back to top

بایستگی بدیلِ الگو:

banisadr 2014سخنرانی آقای بنی‌صدر در بروکسل بتاریخ 13 سپتامبر 2014 برابر 23 شهریور 1393

این سخنرانی بخشی از کتاب در دست انتشار درباب «رهبری در دموکراسی» است.

 

    هرگاه از خود بپرسیم آیا یک ملت برجا می‌ماند اگر نسل‌های جدید پدید نیاورد، پاسخ می‌دهیم نه. هر جمعی نیز که نتواند تجدید نسل کند، از میان می‌رود. اما بدیل تنها نسلی که جانشین می‌شود نیست، بلکه نسلی هم هست که ادامه حیات در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی را تضمین می‌کند. در دموکراسی‌ها، سازمانهای سیاسی و نیز رهبران سیاسی که نتوانند بدیل پدید آورند، از میان می‌روند. محققان درجامعه شناسی سیاسی، عوامل زیر را عوامل انحطاط دانسته‌اند، اغلب مجموعه‌ای از عاملها سبب انحطاط و انحلال حزب‌های سیاسی می‌شود:

● انتقاد ناپذیری علت عمومی انحطاط روشنفکران و رهبران سیاسی و نیز احزاب سیاسی است و اهل تحقیق هربار این عامل را خاطر نشان کرده‌اند (327)؛ 

● انحطاط بلحاظ ازخودبیگانه شدن اندیشه راهنما، ولو بیان قدرت، بخاطر انطباق‌جوئی با قدرت، بنابراین، همراه شدن با انحطاط اخلاقی و توجیه‌گر این انحطاط گشتن. بکاربردن دروغ برای خوب جلوه دادن مرام، رایج‌ترین انحطاط‌های اخلاقی ناشی از انحطاط اندیشه راهنما است (328)؛

● انحطاط بلحاظ رشد نکردن مرام و از دست رفتن کارآئی آن. احزاب کمونیست اروپائی ایدئولوژی با مدار بسته داشتند و از ابتدا قالب بودند و واقعیتی که مردم هستند در این قالب شکل نگرفتند؛

● انحطاط بلحاظ بسته بودن نظام سازمانی. گرایش‌های راست و نیز «چپ» قدرت محور، هم گرفتار نارسائی سازمانی و هم گرفتار نارسائی ایدئولوژی شده و گرفتار انحطاط گشته‌اند؛ 

● انحطاط بلحاظ رشد علمی و فنی بدین‌خاطر که افراد را خواهان مشارکت می‌کند و  آنها را از تن دادن به فرمان‌بری باز می‌دارد؛

● انحطاط بخاطر این‌که فعالیت بعنوان عضو یک حزب سیاسی وقت‌گیر و پر هزینه است و تحول به دوران ماوراء صنعتی، آن‌را بی‌حاصل کرده‌است. حزب‌های سازگار با وضعیت جدید آنها هستند که می‌توانند «حرفه‌ای‌های سیاست» را به استخدام خود درآورند و تعداد کافی نامزد برای انتخابات گوناگون دراختیار داشته‌باشند و نیز بتوانند قوای مجریه و مقننه را تصدی کنند. و در تهیه برنامه عمل، ایدئولوژی بمثابه قالب، مانع کارشان نشود؛

● انحطاط بلحاظ ناتوانی از تجدید نسل: این‌گونه حزبها نتوانسته‌اند خود را با نقش نسل جوان که بازکردن نظام اجتماعی است، به‌قصد تواناکردنش به فعال کردن نیروهای محرکه درخود، سازگارکنند؛

● انحطاط بلحاظ جدا شدن کامل از جامعه مدنی و سکنی‌گزیدن در سرای قدرت. دو دسته سازمانهای سیاسی بدین انحطاط دچار شده‌اند: آنها که دولت را تصدی کرده و به‌تدریج، سازمانی را جسته‌اند که اعضای حزب را آلت می‌گرداند. سازوکار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، سرانجام در درون این‌گونه سازمانها، حذف کردن و انشعاب کردن را روزمره گردانده‌است. و آنها که از آغاز جای خود را بیرون از این جامعه قرارداده‌ و خویشتن را برخوردار از مسئولیت تاریخی برای تغییر دادن نظام اجتماعی شمرده‌اند و تصرف دولت را هدف فعالیت سیاسی شمرده‌اند (احزاب مارکسیست – لنینیست و سازمانهای «افراطی» راست و چپ)؛

● انحطاط بلحاظ گرفتار شدن به سرطان فساد و یا خیانت به کشور، بنابراین محکوم شدن در دادگاه وجدان اخلاقی جامعه (نمونه حزب دموکرات مسیحی ایتالیا)؛    

● انحطاط بلحاظ تغییرهائی که سبب از دست رفتن خاستگاه و پایگاه اجتماعی حزب گشته‌است. در دموکراسی‌های غرب، جهت تحول ازچپ به راست است. ازاین‌رو احزاب چپ خاستگاه و پایگاه اجتماعی خود را از دست می‌دهند؛

● انحطاط بلحاظ پناه بردن به ابهام. توضیح این‌که حزب‌های سیاسی برای بدست‌آوردن بیشترین آراء، برنامه‌هائی را ارائه می‌دهند که بیانگر اندیشه راهنمای آنها نیست. ازاین‌رو، تا ممکن است، این برنامه‌ها مبهم تهیه می‌شوند. پناه‌بردن به تاریکی ابهام، سبب از دست رفتن اعتماد و گرفتار انحطاط شدن می‌گردد. در مورد فرانسه، یک عامل از عوامل انحطاط حزب کمونیست را شرکت در تهیه برنامه مشترک با حزب سوسیالیست می‌دانند. برنامه‌ای که اعضاء و هواداران این حزب ربطش را با ایدئولوژی حزب و هدف آن، اندرنمی‌یافتند. سرانجام حزب ناگزیر شد دیکتاتوری پرولتاریا را رها کند. احزاب کمونیست اروپائی همه چنین کردند و…؛

● انحطاط بلحاظ روابط شخصی قدرت که نخست تقابل‌ها را بر می‌انگیزد و، سپس، نیاز به توجیه رویاروئی‌ها، این و آن «تمایل نظری» پدید می‌آورد و کار به انشعاب می‌کشد؛

● در دموکراسی‌ها، حزب‌های سیاسی این‌کارکردها را باید داشته باشند: الف. از راه جذب شهروندان به سیاست، پرداختن سیاست را همگانی کنند. و ب. بروفق مسائلی که جامعه با آنها روبرو‌است و بروفق خواستهای مردم، برنامه عمل تهیه کنند. و ج. استعدادها را برگزینند و تعلیم و تربیت دهند. حزب‌هائی که از عهده این کار بر نیایند، مشروعیت از دست می‌دهند و دچار انحطاط می‌شوند (329)

● انحطاط کمتر بلحاظ سرکوب توسط دولت استبدادی که هر مخالفی را بدیل می‌انگارد و حذف می‌کند و بیشتر بلحاظ نارسائی اندیشه راهنما و سازمان و بخصوص ناتوانی از پرورش الگو. در حقیقت، حتی اگر یک الگو نیز پرورش یابد، ادامه حیات یک جمع سیاسی را تضمین می‌کند و بسا جمهور مردم را بر می‌انگیزد به بدیل خویش گشتن. 

● انحطاط بخاطر ناتوانی از پرورش الگوئی که بکار نسل جوان در ایفای نقش خویش بیاید. و

انحطاط بخاطر نقش نیافتن در بدیل سیاسی به قصد حفظ کشور از خطرها و جهت بخشیدن به نظام اجتماعی در تحول خویش از نظام نیمه بسته به نظام باز. 

    انحطاط آخری بس خطرناک است. سرانجام کشورهائی که دولت استبدادی آنها مانع از شکل گرفتن بدیل گشته‌اند، بسیار آموزنده است: 

    دردموکراسیها، سازمانهای سیاسی که در نظام عمل می‌کنند و، به‌تناوب، حائز اکثریت می‌شوند و حکومت را تصدی می‌کنند ( (alternanceاز سازمان‌هائی که تغییر نظام اجتماعی را هدف خویش می‌کنند (alternative) سوا هستند. در این دموکراسی‌ها نیز، وجود بدیل ضروراست زیرا نبودش، هم دموکراسی را با خطر انحطاط و انحلال روبرو می‌کند و هم جامعه را گرفتار خطرهای بزرگ می‌کند. درحقیقت، نبود بدیلی که هدف خویش را باز و تحول پذیرکردن جامعه قرارمی‌دهد، سبب می‌شود خلاء را سازمانهائی پرکنند که هدف خویش را بسته‌تر کردن نظام اجتماعی می‌کنند: آلمان دوران پیش از تصرف دولت توسط حزب نازی و ایتالیای قبل از افتادن دولت به دست فاشیستها، دو مثال بارز از مثالها بسیار و گویای واقعیت داشتن این دو خطر (یکی برای دموکراسی و دیگری برای جامعه)هستند. محققان خطر سومی را نیز تشخیص می‌دهند: نبود بدیل، سبب می‌شود اکثریت بزرگ جامعه که کارگران و همه دیگر کسانی که با درآمد حاصل از کارخود زندگی می‌کنند، زیان بینند. نابرابریها روز افزون دلیل بر وجود این خطر و اهمیت بدیل است (330). 

    به مشاهده تاریخ از جنگ دوم بدین‌سو هم که بسنده کنیم، می‌بینیم کشورهائی گرفتار جنگ و ویرانی و واپس‌گرائی شده‌اند که نتوانسته‌اند بدیلی پدیدآوردند که هدف خویش را باز و تحول‌پذیر کردن جامعه کرده‌‌باشد. خاورمیانه «جام جهان نمائی» است که بود و نبود این بدیل و اثرهای بود و اثرهای نبود آن را در کشور یا کشورهائی که هست و در کشور و یا کشورهائی که نیست، در شفافیت تمام، می‌نمایاند.

    بدین‌قرار، هرجامعه‌ای نیاز به بدیلی دارد که الگو و جهت یاب «تغییرکردن برای تغییر دادن» باشد. کلمه رسا به مقصود و دقیق‌ و شفاف، بدیل/الگوئی است که نماد زیستن در مدار باز است و سمت تحول به جامعه‌ای با نظام باز و تحول‌پذیر را نشان می‌دهد. این بدیل/الگو را ویژگی‌های زیر بایسته‌اند (331):

 

ویژگی‌های بدیلی که الگو نیز هست:

 

1. به یمن شرکت در ابتلاء‌ها، از آزمایش عمل به حق پیروز بازآمده و زندگی را عمل به حقوق کرده‌است و مدار اندیشه و عمل او باز است و به یمن رشد، بازتر می‌شود. از این رهگذر، الگو گشته‌است: هم جهت تحول و هم هدف آن را به نسلی که نقش بدیل جامعه را برعهده دارد، نشان می‌دهد؛

 

2. الگوی عدل است و، بنابراین که میزان عدل، حق را که هستی دارد از ناحق که حق را با پوشش زور می‌پوشاند، جدا می‌کند،  این بدیل مجموعه‌ای از صفت‌های زیر را می‌یابد: 

2.1. صفاتی که بیانگر مدار باز اندیشه و عمل، بنابراین، ترجمان اصل موازنه عدمی و برخوردار کننده عقل او از استقلال و آزادی یا خودانگیختگی هستند.

2.2. صفاتی که بیانگر ممارست بدیل در عمل به بیان استقلال و آزادی هستند و به او امکان می‌دهند بگوید «بیان استقلال و آزادی ناطق است». 

2.3. صفاتی که  بیانگر توانائی شرکت در آزمایشهای اجتماعی و کمال جستن، به یمن شرکت در آنها، هستند: بدیل مستقل از هر محدود کننده و آزاد در گزینش که سبب می‌شود، حق را برگزیند و به حق عمل کند.

2.4. صفاتی که گویای پندار و گفتار و کردار به حق و رشد او بر میزان عدالت اجتماعی، هستند. 

2.5. صفاتی که گزارشگر رابطه برقرار کردنش با خود، با جامعه، با طبیعت و همه آفریده‌ها بر میزان حق و نماد هدف شدن هستند وقتی هدف دست‌یافتن به کمال استقلال و آزادی می‌شود. 

      انسان یا انسانها و نیز سازمانهائی که دارای این صفت‌ها باشند، توانا به بدیل شدن، بدیلی که الگو نیز هست، هستند

3. انسانها واجد حقوق ذاتی هستند. این انسانها دارای حقوق شهروندی و، بمثابه جامعه، دارای حقوق جمعی هستند. اما انسانها و جامعه آنها می‌توانند از این حقوق غافل شوند. عارف و عامل نگاه‌داشتن  به حقوق، کار بدیل است. بدیل، از راه عمل به این حقوق و افزودن برکرامت خویش، نماد کرامت و حق و الگو می‌شود؛

4. بدیل عامل به اصول و اندیشه راهنمای راه‌گشای تحول به جامعه باز و تحول‌پذیر است. به‌یمن عمل به این اصول و اندیشه راهنما، الگو می‌شود و آینده را در وجود خود حال می‌کند. در وجود الگو است که زمان و مکان اجتماعی عمل، نه عامل بازدارنده که عامل شتاب‌گرفتن رشد می‌شود. زندگی واقعی را که عمل به حقوق و افزودن برکرامت به‌یمن اخلاقمندی است، از زندگی مجازی، در بندگی قدرت،  همه ویران شدن و ویران کردن، باز می‌شناساند؛

 

5. به صفت الگو، بدیل استعدادهای انسانها و مجموعه‌ای را که تشکیل می‌دهند، به طور مستمر، به اعضای جامعه یادآور می‌شود. به انسانها خاطر نشان می‌کند که امام خلق شده‌اند، یعنی قوه رهبری آنها، همراه با استعدادهای دیگر، مجموعه‌ای برخوردار از استقلال و آزادی یا خود انگیختگی را تشکیل می‌دهند. استعداد رهبری نه قابل انتقال به غیر است و نه قابل تجزیه. پس هرگاه انسان، بخواهد الگو/ بدیلی بگردد که ، به حق، هدایت شود و هدایت کند، می‌باید عقل رهبری کننده او استقلال و آزادی داشته و خودانگیخته باشد و استعدادها را هم‌آهنگ بکاربرد تا که زندگی او عمل به حقوق بگردد و رشدکنان ، آزاد و آزادتر بگردد. 

 

6. دو «قاعده» نایکسان را دو بیان ارائه‌کرده‌اند: 

6.1. بیانهای قدرت، در درجه اول بیانهای قدرت توتالیتر، اصل «تا تغییرت ندهند، تغییر نمی‌کنی» را ارائه کرده‌اند. بنابر این بیانها، تغییر دهنده، «نخبه»‌ای است که دارنده توان رهبری‌کردن و تغییر شونده همه دیگر انسانها هستند که ناتوان از رهبری کردن حتی خویشند. وقتی تغییر دهنده «ابر مرد» صاحب ولایت مطلقه است، بیان قدرت از نوع توتالیتر است. در زمان ما، در دموکراسیهای غرب، بنابر نخبه‌گرائی است. فلسفه تحققی لیبرال، انبوه مردم را فاقد توان رهبری کردن خویش می‌داند و برای آنها توانی جز به اندازه ترجیح این نخبه بر آن نخبه قائل نیست. در انواع لیبرالیسم، غیر نخبه‌ها، حداکثر حق انتخاب‌کردن را دارند. باوجوداین، اگر انواع رهبری‌ها در انواع لیبرالیسم و دیگر بیانهای قدرت را نقد کنیم، به رهبری با همین ویژ‌گی‌ها باز می‌رسیم.

6.2. بیان استقلال و آزادی – یا بیانهای استقلال و آزادی بنا بر این که تقربهای انسانها به این بیان متفاوت می‌شوند – اصل «تغییر‌کن تا تغییر‌دهی» را پیشنهاد می‌کند. تغییر دهنده و تغییر کننده یکی و آن انسان‌ها هستند که به صفت فرد، تغییر می‌کند تا بمثابه الگو تغییردهد. و  به‌صفت جمع تصمیم می‌گیرند تغییر کنند تا تغییر دهند. 

      بنا بر این اصل، بدیل الگو کسانی هستند که هدایت خداوندی را می‌جویند و تغییر می‌دهند؛ 

 

7. بدیلِ الگو مسئول است و مسئولیتش، بیش از همه، حفظ خویش بمثابه بدیل است. نشان‌دادن سمت و سوی تحول نظام اجتماعی به نظام باز و تحول‌پذیر مسئولیت دوم و وفای به‌عهد با اصول راهنما و هدف مسئولیت سوم او است. بطور عینی:

7.1. قیام به سه جهاد: جهاد اکبر که نقد خویش است و جهاد افضل، که مبارزه با جباران است و جهاد که کوشش مداوم است در خشونت زدائی. و

7.2. مسئولیت خشونت‌زدائی ایجاب می‌کند که او همواره نماد گرایش به توحید اجتماعی باشد. به عدالت اجتماعی است که نابرابریها و روابط خصومت‌آمیز میان قشرهای جامعه به برابری در برخورداری از امکانها و روابط دوستانه بدل می‌شوند. برای ایفای این نقش و در مقام عمل به این مسئولیت، بدیل می‌باید همواره جانب حقوق جمعی – ونه منافع جمعی و نه منافع گروهی در روابط قوا با یک گروه یا گروه‌های دیگر – و حقوق انسان و حقوق شهروندی و، در سطح جهان، حقوق تمامی ساکنان روی زمین و حقوق انسان و هر آفریده‌ای را بگیرد. و

7.3. بمثابه «بیان استقلال و آزادی ناطق»، مسئولیت اول بدیل این‌است که مانع از بیگانه شدن بیان استقلال و آزادی در بیان قدرت بگردد و به پندار و گفتار و کردار، ترجمان بیان استقلال و آزادی، و هشدار دائمی باشد به انسانها.

7.4. استمرار در تاریخ به ترتیبی که، در هر زمان، بدیل، بمثابه نماد، علم و فن را روش کند و مرتب به روز باشد؛  

 

8. چون هر بدیلی، به ابتلا و آزمون، بدیل الگو می‌شود، پس روشی که در پیش می‌گیرد، روش تجربه، یعنی روشی قابل تصحیح است و تجربه‌کننده را به هدف می‌رساند. از  آن‌جا که بنابر بیانهای قدرت، روشی که انسانها بکار می‌برند، دستوری است و کار انسان را در ویران شدن و ویران کردن ناچیز می‌کند، الگوی بکاربردن روش تجربی گشتن، به او، نقشی بس مهم در وجدان جامعه بر استقلال و آزادی و حقوق خویش و روش غافل نشدن از آنها را می‌دهد؛

9. بدیل که بیان استقلال و آزادی ناطق می‌شود، چون بر حق می‌ایستد، با اهل حق، دوست‌ است و  در همان‌حال که  قدرت باوران و قدرتمداران را به حق می‌خواند، سازش با ناحق را نقض عهد با حق می‌داند و بدان تن نمی‌دهد؛

 

10. پندار و گفتار و کردار بدیل شفاف است  و بدین شفافیت است که  برای همگان الگو می‌گردد؛

 

11. ایستادن برحق، در شفافیت تمام، پیروزی کم عده و کم عُده را بر پر عده و پرعٌده میسر می‌کند. هرگاه تقابل، تقابل تمام حق با تمام ناحق، قدرت ستم‌گستر، بگردد. بدیلی که برحق می‌ایستد، الگو می‌شود برای تمامی انسانها، در همه زمانها. زیرا، به قول گاندی، همواره، انسانها، روش پیروزی «ضعیف» (از نظر قدرت نظامی و…) بر زورمند را از او می‌آموزند؛

 

12. بدیلی که بیان  استقلال و آزادی ناطق است، تبعیض‌ستیز است. تبعیضهای در خلقت ادعائی و تبعیضهای قدرت فرموده را نفی می‌کند. 

 

13. بدین‌قرار، مکان عمل بدیل، هستی و زمان عمل او، بی‌نهایت است. او نیک می‌داند که عمل برخود افزا‌است، پس عمل صالح،  مدام برخود می‌افزاید و او را الگوی همه عصرها می‌گرداند؛

 

14. بدیل عقلی مستقل و آزاد دارد که بر اصل موازنه عدمی عمل می‌کند، از این رو، خلاق است و توجیه‌گر نیست و با واقعیتها، مهم‌ترین آنها، جمهور مردم، رابطه مستقیم برقرار می‌کند؛

 

15. چون استعداد رهبری و نیز حقوق را ذاتی هر آفریده‌ای، از جمله انسان می‌داند، خود را صاحب اختیار دیگران نمی‌گرداند. پس نه بر مدار قدرت که بر میزان استقلال و آزادی، با انسانها رابطه برابر انسان با انسان برقرار می‌کند. بنا بر اصل، هر صاحب حقوقی مسئول است. بدیل به انسانها نمی‌گوید: وظیفه، بنابراین، مسئولیت شما اطاعت‌کردن است و  بس؛

 

16. بدیل می‌داند که تدبیر از انسان است و تقدیر از خداوند. بنا بر این، نه تنها هر تدبیر می‌باید ترجمان حقوق ذاتی انسان  باشد و در سنجیدن و اجرای آن، مجموعه استعدادهایش شرکت کنند، بلکه می‌باید، تدبیر تناقضی میان هدف با روش و این دو با اصل و بیان استقلال و آزادی پیدا نکند؛ 

 

17. بدیل عامل به بیان استقلال و آزادی می‌داند که محل عمل او، همواره درون جامعه مدنی و بیرون قدرت، از جمله، دولت است؛

18. بدیل می‌داند‌که ویرانی ویرانی می‌آورد و ویرانی بر ویرانی می‌افزاید، ازاین‌رو، نیروهای محرکه را در رشد بکار می‌اندازد و  الگوی رشد در استقلال و آزادی و  به صفر رساندن تخریب نیروهای محرکه و به حداکثر رساندن تولید و بکار افتادن این نیروها در رشد انسان و عمران طبیعت می‌گردد؛

 

19. پندار و گفتار و کردار بدیل از دروغ و ظن و خرافه خالی است و می‌داند که دلیل صحت قول و فعل او باید در قول و فعل او و نه خود او باشد: اصل سنجیدن شخص به حق؛

 

20. بدیل می‌داند که حق یک تعریف دارد و خود روش خویش است. باز می‌داند که برداشتها از حق یکسان نیستند. پس حق اختلاف و حق آگاه شدن و حق آگاه کردن را راهنمای پندار و گفتار و کردار خود می‌کند. ممیزی‌های (سانسورها) مانع جریانهای آزاد اندیشه‌ها و دانشها و اطلاعها را برنمی‌تابد. بانی بحث آزاد می‌شود و به یمن جریانهای آزاد اندیشه‌ها و دانشها و اطلاعها، بی‌شمار «حقیقتها» (برداشتها از حق) را به تعریف حق نزدیک می‌کند: عامل گذار دائمی از اختلاف به اشتراک می‌گردد. 

   دانستنی‌است که الگوی حقمداری را عقل قدرتمدار نمی‌تواند بشناسد. حتی اگر بداند چنین بدیل الگوئی وجود دارد، نه می‌تواند آن را بشناسد و نه می‌تواند با آن رابطه برقرارکند. زیرا در رابطه با قدرت، تنها اطاعت محل پیدا می‌کند. بدین‌سان، شناسائی الگوی حقمداری کار انسان مستقل و آزاد است. رابطه این انسان با بدیل، رابطه مطاع و مطیع نیست. رابطه همکاری است. می‌توان تصورکرد حال و روز جامعه‌ها و جامعه جهانی امروز را هرگاه انسانها اهمیت بدیل الگو را در می‌یافتند و بدیل خویشتن می‌گشتند.

 

21. بدیل کوشش برای فراخواندن بی‌تفاوت‌ها و فعل‌پذیرها به حقوق شهروندی و مسئولیتها را تعطیل بردار نمی‌داند: برانگیختن انسان‌های فعل‌پذیر و معتقد به تغییرناپذیر بودنِ ساختهای طبیعت و جامعه را باروش‌کردن تغییرکن تا تغییردهی و شرکت در جنبش همگانی برای بدیل گشتن، ممکن می‌گرداند. 

 

22. بدیل دوستی را حقی از حقوق انسان می‌داند و الگوی زندگی در شادی و امید و دوستی می‌شود و

22.1. از رهگذر بر قرار کردن رابطه‌های دوستی و جانشین تضاد اجتماعی کردن  توحید اجتماعی، زیستن در رشد را جانشین زیستن در ویرانگری می‌کند. و 

22.2. بدیل ارزش کردنِ زندگی و درکارآوردنِ وجدانهای تاریخی و همگانی و علمی و اخلاقی را کار روزمره خویش می‌کند: وجدان تاریخی یادآور می‌شود که ادامه حیات در گرو ایستادن بر حق و رشته‌ای پدید آمده از الگوهای ایستادگی برحق در جریان تاریخ است. بدین‌قرار، هرگاه ایستادگی برحق مداوم بگردد، حیات یک جامعه نیز مداوم می‌شود. ایستادگی برحق، تنها یک نوع نیست، نوعی از آن، ایستادگی برحق، پیشاروی جباران است. داشته وجدان تاریخی، استمرار ایستادگی برحق را خاطر نشان می‌کند. وجدان علمی حق را از ناحق  تمیز می‌دهد و آنگاه، دست بکار پیشنهاد کردن روش می‌گردد. وجدان همگانی جنبش برای برخورداری ازحقوق را بمثابه ارزش و هدفی که باید تحقق یابد، می‌پذیرد. هرگاه روش برگزیده، برای مثال، جنبش همگانی باشد، وجدان اخلاقی، رأی به جنبش همگانی برای  تغییر از قدرتمداری به حقمداری را صادر می‌کند.و 

22.3. بدیل نیروی محرکه تغییر در جامعه است. پس، هراندازه این نیرو بزرگ‌تر باشد، تغییر ممکن‌تر و قطعی‌تر می‌شود. بدین‌قرار، پرشمار شدن انسانهای فعال و تغییر دهنده‌ای که خودانگیختگی (استقلال و آزادی) را جانشین « زندگی روزمره دستوری» می‌کنند، نیروی محرکه تغییر بزرگ‌تر و تغییر قطعی‌تر می‌شود. چراکه به نیروهای محرکه جامعه سمت و سو می‌دهد: همه در تغییر نظامی اجتماعی، در بازتر و تحول‌پذیرتر کردن آن بکار می‌افتند. همواره بیاد باید داشت که بنابرقاعده، دریک جامعه، هر اندازه میزان خودانگیختگی بیشتر، میزان رشد آن جامعه بیشتر و توان جامعه برای تغییرکردن و تغییردادن افزون‌تر می‌گردد.

22.4. بدیل، امام شدن مستضعفان (زنان و جوانان و همه آنها از کار خویش نان می‌خورند در جامعه‌های آن روز و امروز و بسا فرداها) به تعبیر قرآن و اوّلی‌ها شدنِ آخری‌ها، به تعبیر انجیل، نقش خویش را بمثابه عامل تغییر از قدرتمداری به حقمداری می‌شناسد. 

22.5. وجود پیدا کردنِ نیروهای محرکه دیگر، از جمله، افزایش جمعیت و رشد دانش و فن و پیدایش سرمایه و … سبب می‌شود که دانانمایان فریبکارِ در خدمت جباران، نادانانی شناخته شوند که هستند و جباران، «مشروعیت»های خود، از جمله مشروعیت ناشی از دانشمداری و دانش‌گستری را از دست بدهند. بنابر قاعده، وقتی سطح معلومات آنها اگر نه از سطح معلومات جامعه، دست کم از سطح معلومات نیروی محرکه تغییر نازل‌تر می‌گردد، دولت آنان محکوم به زوال می‌شود. از این‌رواست که جباران، با تمام توان، درپی تخریب بدیل می‌شوند. برای توفیق در تخریب بدیل، دست نیاز بسوی قدرت خارجی نیز دراز می‌کنند. اما اگر بدیل مانع از تخریب خود و دیگر نیروهای محرکه شود، انقلاب ممکن می‌شود و روی می‌دهد: ساختهای جامعه تغییر می‌کنند و انقلاب تحقق پیدا می‌کند.

22.6. بر بدیل است که زمان و مکان و میدان رویاروئی را خود و نه جباران تعیین کند. یک رشته تجربه‌ها برای تغییر از راه عمل در محدوده حاکمیت جباران، باید بدیل و جمهور مردم را متقاعد کرده باشند که حق با قدرت فصل مشترک ندارد. پس حقمدار، برای ایجاد تغییر، نمی‌تواند به محدوده حاکمیت زورمدار در آید و بگذارد زمان و مکان هر حرکتی را نیز جباران معین‌کنند. چرا که با زندانی کردن خود در محدوده حاکمیت جباران، هم از آغاز شکست خویش را پذیرفته‌است. در واقع، چون انسانها هستند که باید تغییر کنند، پس میدان رویاروئی، جامعه می‌شود. و چون جباران نمی‌توانند به میان مردم آیند، افول دولتشان قطعی و زودرس می‌گردد. زیرا، الف. جبار خود ضد مرامی می‌شود که از آن مشروعیت می‌ستاند و بیان‌های قدرت توجیه‌گر قدرت محوری بی‌اعتبار می‌شوند. و ب. گروه‌بندی اجتماعی حاکم از تشخیص و تعیین هدفی که مطلوب جامعه بگردد وبه این گروه‌بندی نیز امکان بدهد موقعیت مسلط خویش را توجیه کند و نگهدارد، ناتوان می‍‌شود. و ج.  قدرت با فساد و فقر همزاد است. هرگاه زور در رابطه فرد با فرد و گروه با گروه و جامعه با جامعه، نقش اصلی را پیداکند، فساد در انواع شکلها فراگیر می‌شود. زور و فساد فراگیر فقر را نیز همگانی می‌کند. هرگاه خودآگاهی نسبت به فساد و فقر و همزاد بودنشان با قدرت، پدید نیاید، جامعه روی به انحلال می‌نهد. اما هرگاه آگاهی ایجاد شود، جامعه آمادگی برای پذیرفتن اندیشه راهنمای جدید و حضور بدیل الگو را پیدا می‌کند. و د. قدرت خارجی حاضر در مرزها و توانا به مداخله، یا نباید باشد و یا وارد دوران انقباض و انحطاط شده باشد. سوره روم ما را از وجود این امر واقع (ورود دو ابر قدرت آن زمان، ایران و روم، به دوران انحطاط و انحلال)، آگاه می‌کند (332). در دوران ما، انقلاب ایران زمانی روی داد که دو ابر قدرت وارد این مرحله شده بودند و از مداخله مؤثر در ایران ناتوان بودند. جنبشهای موفق دیگری که تاریخ جامعه ها به خود دیده اند، مبرهن می‌کنند که این امر، یک امر واقع مستمر است. و ه‍. ترس از تغییر و از دست رفتن موقعیت مسلط، گروه بندی حاکم را ناگزیر از افزودن بر خشونت و تشدید سرکوب کرده‌باشد. در این صورت، مهاجرت برانگیخته می‌شود. مهاجرت همواره عامل انقلاب است بدین خاطر که، در مهاجرت، تغییر دهندگان فرصت می‌یابند اندیشه راهنما و فضای باز و  نیروی محرکه تغییر را پدید آورند؛ 

 

23. بدیل وقتی الگو می‌شود که خالق فرهنگ استقلال و آزادی و در همان‌حال نماد زیست در آن بگردد. ایجاد‌کردن و زیستن در این فرهنگ، بدیل را، در جامعه، دگرگونی میگرداند: دگرگونی از قدرتمداری به حقمداری؛

 

24. الگوی قدرتمداری، الگوی حقمداری نیست. اوّلی بلحاظ قدرتی الگو می‌شود که خارج از او است (ثروت و مقام) و دومی بخاطر حقوق و اندیشه راهنما و دانش و فنی الگو می‌شود که، یا درخود انسانند و یا از راه کسب به درون او در می‌آیند. ازاین‌رو، در جامعه‌هائی که قدرت هدف و روش می‌شود، الگو کمتر بخاطر صفات و کارهایش، بیشتر بخاطر موقعیتی که بدست می‌آورد الگو می‌شود. در این جامعه‌ها، برای مثال، سیاستمداران الگوهای حقمداری نیستند. بشرط کارآئی، فساد اخلاقی آنها تحمل نیز می‌شود. کارفرمایان و هنرمندان و… نیز الگوهای حقمداری نیستند. 

      بدین‌قرار، علامتی از مهمترین علامتهای انحطاط سازمان‌های سیاسی و بسا جامعه ها، کمبود و بدتر از آن نبود الگوهای حقمداری است. خود شاهدیم که در جامعه‌های امروز، الگوی حقمداری شدن چه اندازه سخت است. نه تنها نیاز به ترک اعتیاد به قدرتمداری و یا ترک اعتیاد به اطاعت از قدرتمدارها دارد، بلکه نیاز به تمرین استقلال و آزادی و حقوقمندی و در همان‌حال، از پا در نیامدن زیر حمله‌های ویرانگر زورمدارها دارد. زورمدارها می‌دانند که با پیدایش هر الگو، زنگ تغییر به صدا در می‌آید. پس نخست او را سانسور می‌کنند و سپس از او، یکی چون خود و بسا بسیار بدتر از خود می‌سازند و به جامعه معرفی می‌کنند. این امر یک امر واقع مستمر است. امر واقع مستمر تنها خراب کردن الگوئی که ساخته می‌شود، نیست، خراب کردن الگوهائی نیز هست که در گذشته ساخته شده‌اند و هر بار که زمینه تحول درجامعه پدید می‌آید، بمثابه الگو در صحنه حاضر می‌شوند و در جهت دادن به تغییر نقش پیدا می‌کنند. 

     آنها که الگوهای حقمداری را خراب می‌کنند، آگاه یا ناخود آگاه، دو کار بس ویرانگر می‌کنند: به قدرت که از خود هستی ندارد و فرآورده روابط قوا میان انسانها هست، نه تنها وجود که خدائی می‌بخشند. و حق را که از خود هستی دارد، نیست می‌کنند. برای مثال، حسین (ع) الگوی ایستادگی بر حق در طول تاریخ است (از جمله در قرن بیستم گاندی در ساتیاگراها و مصدق در نهضت ملی کردن نفت او را الگوی خود کردند). تخریب او بمثابه الگوی حقمداری، یعنی این‌که حق الگو ندارد. از دید ویران‌گرها، در کربلا، نه تمام حق با تمام زور و زورمداری که قدرت طلبی با قدرتمداری رویاروشدند. به سخن دیگر، این قدرت است که واقعیت دارد و نه حق. مردمی که می‌پذیرند قدرت وجود واقعی دارد و حق وجود مجازی، قدرت پرست می‌شوند، نظام اجتماعی قدرت‌محور می‌جویند و ویرانگری پیشه می‌کنند؛

 

25. وقتی تغییر جز نشستن قدرتمداری بر جای قدرتمدارِ حاکم نیست، جامعه از لحاظ کمتر و یا بیشتر زیانمند بودن قدرت جانشین، انتخاب بین بد و بدتر، تغییر را ارزیابی می‌کند. یعنی هم تغییر و هم ارزیابی تغییر، در مدار بسته، انجام می‌گیرد. چنانکه در پاسخ به این پرسش که کیست آن کس که بتواند جانشین شاه بشود؟ آقای خمینی گفت: شاه برود ابن‌زیاد بیاید! چنین تغییری در مدار بسته بد و بدتر روی می‌دهد و جانشین بد، به ضرورت بدتر می‌شود. چرا که عقل قدرتمدار، با روش کردن منطق صوری، یک مدار بسته ایجاد می‌کند. در این مدار، شاه بدتر و ابن‌زیاد، بد می‌شوند و آمدن بد به جای بدتر، مطلوب می‌نماید. بدین‌قرار، در مدار بسته، بدیل یا بد و یا بدتر می‌شود. بدیهی است که عقل قدرتمدار نمی‌داند که، میان این دو، انتخاب وجود ندارد. زیرا در مدار بسته قدرتمداری، یک سمت وجود دارد و آن از بد به بدتر و از بدتر به بدترین است: سازمان سیاسی و بسا جامعه گرفتار مدار بسته، بدیل نمی‌جوید و انحطاط و انحلال سرنوشت او است. 

      اما تغییر وقتی از قدرتمداری به استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی است، همه اعضای جامعه در آن شرکت می‌کنند و نیازمند الگوی حقمداری می‌گردند. رشد نیز وقتی رشد انسان است باز نیازمند شرکت همگان در رشد می‌شود و همچنان  همگان نیازمند الگو می‌شوند. نوع بدیل‌های الگو و فراوانی هریک از آنها در جامعه، گویای بیشتر یا کمتر برخوردار بودنِ اعضای آن جامعه از حقوق ذاتی و شرکتشان در رشد از راه بکار انداختن مجموع استعدادهای خویش است. این امر نیز از امور مستمر است؛

 

26. بدیلی که الگوی قدرتمداری است نمی‌تواند  بدیل حقمداری بگردد. چراکه امامت به ظالمان نمی‌رسد حقیقتی است که  قرآن (333) آن را تصدیق و خاطر نشان انسان می‌کند. بااین وجود، بسیار شده‌است که قدرتمداری نقاب حقمداری بر چهره می‌زند و در حالی که استعداد بازگشت به اعتیاد به قدرتمداری در او بسیار زیاد است، بدیل و رهبر یک جنبش می‌گردد. این امر بطور مستمر در جامعه‌هائی روی داده‌است که وجدان تاریخی آنها ضعیف است. ضعیف است زیرا الگوهای حقمداری که در طول تاریخ، با قیام به حق، ادامه حیات جامعه را میسر کرده‌اند را یا از یاد برده‌است و یا تخریب شده‌اند. در نتیجه، اصل ایستادگی بر حق، بخصوص از راه عمل به حق و دفاع از حق دیگری، وجود ندارد تا وجدان اخلاقی همگان را بدان فراخواند. 

      بدین‌قرار، سازمانهای سیاسی و بسا جامعه‌هائی که الگوهای قیام به حق را، به دست فراموشی می‌سپرند و یا تخریب می‌‌کنند، غافل از این که خلاء را کسانی پرمی‌کنند که نقاب حقمداری برچهره می‌زنند و یا جانبدار حقوق انسان و جامعه می‌شوند اما بمحض پیدا شدن فرصت، به اعتیاد خویش به قدرتمداری باز می‌گردند. بیهوده نیست که در دوران پهلوی و اینک، در دوران ولایت فقیه، الگوها را تخریب می‌کنند. مثلث زور پرست همه روز به این تخریب مشغول است. دانستنی‌است که

• الگوهای حقمداری  را یا از راه کیش شخصیت و از آنها موجودهایی استثنائی، اسطوره، ساختن، و یا با تخریب شخصیت آنها از طریق جعل و دروغ و تحریف، بی‌اثر می‌کنند. و 

• الگوهای ایستادگی بر حق استقلال و آزادی انسان را اگر نتوانند کارآ در گذشته و ناکارآ در حال حاضر بباوراند و به دست فراموشی بسپارند، تخریب می‌کنند تا نسل جوان که کارش تغییر دادن نظام اجتماعی با هدف باز و تحول پذیر کردن آن‌است، بی‌الگو بگردد و نتواند بر سر حقوق خویش به استقامت برخیزد. قدرتمداران نیک می‌دانند هرگاه تغییر دهندگان الگو و آرمان نداشته باشند، در مدار بسته‌ای زندانی می‌شوند که صحنه نزاع بر سر قدرت است. بازنده این نزاع، جانبداران تغییر هستند چراکه، سرانجام، بنده قدرت برجا می‌مانند. 

      هرگاه الگوها صف پیوسته‌ای را از گذشته‌های دور تا زمانی تشکیل داده باشند که باردار تغییر است، هیچ قدرتمداری نمی‌تواند خود را حقمدار جا بزند. این امر که قرآن، صف پیوسته‌ای از پیامبران و آنها که، در جامعه‌ها، نقش امام (= الگو) بازی کرده‌اند را مکرر به یاد انسان‌ها می‌آورد، واقعیت و حقیقتی را به ما باز می‌شناساند که ازلحاظ نیاز ادامه حیات جامعه در استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی، تعیین کننده‌است. در حقیقت، الگوهای تشکیل دهنده رشته بهم پیوسته هستند که در ادامه حیات جمعی، نقش تعیین کننده دارند. و  نیز، فراوانی الگوهای استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی و الگوهای دانش و فن  و… در رشد مداوم جامعه است که نقش تعیین کننده ایفا می‌کنند؛

 

27. بدین‌قرار، بدیل الگو باید تمامی صفت‌ها و ویژگیهائی را از دست بدهد که در درون آن و در رابطه با جامعه، قدرت محور و مدار نگردد. ازاین‌رو است که، در قرآن، می‌خوانیم خداوند از پیامبر صفات قدرتمداری را سلب می‌کند و او و جامعه مسلمانان را امت نیک کردار و الگو می‌خواهد و به وقت سخن گفتن از امام، از الگو است که سخن به میان می‌آورد. بنابراین، اسوه ای که قرآن می شناساند، همه زمانی و همه مکانی است. و :

27.1. بدیل الگو همواره منتخب و در مقام عمل از جمهور مردم نمایندگی می‌کند (334) و این جمهور را مقام تصمیم گیرنده می‌شناسد (335). هرگاه سازمان‌های سیاسی، جمهور اعضاء و بسا جمهور هواداران و بیشتر از آن، جمهور مردم را صاحب حق تصمیم بشناسند، بسا گرفتار انحطاط و انحلال نمی‌شوند. و

27.2. بدیل الگو رهبر و پدر و وکیل و نصیر و… جمهور مردم نیست. (336) 

27.3. بدیل باید، در جمع خود و در اعضای خویش، به صفت دوام بهترین الگو باشد (337) 

27.4. بدیل الگو، هماره حاضر و شاهد و امام است. زندگی را از حضور فعال و نماد آرمان گشتن و، به‌نفس خویش، بر ستم‌کاری جباران و ایستادگی برحق شهادت دادن، دارد (338)  بنابراین، 

27.5. بدیل الگو وفای به عهد با هدف و آرمان را نمی‌شکند. نه آن را با هدفی که قدرت است جانشین می‌کند و نه شکیبائی از دست می‌دهد و آن را رها می‌کند (339). جامعه‌ای از الگوهای حقمداری، آرمانی دست یافتنی است. بدین الگو، سمت دادن به تحول جامعه‌ها در جهت جامعه آرمانی میسر می‌گردد. یادآور می‌شود که سامانه‌هائی که به این و آن جامعه پیشنهاد شده‌اند و یا می‌شوند، به ضرورت، هدفمند هستند. هدف، جامعه آرمانی و رهبری در جامعه آرمانی است. اینک که ایدئولوژی‌ها ناکام گشته‌اند، در مقام انتقاد آنها، از دلایل ناکامی، یکی و در شمار مهمترین‌ها، این‌است که بنابراین ایدئولوژیها، هدایت کننده جامعه‌ها بسوی جامعه آرمانی، قدرت است نه حق. درحقیقت، آن سامانه‌ای حقوقمدار و توانا به تحول بر وفق الگو است که  شرکت انسانها را، از راه حقوق مدار و امام شدن، در تحقق بخشیدن به الگو، میسر گرداند.

     بدین‌قرار، اگر ایرانیان و انیرانیان، با دین و بی‌دین، منتظر تغییر رژیم‌ها نمانند و به شیوه الگوهای حقمداری عمل کنند، بدین‌گونه که در خانواده، همسران الگوهای حقمداری برای یکدیگر و برای فرزندان بشوند و دوستان و نزدیکان الگوهای حقمداری برای یکدیگر بگردند و بر اساس الگوئی که مردمسالاری شورائی است، جامعه‌های کوچک الگو را بسازند، بسیار زود، انسانهای فعل‌پذیر و بی‌تفاوت  به انسانهای فعال و دگرگون‌ساز  بدل می‌شوند و کوشندگان برای گذار از جامعه قدرتمدار به جامعه حقمدار، پر شمار و بدیلی توانمندمی‌گردند و این گذار را ممکن می‌گردانند.  

    کم نیستند آنها که می‌گویند جهان امروز به اندیشه راهنمای جدید و الگوهای راستینی از زندگی بر اصل موازنه عدمی نیاز دارد. برخی تحلیلگران، ایران را یکی از کشورهائی– بسا واجد بیشترین شرائط- می‌دانند که، درآن، این اندیشه می‌تواند پدید آید و در اختیار جامعه جهانی قرارگیرد. از آن‌جا که بیانهای قدرت همه ساخته و تجربه شده‌اند، پس آن بیان که می‌تواند تغییر بزرگ را، در سطح جهان، میسر کند، بیان استقلال وآزادی است. 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید