عصر جدید: نقش رژیمهای استبدادی در انحطاط اخلاقی جامعه جیست؟
برای شنیدن مصاحبه اینجا را کلیک کنید
بنی صدر: وقتی شما میگوئید اخلاق یعنی مجموعه ای از ارزش ها که در جامعه ای معتبر است و در یک دوره و وضعیت و موقعیت معین! و عمل کردن به آن ها ارزشمند است و عمل نکردن به آن ها را وجدان اخلاقی، سرزنش و گاهی توبیخ میکند یا به اصطلاح هشدار و انزار میدهد. اگر اخلاق را اینطور تعریف کنید، مشکل بوجود میآید. برای اینکه سوال پیش میآید که خود ارزش چیست؟ در آن زمان باید برای اینکه ارزش چیست تعریف پیدا کنیم. احتمالا اگر در جامعه ای قدرت ارزشمند باشد و وجدان اخلاقی هم بپذیرد که عمل، تنظیم رابطه با قدرت، کاری ستوده است، دیگر دروغ واجب میشود، انواع دوروی ها، چاپلوسی ها و فساد ها از هر نوع رواج میگیرد. اما اگر گفتیم نه خیر اینطور نیست بلکه عمل به آنچه که حق هست، اخلاق نام دارد، قضیه روشن میشود. درست است که باید بگوئیم که حق چیست؟ ولی ویژگی های حق به ما میگوید که قدرت حق نیست. حال که قدرت را از این قلمرو خارج کردیم، اخلاق عمل به مجموعه حقوق شد، وجدان اخلاقی کارش میشود به اینکه هر عمل خلاف حق را توبیخ و سرزنش کند. حال اگر وجدان اخلاقی مربوط به فرد باشد، کار فرد را تنظیم میکند با حق، اگر مربوط به جامعه باشد، کار جامعه را با حقوق تنظیم میکند. این است مشکل زمان ما، کشور ما و کشورهای جهان امروز. متاسفانه فقط در کشور ما نیست که اخلاق رو به افول است و در همه جای جهان به این منوال است، اما کم و زیاد دارد و نمیشود گفت که انحطاط اخلاقی در جامعه هایی که مردم از آزادی عمل و استقلالی برخوردار هستند، همانقدر انحطاط اخلاقی است که مثلا در نظام ولایت مطلقه فقیه.
اینگونه مقایسه ها، مقایسه های صوری است. هر اندازه تنظیم رابطه با قدرت در یک جامعه، عمومی تر باشد، انحطاط اخلاقی در ان جامعه عمومی تر خواهد بود. حال شما میگوید که دیکتاتوری یعنی ولایت مطلقه فقیه، عامل این وضع شده است؟ البته بی تاثیر نیست و تاثیر مهمی هم در انحطاط اخلاقی جامعه ما دارد، اما معنای آن این نیست که مردم ایران گویا هیچ نقشی در این انحطاط اخلاقی ندارند و نه مسئولیتی! اگر این انحطاط اخلاقی همگانی شده است یعنی وجدان اخلاقی مردم ایران چرکین است، بطوری که کار خود را نمیتواند درست انجام بدهد. معنای آن این است که قدرت بعنوان ارزش و عامل تنظیم کننده فعالیتهای حیاتی، در سطح جامعه پذیرفته شده است. خوب قدرت کارش چیست؟ از چه پدید میآید؟ تخریب. چه کار میکند؟ تخریب. اگر وجدان اخلاقی تخریب را پذیرفت، جامعه محکوم به انحطاط میشود و میتواند تا انحلال پیش برود. جامعه های زیادی در تاریخ بشری بوده اند که منحل شده اند و رفته اند. دیروز یک ایمیل دریافت کردم ، که البته بر اساس یک متن به زبان فرنگی بود که میگفت: 11 کشور، قدیمیترین کشورهای جهان بوده اند. معلوم شد که قدیمیترین کشور روی زمین ایران است که 3900 سال قبل از میلاد مسیح، بعنوان کشور پدیدار شده است. اگر ما بگوئیم که تسلیم زور شدن و تنظیم رابطه با قدرت، انحطاط آور است، خوب چطور کشور ایران توانسته است که قدیمیترین کشور جهان باشد؟! اگر از روز اول چنین بود، اولا تشکیل نمیشد و بر فرض تشکیل شدن در همان سالهای نخستین منحل شده و رفته بود. پس این کشور و مردمی که توانسته اند قدیمیترین کشور جهان را داشته باشند و ان را حفظ کنند، میبایست یک اصل راهنمای متناسب با استقرار حیات ملی، یافته باشند. می باید که حقوق را شناخته باشند! میباید که وجدان اخلاقی آن ها، از این حقوق پر باشد و هر عمل و گفتار و کردار را با حق بسنجد.
حال با این که عرض کردم بیائید به تاریخ ایران نگاه کنیم: در تاریخ زمان های انحلال و انحطاط نزدیک به انحلال چه وقت بوده است؟ پیش از اسلام، حمله اسکندر به ایران را داریم و پانصد سال سلطنت سلوکی ها بر ایران. حالا اگر آن زمان را در نظر بگیریم می بینیم بله، آن اصل راهنما از یادها رفته و در سطح جامعه تنظیم رابطه با قدرت عمومیت پیدا کرده است و این سبب شده تا در جامعه از راس هرم تا پائین آن اراده زیستن در استقلال و آزادی را از دست داده است. پس قشون کوچک اسکندر توانسته است بر یک امپراتوری که آن زمان ایران بوده است غلبه بکند . حالا وقتی هم که وارد ایران شده ایرانی ها دستیار او شده اند برای فتح ها در شرق ایران و بعد هم برای استقرار دولت سلوکی. بعد از اسلام حمله عرب به ایران را داریم. باز همین مراجعه را می کنیم می بینیم همان انحطاط نزدیک به انحلال هم بوده است. بعد جلوتر، دولت خوارزمشاهی و حمله مغول به ایران را می بینیم، بعد می آئیم جلوتر دولت صفوی تا قاجار را می بینیم که در مرزهای کنونی از چهل میلیون جمعیت که آن زمان در این مرزها کنونی بود، قسمتی هم در این آسیای میانه هم جزو ایران بوده که اگر آنها را هم بخواهیم حساب کنیم جمعیت بیشتر میشود ولی در مرزهای کنونی چهل میلیون نفر جمعیت بوده است که در این فاصله در جنگهای داخلی سی میلیون نفر از بین رفته اند، هم در جنگها ،هم در قحطی و هم شیوع بیماری ها. بعد می آئیم بعد از جنگ بین الملل همین وضعیت را می بینیم. منتها یک عامل دیگر هم هست که آن را می بینیم و آن این است که این ملت تا مرحله انحلال رفته اما سر بر آورده است. یادش بخیر ،دکتر صدیقی می گفت ما بارها رفته ایم به پای انحطاط و انحلال ،اما اراده حیات در ما زیاد بود و برخاستیم و حیات را مقهور اراده خودمان کردیم. حالا در همین انقلاب ها که ایرانیها در طی یک قرن کردند همین اراده حیات اظهار شد. خوب، تا اینجای بحث به آنچه که به کشور خودمان مربوط می شود می بینیم ،مسئله تنها در راس هرم یعنی آن دولت استبدادی نیست، بلکه در قاعده هرم است که رابطه قوا و تنظیم رابطه با قدرت همگانی میشود و حاصل جمعی پیدا می کند و همینطور می رود از قشری به قشر دیگر و همین طور در این هرم می رود به بالا، به راس هرم که رسید میشود ولایت مطلقه. حالا امروز اسمش ولایت مطلقه فقیه است و دیروز ولایت مطلقه اعلیحضرت همایون شاهنشاه بود که مظهر بیم و امید شناخته می شد. مصدر بیم و امید، مصدر قانون و آنکه بسط ید داشت بر جان و مال و ناموس مردم . حالا این آقایان، می گویند که، نه، اصل اینکه شاه مصدر حاکمیت است و دولت را تصدی می کند و بر جان و مال و ناموس مردم بسط ید دارد، این حرف صحیح است، آن متصدیش ناصحیح بوده و استبداد صالحه ما صحیح است. مال او استبداد طالح بوده، فاسد بوده، ظالم بوده است و ما صالح هستیم! و دروغ بزرگی می گویند برای اینکه استبداد نمیتواند صالح باشد،عادل باشد. خوب، حالا ما میخواهیم که از این وضعیت بیرون بیائیم. اینکه دروغ در جامعه شیوع یافته است، حرف دروغی که نیست، شما ایرانی ها خوب میدانید که دروغ در جامعه ما شیوع یافته است. حالا از خود بپرسید چرا شایع شده است؟ هر بار که میخواهید تنظیم رابطه بکنید با قدرت، دروغ می گوئید، حالا شما می گوئید تنظیم رابطه با قدرت یعنی چه؟ ما چگونه تنظیم رابطه با قدرت می کنیم؟ مثلا، اتفاقا از مثالها که در این کتاب آورده بود و من یادم است،می گوید شوهری صاحبخانه را برای شام دعوت کرده است و می آید خانه به همسرش می گوید من صاحبخانه را برای شام دعوت کرده ام، بالاخره صاحبخانه است و باید باب دوستی را با هم داشته باشیم. ولی ،همسر از او بدش می آید و می گوید، نه برو یک طوری از سر بازش کن. این بگو و آن بگو، بالاخره همسر شوهر را قانع می کند که او برود و این دعوت را به هم بزند. او هم می رود و به صاحبخانه می گوید ،چقدر همسر من شایق بود به اینکه شما تشریف بیاورید خانه و ما در خدمت شما باشیم، اما متاسفانه، مهسا دختر من ناخوش شده است و ما باید او را به بیمارستان ببریم، خیلی خیلی متاسفم و بالاخره با این زبان بازیها دعوت را بهم می زند. بعد بچه می آید توی اطاق و می گوید پس من ناخوشم و باید برویم بیمارستان، می گوید نه تو ناخوش نیستی و حالا باید مدتی هم زحمت بکشد و به او حالی کند که حواست باشد یک وقت نروی به صاحبخانه بگوئی که من سالم بوده ام! توجیهاتی را درست کند تا او بپذیرد لازم بوده است تا او این دروغ را بگوید. خوب، اینجا یک تنظیم رابطه هست بین زن و شوهر که تنظیم رابطه قواست. یک تنظیم رابطه است بین این خانواده و خانواده صاحبخانه، یک تنظیم رابطه است بین پدر و مادر و این بچه. رابطه قدرت یعنی همین. اگر شما میخواستید به حق عمل کنید، هیچ کدام از اینها محل پیدا نمیکرد. حالا برای اینکه شما این دروغ را توجیه کنید چکار می کنید؟ باید یک اسمی برایش بگذارید، می گوئید دروغ مصلحت آمیز. الآن هموطنان من میتوانند در سایت انقلاب اسلامی مقاله آقای جعفری که در باب نقد داستان سعدی در مورد دروغ مصلحت آمیز است را بخوانند. سعدی می گوید ، یک پادشاهی دستور قتل یک اسیری را داد، یک وزیر این ور او و یکی آن ور نشسته بودند. اسیر که دیگر دست از جان شست شروع کرد به شاه ناسزا گفتن. شاه از وزیر دست راست خود پرسید که این چه گفت؟ او گفت به اینکه، او گفت الکاظمین الغیظ یعنی به اصطلاح، خود داری از غیظ و غذب ستوده است، شاه گفت حرف خوبی زده است از جانش گذشت، وزیر دست چپی با این یکی رغیب بود، گفت وزیر دروغ گفت به اعلاحضرت، او به شما ناسزا گفت. شاه هم گفت به اینکه آن دروغ مصلحت آمیز او از این راست فتنه انگیز شما بهتر بود. به این ترتیب دروغ گفتن وزیر اول را توجیه کرده است. خوب توجه بکنید در آن مقاله اینها را توضیح داده است برای شما. وقتی میخواهد دروغ را توجیه کند تمام راه حل های ممکن را میبندد ذهن به روی آنها، الا میماند یک رابطه آن هم تنظیم رابطه با قدرت. اقلا دوازده راه حل وجود داشته است بدون اینکه نیاز به دروغ باشد، همان نتیجه هم میگرفت بلکه بهترش هم میگرفت. شنوندگان بروند آن مقاله را بخوانند خیلی جالب است و آموزش های مهم در بر دارد، یکی از آنها را برای شما میگویم.
خوب، خود شاه کر که نبود همان حرفی را که وزیر دست چپی و راستی شنیده بود خودش هم شنید، میخواست به روی خودش نیاورد، از آن وزیر پرسید. اگر خود او متذکر میشد که از روی غیظ و غضب دستور نابجا داده است، خلاف حق داده است، بهتر نبود؟ این یک راه حلی بود. چرا سعدی اینرا نگفت؟
2- آن آدم اسیر چرا از حقش حرف نزد؟ میتوانست بگوید اعلاحضرت من حق حیات دارم، اسیر شما هستم، والکاظمین الغیظ، در مقامی که شما هستید خود داری از غیظ و غضب ستوده است، شاه ناسزا هم نشنیده بود، این سخن صحیح را هم شنیده بود و میتوانست بگوید که درست میگوید، از خون تو گذشتم و… خوب چطور، باید همه این راه حل ها را بست؟ گفت وجود ندارند؟ الا برای اینکه ما دروغ را توجیه کنیم، پس این میشود، برای اینکه شما نمیخواهی قدرت را ببری زیر سوال، این مسئله است. اگر سعدی میخواست قدرت را ببرد زیر سوال گرفتار این تنگنا نمیشد، الا و للا یک راه حل وجود دارد آن هم این است که دروغ به شاه بگوید آن هم اسمش را بگذارد دروغ مصلحت آمیز.
مسئله پس بر میگردد به اینجا که شما انسانها، ما انسانها میخواهیم زندگی را بکنیم مجموعه ای از تنظیم رابطه ها با قدرت. این میشود فساد و انحطاط اخلاقی. نه، نمیخواهیم، میخواهیم انسانهای حقوقمند باشیم، مستقل و آزاد زندگی کنیم باید قدرت را از زندگی برداریم. شما حالا نروید توی این خط که آقا این آرمان است، اینکه شدنی نیست مگر میشود قدرت را از زندگی حذف کرد؟ اول به اینکه اگر قدرت تمام زندگی را فرا گرفته بود که اصلا زندگی نبود توی دنیا هیچکس زنده نبود برای اینکه قدرت تخریب است دیگر، اگر همه زندگی را فرا گرفته بود تخریب همگانی کرده بود و هیچ اثری از زندگی نمانده بود، چنانکه هم اکنون با این وضعیتی که دارد با این محیط زیست ایجاد میکند زندگی را به خطر انداخته است این قدرت است که تخریب محیط زیست میکند، قدرت سرمایه داری است. ثانی به اینکه بخش مهمی از زندگی بیرون این روابط قوا است آنهارا بسط بدهید، میبینی که کارهای زیادی هست، حقوقی که انسان دارد ذاتی حیاتش است بهش عمل کن اگر عمل کردی وجدان اخلاقی شما پیدا میکند آن وزنه هایی که با آن میسنجد عمل را، آن وزنه ها یعنی حقوق را عمل شما و پندار شما و گفتار شما و کردار شما را با آن وزنه ها که حقوق هستند میسنجد، جامعه هم وجدان اخلاقیش چهار دسته بلکه پنج دسته حقوق را میکند وسیله سنجش وآن جامعه میشود جامعه سالم، پیشرو، مترقی به معنای واقعی کلمه، پس شدنی است. شما صبر بکنی که این آقای ولایت مطلقه برود تا شما آن بشوید، نه جانم، باید آن بشوی تا این برود، و از خود میتوانی شروع کنی، به محض اینکه هر کدام از شما ایرانی ها اخلاقمند شدید به معنی عامل به حقوق خویش یک نفر را از قلمرو ولایت مطلقه آقای خامنه ای خارج کرده اید. این کار شدنی است.
شاد و پیروز باشید
مصاحبه رادیو عصر جدید با آقای بنی صدر جمعه ۷ آبان ۱۳۹۵