back to top
خانهنویسندگانهادی قدسی: مفهوم فجور درقرآن

هادی قدسی: مفهوم فجور درقرآن

alnizan 

ابتدا به کاربردعمومی واژه ازمنابع مختلف می پردازیم.

در واژه نامه المنجد- افْتِجَاراً [فجر] فی الکلام: سخن را بى آنکه از کسى شنیده باشد جعل و اختراع کرد.

راغب اصفهانی- فجور دریدن پرده دین است.

قاموس قرآن- فجر: شکافتن. «فَجَرَ الْقَناهَ: شَقَّهُ» بعضى قید وسعت را بآن اضافه کرده‏اند وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً اسراء: 90. گفتند:هرگز بتو ایمان نیاوریم تا از این سرزمین براى ما چشمه‏اى بشکافى. فجر و تفجیر هر دو متعدّى‏اند و تفعیل براى مبالغه است وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً- کهف: 33. میان آندو باغ نهرى شکافتیم و جارى کردیم. صبح را از آن فجر گویند که شب را میشکافد (مفردات) … وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً اسراء: 78. و نماز صبح را بخوان که نماز صبح مشهود است «فجر» در آیه بمعنى صبح است خواه بمعنى فاعل باشد (شکافنده شب) و خواه بمعنى مفعول (شکافته شده).گناه را بقول راغب از آن فجور گویند که پرده دیانت را پاره میکند عامل آن فاجر است وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً نوح: 27.

همانطورکه اغلب مفسران هم گفته اند، فجورشکافنده، پاره کننده است. قول المنجدراهم می توان دراین راستا دانست، جعل واختراع سخن. به این ترتیب که پاره کننده حقیقت موجوداست تا ازآن سخنی جدید وجعلی بیرون آورد. بنابراین، فجور شکافتن یا برش چیزی است تا ازمیان آن، چیزی دیگر نامتجانس با آن بیرون آورده شود. درآیات متعددی درقرآن، از ریشۀ این واژه برای شکافتن زمین وبیرون جهیدن آب ازآن استفاده شده است. میدان عمل این واژه، هم درموارد مادی به کاررفته است وهم موارد غیر مادی که به انسان ربط پیدا می کند.

در سورۀ شمس می فرماید: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) – سوگند به خورشید وگستردگی نورش (1). سوگند به ماه که همواره در پی خورشید است (2). و به روز سوگند وقتى که همه جا را روشن مى‏سازد (3). و به شب سوگند وقتى که روزرا مى‏پوشاند (4). و سوگند به آسمان و کسى که آن را بنا کرد (5). و سوگند به زمین و آنکه آن را بگسترد (6).

این آیات گوشه ای از خلقت را تشریح می کنند که چگونه روابط میان کرات، ثابت وطبق برنامه ای ثابت و منظم (حق) هریک در جایگاه خود، مأموریتی را برعهده دارند. اهمیت این نظم درهستی را با یاد کردن قسم به هریک از موارد بالا یادآوری می کند. پس ازآن می فرماید: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) – و سوگند به نفس و آن کس که او را چنان نظم داد تا (7). فجور و تقوا را به او الهام نماید (8). پس از تشریح نظم موجود در هستی که برپایۀ حق استوار است، نفس را ترتیبی میدهد که دونیرو یا ابزار تقوا و فجور را به او الهام کند که در آن، فجور ابزاری است که میتواند باطل را که در هستی وجود ندارد خلق کند. به این ترتیب حادثۀ عظیمی در هستی به وقوع می پیوندد که شیطان به مخالفت با آن قیام می کند. فجور ابزاری است که دستگاه روان انسان می تواند با آن، به کمک سانسور(کفر) حق را نادیده گرفته، آن را بشکافد و باطلی را از درون آن خلق کند و انسان را به آن باطل وابسته گرداند و تقوای (استقلال) انسان را مورد مخاطره قرار دهد.

میل انسان به فجور

درسوره قیامت آیه 5 آمده است: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه – بلکه انسان میل دارد باقی عمرخودرا فجورکند. این آیه میل انسان را به خلق باطل نشان می دهد. أَمْ نجْعَلُ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ کالْمُفْسِدِینَ فى الاَرْضِ أَمْ نجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کالْفُجَّارِ(۲۸ص) – و یا پنداشتند که ما با آنهایى که ایمان آورده و عمل صالح کردند و آنهایى که در زمین فساد انگیختند یکسان معامله مى کنیم و یا متقین را مانند فجار قرار مى دهیم؟ کسانی که عمل صالح دارند با کسانی که فساد برمی انگیزند را با متقی (مستقل) و فجار مقایسه می کند و فجار را در برابر متقی قرار می دهد. از این مقایسه چنین نتیجه گرفته می شود که فاجر کسی است که با عمل فجور (سانسورحق و خلق باطل) و خروج از حق، استقلال خویش را ازدست می دهد و ضرورتن به ساختۀ ذهن خویش وابسته می شود. به این ترتیب، مفهوم فجوردرآیه موردبحث عملکردی است که حق رامی شکافد تا از درون آن، آنچه را که میل وقصد دارد(باطل) خلق نماید. مترادف قرار دادن فاجر با متقی(مستقل) این نتیجه را می رساند که خالق باطل او را به ساختۀ ذهن خویش وابسته می کند. همانطور که می دانیم، بنابرقرآن، حق برنامه ایست که پایه واساس خلقت رامی سازد. به این معنا که هرچه راخداوند آفریده است، به موجب و برپایه قواعدی ثابت وماندنی وبرنامه ای مدون به نام حق بوده است که از خود هویت وهستی دارد وهر اتفاقی که در هستی می افتد در چهارچوب همان برنامه می باشد. برای مثال: اگر برگی ازدرخت می افتد، در نتیجۀ عملکرد عواملی نظیر حرارت، رطوبت و… می باشد که حالتی را پدید می آورند که آن برگ حتما در آن لحظه باید از درخت جدا شود. و یا بنابرقرآن، اگر فردی ظلم کند، ضرورتن فلان اثر مخرب را بر نفس او می گذارد. وبه دلیل اینکه نفس انسان را در جهان باقی نمایندگی می کند، این خسارت را باخود همراه دارد. بهشت و جهنم همین است. این عملکرد که انسان حقیقی، یعنی نفس را در برابر انسان واقعی که ما باشیم قرار می دهد که مدام در حال مبارزه بین استقلال و وابستگی به سر می برد، زحمتی است که در طول زندگی دنیائی گریبان او را گرفته است. در آیۀ 4 از سورۀ بلد می فرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَد ما انسان را در رنج آفریدیم مصداق این مکانیزم می باشد. در سورۀ انفطار می فرماید: إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِیمٍ(۱۳) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِیمٍ(۱۴) و در روز قیامت ابرار در نعیمند (۱۳). و فاجران در جهنمند (۱۴). ابرار افرادی هستند که برای کمک رسانی ویاری به دیگران بدون چشم داشت، یعنی با استقلال اقدام می کنند. بدون قصد سلطه بردیگران و یا زیر سلطۀ دیگری رفتن انفاق می کنند ویاری می رسانند. فاجران افرادی هستند که در روابط قوا زندگی می کنند ودر پی وابستگی خود و دیگران، یا سلطه گری هستند. آیۀ بالا جایگاه این دو گروه را در جهان غیر مادی مشخص کرده است. حال به چگونگی عملکر د فجوردرنفس می پردازیم.

عملکرد فجور

بنابر قرآن، خلق باطل مخصوص انسان است وهیچ موجود مادی دیگری توانا به چنین کاری نیست. اما شناسائی چگونگی عملکردآن در دستگاه روان، کار مشکلی نیست. بامثالی دراین مورد به روشن کردن آن می پردازیم: انسان برای ساختن دروغ (باطل) چه مراحلی را طی می کند؟ ابتدا باید راستی (حق) وجود داشته باشد تا دروغی را بتوان برپایه آن ساخت. زیرا بدون وجود راست، محال است بتوان دروغی را خلق کرد زیرا دروغ همواره وابسته به راست است و مستقل نیست ونمی تواند باشد، به این دلیل که اگر از خود استقلال داشت، دیگر دروغ نمی شد. فجور همین عمل شکافتن راست و بیرون آوردن دروغ وخلق آن ازدرون راست می باشد. این دروغ ازخودش هستی ندارد و وجودش وابسته به آن راست می باشد. برای مثال وقتی شما جلوی آئینه قرار می گیرید، تصویر شما حقیقی نیست ووابسته به وجودشماست. آن تصویرمستقل از شما قادر به ماندن یا محوشدن نمی باشد، اما به محض رفتن شما از جلوی آئینه، آن تصویرناپدید می شود. دروغ همان تصویری است که ساختۀ ذهن انسان می باشد. در اینجا، دروغگو عامل قلب یا تغییر شکل امری راست می شود و فجور اتفاق می افتد. ظلم، تجاوز، تکبر، حسادت، فریب و مواردی ازاین نوع، همگی فرآورده های عملکرد فجور هستند که با همین مکانیزمی که درمورد دروغ دیدیم، ساخته می شوند. اما همۀ این ها نتیجۀ قرار گرفتن در روابط قوا می باشند که با حق که جنس نفس می باشد سنخیتی ندارند و برای ایجادش باید نفس، یا حق را شکافت تا بتوان آن ها را ایجاد نمود. به این ترتیب انسان خالق فجور می شود. یعنی از درون حق چیزی را ابداء می کند که در هستی وجود ندارد.

هنگام خلق انسان، شیطان دوحق نمادین که آتش و خاک باشند را شکافته (به حقیقت آنها که دو موجود مستقل هستند، و ربطی به برتری یکی بر دیگری ندارند، تجاوز کرده) تا ازمیان آن، برتری (صفتی بدون پایه واساس) یکی از دیگری را خلق کند وتکبرکند. به دلیل همین تکبر، اصل استقلال شیطان بودن خودرا ازبین می برد وبه شیطانی دیگر که وابسته به چیزی واهی و ساختگی به نام برتر بودن است بدل می شود. او دیگرنمی تواند در بهشت ماندگار شود زیرا بهشت جایگاه حق است وباطل نمیتواند درآنجا حضور داشته باشد. بنابراین، “فجور” با فرآورده های آن (برتری جستن، ظلم، تجاوز، دروغ و….) یکی نیست ومفهوم آن عملکردی است دردستگاه روان انسان که حاصل آن گناه می باشد نه اینکه خودش گناه باشد وناحق. کارش جعل باطل با عاریه گرفتن هستی یا حق است. وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیم -انفطار64 و آنها که فاجرند درجهنمند فجار کسی است که دستگاه روانی او حق (هستی) را می شکافد تا از درون آن باطل را خلق نماید. خلق باطل بدان حد در خلقت مذموم است که خداوند (به وسیلۀ حق یا همان برنامۀ هستی) شیطان را نه برای نافرمانی از خالقش از بهشت اخراج کرد، که براثر خلق تکبر(فجور) از آنجا رانده شد. شیطان آزاد بود تکبر بکند یا نکند، همچنان که آزاد بود از خالقش فرمانبرداری بکند یا نکند، که نکرد. اما به دلیل وابسته کردن خود به باطل یا نژاد وبرتری جستن، استقلال(تقوا) خودش را خدشه دار کرد و از بهشت بیرون شد. بنابراین، فجور نیرو یا ابزاری است که با آن انسان قادر است با اختیار از آن ابزاربرای قلب حق استفاده بکند یا نکند. وبنابر آیۀ بالا، انسان میل به استفاده از آن را دارد.

رابطۀ فجور با استقلال و آزادی

قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (13) اعراف. (خداوند به شیطان) گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چیز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او والاترم، مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گِل (12). گفت: از این مقام فرو شو تو را چه رسد که تکبر کنى؟ بیرون رو که تو از خوارشدگانى (13). ازاین گفتگوی نمادین میان خداوند و شیطان، اطلاعات زیادی میتوان استخراج نمود، اما آنچه به روشن کردن مفهوم واژه های فجوروتقوا به کار می آید به این قرار است: 1- درجواب پرسش خداوند، شیطان میگوید من ازاو برترم. دراینجا شیطان استقلال (تقوا) خویش را به مثابه یک مخلوق مستقل مورد مخاطره قرار میدهد وخود را وابسته به نژاد خویش(آتش) می کند وخود را با انسان دررابطه قوا قرارمی دهد تا برتری خود را (تکبر) اعلام نماید وسقوط کند. همانطور که در بالا آمد، دلیل خوارشدن شیطان، وابسته کردن خویش به نژادش که مقدمه تکبرش است می باشد. دلیل این برداشت ازآیه این است که خداوند علت بیرون کردن اورا ازبهشت نافرمانی ازآفریدگارش نمی داند، بلکه اورا به علت تکبرسرزنش میکندوازبهشت می راند. 2- به دلایل یادشده، شیطان آزادی نافرمانی را در خلقتش داشته است، اما برخلاف انسان توان بازیابی استقلال خویش (تقوا) رادرخلقتش نداشته وبا ارتکاب اولین فجور(تکبر- که محرک ایجادش سانسور حق و وابستگی نژادی بوده است) ازجایگاهش سقوط میکندوبازگشتش ممکن نمی شود وخداوند فقط مهلتی را تا قیامت به او می بخشد. برخلاف انسان که با عملکرد تقوا می تواند فرآوردۀ فجور(وابستگی) رابازسازی کرده واثرات آن را ازنفس خود زدوده، استقلال خود را باز یافته و به بهشت بازگردد(فجر28). 3- با از دست دادن استقلال (تقوا) خود به مثابه یک فرشته بلندمقام، این باربا استفاده از آزادی خود که خلقت به او داده است، با آفریدگارخود وارد رابطه قوا میشود (افزوده شدن بیماری بر بیماری، بقره آیه10) وازامراوسرپیچی میکند (معنای اتقوالله- ازدررابطه قوا قراردادن خودباخداوند برحذرباشید). خداوند شیطان را به خاطر سرپیچی اش بازخواست نمی کند، بلکه دلیل آن را می پرسد. شیطان آزادی انتخاب میان قبول امرخدا و قبول نکردن آن را داشته است، این آزادی را دیگر ملائک هم داشته اند (فسجدواالا ابلیس) خبرمیدهد که تمامی ملائک سجده کردند بجزشیطان (یعنی می توانستند سجده نکنند). واین امراهمیت وگستردگی آزادی را درخلقت میرساند وآن را حق گردانده است. اما استقلال (تقوا) رابا اجتناب به ورود به روابط قوا باید پاسداری کرد. شیطان باهمین مکانیزم انسان را وارد روابط قوا با خدا کرد تا از میوه ممنوعه بخورد وازبهشت موقتا بیرون رانده شود.

اما نظرالمیزان برعکس نظر بالا است و براین است که شیطان به دلیل استقلال (ازخدا) نافرمانی کرده است. (جلد8 صفحه 28) [….آرى، اگر ابلیس اسیر نفس خود نمى‏شد و نظر و فکر خود را محصور در چهار دیوارى وجود خود نمى‏ساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمى‏دید، بلکه معبودى ما فوق خود مشاهده مى‏کرد که قیوم او و قیوم هر موجود دیگرى است، و ناچار انانیت و هستى خود را در برابر او بطورى ذلیل مى‏دید که هیچ گونه استقلالى در خود سراغ نمى‏کرد، و بناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او مى‏داد]. به این ترتیب می بینیم که صاحب المیزان قائل به وجود روابط قوا بین خداوند و مخلوقش است که با “اتقوالله” در تضاد قرار می گیرد. به علاوه همانطورکه دربالا شرح شد، ایراد خداوند به شیطان ازبرتری جستن شیطان ازانسان بوده است نه سرپیچی از اوامراو، وشیطان مقام خالقش را از یاد نبرده است زیرا در آیه بعدی ازاو تا قیامت تقاضای مهلت می کند که پذیرفته میشود. ایراد دوم شیطان، البته ورودش درروابط قوا با خدااست که دراین آیه به آن اشاره نشده است. بنابراین، ایرادخداوندازشیطان به دلیل واردشدن درروابط قوا باانسان است که درقبال آن، برای ادعای برتری جستن از انسان، به نژاد خود(آتش، که خود مخلوق است) متوسل می شود واستقلال خود(به عنوان شیطان با تمامی خصوصیاتش) را بابرتری جستن نژادی ازدیگری (ورود به روابط قوا) مورد خدشه قرار می دهد و وجود خود را وابسته به آن می گرداند (من آنم که ازاوبرترم) واز خالق خود غافل می شود. بنابراین، برداشت المیزان بامتن آیه سازگاری ندارد.

رابطۀ فجور با سانسور وخودسانسوری (کفر)

رابطۀ کفر با فجور رابطه ای لازم وملزوم می باشد. عبس 40 تا 42 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئذٍ عَلَیهَا غَبرَهٌ(۴۰) تَرْهَقُهَا قَترَهٌ(۴۱) أُولَئک هُمُ الْکَفَرَهُ الْفَجَرَهُ(۴۲)-و چهره هایى غبار آلود و اندوهبار (۴۰). که ظلمت و کدورت از آن مى بارد (۴۱). آنان همین کافران فاجرند (۴۲). انسان باید ابتدا حق را سانسور کند(آن را نادیده بگیرد، یا کفر بورزد) تا بتواند فاجر شود. در عمل، باید راست را درون خود سانسور کند تا بتواند دروغ را بسازد. بنابراین، کفر یا خودسانسوری شرط لازم ومقدمۀ فجور می باشد. از دید قرآن، میل انسان به سانسور حق و حقیقت وحقوق چنان گسترده است که در آیۀ 17 سورۀ عبس می فرماید: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ بمیرد انسان برای میل به محروم کردن خود.

ازرشد ماندگی جامعه و فجور

إِنَّکَ‌ إِنْ‌ تَذَرْهُمْ‌ یُضِلُّوا عِبَادَکَ‌ وَ لاَ یَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً – نوح 27 چرا که اگر آنها را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه می‌کنند و جز نسلی فاجر و کافر به وجود نمی‌آورند. فاجرکافر کسی است که در سانسور حق و وابستگی به باطل، یعنی اموری که ساختۀ ذهن خودش و یا اذهان دیگران است خو کرده و دراثر خودسانسوری امید تغییر و تحول را بر خود مسدود نموده است. این وابستگی پایه و اساس ناکامی ها و بدبختی های انسان در این جهان و کمبودها را برای نفس پس از مرگ تشکیل می دهد. بنابراین آیه، وابستگی وقتی همراه با خودسانسوری (خودرا از دریافت اطلاعات و داده هائی که منطبق با امیالش نباشند محروم کردن) می شود، نجات انسان از آن به آسانی صورت نمی گیرد و آزادی او درمحدوۀ همان وابستگی ها زندانی می شود ودرامور اجتماعی، در خدمت سلطه گران در می آید. درنتیجه رشد انسان ناچیز می شود و جامعه هم به نوبۀ خود از رشد بازمی ماند. چنانچه این امر در جامعه گسترده شود، به نابودی جامعه منجر می گردد. قرآن بارها از نابودی جوامعی در گذشته یادآوری می کند و هشدار می دهد.

بیان نو: مفهوم فجور درقرآن (bayanerochan.blogspot.com)

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید