back to top
خانهنویسندگانعلی شفیعی:روانشناسی وجدان فردی و وجدان همگانی (بخش نخست)

علی شفیعی:روانشناسی وجدان فردی و وجدان همگانی (بخش نخست)

schafiei ali1«..و تجربه تاریخ میگویدکه «وحدت»، توجیه گر استبدادها، بخصوص استبدادهای فراگیر بودهاست. چنانکه تضمین وحدت دینی توجیه گر استبداد فراگیر کلیسا شد و، در قرن بیستم، « وحدت »، چماق استبدادهای فراگیری چون استالینیسم و نازیسم گشت. استبدادهائی هم که در دو دهه پایانی قرن بیستم و دهه اول قرن بیست و یکم مسیحی برافتادند، از جمله بدینخاطر برافتادند که مردم هر کشور میخواستند حق اختلاف و حق اشتراک خویش را باز یابند.بدین قرار، دو حق اختلاف و اشتراک ناقض یکدیگر نمیشوند، بلکه یکدیگر را ایجاب میکنند: درآغاز، حق اختلاف کاربرد دارد. اما در پی نقد و نزدیک شدن برداشتها به برداشتی برخوردارتر از ویژگیهای حق، حق اشتراک کاربرد پیدا میکند. بمحض حصول اشتراک، نوبت به حق اختلاف میرسد. زیرا حاصل درخور نقد است و این نقد، تا رسیدن به علم قطعی، ادامه پیدا میکند. » (1) ( برجسته کردن کلمات و جمله ها همه جا از من است. )

بر گرفته شده از کتاب ارکان دمکراسی، جلد اوّل ؛ صفحه 51 ؛ بقلم ابوالحسن بنی صدر؛ انتشارات انقلاب اسلامی،

 

مقدمه:

جهت شناخت روانشناسی وجدان فردی و وجدان همگانی مطلب را با سئوالی ساده شروع میکنم:

تفاوت میان افراد و گروههای مستبد با افراد و گروهای آزادیخواه در چیست؟ بطور دقیقتر، تفاوت مابین نظامی استبدادی و سامانه ای مردم سالار در چه چیزها است؟

یکی از بیشمار جوابها به دو سئوال بالا اینست: همانطور که در بالا از نوشته ابوالحسن بنی صدر آمد، « وحدت » را فرد و گروه استبدادی اسطوره میکنند و زور و خشونت خویش را توجیه گر حفظ « وحدت و یکپارچگی ملت و دولت » میکنند. در نتیجه رقبای سیاسی و مخالفین استبداد « وحدت شکن » میشوند تا سرکوب و حذف آنها توجیه گردد.

برای مثال در نظام ولایت مطلقه فقیه، مهمترین توجیه ها برای برقراری انواع سانسورها همین « وحدت مردم با نظام مقدس » است. در صورتیکه افراد و سازمانهای آزادیخواه تلاش میکنند، دیوارهای سانسورهای ایجاد شده توسط استبداد را هم در درون خویش، و هم در جامعه، بشکنند و فرو ریزند.

حال این سئوال پیش میآید: ما میدانیم که اتحاد بنفسه چیزی خوب و ضرور است. چه افراد و خواه انواع جمع ها و جامعه برای پیشبرد اهداف و کارهای خویش نیاز به وحدت یکپارچکی وهمکاری و تعاون دارند.

حال این وحدت خوب و ضرور چگونه و از کجا حاصل ما میشود؟

جواب سئوال بالا را ابوالحسن بنی صدر در کتاب فوق اینطور میدهد: وحدت واقعی و حقیقی تنها از طریق دو حق، یکی حق اختلاف و دیگری حق اشتراک، که هر دو داشتنی هر فرد، هر جمع و همه جوامع انسانی است، ایجاد میشود.

 

حال من سعی میکنم با کمک گرفتن از مطالعات و تجارب شغلی خود در زمینه روانشناسی و روان درمان‌ گری، امر مهم بالا را روشن کنم:

چه در روانشناسی فردی و خواه در روانشناختی اجتماعی، فرد و جامعه هر دو، تنها از طریق دو حقق، یکی حق اختلاف و دیگری حق اشتراک، قادرند طبق طبیعت انسانی خویش، بطور متقابل در همکاری و تعاون با یکدیگر، بیاندیشند و کارکنند و رشد کنند.

بزبانی دیگر، هر انسانی بطور ذاتی در درون خویش دو حق اختلاف و اشتراک را دارد. انسان طبق این دو حقق می‌اندیشد، وعمل و ابتکار میکند. در واقع هر انسانی با هر آنچه میبیند، میشنود و یا مطالعه میکند، در ابتدا امر موافق نیست. او نسبت به دریافتهای اجتماعی و یا دیده ها و شنیده ها و خوانده های خویش در ابتدا امر بیشمار شک و تردیدها، بد گمانی ها و بد بینی ها، و یا دستکم اختلاف سلیقه، در نتیجه انتقاد دارد.

چرا که یا آن موضوعات و مطالب را خوب نمیشناسد، و یا درست و یا غلط بودن آنها را تجربه نکرده‌است؛ در نتیجه توان ارزیابی و تشخیص درست و یا غلط بودن آنها را ندارد. پس بطور کاملاً طبیعی آنها را نیز قبول نمی کند و نمیتواند هم قبول کند.

در این‌صورت، در روانشناسی انسانی آزاد و مستقل هر اندیشه و هر تصمیم گیری و هر عملی همیشه با شک و اختلاف و انتقاد شروع میشود. پس از کند و کاوهای فراوان، از جمله گفتگو (دیالوگ)، بحث و جدل، هم با خود خویش و هم با دیگران، بتدریج در درون خود به اشتراک میرسد. ولی این اشتراک نیز پایان کار نیست، بلکه بار دیگر و بارهای دیگر نیز در مورد همان موضوع اختلاف پیش میآید و در اثر کار و تجربه، اشتراک های نو و جدید وجود پیدا میکنند.

امرفوق دقیقاً در جمعها و گروههای سیاسی و اجتماعی که اعضای آن در فرهنگ آزادی و استقلال، اندیشیده و عمل و رشد کرده اند و میکنند، وجود دارد. طوریکه هم در درون فرد و هم در داخل هر جمع و اجتماعی، بنابر نظر ابوالحسن بنی صدر « دو حق اختلاف و اشتراک ناقض یکدیگر نمیشوند، بلکه یکدیگر را ایجاب میکنند: درآغاز، حق اختلاف کاربرد دارد. اما در پی نقد و نزدیک شدن برداشتها به برداشتی برخوردارتر از ویژگیهای حق، حق اشتراک کاربرد پیدا میکند.»

 

حال بطور دقیق عکس امر بالا در نظم و نظام روانشناسی استبداد، چه در درون فرد و خواه حاکم بر هر جمع و جامعهِ مستبدی وجود دارد. چرا که در نظم و نظام استبدادی هر دو حق اختلاف و اشتراک بطور کلّ از انسانها سلب میشوند. در نظم استبدادی تصمیم گیریها در مورد همه امور بطور دستوری از بالا، به امر « رهبر نظام و یا رهبری سازمان » صورت میگیرند.

یکی از کمترین دلایل امر بالا اینست که در روانشناسی مستبدین، نه فرد و نه جامعه، حتی در درون خویش و خلوتهای خانه های خود نیز « خانم و آقای خانه خویش » نیستند.

 

معنی روانشناختی وجدان فردی و همگانی چیست؟

هر کدام از افراد جمعی کوچک و یا جامعه‌ای بزرگ با وجدانهای فردی خویش وجدان جمعی و یا همگانی آن جمع و یا جامعه را میسازند. چون هر جمع و یا جامعه‌ای از فردها تشکیل میشود، وجدان همگانی و یا جمعی برآیند وجدان های فردی است.

در اینصورت در فرهنگ آزادی و استقلال، اهمیت فرد در هر جمع و جامعه ای بسیار زیاد است. بنابر این لازم است در ابتدا روانشناسی وجدان فردی شناسائی و تشریح گردد.

 

وجدان از جنبه روانشناسی چیست و چه معنایی دارد؟

معنی لغوی وجدان بطور عمومی، یافتن مطلوب، و یا آگاهی خواسته شده، است. در زبان فارسی به آن وژدان هم میگویند. درفرهنگ عمید لغت وجدان را « نفس و قوای باطنی که خوب و بد اعمال بوسیله آن ادراک میشود»، معنی کرده است. و از دید روانشناختی نیز این معنی کاملاً درست است. کلمه وجدان در زبان متداول و عمومی فارسی نیز همیشه یک بار اخلاقی بمثابه تشخیص خوب از بد را دارد.

از جنبه روانشناسی و روان درمانی وجدان فردی و یا جمعی مجموعه‌ای متشکل از خودآگاهی ها و ناخود آگاهی ها هستند. بدین ترتیب، معنی وجدان دامنه‌ای عمیق تر و وسیعتر از یافتن آگاهیهای مطلوب و یا شناخت خواسته شده دارد. در عمل این تنها خود آگاهیهای ما نیست که وجدان فردی و یا جمعی ما را میسازند، بلکه وجدان فردی و یا وجدان جمعی هر انسانی مجموعه‌ای متشکل از خود آگاهیها و ناخود آگاهیهای فردی و جمعی درونی او هستند.

ابوالحسن بنی صدر مینویسد: « وجدان همگانی، از سه وجدان: 1. وجدان تاریخی، 2. وجدان علمی و 3. وجدان اخلاقی تغذیه می‌کند.»

بنابراین از جنبه روانشناسی، وجدان فردی هر کدام ما از انسانها نیز از خود آگاهی ها و ناخود آگاهیهای تاریخی، علمی و اخلاقی که ما در فضای فرهنگی زندگی خویش آموخته ایم، تغذیه میکنند.

حال آن سئوالی که مربوط به روانشناسی میشود، مشخص کردن ناخود آگاهیهای تاریخی و علمی و اخلاقی هر کدام از ما انسانها است. بنابراین ما بایستی بدانیم، هر کدام از ما ها این سه وجدان را چه زمان، چگونه و از کجا کسب کرده ایم و میکنیم؟

دقیقتر بگویم، چطور من میتوانم منشأ و منبع ناخود آگاهیهای تاریخی، علمی و یا اخلاقی خودم را شناسائی کنم؟

جوابی که علم روانشناسی و روان درمانگری به ما میدهد اینست: هر آنچه را که ما در حال حاضر و در همین جا دریافت میکنیم، و یا هر گونه تصمیم در هر مورد که ما همین حالا و همین جا میگیریم، ریشه در وجدان و یا دانستنی های خود آگاه و ناخود آگاه علمی و اخلاقی و تاریخی ما دارند.

در عمل تمامی دریافتهای اجتماعی ما ( دیده ها، شنیده ها و هر آنچه را که ما مطالعه میکنیم )، و معناهایی که ما بدانها میدهیم، بعلاوه تصمیم های کم اهمیت و یا پر اهمیتی که در زندگی خودمان میگیریم، همگی ریشه در وجدانهای تاریخی، علمی و اخلاقی ما دارند.

از جنبه روانشناسی وجدان فردی هر انسانی از دوران نوزادی، کودکی، نو جوانی، جوانی و تا هم اکنون در کار و فعالیتی مداوم است. در واقع دریافتهای اجتماعی ما، معنی دادن به آنها و مواضعی که ما در هر موردی میگیریم، همگی تحت تأثیر داده ها و اطلاعاتی قرار دارند که ما در مورد شخص خود و محیط اجتماعی خودمان در درون خویش جمع آوری کرده ایم.

علاوه بر همه اینها، ما یک « روش شناخت » نیز در زندگی خود آموخته ایم، و هنوز نیز می آموزیم. ما با این روش شناخت خود بر روی این داده ها و تجارب، فکر و تأمل و کار و داوری میکنیم.

برای مثال اگر من آزادی و استقلال را بمثابه دو اصل و ارزشی ثابت و غیره قابل تغییر برای شیوه زندگی کردن و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خودم، آموخته و انتخاب کرده باشم. در این صورت، این دو اصل و ارزش نه تنها بخش بزرگی از تصاویر و تصورات من در مورد خودم و دیگران را میسازند، بلکه بیانگر وجدان فردی من نیز هستند.

باز با مثالی دیگر مسئله را روشن تر کنم: این تجربه را هر کدام از ماها به کرّات کرده ایم و میکنیم:

مابین برداشتها و دریافتهای اجتماعی، معنی دادن به آنها، و مواضع سیاسی و اجتماعی و تصمیم گیری هایی که یک فرد مستقل و آزاد میگیرد، در مقایسه با فردی وابسته و مستبد، تفاوت از زمین تا آسمان است. این تفاوت ناشی از وجدان فردی هر کدام از آنها میشود.

حال اگر ما در مورد وجدان فردی خودمان تأمل بیشتری کنیم، یعنی ببینم، چگونه، چه زمان و از کجا ما صاحب وجدان فردی امروزی خودمان شده ایم. این شناخت را پیدا خواهیم کرد که وجدان فردی ما تنها بطور تأکیدی بیانگر شخصیت ما نیست، بلکه بطور تلویحی و یا ناخودآگاه نیز در درون ما وجود دارد. در نتیجه بر روی برداشتها، معنی دادن به آنها، مواضع سیاسی و اجتماعی و تصمیم گیریهای ما تأثیر میگذارد.

بزبان روانشناختی، وجدان فردی هر انسانی دینامیک خاص خویش را دارد و این دینامیک خود را در پندار ها، کردار ها، گفتار ها و احساسات او نمایان میکند.

حال به سراغ شناخت منبع و منشأ وجدان فردی، یعنی آگاهیها و ناخود آگاهیهای درون خویش برویم و چند و چون آنها را برسی و شناسائی کنیم:

اگر انسانی در دوران کودکی و طفولیت خود رابطه‌ای کاملاً صمیمی و گرم، همراه با مهر و محبت را تجربه کرده باشد. این رابطه را او امروز نمیتواند بطور تأکیدی و خود آگاه بیاد آورد و یا آنرابطور زبانی و یا نماد گونه (سمبولیک) بیان کند. ولی آثار این رابطه به شکل و شیوه ای دیگر در روح و روان او ضبط و بایگانی، در نتیجه درونی او گشته است.

این رابطه چون رها از هر گونه بی‌توجهی، بی‌تفاوتی و یا زور و خشونت بوده است، آثار آن از همان بدو کودکی در او نمایان میشود. او چون از بدو طفولیت خویش با تمامی وجود خود دوستی و محبت، یگانگی و اعتماد و احترام به خود و دیگران و شفافیت زندگی کردن را آموخته است، آثار این آموخته ها در پندار و کردار و گفتار و احساس او ابراز میشوند. چرا که خصایص فوق همگی درونی او گشته اند.

حال عکس امر فوق را میتوان به تصور در آورد: اگر کودکی در دوران کودکی و طفولیت خود رابطه ای کاملاً غیره صمیمی، سرد و بی‌تفاوت، همراه با بی‌مهری را تجربه کرده باشد، این رابطه را او امروز نمیتواند خود آگاه بیاد آورد. ولی آثار این تجارب به شکل و شیوه‌ای دیگر در روح و روان او ضبط و بایگانی و درونی او گشته اند. طوریکه اثرات این رابطه در پندار و کردار و گفتار و احساس او نمایان میگردند. بدینصورت که او غافل و بی توجه نسبت به حقوق ذاتی خویش و دیگرانسانها، گرایش به زور و خشونت دارد. او هم به حقوق خود و هم به حقوق دیگران بطور مداوم تجاوز میکند.

در واقع آموخته های هر انسانی از دیر زمان عمر او، که غالباً نیز برای او ناخود آگاه هستند، بر روی منش و شخصیت او تأثیر میگذارند.

در مثال اول، فردی که محبت دیده است، احساسی مثبت و خوشبین نسبت به زندگی فردی و اجتماعی و حتی سیاسی خویش دارد. آثار این رابطه اولیه و احساسات مبتنی بر آن، چون درونی او گشته اند، تا هم اکنون و بعدها نیز در وجود او باقی خواهند ماند.

در مثال دوم نیز همین امر صدق میکند. انسانی که بی‌توجهی و قهر و زور را از بدو کودکی خویش تجربه کرده باشد، روانی بشدت رنجور دارد. او نسبت به خود و دیگران احساس بیگانه بودن، عدم اعتماد و احترام، و بدبینی نسبت به همه چیز و همه کس را دارد. در یک کلام، او انسانی است مستبد با گذشته ای پر از درد، حالی پریشان و سر درگم، و آینده‌ای مملو از نا امیدی و ترسهای موهوم. بیهوده نیست که او دوای همه این درد ها را در اعمال خشونت نسبت به خود و دیگران میبیند و میداند.

حال اگر در دو مثال بالا تأملی عمیق تر کنیم، معلوم‌مان میشود که حتی وقایع گوناگون فردی و اجتماعی که ما تجربه کرده ایم و میکنیم، بعلاوه لغات، واژه ها و مفاهیمی که ما غالباً خود انگیخته بر زبان جاری میکنیم، همگی از دوران نوزادی، طفولیت و جوانی خود تا هم اکنون آموخته ایم و هنوز نیز می‌آموزیم. بدون آنکه بطور خود آگاه بتوانیم دقیقاً بخاطر آوریم، چه زمان، در کجا و چگونه ما آنها را فرا گرفته ایم. ولی ما بر این امر واقف هستیم که در وجدان فردی ما، یعنی در خودآگاهی‌ها و ناخودآگاهی‌های ما این تجارب، مفاهیم و واژه ها حضور دائمی و مؤثر دارند. در حقیقت مجموعه آموخته های اخلاقی، علمی و تاریخی ما، و فکر و تأمل مداوم ما بر روی آنها، وجدان تاریخی، وجدان اخلاقی و وجدان علمی، در یک کلام وجدان فردی ما را میسازند.

وجدان فردی هر انسانی برای زندگی او بسیار با ارزش، با اهمیت و پر معنی است. چرا که انسان بطور مداوم آنرا از حافظه خود آگاه و نا خود آگاه خویش بیرون میآورد، بیاد آنها می افتد و بر روی آنها با علم و شناخت امروزی خویش تأمل و تعمق میکند، گاه و بیگاه آنها را برای دیگران حکایت میکند. چرا که وجدان فردی هر انسانی سازنده هویت او، منش و شخصیت او، و در اصل خود او است.

 

نقش گذشته هر انسان در وجدان فردی او:

در چند دهه گذشته تحقیقات متعددی در مورد خاطرات انسان در روانشناسی و ربط آن با ساز و کار مغز انسان صورت گرفته‌اند. چکیده نتایج این مطالعات و پژوهشتها اینها هستند:

خاطرات هر انسانی بشکل فیلم های ضبط و بایگانی شده در حافظه او باقی نخواهند ماند. بلکه این خاطره ها بیشتر ساخته های خود انسانها هستند. هر انسانی خود در طول زندگی خاطرات خویش و درسهایی را که از آنها آموخته است، بطور مداوم تغییر و تحول داده ومیدهد.

ولف زینگر Wolf Singer پژوهشگر مغز و فیزیولوگ اعصاب از انستیتو ماکس پلانگ آلمان، مینویسد: « خاطرات انسان داده های حفاظت شده کشفیات خود او هستند…. که کاراکتر بازسازی شدن دارند. » (2) بر اساس همین شناخت، این روزها در روانشناسی و روان درمان گری واژه « حافظه بدون خاطرات » رسم و متداول شده است.

بیشمار تحقیقات دیگر هم که در مورد شناخت مغز انسان صورت گرفته اند، به نتایج بسیار با اهمیت برای علم روانشناسی و روان درمان گری و بخصوص علوم تربیتی رسیده اند:

سه سال اول بعد از تولد هر نوزادی، مهمترین و با ارزش ترین دوره رشد او هستند. چرا که مغز انسان در این سه سال اول عمر به سرعت رشد میکند وشکل میگیرد. بر این مبنی که همه تجارب ناخودآگاه نوزاد در محیط زیست اجتماعی و فرهنگی او، در این دوره سه ساله اول بطور مستقیم بر روی ساخت فیزیولوگی مغز او تأثیر میگذارند. نتایج حاصل شده از این تأثیرات از این قرار هستند:

الف. در سه سال اول عمر، نوزاد، قادر می‌شود به احساسات خویش نظم داده و آنها را تنظیم کند.

ب. نظام ایمنی بدن نوزاد در این سه سال اول ساخته میشود و سرو سامان میگیرد.

ج. پایه و اساس توان کودک، بخصوص در یادگیری زبان و رفتارهای اجتماعی و فرهنگی، در این سه سال اول ریخته میشود.

د. طی این سه سال در درون نوزاد نوع و شیوه رفتار با التهاب‌های درونی (استرس) ساخته میشود. و بالاخره

ه. در این دوره سه ساله اول است که در درون نوزاد شیوه رابطه برقرار کردن با خود خویش و با دیگر انسانها ساخته میشود و ناخود آگاه او می گردد. (3)

خود من، نویسنده این سطور، در بیشمار تجارب شغلی خودم در روان درمان گری، با انواع گوناگون انسانهای روان پریشان و روان رنجور آشنا شدم و شناختی نسبتاً عمیق نسبت به آنان پیدا کردم. آثار تمامی امور بالا را که آمد، به کرات و به روشنی و وضوح کامل از طریق شناخت زندگینامه و روابط خانوادگی اینگونه افراد روان رنجور، چه از زبان خودشان و خواه از طریق گزارشهای اجتماعی و بیوگرافی های روانی آنان، مطالعه و تجربه کرده ام.

با وجود آنکه هیچکدام از ساز و کارهای بالا را هیچ انسانی قادر نیست بیاد آورد. ولی آثار آنرا میتوان هم در خود خویش و هم در دیگران مشاهده کرد. در واقع تمامی امور بالا بخشهای مهمی از وجدان فردی هر انسانی را میسازند.

 

چگونگی ایجاد یگانگی و شفافیت در وجدان فردی و رشد روز افزون آن:

 

در بالا از قول ابوالحسن بنی صدر آمد که وجدان همگانی از سه وجدان تاریخی و علمی و اخلاقی تغذیه میکنند. حال این سئوال پیش میآید: چگونه وجدان فردی انسان که ریشه در وجدان های تاریخی و علمی و اخلاقی او دارد، قادر میگردد، یگانگی و شفافیت، و همراه با آن رشد روز افزون خود و شخصیت خویش را حاصل کند؟

جواب روانشناختی به سئوال بالا این است: هر گاه تمامی آن داده ها و اطلاعات و شناخت های اخلاقی و علمی و تاریخی که ما آموخته ایم و میآموزیم، و بر روی آنها بطور پیگیر کار و تأمل میکنیم، از یگانگی و شفافیت برخوردار باشند، در روح و روان ما، ثبات و استواری و قوام و دوام (Consistent) درونی ایجاد خواهند کرد.

در واقع اگر این داده های آموخته شده ما واقعی و حقیقت داشته باشند، یعنی رها از دروغ و تحریف باشند، به پندار و کردار و گفتار و احساسات ما یگانگی و شفافیت می بخشند. در نتیجه وجدان فردی ما برخوردار از شفافیت و یگانگی میگردد. دقیقتر بگویم، اگر پندار و کردار و گفتار و احساس هر انسانی در تضاد و تناقض با یکدیگر نباشند، یعنی فکر و حرف و عمل او از یگانگی برخور دار باشند، نه تنها در درون او همگونی، هم نوایی و هماهنگی ایجاد خواهد گشت، بلکه سبب ثبات و استواری درونی و بیرونی او نیز میگردد.

چرا که ما انسانها موجوداتی فرهنگی و اجتماعی هستیم. در نتیجه در تمامی زندگی خویش با دیگر انسانها در همکاری و تعاون گذران عمر میکنیم. اگر روابط ما با دیگران از شفافیت و یگانگی و صداقت برخوردار باشند. اینها همه نه تنها در درون ما صمیمیت ایجاد میکنند، بلکه سبب ثبات درونی ما نیز میگردند. طوری که روح و روان ما سالم و رها از تنش های ویرانگر میگردند. در نتیجه همکاریها و تعاون ما با دیگر انسانها زمانی بسیار طولانی، حتی تا آخر عمر ما، ادامه پیدا خواهند کرد.

بنا بر واژه پر معنی و بسیار با اهمیت ابوالحسن بنی صدر، اگر ما رابطه « حق با حق » هم با خود خویش و هم با دیگر انسانها برقرار کنیم. یعنی به حقوق پنجگانه خود و دیگر انسانها واقف باشیم و بر اساس آنها عمل کنیم، حاصل این رابطه، شفافیت و یگانگی با خود و دیگران، در نتیجه خوبی، خوشی، شادمانی و رشد متقابل خواهند گشت.

در این صورت، روابط انسانی ما با دیگران، از همسر و فرزندان خویش گرفته تا تمامی دیگر انسانها در همه جای جهان، رابطه‌ای بسیار محکم، استوار، و پایدار در دوستی، تا ابد، ثابت و پا برجا باقی خواهند ماند. ما با وجدان فردی حقوند خویش و بیان آن در پندار و کردار و گفتار و احساسات خودمان روز به روز اجتماعی تر و تعاونی تر میگردیم.

در نوشته بعدی به روانشناسی وجدان همگانی خواهم پرداخت.

 

منابع و مأخذها:

( 1 )

ابوالحسن بنی صدر: دموکراسی کتاب دوم در « ارکان دموکراسی جلد اول» تاریخ انتشار: فروردین 1393؛ انتشارات انقلاب اسلامی

( 2 )

Wolfgang Singer; Der Beobachter im Gehirn. Essays zur Hirnforschung; S. 13; Suhrkamp, Frankfurt am Main 20012

( 3 )

Martin Korte; Wir sind Gedächtnis. Wie unsere Erinnerungen bestimmen, wer wir sind, ab S. 33 ; Deutschen Verlages. Anstalt 2017

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید