back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هاعوامل انحطاط و انحلال جامعه ها

عوامل انحطاط و انحلال جامعه ها

 

banisadr 100730

پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر

 

 

 

٭ پرسش یکصد و دوازدهم:

 

112- وجود نفس­های مختلفی که در قرآن از آنها یاد شده است، آیا نافی فطرت توحیدی و دلیل بر چند گانگی نفس نیست؟

 

 

 

● پاسخ پرسش یکصد و دوازدهم:

 

1. در قرآن، نفس بمعنای هویت انسان بمثابه ترکیب هستیمند بکار رفتهاست: همه انسانها از «نفس واحده» آفریده شدهاند (قرآن، سوره نساء، آیه 1). خداوند نفسی را بیشتر از اندازه وسعش مکلف نمیکند (قرآن، سوره بقره، آیه 233). روزی که هر نفسی پاداش آنچه را که کردهاست دریافت میکند و ستم نمیبیند (قرآن، سوره آل عمران، آیه 25).

 

2. اما این نفس، این ترکیب هستیمند، بدینخاطر که مستقل و آزاد آفریده شدهاست، میتواند از خودانگیختگی خویش غافل شود. بمحض غفلت، خلاء پدید میآید و آن را قدرت (= زور) پر میکند. این انسان، عجول نیز هست. پس وقتی دانش و فن را نیافتهاست و میخواهد، در جا، هدف خویش را متحقق کند و یا علاقمند میشود و از راه رابطه حق با حق، توحید دو علاقمندی را (علاقمندی او به دیگری و دیگری به او) ناشدنی تصور میکند و یا میخواهد بیزحمت به هدف برسد و یا تنها، کوتاه و آسانترین راه زور فرموده را، برای رسیدن به هدف، بر می‌‌گزیند، زور درکار میآورد. بدینخاطر است که «نفس میل دارد به سوء» (قرآن، سوره یوسف، آیه 53).

 

4. و چون زور ویرانگر است و وقتی درکار میآید، آدمی را از عمل به حقوق ذاتی خویش و دفاع به جای خود، رعایت حقوق دیگران، باز میدارد، سرزنشگری کارش میشود. بدینخاطر است که هیچ مستبدی یافت نشدهاست و یافت نمیشود که گرفتار سرزنش، سرزنش نفس خویش نشده باشد و یا نباشد.

 

   راست بخواهی، حتی آنها هم که به حق عمل میکنند، «نفس لوامه» (قرآن، سوره قیامه، آیه 2) دارند. هم به این دلیل که از غفلت مصون نیستند و اشتباه میکنند و هم بدینخاطر که سرزنش سبب بدرآمدن از غفلت و یا جبران اشتباه میشود. هرگاه مستبدها و، بیشتر از آنها، جبارها به سرزنشها بها می‌دادند و نقد خویش می‌پرداختند و به حاصل آن، به موقع، عمل میکردند، هم خود و هم قربانیان خویش را از ستم زورگوئی و زورپذیری میرهیدند. سوره قیامت هشداری بس مهم و کار ساز است به انسانها: پیش از آن که دیر شود، سرزنش وجدان خویش را بشنوید. مرتب خویشتن را انتقاد کنید. جهاداکبر جز شنیدن سرزنش وجدان و، به نقد، خودانگیختگی خویش را بازیافتن و زندگی را عمل به حقوق ذاتی خود کردن و رشد کردن بمثابه مجموعهای از استعدادها و فضلها نیست.  

 

5. هرگاه نفس، این ترکیب حیاتمند، به یمن نقد، رشد کرد، بمیزانی که اطمینان خاطر پیدا میکند، به حق عمل کردهاست. بدینقرار، اطمینان خاطر میزانی است که، بدان، انسان میتواند از درستی هدف و مسیر، بنابراین، از روش خویش اطمینان یابد. نفس مطمئنه (قرآن، سوره فجر، آیه 27) کسی است که پندار و گفتار و کردارش نیک است و اطمینانی که حاصل میکند، اندازه نیک پنداری و نیک گفتاری و نیک کرداری او را معلوم میکند. این آموزش نیز بسی مهم است بخصوص برای آنها که برآنند به حق عمل کنند و از حقوق همگان دفاع کنند. بسیار مهم است زیرا اینان مرتب زیر باران دروغ و بهتان و ناسزا هستند. هرگاه نفس را این توان نبود که، از راه نقد، همواره بر راست راه عمل به حق بماند و اطمینان خاطر پیداکند، ایستادگی برحق ناممکن میگشت و زورپرستان حیات را از ذیحیاتها، از جمله خود، میستاندند. اگر توانائی اطمینان یافتن نبود، سرزنش نیز بکار نمیآمد و غافلان از حق نمیتوانستند از غفلت بدرآیند.

 

6. بدینقرار، نفس یکی است. چون بر فطرت آفریده شدهاست، پاک است. اما هم میتواند راه رشد را درپیش بگیرد و بر پاکی خویش بیفزاید (قرآن، سوره فاطر، آیه 18)و هم میتواند به بیراهه زورمداری افتد و مدام بر آن بیفزاید (قرآن، سوره علق، آیه 7). از اینرو، خیر و شر از عمل او و حاصلش در او، گرد میآید و بر هم میافزاید (قرآن، سورههای نساء، آیه 110 و انعام، آیه و104 و یونس، آیه 108 و…). این آموزش نیز بسی مهم است. چراکه انسانها هم غافلند از این واقعیت که حاصل اعمال آنها در نفس خود آنها جمع میشود و هم این حاصل برهم میافزاید. اگر غافل نبودند، کجا جهان ما چنین میشد که شدهاست؟

 

 

 

٭ پرسش یکصد و سیزدهم:

 

113- خداوند در قرآن یک جا می­فرمایند که هرکس خود خویشتن را هدایت می­کند، جای دیگر می­فرمایند هدایت با خداست، و جای دیگر می­فرمایند ابراهیم اسحق و یعقوب را امامانى گرداندیم که مردمان را به امر ما هدایت کنند، در نهایت هدایت با کیست؟ معنای دقیق هدایت در هر یک از این آیات چیست؟ آیا با هم در تفاوتند؟

 

 

 

٭ پاسخ پرسش یکصد و سیزدهم:

 

     درخوریادآوری است که حق ناحق تولید نمیکند. هرکس به خود زحمت آزمایش کردن را بدهد، درجا، در مییابد که اگر به حق عمل کند، حاصل عمل ناحق نمیشود. پس هرگاه نتیجه عمل، حق نبود، آن عمل، عمل به حق نبودهاست. پس،

 

1. بنابراین،حق خالق حق میشود. هدایت خداوندی همه مکانی و همه زمانی است و همگان از آن برخوردارند (قرآن، سوره انسان، آیه 3). بنابر رابطه آفریدگار و آفریده این هدایت تمامی هستی آفریده را در بر میگیرد. افزون بر این،

 

2. امامان، الگوهای پندار و گفتار و کردار حق نیز، انسانها را به حق میخوانند. نقش اینان جز هدایت به امر خدا، به حق، نیست. تغییر دهنده به زور نیستند. تغییردهنده بغیر زور نیز نیستند. چراکه تا کسی تغییر نکند، تغییر نمییابد. بنابراین،

 

3. هرکس خود خویشتن را هدایت میکند. چون این انسان است که باید تغییر کند تا تغییر بیابد. پس هدایت هرکس با خود او است.

 

     بدینسان، هدایت خداوند بعلاوه آنرا به انسانها بنمودن (کار امام/الگو)، دو کاری می‌شوند که نقش تعیین کننده را در غافل نشدن انسانها از خودانگیختگی، استقلال و آزادی، دارند. نه تنها مزاحم یکدیگر نیستند که خودانگیختگی انسانرا در هدایت خویش ممکن میکنند.

 

4. استعداد رهبری وخود خویشتن را رهبری کردن مبنا این است. هر موجود زندهای این استعداد را دارد. انسان نیز استعداد رهبری دارد و بنابر خودانگیختگی عقل او، مسئول هدایت خویش است. هرگاه بر راست راه عمل به حق شود، هدایت خداوندی را جستهاست و اگر با وجود الگو و بیان استقلال و آزادی، از حق غافل و به بیراه غی افتد، آن هدایت را گم کرده و به حال خود رها شدهاست.

 

 

 

٭ پرسش یکصد و چهاردهم:

 

114- چرا شما آیه 13 سوره اسرا را، “هر کس خود خویشتن را رهبری می­کند”، ترجمه می­کنید؟ زیرا در ترجمه­های موجود، این آیه را اینگونه ترجمه نمی­کنند.

 

 

 

● پاسخ پرسش یکصد و چهاردهم:

 

   پاسخ این پرسش در پاسخ به پرسش یکصد و سیزدهم داده شد. هر ترجمهای غیراز این، میان این هدایت با هدایت خداوند و هدایت به امر او (راهنمائی که امام/ الگو) ، تناقض پدید میآورد:

 

1. هرگاه هرکس خود خویشتن را رهبری نکند، هدایت یکسره بیمحل میشود. زیرا از سوئی، انسان فاقد اختیار و محکوم به جبر جبار میگردد. و از سوی دیگر، هدایت خداوند و هدایت به امر او از سوی امام/الگو، بکار انسان بدون اختیار نمیآیند. افزون براین،

 

2. هدایت (بنمودن حق و فراخواندن بدان و بنمودن شر و هشدار و انذار نسبت به آن) فرع بر استقلال و آزادی هدایت شونده است. پس اگر او، مستقل و آزاد نیست، هدایت نیز نیست. و

 

3. هرگاه انسان فاقد قوه رهبری باشد و خود خویشتن را هدایت نکند، بنابر جبر، خداوند که حق مطلق است، در آفریدن، زور بکاربردهاست و در رهبری آفریدههای خویش، زور بکار میبرد.اما زور نیروئی است که در ویرانگری بکار میافتد و بدون رابطه قوا، پدید نمیآید. اما رابطه قوا میان متعینها برقرار شدنی است و خداوند نامتعین است.

 

4. هر ترجمه دیگری از آیه، علاوه بر تناقضهایی که با آیههای دیگر (از جمله آیههایی که انسان را مسئول میشناسد)پیدا می کند، با اصول راهنمای دین نیز تناقض پیدا میکند: با پیامبری تناقض پیدا میکند زیرا آن را بیمحل میکند. با امامت تناقض پیدا میکند، زیرا هم خود استعداد رهبری ندارد و هم امام/الگو بکارش نمیآید. با عدالت که میزان برای تمیز حق از ناحق است تناقض پیدا میکند. زیرا فاقد استعداد رهبری این تمیز را نمیتواند بدهد و بکارش نیز نمی‌‌آید. چراکه او اختیار ندارد. با معاد نیز در تناقض است هم به این دلیل که فاقد قوه رهبری توانا به تعیین هدف است و هم بدینخاطر که جزا بیمحل میشود.

 

     در نتیجه، با توحید تناقض پیدا میکند، هم بدینخاطر که انسان توانا به ایفای نقش خلیفهاللهی و تصدی امانت نیست و هم بدینخاطرکه، انکار خداوند است. چراکه ارتباط خالق و مخلوق از راه قوه رهبری و توانائی او بر هدایت خویش برقرار میشود، پس هرگاه موجودی باشد فاقد استعداد رهبری – که نیست – یعنی این‌که آفریده نیازمند آفریدگار نیست.

 

     بدینسان، آنان که منکر خداوندند، باید درپی یافتن پدیده ای بگردند که استعداد رهبری نداشته باشد. و آنها هم که دیگری را برخود صاحب اختیار میکنند و به او عنوان رهبر میدهند، نباید تردید کنند که زور را بر خود حاکم کردهاند. زیرا سلب اختیار جز به زور میسر نیست. اختیار دیگری بر او، جز با بکاربردن زور، واقعیت پیدا نمیکند. انکار خدا و هدایت او نیز هست. زیرا بدون این انکار، زور محل عمل پیدا نمیکند. آیا انسان خود را باز مییابد و به خودانگیختگی خویش وقع مینهد؟

 

 

 

٭ پرسش یکصد و پانزدهم:

 

115- در قرآن بسیاری از اقوام دچار عذاب الهی گشته­اند، شما این عذاب­ها را چگونه ارزیابی می­کنید و چرا اگر کسانی از فرمان خداوند سرپیچی کنند باید اینگونه نابود شوند؟ آیا نافی موازنه منفی نیست؟ همچنین درباره­ی مسخ افراد (مانند آیه­ی 65 سوره­ی بقره) که مجازات سنگینی است، و چرا اگر کسی ایمان نیاورد باید در همین دنیا چنین پایانی داشته باشد؟

 

 

 

● پاسخ پرسش یکصد و پانزدهم:

 

   پاسخ به پرسش یکصد و دوازدهم بر ما معلوم کرد که حاصل عمل انسان در نفس او جمع میشود و بر هم میافزاید. هرگاه عمل ویرانگر باشد، ویرانی بر ویرانی میافزاید و پایان مرگ است. سنت خداوندی، قانونی که در هستی آفریده مجری است، ایناست که هر ویرانی بر ویرانی میافزاید:

 

1. ژارد دیاموند،استاد دانشگاه، از رهگذر مطالعه تطبیقی جامعه ها، 5 عامل را عاملهای از میان رفتن جامعهها یافتهاست:

 

1.1. خسرانهای جبران ناپذیر که به محیط زیست وارد می‍‌شوند و

 

1.2. تغییر آب و هوا بدانحد که زیست در سرزمین گرفتار تغییر را غیر ممکن کند و

 

1.3. وابسته طرف مبادلات بازرگانی خود گشتن. و

 

1.4. وجود همسایههای دشمن و

 

1.5. نارسائی راهحلها که جامعه، برابر نظام ارزشی خود، برای بیاثر کردن عاملهای بالا مییابد.

 

   در واقع، هرگاه اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد، ارزشها حقوق میشوند و نه قدرت در اشکال گوناگونش و جامعه گرفتار عوامل انحلال نمی‌شود. اگر بیان قدرت را مرام کرد و از حقوق غافل شد، گرفتار عوامل مرگ حیات ملی می‌شود مگر این‌که از غفلت بدرآید و بر بیاثرکردن عاملهای انحلال خویش توانا شود.

 

2. و اگر به سراغ قرآن برویم، مجموعه کاملی از عاملها را مییابیم که دو عامل، یکی عامل اندیشه راهنما و دیگری عامل، عامل نبود حتی اندک شماری که برحق میایستند و خطرها را به جامعه، بیوقفه خاطر نشان میکنند، را برجسته میکند:

 

2.1. سرباز زدن از عمل به حق و حتی شنیدن صدای حق و نپذیرفتن اندیشه راهنما در بردارنده حقوق (قرآن، سوره حج، آیه 42و…) و

 

2.2. عامل تغییر آب و هوا (قرآن، سورههای ذاریات، آیه 41 و الحاقه، آیه 6 و یونس، آیههای 71 تا 73 و سوره هود، از آغاز تا پایان و…). در سوره هود، عوامل دیگر به انسانها شناسانده میشوند:

 

2.3. همگانی شدن ضد ارزشها، دروغ و نفاق و خرافه را جانشین دانش کردن و ترس از بیان حقیقت و جلوگیری از بیان حقیقت و شهوت پیشگی و ستم پیشگی و به زور نقش اول دادن، راهحل پیشنهادی را به تجربه نگذاشتن و دستوری زندگی کردن و تحقیر آنها که به جامعه نسبت به خطرها هشدار و انذار میدهند و… و گم کردن گوهر دوستی و محبت و کینه در دل پروریدن و دشمنی رویه کردن و، بدین همه، تضاد اجتماعی را جانشین توحید اجتماعی کردن. و

 

2.4. وقتی اکثریت بزرگ سرنوشت خویش را به جبر جبار (طاغوت و مستکبر) میسپارد و اصل تغییر میکنم تا تغییر بیابم را از دست فرو میگذارد (قرآن، سورههای یونس، آیههای 75 ببعد که به قوم فرعون راجع است و آیههای گویای حال مستضعفانی که سرنوشت خویش را به مستکبران میسپارند و آیهها که حاصل پیروی از طاغوت را به انسانها هشدار میدهند.)

 

2.5. حق صلح را رعایت نکردن، تجاوزگری پیشه کردن و یا بیگانگان را به دشمنی با خود برانگیختن و یا به بیگانه سلطه‌گر رویآوردن (قرآن، سورههای بقره، آیههای 190 و 193 و نساء، آیه 101 و مائده، آیه 2 و یونس، آیه 90 و ممتحنه، آیه 1 و …)

 

2.6. سلطه بیگانه را برخود پذیرفتن و یا بر دیگران سلطه جستن (انحلال فرعونیت و جامعه مصر بمثابه مسلط و جامعههای ایران و روم باز بمثابه مسلط، موضوع سوره روم، و انحلال دیگر امپراطوریها، از جمله امپراطوری‌های انگلیس و روسیه در دوران معاصر)

 

2.6. پیش از قرارگرفتن درآستانه مرگ، تن به تدبیر برای رفع خطر ندادن (کاری که قوم نوح کرد و وقتی هم سیل برخاست، همچنان بیعمل ماند)

 

2.7. نبودن اقلیتی که برحق بایستند و جمهور مردم را به حق بخوانند و یا وجود داشتن این اقلیت و برنخاستن اکثریت به عمل (قرآن، سوره هود، آیههای 116 و 117 و…)

 

2.8. جانشین شدن کثرت در توحید به جای توحید درکثرت و از میان رفتن انسجام جامعه (قرآن، سورهها هود آیه 118 و مائده، آیههای 14 و 64 و 82 و نساء، آیه 30 و انفال، آیه 42 و…)  

 

2.9. فسادگستری در روی زمین که آلودن بر و بحر جزئی از آن است و بجا نیاوردن حق طبیعت که عمران است(قرآن، سورههای شعراء، آیه 152 و نمل، آیه 34 و بقره، آیههای 27 و 205 و روم، آیه 41 و فجر، آیه 12 و … و بقره، آیه‍‌و اعراف، آیه 31 و هود، آیه 61 و…)

 

2.10. اسراف و تبذیر و مدار باز مادی – معنوی را با مدار بسته مادی – مادی جانشین کردن (از جمله، قرآن، سوره شعراء، آیههای 141 تا 149)

 

2.11. فقدان میزان عدل و همگانی شدن ستمگری چراکه باوجود ظلم ملک برجا نمیماند (قرآن، سورههای نجم، آیه 52 و آل عمران، آیه 117 و بقره، آیه 59 و هود، آیه 67 و…). و

 

2.12. راه رشد را ادامه ندادن و به بیراهه ویران شدن و ویران‌کردن بازگشتن. اینان سه دسته‌اند و هرسه خود را محکوم به ویران شدن و ویران کردن می‌کنند:

 

یونس پامبری است که دعوت به حق می‌کند، دعوت او را اجابت نمی‌کنند، تجربه را در نیمه رها می‌کند. به شکم ماهی می‌رود. گرفتار بیشترین سختی‌ها، برآن می‌شود به تجربه بازگردد و آن را به نتیجه برساند. چنین می‌کند و موفق می‌شود (قرآن، سوره صافات، آیه‌های 139 تا 149). اکثریت بزرگ باز نمی‌گردند و بود و نبود خویش را برابر می‌کنند و از میان می‌روند. و

 

آنها که بر حق می‌مانند و آنها که بر حق نمی‌مانند و به ستیز اولی‌ها می‌آیند. هرگاه اولی‌ها به استقامت نیستند، دومی‌ها تجربه را از میان بر می‌دارند و زور را وسیله ویران‌گری می‌کنند. دو تجربه ایرانیان، یکی انقلاب مشروطیت و دیگری جنبش ملی کردن صنعت نفت به این سرنوشت گرفتار شد. باشد که ایستادن بر حق و استوارماندن بر ادامه تجربه، انقلاب سوم را به سرنوشت دو جنبش همگانی پیشین دچار نکند. سرنوشت این دوگروه در آیه‌های بسیار خاطر نشان اهل خرد شده‌اند (ازجمله، قرآن، سوره آل عمران، آیه‌های 113 تا 120)

 

آنها که راه رفته را بازمی‌گردند: وسط بازی می‌کنند و نفاق رویه می‌سازند. اینان بدست قدرتمدارهائی تباه می‌شوند که خویشتن را آلت‌ آنها می‌کنند. (قرآن، سوره محمد، آیه‌های 25 تا پایان)

 

     بدیهی است جامعه‌ای که سرنوشته خویش را به این سه دسته، آنها که تجربه را در نیمه رها می‌کنند و آنها که بر حق نمی‌مانند و با ایستادگان بر حق ستیز رویه می‌کنند و آنها که وسط بازی می‌کنند و نفاق روش می‌کنند، به بیراهه انحلال می‌افتد. بخصوص اگر نخواهد به تجربه بازگردد و نخواهد علامتهای انحلال را ببیند.

 

     آیه 65 سوره بقره نیز ، ترجمان اصل «هرکس آن میشود که کسب میکند». از امور واقع مستمر، یکی ایناست که زیر سلطهها، بیش از سلطهگرها اصرار بر همانند شدن باآنها را دارند. چنانکه میمونوار مقلد سلطهگر میشوند و، به تدریج، خلق و خوی میمون را مییابند. بسی شگفت است! آیه به یهودیانی راجع است که مقلد سلطه‌گر شدند و هشدار به نسلهای آینده آنها است و، امروز، بنگریم به رفتار اسرائیلیان با مردم فلسطین، که سرزمینشان را تصرف کرده‌اند و هیچ از رفتار نازیها با یهودیان کم ندارد. به زیر سلطههای جهان امروز بنگریم. بنگریم که بیراهه قدرتمداری که غرب در پیش گرفتهاست و اینک به بنبست رسیدهاست – که آلودگی محیط زیست یکی از پیآمدهای آناست -، زیر سلطه ها در آنند و تا بخواهی میکوشند پیشی نیز بگیرند. تازه، در غرب، اهل دانش دارند بتدریج به این امر پی میبرند که استقلال و آزادی باید اصول راهنمای رشد باشند و هر ملتی خود روش رشد خویش را برگزیند. اما آیا زیر سلطه ها حاضرند تقلید میمونوار از غرب رهاکنند؟

 

   پرسش میگوید که مسلمانان، اگر هم به قرآن مراجعه میکنند، با مرام قدرت در سر میخوانند، چنانکه بجای آموختن عوامل انحلال جامعه و بکاربردن روشها برای گرفتار این عوامل نگشتن، انحطاط و انحلال جامعهها را «قدرت نمائی» خداوند، در مییابند. آیا مردم امروز ایران از خود میپرسند از عوامل یازدگانه – که تازه تمامی عوامل نیستند – کدامها حیات ملی آنها را تهدید میکند ؟و آیا میکوشند راهحلها برای بیاثرکردن آنها را بکاربرند؟ آیا به هشدارها گوش فرا میدهند؟

 

 

 

٭ پرسش یکصد و شانزدهم:

 

116- اینکه خداوند در آیه 58 سوره نسا می­فرمایند امانت­ها را به صاحبانش بازگردانید، آیا این همان معنای حدیث حضرت علی (ع) را که فرمودند: “العدل یضع الامور مواضعها” ندارد؟ چون شما فرمودید این جمله تعریف درستی از عدالت نیست و آن را به دروغ به حضرت علی (ع) نسبت داده­اند.

 

   با تشکر و سپاس فراوان از شما استاد گرانقدر و قدردانی فراوان از زمان گرانبهایی که از شما می­گیریم. خدا نگهدار شما.

 

 

 

● پاسخ پرسش یکصد و شانزدهم:

 

   قولی که از علی (ع) نقل شدهاست بیقین از آن حضرت نیست. چرا که این قول از افلاطون است. خواستهاند قول افلاطون را که تعریف عدالت به نابرابری است را با نسبت دادن آن، به علی (ع)، قابل پذیرش برای دین باوران کنند. ناقض قرآن نیز هست. چرا که بنابر قرآن (نگاه کنید به فصل عدالت در اصول راهنمای اسلام نوشته ابوالحسن بنیصدر)، عدالت میزان است. میزان تمیز حق از ناحق. این تعریف از عدالت، تنها وقتی اندیشه راهنما، بیان استقلال و آزادی، بنابراین، اصل راهنما موازنه عدمی است، ممکن است (نگاه کنید به کتاب عدالت اجتماعی نوشته ابوالحسن بنیصدر )

 

   آیه 58 سوره نساء، ترجمان عدالت بمثابه میزان است: آیه نمیگوید هرچیز (امانت) را در محل خویش قرار دهید. میگوید آن را به صاحبش برگردانید. امانت را به صاحب آن ردکردن، حق را به حقدار دادن است و قضاوت عادلانه، جز با میزان کردن عدل میسر نیست.

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید