نفی تأثیر فاتحه و خیرات برای اموات
مراسم ختم و یادبود؛ متوفی را سودی نمیرساند چرا که قرآن میفرماید هر کس در گرو دستاورد خویش است، و کارنامه دنیایی او با مرگش بسته میشود، پس قرائت فاتحه و خیرات و امثالهم برای متوفی بیتأثیر است. اینگونه مراسمات تنها صاحبان عزا را تسلی میبخشد که امر مهمی است و البته میتواند در شناخت مردمان به دستاوردهای متوفی نیز یاری رساند به شرط صداقت و عدم غلو.
15ـ سود و زیان برابر است!
در امور اقتصادی باید توجه کرد هیچ سودی عاید کسی نمیشود مگر اینکه به همان میزان دیگری یا دیگرانی متضرر شوند. و هر درآمد اقتصادی که ماهیتاً دستمزد نباشد بلکه سود باشد؛ یا مصداق رباست یا قمار یا فریب یا ترکیبی از این سه. مصداق رباست هرگاه سود برآمده از سرمایه باشد چرا که در واقع یک امکان اقتصادی اجاره داده شده و بیش از آن باز پس گرفته میشود و مصداق قمار است هرگاه نتوان نتیجه مثبت یا منفی فعالیت اقتصادی ما به ازاء آن را پیش بینی کرد، و مصداق فریب است هرگاه در داد و ستد یکی آگاه باشد و از ناآگاهی دیگری سود برد. بنابراین هردرآمد اقتصادی که ماهیتاً دستمزد نباشد حرام است مگر اینکه مصداق غنیمت باشد یعنی بدست آورنده آن قصدی در تحصیل آن از پیش نداشته بوده باشد مانند هدیه یا ارثی که قابل تقسیم باشد و نیز غنائم جنگهایی که تحمیل شده باشند که در این موارد مطابق قرآن باید یک پنجم آن را خرج خیر عمومی کرد تا مابقی حلال باشند. حال ببینیم چه میزان از درآمدهای ما حرام است تا بفهمیم سهم ما در نابسامانیهای اقتصادی و تضییع حقوق اقشار ضعیف جامعه چقدر است!
16ـ سودخواهی یا رباست، یا قمار یا فریب
وقتی خدا میگوید «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهینَهٌ» (مدثر 38)، هر کس در گروه دستاورد خویش است؛ یک روی قضیه این است که آدمی در آخرت هر چه کاشته درو میکند، یعنی خدا همان را به او میدهد، اما روی دیگر قضیه این است که هر کسی در این دنیا نیز باید بگونهای زندگی کند که در گرو دستاورد خویش باشد، یعنی آنچه خود در دنیا هم درو میکند باید خود کاشته باشد، پس نباید در پی بیش از دسترنج و دستمزدش باشد و بخواهد بیش از آنچه خود کرده و کاشته، بدست آورد. پس عواید و درآمدهای مادی که ماهیتاً دستمزد نباشند از منظر الهی صواب نیستند چون هم راستا با «هر کس در گرو دستاورد خویش است» نیستند. زیادهتر خواستن از کوشش مانند بازپرداخت بیشتر خواستن در قرض است که رباست، و سودجویی در هر زمینهای که در آن درآمد نتیجه منطقی کار و کوشش نباشد قمار کردن است، و بکار بردن هر آنچه که نسبت درآمد را به کوشش بیشتر کند کم فروشی و فریب است. به طور کلی هر کاری که از نظر اخلاقی مذموم باشد در تمام شئون زیستی آدمی نیز مذموم است چه روابط اجتماعی باشد، چه فعالیتهای اقتصادی باشد، چه کنشها و واکنشهای سیاسی باشد چرا که همه اینها وجهی از یک واقعیت هستند و بین آنها تفکیک و تمایزی در حقیقت نیست.
17ـ سرمایهگذاری دربورس حرام است!
هرچند خوشایند بسیاری نیست، اما نظر بنده این است که کسب سود از طریق سرمایهگذاری و خرید و فروش در بورس مصداق قمار بوده و حرام است چرا که اطلاعات درستی در اختیار سرمایه گذاران معمولی نیست و ایشان برخی به حسب اقبال سود میبرند و برخی دیگر زیان. دقت کنیم هیچ سودی حاصل نمیشود مگر آن طرف قضیه به همان میزان عدهای زیان کنند. حجم این بازار مجازی نیز به صورت روزافزون به طور صوری و بیپشتوانه افزایش داده میشود تا همواره متقاضی سرمایهگذاری داشته باشد و این خود از عوامل مهم تورم است چرا که سودهای اعتباری به حساب سرمایهگذاران واریز میشود در حالی که واقعیتی پشت آن نیست، و این یعنی گرانتر شدن اقلام واقعی و زیان اقشار کم درآمد که در بورس بازی نیستند. بدین نحو اختلاف طبقاتی از منظر تأمین معاش روز به روز افزایش مییابد و فاجعه اقتصادی را در کشورمان بسی مخربتر میگرداند. به دست خود خویش را هلاک نکنیم!
18ـ حذف چهار صفر از پول!
حذف چهار صفر از پول! خیلی خود را کنترل میکنم که زبان به دشنام نگشایم! آخر تا کجا سفاهت یا شایدم رذالت! میدانید حکایت چیست؟! حکایت کندن مکرر خیابانها و معابر است یکبار برای آب، یکبار گاز، یکبار فاضلاب که یا از سر بیکفایتی است یا از بیشرافتی که بیت المال را با چندباره کاریها بالا بکشند! حذف صفر از پول و تغییر واحد آن نه تنها هیچ اثر مثبتی بر اقتصاد و وجهه بین المللی کشورمان ندارد که هیچ، هزینههای هنگفتی هم به اقتصاد ورشکستهمان وارد میکند تا عدهای بهانهای بیابند برای چاپیدن ته مانده ثروت ملی، چه همه پول کاغذی و اوراق مالی که باید از نو تهیه و چاپ شوند! چه همه تغییرات نرم افزاری و سخت افزاری هزینه بر! چه همه هزینه برای آموزش مردم! چه همه هزینههایی که متعاقب اشتباهات در درج اعداد و ارقام باید متحمل شویم! چه همه هزینههای تطبیق اسناد! گویا سرگرمی جدیدی است با هزینههای سرسام آور که برای چند مدتی برایمان تدارک دیدهاند!
نیما حق پور ـ 26 اردیبهشت 1399
www.t.me/FPGhoran
www.instagram.com/nima_haghpoor