13ـ ارث نوادگان یتیم
14ـ خوانندگی زنان
15ـ اجور زنان
16ـ فرو ریختن کوههای بشری
17ـ داوری داوود
18ـ سلیمان و اسبان
19ـ شاهدی دیگر بر فرزندخواندگی عیسی
20ـ دلالت مَثَل خانه عنکبوت در قرآن
21ـ جهاد اکبر در قرآن
22ـ دعوت به همکاری در فهم قرآن بمثابه متن دقیق
23ـ بررسی انقطاع در نزول آیات سوره یوسف
24ـ نسبت برخی مشاغل با افول اخلاق جوانمردی
13ـ ارث نوادگان یتیم
در فقه رایج اگر فرزند قبل از والدینش فوت کند به فرزندانش دیگر ارثی از پدر بزرگ و مادر بزرگشان نمیرسد! و این در حالی است که نیاز مالی نوادگان یتیم معمولاً بیشتر از فرزندان است! اما اگر در آیات قرآن در باب ارث دقت کرده بودند اینگونه فتوا به بیراهه نمیراندند! آیه 9 سوره نساء میفرماید: «وَلْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّهً ضِعافًا خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلًا سَدیدًا»، و باید بیمناکانه دوراندیشی کنند کسانی که وانهادند از پس خود ذریهای ناتوان که بیمناکند بر ایشان، پس باید پروا کنند خدا را و باید بگویند گفتاری محکم (تا آنها دچار عسر و حرج نشوند و حقشان پرداخت شود). اگر در این آیه دقت میکردند که از واژه «ذریه» استفاده شده و ذریه؛ هم شامل فرزندان میشود و هم نوادگان الی آخر، میفهمیدند که قرآن در ارثبری اولویت را به آنهایی داده که کم پشتوانهترند حال چه از فرزندان باشند چه از نوادگان. در آیه 11 نساء هم از واژگان «ذَکَر» و «اُنثی» استفاده شده که دلالت عام دارند یعنی هم میتواند شامل فرزندان شود هم نوادگان. بنابراین نوادگان یتیم از ارث پدر بزرگ و مادر بزرگشان محروم نمیشوند گویی که ارث به پدر یا مادر متوفایشان رسیده و حال میان آنها تقسیم شده چرا که آیه 11 نساء میگوید «یوصیکم الله» یعنی خدا شمایی را که هنوز فوت نکردی سفارش میکند که وصیت کنی برای پسر دو برابر دختر، دقت کنیم فعل مضارع است که دلالت دارد بر اینکه هنوز فوتی اتفاق نیفتاده و سهم هر پسر را از ارث آتی دو برابر دختر سفارش کرده یعنی سهم هر یک را پیشاپیش تعیین کن! پس فرض بر این است که هنوز فرزندی از او فوت نشده و بالقوه میراث به همه فرزندان او رسیده، حال اگر فرزندی قبل از او فوت کرد سهم بالقوه آن فرزند با فوت خودش بالفعل شده به فرزندان فرزند متوفایش میرسد. قرآن کلام دقیق است!
14ـ خوانندگی زنان
پرسش: لطفاً درباره صدای زن (خوانندگی) توضیح دهید. بسیاری از فقها با استناد به آیه 32 سوره احزاب که از زنان میخواهد نازک و نرم سخن نگویند، خوانندگی برای زنان را جایز نمیدانند!!!
پاسخ: اولاً مصداق آیه 32 احزاب در زنانی است که دارای موقعیت ویژهای در جامعه هستند (مانند همسران، دختران و سایر منسوبان پیامبر) و نه همه زنان چرا که مراد از طمع در این آیه احراز موقعیت اجتماعی سیاسی بواسطه نزدیکی به پیامبر بوده است. ثانیاً مراد این بوده که با لحن گفتارشان اغواگری و دلربایی نکنند؛ بنابراین به استناد این آیه نمیتوان حکم به حرمت مطلق صدای زنان در خوانندگی داد. اما طبیعتاً در مورد خوانندگی زنان مانند سایر فعالیتهای اجتماعی، باید بسته به موقعیت و نوع تأثیر آن داوری نمود. وقتی یک خواننده زن برای عموم میخواند طبیعتاً برای ارتباط خصوصی با او مطالبهای از سوی عموم مقدور نخواهد بود و از این جهت حرمتی بر خوانندگی او نیست اما اگر نوع خوانندگی او یا نحوه حضور وی متضمن ترویج بیبندوباری باشد قطعاً فعل او حرام است. اساساً در اینگونه پدیدهها که ماهیتاً رابطهوار هستند یعنی دو یا چند طرف دارند تا رابطه برقرار شود باید بنا به مقتضیات همه طرفهای پدیده داوری نمود که آیا آن رابطه یا روابط مضرند یا نه. بر این اساس خوانندگی زنان در محافل غیرعمومی اگر موجد کشش و ایجاد روابط غیرمعروف شود حرام است و البته این مختص زنان نیست بلکه ممکن است شامل مردان هم بشود. به استناد آیات قرآن میتوان گفت که خط قرمز در روابط زنان و مردان؛ زنا و دوست پنهانی گرفتن است و درباره سایر موارد باید به اقتضاء داوری نمود چرا که حرمت در روابط اجتماعی منوط است به داشتن آثار و پیامدهای مخرب.
15ـ اجور زنان
امروزه بحثهای فمنیستی داغ است بویژه تعارضات و تناقضات حقوق زنان با احکام دینی و آیات قرآن. اما اولاً باید حساب قرآن را از سایر منابع باصطلاح دینی جدا کرد چرا که تاریخ هر پدیدهای ممکن است در سیر زمانی و مکانیش نمودار اصل آن پدیده را دستخوش تغییرات و تحریفات گرداند و این در خصوص آیات قرآن به شدت صادق است بگونهای که در برخی موارد نسبت؛ نسبت وارونگی است. ثانیاً آیات قرآن را باید در چارچوب خود قرآن معنا کرد و شرح و بسط داد نه اینکه آنچه رایج شده یا منابع دیگر گفتهاند مبنا قرار داد و بعد با نقد آنها به قرآن تاخت. بعنوان مثال بنده در مقاله «اثبات حق طلاق زنان در قرآن و توضیح معنای الطلاق مرتان» به استناد آیات قرآن نشان دادهام که زنان نیز مانند مردان حق طلاق دارند و مضاف بر آن در اینجا توجه میدهم به آیه 50 سوره احزاب که دلالت دارد بر حق طلاق زنانی که اجورشان توسط همسران آنها پرداخت نمیشود. زنان مطابق آیات قرآن علاوه بر نفقه و معاش روزمره حق دریافت مزد دارند نسبت به عرف زمانه و خدماتی که ارائه میدهند، یعنی از مازاد درآمد همسر در تأمین معاش و مسکن سهم دارند. قرآن حق دریافت مزد در زناشویی و بچهداری و… را حق زنان میداند و در آیاتی چند آن را برمیشمارد (مانند نساء 24 و 25، مائده 5، ممتحنه 10 و طلاق 6) و میخواهد استقلال اقتصادی ایشان را محقق گرداند. در مقالات «جواز عدم مسؤولیت پذیری در قبال برخی زنان بیوه» و «مفهوم ضرب زنان ناشزه» و «عدم الزام قرآن به پوشیدگی موی زنان» و «جلباب؛ چیستی و چرایی فرو پوشیدن آن» و «جواز تخفیف پوشش و آسودگی زنان در حضور برخی نامحرمان» نیز مستقیماً یا به طور غیرمستقیم به مواردی از حقوق زنان پرداختهام. اما تنها مورد مهمی که بنده حضور ذهن دارم که آیات قرآن با حقوق زنان مصطلح امروزی در تعارض باشد بحث تعدد زوجات است که بنده در دو مقاله «عدم سقف تعدد زوجات در قرآن» و «مِن بعد ازدواج نکن؛ نسخ یا بدفهمی؟» به آیات مربوطه پرداختهام.
16ـ فرو ریختن کوههای بشری
پرسش: سؤال من در ارتباط با آیه ٨٢ سوره نمل است که میگوید: «هنگامی که وعده عذاب کافران به وقوع بپیوند، جنبندهای از زمین بیرون آریم که با آنان تکلم کند…» در مورد اینکه این جنبنده چه میتواند باشد مفسرین نظرات متفاوتی گفتهاند. عدهای معتقد هستند که منظور ظهور حضرت مهدی است و عده دیگری میگویند منظور رجعت عیسی مسیح است و دیگرانی بر این نظر هستند که منظور از جنبنده، حضور فردی به نام دجال در آخر الزمان است که دنیا را به فساد و تباهی میکشد. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میگوید: «لیکن متاسفانه در آیات کریمه قرآن چیزی که بتواند این آیت را تفسیر کند و معلوم سازد که این جنبندهای که خدا به زودی از زمین بیرون میآورد چیست؟ و چه خصوصیاتی دارد؟ و چه میگوید؟ وجود ندارد» میخواستم نظر شما را در مورد این آیه بدانم که چطور آن را تفسیر میکنید!
سؤال دوم من در مورد آیه ٨٨ همین سوره نمل است که میگوید: کوهها را بنگری و آنها را ثابت تصور کنی در صورتی که مانند ابرها در حال حرکت هستند چگونه از لحاظ علمی چنین چیزی ممکن است که کوهها مانند ابر در حال حرکت باشند؟!
پاسخ: اگر به آیات 80 و 81 سوره نمل توجه کنیم میبینیم که موضوع هدایت ناپذیری کران و کورانی است که نمیخواهند بشنوند و ببینند آنگاه در آیه 82 میگوید: «وَإذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ»، و آنگاه که افتاد بر آنها سخن (عذاب)، یعنی نوبتشان شد، «أخْرَجْنا لَهُمْ دابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ»، برون میآوریم برایشان جنبندهای از زمین که با ایشان سخن میگوید، یعنی زبان همدیگر را می فهمند، یعنی وقتی پیمانه ایشان پر شد بالأخره یکی از زمین برمیخیزد و با زبان خودشان با ایشان صحبت میکند و سرجایشان مینشاند! «أنَّ النّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ»، که مردم به نشانههای ما یقین نمیآوردهاند. اینکه میگوید از زمین جنبندهای را بیرون میآورد، یعنی نه از آسمان بلکه از میان خودتان! از همین زمینی که شما را برون آورده یکی دیگر را برون میآورد! یعنی فکر نکنید معجزهای نیاز هست بلکه به طور طبیعی این اتفاق میافتد. مفسران توجه نکردهاند که وقتی قرآن با نام و نشان مصداق نمیگوید میخواهد یک اصلی کلی و امر مستمر واقعی را بیان کند! پس کوشش برای یافتن مصداق خاص بیراهه است. همواره همین طور بوده که عدهای که با زبان خوش دست از ستمگری و تبهکاری برنمیدارند و حرف حساب نمیفهمند، فردی یا عدهای برون میآیند و با زبان خودشان با ایشان صحبت میکنند.
در خصوص آیه 88 نیز باید به آیات قبل و بعد آن توجه کرد که در خصوص قیامت اعمال و عاقبت اقوام است. در این میان میفرماید: «وَتَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُهَا جامِدَهً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»، و میبینی کوهها را میپنداریشان بی تغییر و تحرک، در حالی که درمیگذرند مانند گذر کردن ابرها. مراد از کوهها در این آیه آن کسان و چیزهایی است که در نظر دیگران ثابت و پابرجا و جاودانه بنظر میآیند در حالی که آنها هم به سرعت ابرها در تغییر و تحرک درونی هستند و از این رو فرو ریخته شدنشان ناگهان مشاهده میگردد. در خصوص این معنا از «جبال» به نوشتهای که پیشتر در پاسخ به پرسش دیگری نگاشتهام توجه میدهم:
«راغب ذیل ماده «جبل» معنای آن را در بسیاری آیات اعتباری و استعاری میداند و متضمن معنای ثبات و پایداری یا اشاره به خصلتی که در طبیعت چیزی ریشه دوانیده باشد و نتوان آن را به آسانی از آن گرفت. ستبری و درشت اندامی، عظمت و فراوانی، و نیز گروه زیاد و عظیم نیز همگی در بار معنایی این ماده قرار دارد. (نقل به مضمون) اما مضاف بر اینها باید دقت کرد که «جبال» بیشتر گویای سرشتی است که از چیزی بارز شده باشد. اگر دقت کنیم تنها چیزی که از منظر جنس بسیار با زمین سنخیت دارد، کوهها هستند که از جنس خود آن بارز شدهاند و نمودار ویژگیهای آن میباشند.»
«کوهها» در جوامع بشری هرچند در ظاهر بسیار پابرجا هستند، اما دچار تحولات درونیاند و از این رو سرآمد آنها که فرا برسد به سرعت ابرها میروند. دقت کنیم ابرها تا وقتی میبارند بارش آنها دائمی به نظر میرسند چرا که کوچک شدنشان یا حرکت آنها دیده نمیشود ولی وقتی بارش آنها پایان مییابد و راحتتر میتوان به آسمان نگریست رفتنشان سریع بنظر میرسد. کوه صفتان در جوامع بشری نیز چنین میباشند.
17ـ داوری داوود
پرسش: تفسیر شما از آیات ۲۱ الی ۲۶ سوره ص چیست؟ داود (ع) قضاوتی بین دو برادر میکند و از بابت آن مورد مؤاخذه الهی قرار میگیرد.
پاسخ: پیش از اینکه وارد آیات سوره ص بشویم، بهتر است در آیات 78 و 79 انبیاء دقت کنیم: «وَداوودَ وَسُلَیْمانَ إذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إذْ نَفَشَتْ فیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدینَ»، و داوود و سلیمان آنگاه که داوری میکردند درباره کشتزارها آنگاه که چرا میکردند در آنها گوسفندان مردمان در حالی که ما بودهایم به داوریشان گواهان. نکته اول اینکه الف و لام هم در «الحرث» و هم در «القوم» الف و لام جنس هستند و مراد همه کشتزارها و قومهایی است که تحت حکمرانی داوود و سلیمان قرار گرفته بودند و نه یک کشتزار و یک قوم که فقط یک داوری بوده باشد بلکه همواره داوود و سلیمان میباید درباره چرای گوسفندان در کشتزارهای دیگران داوری میکردند و این داوری هم امر دشواری بوده همچنان که هست. اما نکته بعد این است که در آیه 79 میفرماید: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» و سخنی از داوود در آن نیست. به استناد قرآن میدانیم که سلیمان فرزند داوود است و حکمرانی داوود بدو میرسد. بنابراین «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» بدون ذکر نام داوود گویای این است که چالش داوری درباره چرای گوسفندان ادامه داشته تا اینکه سلیمان بألاخره نحوه داوری صحیح را دریافته. و این بدان معناست که داوود در این خصوص داوری صحیحی نداشته است. حال برویم به سراغ آیات سوره ص؛ از آیه 16 آغاز میکنیم: «وَقالُوا رَبَّنا عَجِّل لَّنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ»، و گفتند ای پروردگار ما زودتر بده به ما سهم ما را پیش از روز داوری! اینجا خدای تعالی به پیامبر میفرماید «اصْبِرْ عَلَى ما یَقُولُونَ»، شکیبایی کن بر آنچه میگویند، و بعد ادامه میدهد: «وَاذْکُرْ عَبْدَنا داوودَ…» و بعد از اینکه عباراتی در وصف داوود و حکمرانی او میآورد میفرماید: «وَهَلْ أتاکَ نَبَأ الْخَصْمِ إذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ إذْ دَخَلُوا عَلَى داوودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ»، و آیا رسیده است به تو خبر دعواگران آنگاه که به زور وارد محراب شدند آنگاه که وارد شدند بر داوود پس او ترسید از آنها، دقت کنیم تا اینجا افعال و ضمایر جمعند و نه مثنی، یعنی چندین نفر به سراغ داوود رفتند نه فقط دو نفر. «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغَى بَعْضُنا عَلَى بَعْضٍ»، گفتند نترس ما دو گروهی هستیم که میانمان دعواست زیاده خواهی کردهاند برخی از ما از برخی دگر، «فَاحْکُم بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنا إلَى سَواء الصِّراطِ»، پس داوری کن میان ما به حق و بیراهه نرو و رهنمون ساز ما را به راستی راه. «وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنا إلَى سَواء الصِّراطِ»، گویای این است که از نظر مراجعهکنندگان؛ داوود در داوریهای پیشینش سرراست سخن نمیگفته و به اصطلاح «استخوان لای زخم» میگذاشته و تکلیف نهایی را مشخص نمیکرده از این رو به او میگویند مخلص کلام را بگو و زیاده گویی نکن و بیراهه نرو و حرف آخر را بزن. بعد یکی از میان جمع میگوید: «إنَّ هَذا أخی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً وَلِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أکْفِلْنِیها وَعَزَّنِی فِی الْخِطابِ»، همانا این برادر من برایش نود و نه میش است در حالی که برای من یک میش است پس او میگوید این یکی را سهم من کن در حالی که چیره است بر من در سخن، یعنی من پسِ زبان او برنمیآیم! اینجا باید به دو نکته توجه کرد؛ یکی اینکه یک میش طبیعتاً از همان گله زاد و ولد شده و در واقع از آنِ برادر دیگر است و از این رو هم حجت کلامی از آنِ آن برادر است و مثلاً میگوید اگر این یک میش از آنِ توست بگو از کجا آن را یک و تنها آوردی؟! نکته دوم اینکه داوود چون در داوری زیر سؤال رفته در حالتی است که خود را تبرئه کند و میخواهد حکمی قاطع صادر کند و از این رو بلافاصله و بدون سنجش کافی موضوع دعوا میگوید: «قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إلَى نِعاجِهِ وَإنَّ کَثیراً مِّنْ الْخُلَطاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَقَلیلٌ مَّا هُمْ»، گفت قطعاً ستم کرده بر تو بوسیله خواستن میش تو که به میشهایش بپیوندد و همانا بسیاری از مال آمیختگان زیاده خواهی میکنند برخیشان بر برخی دیگر مگر آنان که ایمان آوردهاند و عمل صالح کردهاند در حالی که کم هستند این چنین افراد. ناراستی این استدلال آنقدر گویا بوده که خود داوود به اشتباه خود پی میبرد و آن مراجعه به وی را آزمون الهی درمییابد و میگوید: «وَظَنَّ داوودُ أنَّمَا فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راکِعاً وَأنابَ» و خدا هم میفرماید: «فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ وَإنَّ لَهُ عِندَنا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ» و به داوود تأکید میکند که در داوری از هوای نفسش پیروی نکند! «یا داوودُ إنّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فِی الْأرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى…» حال برگردیم به آیه 17 که میفرمود: «اصْبِرْ عَلَى ما یَقُولُونَ» که از این رو بود که خدای تعالی این داستان داوود را برای پیامبر و پیروانش نقل کرد که بگوید گفتار ناروا و سخیف و امثالهم دیگران شما را به واکنش کور و احساسی و امثالهم دچار نکند.
18ـ سلیمان و اسبان
پرسش: آیات 31 تا 33 سوره ص چه تفسیری دارد؟
پاسخ: برای فهم این آیات باید از آیه 30 آغاز کنیم: «وَوَهَبْنا لِداوودَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إنَّهُ أوّاب» در این آیه سلیمان «نعم العبد» معرفی میشود و «اواب» یعنی تا اینجا بارمعنایی این گروه آیات نسبت به سلیمان مثبت است. بعد از این آیه منطقاً باید مصداق بنده خوب بودن و بازگشت کننده به خدا بودن بیاید: «إذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصّافِناتُ الْجیادُ»، آنگاه که عرضه شد بر او در ابتدای شب اسبان تیزرو، «فَقالَ إنِّی أحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی» پس گفت همانا من دوست داشتهام دوستی خوبیها را از یادآوری پروردگارم، یعنی به توصیه پروردگارم خوبیها را همواره دوست داشتهام، بنابراین «حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ»، تا ناپیدا شدن اسبان در پرده شب، یعنی تا زمانی که میتوان آنها را دید، «رُدُّوها عَلَیَّ» آن اسبان را برگردانید بر من، «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأعْناقِ»، پس بیاغازید نوازش کردن ساقها و گردنهاشان را.
19ـ شاهدی دیگر بر فرزندخواندگی عیسی
پرسش: چرا در آیه 91 سوره انبیاء از ضمیر «ها» استفاده شده در «فیها» (وَالَّتِى أحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیها مِن رُّوحِنا وَجَعَلْناها وَأبْنَها آیَهً لِّلْعاٰلَمینَ) اما در آیه 12 سوره تحریم از ضمیر «ه» در «فیه» (وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْراٰنَ الَّتِى أحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِن رُّوحِنا وَصَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَکُتُبِهِ وَکانَتْ مِنَ الْقاٰنِتینَ). این دو چه تفاوتی باهم دارند:
پاسخ: قرآن کتاب شگفت انگیزی است! این اختلاف که بنده تاکنون بدان توجه نکرده بودم مؤید نظریه «عیسی فرزندخوانده مریم» است چرا که در فیها مرجع ضمیر مریم است و در فیه عیسی. یعنی روح خدا در عیسی هم دمیده شده پس دمیده شدن روح خدا در مریم دلالت بر بارداری او ندارد بلکه مراد متعالی شدن است که در مورد هر دو صادق است. سپاس از توجه شما.
20ـ دلالت مَثَل خانه عنکبوت در قرآن
این متن را دوستی برایم فرستاد و نظرم را جویا شد: «چرا عنکبوت در قرآن (آیه 41 سوره عنکبوت: مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أوْلیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإنَّ أوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمونَ) به صیغه مؤنث یاد شده در حالی که کلمه عنکبوت ذاتاً مذکر است؟… منکران و شکاکان به قرآن ایراد گرفتند و اینگونه گفتند که این خطایی از قرآن است. اما حقیقت این است که پروردگار یکتا اراده کرد تا معجزهای در این مورد بیاورد، نشانهای برای تقویت قلبهایمان… علم امروز ثابت کرده که فقط عنکبوت ماده میتواند تار بتند، در حالی که عنکبوت مذکر از تارهای خود فقط برای جابجایی بین درختان و اماکن استفاده میکند و قادر به تنیدن تار نیست… عنکبوت مؤنث بعد از به دنیا آوردن فرزندان، عنکبوت مذکر را میکشد و به خارج از خانه میاندازد و بعد از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، مادر خود را میکشند و به خارج از خانه میاندازند!… و اما پیام آیه چه بود؟ همه به سست بودن تار عنکبوت توجه داریم اما منظور سوره از ذکر داستان خانواده و تار عنکبوت این است که در این خانه همیشه فتنه وجود دارد. بنابراین هشدار میدهد که فتنهها همچون تار عنکبوت پیچیده و گرفتارکننده هستند و اهل نیرنگ در نهایت خودشان هم روزی قربانی نیرنگ میشوند.»
حق پور: نکته اول اینکه در زبان عربی هرگاه در گروهی که تعداد زنان بیشتر از مردان است، حتی اگر یک مرد در میان جمع باشد، از ایشان با الفاظ و ضمایر مذکر سخن میگویند یا خطاب قرار میدهند، بنابراین وقتی قرآن صیغه مؤنث را در خصوص خانهسازی عنکبوت بکار برده یعنی عنکبوتهای مذکر در ساخت آن نقشی ندارند. البته این ظرافت بیانی نه برای تأکید بر بدی نقش عنکبوتهای مؤنث است بلکه به جهت این بوده که بیان قرآن از یک پدیده با واقعیت علمی آن در تناقض قرار نگیرد.
نکته دوم اینکه این یک مَثَل است برای اتکاء به غیر خدا و از منظر سستی تکیهگاه؛ خانه عنکبوت مثال آورده شده است. بدین معنا که عنکبوت خانهای میسازد متناسب خواستهای خودش اما بی توجه به استحکام مورد نیاز در محیط پیرامونیش. از این رو هرچند او میتواند در آن بیتوته کند یا با آن شکار کند اما غافل است از اینکه خانهاش به راحتی از بین میرود و مأمن امنی برای بیتوته او نیست.
نکته سوم ویژگی خانه عنکبوت است که به منظور «فریب» شکار است، اما این فریبکاری دو وجهی است؛ یکی اینکه عنکبوت برخی حشرات را که تار عنکبوت برایشان محسوس و قابل دیدن نیست را میتواند شکار کند اما همین فریب میتواند دامن خود او را بگیرد، بدین ترتیب که حیوانات و حشرات بزرگتری هم که آن تارها را نمیبینند خانه عنکبوت را در مینوردند و در این صورت خود عنکبوت قربانی فریبکاری خودش میشود. اتکاء به غیر خدا هم همین گونه است یعنی کسانی که نظام و قوانین حاکم بر هستی را نادیده میگیرند و با فریبکاری درصدد کسب منافع زودگذر خود برمیآیند و در نتیجه حقوق دیگران را پایمال میکنند در واقع حقوق خود را پایمال میگردانند و موجبات تباهی خود را فراهم میسازند. اتکاء به غیر خدا یعنی دستاویز قرار دادن ناحقها برای کسب منافع دنیوی و این بیراههای بیش نیست که نتیجه آن فقط گمراهی و سرگردانی و تباهی است.
نکته چهارم اینکه عنکبوتان ذی اراده نیستند که فتنهگری را بدانها نسبت دهیم بلکه آنها فریبکاری غریزی میکنند در چرخه طبیعت، بنابراین این عمل آنها مذموم نیست اما هرگاه انسانی که ذی اختیار است چنین کند عمل او مذموم است چرا که زیست انسانی انسانها در گرو شفافیت نیات آنها در تعامل با دیگران است و نه فریبکاری و از این وجه خانه عنکبوت مثل زده شده است.
و اما نکته پنجم اینکه فهمی از آیات قرآن قابل قبول است که در صدر نزول آن نیز امکان فهم آن برای مخاطبان قرآن ممکن بوده باشد بنابراین روابط خانوادگی عنکبوتان موضوعیت نداشته است بلکه مراد سستی فیزیکی خانه آنها بوده است.
21ـ جهاد اکبر در قرآن
پرسش: در قران چه اعمالی جهاد اکبر است؟
پاسخ: در قرآن از ماده «جهد» 41 واژه بکار رفته است که همه آنها هم ناظر بر «جهاد» نیستند و تنها در آیه 52 سوره فرقان «جهاد کبیر» آمده است: «فَلا تُطِعِ الْکافِرینَ وَجاهِدْهُمْ بِهِ جِهادًا کَبیرًا»، پس مباش پذیرای دعوت حق پوشان و نبرد کن با ایشان بوسیله هدایت الهی بگونه نبردی بزرگ. بنابراین جهاد اکبر در قرآن موضوعیتی ندارد و در این آیه هم مراد این است که بطور کوشش فراگیر مبارزه کن نه اینکه جهاد کبیر جهاد بر علیه کافران باشد چرا که «جهاداً کبیراً» گویای حالت است و نقش قیدی دارد.
22ـ دعوت به همکاری در فهم قرآن بمثابه متن دقیق
در راستای «فهم قرآن بمثابه متن دقیق» چند کار یا پروژه ضروری است. اول باید متن قرآن به گروه آیاتهایی که در نزول پیوسته بودهاند تفکیک شود. این کار در وحله اول بدین صورت انجام میشود که هر سوره را خوانده و هرجا با تغییر موضوع محوری یا انقطاع در پیوستگی ضمایر مواجه شدیم آن را یک گروه آیه یا تک آیه تلقی مینماییم. میتوان گفت تفکیکهای بدست آمده با این روش با درصد خطای قابل قبولی با انقطاعهای نزول انطباق دارند. پس از این مرحله شاید بتوان در برخی موارد استدلال کنیم که مثلاً فلان گروه آیه با فلان گروه آیه به دلیل همسانی در محوریت موضوعی و نیز پیوستگی ضمایر پشت سرهم و یک نوبت نازل شدهاند. گام بعدی فهم هر گروه آیه به روش پازل کوچک است که پیشتر چگونگی آن را توضیح داده و در مواردی هم بکار بستهام. در مواردی که به روش «پازل کوچک» نمیتوانیم به فهم درست گروه آیه دست یابیم از روش «پازل بزرگ» استمداد جسته میکوشیم با بررسی عبارتهای مشابه عبارتی که معنای آن را درنمیابیم، معانی و مفاهیم محتمل آن را استخراج نمایم و مجدداً در پازل کوچک معنا و مفهوم معتبر را با اعتبارسنجی بیابیم. اما در این میان به ابزارهای مهم دیگری نیز نیاز داریم که آنها را باید بسازیم: یکی «فرهنگ واژگان مترادف قرآن» است که در آن ضمن برشمردن واژگان مترادف در کنار یکدیگر به وجوه تفاوت در بارمعنایی آنها نیز پرداخته میشود تا در ترجمه و فهم آیات بارمعنایی هر واژه بطور دقیق در نظر گرفته شود. برای موفقیت در این کار باز هم باید از روش پازل بزرگ مدد جست. کار دیگر تهیه «فرهنگ عبارتهای همسان و مشابه قرآن» است چرا که همان گونه که پیشتر توضیح دادهام در قرآن برای تفهیم بهتر و دقیق تر مفاهیم بعضاً به جای بکارگیری عادی واژگان در کنار هم عبارت سازی شده و در بسیاری از موارد عبارتهای همسان یا مشابه بکار گرفته شدهاند. وقتی بتوانیم این دو فرهنگ را فراهم کنیم، در تفسیر آیات قرآن؛ از بسیاری از توضیحات تکراری رهایی مییابیم و کار تسهیل و نیز دقیقتر میشود. «فرهنگ موضوعات قرآن» نیز یکی دیگر از ابزارهای مورد نیاز است که در روش پازل بزرگ بسیار کارآیی دارد. در پایان این نوشتار ناگفته نماند که همه کارها یا پروژههای مذکور میتوانند و حتی باید متداخل و همزمان صورت پذیرند تا بتوانند یکدیگر را تصحیح کنند و تعالی بخشند. حال هرکسی که مایل است همت کند و در این کارهای سترگ در «فهم قرآن بمثابه متن دقیق» همکاری کند لطفاً اطلاع دهد تا توضیحات بیشتر ارائه گردد و هماهنگیهای لازم صورت پذیرد.
23ـ بررسی انقطاع در نزول آیات سوره یوسف
بین آیات 6 و 7 سوره یوسف انقطاع در نزول است، چرا که آیات 1 تا 3 درباره ماهیت وحی منزل و اختصاص برخی از آیات آن به بهترین داستنها است. آیات 4 تا 6 هم درباره رؤیای کودکی یوسف است که مصداق یکی از همان «احسن القصص» آیه 3 است. بنابراین آیات 1 تا 6 قطعاً پیوستگی نزول داشتهاند. اما آیه 7 میفرماید در داستان یوسف و برادرانش بر پرسشگران نشانههایی است و این در حالی است که در آیه 3 به پیامبر و به تبع او به مخاطبانش میفرماید که پیش از نزول این آیات از بیخبران بودند. بنابراین میتوان گفت که وقتی آیات 1 تا 6 نازل میشود از جانب برخی پرسشهایی مطرح میشود که آیه 7 بدان تصریح دارد. از آیه 7 تا 57 سوره یوسف به دلیل توالی استفاده از ضمایر مربوط به یوسف پیوستهاند و انقطاعی ندارند. اما آیه 58 را میتوان سرآغاز گروه آیهای دیگر دانست چرا که هم نام یوسف ابتدای آن میآید و هم میتوان داستان آن را منقطع از داستان یوسف و زن عزیز مصر تلقی کرد. البته باید گفت که این دو گروه آیه پشت سر هم نازل شدهاند چرا که بازگشت به داستان یوسف و برادرانش است و نیز داستان قحطی. آیات 58 تا 101 سوره یوسف هم قطعاً پیوسته نازل شدهاند هم بدلیل توالی ضمایر و هم بدلیل انسجام روایی داستان. اما آیه 102 درباره دوران پیامبر اسلام است نه در ادامه داستان یوسف. بنابراین میتوان آیه 102 تا 111 را گروه آیاتی مجزا دانست هرچند که در ادامه گروه آیاتهای مربوط به داستان یوسف نازل شده باشند.
24ـ نسبت برخی مشاغل با افول اخلاق جوانمردی
یکی از عللی که باعث افول اخلاق جوانمردی در جوامعی که واجد آن بودهاند شده است به وجود آمدن و گسترش مشاغلی است که درآمد و سودشان وابسته به ضرر و زیان و آسیبهای وارده به سایر مردمان است مانند مشاغل مرتبط با پزشکی، تعمیرکاری، رفع منازعات و… ماهیت این مشاغل بگونهای است که هرچه نابسامانی در زندگی مردمان بیشتر شود مشتریان ایشان بیشتر میگردد و در نتیجه درآمد و سودشان افزون میشود. از این رو؛ اگر این مشاغل تنها منبع درآمد و سود صاحبانشان باشد و نیز ایشان نتوانند اخلاق جوانمردی را در منش خود حفظ کنند، آنگاه هرگاه تعداد مشتریانشان کاهش یابد یا از میزان درآمد و سودشان راضی نباشند یا طمع نمایند، بعضاً از کمیت یا کیفیت کارشان کم گذاشته یا بنحوی مراتب مراجعه بیشتر مشتریانشان را فراهم میآورند که در این صورت ضرر و زیان مشتریان از وجه دیگر افزایش مییابد.
از سوی دیگر وجود چنین مشاغلی در جامعه ضروری است چرا که به هر حال فرسودگی مادی و تنازعات اجتماعی لاینفک زیست بشری است و نیاز به درمان و تعمیر و حل اختلاف و… همواره وجود دارد. این چالش به نظر نگارنده دو راهکار نسبی میتواند داشته باشد، یکی؛ اشتغال پاره وقت به چنین مشاغلی و داشتن منبع درآمد دیگری، راهکار دوم؛ دولتی کردن چنین مشاغلی است البته با نظارت کافی چرا که معمولاً مشاغل دولتی دچار چالش کم کاری و نیز سوء استفادههای رانتی میباشند.
باید توجه کرد که در شرایطی که نیاز به چنین مشاغلی در جامعهای زیاد باشد، صاحبان این مشاغل به جهت کثرت مشتریان چندان دچار چالش اخلاقی نمیشوند و از این رو ماهیت چالش برانگیز چنین مشاغلی بروز نمییابد اما کثرت چنین مشاغلی موجب نامتوازنی ساختار اقتصادی و مشکلات دیگری در جامعه میشود که از جمله میتوان به کاهش «زنده بودن زندگی» اشاره کرد چرا که چنین مشاغلی ماهیتاً چندان مولد نیستند بلکه فرساینده منابع اقتصادی واقعی میباشند و نسبت مشاغل زاینده را به سایر مشاغل کاهش میدهند و در نتیجه حجم اقتصادی صوری افزایش مییابد که پیامد آن حاکمیت بیشتر سرمایهداری بر اقتصاد و تخریب روزافزون محیط زیست است.
نیما حق پور ـ 15 بهمن 1399
www.t.me/Haghpoor
www.instagram.com/nima_hag