حاج سیاح درخاطرات خود می نویسد در (سنه 1322قمری _1283 شمسی ) وبا درایران ظاهر شد. شیوع این مرض اول درعتبات وعربستان بود،درکرمانشاه قرنطینه گذاشته شد،ماُمورین واطباء مواظب بودند که فرد مبتلا به این مرض عبور نکند.یک نفر ازعلماء معروف ازنجف با جمعیت وطلاب زیادی به عزم مشهد حرکت کرده وارد کرمانشاه شد.اطباء و ماُمورین خواستند ایشان را درقرنطینه نگاه داشته، اطمینان ازنبودن مریضی پیدا کنند.مریدان ایشان گفتند :”قدوم حضرت آقا برکت ورحمت است ،هرکجا واردشود بلارفع میشود!نباید قرنطینه شوند. ” مامورین گفتند :”حضرت آقا وغیر ایشان ازامثال ایشان درنجف وکربلا بودند پس چطور بلا وارد شد؟ ” همراهان آقا به این دلیل واضح با چماق جواب داده ،طبیب وماُمورین را کتک زدند.به زور وارد کرمانشاه شدند. وبا هم که همراه خود آورده بودند درکرمانشاه طلوع کرد وهمان روز جمعی مبتلا شدند وبیست وسه نفر همان روز اول مردند . همراهان حضرت آقا متفرقاً به بروجرد واصفهان وهمدان و سایرجاها رفتند ومردم از ترس چماق دیگر جلو گیری نکردند ،وبا هم همراه ایشان به هر جا وارد شدند نشرکرد .دسته ای به همراه آقا به قم وبعد به حضرت عبدالعظیم وارد شدند وقم وعبدالعظیم هم مبتلا شدند طهران خواستند قرنطیه بگذارند که دیر شده بود.
احمد کسروی در کتاب «زندگانی من» نوشته است:
«بیماری وبا که در ایران پیداشد، در تبریز نیز کشتار بسیار کرد. از کوچهها قرآن آویزان کردند تا هر کس از زیرش بگذرد در امان باشد.
در کوچه ها فرش گستردند و نذرها کرده و روضه خوانیها بر پا کردند. یکروز پسر آیت الله تبریزی را سوار خر کرده، در کوچههای تبریز چرخاندند تا مردم دست و دامنش را ببوسند و به وبا گرفتار نشوند! پسر، خود وبا گرفت ومُرد.
مردم بجای اینکه به عقاید خود شک کنند، گفتند: آقا بلا را بتن فرزند خود پذیرفت، تا ما را نجات دهد! و به باورشان به خاندان آیت الله تبریزی صدها بار افزوده شد! این تفکراز هر وبا وطاعون و ویروسی به مراتب خطرناکتر است. حال اگر این تفکر حاکم برسرنوشت ملت گردد معلوم است چه روزگار سیاهی را برای جوامع بشری رغم می زند. بشر باید از تجربه قرون وسطی درس گرفته ودگربار در دام این شیادانی که دین را ابزار دست خود کرده اند قرار نگیرد.
ابراهیم ملکی 2 اسفند 99