توضیح: چون حجم مطالب بخش بیست و چهارم گردآوری کوتاه نگاریهایم زیاد شد، به اقتضای انتشار در وبسایت، قرار بر انتشار آن در دو نیمه شد.
از نوبت پیشین گردآوری کوتاهنگاریهایم تا کنون، چند مطلب را به مقتضای روز نوشتهام. یکی متعاقب درگذشت دکتر محمد ملکی بوده که چنین نگاشتم: «دکتر محمد ملکی یکی از اسطورههای مبارزات حقمدارانه درگذشت. امروز باید شادباش دوستداران او باشد چرا که محبوبشان سرفرازانه عمرش را به پایان برد. تمام قد در برابر آن بزرگمرد فرزانه تعظیم میکنم که اسوهای بس ستودنی بود. آزادی ابدیت مبارک ای پیر آزادی خواهی!»
مطلب دوم در واکنش به اظهارنظری از جانب آقای کمال حیدری از مراجع شیعه درباره قرآن رایج بود، ایشان گفته بودند: «این کتاب قرائت عاصم به روایت حفص است؛ این چه ربطی به پیغمبر دارد آقا؟! عاصم برای ۱۲۰ و حفص هم برای ۱۸۰ سال بعد پیامبر است. اینی که دست ماست رفقا، قرآن نیست! اینی که دست ماست، روایت حفص از عاصم، و عاصم از تابعین، و تابعین از اصحاب پیامبر، و اصحاب از پیامبر روایت کردهاند؛ یعنی حداقل ۴ واسطه. شما نمیتوانید ثابت کنید که اینکه دست ماست، از پیامبر است و قرآن واقعی است» بنده در واکنش به اظهارات ایشان نوشتم: «ظاهراً ایشان فرق کتابت قرآن را با قرائات آن نمیداند که چنین تیشه بر ریشه اصالت قرآن میزند! باید از او پرسید اگر این قرآن اصالت ندارد، آنگاه آیا مرجعیت شما اصالت دارد؟! دینی که شما به اساسش دسترسی نداری چطور در مقام مرجعیت آنی؟! بواقع در شگفتم از این همه بدفهمی!» در پی این اظهارنظر؛ برخی بر بنده خرده گرفتند که خیر نظر ایشان در مورد قرآن اینگونه نبوده است و مستند شما فیلم تقطیع شدهای است که در آن کلام ایشان تحریف شده است و نیز دیدم که تکذیبیههایی در این خصوص هم منتشر شده بود که در واکنش به یکی از آنها نیز نگاشتم: «به جای تکذیبیهها و محکوم کردن این و آن، مقتضی است خود جناب حیدری بفرمایند اشتباه کردهاند و مدعیات خود را درباره قرائت رایج قرآن پس بگیرند وگرنه فیلم کامل تقطیع ناشده جلسه اول سخنرانی ایشان با عنوان «زدن زنان در قرآن» نیز تماماً گویای همان چیزی است که در فیلم تقطیع شده آن آمده!
مطلب سوم به مناسبت شب یلدا بود: «باشد ز پس این یلدا/ کوتاهیِ سیاهیِ ما هم/ باشد زین بار گرانسنگی/ باشیم در پی هم یاری/ باشد که اینبار باز نماند/ تا در حسرت آن باز ننالیم/ که ببالیم که بمانیم/ بر گرده هم جا نذاریم/ باشد ز پس این یلدا …»
اما عنوان مطلب چهارم «ناروایی ارزهای دیجیتال» بود که امروزه بازار آن داغ است که آن را نیز پیش از پرداختن به مطالبی درباره برخی آیات الهی و موضوعات دینی میآورم:
امروزه فناوریهای دیجیتالی جدید به میزان سرعتی در پردازش دادهها دست یافتهاند که دیگر تواناییهای حسی حرکتی انسانهای دارنده آنها نیازی به داشتن ادوات پرسرعت تر را احساس نمیکنند چرا که سرعت بیشتر؛ تأثیری در کاربری آنها ندارد. مثلاً برای کاربر فرقی نمیکند که پردازشی در یک دهم ثانیه انجام شود یا یک هزارم آن، اصلاً او تفاوتی در سرعت حس نمیکند. از این رو؛ سازندگان ادوات دیجیتالی پیش روی خود بحرانی را مبنی بر کاهش فروش محصولاتشان پیش بینی کردهاند و یک راهکار ایشان این بوده که کیفیت محصولاتشان بگونهای باشد که چندان طول عمر نداشته باشد و در نتیجه در آینده نزدیک نیاز به جایگزینی آنها باشد. اما این راهکار ممکن است موجب شود سهم بازارشان توسط محصولات با کیفیتتر دیگر سازندگان تصاحب شود. از این رو گویا برخی از این سازندگان برای اینکه بتوانند همچنان محصولات خود را بفروشند و حتی سهم بازارشان را هم افزون کنند؛ سازوکار ارزهای دیجیتال را ابداع و به راه انداختند چرا که در تولید ارزهای دیجیتال دو عامل پراهمیت است یکی پردازشگرهایی با سرعت بالاتر از پردازشگرهای در اختیار رقبا و دیگر دسترسی به انرژی الکتریکی ارزانتر چرا که پردازشگرهای پرسرعتتر معمولاً برق بیشتری هم مصرف میکند. اما تولید برق و ارائه خدمات برقرسانی در بسیاری از کشورها نه تنها سودآور نیست بلکه بعضاً زیانآور هم میباشد بنابراین سودآوری ارزهای دیجیتالی برای توسعهدهندگان آنها در فروش بیشتر پردازشگرهای پرسرعتتر میباشد چرا که ماهیت تولید ارزهای دیجیتالی رقابتی بوده و از این رو توسعه آنها نیاز به پردازشگرهای پرسرعتتر را روزافزون میکند. از سوی دیگر؛ کسانی که نیاز به پولشویی دارند از این پدیده استقبال میکنند. حاصل سخن اینکه؛ تولید ارزهای دیجیتالی هم به دلیل افزون کردن مصرف برق و هم تولید بیشتر ادوات دیجیتالی که هر دو مخرب روزافزون محیط زیست بوده و از این منظر نیز علاوه بر صوریتر کردن اقتصاد که تبعات اجتماعی سیاسی فرهنگی نامطلوبی، هم در عرصه ملی و هم بین المللی، ببار میآورد، روا نیست.
حال پس از درج مطالب فوق در این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم مطالبی با عناوین یا موضوعات زیر را میآورم:
1ـ بن بست فلسفی در الاهیات
2ـ نقد نظریه اعیان ثابته
3ـ ربوبیت الله
4ـ شناخت خدا
5ـ در مذمت همیشگی تقلید از دین آباء و اجداد
6ـ دعاء؛ راه میانبر نیست!
7ـ معنای تنزیل قرآن
8ـ چرایی منحصر بفرد بودن قرآن
9ـ غفلت از قرآنیت قرآن!
10ـ دخالت پیش فرضها در فهم قرآن
11ـ نیاز به تفسیر قرآن
12ـ آیا استناد به قرآن با این همه تفاسیر راهگشاست؟!
13ـ ارث نوادگان یتیم
14ـ خوانندگی زنان
15ـ اجور زنان
16ـ فرو ریختن کوههای بشری
17ـ داوری داوود
18ـ سلیمان و اسبان
19ـ شاهدی دیگر بر فرزندخواندگی عیسی
20ـ دلالت مَثَل خانه عنکبوت در قرآن
21ـ جهاد اکبر در قرآن
22ـ دعوت به همکاری در فهم قرآن بمثابه متن دقیق
23ـ بررسی انقطاع در نزول آیات سوره یوسف
24ـ نسبت برخی مشاغل با افول اخلاق جوانمردی
1ـ بن بست فلسفی در الاهیات
بن بست فلسفی در الاهیات؛ یعنی نسبت خدا با هستی و نسبت انسان با خدا و هستی، از گذشته تاکنون، همواره دو دلیل مهم داشته؛ یکی این بوده که ساحت معنا را از ماده جدا میدانستهاند و ماده را پست و بنابراین خدا را فاقد شأنی از مادیت، و برای خلقت ماده از معنا فلسفهبافی میکردهاند! و دوم اینکه زمان را مخلوق حرکت دانسته چون خدا را لازمان میپنداشتند چراکه نسبت علم مطلق الهی را با سرانجامی که اراده انسانی رقم میزنند درنمییافتند که در مقاله «زمان، علم خدا و نسبت ارادههای الهی و انسانی» بدان پرداختهام و تبیین نمودهام که «زمان از صفات ذات الهی است». بنا به دو دلیل مذکور همواره بینش فلسفی در نظریات الاهیاتی سردرگم بوده و از پارادایم ربوبیت الله خارج میشده است و مثلاً خدا را معمار بازنشسته میپنداشته یا هستی را دچار جبر مطلق و قائل به سرنوشت و قسمت و امثال اینها.
2ـ نقد نظریه اعیان ثابته
پرسش: آیا نظریه اعیان ثابته را قبول دارید؟ بنا بر مشرب ابن عربی، علت طرح اعیان ثابته بدین قرار است که: خداوند عالِم است و علم او تابع معلومات است؛ اما از آنجا که علم الهی، ازلی است؛ معلومات وی نیز میبایست ازلی باشد؛ ابنعربی، این معلومات ازلی را «اعیان ثابته» مینامد. اعیان جمع «عین» است و عین به معنای «ذات» میباشد. ذات حکایت از وجود دارد؛ اما این اعیان، نمیتوانند «وجود خارجی» داشته باشند (چه که همزمان موجود و ازلی (قدیم) خواهند بود و از این مسئله، تعدّد قدما، لازم میآید). لذا «اعیان» نه موجودند (زیرا تعدد قدما، باطل است) و نه معدوم مطلق (چه که وجودِ علمی دارند؛ یعنی در علم خدا موجودند؛ همانطور که یک بنا، پیش از آنکه برپا گردد و وجود خارجی یابد؛ در علم و ذهن مهندس آن، موجود است). ابنعربی چنین حالتی که نه موجود و نه معدوم است را «ثبوت» مینامد و بدین لحاظ، معلومات ازلیِ حقّ (اعیان) را «ثابت» میداند. اعیان ثابته از ارکان عرفان ابن عربیست و خداشناسی، جهانشناسی و انسانشناسی او بر این نظر استوار است.
پاسخ: مشکل بزرگ در فهم فلسفی ابنعربی و امثال ایشان، یکی ثنویت ماده و معناست بنحوی که ماده را پست میدانند و خدا را فاقد شأنی مادی. دوم خدا را فاقد صفت زمان میدانند بنابراین محدود در قید ازلیت میشوند. و به جهت این دو آنها در درک کلیت نسبت خدا با هستی، و انسان با خدا و هستی درماندهاند. در مقاله «زمان، علم خدا و نسبت ارادههای الهی و انسانی» توضیحاتی دادهام که زمان از صفات ذات الهی است و خدای تعالی هم معمار بازنشسته نیست. مطلبی هم درباره «هستی شناسی» هست که پیشتر نگاشتهام: «در مبحث «هستی شناسی» اول مقتضی است روی واژه «هستی» و معنای آن تمرکز کرد. هستی در مقابل نیستی است و حال آنکه «نیستی» یا «عدم» وجود ندارد. پس هستی را نمیتوان به نیستی تعریف کرد. بلکه هستی باید قائم به خودش تعریف شود و وجودش از خودش باشد. اینجاست که هستی و خدا یکی میشوند چون خدا هم خودی است که وجودش قائم به خودش است. پس جدایی بین خدا و هستی منطقاً وجود ندارد. خدا هستی محض است، اعم از معنا و ماده. خدا همه مکانی و همه زمانی است و نه لازمان و لامکان. وقتی هستی وجودش قائم به خودش باشد و خدا هم وجودش قائم به خودش باشد یا باید بین آنها ثنویتی نباشد یا باید قائل به دو خدا شویم. اگر هستی وجودش قائم به خودش باشد پس مبدأ و معادش خودش است. پس دیگر نمیتوان قائل به یک خدا شد و یک هستی. خدا و فعل خدا از هم جدایی ندارند چون اگر جدایی داشته باشند فعل خدا باید در فضائی محقق شود که آن فضاء خدای دیگری را میطلبد. اگر ما قائل به وجود دو وجودی بشویم که هر یک وجودشان قائم به خودشان باشد، قائل به دو خدایی شدهایم که این امری محال است. نسبت خدا و هستی نسبت یگانگی است.»
3ـ ربوبیت الله
بشریت همواره قائل به ربوبیت ربی یا ربهایی بوده است، به نحوی که هر گروهی، یا هر قومی همواره رب یا ربهایی برای خود معرفی میکردهاند و میپرستیدهاند. در واقع خدایگان خود را میساختهاند و کمال مطلوب خود را در آن ترسیم میکردهاند. حال در این میان؛ ادیان ابراهیمی آمدهاند که بگویند ربوبیت ربی قابل قبول و پرستیدنی است که آن رب؛ واجد ساحت الوهیت هم باشد، یعنی دست او در آفرینش هستی هم درکار باشد، مضافاً اینکه چون آفرینش هستی جز از اله واحد نمیتوانسته باشد پس ربوبیت هم شایسته ربی است که «الله» است چرا که در این صورت زیست آدمی میتواند با هستی توحید بجوید و امکان رشد و تعالی بیابد چون سازوکار هستی از طریق ربوبیت الله بدو نمایانده میشود. به عبارت دیگر؛ الله آفریننده است و رب پروردگار، و تنها حالت درست این است که پروردگار یعنی پرورش دهنده آدمی همان الله باشد که هستی و سازوکار آن را آفریده است و به اصطلاح عامیانه میداند چی به کجاست! و از این رو؛ هموست که صلاحیت دارد روشنامه زیست آدمی را در هستی ارائه دهد که دین الهی نام میگیرد.
4ـ شناخت خدا
پرسش: چگونه میشود خدا را شناخت بدون استفاده از متون دینی؟
پاسخ: «شناخت» امری نسبی است و نسبیت آن به سیالیت و پویایی و روند تغییرات هر پدیده و تواناییهای شناختی شناساییکننده وابسته است. شناخت را میتوان بر دو شق دانست: یکی شناخت نظری و دوم؛ شناخت تجربی. در شناخت تجربی روند و کیفیت آن منحصر بفرد است اما در شناخت نظری از طرق گوناگون و از زوایای متفاوت میتوان تحصیل شناخت کرد. بنابراین تجربه شناختی هر انسانی از خدا از طریق تفکر و تأمل در آفریدههای او منحصر بفرد است که وقتی از آن سخن میگوید میتواند برای دیگران مایه شناخت نظری نسبت به خدا باشد البته این علاوه بر تفکرات و تأملات نظری و فلسفی عمومی در این خصوص میباشد. بنابراین از طرق تجربی و نظری بشری میتوان به مراتبی از شناخت خدایی خدا رسید اما در این میان دین اصیل میخواهد شناخت نظری آدمیان را نسبت به خدا و هستی از بیراهههای احتمالی بدر آورد و تصحیح کند و صحیح آن را تعمیق کند. به عبارت دیگر؛ برای هر شناختی هم باید به نشانههای آفاقی توجه کرد هم نشانههای انفسی و هم نشانههایی که از طریق وحی نشانگری میکنند و شناختی صحیح و در راه است که از این سه وجه توأمان تأیید شود.
5ـ در مذمت همیشگی تقلید از دین آباء و اجداد
پرسش: باطل کننده ایمان منیت است یا موضوع متعلق ایمان کما اینکه ابلیس با منیتش کافر شد. در بحث ایمان ورزیدن مطلب قابل تأملی از ملاصدرا نقل است و آن اینکه ایشان میگویند؛ فرد بت پرست، بت را نمیپرستد، بلکه آنچه میپرستد هوای نفس اوست، زیرا نفسش مایل است تا آن چیزی را بپرستد که پدرانش میپرستیدند. (مطلبی که دایم در قرآن مورد نقد است که اینها میخواهند به شیوه پدرانشان رفتار کنند و این نقد تقلید از شیوه پدران لزوماً شامل بتپرستی نمیشود.) لذا کسی که معتقد به دین و آیینی است اگر این اعتقاد صرفاً به این دلیل باشد که پدرانش بر آن بودهاند پس گویی از هوای نفس خود پیروی کرده است. (من اتخذ الهه هواه) در کتاب «فاجعه جهل مقدس» حول بحث تقوای پیشادینی گفته میشود، نوعی پرهیز از هر پیش داوری و موضع داشتن نسبت به دین، تا بتوان همه آراء را شنید و بهترین را انتخاب کرد و در این صورت امید است که هدایت شامل حال شود (ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻣﻰﺷﻨﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﻳﻨﺶ ﭘﻴﺮﻭﻯ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ، ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﺪﺍﻳﺘﺸﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ، ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﻨﺪ – زمر ١٨)
پاسخ: موضوع بسیار مهم و البته پیچیدهای است. اول ایمان چیست که باطل شدنی است؟ دوم مگر ابلیس ذی اراده بوده که منیتش موضوعیت داشته باشد؟ سوم منیت چگونه باعث کفران میشود و اصلاً کفران چیست؟ چهارم پرستش یعنی چه که آدمی میتواند خداپرست باشد یا بتپرست؟ پنجم آبشخور هوای نفس کجاست؟ ششم چرا تقلید از دین آبا و اجداد مذموم است حتی اگر آنها خداپرست بوده باشند؟
ایمان؛ اعتماد به منبع علم است و پیروی از روشی که آن منبع توصیه میکند بنابراین ایمان باطل شدنی است هرگاه اعتماد زائل شود. اما اگر صحت آن روش توصیه شده پذیرفته شده باشد ایمان یقینی میشود و باطل شدنی نیست، یعنی پیش از تحقق هدف، بنا به اصالت روش، ماحصل کار یقینی میشود چرا که هر روشی هدف متناسب خود را در پی دارد.
از وجه دیگر؛ هرگاه ابلیس آتش قدرت طلبی باشد و شیطان زاده روابط قوا و آدمی دچار آن شود، اصالت را به هدف میدهد و برای او هدف وسیله را توجیه میکند و بجای هدف مطلوب، هدف متناسب وسیلهای که اتخاذ کرده واقع میشود. و از این رو؛ پیروی از شیطان ناقض ایمان میشود چون بجای اصالت روش، هدف اصیل دانسته شده. پس منیت از شیطان نبوده است بلکه از اختیار ذی ارادهای است که روابط شیطانی برقرار کرده، یعنی روابط برتری جوینده.
حال هرکه روابط قوا برقرار کند چون از توحید خارج شده حقی را محقق نمیکند بلکه پایمال میکند و میکوشد حقانیت را بپوشاند تا از او احقاق آن مطالبه نشود و این میشود کفران یا حقپوشی.
اما پرستش یعنی معبود را محور و معیار روابط قرار دادن، بنابراین خداپرستی یعنی ساحت ربوبیت را بر الوهیت منطبق کردن و بتپرستی یعنی ربوبیت جدا الوهیت جدا؛ یعنی اعتباری دانستن قوانین و نظام حاکم بر هستی و نه اصیل دانستن آن که حاصل انطباق ربوبیت و الوهیت است. ماحصل عدم انطباق ربوبیت با الوهیت میشود هوای نفس، یعنی آنچه من میخواهم باشد نه آنچه که هست. من میخواهم دنیا اینگونه باشد تا من به خواستهای خودم زودتر و راحتتر برسم.
و اما چرا تقلید از دین آباء و اجداد حتی اگر خداپرست بوده باشند روا نیست، چون خداپرستی یک امر کیفی است و نه کمی، از این رو در خداپرستی صیرورت نفس آدمی به سوی تعالی است که باید محقق شود یعنی من وقتی خداپرستم که بکوشم نظامات عالم را درک کنم و با آن توحید بجویم، من باید به نوبه خود و به اختیار و اراده خود، نفس خویش را در توحید با هستی قرار دهم تا نفس من پروریده شود. یعنی تمرین و ممارست خود من در حقمداری است که مرا رشد میدهد. بنابراین خداپرستی امری تقلیدی نیست و اصلاً ممکن نیست چون اگر من آدمی از اراده خود غافل شوم و آن را بکار نگیرم دیگر خود را از آدمیت ساقط کردهام چرا که آدمی آدم است به ذی اراده بودن و انسانیت او در گرو این است که مختارانه نفسش را در تعالی بپروراند. ممکن نیست چون هیچ ارادهای نمیتواند خود را بیمحل گرداند چرا که عزم برای بیاراده شدن خود اعمال اراده است پس مادامی که آدمی میخواهد خود را بیاراده کند دارد ارادهاش را بکار میگیرد! بنابراینها خداپرستی هرگاه تقلیدی شود بتپرستی میشود چرا که ربوبیت از الوهیت جدا دانسته شده چون در ربوبیت صیرورت نفس من آدمی هم به اراده خود شرط است وگرنه پرورشی رخ نداده است بلکه اتلاف عمر بوده است و ضایع کردن قابلیت نفس. غایت نفس؛ روح الهی است یعنی باید نفس آدمی خداگونه شود پس میباید خود را دمادم در هیأتی متعالیتر بیافریند. امیدوارم توضیحاتم گویا باشد.
6ـ دعاء؛ راه میانبر نیست!
و اما دعاء؛ آخر چرا ما اینقدر ساحت الوهیت را سطحی و بی در و پیکر پنداشتهایم که گمان میکنیم که در مناقشات و منازعات و مسابقات و معالجات و امثالهم؛ با دعاء کردن خدا به ما عنایت ویژه میکند و از این رو دست به دعاء بر میداریم! دعای قرآنی فراخواندن به حقمداری است، آن هم نه صرفاً فردی که جمعی و اجتماعی! این همه خدای تعالی در قرآنش به آیات انفسی و آفاقی توجه میدهد، بعد ما بیاعتنا به نظم و نظام و چارچوب هستی، هرجا گیر میکنیم میخواهیم میان بر در برویم! نه! اینگونه نیست! نظام علّی معلولی حاکم بر هستی ابداً نقض نمیشود! بنابراین بیخود به خودمان امید واهی ندهیم بلکه ریشهیابی کنیم که از کدام رو به بدبختی و بیچارگی رسیدیم! راه حل نجات ما در امور اجتماعی تنها و تنها سرلوحه قرار دادن این آیه است که میفرماید: «تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإثْمِ وَالْعُدْوانِ وَاتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ شَدیدُ الْعِقاب« (مائده 2). شاید بگویید در این صورت پس آیه 186 بقره چه میشود که میفرماید: «وَإذَا سَألَکَ عِبادِی عَنِّی فَإنِّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إذا دَعانِ»؟! پاسخ بنده این است که ادامه خود آیه پاسخ را داده و فرموده «فَلْیَسْتَجیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»، پس شرط اجابت دعاء یعنی شرط برآورده شدن خواستههای بشریت در سعادتمندی، این است که دعوت الهی را استجابت کند و ایمان بیاورد به راه و روش الهی تا هدایت شود، و این معنایی جز حقمداری ندارد. خدای تعالی نگفته هرکه مرا تنها به زبان خواند و لساناً دعاء کرد، من بلافاصله خواسته او را اجابت میکنم که در طول تاریخ دیدهایم که چنین هم نبوده است، بلکه معنای «فَإنِّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إذا دَعانِ» این است که تو ای بنده من هرگاه اراده کنی که مرا بخوانی یعنی حقیقت حقه مرا سرلوحه قرار دهی و بر مدار آن عمل کنی؛ پس من به تو نزدیکم یعنی هیچ پیش نیازی برای حقمداری تو نیست الا خواست تو! من حی و حاضرم و از رگ گردن به تو نزدیکتر! پس اگر تو راه نمییابی مشکل؛ خودِ خود تویی و لاغیر! و مخلص کلام اینکه؛ هرگاه حقمداری را قربانی کنیم یا به تأخیر اندازیم در واقع خدا را نپرستیدهایم و هرچه بر سرمان آید از ماست که بر ماست!
7ـ معنای تنزیل قرآن
«تنزیل» قرآن یعنی این قرآن دمادم نازل میشود و می توان به تدریج به فهم بهتری از آن دست یافت. تنزیل قرآن خاتمه ندارد هرچند که نزول آن در 23 سال تمام شده است. تنزیل قرآن از صدر نزول آن آغاز شده است و تا ابد ادامه دارد و این از مهمترین وجوه تمایز قرآن است؛ کتابی که دمادم بنا به مقتضیات روز مصداق مییابد و هدایت میکند و تاریخی نمیشود! کتابی که هماره فهم عمیقتری را به مخاطبش تفهیم میکند و او را در گذشته وا نمینهد! آری! تنزیل قرآن محدود و محصور در دوران نزول آن نیست بلکه هر لحظه پرتوی روشنگر آن را بر وجهی دیگر از مصادیق و نمودهای هستی میتوان دید!
8ـ چرایی منحصر بفرد بودن قرآن
پرسش: سؤالی در تفسیر آیه ۸۸ سوره اسراء داشتم: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أنْ یَأتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا یَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا» تفاسیر متعارف میگویند منظور این است که نمیتوانند کتابی از همه جهات فصاحت و بلاغت و معارف قرآن بیاورند. همین تفاسیر اسباب شبهات فراوانی شده که پاسخهای داده شده به آنها نیز هرگز قانعکننده نبودهاند. به نظر من میرسد که مشکل در اینجا در اصل از سوی شبهه افکنان نیست. بلکه مشکل از ناحیه مفسران است و تفسیرشان از آیه صحیح نیست. هر قدر هم استدلال کنیم که جمیع بشر و جنیان نمیتوانند مثل قرآن در جمیع جهات فصاحت و بلاغت و معارف بیاورند، باز هم استدلال محکمی نخواهد بود و دوباره شبهات بر آن وارد میشوند و معلوم نمیشود که چرا تا ابد محال است که جمیع انس و جن قادر به آوردن مثل قرآن نیستند. آری شاید بتوان استدلال کرد که آوردن مثل قرآن بسیار مشکل و صعب است، ولی چگونه میتوان استدلال کرد که آوردنش توسط انس و جن محال است. میخواستم نظر شما را در تفسیر این آیه جویا شوم.
حق پور: پاسخ در ویژگیهای منحصر بفرد قرآن است. یکی از این ویژگیها در آیه بعدی همین آیه بیان شده است: «وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنّاسِ فی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأبَى أکْثَرُ النّاسِ إلّا کُفُورًا»، یکی از ویژگیهای قرآن قابلیت «تصریف» است یعنی تعمیم دادن یک گزاره هدایتی به مصادیق دیگری که آدمیان با آنها سروکار پیدا میکنند و باید در قبال آنها اتخاذ تصمیم نمایند. قرآن تمامی مبانی هدایت آدمیان را به سوی سعادت بیان نموده است و با تصریف این مبانی میتوان در قبال همه مصادیق واقع شده در گذشته و حال و آینده داوری نمود و از این رو قرآن خود را «تبیان لکل شیء» معرفی کرده (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانَاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدَیً وَ رَحْمَهً وَ بُشْرَی لِلْمُسْلِمین ـ نحل 89)
ویژگی دیگری که در قرآن منحصر بفرد است انطباق تام و تمام «ربوبیت» با «الوهیت» است یعنی آموزههای قرآن منطبق با سازوکار هستی و آفرینش است و از این رو قرآن در آیات عدیده تأکید میکند که «رب» باید همان «الله» باشد. یعنی فقط خدای خالق شایسته پروردگاری مخلوقاتش است در رشد و تعالی.
ویژگی دیگر قرآن که آن را منحصر بفرد کرده است؛ بیان دقیق آن است؛ یعنی قرآن بنحوی سخن گفته که نه تنها میان گزارههای آن هیچ تضاد و تناقض و تزاحم و تعارضی نیست بلکه هر گزارهای گزارههای دیگر را ایجاب میکند بنحوی که اگر گزارهای از بیان قرآنی حذف شود مفاهیم آن دچار نقصان میگردد. از این رو اگر کتابی دیگر مثل قرآن بخواهند بیاورند اگر فقط یک گزاره هدایتی آن با قرآن متفاوت باشد دیگر آن کتاب انسجام مفهومی و ایجابی ندارد.
در این میان دقت به واژه «لا یَأتُونَ» در آیه 88 اسراء مهم است؛ آیه میگوید اگر بخواهند کتابی بیاورند، دقت کنیم نمیگوید کتابی بنویسند یا گرد بیاورند بلکه میگوید کتابی بیاورند! چرا کتابی مثل قرآن آوردنی است نه نوشتنی و گردآوردنی؟! چون مدعیان منطقاً مشکلی با اصل انطباق ربوبیت با الوهیت نداشتهاند بلکه میگویند ما هم میتوانیم کتابی مثل قرآن از ساحت الوهیت بیاوریم و قائل به تکثرگرایی در این خصوص میشوند و حال آنکه فاعلیت وحی با خداست نه با پیامبر. توجه به معنای اصلی «کتاب» که ماهیتاً نامه است، نامهای از فرستنده به گیرنده، راهگشا است چرا که قرآن نامه الهی است و در ارسال نامه؛ گیرنده ارادهای در ارسال آن ندارد. پس به خواست آدمیان نامهای از ساحت الوهیت برای آنها فرستاده نمیشود مگر اینکه خدای تعالی بخواهد و به استناد قرآن او خواسته است نبی اسلام خاتم النبیین باشد بنابراین دیگر حداقل هیچکس را نسزد که ادعا کند نامهای از ساحت الوهیت به او رسیده است و این گواه بطلان اصالت مدعیات مدعیان کشف و شهود باصطلاح عرفانی است. امید که حق مطلب را به حد کفایت اداء کرده باشم.
9ـ غفلت از قرآنیت قرآن!
یکی از عوامل اصلی در بدفهمی قرآن این است که پیش از خواندن و تأمل در متن خود قرآن، فهمنده به سراغ متون تفسیری و تشریحی برود و عنان فهم خود را دست آنها بدهد و از قرآنیت قرآن غافل شود؛ یعنی چه؟ یعنی قرآنی که آمده راهنمای فهم شود و محک سنجش صدق دیگر متون باشد، منبع دست دوم میشود و مغلوبه فهم و نظر مفسران و شارحان. و حال آنکه روش دستیابی به فهم صحیح از قرآن این است که هرمفهومی که بدان نسبت داده میشود با خود متن قرآن اعتبارسنجی شود به نحوی که اگر دچار تناقض و تعارض شد بطلان آن فهم اعلام گردد. از این رو پیش از در نظر گرفتن انسجام ارکان متن قرآن، رجوع به تفسیر و شرح و امثالهم خطاست. البته همه این توضیحات برای کسی صائب است که قرآن را متنی الهی و بدون تناقض و تعارض بداند. نکته بسیار جالب توجه این است که تنها در این صورت و بدین روش میتوان آفات بدفهمی متن را به حداقل رساند چرا که تا زمانی که فهم منسجم از یک گروه آیه قرآن حاصل نیامده فهم از آن نباید و نشاید که بعمل درآید، یعنی زمانی مجاز به عمل به یک آموزه قرآنی هستیم که بدان علم یابیم و دلیل اینکه در گروه آیههای قرآن تمرکز موضوعی وجود ندارد دقیقاً همین است چرا که اگر بیان یک موضوع گسسته از دیگر موضوعات باشد احتمال اعتبارسنجی فهم آن وجود ندارد و از این رو قرآن بگونه است که هر گروه آیه آن یک «قرآن کوچک» باشد تا بتوان صحت مفهوم مورد نظر در یک گروه آیه را با موضوعات پیرامونی آن در همان گروه آیه سنجید و برای اعتبارسنجی نیازمند کل قرآن نباشیم. توجه کنیم روش فهمی صائب است که در میانه نزول آیات و حتی بعد از اولین نوبت نزول آیات قابل اجراء و کارآمد بوده باشد و نیازمند تمام متن قرآن نباشد هرچند که تمامیت متن قرآن مراتب فهم را عمیقتر میگرداند.
10ـ دخالت پیش فرضها در فهم قرآن
پرسش: آیا میتوان انسان را از پیش فرضهای کلامی، فکری، فرهنگی و تربیتی که دارد جدا کرد و آیا انسان اساساً میتواند این پیش فرضها را در فهم قرآن دخالت ندهد؟ و فهم خود را به جای متن ننشاند؟ به عنوان مثال رویکرد علامه طباطبائی در تفسیر قرآن فلسفی و عرفانی به روش خاص خود اوست چرا؟ چون به فلسفه علاقه داشته و از آن تأثیر پذیرفته…
پاسخ: بتدریج میتوان انسان را از پیش فرضهای کلامی، فکری، فرهنگی و تربیتیش جدا کرد و دقیقاً روش قرآن این بوده است که در زمانه نزولش در طول 23 سال توانسته جاهلیت را به مراتبی از مدنیت تبدیل کند. قرآن روش فهمش را پیش روی فهمنده خود قرار میدهد و فهمندهای که قرآن را قائم به خودش میخواند تا بفهمدش میتواند از پیش فرضهایش بتدریج فاصله بگیرد. البته این مختص قرآن نیست و بسیاری از کتب دیگر نیز چنینند اما تفاوت در انسجام مفاهیم و معانی است که دچار تناقض و تعارض است.
11ـ نیاز به تفسیر قرآن
یکی از مخاطبان گرامی برایم نوشت: «اگر قرآن احتیاج به تفسیر داشت تا تنها عدهای معدود از آن رمزگشایی کنند چرا همراه با تفسیر ارائه نشد، چرا با این همه تفسیر هنوز کتابی ناشناخته نزد مسلمانان است، به نظر من مشکل در این است که این کتاب را رمزآلود جلوه دادهاند که تنها عدهای معدود که به علوم فقه و… مسلط هستند دکان باز کنند و قرآن را چنان تفسیر کنند که سود ایشان است، روزی دروغ و تهمت کلید ورود به جهنم است و روزی برای حفظ اسلام اوجب واجبات… آیا این تفسیرهای دروغین همان بتهای عصر حاضر نیستند که جوامع اسلامی را برای قرنها عقب نگه داشته؟ زمان ظهور اسلام به کسی مسلمان میگفتند که تسلیم حق باشد اما در حال حاضر: «زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست» در پاسخ ایشان نگاشتم: «در اینکه تفاسیر منحرف بسیارند و بدفهمیهای بسیار ایجاد کردهاند شکی نیست اما لازمه ابدی بودن یک متن این است که به گونهای سخن بگوید که با مصادیق اعصار و جغرافیاهای متنوع خوانایی بیابد از این رو زبان حال و تکوین و صفات ناگزیر میشود از سوی دیگر هر متنی از بستر زیستی که از آن برآمده منفک نمیتواند باشد بنابراین با فاصله گرفتن از آن بستر، فهم متن دچار دشواریهایی میشود و مضافاً متونی که مخاطباشان عامه مردم و حتی کودکانند اما میخواهند متعالی سخن بگویند لاجرم باید پیچیدگیهایی داشته باشند و ذومراتب باشند تا مرتبه مرتبه بتوان به فهم متعالی از آنها دست یافت در این صورت و با در نظر گرفتن موارد فوق و نیز اینکه قرآن آیاتش را شامل هم محکمات میداند و هم متشابهات و فهم متشابهات را منوط به محکمات میکند؛ برخی از آیات آن حتما نیازمند تفسیر میشوند تا فهم گردند چرا که باید با مخاطب جدید و بسترهای فهمی او رابطه تفهیمی ایجاد کنند.
12ـ آیا استناد به قرآن با این همه تفاسیر راهگشاست؟!
پرسش: آیا میتوان ادعا کرد که بین فهم عالمان و روشنفکران از قرآن و حقیقت و واقعیت قرآن فاصله وجود دارد یا خیر؟ آیا هیچ عالم و روشنفکری میتواند یقین صد در صد پیدا کند که مثلاً از بین ده تفسیر، تفسیر او به واقعیت و حقیقت قرآن نزدیکتر است یا خیر؟ علامه طباطبایی در مورد آیات 102 و 103 سوره بقره یک میلیون احتمال را در نظر گرفته!!! یک میلیون!!! حال با چنین پیچیدگیهایی از قرآن، آیا اساساً استناد به این کتاب، میتواند راهگشا باشد یا خیر؟
پاسخ: «فهم» امری نسبی است بنابراین همواره بین حقیقتِ واقعیت و فهم آن مراتبی از فاصله وجود دارد و تازه این در صورتی است که واقعیت، آن گونه که هست، دریافته شود. اما با وجود اینکه «فهم» نسبی است میتوان بین «فهم سر به راه» و «فهم در بیراهه» تفکیک و تمایز قائل شد. مضافاً اینکه فهیم بودن یک فهمنده در امری دلیل بر فهیم بودن وی در امر دیگری نیست بنابراین یک مفسر ممکن است آیهای را درست بفهمد در حالی که آیه دیگری را نفهمیده یا بدفهمیده باشد. در فهم قرآن روشمندی بسیار مهم است و روش اتخاذ شده باید با ماهیت قرآن خوانایی داشته باشد و از این رو بنده تنها روش فهم صائب را «فهم قرآن به روش پازل» با توجه به «امور مستمر واقع» دانستهام چرا که در این روش بیشترین اتکاء به خود قرآن است و آنچه آدمیان همواره تجربه میکنند و نه منابع بیرونی. آری! فهم قرآن با تمام پیچیدگیهایش راهگشای هدایت آدمی به جهان بینی توحیدی و زیست مبتنی بر آن است به شرطی که توحیدی و منسجم فهمیده شود و نه پاره پاره و دچار تناقض و تعارض. اما علامه طباطبایی دچار اشتباه شده که میزان احتمالات حالات معانی آن آیه را آنگونه حساب کرده و نمیباید تعداد حالات متصور برای هر رکن آیه را در حالات دیگر ارکان ضرب میکرده چرا که هر مفسری حالات محدودی را برای کل هر آیه نهایتاً متصور میشده و بنابراین جمیع حالات متصوره تمامی مفسران هم عدد بزرگی نخواهد بود. در روش پازل مبنای کار؛ تشخیص حالات ناروا برای هر عبارت با توجه به حالتهای روا برای دیگر عبارتهاست تا آنجا که به فهم بیتناقض و تعارض از آیات قرآن دست یابیم.
نیمه دوم مطالب این نوبت از گردآوری کوتاه نگاریهایم که عناوین آنها نیز در ابتدا این نوبت از انتشار آمد، در نوبتی دیگر منتشر خواهد شد.
نیما حق پور ـ 15 بهمن 1399
www.t.me/Haghpoor
www.instagram.com/nima_haghpoor