مشغول پاسخ به پرسشهای 116 گانه هموطنان خود بودم. به 43 پرسش پاسخ نوشتهام. از پرسش 44 ببعد، بقراری که پرسش کنندگان نوشتهاند، پرسشها از شخص من است. در این میان، پرسشهای آقای فرید راستگو دریافت شدند. این پرسشها به وضعیت امروز و فردای ساکنان روی زمین مربوط میشوند. از اینرو، پاسخها به پرسشهائی که به شخص من مربوط میشوند را به بعد از پاسخ دادن به پرسشهای آقای راستگو، وامیگذارم.
آقای ابوالحسن بنی صدر
با تقدیم عرض سلام و با سپاس از زحمات بیکران و خستگی ناپذیر جنابعالی برای گذار از استبداد حاکم به دمکراسی در ایران. در شرایط آشفته اقتصادی دنیا که حتماً از شرایط آشفته سیاسی دنیا چون تنش های قومیتی و تجزیه طلبانه جهانی، هرج و مرج و رشد روز افزون گروه های تروریستی در خاورمیانه، رشد احزاب افراطی راست در اروپا و صعف آمریکا و اروپا در حفظ ثبات حتی در اروپا و….. جدا نمی باشد علاقه داشتم دیدگاه حضرت عالی را از این شرایط بدانم.
هم اکنون سیستم اقتصادی نئولیبرال بازار آزاد بعد از سال 2008 با بحران شدیدی دست به گریبان است و شاخصه این شرایط چنین می باشد: ثروتمندتر شدن ثروتمندان بطوریکه از سال 2008 سود شرکت ها و کمپانی های بزرگ مالی جهانی کم سابقه بوده است و کمتر زمانی این همه سود شامل حال سرمایه بزرگ مالی و صاحبان صنایع و بانک ها شده است. فقط در سال گذشته در بریتانیا ثروت شرکت های بزرگ مالی 15 درصد افزایش یافته است در صورتیکه از سال 2008 در اکثر جهان دستمزدها کاهش یافته، قدرت خرید مردم پائین آمده است و به تبع آن توده مردم فقیر تر شده اند و ریاضت اقتصادی به آنان تحمیل گشته است، افزایش بی رویه تولید و نابودی محیط زیست، ناهمگونی بین تولید و احتیاجات مردم، گسترش تضاد فزاینده بین اکثریت مردم (99درصدی ها) و صاحبان سرمایه ( یک درصدی ها)، تنزل رو به نابودی عدالت و رفاه اجتماعی و توزیع ناعادلانه ثروت، بیکاری روزافزون، تورم، کاهش ارزش پول در کشورهای پیرامونی مثل یونان، ناموزونی و نامتعادل بودن وضعیت اقتصادی کشورهای اروپائی، ورشکستگی اقتصادی کشورهائی مثل اسپانیا، پرتغال، یونان، ایرلند، کسری بودجه شدید در کشورهائی مثل آمریکا و فرانسه و انباشت بی رویه سرمایه اینها همه و همه نشان از وضعیت بد مردم و نشان از در بن بست قرار گرفتن سیستم اقتصاد بازار آزاد نئولیبرالی دارد. در زمانیکه بسیاری از نخبگان غرب مثل ” دیوید هاروی”، “امانوئل والرشتاین”، “پیکتی” و اقتصاددان لیبرالی چون “ها چون چانگ” نتایج رقت بار بازار آزاد را به زیر سئوال برده اند و عملکرد سرمایه مالی را به نقد می کشند برای مطلع شدن از دیدگاه شما راجع به اوضاع آشفته اقتصاد جهانی و آگاه شدن به بدیلی که شما به آن میاندیشید چند سئوال مطرح می کنم .
1) بحران اقتصادی کنونی و وضعیت اقتصادی غرب و ورشکستگی کشورهائی مثل یونان را چگونه تفسیر می کنید؟
2) آیا عمل ریاضت اقتصادی شرایط معیشتی مردم را بهبود میبخشد یا شرایط سرمایه داری مالی را؟
3) کمک مالی به بانک ها که خود آفریدگار این بحران میباشند راه به جائی میبرد؟
4) سرمایه مالی در اقتصاد لیبرال عمدتاً در تولید بکار میرفت در صورتیکه در اقتصاد نئولیبرال در سوداگری بر روی زمین و مستغلات و رانت زمین و بساز بفروش بکار گرفته میشود، آینده این نوع سرمایه گذاری را چگونه میبینید؟
5) اگر معتقد به بن بست سیستم اقتصادی بازار آزاد میباشید بدین معناست که این شرایط پایان سرمایه داری نئولیبرال است؟
6) در ادامه با سئوال قبل آینده اقتصاد جهانی را چگونه میبینید و آیا این شرایط اصلاح پذیر است؟
7) نظر شما راجع به گذار از اقتصاد نئولیبرال چیست و این گذار چگونه شکل میگیرد؟
8) شما اقتصاد تولید محور را شرط لازم توسعه اقتصادی و توزیع عادلانه ثروت میدانید نتایج عملی و سیاسی که این تز بخود میگیرد چگونه است؟
9) نوع اقتصادی که باید در جمهور شهروندان ایران ( ایران دمکراتیک) بکار گرفته شود چیست؟
10) در شرایط آشفته سیستم اقتصادی نئولیبرالی موجود شما به چه بدیلی می اندیشید؟
با احترام فراوان و تشکر از پاسخ های شما: فرید راستگو
٭چهار بعد واقعیت:
بحرانی که جامعه جهانی بدان گرفتار است، همانطور که آقای راستگو دانسته و در مقدمه خود آوردهاست، یک بحران اقتصادی تنها نیست و نمیتواند هم باشد. چراکه بعد اقتصادی یکی از ابعاد واقعیت است. اگر این بعد وضعیت را با دادههای اقتصادی تشریح میکند، دادههای سیاسی و دادههای اجتماعی و دادههای فرهنگی، همان واقعیت را تشریح میکنند و این چهار بعد از یکدیگر جدائی ناپذیرند. محیط زیست که انسانها و زیندگان دیگر در آن میزیند، با دادههای خود، هم حال و روزی را که پیدا کردهاست و هم همان واقعیت که زندگی انسانها و دیگر زیندگان است را تشریح میکند.
بدینقرار، بحران هم سیاسی و هم اقتصادی و هم اجتماعی و هم فرهنگی و هم محیط زیستی است. پس راهحل میباید جامع باشد یعنی شامل تدابیری باشد که هر چهار بعد و محیط زیست را در بر بگیرد. آیا در باره چنین راهحلی اندیشیده و آن را یافته و پیشنهاد کردهاند؟ بدون تردید بسیاری اندیشیدهاند و میاندیشند. در 1987، در پاریس، سمیناری تشکیل یافت که من نیز در آن شرکت داشتم. ترجمههای سه راهحل از راهحلها که جامعتر بودند، در کتاب سیر اندیشه سیاسی در سه قاره آمدهاند. یکی از این سه نظر، از من است. دو راهحل از سه راهحل، «سیاست جهانی» توانا به مهار ماوراء ملیها را پیشنهاد میکنند. خاطر نشان میکنم که در ایام انقلاب و در بهار انقلاب و پس از آن، سیاست جهانی بمعنای مدیریتی مردمسالار که اداره نیروهای محرکه را، بر میزان عدل، در سطح جهان، تصدی کند و این نیروها را در رشد همآهنگ جامعهها و عمران طبیعت بکار اندازد، پیگیر، پیشنهاد کردهام.
در آن سمینار، سه راهحل تجربه شده در طول قرن بیستم نقد شدهاند و راهحلهای پیشنهادی حاصل آن نقد هستند. هرگاه پرسش کننده گرامی و دیگر فارسی زبانان بخواهند پاسخ به پرسشهای آقای راستگو را بخوانند، میتوانند به آن کتاب، مراجعه کنند. باوجود این، به یکایک پرسشها نیز پاسخ مینویسم و یادآور میشوم که کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» نوشته توماس پیکتی Thomas Pikettyاز تازهترین کارها در شناسائی مشکل و پیشنهاد راهحال در غرب است. اما ادگار مورن، فیلسوف و جامعه شناس طراز اول غرب براین نظر است که حل بحران نیازمند اندیشه راهنمای درخور است و غرب از خلق این اندیشه ناتوان است. ادگار مورن تنها نیست. صاحب نظران دیگری نیز به این نتیجه رسیدهاند که اندیشه راهنمای درخور، در یکی از کشورهائی همچون ایران و یا مصر و یا هند و یا چین، خلق خواهد شد. شرایطی را میشمارند که ایران بیشتر از کشورهای دیگر واجد آنها است.
٭ پرسش اول:
1- بحران اقتصادی کنونی و وضعیت اقتصادی غرب و ورشکستگی کشورهائی مثل یونان را چگونه تفسیر می کنید؟
● پاسخ پرسش اول:
بحران اقتصادی همگانی غرب نخست زیادت مصرف بر تولید است. مشکل اقتصاد «تولید و مصرف انبوه» ایناست که هرگاه مصرف بر تولید پیشی نگیرد، بحران پدید میآید. بحران بیکاری یکی از این بحرانها است. اما زیادت مصرف بر تولید، بحران آلودگی محیط زیست و بحران کمبود مواد اولیه و کمبود آب و … را پدید میآورد. در کشورهائی که فاصله مصرف از تولید بیشتر است و فقیرتر نیز میشوند، بحرانی دیگری را پدید میآورد که کشورهائی چون یونان بدان گرفتارند. یونان تا توانسته قرض و خرج کرده است. اکنون نه تنها نمیتواند قرضههای خود را بدهد، بلکه نیازمند قرضههای جدید است. قرض دهندگان او را ناگزیر کردهاند سیاست ریاضت اقتصادی را درپیش بگیرد. یونان نیز چنین میکند. اما پولهائی که قرضه سنگین یونان شدهاند دود نشدهاند. به جیب صاحب امتیازان رفتهاند. ایناست که ریاضت اقتصادی، بحران سیاسی و اجتماعی و نیز فرهنگی در یونان را پدید آوردهاست.
و گفته میشود در یونان منابع نفت پیدا شدهاند. اینکه نفتخواران چشم طمع به این منابع دوخته باشند، یک امر است و اینکه یونان، کسری را با درآمد نفت بپردازد، امر دیگری است. برفرض که این منابع وجود داشته باشند و یونان بتواند کسری را با درآمد نفت بپردازد، ریشه بحران که کسر تولید است، بر جا است و تا زمانی که سامانه اقتصاد همین است، برجا میماند. کشوری چون ایران نیز، کسر تولید را با نفت و فقر و قهر میپردازد.
باوجود این، کسر تولید یک پدیده جهانی است. اقتصاد امریکا و اقتصاد اروپا نیز دارای همین کسر است. قرضهها دولتها و بنیادهای جامعهها و افراد گویای کسر تولید نسبت به مصرف است. این پدیده نیم قرن پیش نیز قابل مشاهده بود. آن زمان، وقتی دو پدیده، یکی پیشخور کردن و دیگری از پیش متعین کردن آینده اقتصادها را مطرح کردم. در فرانسه، اقتصاددانان حاضر به پذیرفتنش نبودند. زیرا دو اقتصاد در رقابت، یکی اقتصاد سرمایه داری خصوصی و دیگیری اقتصاد «سوسیالیستی» (در واقع سرمایهداری دولتی) در رقابت بودند و مدعی میشدند که راه آنها به اقتصاد وفور میانجامد. و امروز، هردو پدیده، بمثابه دو امر واقع دیرپا پذیرفته شدهاند. و
1.1. پویائی نابرابری که در شمار پویائیهای رابطه مسلط – زیر سلطه است، ما را آگاه میکند که نابرابری مصرف و تولید، ترجمان یک رشته نابرابریها است:
● نابرابری میان منابع موجود در طبیعت و نیاز فزاینده به این مواد؛
● نابرابری میان نیاز به میحط زیست سالم و محیط زیست آلوده؛
● نابرابری میان نیاز انسان به غذا و آب و نیاز طبیعت به آب و غذا برای تجدید توان که سه مسئله کمبود آب و گرسنگی زمین و انسان و پیشرفت بیابان را پدید آوردهاست. ایران بخصوص با این مسئله و خطر روبرو است؛
● نابرابری میان نیاز سرمایه به سود و نیازهای واقعی انسان. یعنی نیازهائی که تن دارد و نیازهائی که در جریان رشد انسان پدید میآیند؛
● نابرابری میان درآمد سرمایه و درآمد انسانی که آن را تولید میکند؛
● نابرابری علمی و فنی میان جامعهها و در هرجامعه میان اقلیت دارای علم و فن و اکثریت بزرگ و میان گروه تولید کننده علم و فن و اقلیت برخوردار از علم و فن که راهحل عاجل میطلبد.
● نابرابری میان مسئلهها که فراوان تولید و برهم انباشته میشوند و مسئلههائی که «راهحل» میجویند؛
● نابرابری روز افزون میان سرمایهای که در تولید بکار میافتد و سرمایهای که در معاملات «فرآوردههای مشتق» بکار میافتد؛
● نابرابری میان سرمایهئی که در تولید فرآوردههای ویرانگر (اسلحه و مواد مخدر و مشروبات الکلی و فراوان فرآوردهها و «خدمات» ویرانگر دیگر) بکار میافتد و سرمایهئی که در تولید فرآوردههای سالم بکار میافتد؛
● نابرابری روزافزون میان عرضه کار و تقاضای کار. این نابرابری در کشورهای زیر سلطه بیشتر است زیرا در این کشورها، همراه با صدور نفت و گاز و دیگر مواد موجود در طبیعت و نیز صدور استعدادها، زمینههای کار نیز به اقتصاد مسلطه صادر میشوند؛
● نابرابری میان نقاط مختلف جهان و مناطق هرکشور بلحاظ «رشد» و درآمد و مصرف (نیمی از مصرف ایران را تهران میکند و لندن صاحب 40 درصد اقتصاد انگلستان است و ثروت جهان در غرب برهم انباشته میشود و در همانحال بیشترین تخریب را بقیت جهان تحمل میکنند)؛
● نابرابری میان کشورها بلحاظ توزیع نیروهای محرکه که با سلطه ماوراءملیها بر اقتصاد جهان همراهاست. دولتها در برابر این ماوراءملیها ناتوان گشتهاند و این ماوراءملیها به سلطه بر اقتصاد جهان قانع نیستند. فضا و آینده را نیز دارند از آن خود میکنند و با پیش خرید کردنها، نظام مزدوری را دارند در جهان مستقر میکنند و نظام بردهداری جدید را در سطح جهان برقرار میکنند؛
● نابرابری میان زمانی که صرف فعالیتهای ویرانگر میشود با زمانی که صرف فعالیتهای سازنده میگردد که مرتب بیشتر میشود؛
● نابرابری میان جامعهها و نابرابری در هر جامعه که در سطح جهان 99 درصدیها و یک درصدیها را بوجود آوردهاست. و
● نابرابری میان برخورداری انسان از حقوق ذاتی خویش و نقش قدرت (= زور) در تنظیم رابطهها: دینامیک قهر که با دینامیک فقر همزاد و همراه است.
این 16 نابرابری که با نابرابری میان مصرف و تولید، 17 نابرابری میشوند، بسا فهرست کاملی از نابرابریها نباشند. اهل اطلاع میتوانند آن را کامل کنند. اما خود میگویند راهحل کدام است. خوانندگان اهل حوصله میتوانند به کتاب عدالت اجتماعی که کتاب چهارم از کتابها پیرامون مردم سالاری است، مراجعه کنند و ببینند نظرهای مختلف درباره این نابرابریها چه میگویند و چه راهحلهائی را پیشنهاد میکنند.
1.2. باآنکه هدف پرسش شناسائی یک وضعیت است، فرصت را برای پیشنهاد راهحل مغتنم میشمارم. در پاسخ به پرسشهای دیگر، راهحل را پی میگیرم:
این نابرابریها زاده رابطهای هستند که در عینحال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و رابطه با طبیعت است. این رابطه، رابطه مسلط – زیر سلطه است. به سخن دیگر، رابطه انسان با قدرت است. در چنین رابطهای، مداربسته سرمایه (بمثابه قدرت) با نیروهای محرکه، از جمله انسان (بمثابه نیروی محرکه تولید کننده نیروهای محرکه) تنها یک هدف و آن به حداکثر رساندن سود را ندارد، حفظ رابطه مسلط – زیر سلطه و تکاثر و تمرکز و انباشت سرمایه را نیز دارد. اما این رابطه تغذیه میکند از مصرف (= تخریب)، به سخن دیگر، از نابرابریها، از جمله نابرابری تولید با مصرف، که دائم در افزایش هستند. بدین افزایش مداوم نابرابریها است که صاحب کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم هشدار میدهد: این وضعیت قابل ادامه نیست.
بنابراین، رابطه باید تغییر کند: از تنظیم رابطه انسان با قدرت به تنظیم رابطه انسان با حقوق ذاتی خود و حقوق طبیعت و حقوق جمعی هر جامعه. و چنین تغییری نیاز دارد به تغییر اندیشه راهنما از بیان قدرت به بیان استقلال و آزادی. با این تغییر، تضاد که فرآورده رابطههای قوا و اساس فعالیتهای اقتصادی در سامانه سرمایهداری است، جای خود را به توحید اجتماعی بمثابه اساس و عرصه فعالیتهای اقتصادی میسپارد. تدابیر اقتصادی برای متحقق کردن این تحول بنیادی هم در اقتصاد توحیدی و هم در عدالت اجتماعی ارائه شدهاند.
اما تغییر پایه از تضاد به توحید اجتماعی نیازمند یک رشته تغییرهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است. این تغییرها را انسانها هستند که میتوانند ایجاد کنند. برای آنکه انسانها به چنین کاری توانا شوند، نیاز به تغییر طرز فکر آنها است. زیرا تا وقتی این یا آن بیان قدرت اندیشه راهنمای آنها است، انسانها جز به تخریب توانا نمیشوند. برای اینکه پرسش کننده گرامی و خوانندگان دریابند چرا انسانها با داشتن این و آن بیان قدرت در سر، جز به تخریب توانا نمیشوند، یکچند از امور واقع زیر چشم را خاطر نشان میکنم:
● میزان رشد علمی و فنی در جهان امروز، آنهم با شتابی که مدام بر آن افزوده میشود، جز بکار افزایش مصرف بر تولید، بنابراین، افزایش میزان تخریب نیامدهاست؛
● بیانهای قدرت که انسانها در سر دارند، در همه جامعهها، میزان خشونت را دائم افزایش میدهند. طرفه اینکه طرفداران هریک از این بیانهای قدرت خود را برحق میانگارند و شگفتآورتر اینکه گمان میبرند حقانیت خشونت کور را تجویز میکند. ای کاش میدانستند که حق یعنی نبود زور و خشونت. و ای کاش میدانستند که بیانهای قدرت یک محتوی با صورتهای گوناگون هستند. در عراق که سنی و شیعه به جان هم افتادهاند و در سوریه و لیبی و حتی در اسرائیل و فلسطین، محتوای بیانهای قدرت یکی است و اختلافها، اختلافها در صورت هستند و اینهمه مرگ و ویرانی، بخاطر غفلت از محتوای یگانه و دلخوش کردن به این و آن رنگ صورت است. قربانیان این صورتپرستیها انسان و نیروهای محرکه و طبیعت هستند.
● برابر محاسبهای که چهل سال پیش، در غرب انجام گرفته بود، میزان فرآوردهها و خدمات ویرانگر دوسوم کل تولید بود. در این چهار دهه، این نسبت بسود فرآوردهها و خدمات ویرانگر تغییر کردهاست.
● و بالاخره، عقل قدرتمدار اندیشیدن و تصمیم گرفتن و سخن گفتن و خیال بافتن را با تخریب شروع میکند. جز این نیز نمیتواند بکند. پس بجا است، هرکس یک طرازنامه از کار عقل خود ترتیب بدهد. این طرازنامه به او امکان میدهد نوع بیان قدرتی را معلوم کند که در سر دارد. تخریب بیشتر و ساختن کمتر یعنی این که بیان قدرت در سر، به بیان قدرت توتالیتر، نزدیکتر است. و این طرازنامه به او امکان میدهد زیادت ویرانیها که ببار آوردهاست را بر ساختههای خویش، اندازه بگیرد. هرگاه چنین کند، در مییابد که مهمترین نابرابری، نابرابری زمان و کارمایهای است که صرف تخریب میشوند با زمان و کارمایهای که صرف ساختن میشوند: وقت و کارمایهای که روزانه تلف میشوند. راهحل، به صفر متمایل کردن ویرانگری است و این مهم کجا شدنی است وقتی انسانها این و آن بیان قدرت را در سر دارند؟: تغییر اندیشه راهنما کار اول و راهبر آدمیان در رشد است.