انسانها!
نوروز یادآور روزگاری است که طبیعت جوان و شاداب، زمین بارور و همه جا سبز بودهاست. از این رو، گرسنگی نبودهاست. انسانها همه جوان و تندرست و شاد، با دلهائی لبریز از امید و شوق و سرهائی سرشار از شور بودهاند. پیری و مرگ نبودهاست. اما چنین جامعه آرمانی را که نوروز وجود آن را در گذشتههای دور تصدیق میکند و نوید میدهد انسانها در آینده آن را بازخواهند ساخت، ساختنی نبود اگر زور ویرانگر بیکاربرد و حق با کاربرد نمیبود. در حکایتها درباره نوروز، آنچه مشترک است، حق است، حق استقلال و حق آزادی و سنجیدن عمل به حق. برابری مادی و مسابقه در کرامتمندی از راه پیشی گرفتن در عمل به حقوق معنوی و سبقت گرفتن در رشد. زندگی در آن طبیعت و این جامعه، لاجرم این ویژگیها را میباید میداشتهاست:
1. در آن جامعه، تولید بر مصرف فزونی داشتهاست. زیرا، تنظیم کننده رابطه انسان با خویشتن و انسانها با یکدیگر، حق بودهاست. روشن سخن اینکه زور نه وجود و نه کاربرد پیدا میکردهاست. پس، ویژگی اول و اساسى آن جامعه، آزاد بودن از روابط قوا، به یمن اندیشیدن و عملکردن به حق بودهاست: سنجیدن شخص به حق و نه حق به شخص. بنابراین،
در جامعههای امروز، مصرف بر تولید فزونی دارد و محور نظامهای اجتماعی که همه هرمی شکل هستند، قدرت است. از اینرو، حق به شخص سنجیده میشود. بدینخاطر، دیگر در جامعه آرمانی نخستین زندگی نمیکنیم و در کار بنای آنهم نیستیم. در جامعه استبداد زده ایران و همانندهایش، ویرانی بر ویرانی نیز افزوده میشود و راه و روش زندگی، جای به راه و روش مرگ سپردهاست.
2. اگر هرکس خود خویشتن را رهبری کند و کسی درباره دیگری تصمیم نگیرد، ستمگر و ستم دیده وجود پیدا نمیکنند. در واقع، ستم نکردن و ستم ندیدن همین است. اندیشه و عمل را ترجمان این ویژگی کردن، ایجاب میکند از جمله بکاربردن این دوقواعد را:
● قاعده اول: اگر بخواهى ، با بکار بردنِ زور، آرمان را متحقق بگردانى، هرگز به متحقق کردنش توانا نمیشوی. آرمان شهر را با عمل به حق میتوان ساخت. پس همه آنها که بنام آرمان و یا بنام هدف و براى تحقق آن، زور بکار مىبرند، کذابند. و
● قاعده دوم: چون فطرت هستى بر جبر نیست، پس این در استقلال و آزادى و رشد مستمر در استقلال و آزادی، بر میزان عدل است که مىتوان به آرمان نزدیک شد. و
در جامعههای امروز، . این دو قاعده را بکار نمیبریم. هر یک از ما انسانها خود را رهبر دیگران میدانیم و در باره یکدیگر تصمیم میگیریم و به زور تصمیم خویش را به اجرا میگذاریم. چون زور بکار میبریم، هر روز بیشتر از روز پیش، به جای ما انسانها، قدرت بزرگ میشود. طبیعت را ویران میکند و بطور روزافزون مرگآور تر میشود. طبیعت سبز بیابان میشود و جامعههای ما شورهزار فرهنگ و اخلاق استقلال و آزادی.
3. چون انسانها از مالکیت تصمیم بریکدیگر رها بودند و هرکس خود خویشتن را رهبری میکرد، نظام سیاسی جامعه، شورائی بود. جامعه بر محور حق، سامان جسته، بنابراین، هرمی شکل نبود. جامعهای همطرازان و باز بود. در آن جامعه، برخورداری انسانها از خودانگیختگی کامل بود.
در جامعههای امروز ما انسانها، شوراها که شهروندان حقوقمند در آنها شرکت و زندگی خویش در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را مدیریت کنند، وجود ندارند. بخاطر جریان نیروهای محرکه از قاعده هرم اجتماعی به رأس آن، این رأس هرم است که، به نمایندگی قدرت، تصمیم میگیرد.
4. در آن جامعه، امید فراگیر بود و یأس نبود، شادی فراگیر بود و غم نبود، زبان اندیشیدن و زبان برقرار کننده رابطهها، زبان آزادی بود. زبانی بودکه، در آن، کلمهها و جملهها بنمایهای از زور نداشتند، امید و شادی و دوستی را به یکدیگر انتقال میدادند.
این ویژگیها به ما انسانها میفهمانند که نظام اجتماعی وقتی شکل سازمانی به خود میگیرد که بیشترین مردم، رابطه حق با حق را با رابطه زور با زور جانشین میکنند. این زورها متمرکز میشوند. در کجا؟ در جائی که رأس هرم را تشکیل میدهد. در جریان متمرکز شدن است که قشرها پدید میآیند. رابطه آنها با یکدیگر نیز رابطه زور با زور میشود. اما این هرم پدید نمیآید مگر اینکه جامعههای ما انسانها، به جای رابطه حق با حق، رابطه زور با زور برقرار کنند. دانستن چگونگی پیدایش نظامهای اجتماعی هرمی شکل در رابطه با یکدیگر، به اما امکان میدهد، از اهمیت قاعده بسیار مهمی آگاه بگردیم، از قاعدهای آگاه بگردیم که از آن غافلیم و بدان عمل نمیکنیم:
● باید تغییرکرد تا بتوان تغییرداد. آگاهی بر این قاعده، وقتی کار ساز میشود که بدانیم، هرگاه در سطح قاعدهِ هرم، رابطه زور با زور را با رابطه حق با حق جانشین کنیم، هرم فرو میریزد و نظام اجتماعی بازی پدید میآید که، در آن، ما انسانها همطراز میشویم. جامعهای که جشن نوروز گزارشگر پیدایش آناست، جامعه بازی بود که، در آن، انسانها همطراز بودند و به یمن دوستی همه با همه، در شادی و امید، نیروهای محرکه را تولید و برهم افزوده میافزودند و در رشد خود و آبادانی طبیعت بکار میانداختند.
5. آن جامعه آرمانی که نوروز گزارش میکند، این ویژگی را هم داشت:
5.1. طبیعت سرسبز بود. ما انسانها که عامل اول آلودگی محیط زیست و بیابان کردن زمینهای سبز هستیم، در جامعهای زندگی میکردیم که، درآن، گرسنگی نبود. آلودگی هوا و آب نبود. آتش به جان جنگلها و سبزهزارها نمیافکندیم. پس اگر امروز، گرسنگی را میشناسیم. زمینها را بیابان میکنیم، جنگلها را به زمینهای سوخته بدل میکنیم، گوهری را گم کردهایم که آن روز داشتیم: نوروز، روزی بود که ما انسانها، نه خود را زیر سلطه طبیعت و نه مسلط بر طبیعت میدانستیم. زندگی خود و زندگی طبیعت را یک زندگی میدانستیم.
دریافته بودیم، اندیشه و گفتار و کردار خود را باید با حق بسنجیم. حقی که از او جز حق صادر نمیشود و در رابطه با او، عمل به ناحق نمیتوان کرد. دانسته بودیم که اگر اندیشه و عمل خویش را با این حق بسنجیم، میسازیم و ویران نمیکنیم. زور محل پیدا نمیکند. به سخن دیگر، نیرو را به زور تبدیل نمیکنیم و در ویرانگری بکار نمیبریم. این یافته را موازنه عدمی خواندیم. نوروز، یادآور این یافته است چرا که زندگی بدون ویرانی را میسر میکند.
5.2. انسانها بیکاری را نمیشناختند. زیرا خودانگیختگی، فعالیت در استقلال و آزادی است. انسانهای خودانگیخته انسانهای فعال و خلاق و برخوردار از امید و شادی طبیعی و، بمثابه مجموع استعدادها و فضلها، فعال بودند.
پس اگر امروز، در همه جامعهها، ما انسانها کارمان فعالیت مجموع استعدادهایمان نیست و انسانهای جامع انگشت شمار هستند و بیکاری روزافزون است، بخاطر آناست که کار ترجمان رابطه حق با حق نیست و بیانگر رابطه زور با زور هست. بنابراین، اندازه خودانگیختگی ما انسانها در کاهش است و ما این خودانگیختگی را به طبیعت نیز روا نمیبینیم.
6. از انسانها هیچ زیان مادی که لاجرم با ویرانی طبیعت همراه میشود و زندگی را گرفتار مرگ میکند، به خود، به یکدیگر و به طبیعت وارد نمیشد. هنوز مالکیت همان مالکیت انسان بر کار خویش بود. از خود بیگانگی انسان سبب نگشته بود تا که مالکیت خصوصی محل پیدا کند و بر مالکیت انسان بر کار خویش حاکم شود و ندرت را پدید آورد. نه تنها هرکس پاداش عمل خویش را مییافت، بلکه انسانها یکدیگر را از حاصل کار خویش برخوردار میکردند. دوران وفور بود. همه گشاده دست بودند.
پس اگر امروز، ما انسانها در نیروی کار ناچیز و گرفتار فرآیند شئی شدن شدهایم، دلیل آن تابعیت کامل کار انسان از قدرتی است که سرمایه نام گرفتهاست. به سخن دقیق، سرمایه، بمثابه نیروی محرکه، از خود بیگانه و به قدرت مالک کار بدل گشتهاست. این از خود بیگانگی است که توضیح میدهد چرائی ویرانگر بودن فراگرد تولید و مصرف در جهان امروز را.
7. چون در قلمرو مادی همطرازی و در سپهر معنوی، یعنی در سپهر دانش، هنر، دوستی، توانائی، شادی، امید، زیبائی، حقمداری، و… و رشد بر میزان دادگری، مسابقه بود، همگان از حق صلح برخوردار بودند. مدار زندگی همگان مدار باز مادی ↔ معنوى بود. از اینرو، پیشی گرفتن از یکدیگر، در سپهر معنوی، نظام اجتماعی را بازتر میکرد تا که نیروهای محرکه در خدمت رشد بمانند. هیچگاه، از خود بیگانه نگردند و در ترکیبی که زور میخوانیم بکار نروند. انسانها را به ویرانگری و مرگآوری، گرفتار نگردانند. از اینرو،
8. انسانها، روابطی که برای زور محل عمل ایجاد کند را نداشتند. نظام اجتماعی باز و برخوردار از قابلیت بازتر شدن بود. بنابراین، جا برای روابط قوا نبود. سلسله مراتب اجتماعی بر محور قدرت وجود نداشت. چنانکه تا جمشید از خود بیگانه نگشته و بر آن نشده بود سلسله مراتب پدیدآورد، همه ایرانیان همطراز بودند. پیوندهای انسانها با یکدیگر، پیوندهای دوستی بودند و اعتماد متقابل پدید میآوردند. بنابراین که سپهر معنویت بیکران است، نابرابری معنوی هم مزاحم برابری مادی نبود و هم همه انسانها، در سپهر معنوی، بردوام، به یمن همکاری در رشد، از نابرابری به برابری گذر میکردند. هر انسان، در آنچه بدست میآورد، از دیگری پیشی میجست. و چون دستآوردها یکسان نبودند و در اختیار یکدیگر قرار میگرفتند، در سپهر معنوی نیز، همطرازی میسر بود و وجود داشت. همسری رسم آن جامعه بود.
و اگر امروز، طبیعت و جامعههای ما به آتش خشونتها میسوزد، بخاطر آناست که جریان انتقال نیروهای محرکه از قاعده 99 درصدی به رأس 1درصدی هرم، شدت و شتاب روزافزون گرفتهاست. سازوکارهای تنظیم کننده رابطه انسان با قدرت، انسان را در موقعیت بندگی چنان نگاهداشته است که نتواند روی به انقلاب آورد. تکرار میکنم: ما انسانها از یادبردهایم که اگر در قاعده 99 درصدی، رابطههای قوا را با رابطههای حق با حق جانشین کنیم، هم هرمهای اجتماعی در سطح هر جامعه و هم هرم اجتماعی در سطح جهان از میان بر میخیزند و ما به خشونت زدائی، بنابراین، رشد خود و بازگردان تندرستی به محیط زیست و آبادانی طبیعت توانا میشویم.
9. چون رابطه قوا نبود و زور در کار نمیآمد، تبعیضها نیز نبودند، تبعیضهای جنسی و قومی و ملی و نژادی و… نیز نبودند.
و اگر امروز تبعیضها بسان سرطان تمامی بعدهای زندگی را فراگرفتهاند، بخاطر آناست که رابطهها، بیش از پیش، رابطههای قوا میشوند. فراوان از تبعیضزدائی سخن میگوئیم اما همچنان غافلیم که رابطه قوا نمیتواند تبعیض پدید نیاورد. هرگاه بر آن شویم که تبعیضها را بزدائیم، نوروز، روز بازیافتن رابطه حق با حق میشود.
10. زبان مردم، زبان آزادی بود. کلمهها و جملهها، بنمایهای از زور نداشتند.چون عقلها خودانگیخته بودند، خلاق بودند. زبان آزادی بکار خلق میآید و همگان این زبان را بکار میبردند، لذا،
11. دروغ نبود تا ویرانگرهای دیگر را بزاید. دروغ نبود، چون قدرت نبود تا که، در تنظیم رابطه انسان با آن، دروغ بکار آید. این با از خود بیگانه شدن انسانها بود که دروغ کاربرد پیدا کرد. پیدا شد و بکار رفت.
پس اگر امروز زبان ما زبان قدرت است و دروغ ساختن و گفتن در رواج روز افزون، بخاطر در آمدن به بندگی قدرت است. خداباور و خدا ناباور، در بندگی قدرت اشتراک میجویند. هرگاه از خود میپرسیدیم: خدا، هستی محض، را وقتی نیست میانگاریم، آیا برای بزرگ و فراگیر شدن قدرت نیست که خلائی چنان بیکران را ایجاد میکنیم؟ آیا منکران خدا قدرت را جانشین آن نکردهاند؟ جامعه آرمانی را بدون خدا، حق مطلقی که اندیشه و عمل را بدان باید سنجید، نمیتوان ساخت.
12. نوروز را روز تولد زردشت نیز گفتهاند. میدانیم که او را پیامبر آزادی نیز خواندهاند. راستی ایناست که جامعهای با این ویژگیها، به اندیشه راهنمائی نیاز دارد که بیان استقلال و آزادی باشد و همه حقوق را در برداشته باشد. بدون چنین اندیشه راهنمائی، چگونه ممکن است هر کس خود خویشتن را رهبری کند و جامعه، جامعه رهبران باشد؟
و امروز، ما آزادی را نیز به قدرت تعریف میکنیم و بدین دروغ، خویشتن را از استقلال و آزادی خویش غافل میگردانیم.
13. چون زور نبود، زشتی نیز نبود. چون حق میزان بود، زیبائی نیز بود. انسانها همکار یکدیگر بودند در عمل به حقوق و زیبائی بر زیبائی افزودن. و چون، زیبائی شادی و شادی امید و این سه شور و هیجان زندگی را پدید میآورند، همه روز، به یمن رشد، نوروز بود.
امروز، به خاطر خلاءها که با غفلت از حق، ایجاد میکنیم و توسط قدرت پر میشود، یأس و غم و ناتوانی حالت همگانی و امید و شادی و توانائی حالت استثنائی گشتهاند.
14. در آن جامعه، کسی از کامجوئی پرهیز نمیکرد. بخاطر باز بودن مدار اندیشه و عمل، هر کامجوئی بیانگر عشق، اعتماد به نفس و اعتماد به یکدیگر، بنابراین، کامل بود.
و امروز، کامجوئی از راه رابطه قوا، بنابراین، کاهنده و بیزاری آور گشتهاست.
15. بنابراینکه در جامعه آرمانی بود که انسانها فرهنگ ساز شدند و این خلق فرهنگ استقلال و آزادی بود که جشن گرفتند و این جشن را نوروز خواندند و بنا بر اینکه در آن جامعه مرگ نبود، فرهنگی که انسانها میساختند، فرهنگ استقلال و آزادی بود. فرآوده رشد انسان و آبادانی طبیعت بود و بدین دو کار میآمد.
و امروز، در جامعههای ما، ضد فرهنگ، یعنی «عناصر فرهنگی» که قدرت بنمایه آنها است، دارد بر عناصر فرهنگی که بنمایه آنها حق است، چیره میشوند. این «فرهنگ» فضای بسته زندگی ما انسانهای گرفتار مدار بسته مادی ↔ مادی است.
16. بدینسان، آن یافته، یافته در خود، که جشن نوروز، در طول تاریخ دراز ایران، آنرا خاطر نشان همه انسانها میکند، اندازه شناسی و اندازه سنجی است. نوروز میگوید که انسانها اندازه را به حق میسنجیدند. هر اندیشهای و هر عملی و هر رابطهای را به حق میسنجیدند. تکرار میکنم: این سنجیدن به حق بود که موازنه عدمی نام گرفت. توحید اجتماعی و توحید اقتصادی و توحید سیاسی و توحید فرهنگی، بدین موازنه، برقرار بودند.
و تاریخ میگوید: هربار که ما انسانها خواستهایم، توانستهایم، موازنه عدمی را اصل راهنمای عقل خویش بگردانیم و عقلهای خودانگیخته ما توانستهاند جامعهِ آرمانی ساخته و گم شده را باز بسازند.
ایرانیان!
افزودن ناتوانی بر ناتوانی و یأس بر یأس و غم بر غم، ما را محکوم به زندان ابد، در مدار بسته بد و بدتر، مدار بسته استبداد میکند. ایرانیان چند قوم پراکنده و زیر سلطه بودند، به یمن توحید توانائیها، متحد شدند و در سرزمینی که ایران نام گرفت، در استقلال و آزادی، جامعه آرمانی را بنا نهادند. این نیز، این با افزودن توانائی بر توانائی و امید بر امید و شادی بر شادی است که میتوانیم ایران را سرای استقلال و آزادی و جامعه خود را جامعه باز و الگو برای همه انسانها بگردانیم. جنبش برای ملیکردن صنعت نفت و سپس انقلاب ایران، این امید را پدید آوردند که ما، به بازساختن آن جامعه توانا شدهایم. هنوز میتوانیم جامعه الگو را بسازیم. این الگو جهانیان را بکار رها شدن از رابط زور با زور و بازیافتن رابطه حق با حق میآید. برغم هجوم تاریکی استبداد به روشنائی انقلاب، امید برجا است. امید برجا است زیرا تاریکی به زدودن نور توانا نیست و نور به زدودن تاریکی توانا است. امید برجا است زیرا از میان برداشتن مانعها ممکن است. امید برجا است زیرا، بر سر حق، استوار، ایستادهایم.
نوروزِ توانائی و امید وشادی و ایستادن بر حق را به شما تبریک میگویم.