ابوالحسن بنیصدر یکى از چهره هاى نامدارِ تاریخِ معاصرِ ایران دیده از جهان فرو بست. سخن گفتنِ منصفانه از شخصیتهایی با این میزان از شناختهشدگی و با کارنامهای چنین سترگ کاری است بس مشکل.
از بنیصدر اغلب به عنوان یکی از ارکان انقلاب سال ۵۷ و نخستین رئیس جمهور ایران یاد مىشود. دورهای دو، سه ساله با ماجراهای بسیار. اما نه تنها زندگی سیاسی او به همین دورهٔ کوتاه محدود نمیشود، بلکه به طور کلی، علاوه بر سیاست مدارى و سیاست ورزى، زندگی ایشان ساحت دیگرى هم دارد که کمتر شناخته شده و به گمان نگارنده مقدم بر ساحت اول است و آن عبارت است از تفکر و اندیشهورزی. برای هر نوع بررسى و تحلیل ابوالحسن بنیصدر باید این دو ساحت را از هم تفکیک کرد و در آن باب جداگانه سخن گفت. کسى مى تواند با یکى موافق و با دیگرى مخالف باشد.
در این نوشتهٔ کوتاه، هدف بررسی دقیق این دو ساحت نیست، همچنین هدف بیان دیدگاههای متفاوت نگارنده با ایشان در برخی حوزهها یا نقد ایشان نیست که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد! صرفاً برای ارج نهادن به هفت دهه مبارزهٔ ایشان برای ساختن دنیایی بهتر، اشاراتی خواهم داشت به نکاتی از کارنامهٔ ایشان که قابل توجه مییابم و میتوانند به ساختن فرداهای بهتر کمک کنند:
۱) به عنوان مبارز سیاسی:
— فضیلت «نه» گفتن به قدرت. بنیصدر پس از انقلاب ۵۷ و جهتگیری جمهوری اسلامی به سوی نقض حقوق انسانی و شهروندی و استقرار استبداد، تلاش کرد تا جلوی این روند را بگیرد. پس از طی مرحلهای که نوعی همراهی با رژیم حاکم را شاهد هستیم (دورهای که خود از آن به عنوان دورهٔ «مصلحت» یاد میکند و به انتقاد از آن رویکرد میپردازد)، به شفافترین شکل ممکن در برابر غول استبداد میایستد (بهطور خاص از اوایل اسفند ۱۳۵۹). اگر برای بنیصدر قدرت دارای اصالت بود، حتماً از این میزان زیرکی سیاسی برخوردار بود که بداند چگونه با سازش با هستهٔ سختِ قدرتِ حاکم موقعیت خود را حفظ کند. در قدرت بودن و «نه» گفتن به آن، نه کاری است که از هر کس بر آید…
— نقد گذشتهٔ خود. اندک شمارند سیاستمدارانی که به نقد گذشتهٔ خود، آن هم به شکل دقیق و مصداقی میپردازند. این کار هم نیاز به شجاعت دارد و هم نیاز به صداقت. بنیصدر از معدود سیاستمدارانی است که به این مهم همت گماشت و در کتاب «خیانت به امید» این موارد را فهرست کرد. حتی اگر موارد ذکر شده را ناکافی بدانیم، کدام سیاستمدار دیگر در این سطح را میشناسیم که حتی نیمی از نقد ایشان را به خود کرده باشد؟
— چهار دهه آگاهی بخشی و افشاگری. از سال ۱۳۶۰ تاکنون که در فرانسه اقامت گزیده بود، فرصتی را برای آگاهی بخشی و افشای ظلمها و فسادهایِ دیکتاتوریِ حاکم بر ایران و تلاش برای استقرار دموکراسی از دست نمیداد. ضرباتی را که او بر گُردهٔ این رژیم استبدادی وارد کرده نقش بسیار مهمی در مشروعیت زدایی از آن در درون و بیرون مرزها داشته است.
— تأکید بر استقلال وطن. یکی دیگر از وجوه بارز کارنامهٔ ایشان اهمیتی است که به استقلال ایران میداد. نه تنها در ادارهٔ جنگ با عراق شهامتی مثال زدنی از خود نشان داد، بلکه پس از خروج از ایران نیز بر سر استقلال ایران و حقوق ملی ایرانیان هیچگونه مماشاتی را نمیپذیرفت و مدام سایر گروههای سیاسی را به ضرورتِ برخورداری از غرور ملی ترغیب میکرد. این اعتقاد چنان بود که حتی از برخی از امکانات مرسومی که برای سیاستمداران در غرب وجود دارد چشم میپوشید.
— ثبات در رویکردها و مواضع. به استثنای دورهٔ موسوم به «مصلحت»، ثباتی که ایشان در مواضع خود داشتند، آن هم در جامعهای که عدم پایبندی به اصولی مشخص از ویژگیهای رایج در میانِ سیاستمدارانِ آن است، در نوع خود قابل توجه است. مقایسهٔ مواضع گذشتهٔ ایشان حتی در پیش از انقلاب و مواضع ایشان در سالهای اخیر به خوبی این استمرار را آشکار میکند. هر چند در طی سالها با نقد گذشتهٔ خود طبیعتاً نگاه کاملتری را به مسائل پیدا کرده بودند.
۲) به عنوان اندیشمند (البته اندیشهورزی ایشان جدا از کنشهای سیاسیشان نبود):
— در روزگاری که اغلب متفکران، چه در غرب و چه در شرق، از «بنبست اندیشه» سخن میگویند، یا صرفاً به ارائهٔ راهحلهای جزئی و مقطعی بسنده میکنند، بنیصدر راهحلهای جدی برای خروج از این بنبست پیشنهاد میکند و حتی دست از تبیین جامعهٔ الگو و آرمانشهر بر نمیدارد. به گمان من وجود یک الگوی نظری برای جوامع ضروری است، زیرا حتی اگر رسیدن به آن در عالم واقع محال به نظر برسد، حداقل این حسن را دارد که مسیر را به ما نشان میدهد و در هر لحظه از طی این مسیر دوری یا نزدیکی به آن را میتوان اندازهگیری کرد. بدون وجود یک الگوی نظری هر نوع پیشرفتِ پایدارِ بشری ناممکن به نظر میرسد.
— بنیصدر این مهم را با استفاده از روشی که آن را «موازنهٔ عدمی» مینامد ممکن میسازد که مستلزم نقد دائم است. با دنبال کردن سیر اندیشهٔ او، این نقد را به راحتی میتوان مشاهده کرد، هم در مواجهه با اندیشهٔ دیگران و هم در مواجهه با اندیشهٔ خود. او بیوقفه در حال نقد و کامل کردن تفکر خود بود، در حال عبور از اکنون و گشودن افقهای جدید.
— شاید مهمترین ویژگی بنیصدرِ اندیشمند ارائهٔ یک دستگاه فکری است که به صورت منسجم و روشمند عمل میکند. آن چه در مرکز این سامانهٔ فکرى قرار مى گیرد، مفهوم «حق» است، که در تقابل با زور قرار مى گیرد. همچنین این دستگاه فکری جامعیت خاصی دارد: از سطح رابطهٔ انسان با خودش گرفته تا رابطهٔ انسان با خانواده و دوستان و اجتماع، از رابطهٔ دولت با ملت و ملت با دولت گرفته تا رابطهٔ دولتها با یکدیگر. یکی از رازهای این جامعیت، آشنایی ایشان با چندین حوزه از علوم انسانی و اجتماعی است. و به مدد همین دستگاه فکری است که موفق شده در حوزههایی که در آنها قلم زده تغییرات بنیادینی را پیشنهاد کند، این مهم بیش از هر حوزهای در حوزهٔ فلسفهٔ سیاسی خود را نمایان میکند.
— او انسانها را دعوت مى کند به خروج از مدار بستهٔ روابطِ قوا و روی آوردن به مدار ِ باز ِ رابطهٔ حق با حق که عبارت است از زور نگفتن و زور نشنیدن، و همان است که فردوسی (شاعری که بنیصدر بسیار دوست میداشت و بر اثر جاودان او بسیار مسلط بود) اینچنین توصیف کرده است:
نه بر اشتری سوارم / نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت / نه غلام شهریارم
— بنیصدر پنج دسته حقوق را به دقت تبیین و تشریح نموده است: حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق هر جامعه به مثابهٔ عضوی از جامعهٔ جهانی، و حقوق طبیعت. او دو حق پایه را استقلال و آزادی میداند که در کنار رشد بر مبناى عدالت اجتماعى مبانی اندیشهٔ او را تشکیل میدهند. او به روشنی توضیح میدهد که استقلال بدون آزادی و آزادی بدون استقلال بیمعناست: استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در انتخابِ نوعِ تصمیم با یکدیگر همبستگی دارند.
— بنیصدر به درستی اهمیتِ تغییرِ جوامع از پایین را تشخیص داده و نظریهٔ سیاسی خود را در این راستا تنظیم کرده است. بر مبنای این نگرش، شهروندان با عمل به حقوق خود و با ایجادِ روابطِ حق با حق در میان خود است که میتوانند دامنهٔ عملِ حاکمیتی خودکامه را که بر مبنای زور شکل گرفته محدود کنند و به مرور به انحلال سوق دهند.
— بنیصدر حقوقِ ذاتیِ هر انسان را مقدم بر عقاید و اعمالش میداند، یعنی هیچکس را به دلیل عقیده یا حتی انجام عملی مخرب نباید از حقوق انسانیاش محروم کرد. همچنین به دفاع عام از حقوق انسانها، فارغ از دیدگاهها و اعمالشان اعتقاد دارد. عمل به این موارد را در تمام این سالها در کارنامهٔ سیاسی ایشان نیز به وفور مییابیم.
— او انسان را موجودی توانا و خلاق میداند، چه در زندگی شخصی و چه در حیات جمعی و اجتماعی. همچنین انسان را موجودی مسئول و متعهد میداند و معتقد است که هر کس خود خویشتن را رهبری می کند.
علاوه بر اینها آنچه در طی دهها ساعت که در چند سال اخیر بابت تهیهٔ کتابی (که امیدوارم در آیندهای نه چندان دور آمادهٔ انتشار شود) در خدمت ایشان بودم، آنچه دیدم عبارت بود از: خوشرویی، انضباط در کار، علاقهٔ فراوان به مباحث علمی و فکری، حوصلهٔ بسیار در بحث و گفتگو، سعهٔ صدر در شنیدن انتقادات و پاسخگوییِ تمام و کمال راجع به عملکرد خود، به نحوی که فضا را فراهم کردند تا از هر آنچه که میخواستم با وی سخن بگویم. ایشان عمیقاً معتقد بودند که «حق اختلاف نظر حقی از حقوق انسان است» و این را در عمل به من ثابت کردند. با اینکه میدانستند در بسیاری زمینهها مانند ایشان نمیاندیشم، اما هیچگاه نه تنها واکنش منفی به این موضوع نشان نمیدادند بلکه آشکارا از این شرایط استقبال میکردند و هربار به صمیمیترین شکل ممکن من را به حضور میپذیرفتند.
بنیصدر اندیشمندی پرکار و ثابتقدم و مبارزی خستگی ناپذیر و پر امید بود که زندگیِ خود را وقفِ آرمانهایش نمود. او میراثِ فکریِ قابل توجهی را از خود به جای گذاشته است که میتواند در ساختن دنیایی بهتر به ما کمک کند. به امید درسآموزیِ همهٔ ما از زندگیِ سیاسیِ پر فراز و نشیب او و بهرهگیریمان از میراثِ فکریِ او برای ساختن ایرانی مستقل و آزاد.
امیر بیگلری، ۲۲ مهر ۱۴۰۰