back to top
خانهنویسندگانفساد و غارت در عصر پهلوی اول (۲)

فساد و غارت در عصر پهلوی اول (۲)

safari jamalجلد بیستم از سری کتاب «مصدق، نهضت ملی و رویداد های تاریخ معاصرایران» کار جمال صفری منتشر شد.

 

به مناست چهلمین روز درگذشت زنده یاد ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهورمنتخب تاریخ ایران که در مبارزه برای تحصیل آزادی و استقلال و استقرار حاکمیت ملت ایران در اندیشه و عمل صلابت و استمرار داشت.

جمال صفری

 

پیشگفتار

 

«دیکتاتور با پول ما و بضرر ما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمان دید. عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تفسیرنمود و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد، برای بقاء خود قوانین ظالمانه وضع نمود چون بکمیت اهمیت می‌داد برعده مدارس افزود و بکیفیت عقیده نداشت، سطح معلومات تنزل کرد، کاروان معرفت باروپا فرستاد نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد، اگر بتدریج که دختران از مدارس خارج می‌شدند حجاب رفع می‌شد چه می‌شد رفع حجاب از زنان پیر و بی تدبیر چه نفعی برای ماداشت؟!

اگر خیابانها اسفالت نمی‌بود چه می‌شد و اگرعمارتها و مهمانخانها ساخته نشده بود بکجا ضرر می‌رسید؟ من می‌خواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم، خانه‌ای در اختیارداشتن به از شهریست که دست دیگران است! این است کار سیاستمداران وطن پرست که کسی را آلت اجراء مقصود قرار می‌دهند و پس از اخذ نتیجه از بردن او بمردم منت می‌گذارند و بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوئیم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد در مقابل آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما کرد؟!

 

اگر موجب ارتقاء ملل حکومت استبدادیست دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده‌اند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود چرا دول محور از بین می‌روند! هیچ ملتی در سایه استبداد بجائی نرسید آنها که دوره بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده‌ایم مقایسه می‌کنند و نتیجه منفی می‌گیرند در اشتباهند زیرا سالها لازم است که بعکس العمل دوره ۲۰ ساله خاتمه داده شود.

دیکتاتور شبیه به پدریست که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بی تجربه و بی عمل بگذارد پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچند و باید آنها را یکنفر اداره کند این همان سلطنت استبدادیست که بود مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند و یا باید گفت که حکومت ملی است وتمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند در اینصورت منجی و پیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکی است هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مرد کشتی بقعر دریا می‌رود ولی اگر ناخدا متعدد شد ناخوشی و مرگ یکنفر درسر کشتی مؤثر نیست آقا اگر غمخوار این ملتند به ترقی و تعالی وطن معتقدند و نمی‌خواهند به عناوین هیچ و پوچ به آتش نفاق دامن بزنند باید خود را فوق دیگران بدانند و بگذارند که در سایه آزادی جامعه خودش کشتی متلاطم را بساحل نجات رساند.»

«دکتر مصدق – مجلس شوای ملی دورۀ چهاردهم»(1)

 

« گونۀ سوم تمرکز به شخص شاه مربوط می شد، مخصوصاً به تمرکز ثروت های انبوه در دست او. به قول بهبودی، سررشته دار کارهای ثروت های انبوه در دست او. به قول بهبودی، سررشته دار کارهای شخصی رضاشاه و محرم بسیاری از اسرار او:« خداوند به اعلیحضرت همایونی همه چیزداده و به اندازۀ یک مملکت بلژیک، شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است» ( 1372 ، ص 377 و بعد). علاقه او به تصاحب زمین های آباد زراعی دیگران گویی سیری ناپذیر بود. دولت آبادی آن را در یک مورد این گونه توصیف می کند: او علاقۀ به خصوصی به تصاحب املاک مازندران وجمع آوری ثروت منقول خود در آن جا داشت. علاقۀ او بیش ازهر چیزمعطوف به تملک املاک محمد ولی خان سپهسالار مالک اول آن ولایت بود.«جان سپهسالار و پسرش بر سراین کار می رود و بالاخره سردارسپه مالک نور و کجور و تنکابن می شود و قسمت های دیگر این ایالت را نیز به تصرف خود در می آورد » (دولت آبادی، 1362 ، ج 4، ص 262 وبعد ). درنتیجه وقتی که رضاشاه ایران را ترک کرد، حدود ده درصد زمین های کشاورزی ایران متعلق به او بود. به قول علی دشتی « اگراعلیحضرت همایونی رضاشاه پهلوی نمی رفتند، شاید تا چهار یا پنج سال دیگر در ایران ملکی برای کسی باقی نمی ماند» (68) مکی توضیخات مفصلی دربارۀ نحوه های جمع آوری این ثروت می دهد. شاه زمین ها را از طریق تحمیل فروش به قیمت های فرمایشی به صاحبان آنها تصاحب می کرد، قصرها و مهمانسراها را به خرج شهرداری ها می ساخت، مستغلات را به زور اجاره می داد و ساختما نها را با واداشتن دهقانان به بیگاری دوازده ساعته و بیشتر در روز می ساخت (مکی، 1374 ، ج 6، ص 19 وبعد، ص 57 و بعد، ص 124و بعد، ص 133 و بعد، ص 149 و بعد). قاضی در توضیح حرص رضاشاه به زمینخواری می نویسد:« ازاولین روزی که رضاخان افسر قزاقخانه به سوی قدرت گام برداشت، در این اندیشه بود که مانند خوانین محلی و مالکان نامدار و فئودال های زمین خوار دارای املاک شخصی گردد» (قاضی، 1372 ، ص 133).

درعین حال رضاشاه بزرگترین سرمایه گذار دربخش صنعت بود. ازدویست هزاردوک ریسندگی در سراسر کشور58 هزار دوک متعلق به او بود(رزاقی، 1367، ص 19). رضاشاه فعالیت های شخصی اقتصادی خود درکشاورزی، صنعت، هتلداری وغیره را این طور توجیه می کرد. اومی گفت چون دیگران کاری نمی کنند، اوچنین می کند. مقصود اوآبادانی مملکت بود (بهبودی، 1372، ص 377 و بعد)

اصغر شیرازی«ایرانیت، ملّیت، قومیت»(2)

 

قدرت جدید دولت برثروت رئیس خودکامۀ نظام نیزتأثیرخود را گذاشت. رضا شاه درسال 1926 م / 1305 ش ضمن بیانات پارسایانه ای گفت:« ثروت موجب نارضایتی شدید فکری می شود. نمی گذارد شخص توجّه خود را صرف منافع عمومی کند.» امّا همین شخص درپایان سلطنت خویش در1941 م / 1320 ش یکی از ثروتمند ترین افراد ایران بود. دربانک ملّی موجودیهای اواز یک میلیون ریال در1930 م / 1309 ش به 680میلیون ریال ( 7 میلیون پوند استرلینگ ) در1941 م/ 1320 ش رسید. علاوه براین، املاک وسیعی شامل 3 میلیون جریب زمین داشت،«درکارخانه ها،شرکتها وانحصارهای متعدّد داخلی سهام زیادی داشت که سود سرشاری رابه همراه می آورد». رضا شاه در زمین خواری شهرۀ خاص وعام بود. زمینداران از روی اکراه با ترس بخشی ازاملاک خود را به او« پیشکش » می کردند و رضا شاه اززمینهای سایرنقاط کشورپیشکشی آنها راجبران می کرد. تقریباًهمۀ زمینهای استان مازندران(زادگاه رضا شاه ) وبخشهای وسیعی ازگیلان و گرگان، که مرکز تولید برنج ایران بود به مالکیت او قرارگرفت. ویلبربا تردید می گوید شاید رضا شاه« ازهمۀ شیوه هایی که مأموران متعصّب اوبه نام شاه برمردم روا می داشتند» آگاهی نداشته، امّا ازقول یکی ازبستگانش می گوید:« شاه زمینهای وسیعی را مالک بود و به خاطرنفعی که باران در کشاورزی دارد، روزهای بارانی سراپا شوق می شد.»

جان فوران « مقاومت شکننده»(3)

 

جلد بیستم درادامۀ جلد نوزدهم کتاب « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» در بارۀ فساد عصرپهلوی اول است، گلشائیان در یادداشتهایش آورده است به رضاخان درهنگامی که تبعیدش می کردند گفته است «اگر اجازه فرمایند جواهراتی که درعمارت موزه است، به جای امنی یعنی در مخزن بانک انتقال داده شود. ایشان اظهار کردند: چه احتیاجی است؟ ضمناً گفت: خوب شد بخاطر آوردید، این جواهرات اثاثیه سلطنت است و اگر ما مجبور شویم ایران را و بعد اصلاح کردند و گفتند تهران را ترک بگوییم، باید همراه باشد.» (4) در واقع رضاخان جواهراتی که ثروت ملی مردم ایران بود را از آن خود می دانست » که گلشائیان بلافاصله جواهرات را به عمارت موزه بانک ملی منتقل کرد.

 

.           انگلستان و فرزندان ظل‌السلطان

 

حسین آبادیان در کتاب پژوهشی خود تحت عنوان «استقرار حکومت خودکامه رضاخان» آورده است: «رضاخان یک چیز را خوب میدانست: جمعآوری مال و منال و تسلط عدوانی بر دارائیهای دیگران. رضاخان درست زمانی که تلاش میکرد بر منصب ریاست وزرائی تکیه زند، ابائی نداشت از اینکه صریحاً بگوید به اموال دیگران دست اندازی میکند. او درملاقاتی خصوصی به لورین گفت هفتادهزار تومان از فرزندان ظلالسلطان گرفته که سیهزار تومان آن را خرج مدرسه نظام کرده و بقیه را به بانک سپرده است. سیهزار تومان هم از فرمانفرما گرفته و در بانکی دیگر ذخیره نموده است، او صریحاً گفت مبالغ پسانداز شده را برای تأمین آتیه فرزندانش گرفته و مخارج خودش هم از طرف دولت پرداخت میشود. (1) .

انگلیس از طریق رضاخان فرزندان یکی از عوامل دیرینه خود را ذلیل ساخت زیرا با وجود قزاق، دیگران دیگر برای منافع آن کشور فایده‌ای نداشتند. این جریان بیش از یک سال پیش شروع شده بود، در نامه‌ای با عنوان «فدایت شوم» خطاب به فردی که برای ما شناخته نیست و احتمالاً باید فرمانده لشگر جنوب باشد، اسماعیل میرزا معتمدالدوله یکی از فرزندان ظل‌السلطان از اینکه او را تحت فشار گذارده‌اند تا دارائی خویش را به ارکان حرب تحویل دهد ابراز شگفتی کرد. او نوشت طبق اطلاعی که به «حضرت اشرف اعظم آقای وزیر جنگ دامت شوکته» داده است و طبق «مذاکراتی که شخصاً جنابعالی از طرف ایشان فرمودید و مکتوبی که در ابتدای امر مرقوم» گردیده است، و هم چنین بر اساس «تلگرافاتی که خودشان مستقیماً مخابره فرمودند، برای اطاعت امر و ضمناً رعایت حال خانواده آنچه پول و وجوه» و سایر دارائی داشته است، «به اخوان و اخوات خود داده‌ام.» او نوشت با وصف این اطلاعات «حالیه باز اینطور مرقوم می‌‌فرمائید، در صورتیکه امر به این بزرگی البته پوشیده نیست، جنابعالی یا حضرت اشرف آقای وزیر جنگ دامت شوکته می‌‌توانید از افراد خانواده مقیم طهران و اصفهان تفصیل را تحقیق فرمائید و به طور جد و صریح عرض می‌‌کنم در نتیجه این مسائل دیگر دارائی برای بنده باقی نمانده که ارکان حرب یا محل دیگری حاضر نمایم، بدیهی است اگر حضرت اشرف اعظم وزیر جنگ دامت شوکته نظریات دیگری دارند مانعی نخواهد بود، به طوری که» در گذشته «به این بنده فشار وارد آورده و کلیه [اموال خود] را تحویل دادم، حالیه هم به سایرین اظهار فرموده نصف یا کل یا آنچه صلاح بدانند از آنها دریافت شود.» (2)

رضاخان رشوه ستانی خویش از فرزندان ظل‌السلطان را از طریق رئیس ارکان حرب لشگر جنوب اجرا می‌‌کرد. به واقع رضاخان در نزد وزیرمختار انگلیس اقدام خویش را توجیه می‌‌نمود و آن را عملی مغایر منافع بریتانیا ارزیابی نمی‌‌کرد. حتی ماهها پیش از این رئیس ارکان حرب لشگر جنوب خطاب به رضاخان نوشته بود به این مضمون: «مقام منیع بندگان حضرت اشرف وزیر جنگ و فرمانده کل قشون دامت شوکته، ….آقای صارم الدوله، اسمعیل میرزا معتمدالدوله در منزل بنده حاضر؛ اسمعیل میرزا به بدهی خود اقرار و قرار شد این دو روزه ختم عمل به اطلاع آقای صارم‌الدوله به عرض بندگان حضرت اشرف برسد، ضمناً راپرت داده‌اند که معتمدالدوله به ولیعهد و نصرت‌الدوله تلگرافی نموده که فلانی به تهدید حبس می‌‌خواهد این وجه را از من مسترد دارد، لذا خاطر مبارک را مستحضر می‌دارد که به کلی این مطلب بی‌اساس و نبایستی از طرف بندگان حضرت اشرف اهمیتی بدان داده شود و این اقدام بندگان عالی در عموم اهالی و خود فامیل تأثیرات خوبی بخشیده، امید است تا دو روز دیگر به تراضی طرفین امر مبارک را به موقع اجرا گذارده خاتمه عمل را عرضه دارم.»(3)

اندکی بعد رضاخان خواست تکلیف دارائیهای معتمدالدوله که در نزد بانک سوئیس نگاهداری می‌شود، تعیین شود. او خطاب به «نواب مستطاب امجد والا شاهزاده معتمدالدوله دام اقباله» نوشت «کلیه اسهام و وجه نقد بانک سویس نزد هرکس هست بایستی توسط بانک شاهنشاهی به تهران برات شود تصمیم آن در اینجا به عهده خود این جانب است.» چنین مردی اکنون در آستانه به دست گرفتن ریاست وزرائی ایران قرار داشت.(5)

پیش ازاینکه درپیشگفتار و متن کتاب به فساد عصر پهلوی اول را مورد بررسی قرار دهم. سرنوشت دکتر مصدق بعد از سالهای 1307 را در اینجا در اختیار خوانندگان ارجمند قرار می دهم :

plakat Jeld 20- 61121 Seite 1

 

دکتر مصدق : دستگیری و زندان رضاخانی در بیرجند

 

«پس ازپایان دورۀ ششم مجلس (22مرداد 1307 ) با مداخله علنی دولت در انتخابات، هیچیک از مخالفان رژیم به مجلس راه نیافتند. مصدق که دردوره پیش ازنمایندگان تراز اول تهران بود، در مجلس هفتم حتی یک رأی هم نداشت. به جای شخصیت هایی چون مشیرالدوله، مؤتمن الملک، مدرس، افرادی همانند سید یعقوب انوار،علی دشتی، عبدالحسین تیمورتاش، وثوق الدوله، میرزا عبدالله یاسائی و شیخ حسین تهرانی از صندوق ها در آوردند.

پایه های حکومت استبدادی مستحکم شده بود، مصدق درانتظار تلافی مخالفت هایش با دیکتاتوری رضا شاه، در احمدآباد ساوجبلاغ به سر می برد و اوقات خود را صرف مطالعه و امور کشاورزی میکرد. دراردیبهشت 1315 ناگهان وی دچارخونریزی شدید گلو شد و ادامه خونریزی، بنیه او را ضعیف کرد. چون با مراجعه به اطباء بیماری او تشخیص داده نشد، به توصیه خانواده، همراه با فرزندش، دکتر غلامحسین مصدق عازم اروپا گردید.»(6)

دکتر غلامحسین مصدق(7) می گوید: «در اردیبهشت سال 1315پدر ناگهان دچار خونریزی شدید گلو شد، ادامۀ خونریزی بنیۀ او را ضعیف کرد. چون با مراجعه به اطباء علت بیماری معلوم نشد، به توصیه دوستان و اصرار من، عازم اروپا شدیم و از راه روسیه با قطار و کشتی به آلمان رفتیم. در برلن، به سفارش پروفسور فون ایکنVon Iken پدرم در بیمارستان بستری شد. پس از بهبودی و خارج شدن از بیمارستان، پدرم به یک پزشک اعصاب مراجعه کرد. بی مناسبت نیست گفتگوی آنها را در اولین جلسه آشنائی نقل کنم:

در این جلسه، دکتر میزان تحصیلات پدرم را جویا شد. پدرم گفت: دکتر حقوق و علوم سیاسی است. سپس شغل او را پرسید. گفت: فلاحت، دکتر که ازسوابق پدرم و شرایط زندگی او پس ازکناره گیری ازسیاست و اوضاع ایران در زمان رضا شاه اطلاع نداشت، گفت: این هم نوعی بیماری است که انسان حقوق خوانده باشد و کشاورزی کند! پس از سی و هشت روز درمان، به ایران مراجعه کردیم .» (8 )

 

تیر ماه 1319 دستگیری و زندانی در بیرجند

 

«دکتر مصدق همانند دیگر مبارزان تاریخ از تیررس دیکتاتور در امان نمی ماند. روزی که مشغول تهیه داروی طبی « گنه گنه» جهت کارهای کشاورزی می باشد، توسط ایادی رضا خان دستگیر می شود. این دستگیری دو پیامد ناگوار بهمراه داشت که در زندگی دکتر مصدق تا آخرین لحظه حیات اثر می گذارد. یکی فلج شدن پاهای دکتر مصدق بعلت محیط نامساعد زندان و دیگری ناراحتی روحی پیدا کردن فرزند دخترش بنام خدیجه، بعلت مشاهدۀ صحئۀ دلخراش دستگیری پدرش می باشد.» (9 )

زنده یاد دکترغلامحسین مصدق، واقعه دستگیری دکتر مصدق را بدینگونه شرح می نماید:

در آن موقع، پدر درنزدیکی تجریش، باغی معروف به باغ کاشف السلطنه را برای سکونت خانواده اجاره کرده بود. پدر، روز سوم تیرماه، از ساوجبلاغ برای سرکشی به آن منزل آمده بود، که روز هفتم تیرماه مقارن غروب، رئیس کلانتری تجریش با دو تن مأمور شهربانی به اقامتگاه او آمدند. چون پدرم با کسی ملاقات نمی کرد، مستخدم به مأمورین می گوید دکترخانه نیست، ولی آنها متقاعد نمی شوند و در اطراف خانه به مراقبت می پردازند. پدرم که متوجه شده بود آنها مامورشهربانی هستند، دستور می دهد وارد خانه شوند و درچادری که در باغ بود منتظر او بمانند. چند دقیقه بعد، به محض اینکه وارد چادرمی شوند مأمورین به او می گویند حسب الامر باید شما را با نوشتجات و اتومبیلتان به خانه شهری ببریم ونوشتجاتی راهم که در آنجا دارید برداریم و به شهربانی برویم. در آنجا تحقیقات مخصتری از شما می کنند و مرخص می شوید.

پدرم در آن باغ، غیرازنوشتجاتی که ازاحمدآباد با خود آورده بود ودرکیف دستی او بود، نوشته دیگری نداشت. مأمورین همراه پدرم و با اتومبیل او به خانه شهری می روند و چند جلد کتابی را که درآنجا بود، با دیگر اوراق و نوشتجاتش، در قفسۀ کتابهای او می گذارند و لاک و مهر می کنند و او را با کیف و جعبه داروئی که در آن ادویه مورد استفادۀ همیشگی اش قرارداشت، به شهربانی می برند و باز پرس بدون بازجوئی، قرار بازداشت او را صادر می کند. از آنجا به زندان مرکزی می روند و پس از بازدید بدنی و ضبط پنجاه ریال موجودی و کیف وجعبه دوا، او را به زندان انفرادی تحویل می دهند.

پدرم که تا آنوقت زندانی نشده بود، شب را به سختی می گذراند. روزبعد اورا برای بازجوئی می برند. مأمورین در بین راه به او می گویند تنها کسی است که قبل از پایان یافتن بیست و چهار ساعت، مورد بازجوئی واقع شده است، زیرا در زندان کسانی هستند که سالها از بازداشت آنها می گذرد، بی آنکه مورد بازجوئی و تحقیق قرارگرفته باشند و علت زندانی شدن خود را بدانند.

بازپرس (مستنطق) درآغاز بازجوئی، نوشتجات محتوی کیف پدر را مطالعه می کند و چون مطلب مظنونی نمی بیند، آنها را با مهرپدرم لاک می کند. طی بازجوئی، ازاوسئوال می شود سوابق و خدمات سیاسی و دولتی خود را بیان نماید.

پدر به همه سئوالات پاسخ می دهد و در پایان می گوید: دلیل حبس مرا بفرمائید که اگر آزاد شدم کاری نکنم دوباره به زندان برگردم. بازپرس این سئوال راهم در ورقه بازجوئی می نویسد. پس ازپایان تحقیق، در پاسخ سئوال پدرم که علت بازداشت خود را پرسیده بود، ازادارۀ سیاسی شهربانی جواب می آورند: شما تقصیری ندارید، ولی عجالتاً باید در زندان بمانید!

توقیف پدرم در زندان مرکزی سه روز طول کشید. طی این مدت ، کتب و نوشتجات او را در خانه، ورق بورق خواندند، ولی مدرکی که بر اساس آن بتوانند او را متهم و زندانی کنند، پیدا نکردند. خاطرم هست در آن روز، یکی از مأمورین، ضمن تفتیش خانه و مطالعه اوراق، یک نسخه بروشور مربوط به اساسنامه یکی از احزاب گذشته را پیدا کرد. سپس دور از چشم دیگر همکارانش آن را به من داد و گفت: این جزوه را پنهان کنید، زیرا اسباب درد سرتان می شود. متأسفانه نام آن جوان را که دانشجوی دانشکده حقوق هم بود، فراموش کرده ام. بهرحال، چون پدرم چند سال پیش از واقعه، کتابخانه شخصی اش را با چند صد کتاب به کتابخانه دانشکده حقوق تهران هدیه کرده بود، ازبین چندجلد کتاب و نوشتجات موجود، مدرک مورد نظر شهر بانی بدست نیامد.

یازده روز پس از بازداشت، پدرم را به دفترسروان دادگستر، رئیس زندان موقت شهربانی می برند. او در وسط اطاق، اشیائی را که به دستور شهربانی از منزل برای مسافرتش آورده بودند، می بیند. رئیس زندان پس از تعارفات می گوید: ازاین اشیاء هرچه مورد نیازتان است انتخاب کنید، حسب الامر باید شما را با اتومبیل خودتان به مشهد ببرند و ازآنجا به یکی از شهرهای اطراف منتقل کنند

پدرم می گوید: شما یازده روز است مرا بازداشت کرده اید و به من نمی گوئید برای چه تقصیری گرفتارم. من امر چنین دولتی را به میل و رضا اجرا نمی کنم و با پای خود به این مسافرت نمی روم. سپس با تأثر، به عکس رضا شاه که بدیوارنصب شده بود، اشاره می کند واین بیت را می خواند:

ای زبردست زیر دست آزار           

گرم تا کی بماند این بازار   (10)

حضار با شنیدن سخنان پدرواین شعر، سکوت می کنند واز رئیس اداره سیاسی کسب تکلیف می نمایند. مشارالیه به زندان می رود و پدرم را به علت بی مبالاتی و انتقاد از دولت توبیخ می نماید، اما او متقاعد نمی شود و همچنان به روش شهربانی دردستگیری و بازداشت بدون دلیل وخلاف قانون خود، اعتراض می کند. چون در روز روشن صلاح نبود او را مجبوربه حرکت کنند، دو باره زندانی می کنند.

خانواده ما که از خبر مسافرت اجباری پدرم آگاه شده بودند، در صدد چاره جوئی برآمدند. من و برادرم احمد، به سرپاس مختاری متوسل شدیم و درخواست کردیم چون پدرمان ناخوش است، یک آشپز با او روانه کنند. مختاری موافقت کرد با این شرط که آشپز هم زندانی شود و در زندان برای او غذا تهیه کند.(جواد حاجی تهرانی، آشپز با وفای ما، داوطلب شد که همراه پدر در زندان بماند و مراقب او باشد. وی ماجرای بردن پدرم را به بیرجند بدین شرح نقل کرد: روز حرکتمان سرهنگ آرتا رئیس سیاسی شهربانی، مرا احضار کرد و گفت: با مصدق می روی، ولی اگر کوچکترین خطائی از تو سر بزند، اعدام خواهی شد. گفتم: حاضرم… چند دقیقه بعد آقا را طناب پیچ کرده بودند آوردند. اتومبیل حاضر بود، گفت سوار شوید. آقا گفت نمی روم، هرکاری می خواهید بکنید. افسر کشیک و چند نفر پاسبان و یاورجعفر شریفی، آقا را انداختند توی ماشین خودمان که حاضر بود، وسائلمان را هم قبلاً آورده بودند، حدود عصر، از جاده فیروزکوه، عازم مشهد شدیم.) دو روز پیش از حرکت، پدرم توسط رئیس زندان از سرپاس رکن الدین مختاری درخواست ملاقات کرده بود و ساعت 10 روز بعد قرار ملاقات تعیین شده بود ولی بجای رئیس شهربانی، رئیس اداره سیاسی با پدرروبرو می شود و پیام تهدید آمیز مختاری را به پدر ابلاغ می کند.

عصرروزهفدهم تیرماه 1319، پدرم را از زندان به شهربانی می برند تا پس ازتاریک شدن هوا، حرکت دهند. همراهان او چهار تن بودند: 1- یاور شریفی رئیس شهربانی زاهدان که مأمور بود پدر را به زندان بیرجند تحویل دهد و ازآنجا به محل مأموریت خود برود. 2– سرپاسبان غلامحسین قهرمان 3 – جواد حاجی تهرانی، آشپز 4 – راننده شهربانی.

 

خواهرم خدیجه

 

غلامحسین مصدق واقعه جانخراش خواهرش خدیجه خانم را که «تا پایان عمر29 اردیبهشت 1382، در سوئیس، تحت درمان بود و در روزهای پیش از مرگ، به فارسی، دو نام را مرتب تکرار میکرد. مصدق و رضا خان پهلوی. (11 ) به سخن دیگر، او با تصویر پدرش در حالی که مأموران رضا خان هنگامی که پدرش را « دست و پا بسته، مانند کوله باری کشان کشان به داخل اتومبیل می اندازند ومی برند روزها و لحظات آخر عمر را می گذراند» می نویسد:

هنگامی که پدرم را طناب پیچ کرده و دست و پایش را گرفته بودند تا به اتومبیل برسانند، خدیجه خواهر سیزده ساله ام که از چگونگی دستگیری پدر و خبر مسافرت اجباری او خبر داشت، در کنار ساختمان زندان، انتظار دیدار او را می کشد. مادرم درمقابل اصرار توأم با عجز و لابه خواهرمان، او را همراه مستخدم ما، آنجا فرستاده بود. خدیجه دختری زرنگ، با هوش و مهربان بود، با پدرم انس و الفت داشت. آقا نیز به کوچکترین فرزندش بسیار علاقمند بود، به درس و مشقش می رسید، برای او قصه می گفت، شیرینی و شکلات می خرید. با چنین روابطی بین دختر و پدر، ناگهان پدر به زندان می افتد. و دختر، که بسیار غمگین و افسرده شده، در آن روز، ناگهان مشاهده می کند که پدرش را، دست و پا بسته، مانند کوله باری کشان کشان به داخل اتومبیل می اندازند ومی برند. خدیجه که با دیدن منظره، تکان خورده بود، پس از بازگشت به منزل با حال نزار و رنگ پریده، هوش وحواسش را از دست داده بود. دخترک، کارش ساخته شده بود. از آن روز به بعد، به بیماری اعصاب و روان دچار شد و دیگر به حال عادی برنگشت. مدتی درتهران تحت درمان بود، سپس پدرم او را در یکی از بیمارستان های سوئیس بستری کرد. او سالهاست که در بیمارستان بسر می برد و شفا نیافته است. چند سالی است که به علت بالا رفتن قیمت ها و گران شدن ارز نتوانسته ایم هزینه نگاهداری او را به طور منظم بپردازیم. اخیراً انجمن شهر لوزان، نامه ای به بیمارستان نوشته و از جانب ما متعهد شده که بدهی گذشته را پرداخت کنیم.

 

در زندان بیرجند

 

پدرم وهمراهان حدود ساعت ده شب به فیروزکوه می رسند. یاور شریفی دستور می دهد زندانی و راننده دراتومبیل بمانند. سرپاسبان وآشپزهم درخارج مراقب باشند، خودش هم درقهوه خانه به استراحت می پردازد. پدر که از روش خشونت بار شهربانی در فرستادن اجباری او به یک محل نامعلوم و نیز به گمان اینکه قصد دارند مانند دیگر مخالفین رضا شاه همچون مدرس و سرداراسعد، او را نیز بی سروصدا سر به نیست کنند، تصمیم به خود کشی می گیرد و با استفاده از غیبت مأمورین تعدادی از قرص های مسکن را که همراه داشت می خورد. حدود یک ساعت بعد، یاور شریفی بر می گردد و اتومبیل حرکت می کند. رفته رفته اثر قرص ها بروز میکند و پدرم دچار استفراغ شدید، تشنج و ضعف می شود ودر شاهرود بیهوش می گردد. سرگرد شریفی که نگران شده بود، به سرعت پزشکی را از محل می آورد وپس ازشُستشوی معده ودیگراقدامات درمانی، که دوسه ساعت به طول می انجامد، خطر بر طرف می گردد.

در مشهد، سرهنگ وقار رئیس شهربانی، که می ترسد زندانی در حوزۀ مأموریت او تلف شود، پدرم را سه روز تحت درمان قرار می دهد و ضمن ملاقات با او می گوید: شهربانی بیرجند در حوزه مأموریت من است و ازهرگونه مساعدتی نسبت به شما دریغ نمیکنم و از مرکز درخواست می نمایم یک نفر پرستار برای مراقبت شما بفرستد. پدرم از مددهای رئیس شهربانی مشهد، تشکر می نماید و با او خداحافظی می کند.

مسافرت از مشهد تا بیرجند حدود 30 ساعت به طول می انجامد. ساعت سه بعد از ظهرروز 23 تیر، پدرم را تحویل شهربانی بیرجند می دهند. در آن موقع، رئیس شهربانی بیرجند به تهران احضار شده بود و چون رسد بان یکم (ستوان 1) محمد حسین دولت مرادی کفیل شهربانی نیز به علت تعطیل اداره در شهربانی نبود، یاور شریفی اطاق افسر نگهبان را برای اقامت پدر تعیین می کند. دولت مرادی نیز پس از حضور در اداره شهربانی، با تصمیم شریفی موافقت می کند. جواد آشپز هم زندانی می شود. متن گزارش رئیس شهر بانی مشهد، در باره بیماری پدر، بدین شرح است:

 

ادارۀ کل شهربانی

 

پیرو رمز شمارۀ 5991 – 24 / 4 / 19 – شهربانی بیرجند هزینۀ دکتر مصدق و یکنفر خدمتگزار او را روزانه ده ریال پیش بینی نموده و علاوه می کند نامبرده از روز ورود به بیرجند بواسطه داشتن بیماری غش نیازمند به داروهائی می باشد که چون در بیرجند وجود ندارد، بهای آن را نمی توان تعیین وگزارش نمود. مراتب معروض تا هر نوع فرمان فرستاده شود اقدام شود.

 

رئیس شهربانی مشهد – پاسیار وقار

گزارش دیگر شهر بانی مشهد به شهربانی کل، در بارۀ هزینه پدرم در زندان بدین شرح است:

 

ادارۀ کل شهربانی

 

پیرو رمزشمارۀ 8327 – 4 / 6 / 1319 – شهربانی بیرجند هزینه ماهیانه دکتر مصدق و پرستار و خدمتگزار مشارالیه را با در نظر گرفتن ارزش خواربار درماه از قرار روزی 1 / 24 ریال، سالانه(7471) ریال پیش بینی نموده وضمناً گزارش میدهد خانواده مشار الیه بوسلیه پرستار مبلغ 4000 ریال وجه جهت او فرستاده اند که وجه مزبور بوسیله پرستار به شهربانی تسلیم و در صندوق طبق مقررات بایگانی گردیده است.

 

رئیس شهربانی مشهد – پاسیار وقار

 

چند روز بعد، محل زندان پدرم عوض می شود و او را به اطاق کوچک صندوق خانه مانندی که متصل به اطاق قبلی است می برند. در اینجا، چون کسی، جز جواد آشپز، هم صحبت او نبوده، حالش بدتر می شود. بلاتکلیفی و نگرانی از اینکه مبادا وی را بی سروصدا بکشند، او را به ستوه می آورد و پدر ادامه زندگی را دشوار می بیند. در همین اوان، پرستاری که با مقداری دارو که برای او فرستاده بودیم، وارد بیرجند می شود. کفیل شهربانی بیرجند با اعلام بیماری زندانی، از شهربانی مشهد کسب تکلیف میکند گزارش رئیس شهربانی مشهد به تهران در این مورد بدین شرح است:

ادارۀ کل شهر بانی

 

پیرو گزارش شماره 6231 – 30 / 4 / 1319 محمد مصدق بعلت داشتن بیماری غش، نیازمند به معاینه و دستور پزشک می باشد. چون در امر به شماره 18809 /27023 قید گردیده مشارالیه از ملاقات محروم است اجازه بفرمائید در مواقع لزوم پزشک بهداری او را در زندان معالجه نماید. تا هر نوع امر فرمائید اقدام شود.

پاسیار وقار

 

خانواده ما، بخصوص مادرم، نگران حال پدر بودیم. کوشش وتلاش من برای ملاقات با سرپاس مختاری رئیس کل شهربانی، به علت خود داری وی از پذیرفتن من، به نتیجه نرسید. روز14 مردادد 1319 ، به روال معمول همه ساله، دولت و مجلس، سالگرد مشروطیت را جشن می گرفتند؛ میرزا حسن اسفندیاری (محتشم السلطنه ) مرا هم برای شرکت درجشنی که به همین مناسبت در مجلس شورای ملی برگزارمی شد، دعوت کرده بود. دعوت ازمن، برای شرکت در جشن مشروطیت و آزادی، درست در زمانی بود که پدرم را بدون دلیل و بی آنکه حتی تشریفات ظاهری نیز، در مورد سلب آزادی او صورت گرفته باشد، دستگیر و زندانی کرده بودند.

در مراسم جشن، بسیاری از رجال وقت، از جمله سرپاس مختاری حضورداشتند. سخنرانی های چاپلوسانه و ریاکارانه ای پیرامون آزادیهائی که تحت توجهات اعلیحضرت قدر قدرت، نصیب ملت ایران شده بود، ایراد گردید. من، با استفاده از حضور رئیس شهربانی، نزد او رفتم و درخواست کردم اجازه دهد به بیرجند رفته، پدرم را ملاقات نمایم. مختاری، نه تنها با در خواستم موافقت نکرد، بلکه من و دیگراعضای خانواده مان را از مسافرت به شهربیرجند برحذر داشت. چندی بعد، معلوم شد به رئیس شهربانی محل دستور اکید صادر کرده که پدر حق ملاقات با هیچ کس را ندارد، رئیس شهربانی بیرجند هم برای خوش خدمتی او را ازاطاق افسر نگهبان، به اطاق بسیار کوچک دیگری منتقل کرده بود.

کوچکی اطاق، تغذیۀ بد، نبودن بهداشت و سابقه بیماری، موجب افسردگی شدید پدرم می شود. تنها کتاب مربوط به مسائل طبی که پزشک شهربانی بیرجند به او داده بود، پس از انتقال به زندان جدید، پس گرفته میشود، پدر چون احساس می کند قصد کشتن او را دارند، از خوردن غذای زندان امتناع می کند، مدت چهل وهشت ساعت هیچ چیزی

حتی آب هم نمی خورد و بیش از پیش ضعیف می شود.

رئیس شهربانی بیرجند، نگران اینکه مبادا زندانی سفارش شده او، بر اثر ضعف وگرسنگی از پای در آید، خود با یک لیوان شیرومقداری بیسکویت و یک جلد قرآن به زندان می آید و قسم می خورد که قصد بدی در بارۀ او ندارد و پس از گفت و شنود طولانی، آقا راضی به خورد ن غذا میشود.

پدرم با زندانیان دوست شده بود، هم بندها رعایت او را می کردند، آنها سعی می کردند او راحتی و آسایش داشته باشد. از جمله یک پزشک افغانی، که اوهم گرفتار پلیس رضا شاه شده بود و به زندان افتاده بود، با پدرم دوست شده بود. آنها به هم قول داده بودند که هر کس زودتر آزاد شد برای خلاصی دیگری کمک کند.

پدرم از لحاظ جسمانی ضعیف شده بود؛ وی در تهران و احمد آباد، دائماً زیر نظر من قرار داشت، باید به طور منظم داروهائی مصرف می کرد. به استثنای مواقعی که بیمار میشد، هر دو سه یکبار او را معاینه می کردم، فشار خونش را می دیدم و از همه جهت مراقب حالش بودم. پس از رفتن به بیرجند، ارتباطمان قطع شده بود و حتم داشتم در آنجا وضعش رو به وخامت می گذارد. با تلاش زیاد، شهربانی تهران موافقت کرد یک پرستار به هزینه خودمان به بیرجند بفرستم تا مراقب او باشد. سرانجام خانم پرستاری که ارمنی بود و دربیمارستان نجمیه کار میکرد داوطلب رفتن به بیرجند شد. در آنجا رئیس شهربانی به او گفته بود، برای پرستاری از « آقا» باید در زندان باشد، نه اینکه درشهرزندگی کند و روزها ازاو دیدن نماید. این خانم پس ازچند روز اقامت در بیرجند به تهران بازگشت و با خود خبرهای بدی از وضع پدر آورد…

پزشکان و پرستاران بیمارستان نجمیه که پس از اطلاع از حال و روز پدرم، در آن نقطه دوردست، سخت ناراحت شده بودند، به تکاپوی افتادند. از میان آنها، خانمی به نام “امین زمان روزبه” داوطلب عزیمت به بیرجند شد. وی نزد من آمد و گفت حاضر است به بیرجند برود و در کنار پدرم در زندان زندگی کند و پرستار او باشد. اقدام این زن نوع دوست و وطن پرست، در آن شرایط و اوضاع و احوال، فداکاری بزرگی بود. یک زن جوان تصمیم گرفته بود خانه و زندگی خود را رها کند و بی توجه به خطری که امنیت و شغل او را احتمالاً دچار مخاطره می ساخت، برای کمک و مراقبت از یک زندانی، خودش را زندانی کند. چند روز بعد، خانم روزبه، به بیرجند رفت و تا اواسط آبان 1319 که پدرم آزاد شد، در زندان از او پرستاری کرد. سپس همراه او به احمد آباد رفت و حدود یکماه و نیم در آنجا ماند تا حال آقا بهتر شد و آنوقت سر کارش برگشت.

پدرم طی زندگی دشوار وطولانی سیاسی اش ونیزخانواده او، همواره مدیون لطف ومحبت و فداکاریهای بی شائبه بسیاری از هموطنان بوده وهستند. خانم امین زمان روزبه و آقای جواد حاج تهرانی، نمونه ای ازاین دوستان به شمار میروند. در اینجا باید از دوست دیگری یاد کنم که در دوستی، صداقت و وفاداری نسبت به خانواده مصدق نمونه است. این جوانمرد آقای سید جواد مادرشاهی است.

 

بازگشت به تهران

آزادی پدرم از زندان بیرجند، در نتیجه مداخله “ارنست پرون ” سوئیسی انجام گرفت. پرون از دوستان صمیمی و محرم راز محمد رضا بود و آشنائی آنها از سال 1310، هنگامی که ولیعهد به سوئیس اعزام گردید و در مدرسه « له روزه» به تحصیل پرداخت، شروع شد. پس از پایان دوره مدرسه، محمد رضا، پرون را به تهران آورد. طولی نکشید که در دربار ایران کارش بالا گرفت و تا سال 1340 که به علت بیماری قلبی درگذشت، به عنوان متنفذترین فرد دربار شاخته می شد.

در اواسط آذر 1319 ارنست پرون، به علت شدت یافتن ناراحتی کلیه، در بیمارستان نجمیه بستری شد و چند روز بعد، پروفسور یحیی عدل روی کلیه او عمل جراحی موفقیت آمیزی انجام داد. هنگامی که پرون بستری بود، محمد رضا ولیعهد، دو سه بار از او عیادت کرد. پرون که از ماجرای زندانی شدن پدرم اطلاع داشت وتحت تأثیرمراقبت های پزشکی پس از عمل جراحی، که منجر به بهبودی سریع او شد، قرارگرفته بود، در آخرین دیداری که ولیعهد از او در بیمارستان به عمل آورد، مسئله گرفتاری پدرم را عنوان کرد و درخواست آزادی او را نمود. پرون این موضوع را به من و پروفسور عدل اطلاع داد.

پانزده روز پس از مرخص شدن پرون از بیمارستان، از شهربانی تهران خبر دادند که دستور آزادی پدرم از زندان بیرجند و انتقال وی به ساوجبلاغ صادرشده است. در ساعت نه بعد از ظهر 14 آذر کفیل شهربانی بیرجند وارد اطاق او می شود و به او خبر می دهد که نماینده شهر بانی که از تهران آمده قصد دیدار او را دارد، سپس سرهنگ عباس دهش پور نماینده شهربانی و محمد شرافتیان نزد پدرم می روند و خبر آزادی از زندان و انتقالش را به احمد آباد اطلاع می دهند. شبانه پدر و همراهان عازم تهران می شوند. در مشهد، سه شب در میهمانخانه باختر توقف می کنند. سرهنگ وقار، از پدر دیدن می کند و اظهار ادب و احترام می نماید.

مسافرت از مشهد به تهران نیزسه روز طول می کشد. در طول راه، سرهنگ دهش پور با ابراز محبت و مراقبت سعی می کند مطابق میل پدر رفتار کند. کمی پیش ازظهرروز 23 آذر ، مسافران به شریف آباد می رسند. دهش پور می گوید: « به امر سرسپاس مختاری ، باید شما را ساعت دو بعد از ظهر، وارد تهران کنم، زیرا رئیس شهربانی قصد ملاقات شما را دارد، ولی من هرگز به این مأموریت تن در نمی دهم و سعی می کنم شما را به شهربانی نبرم.»

دهش پور چند ساعتی در شریف آباد توقف می کند و عزیمت را به دلیل نامساعد بودن حال پدرم، که حتی از راه رفتن عاجزبود و جواد او را کول می کرد، تا اوایل شب به تأخیر می اندازد. پس از ورود به تهران، به سرپاس مختاری گزارش می دهد که حال دکتربه حدی نامساعد است که ماندن او در شهربانی به مصلحت نیست، مختاری به دربار تلفن میکند و کسب تکلیف می نماید. چند دقیقه بعد دستور رضا شاه بدین شرح به رئیس شهربانی ابلاغ می شود:« مصدق را به احمد آباد منتقل کنید، او باید همانجا بماند تا بمیرد…»

از آن پس، پدرم، در احمد آباد تحت نظر بود. ما افراد خانواده، جمعه ها را در احمد آباد، نزد پدر و مادرمی گذراندیم. روز21 شهریور1320 ، پس ازحمله متفقین( انگلیس و شوروی) به ایران و عزیمت اجباری رضا شاه به آفریقا، سپهبد امیراحمدی، فرماندار نظامی تهران نامه ای به پدر نوشت که حسب الامر ملوکانه آزاد است و می تواند به تهران باز گردد.

در تهران، ابتدا ساختمانی را که اکنون محل « انستیتو پاستور» است و آن زمان معروف بود به باغ اطلسی، ازهمسر فرمانفرما، ماهی هشتاد تومان اجاره کردیم و همگی، یعنی پدرومادرو برادرم مهندس احمد و من، با خانواده هایمان درآنجا زندگی می کردیم، سه سال بعد، پدرم ساختمان 109 را در خیابان کاخ برای اقامت خود ساخت. من و برادرم هم در مجاورت ایشان دردوخانه جداگانه سکونت کردیم. این خانه 109 همان خانه ای است که روز 28 مرداد 1332 با توپ و تانک به آن حمله شد و دار و ندار ما را غارت کردند.

 

تاریخ قضاوت کرده است:

 

قریب سی سال بعد، محمد رضا شاه در کتاب « مأموریت برای وطنم» از دورانی یاد می کند که در سن 19 سالگی ودرمقام ولیعهدی، همه روزه پدرش را ملاقات می کرده و نظریات خود را باطلاع او می رسانیده است، رضا شاه نیز همیشه عقاید و نظریات وی را با دقت وحوصله استماع می کرده است. آنگاه، از شفاعتی که برای آزادی زندانیان سیاسی از جمله دکتر مصدق که بدستور پدرش به اتهام «همکاری با یک دولت خارجی علیه ایران» زندانی بود، به عمل آورده، یادمی کند. در کتاب مأموریت برای وطنم، می نویسد:

«علاوه بر وظایف نظامی که بر عهده داشتم، مجبور بودم هر روز پدرم را ملاقات کنم و این ملاقاتها گاهی صبح و اغلب نیم ساعت قبل از ظهر صورت می گرفت… و نظریات خود را بدون اینکه جنبه مذاکره و مباحثه داشته باشد، به سمع او می رساندم، با وصف این، در آن سن نوزده سالگی گاهگاه عقاید خود را صریحاً در مسائل مختلف بوی عرضه می داشتم و عجب این بود که او همیشه نظریات و عقاید مرا با دقت و حوصله استماع می نمود و پیشنهادات مرا کمتر رد می فرمود.

مثلا ًدر اثر شفاعت مصرانه من بسیاری از زندانیان سیاسی آزادی یافتند. شاید جای افسوس باشد، ولی یکی از این افراد دکتر مصدق بود که بعداً در دوره زمامداری خود چیزی نمانده بود که کشور را به افلاس بکشاند و سلسله ای را که پدرم بنیاد نهاده بود براندازد. با آنکه مصدق بارها گفته بود که من وی را از خطر، نجات داده ام، همه دیدید که این دین را بچه طریق عجیبی ادا کرد و چگونه ازمن حق شناسی نمود.

پدرم مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی وتوطئه علیه دولت ایران توقیف کرده بود و نمی دانم در فکر وی چه میگذشت که مخالفین خود را به همکاری با خارجی ها مخصوصاً انگلیسی ها متهم می کرد. مصدق به نقطه دور افتاده و بد آب وهوائی تبعید شد وچون پیرو علیل بود، باحتمال قوی از این تبعید سلامت باز نمی گشت. ولی من از او شفاعت کردم. وی پس ازچند ماه آزاد گردید….»

من مورخ نیستم و قصد پاسخگوئی به افترا های شاه مخلوع را ندارم، اسناد و مدارک بی شماری که طی دودهه اخیر، پیرامون تاریخ معاصرایران، از آرشیوهای طبقه بندی شده سری ومحرمانه سیاسی خارج شده و در دسترس پژوهشگران قرارگرفته است، دوران انتظارطولانی« قضاوت تاریخ» را بسیارکوتاه کرده است. به بیان دیگر، تاریخ در باره گفتار و کردار محمد رضا شاه و نیز همۀ مدعیان خدمت، یا متهمان خیانت به کشور ایران، به روشنی قضاوت کرده است. در اینجا بی مناسبت نیست که این مقال را با نقل یادداشت های پدرم و پاسخ به سخنان شاه پایان دهم:

« پس از خاتمه دورۀ ششم تقنینیه، که دولت درانتخابات تهران هم دخالت نمود و من دیگر به مجلس نرفتم، مدت سیزده سال در شهرتهران و احمد آباد به انزوا گذرانیدم. کسی را ندیدم و با احدی معاشرت ننمودم و با این حال نفهمیدم مرا برای چه دستگیر کردند و به شهربانی آوردند و بهترین گواه پرونده های من است در شهربانی.

سئوال کردم به چه تقصیر مرااین جا آورده اید؟ گفتند تقصیری ندارید وباید در اینجا بمانید. من وکسانم درخواستی از والاحضرت همایون ولیعهد وقت نکردیم. این درخواست ازطرف مسیو پرون تبعه ی سوئیس و یکی از دوستان ایام تحصیل اعلیحضرت شاهنشاه که در بیمارستان نجمیه بستری شده بود صورت گرفت. با این حال هر وقت فرصتی بدستم آمد، از اظهارشکرگزاری خودداری نکردم و تا آخرین روزی هم که در سرکار بودم قدمی بر علیه شاهنشاه بر نداشتم و شفاعت من نزد پدر تاجدار، اثر دیگری هم داشت که این بود دست شاه فقید به یک جنایت دیگر برای از بین بردن آلوده نگردید.

و اما اینکه فرموده اید« نمی دانم درفکراوچه می گذاشت که مخالفین خود را به همکاری با خارجی ها مخصوصاً انگلیسی ها، متهم می کرد» جا داردعرض کنم؛ کافر همه را به کیش خود پندارد. »(12)  

 

مصاحبه با آقا جواد حاجی تهرانی آشپزدکتر مصدق:

 

شادروان ایرج افشار می نویسد: این خاطرات به صورت مصاحبه ای از آقا جواد حاجی تهرانی آشپز دکترمصدق باقی مانده است. مرحوم مهندس احمد مصدق درسال های آخر عمر آشپز این مصاحبه را انجام داده بود. دوست گرامی آقای سرهنگ کیومرث راستین (13 ) که نوار آن مصاحبه در اختیارشان است مطلب را نوشته و نسخه اش را از راه لطف به من داده اند.

 

* مهندس مصدق: چطور شد که تیر ماه 1319به اتفاق پدرم رفتی به زندان؟

 

من خودم داوطلب شدم برم زندان با آقا. خودم را معرفی کردم. خودم داوطلب شدم برم.

 

* مهندس مصدق: خودت رفتی شهربانی ؟

 

رفتم شهربانی پهلوی رئیس سیاسی سرهنگ آرتا که ترک بود. به من خیلی عتاب و خطاب کرد و گفت می دانید شما چه مسافرتی می خواهی بروی. گفتم چه مسافرتی. گفت آخرین مجازات شما اعدام است. می خواست مرا بترساند که من نروم. من گفتم من کاری نمی کنم. اگرخطائی کردم مرا اعدام کنید. اگر نکردم برای چی مرا اعدام کنند. این بود که مرا تفتیش کردند. هرچی توی جیب من بود درآوردند و مرا بردند دم پای ماشین. آمدم دم در ایستادم. آن ماشین مال خود آقا بود که دم در ایستاده بود و دو تا از آن گروهبان ها ایستاده بودند. یکی راننده بود ویکی پیشخدمت مال خود رئیس شهر بانی. آن وقت دیدم آقا را از بالا آوردند پائین از اطاق بازجوئی. فرمودند که برید سوار شوید فرمودند من سوار نمی شم. مرا دولت هر کار می خواهد بکند همین جا بکند که زن و بچه ام مرا ببینند. سرگردی که با ما بود گفت نه، دولت دستور داده که شما را ببریم مسافرت که شما اینجا نباشید. آقا را با دو تا افسر دیگر به زورانداختند توی ماشین. به من گفتند برو سوار شو. من گفتم آقا مریض است اگر بخواهیم برویم آقا دوا دارد، قابلامۀ غذا خوری دارد، رختخواب دارد، تختخواب دارد. اینها توی زندان است، اینها را بمن بدهید که من دست خالی نرم. سرگردی که با ما بود به رئیس زندان دستور داد وسایل را بیاورد. آنها را با ترموس یخ همه را دادند. گذاشتیم توی ماشین راه افتادم. از راه رودهن و بومهن ما را بردند. تقریباً موقع حرکت ساعت 6 الی 5/6 بعد از ظهر بود. حدود 8 به رودهن رسیدیم. آنجا من به سرگرد گفتم اجازه می دهید شام آقا را اینجا بدهم. گفت بده.

 

* مهندس مصدق: سرگرد اسمش چی بود؟

 

سرگرد شریف بود. رئیس شهربانی زاهدان بود که به او مأموریت داده بودند آقا را همراهی کند. اول ما نمی دانستیم کجا می رویم. بعداً فهمیدیم ما را می برند بیرجند. این بود که در رودهن شام خوردیم و از آنجا حرکت کردیم. حدود ساعت یک و دو رسیدیم به فیروزکوه آنجا سرگرد شریف گفت دو ساعتی اینجا می خوابیم بعد حرکت می کنیم سرگرد تختش را گذاشت جلوی ماشین. یکی هم گذاشت این طرف یکی هم آن طرف.

من و آقا هم همین طور توی ماشین بودیم. چون آقا فرمودند من بیرون نمی آیم، همین طور توی ماشین هستم. آنها خوابیدند و آقا از اینکه تنها شدیم برای اولین لحظه از احوالات منزل سئوال کردند. گفتند احمد خان چطوره، خانم چطوره، خدیجه خانم چطوره. از همه پرسیدند. من هم گفتم الحمدالله همه خوبند. تقریباً ساعت چهارصبح بود که اینها بلند شدند قهوه چی را صدا زدند که وسایل چائی صبح را فراهم کند. خوردیم و حرکت کردیم به طرف نیشابور، نمی دانم آنجائی که مابین تهران و مشهد است. ناهار رفتیم آنجا. هرجا که می رفتیم سرگرد یک تلکراف به تهران می زد که ما اینجا هستیم. یک روز مابین راه بودیم. در حدود ساعت شش الی هفت بود رسیدیم به مشهد. سرگرد ما را برد دم در زندان. رئیس شهربانی را خواست. گفتند رئیس شهربانی نیست. دستور داد سرگرد شریف که ما را ببرند زندان. آوردند زندان. البته داخل نبردند. آنجا یک اطاق دم در را داد خالی کردند برای ما. من فوری جای آقا را درست کردم. آقا استراحت که کردند سرگرد شریف گفت من میروم هتل، این هم شمارۀ هتل هروقت کاری داشتید فوری تلفن کنید و از آنجا هم برایتان غذا می فرستم. این بود که ایشان که رفت بعد ازده دقیقه یک ربعی آقا حالش به هم خورد. حال حمله دست داد. من تلفن کردم هتل. سرگرد گفت من الان دکتر شهربانی را می فرستم. نیم ساعتی طول نکشید دکترشهربانی آمد. یکی دو تا آمپول به آقا زد حال آقا جا آمد. نشست پهلوی آقا. یک مقداری صحبت کرد با آقا. به اصطلاح نصیحت کمی کرد آقا را. بعد از رفتن دکتر از هتل شام آوردند. چلوکباب بود. مقداری خوردیم بعد خوابیدیم. تا صبح فردا رئیس شهربانی آمد دیدن آقا. من شناختم چون قراول بیرون کردند. خیلی برو بیا داشت. اسمش یادم نیست. ازمن پرسید آقای دکتر مصدق کجاست. گفتم توی این اطاق. آمد نشست با آقا یک ساعتی صحبت کرد و رفت. وقتی رفت آقا فرمودند راستی جواد رئیس شهربانی اینجا هنوز نیامده. گفتم آقا همین رئیس شهربانی مشهد بود. آقا فرمودند راست می گوئی. گفتم والله خودش بود. این بود که ایشان رفت و ما سه روز در زندان مشهد بودیم. پس از سه روزسرگرد شریف آمد گفت می خواهیم شما را ببریم بیرجند. حاضرهستید با ما بریم یا نه؟ آقا فرمودند هرچه دولت می گوید ما مطیع هستیم. این بود که بعدازسه روزاز زندان مشهد حرکت کردیم به طرف بیرجند. شب را در تربت حیدریه ماندیم. نزدیکی های سحر بود که حرکت کردیم. سرگرد شریف گفت اینجا توی راه شکارهست می خواهم شکار بزنم. همین کار راهم کرد. یکی دوتا شکارزد. راننده شکارها را آورد توی ماشین. خلاصه رفتیم رسیدیم. به بیرجند. ما را تحویل رئیس شهربانی بیرجند داد. راستی بعد از تربت به قاین رسیدیم. سرگرد مثل همیشه به آقا گزارش می داد که این جا چی هست چی نیست. گفت این جا زعفران کاری می کنند. مربوط به بلوک قائنات می شود. بالاخره وقتی ما را تحویل زندان بیرجند داد یک روز سرگرد بود. پس ازیک روز آمد که ازآقا خدا حافظی بکند. گفت اگراجازه بدهید من مرخص می شوم. چون باید بروم زاهدان و اگر اجازه می دهید با ماشین شما بروم(باید اضافه کنم که ماشینی که ما را به بیرجند برد ماشین خود آقا بود به وسیلۀ رانندۀ رئیس شهربانی). چون من یک ماه مرخصی داشتم آمده بودم.

تهران این بود که به من مأموریت دادند درخدمت شما بیایم تا اینجا. آقا فرمودند باشد ماشین در اختیار شما، هرجا که می خواهید بروید ببرید.

این بود که با ماشین آقا رفت. این وقایع توی راه بود. ضمناً اضافه کنم سرگرد شریف رئیس شهرباین زاهدان الحق مرد شریفی بود. در زندان بیرجند یک اطاق نزدیک اطاق رئیس شهربانی طبقۀ بالا به ما داد. برای آقا جا درست کردیم. من هم یک تخت چوبی داشتم با آقا توی یک اطاق بودم. وقتی هم که آقا مریض می شدند پرستار می فرستادند. آن وقت هم من از آقا جدا نمی شدم. این بود که ما برای آقا غذا درست می کردیم، کارشان را انجام می دادیم. آقا گاهی حالشان به هم می خورد. یک آمپول هائی داشتیم به اسم اتر و کامفر. می فرمودند وقتی من حالم به هم می خورد اینها را بشکن جلوی دماغم بگیر حالم به جا می آید. این بود که من همین کار را می کردم. به محض اینکه آقا حالشان به هم می خورد بغلشان می کردم فوری یکی ازآمپول ها را می شکستم دم دماغش می گرفتم تا حالش به جا بیاید. همیشه این حالت بعد ازیک عصبانیت بود که حالش بهم می خورد. ولی خوب، ما آن وقت هیچ وسیله ای در اختیارنداشتیم ازقبیل لگن ووسایل پخت و پز. با خیلی ناراحتی غذا را تهیه می کردم. بعد از یک ماه وخرده ای سید عبدالله پیشکار آقا از تهران با خودش همه وسایل را آورد. خانم فرستاده بود. یک خرده سبزی خشک و مربا بود که آقا همه را تقسیم کرد به رئیس و پاسبان ها.

 

* مهندس مصدق: پرستار چطور شد؟

 

پرستاری که ازتهران فرستادند شهربانی قبول نکرد که بیاید پهلوی آقا، یک ما ه و خرده ای بیرون بود. گاهی اجازه می دادند که بیاید آقا را ببیند. آقا فرمودند وقتی که پرستار نتواند پهلوی ما بماند فایده اش چیست برود تهران. پرستار اسمش الیس بود که مال بیمارستان نجمیه بود. خود آقا می گفت زن خوب و مهربانی است. ما لباس های آقا را می دادیم نگهبان ها ببرند بشورند. یک پولی هم به آنها می دادیم. آقا آنقدر لباس تنش نبود. یک دست پیژاما بود و یک دست هم عوضی داشت.

 

* مهندس مصدق: شما چطور در آن اطاق بالا زندانی بودید؟

 

ما تقریباً دو ماه درآ ن اطاق بودیم. آمدند اطاق ما را عوض کردند. چون این طور که می گفتند خانواده گفته بودند که ما می خواهیم برویم ملاقات پدرمان. رئیس شهربانی گفته بود می توانید بروید. بلافاصله رئیس شهربانی این طور که می گفتند تلگراف زده بود به رئیس شهربانی مشهد که هیچکس نمی تواند دکترمصدق را ملاقات کند. ایشان هم تلفن زده بود به بیرجند که هیچ کس حق ندارد دکتر مصدق را ملاقات کند. این بود که ایشان آمد اطاق ما را عوض کرد. اطاق ما را برد اطاق ملاقاتی های زندانیها که آن عقب بود و یک پنجره داشت به داخل زندان و یک درهم داشت به راهرو ودم در زندان که نه آفتاب داشت، نه هوا داشت. تا پنجره را باز می کردیم بوی بد زندان می آمد. پنجره راهم که می بستی هوا نداشت. پس از دو سه روزکه آقا اینجا ماندند گفتند دولت می خواهد مرا زجرکش بکند. اگر من دو سه روزغذا نخورم طبعاً می میرم راحت می شوم. این بود که اعتصاب غذا کرد. یک دو روزی طول کشید اعتصاب غذای آقا. بعد من خبردادم افسر کشیک فرستاد رئیس آمد. با رئیس صحبت کردند.

آقا فرمود شما مرا اینجا گذاشتید می خواهید من زجرکش بشوم. رئیس گفت نه والله. یکی دو ساعتی حرف زدند تا بعد رئیس شهر بانی حاضر شد اطاق را عوض کند. یعنی همان اطاق اولی که پهلوی اطاق خودش و افسر کشیک بود به ما بدهد. این بود که با هم قول و قرار گذاشتند و فردا صبح آمد اطاقمان را عوض کرد و اثاثیه را از این اطاق بردیم. البته بین صحبت وقتی رئیس گفت اطاق را عوض می کنم آقا فرمودند نامرد است که زیر قولش بزند. رئیس شهربانی گفت اگر من این کار را نکردم نامردم. هرچه شما بفرمائید نامردم. این صحبت ها شد بین آنها. بعد هم که هوا داشت خنک می شد من با اجازه تخت آقا را بردم ته حیاط زندان پشت شمشادها پنهان بود. بعداً هوا سرد شد برگ درخت ها ریخت یک درخت گل بود جلوی شهربانی. همه اش هم شده بود گل. من به افسر کشیکم گفتم سرکار ممکن است این درخت را از اینجا بکنیم بکاریم جلوی آقا که هم جای قشنگ باشد و هم آقا محفوظ باشد که مردمی که می آیند و می روند زیاد ما را نبینند. افسر کشیک گفت چرا نمی شود. این بود که از زندان دو نفر آوردند جلوی تخت آقا یک گودال کندند و درخت را آوردند اینجا کاشتند و جوری شد که دیگر کسی که از در می آمد تو تخت آقا معلوم نبود. بعد فردا که افسرکشیک دیگر و رئیس شهربانی آمد دیدند جای درخت گل عوض شده ناراحت شدند. افسر کشیک جدید گفت فلانی می دانی قیمت این درخت چقدر است. گفتم هر چه می خواهد باشد. شما می توانید یک تلفن به شهرداری بزنید تایکی دیگر بیاورد همانجا بکارد. خندید و گفت این پانصد ششصد تومان قیمتش است خشک می شود. گفتم نه یک طور در آوردیم که خشک نشود.

 

* مهندس مصدق: وضع غذائی شما چطور بود؟

 

من هر روز صورت می دادم به یک مأمور می رفت از بازار هر چی می خواستم می خرید می آورد. چون تمام مخارج زندان آقا از پول خودش بود که مرتب می داد به دست رئیس زندان و مأمور از پول خود آقا از رئیس زندان می گرفت و می خرید و همیشه من زیر صورت خرید را امضاء می کردم. رئیس وقتی می خواست حساب به آقا پس بدهد صورت هائی را که من امضاء کرده بودم نشان داد. البته یک سکوی آشپز خانه به ما اختصاص داشت که من در آنجا غذا می پختم. ظرف و ظروف همه چیز، همان طور که گفته بودم از تهران توسط سید هدایت آورده بود داشتم .

البته طبق دستور آقا، افسر کشیک هم از غذای ما می خورد. البته به زندانی ها فرد فرد ( انفرادی ) که سیاسی بودند غذائی نمی دادند. ظهر یک خرده نان خالی و شب هم یک ذره « کله جوش » به آنها می دادند. به فرمایش خود آقا که فرمودند جواد تو آزادی که هر چه می خواهی به آنها بده، ما هرچه داشتیم سعی می کردیدم به آنها بدهیم. آقا فرموده بودند به حساب آقا یک مقدار نان اضافه می آوردند و ما به زندانی هائی که گرسنه بودند می دادیم. اگر دوا، موا می خواستند ازآقا می گرفتم به آنها می دادم همینطور به همه آنها که آنجا بودند الحمدالله آقا همیشه رسیدگی می کرد.

 

* مهندس مصدق: خوب آقا جواد، آقا آنجا در آن مدت ناخوش شدند یا نه؟

 

نه آقا فقط نا خوشی اش همان حالت حمله بود که بعد از عصبانیت ها به ایشان دست می داد و گفتم با دستوری که داده بودند که کامفر یا اتر بود حالش به جا می آورد. مریض که شد فقط دور از جان یک دفعه از آن شپشک ها بدنش گذاشته بود(یک نوع شپش است که می رود تو ی پوست آدم). آن وقت من تمام موهای بدنش را تراشیدم. توی همان اطاق یک حمام درست کرده بودم. دو تا پیت حلبی داشتیم که با پریموس آب گرم می کردم و دو تا تشت هم داشتیم . آقا را می گذاشتم توی تشت. می ریختم سرش. خلاصه بعد از شست و شو آب کشی می کرد و حمام می گرفت. الحمدالله بعد از تراشیدن بدن آن ناراحتی هم از بین رفت.

 

* مهندس مصدق:خوب آقاجواد، چطورشد که به شما اطلاع داداند که دورۀ زندانی تمام شد؟

 

خبری به ما نکردند. شب داشتم شام درست میکردم دیدم رئیس شهربانی آمد با دو نفر شخصی دیگر. دویدم جلو دیدم رئیس شهربانی است با آقای شرافتیان پیشکار خود آقا. نفر بعدی از قرار مال خود شهربانی یعنی مأمورآگاهی بود رفتند توی اطاق نشستند با آقا صحبت کردند که ما آمدیم شما را ببریم تهران. آقا فرمودند هرچی دولت دستور می دهد من مطیع هستم. این بود که اینها صحبتهایشان را کردند و آقا به شرافتیان دستور داد شما برید در شهریک هتل خوب برای آقای دژپور بگیرید در آنجا از ایشان پذیرائی بکنید صبح بیائید عقب من. اینها خدا حافظی کردند رفتند. بلافاصله حال حمله به آقا دست داد. من دویدم دوا گرفتم دم دماغ ایشان بعد از اینکه حالشان به جا آمد گفتم آقا حالا چرا این طور شدید. فرمودند جواد آخر این از خوشحالی است که باز می توانم به محیط آزاد برویم، بچه ها را ببینیم و ازخجالت توکه این همه زحمت کشیدی در بیایم. البته همیشه از عصبانیت بود این دفعه ازخوشحالی است. آقا دستور دادند غذا برای توی راه درست کنیم. من هم دستور را فوری اجرا کردم. فردا صبح آقا فرمودند جواد من می خواهم به این زندانی ها یک « اوقر« راهی بدهم چی بدهم به آنها. فرمودند غذا به آنها بدهیم؟ عرض کردم آقا اینها غذا را به آنها نمی دهند. شما پول را می دهید برای غذا اینها غذای هرروزشان را می دهند به حساب شما. این بود که آقا به فکرشان رسید که پول به حسابشان بگذارد که خودشان بتوانند هر چی می خواهند بخرند. این بود که آقا با رئیس شهربانی صحبت کردند و ایشان هم قبول کرد و لیست زندانی ها را آوردند جلوی آقا گذاشتند. زندانی ها را ده تا ده تا آوردند حضور آقا. یکی پانزده تومان برای آنها اوقر راهی گذاشت و قبضش را از رئیس زندان گرفت داد به زندانی ها و بعد هر کدام رفتند به زندان. همین طور تا این صد و ده بیست تا زندانی تمام شد. به آنها که سیاسی بودند نفری بیست تومان دادند. برای زن های زندانی نفری بیست تومان گذاشت. به افسر های کشیک شهر بانی یکی بیست و پنج تومان و به پلیس ها یکی پانزده تومان داد. تمام این کارها تا بعد از ظهر طول کشید. ما مقداری خوار بار خریده بودیم. مثلاً سه گونی برنج بود، دوتا پیت روغن بود، دوتا جعبه آلو بود. کمپوت بود. آقا فرمودند اینها را همه بده به رئیس شهربانی. چون ما احتیاجی نداریم. این بود که من کلید قفسه را دادم به رئیس.عرض کردم آقا فرمودند این هم سهم شما. بعد از این ما عازم حرکت شدیم، با یک ماشین کرایه دوسره آقای شرافتیان پیشکار آقا از تهران گرفته بود. لازم به گفتن است که آقای شرافتیان یک پرستار هم با خود آورده بود. این ماشین پنج نفر مسافر داشت. راننده و آقای شرافتیان و دژپور جلو بودند. من و آقا و پرستار عقب نشستیم. آمدیم به طرف تهران. در قائنات آقا پایش خیلی درد گرفت. البته باید بگویم در بیرجند گاهی آقا گلویش درد که می گرفت من پایش را توی آب مالش می دادم و خیلی تأثیر داشت. در قائنات که پای آقا خیلی درد گرفت مجبور شدیم شب را بمانیم. من جوراب پشمی داشتم دادم به آقا. مچ پیج پایش بستم. درد آنقدر بود که نمی توانستند از ماشین پیاده شوند اول من تختخواب را می گذاشتم بعد آقا را بغل می کردیم و می خواباندیم.

 

* مهندس مصدق: این درد پا از زندان شروع شد یا قبلاً هم داشت؟

 

عرض کردم قبلا خوب بود. این درد از توی زندان شروع شد. بله از قائنات به مدت یک روز توی راه بودیم تا رسیدیم به مشهد. یک روز هم بودیم توی هتل.

 

*  مهندس مصدق: آیا در طول راه از شهر بانی کسی را دیدید یانه ؟

 

نه خیر. فقط همان آقای دژپورکه از تهران آمده بود با ما بود. بسیار انسان مؤدبی بود. بعد از سه روز آمدیم تهران و از آن جا یک راست آوردنمان احمد آباد.

این را باید اضافه کنم در اول که ما می خواستیم از تهران برویم آقا را از زندان که آوردند سوار ماشین کنند هیچ کس را نگذاشتند نزدیک بیاید. خانوادۀ آقا پشت پنجره بودند. آقا گفت کجا می خواهید برویم. گفتند دستور است باید برویم. آقا فرمودند من نمی آیم. هرکار می خواهید بکنید همین جا بکنید که خانوادۀ من از دور شاهد باشند گفتند نه باید سوار ماشین شوید. آقا خوابید روی زمین. رئیس زندان دستور داد چند تا افسر آمدند دست و پای آقا را گرفتند و به زور سوار کردند. من که سوار شدم دیدم آقا خیس عرق است. چون ماه تیر و مرداد بود و هوا خیلی گرم بود. راستی وقتی آقا را به زور می خواستند سوار کنند من می دیدم خدیجه خانم دخترکوچک آقا از پشت پنجره چه دادهائی می زد و حتی خودش را می زد. باید اضافه کنم موقع رفتن در نیشابور حال آقا شدید به هم خورد، جوری که افسر همراه ترسید. گفت می خواهید برگردیم. آقا گفت نه هر جا می خواهید بروید.

این بود مصاحبه با آقای جواد حاجی تهرانی آشپزمخصوص مرحوم دکتر محمد مصدق ومهندس احمد مصدق.

تقدیم حضورآقای ایرج افشار (14)

 

یک دزد به جای همه دزد‌ها!

 

درست در همان روزی که رضاشاه از ایران تبعید می‌شد، در سراسر ایران شایع شد که وی با خود جواهرات سلطنتی را خارج می‌سازد. همان روز، علی دشتی طی سخنانی در مجلس شورای ملی اظهار داشت:

«… باید رسیدگی شود، باید یک هیئت طرف اعتماد مجلس معین شود که جواهرات را تطبیق کنند با ثبت آنها…» و بالاخره در یک جلسه خصوصی مجلس مهر سکوت از لب نمایندگان برداشته شد رسیدگی به اشیاء گرانبها و جواهرات سلطنتی، باز گرفتن املاک غصب شده، الغای قوانین سالب آزادی، تخفیف مالیاتها، آزادی زندانیان بیگناه، اجرای دادگستری و برقراری مشروطیت مورد بحث مجلس قرار گرفت. در همین اوضاع، شاه جدید در مجلس سوگند یاد کرد.

اعتراضات نسبت به اعمال گذشته از مجلس هم گذشت، سراسر ایران موج اعتراض علیه خفقان گذشته و ظلمها بود. دولت فروغی سعی در تسکین فریاد عمومی داشت. رضاخان می‌بایست به اتهام صدها مورد زجر و شکنجه و قتل و حبس و تبعید آزادیخواهان و غصب اموال مردم و تجاوز به حقوق عمومی به محاکمه کشیده می‌شد تا اقدامات وی را دیگران دگر‌بار تکرار نکنند اما این عمل انجام نگرفت، و شبکه‌های مخفی مرتبط با بیگانه وسیله ایادی خود گرداننده امور شدند….

 

در دوره رضاخان مقداری کار صورت گرفت ولی چون نفع شخصی همیشه غلبه داشت فقط از لحاظ ظاهر فرق کرد بناهای بزرگ و عمارات قشنگ ساخته شد اما اندیشه و فکر و ابتکار سد گردید عمارت شهربانی مجلل و آبرومند بود اما برای سلب آسایش مردم بکار رفت، ارتش بزرگی ایجاد گردید اما ایمان و اعتقاد در آن ارتش نبود، و بر زور و اجحاف استوار یافته بود، و به همین جهت با سرعت پراکنده شد. آیا فکر می‌کنید تأسیس دانشگاه یا اداره ثبت اسناد و املاک و مؤسسات جدید از آن قبیل فکر خود آن شخص بود؟ آن کسی که نمی‌دانست دانشگاه چیست؟! چگونه چنین فکری می‌داشت؟ این افکار از دیگران بود منتهی همه می‌خواستند همه چیز به نام یک نفر باشد و در مقابل آن یک نفر، کسی ابراز وجود نکند. از آن وقتی که همه چیز مخصوص یک نفر شد متصدیان امور دولت بر جان و مال و حیثیت مردم چیره شدند، احترام حقوق فردی از میان رفت، از مال یتیم و بیوه‌زن صرفنظر نشد، وجوه عمومی بی‌حساب و مؤاخذه صرف هوی و هوس آن فرد شد، نصف مردم تهران از تشنگی می‌سوختند تا بادنجان‌های فرح‌آباد تروتازه بماند، و در حقیقت ارزش افراد از بادنجان کمتر شد. بارهای مردم در میدانهای پایین شهر تا فروش نرفتن بارهای اختصاصی نمی‌بایستی به فروش برسد حتی سیمان را که مورد احتیاج عمومی بود همان ایادی منحصراً خریداری و بعد سه برابر قیمت خریداری به مردم می‌فروختند حتی خرید و فروش اتومبیل می‌بایست نفعی به شاهزاده‌ها برساند! اگر راهها امن نباشد شخص می‌داند که با یک دسته دزد طرف است و دزد به نام دزد مال مردم را می‌گیرد اما در دوران بیست ساله به نام قانون، به دست دفتر اسناد رسمی و مأمورین ثبت اسناد و شهربانی که هر کدام به نوبه خود حافظ حقوق و اموال مردم بودند مال و هستی مردم را می‌گرفتند وگرنه ممتنع را به زندان می‌انداختند و به سرش آن را می‌آوردند که همه تعریف کردند رضاخان میر‌پنج افسر دیویزیون قزاق که در سوم اسفند 1299 ه‍.ش کودتا کرد و سردار سپه شد و در 1304 ه‍.ش به سلطنت نشست نه ملکی داشت نه کارخانه‌ای و نه وجوه نقدی در بانک‌های خارج ولی روز بیست و پنجم شهریور 1320 ه‍.ش که امکان زور‌گویی و ستمگری برای او باقی نماند و به اجبار کناره‌گیری کرد وی با تملک حاصلخیز‌ترین نقاط کشور در مازندران، گیلان، گرگان و سایر نقاط بزرگترین مالک کشور ایران بود و با در دست داشتن ذخائر نقدی در بانکهای انگلستان، آمریکا و آلمان یکی از ثروتمند‌‌ترین مردان به شمار می‌آمد.

 

گونه این ثروت کلان در چنین مدت محدودی فراهم گردید؟ از راهی سهل و ساده، وزارت دارایی به صاحب ملک دستور می‌داد که چون نباید در محل علاقه و ملک و آبی داشته باشد لذا ضروری است املاک خود را به شخص صلاحیتداری (که صلاحیت آن را کمیسیون دولتی در محل تعیین می‌کرد) بفروشد و الّا وزارت دارایی املاک وی را تصرف می‌کرد و یا به ثمن بخس و به زور می‌خرید و سپس به رضاشاه منتقل می‌کرد.

 

مثلاً از سال 1311 الی 1313 ه‍.ش «کلارستاق» که صد و سی و چهار پارچه دهات ییلاقی و قشلاقی و مراتع و جنگلهای مفصل داشت به ترتیب فوق ضبط اداره دارایی شد. در تنکابن جمعی مالکین را گرفتند در قصر زندانی کردند و بعد زن و بچه آنها را داخل کامیون ریختند به چند دسته تقسیم کردند و به کرمان، جیرفت، بم، شیراز، کرمانشاه، همدان و قزوین فرستادند. یکی از مالکینی که به نی‌ریز تبعید شده بود بعد از شهریور 1320 ه‍.ش چنین نوشت: «ملک کمینه را در کجور مازندران بدون خریداری، بدون فروختن، بدون تعویض حتی بدون امضاء و بدون اخطار ضبط کردند آقایان وکلای مجلس و هیئت دولت امروز هم همان موقع سرکار بودند! وقتی من و هزاران مثل مرا تبعید می‌کردند هیچ‌کس حرفی نزد. یک مأمور نماینده مختاری رئیس شهربانی اثاثیه و لباس ما را هم حراج کرد و دیناری از پول آن را هم به ما نداد؟!

 

روزنامه‌های پس از شهریور1320 ه‍.ش، پراست ازاعمالی که عمال دیکتاتوربرای سلب املاک مردم انجام داده بودند.

 

فوت، نماینده مجلس انگلستان پس از مسافرت به ایران و مطالعه احوال ایرانیان نوشته بود: «رضاشاه دزدان و راهزنان را از سر راههای ایران برداشت و به افراد ملت خود فهماند که منبعد در سرتاسر ایران فقط یک راهزن باید وجود داشته باشد».

 

جنون ثروت، رضاخان را چنان ازخود بیخود کرده بود که تنها به غصب املاک مردم، برقراری انحصار جهت فروش برنج و پنبه و گندم املاک اختصاصی به قیمت دلخواه، کارخانه‌‌داری، خرید و فروش ارز به کشت و فروش بادنجان و تره‌بار در میدانهای پایین شهر ختم نمی‌شد بلکه اعتبارات و بودجه مملکتی وخصوصاً درآمد کشورازنفت بدون هیچگونه حساب وکتابی دراختیارشخص اعلیحضرت ! بود و وی به میل و اراده خود از آن استفاده می‌کرد. مؤید احمدی نماینده مجلس در اول مهر 1320 ه‍.ش در مورد چگونگی صرف عایدات نفت سؤالی در مجلس مطرح کرد و مخبر کمیسیون بودجه گفت از سال 1306 ه‍.ش سی و یک میلیون لیره عاید شده که بیست و هفت میلیون آن خرج گردیده ولی معلوم نیست به چه ترتیب و به چه مصرفی رسیده است. شهرداری تهران هم در مهر 1320 ه‍.ش در مقام انتشار و مطالبه هزینه‌هایی برآمد که برای دربار کرده بود و جمع آن به سیصد و پنجاه میلیون ریال می‌رسید و اعلام داشت شهرداری تقریباً تمام اعتبارات خود را به مصرف دربار رسانده و اکنون کار شهرداری به علت نداشتن وجه راکد گردیده است.

اما فروغی برای تسکین احساسات مردم با شتاب صلح‌نامه‌ای از رضاشاه گرفت و محمّدرضا به صلاحدید او املاک غصبی پدر را در اختیار دولت قرار داد تا موقتاً مردم را آرام کند. با این ترتیب املاک رضاشاه به دولت انتقال یافت اما موضوع حل نشد و گرفتاری مربوط به این املاک دامنگیر دولت، مردم و به خصوص دستگاه دادگستری گردید و تا زمان حاضر هم تمام نشده است. با این توضیح اداره املاک اختصاصی تبدیل به اداره املاک واگذاری شد و مقرر شد اشخاصی که ادعا دارند. پس از این که حکم قطعی از دادگستری گرفتند ملک را پس بگیرند در ابتدا مجلس قبول نمی‌کرد که مالک مسلم ملک به صورت مدعی ظاهر شود و سالها به عدلیه برود ولی در نهایت پذیرفت که رضاشاه آن همه املاک را مالک شده! و عده معدودی توانستند املاک خود را مسترد دارند بعد از هشت سال املاک مجدداً با تصویب مجلس به محمّدرضا برگشت و در سال 1332 ه‍.ش، در اختیار دولت مصدق قرار گرفت اما پس از کودتا با تصویب‌نامه به شاه تقدیم شد و در اجرای انقلاب معروف شاه و مردم «انقلاب سفید!» املاک غصب شده به دهقانان فروخته شد و با سپردن قبوض اقساطی به بانک بهای اقساط بیست و پنج ساله نقداً وصول شد و به خارج رفت در حالی که هنوز پرونده‌های زیادی در مراحل دادگستری در جریان رسیدگی است!(15)

 

 

« تحقیقات» وزارت خزانه داری آمریکا در بارۀ ثروت رضا شاه

 

درزمان استعفای رضاشاه حدس وگمان های فراوانی دربارۀ ثروت او در بانکهای خارجی زده می شد. خوشبختاته، چنانکه قبلاً اشاره شد. مطبوعات آمریکا گزارش های مفصلی دربارۀ پول هایی که رضا شاه دزدیده و در بانکهای خارجی گذاشته بود، تهیه کرده بودند، که خلاصه ای از آنها درادامه ازنظرتان می گذرد. ری براک، خبرنگارمجله نیویورگ تایمز گزارش داد که رضاشاه 55 میلیون پوند(275میلیون دلار)دراندن و«چندین میلیون دلاردیگرنیزدر نیویورک، سان فرانسیسکو ودیگر نقاط خارج از کشوردارد.»

واشینگتن پست به نقل ازآسوشیتد پرس درارتباط با« چندین میلیون دلاردیگری » که در بانک های نیویورک وسان فرانسیسکو بود، نوشت که شاه سابق نزدیک به 20 میلیون دلار دربانک های آمریکا سپرده دارد. ازآنجایی که رقم فوق براساس آمار وزارت خزانه داری آمریکا ازحساب های بانکی خارجی درایالات متحده در ژوئن 1941 است، به راحتی می توان به صحت این رقم اعتماد کرد. آر. یی. نودرر، خبرنگارروزنامه شیکاگو دیلی تریبیون، با جمع بندی این ارقام نوشت که رضا شاه 300 میلیون دلاربانک های بریتانیا و آمریکا دارد، و« دولت [ ایران] امیدواراست که این پول ها را به کشوربازگرداند» البته باید خاطرنشان ساخت که این رقم منهای سپرده های رضاشاه درکشورهای دیگر بود. … یکی از نمایندگان مجلس، به نام علی دشتی، بسیار نگران سرنوشت سپرده های رضا شاه درخارج ازکشور، ازجمله برلین ، بود. علاوه براین، در28 سپتامبر1941، بعد از اینکه رضا شاه درامنیت کامل ازایران خارج شد و به تبعید رفت، فروغی درمجلس اعلام کرد که سپرده های شاه سابق فقط درتهران به 680 میلیون ریال، یا به نرخ برابری آن روز، 42 میلیون دلار، بالغ میشود. کاملاً روشن است که رقم 300 میلیون دلارتنها بخشی از پول های رضا شاه دربانک های خارجی را تشکیل می داد. در طول نهضت ملی شدن [صنعت] نفت در ایران درسال های1952 – 1953 ، محمد مصدق اعلام کرد که رضا شاه درآمدهای نفتی را به بهانه خرید سلاح به حساب های بانکی شخصی خود دراروپا و می ریخته و500 میلیون دلار دراین بانک ها سپرده   دارد. دراثردیگری نشان داده ام که ادعای مصدق مبنی براینکه رضا شاه درآمدهای نفتی ایران را به حساب بانکی شخصی اش واریز کرده صحت دارد. با معیارهای آن روز، این پول بسیارهنگفت (یعنی نزدیک به 20 تا 25 میلیارد دلاربا معیارهای سال2012) و رضا شاه هم اختمالاً ثروتمندترین مرد دنیا بود، که برای دهاتی که عملاً سوادی نداشت موفقیت بسیاربزرگی به حساب می آمد. نیویورک تایمز 23 سپتامبر 1941، گزارش مهمی ازآسوشیتد پرس به چاپ رساند. دراین گزارش آمده است:

لندن22 سپتامبر( آسوشیتدپرس) – منابع موثق امروزاعلام کردند که ثروت شاه سابق، و هم اینک مستعفی ایران، دربریتانیا« مسدود» شده است. میزان این ثروت معلوم نیست. احتمال دارد که او دارایی های دیگری نیزدرسایرنقاط جهان، ازجمله ایالات متحده، که طبق گزارش منابع موثق دارای سرمایه گذاری های عظیمی است، داشته باشد.

با توجه به اینکه رضا شاه قانوناً تمامی ثروت را، هم قانوناً وهم اخلاقاً ، به دولت ایران منتقل کرده است، پولی را که بریتانیایی ها درسال 1941درلندن «مسدود» کردند، به مردم ایران تعلق دارد ودولت بریتانیا مسئول پرداخت اصل سود مضاعفی است که طی هفتاد سال گذشته به آن تعلق گرفته است.

پس ازمرگ رضاشاه، مسدله ثروتش دربانک های خارجی، به ویژه سپرده های بانکی اش علاوه براین، با فرض اینکه این300 میلیون دلارشامل سایرسپرده های رضاشاه در«دیگرنقاط خارج ازکشور»، به ویژه سوییس وبرلین، که ازقرارمعلوم بسیار زیاد هم بود، وهمچنین40 میلیون دلارش درتهران، نمی شد نمی توان به راحتی ادعای مصدق رامبنی براینکه رضا شاه 50 میلیون دلاردربانک های خارجی سپرده داشت مردود دانست.

درایالات متحده، یک نفر دیگرمطرح شد. ریچارد فورد، دبیراول سفارت آمریکا درتهران، در گزارشی به تاریخ 17اکتبر1944، با عنوان « ابلاغ تقاضای وزارات امورخارجه ایران برای تحقیق وتعیین وجوهی که شاه فقید ایران ممکن است درایالات متحده داشته باشد» نوشت:

احتراماً ترجمه پیام نسبتاًعجیب وزارت امورخارجه ایران به سفارت[ امریکا] به پیوست ارسال می گردد. وزارت خارجه ایران دراین پیام تقاضا کرده است که تحقیقی دربارۀ وجوه احتمالی باقی مانده ازشاه سابق، رضا پهلوی، دربانک های امریکا صورت بگیرد. چنانچه وزارت خارجه مخالفتی نداشته باشد، موجب امتنان سفارت خواهد بود دراین باره تخقیق نتیجه آن به این سفارت اعلام گردد.

در یادداشت مورخ 15 اکتبر 1944 ( شماره 2936) وزارت خارجه آمده است:

وزارت امورخارجه شاهنشاهی ضمن تقدیم تعارفات خود به سفارت ایالات متحده آمریکا، و براساس دستور اعلیحضرت شاهنشاه، محترماً معروض می دارد که اعلیحضرت فقید رضا شاه پهلوی درتاریخ 26 سپتامبر1941 ( 4 مهرماه 1320) به موحب یک سند انتقال تمامی اموال خود، اعم ازمنقول وغیرمنقول، را به اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی منتقل کردند. اعلیحضرت هیچ سند یا مدرکی در بارۀ وجوهی که ممکن است اعلیحضرت فقید دربانک های خارجی داشته باشد دردست ندارد، وهیچ وصیت نامه ای نیزازایشان باقی نمانده است. بنابراین چنانچه آن سفارت مساعدت فرموده وبه طرق ممکن استعلامی ازبانکهای ایالات متحده دربارۀ سپرده های احتمالی به نام   اعلیحضرت فقید در این بانک ها به عمل آورد. و نتیجه را به این وزارت اعلام نماید، موجب امتنان وزارت امورخارجه خواهد بود.

در26 اکتبر1944، وزیرمختارایران درواشنگتن یک یادداشت رسمی برای آقای هال، وزیر امور خارجه آمریکا فرستاد:

جناب آقای وزیر؛ احتراماً به اطلاع می رساند که اعلیحضرت محمد رضاشاه پهلوی، پادشاه معظم ایران، به وزارت امورخارجه کشوردستورداده اند که تحقیقی به عمل آورده ومشخص نماید که آیا حسابی به نام پدرشان، رضا شاه پهلوی فقید، درخارج از کشور وجود دارد یا خیر؟. مساعدت عالیجناب درکسب اطلاعات فوق ازبانک های ایالات متحده و همچنین اتخاذ اقدامات لازم برای انجام این مهم موجب امتنان اینجانب خواهد بود. خواهشمند است مراتب احترامات فائقه اینجانب را بپذیرید.

هارولد بی. ماینور، رئیس اداره امورخاورنزدیک، دریادداشتی به تاریخ 31 اکتبر 1944، دربارۀ موضوع « تحقیقات خزانه داری راجع به سپرده های رضا شاه پهلوی درکشورهای خارجی» به بخش امورمالی و پولی، می نویسد:

آیا می توانید ازخزانه داری درخواست نمایید که دراین مورد نیز، همانند تحقیقی که در بارۀ عبدالحسین ابتهاج صورت گرفت، تحقیقی به عمل آورند؟ برای اطلاع شما، درزمان استعفای رضا شاه پهلوی درسپتامبر1941حدس وگمان های زیادی دربارۀ پول های او درکشورهای خارجی وجود داشت. او ثروت زیادی داشت، وفقط سپرده هایش دربانک های ایران به چیزی حدود 20میلیون دلار بالغ می شد، که همه آن را به پسرش منتقل کرد. با فوت شاه سابق درآفریقای جنوبی، بار دیگرحدس وگمان ها دربارۀ سپرده های احتمالی اودرکشورهای خارجی بالاگرفته است. به همین دلیل، دولت ایران با رویکردی رسمی به این مسئله سعی دارد صحت[ سقم] این حدس وگمان ها را بررسی کند.

بایدخاطرنشان کرد که رقم20 میلیون دلار( به جای 42 میلیون دلار) مذکوردر یادداشت ماینوربه دلیل سقوط ارزش برابری ریال بعد از استعفای رضا شاه بود.

در31 اکتبر1944، وزارت امور خارجه آمریکا به شایسته پاسخ داد:

وزیرامورخارجه ضمن تقدیم تعارفات خود به وزیرمختارایران احتراماً دریافت یادداشت شماره 1774 مورخ26اکتبر1944آن جناب را تأیید می نماید. که درآن تقاضا کرده بودید وزارت امورخارجه درکسب اطلاعات مربوط به هرگونه سپردۀ احتمالی متعلق به رضا شاه پهلوی فقید دربانکهای آمریکا به آن سفارت مساعدت نماید . بدینوسیله به اطلاع می رساند که دراین باره تحقیق، ونتایج آن بلافاصله به وزیرمختاراعلام خواهد شد.

وزارت امورخارجه آمریکا در8 دسامبر1944 به وزارت خزانه داری نوشت:

وزیرامورخارجه ضمن تقدیم تعارفات خود به وزیرمحترم خزانه داری، رونوشتی از گزارش شماره 79 مورخ 17 اکتبر 1944 ارسالی ازتهران، ایران، راجع به تقاضای وزارت امورخارجه ایران برای انجام تحقیقی در بارۀ وجوه احتمالی باقی مانده دربانک های آمریکا ازسوی شاه سابق، رضا پهلوی، که هم اینک وفات یافته است، ایفاد می دارد. هرگونه مساعدت وزارت خزانه داری درانجام این مهم به منظورتهیه پاسخی مناسب موجب امتنان خواهد بود.

البته قرار نبود وزارت خزانه داری اطلاعاتی دربارۀ پول های رضا شاه دربانک های امریکا بدهد. این وزارتخانه به جای آنکه مستقیماً بانک ها تماس بگیرد. فقط آرشیوخود را« جستجو» کرد. بخشی از پاسخ مورخ 3 ژانویه 1945 این وزارتخانه را می خوانیم« دراین ارتباط ، آرشیوهای حاوی هیچ گزارشی دال براینکه رضا پهلوی، شاه سابق، حسابی اعم ازنقد یا اوراق بهادارنزد بانک های ایالات متحده داشته باشد، نیست.» معلوم بودکه قضیه را کاملاً ماست مالی کرده اند. (16)

 

گزارش های مربوط به ثروت رضا شاه دربانک های خارجی

 

آسوشیتد پرس درگزارشی با عنوان« ایران ثروت شاه مستعفی را پس می گیرد. پسرآمادۀ اعلام عفوعمومی برای همه زندانیان سیاسی دورۀ حکومت پدر است. انگلیس رژیم را به رسمیت می شناسد» نوشت:

تهران، 18 سپتامبر(اسوشیتد پرس). دولت[ ایران] امروز اعلام کرد که شاه جدید تصمیم گرفته است که همه اموال وثروت افسانه ای پدرش را به ملت هدیه بدهد. علاوه براین، اعلام شد که محمد [ رضا] شاه پهلوی، پادشاه جدید، که دراروپا تحصیل کرده است؛ فرمانی برای عفوعمومی تمامی زندانیان سیاسی رژیم پدرمستعفی اش آماده کرده است. معروف است که شاه سابق در زمان کناره گیری از سلطنت ثروتمندترین مرد آسیا بود. در واقع، تصمیم به مصادرۀ اموال شاه سابق در یک جلسۀ سرّی مجلس گرفته شد که پیش ازجلسه دیروز وادای سوگند شاه وقول تبعیت اوازقانون تشکیل شده بود… برنامه دولت برای کاهش مالیات های غیر ضروری، اصلاح بودجه، ولغوفروش غیر قانونی اموال دولتی به اشخاص، به تصویب رسید. سفارت بریتانیا اطلاع داده است که طبق اجازۀ لندن می تواند شاه جدید را به رسمیت بشناسد. موضوع مسکو بلافاصله روشن نبود. در طول روز، انگلیسی ها و روس ها مشغول اخراج دسیسه چینان محور ازایران بودند. بیش از 100 اسیر آلمانی به هند روانه شدند تا بعد از آن به استرالیا انتقال یابند. امروز، روس ها تصمیم گرفتند که 30 آلمانی دیگر را نبز به سیبری بفرستند. اعضای سفارت ایتالیا امروز به مقصد بغداد حرکت کردند تا ازآنجا به کشور خود برگردند.

شیکاگو دیلی تریبون مورخ 19 سپتامبر1941 ، گزارشی با عنوان« پسر، ثروت افسانه ای شاه را به ایران بازمی گرداند؛ و آماده می شود زندانیان سیاسی پدر را آزاد کند» به قلم یی.ر. نودرربه لاتین بنویس چاپ رساند. دراین گزارش آمده است:

تهران، ایران، سپتامبر. امروز دولت [ایران] اعلام کرد که پادشاه جدید، پسر شاه سابق، اموال و ثروت افسانه ای رضا خان پهلوی، شاه مستعفی ایران، را به عنوان هدیه به کشورباز می گرداند. محمد[ رضا] پهلوی، شاه 21 ساله ایران، همچنین تصمیم گرفته است که تمامی زندانیان سیاسی دورۀ حکومت پدرش را، که درآن دوران املاک و اراضی وسیع واموال ارزشمندی نیزمصادره شد، را آزاد کند. معروف است که وقتی رضاخان تخت قشارانگلیس وروسیه ، که او را به همکاری با نیروهای محورمتهم می کردند، مجبوربه استعفا شد، ثروتمندترین مرد آسیا بود. تقریباً تمامی استان مازندران جزو املاک او به حساب می آمد. جیب های شاه با درآمد حاصل ازامتیازات انحصاری، هتل ها، حمل ونقل موتوری وانبارها وکارخانه ها باد کرده بود. درزمانی که داشت پادشاهی قدیمی ایران را با صنایع وسیستم مدرن حمل ونقل مدرنیزه می کرد. بخش اعظمی ازاین پول دربانک ملی نیز از طرف دولت برای پرداخت حقوق کارمندان ضبط شده است. پپیش از اینکه شاه جدید درمجلس سوگند یاد کند، نمایندگان مجلس درجلسه ای سرّی تصمیم گرفتند اموال او را مصادره کنند، اصلاحاتی در سیاست های مالیاتی وهزینه ای دولت به عمل آورند وفروش غیرقانونی اموال دولتی به اشخاص را ممنونع نمایند. لندن به وزیرمختارخود، سر ریدر بولارد، اجازه داده است که رژیم جدید را به رسمیت بشناسد، ولی موضع روسیه هنوز معلوم نیست. دردیدار دیپلماتیک ها وافسران ستاد فرماندهی نیروهای انگلیس و روسیه در روزگذشته، سرخ ها پذیرفتند که ازیک کارخانه مسلسل سازی درحومه تهران عقب نشینی کنند. انگلیسی ها درحمله مشترک نیروهای روس وانگلیس به تهران عقب نشیننی کنند. انگلیسی ها در حمله مشترک نیروهای روس و انگلیس به تهران که به منظور تسریع دراجرای شرایط صلح ازسوی ایران صورت گرفت، این کارخانه را برای استقرار نیروهای خود درنظرگرفته بودند. انگلیسی ها امروز وارد شهر می شوند. ستاد فرماندهی تیپ انگلیسی ها امروز وارد شهرمی شوند. اقامتگاه تابستانی سفارت درشمیران به ستاد فرماندهی تیپ انگلیسی تبدیل خواهد شد. کارمندان سفارت ایتالیا نیزقراربود امروزدیروقت به مقصد بغداد درعراق حرکت کنند، وازآنحا با قطار به ایتالیا بروند. فردا نیز در صورت فراهم شدن امکانات حمل و نقل، 350 شهروند عادی ایتالیایی ازتهران خارج خواهند شد، هم اینک دربصره درعراق به سر می برند و قرار است از انجا، بجای هند، به استرالیا انتقال یابند.

نیویورک تایمز21 سپتامبر1941 ، گزارشی از اسوشیتد پرس منتشر ساخت، که در آن آمده بود:

تهران، ایران،19 سپتامبر( با تأخیر) آسوشیتدپرس- درحالی که دولت ایران تحقیق در بارۀ ثروت شاه مستعفی را شروع کرده است، او درمحل اقامتش دراصفهان در حبس خانگی است. سفارت بریتانیا می گوید که یک جناح جمهوریخواه درمجلس ایران خواستار محاکمه شاه سابق شده است.

واشنگتن پست 21 سپتامبر1941 نیز گزارش زیر را ازآسوشیتد پرس به چاپ رساند: تهران، ایران، 19 سپتامبر( با تأخیر). خبرگزاری آسوشیتد پرس- امروزسفارت ژاپن تحت مرافبت شدید انگلیسی ها و روس ها قرار داشت…همزمان با این رویداد، درحالی که دولت ایران تحقیق دربارۀ ثروت رضا پهلوی، شاه مستعفی ایران، را شروع کرده است، اودرمحل اقامت خوددراصفهان، در200 مایلی جنوب جنوب تهران،درحبس خانگی به سرمی برد. سفارت بریتانیا می گویدکه یک چناح جمهوریخواه در مجلس ایران خواستارمحاکمه شاه سابق شده است طبق گزارش های خارجی، شاه سابق در حساب های بانگی اش درامریکا 20 میلیون دلارموجودی دارد و موجودی حساب های اودرلندن حتی ازاین هم بیشتراست. از مدتها پیش شایع بود که اوکی از ثروتمندترین مردان خاورمیانه است. دراینجا شایع شده است که اگرشاه برای تحقیقات رسمی به تهران بازنگردد، انگلیسی ها او را به هندوسان خواهند فرستاد. شاه جدید، پسر شاه سابق ، دستور ملی شدن اموال پدرش را صادر کرده است. علاوه براین، پانصد زندانی سیاسی با حکم محمد [ رضا] پهلوی، شاه جدید، از زندان آزاد شده اند.

نیویورک تایمز21 سپتامبر 1941 ، همچنین گزارشی با عنوان« سیاست های همسو. با متفقین در ایران. اصلاحات پیشنهادی، تلاش شاه چدید برای حفظ سلطنت. برنامه گسترده دوران. اختیارات تام برای کابینه وپارلمان. پیشنهاد صدور احضاریه برای متهمان » به چاپ رساند . این گزارش بدون امضاء که به احتمال زیاد قلم ری براک نوشته شده بود، به قرارزیر است:

آنکارا، ترکیه،20 سپتامبر. گزارش امشب محافل دیپلماتیک خارجی درآنکارا حکایت ازآن دارد که شاه جدیدایران احتمالاً درتلاشی نافرجام برای حفظ سلطنت، دست به صدوراحکام ودستورهای شتابزده وکلی برای اجرای اصلاحات قانونی وپاک کردن فساد دورۀ حکومت پدر زده است. اعلامیه امروزشاه و وعدۀ « همکاری نزدیک با دولت هایی( بریتانیا و روسیه) که منافع شان به منافع ما گره خورده است» وهمچنین دستوراوبرای اجرای فوری برنامه اصلاحات قانونی، خاتمۀ استبداد، وتفوض اختیارات تام به کابینه وپارلمان، وصدور احضاریه ازطرف دادگاه برای متهمان که در16 سال گذشته درایران بی سابقه است، برای صاحب نظران ایرانی مستقردراینجا به وضوح حکایت ازآن دارد که محمد[ رضا] شاه پهلوی دارد با چنگ ودندان برای حفظ سلطنت تلاش می کند. معلوم شده است که مجلس ایران درجلسه سرّی روزچهارشنبه در بارۀ موضوع جواهرات سلطنتی ایران (که هنوز برخی محافل معتقدند ازخزائن بانک ایران خارج شده است) ، بازگرداندن اموال خصوصی به مالکان قانوی شان، امنیت عمومی، اصلاح سیاست مالی، کاهش بودجه به احرا در نیامده بود، بحث وگفتگو کرده است. گفته می شود که این جلسه سری به صدوراعلامیه امروزشاه جوان منجر شد. این اعلامیه را نخست وزیر؛[محمد]علی خان فروغی، ومشاورانش بعد ازمشورت با سرریدربولارد، وزیرمختار بریتانیا در تهران، تهیه کرده بودند. بولارد، از مدت ها قبل دربارۀ وخامت اوضاع سیاسی و اقتصادی واجتماعی ایران، دستگاه پلیس مخوف وغیر قابل اعتماد شاه سابق؛ و شیوۀ ظالمانه و جبارانه او و به زندان افکندن وکشتن مخالفانش وغصب اموال واملاک و قلمرو خصوصی آنها، ازجمله[ تمام اراضی] سه استان ایران؛ وشیوه ها وسیاست ها و رفتارهای قرون وسطایی او، به دولت بریتانیا گزارش می داد.

درادامه می خوانیم:

من (= خبرنگار واشینگتن پست]، درطول یک هفتۀ بحرانی اقامت خود درایران، توانستم مخفیانه با رهبران سابقاً قدرتمند سیاسی وعشایری ایران صحبت کنم، که هنوز هیچ اطلاعی ازاموال و وضعیت سلامت خانواده و دوستان خود نداشتند. براساس اطلاعات کاملاً موثق، می توانم گزارش بدهم که تا   دو روز پیش در زندان سیاسی بزرگی که در جادۀ قلهک، در 5 مایلی شمال تهران ، قرار دارد بیش از400 زندانی سیاسی نگهداری می شدند. اکثراین زندانیان را سرمایه داران، تجار، سیاستمداران و ملاکان سابق یارانی تشکیل می دادند که به نحوی ازانحاء با خواست رضا شاه پهلوی مخالفت کرده بودند. گزارش های محرمانه ازایران و افزایش گزارش های مربوط به هشدارهای پلیس وارتش در مناطق جنوبی وجنوب غربی کشور، ظاهراً حاکی ازتأیید گزارش های سابق مبنی براین که شورش عشایرهنوز به طور کامل سرکوب نشده و یا فروکش نکرده است. درمحافل مطلع ایرانی دراینجا تصور می شود که عشایر لرو بختیاری، احتمالاً با همدستی کردها، که قرابت نژدی محکمی با سایرایرانی ها ندارند، ولی عاشق جنگ هستند، تلاش می کنند تا شاه سابق را از پناهگاهش دراصفهان بیرون بکشند. چنانکه قبلاً هم گزارش شده است، عشایرایرانی کینۀ شدید از شاه سابق به دل دارند و قسم خورده اند که پیش ازآنکه اوازکشورخارج شود وامکان استفاده ازثروت هنگفتش، که می گویند نزدیک به 55 میلیون پوند دربانک های لندن، ومیلیون ها دلاردیگر در نیویورک و سان فرانسیسکو و سایربانک های خارجی را داشته باشد، او را به قتل خواهند رساند طبق گزارش ها، بمبیی پناهگاه نهایی شاه سابق است، وازقرارمعلوم، شاه امیدواراست که تا پایان جنگ درپناه انگلیسی ها باقی بماند. گزارش های متعدد اما تأیید نشده ای وجود دارد مبنی براین که بریتانیا وایالات متحده ممکن است دارایی های شاه سابق درکشورهای شان را مسدود کنند. درحالی که دولت ایران تحقیق در بارۀ ثروت شاه سابق را شروع کرده است، او دراصفهان در حبس خانگی به سر میبرد. سفارت بریتانیا می گوید که یک چناح جمهوریخواه درمجلس ایران خواستار محاکمه شاه سابق شده است.

گزارش 21 سپتامبر1941روزنامه شیکاگودیلی تریبیون باعنوان «بریتلانیا گزارش داد: ایرانی ها بدنبال محاکمه شاه سابق اتهامات مبنی برسوء استفاده از مقام؛ تحقیق در بارۀ دارایی های شاه» به قلم یی.ر. نودرر حاوی این مطلب است:

تهران، ایران،20سپتامبر. برخی اعضای مجلس ایران که برقراری جمهوری درکشورحمایت می کنند امروزخواستار این شدند که شاه سابق، رضاخان پهلوی، ازاصفهان به تهران بازگردانده وبابت اتهاماتی از قبیل سوء استفاده ازمقام درطول سال حکومتش محاکمه شود. سفارت ایتالیا این اطلاعات را منتشرکرده است. شاه سابق که دراصفهان ، در200 مایلی جنوب تهران، به سرمی برد، هنوزاجازه خروج ازاین شهر را پیدا نکرده است. دو وزیر دربار شاهنشاهی به آنجا رفته اند تا او را وادار به امضای سند انتقال اموال ودارایی هایش به دولت کننند. این امرمی تواند از توسل به قانون مصادره اموال جلوگیری کند، که دولت ایران به منظورحفظ آبروی شاه جدید تمایل چندانی به استفاده ازآن دارد. گفته می شودکه شاه سابق ثروتی بالغ برسیصد میلیون دلاردربانک های ایالات متحده و کشورهای دیگر جمع کرده است که دولت ایران امیدوار است آنها را به کشور بازکرداند.

این گزارش می افزاید:

رژیم شاه جدید دریکی ازاولین اقدامات خود با بازکردن درهای زندان های کشورپانصد زندانی سیاسی را آزاد کرد. برخی موارد، پرونده دشمنان شاه سابق که تنها اتهامات جنایی وارد شده بود که مجدداً مورد بررسی قرارخواهند گرفت. اگرچه دولت[محمد] علی فروغی قبلاً رأی اعتماد گرفته است، کابینه جدید برای گرفتن رآی اعتماد به زودی دریکی ازجلسات مجلس به نمایندگان مجلس معرفی خواهد شد، زیرا به هر حال شاه بایدهیأت دولت خود رامعرفی کند. احتمالا بسیاری از وزراء کابینه درپست های خود باقی خواهند ماند. نیزبه خاطراینکه کابینه فعلی ازسوی شاه سابق منصوب شده به آن انتقاد دارند. یکی ازمهمترین اصلاحات قانونی که در دورۀ حکومت شاه جدید انجام خواهد شد، مربوط به قانون انحصارهای دولتی…دراولین مرحله ازانتقال اسرای آلمانی به استرالیا، قطاری حامل پانصد اسیرآلمانی پنج شنبه شب تهران را ترک کرد. 29 آلمانی دیگرنیر به سیبری منتقل خواهند شد.. آلمانی ها صورت های خود را دست پنهان کرده و پشت سرشان را به عکاسان انگلیسی کرده بود.

پیرس – آروی سفید

درناوگان خودروهای گرانقیمت وتجملی رضا شاه، اوبیشترازهمه به پیرس– آروی1930طلا کاری شده اش علاقه داشت. وزیرمختارآمریکا، چارلز کامرهارت، درگزارشی تاریخ 28 ژانویه 1931 می نویسد:

دراینجا پیرس – آروتقریباً مهرسلطنتی برخود دارد، زیرا شاه علاوه برچند لینکلن و رولز – رویس، سه یا چهارخودرو از این مارک هم خریداری کرده. بانکدار خصوصی شاه، سرهنگ رضا قلی خان امیرخسروی، رئیس بانک پهلوی [= بانک سپه فعلی ]، نمایند پیرس آرو در کل ایران است، وشاه نیز مشتری اصلی اوست. تصورمی شود که هموهزینه پیرس- آروی سفید طلا کاری شدۀ دو لوکسی را که سال گذشته اختصا صاً برای شاه ساخته وهمین چند ماه پیش تحویل شد، پرداخته باشد.  

نیویورک تایمزمورخ 23 سپتامبر1941، یعنی یک روز بعد ازعزیمت شاه سابق ازاصفهان به بندرعباس، به مناسبت درگذشت هرمان ای. برون، سازنده اتومبیل های سفارشی، وطراح « اتومبیل طلاکاری شده برای شاه ایران» مقاله ای به چاپ رساند. در بخشی ازاین مقاله آمده است:

بوفالو، 22 سپتامبر – هرمان انرو برون، طراح سرشناس اتومبیل های سفارشی که زندگی حرفه ایش با طراحی اتومبیل طلاکاری والماس کاری شدۀ شاه ایران به اوج خود رسید، دیروز درخانه اش درگذشت. او67 ساله بود. آقای برون ازسال 1908ریاست شرکت برون و شرکا را برعهده داشت که خودش آن را تأسیس کرده بود. درسالهای اخیر تمایل به داشتن اتومبیل های سفارشی قدری فروکش کرده بود، ولی او قبلاً ازافراد سرشناس زیادی سفارش ساخت اتومبیل گرفته بود، ازجمله کاترین کورنل، کاترین هیپورن، کریستین فلگاستاد، ج.پی. مورگان، اروینگ برلین، جان بریمور، فریتز کرایسلر، کارول پادشاه رومانی، و جرج شاه یونان. اتومبیل مجللی که او برای رضاخان شاه ایران، ساخت به سفارش ویژه شخص شاه برای ساخت یک اتومبیل « متفاوت» طراحی شده بود. این سفارش ابتدا به نمایندگی پیرس – آرو درایران و سپس ازطریق آن به آقای برون تسلیم شد. محصول نهایی تقریباً به تمامی کاردست بود. اتومبیل به رنگ سفید وقطعات فلزی خارجی آن ازقبیل قالپاق ها، دستگیره ها، سپرها ونظایر آن همگی ازبرنج خالص با روکشی از طلا ساخته شده است. روکش داخلی اتومبیل از جنس ابریشم به رنگ شامپاین است که نقش تاج گل آن با رشته های طلا بافته شده است. قطعات چوبی اتومبیل همگی کاردست است. جا سیگاری اتومبیل ازطلای الماس کاری ساخته شده است. قیمتی که شاه برای این اتومبیل تشریفاتی پرداخت معلوم نیست،« ولی مشتریان اتومبیل های سفارشی برون تا 25 هزار دلار هم پرداخته اند. »

و بالاخره اینکه هیچکس از سرنوشت این پیرس – آروی سفید خبری ندارد. این اتومبیل در موزه ای که بعد ازانقلاب 1979 برای نمایش اتومبیل های تجملی متعلق به پهلوی اول و دوم بر پاشد نیزبه نمایش گذاشته نشده است. تنها حدسی که می توان زد این است که یا رضا شاه در سال 1941 پیرس – آروی سفیدش را نیز با خود برد، و یا اینکه بعداً پسر و جانشین اش آن را از مملکت خارج ساخت؛ ضمن اینکه، هیچکس هم نمی داند که بالاخره چه بر سر ثروت رضا شاه در بانک های خارجی آمد.

 

شاه می گریزد

 

به نظرمی رسد که انگلیسی ها برای کمک به فرار رضا شاه به خارج ازکشورگزارش های صد و نقیضی دربارۀ مسیرخروج او منتشرکردند . یک گزارش ازکرمان نام برده بود، وگزارش دیگراز کرمانشاه . همچنین دراین گزارش ها ادعا شده بود که مقصد اوآمریکای جنوبی است. بالتمورشان مورخ 23 سپتامبر1941 درگزارشی با عنوان« شاه سابق ایران امیدواراست خود را به آمریکای جنوبی برساند» نوشت« اصفهان، ایران، 22 سپتامبر (اسو شیتد پرس). رضاپهلوی، شاه مستغفی ایران، روزشنبه بدون اعلام قبلی اینجا را به مقصد کرمان ترک کرد. اوامیدواراست که بتواند با کمک آنتونی ایدن، وزیر خارجه بریتانیا، ازآنجا خود را به آمریکایی جن.بل برساند.»

اما نیویورک تایمز مورخ 23 سپتامبر1941، دو باره با نقل گزارشی ازآسوشیتد پرس» اظهار داشت که شاه سابق به مقصد کرمانشاه حرکت کرده است:« شاه سابق ایران به دنبال کمک ایدن برای فرار از ایران. او می خواهد به آمریکای جنوبی برسد- افغانستان تحت مراقبت است» دراین گزارش آمده است:

اصفهان ایران، 22 سپتامبر( آسوشیتدپرس)- رضا پهلوی ، شاه مستعفی ایران، بدون اعلام قبلی اینجا را به مقصد کرمان شاه، ایران، ترک کرد. او امیدواراست که بتواند با کمک آنتئنی ایدن، وزیر خارجه بریتانیا، از آنجا خود را به آمریکایی جنوبی برساند. شاه یک هفته پیش، بعد از آنکه نیروهای بریتانیا و روسیه که ازتاکتیک های تأخیری او در اخراج اتباع آلمانی ازکشوربه ستوه آمده بودند دست به اشغال تهران زدند، مجبوربه استعفاء ازسلطنت شد وبه اینحا آمد. کابینه جدید ایران که درآن هفت وزیر کابینه شاه سابق عوض شده اند، دیروز از مجلس رأی اعتماد گرفت. کابینه جدید متعهد شد که تمامی جواهرات سلطنتی را پیدا کند واموال مصادره شدۀ مردم را باز گرداند.

دریفوس ،در23 سپتامبر1941 در باره فرار شاه گزارش می دهد.

وزیرمختارانگلیس به من اطلاع داد که شاه سابق در25 سپتامبربا یک کشتی انگلیسی از بندرعباس عزیمت خواهد کرد. یکی ازهمسرانش، شش پسرش، دودخترش، یکی ازدامادهایش (جم، پسر ووزیر دربار)، و یک منشی و یازده خدمتکارنیز با او خواهند رفت. فقط سک پسر ( شاه جدید)، یک همسر ( مادرشاه جدید)، ودخترش، که عروس آقای قوام است، در ایران خواهند ماند. اگر چه آنها ویزای هند را دارند، اما وزیرمختار بریتانیا گفت که آنها به جای هند به آمریکای جنوبی می روند، و وزیر مختار ایران در واشنگتن نیز عهده دار اخذ ویزای یکی از کشورهای این قاره است.

براساس تلگرام 28 سپتامبر1941 درباره اخذ ویزای آرژانتین برای رضا شاه می خوانیم: عطف به تلگرام شماره 161اینجانب، وزیرخارجه [ ایران] به من اطلاع داد که ازمساعی جمیله وزارت خارجه [ آمریکا] برای همکاری با وزیرمختارایران درواشنگتن به منظور اخذ ویزا وسایر ترتیبات لازم جهت عزیمت شاه و همراهانش به آرژانتین وسکونت آنها دراین کشور کمال امتنان را خواهد داشت. از امروز با کشتی باندرا، که ابتدا درموریس توقف خواهد کرد، ازبندرعباس رهسپار خواهد شد.

نیویورک تایمز 28 سپتامبر1941گزارش می دهد:« تهران، ایران، 27 سپتامبر( اسوشیتد پرس)- طبق گزارش ها، شاه مستعفی ایران امروزبا کشتی ازخلیج فارس رهسپار تبعید گاه شد. از قرارمعلوم، او ویزای ترانزیت هند را دارد، ولی تصورمی شود که مقصد نهایی اش امریکا جنوبی باشد.» روزنامۀ   نیویورک تایمز 29 سپتامبر1941، گزارش کوتاهی باعنوان « شاه سابق ایران سوار برکشتی طبق گزارش ها خانوادۀ سلطنتی راهی شیلی است» به چاپ رساند. در این گزارش آمده است:« تهران، ایران؛28 سپتامبر(یوناتید پرس)- امروزفاش شد که رضا پهلوی، شاه مستعفی، همراه با خانواده اش سواربریک کشتی پستی رهسپارشیلی است.» نیویورک تایمز2 اکتبر 1941 درگزارشی با عنوان« شاه سابق عازم آرژانتین است. برای اقامت ازکیپ تاون به آرژانتین خواهد رفت» نوشت:«بوئنوسآیرس، آرژنتین، 1 اکتبر(یوناتید پرس) – معاون وزیر امور خارجه، روبرتوگاچه، امروزاعلام کرد که شاه سابق ایران با10 همراه و 12 خدمتکار ظرف مدت یک ماه دیگربه اینجا خواهد رسید و درآرژانتین اقامت خواهد کرد. اوگفت که شاه وهمراهانش با یک کشتی انگلیسی، که نامش معلوم نیست، ازکیپ تاون به سمت آرژنتین حرکت خواهد کرد. بعد ازاینکه نیروهای بریتانیا و روسیه وارد خاک کشور شدند، شاه به نفع پسرش استعفاء داد.»

نیویورک تایمز5اکتبر1941، دربخش«خبرهای داغ هفته»گزارشی دارد باعنوان«رهسپار تبعید». در این گزارش آمده است:

در یکی از روزهای آوریل پانزده سال پیش، یک سرباز بی سواد، که روزی شاگرد خیاط بود، تاج داریوش را به سر گداشت و در تهران برتخت طاووس نشست. این عنوان رضا شاه پهلوی را برخود نهاد وبراساس گزارشها، هفته گذشته بنیانگذارسلسله پهلوی درایران سواربرکشتی پستی رهسپار تبعید درامریکایی جنوبی شد. پشت سراودرتهران، پسرش، محمد[رضا] شاه پهلوی، حکومت می کند.او درروز16 سپتامبر، بعد ازآنکه پدرش براثرفشارهای انگلیس و روسیه از سلطنت کناره گرفت، برتخت سلطنت نشست. برای شاه سابق، شروع تبعید فصل دیگری درکتاب قطور زندگی حرفه ایش رقم زد. اوکه گفته می شود بین 63 تا 73 سن دارد، پسر یک روستایی بود که به ارتش پیوست، و درسال 1921 به وزارت جنگ رسید، ودراین پست بود که برای خودش قدرتی بهم رساند و در نتیجۀ آن پنج سال بعد به تخت سلطنت نشست. درطول دورۀ حکومتش – که به ظلم و ستم مشهور بود- به بزرگترین ملاک و کارخانه دارایران تبدیل شد.

نیویورک تایمز18 اکتبر1941 در گزارش با عنوان« شاه سابق درموریس. بریتانیایی ها می گویند شاه سابق ایران موقتاً درآنجا می ماند» می نویسد:

لندن، شنبه، 18 اکتبر( آسوشیتد پرس)- دولت بریتانیا امروزاعلام کرد که شاه سابق ایران، رضا پهلوی، به تازگی وارد موریس شده است، « که مناسب دیده شد موقتاً در آنجا اقامت کند.» شاه سابق، که در17 سپتامبر، و پس از ورود نیروهای بریتانیا وروسیه به ایران، به نفع پسرش استعفاء داد، به گفته دولت بریتانیا، « به علت شرایط جنگی» به این جزیره کوچک واقع در دریای هند برده شد.

در یک گزارش کوتاه درشمارۀ 18 اکتبر1941 روزنامه روزنامه نیویورک تایمزآمده است: تهران، ایران، 17 اکتبر( اسوشتیدپرس)- دکترسید حسن علوی، پزشک دربار شاه سابق ایران، رضا پهلوی، امروزبه درخواست فوری حاکم سابق ایران، که پیامش گفته شده بود مبتلا به عفونت ماستویید است، امروز با هواپیما به مقصد بمبیی پرواز کرد.

در14 نوامبر1941، وزارت امورخارجه آمریکا به سفارت این کشوردرلندن دستور داد:«لطفاً تحقیق کنید که آیا شاه سابق ایران هنوزدر موریس به سر می برد، واگر پاسخ مثبت است، آیا درباز داشت است یا به میل خود آنجا مانده است.» سفارت آمریکا درلندن در17 نوامبر 1941 پاسخ داد:

عطف به دستور شماره 5221، 15نوامبر،5 بعد ازظهروزارت امورخارجه. شاه ایران هنوز در موریس به سر می برد و تمایلی به ماندن در آنجا ندارد. فکر می کنم او می خواهد به کانادا برود . اگرکانادا موافقت کند، بعید می دانم مخالفتی با این کاروجود داشته باشد/ بریتانیای نمی خواهند [ شاه سابق] به دست آلمان ها بیفتد، زیرا بدون شک ازاو بهره برداری سیاسی خواهند کرد. لطفا این پیام را کاملا محرمانه تلقی کنید.

 

دریفوس، 5 فوریه 1942:

 

وزیر مختاربریتانیا به من اطلاع داد که دولتش به شاه سابق اجازه داده است که، احتمالاً از طریق آفریقای جنوبی، به کانادا برود.» رضا پهلوی وهمراهانش کمی بعد ازاین خبربا کشتی به مقصد آفریقای جنوبی حرکت کردند درآفریقای جنوبی بیماری سختی بر شاه عارض شد و او را زمین گیر کرد. در31 مارس 1942، سفیرآمریکا درقاهره با ارسال تلگرامی به واشنگتن نوشت: در ارتباط با گزارش های اخیردر باره بیماری شاه سابق ایران خبرموثق دارم که به رغم تلاشهای مجدانه برای معالجه اش بعید است که بیشتر ازشش ماه دیگر زنده بماند.» رضا خان در تاریخ 26 ژییه 1944درگذشت.

کمی بعد از استعفا و فرار رضا شاه، یک شاعرتبریزی با تخلص« بی ریا» اشعاری سرود که بغضی از انها نیز به آرشیو پخش اطلاعات نظامی وزارت جنگ ایالات متحده راه یافت. او در یکی ازاشعاری که به مناسبت استعفا و فراررضا شاه از ایران با عنوان « شاه می گریزد» سروده است، می نویسد:

کسی پناه نگیرد. شاه فرار می کند.

این فرصت دیگرهرگز به دست نخواهد آمد، برخیز!

«شاه می گریزد». او تمامی ملت ایران را چپاول کرده و حالا با ثروتی زیاد می رود.

او درجیب هایش پول هنگفتی دارد، پس ثروتمند است.

چشم بر تاج و تخت دارد، و هنوز حریصانۀ می نگرد.

شاه بی شرم امروز می رود. نگاه کن، او می گریزد، و هیچکس انتقام نمی گیرد.(17)

 

گزارش مانیور در باره اوضاع ایران

 

محمد قلی مجد بر اساس اسناد وزارت خارجه آمریکا در کتاب « شهریور1320»، وضعیت ایران قبل از جنگ جهانی دوم اینگونه بررسی کرده است:

 

دریفوس درمراسله مورخ 12 اوت 1341، کمترازدوهفته مانده به حمله متفقین به ایران، تحت عنوان « نظرات در باره گزارشهای توصیفی در باره اوضاع ایران» می نویسد:

عطف به نامه رئیس بخش خاورنزدیک مورخ 21 آوریل 1941که درآن خواستاراظهار نظر درباره گزارشی شده بود که به وسیله آقای آ. سی . سی امیرنشین ، تبعه بلژیک، درباره اوضاع جاری ایران، تهیه شده بود که به وسیله آقای فرانک سی. پاژ ، معاون شرکت بین المللی تلفن و تلگراف، به وزارت امور خارجه [ آمریکا] رسیده است، مفتخراً به پیوست این مراسله نظرات جامعی در باره این گزارش را، که به وسیله آقای هارولد بی– مانیور تهیه سده، ارسال می دارم. مایلم اعلام دارم که آقای ماینور درتهیه این گزارش زحمت زیادی کشیده وبه نظر من این گزارش به خوبی گویای اوضاع جاری ایران است.(1)

تاریخ گزارش مانیور9اوت 1941است؛ یعنی یک هفته قبل ازارسال اتمام حجت(اولتیماتوم) روس و انگلیس به دولت ایران. دراین گزارش آمده است.

امبرشتس، دربحث درباره امورسیاسی برنارضایتی توده، که به نظروی ناشی ازدستمزدهای پایین، هزینه بالای زندگی، فقدان وکمبود موادغذایی، استثمارمردم به وسیله دولت، و سلب مالکیت بدون پرداخت غرامت کافی است، تأکید می کند وی می گوید که نتیجۀ دو مورد اول، رشد قابل ملاحظه فساد و سوء استفاده واختلاس است. دراینکه در بخش بزرگی از توده مردم نارضایتی بسیار شدید و بی سابقه ای وجود دارد، شکی نیست با این حال امیرنشین دو وقعیت مهم را درنظرنگرفته است. اول اینکه مردم این کشورهمواره مورد استثمار وسوء استفاده بوده اند؛ بنابراین بحث فساد و استثماروسوء استفاده تازگی ندارد وبه حالا مربوط نمی شود. دوم اینکه، قضا وقدری بودن مردم و تمکین و تسلیم آنها به سرنوشت، به آنها امکان داده که بدون توسل به اقدامات اصلاحی ای که دردیگر کشورها انجام شده، [ همین شرایط بد را] تجمل کنند. دراین رابطه، لازم به یادآوری است که قدرت وبافت وسرشت اخلاقی مردم ایران براثر کشیدن تریاک تضعیف شده است. استثمار وبهره برداری ازتوده ها، در واقع، به نقطه بالا وشاید هم پایینی، رسیده است. این مرحله ای است که مورد توجه من است در باره آن با افرادی از تمام اقشار جامعه بحث کرده ام. به عنوان مثال، دکترشافتردکتر مشهورمسیونری بریتانیا دراصفهان، وقتی که یک روز در اصفهان شاهد عبور دسته ای سرباز وظیفه از خیابان بودیم به من گفت که این پسرها از قبل از آنکه پایشان را به ارتش بگذارند تا روزی که خدمتشان تمام می شود وارتش را ترک می کنند به وسیله افسرانشان مورد اخاذی قرار می گیرند وبه عناوین مختلف از آنها پول می گیرند: اینکه به پادگان خاصی اعزام بشوند یا نشوند؛ اینکه غذای بهتر داشته باشند، بهانه و دستاویز اخذ پول از آنان است. همین دیروز یک مقام رسمی بانک مرکزی ایران به من گفت که یکی از کارمندانش با سر تراشیده، که از واجبات خدمت نظام است، از سربازی بازگشت. او با خشم شرح داد که به یک افسر270 ریال پرداخت کرده تا از تراشیدن سرتا پایان دوره سربازی معاف شود. و اما این معافیت دیری نپایید و اندکی بعد افسر تازه ای به جای قبلی آمد واو نیزخواست که 300 ریال به او پرداخت شود تا معافیت از تراشیدن سرادامه یابد واوهم نپذیرفته است و سرش را تراشیده اند. به این سربازان حقوق نا چیز و باور نکردنی هفت و نیم ریال درماه پرداخت می شود و همین مقدار ناچیز را هم افسران از انها می گیرند به طوری که در پایان ماه هیچ چیز برای انها نمی ماند، ویا در واقع اگر منبع دریافت پولی نداشته باشند و یا بستگانشان برایشان پولی نفرستند، حساب منفی هم پیدا می کنند وچیزی هم بدهکار می شوند. هیچ گونه تدارک و پیش بینی برای خانواده های آنها، در حین خدمتشان، نشده است. واضح است که چنین ارتشی نمی تواند قابل اتکا برای دفاع ازکشورباشد.

 

ماینورسپس به وضعیت اقتصادی مردم می پردازد:

 

دستمزدها واقعاً درحد یک زندگی بخور و نمیراست. مزد کارگر ساده از4 تا 10 ریال، به طورمیانگین شاید 8 ریال در روز، است . صرفنظر ازارزش ریال در برابر ارزخارجی؛ می توان گفت که با هر ریال یک قرص نان سفید خرید و یا می توان گفت که یک کارگرباید تا سه تا هفت ریال در روز برای موادغذایی خودخرج کند. بنابراین، مشاهده می شود که دستمرد کارگرحتی برای تأمین غذای یک خانواده تکافو نمی کند و اکثرکارگران رژیم غذایی بسیارفقیرانه ای دارند متشکل از چای، نان ، پنبرو پیاز ، گهگاه سبزی وانگور، و ندرتاً برنج وگوشت ارزان. دستمزد کارگران برای خرید لباس مناسب ویا حتی « تجملات رؤیایی ای چون تحصیل فرزندان» کافی نیست. گاهی اوقات یک ویا چند همسرکارگرو نیز کودکان اوهم کار می کنند تا درآمد بیشتری داشته باشند وبتوانند سطح زندگی را کمی بالاترببرند. هزینه زندگی درایران افزایش یافته است، وهمان طورکه امبرشتس در صفحه Aگزارش خود نشان داده درحال حاضر قدرت خرید یک تومان(10 ریال) معادل قدرت خرید یک ریال دربیست سال پیش است. دستمزدها درهمین دوره حدود پنج تا هفت ریال برابرافزایش یافته است. بنابراین، درواقع ودرعمل، درآمدها شدیدآ کاهش یافته است. در برخی از املاک شاه ، کارگران به کار اجباری، تقریباً درحد بردگی، با دستمزد روزی سه و نیم ریال واداشته می شوند؛ که بخشی از این دستمزد ناچیز را پلیس محلی بر می دارد. استثمار.بهره کشی از مردم، واقعاً به حد رسوایی وتعفن رسیده است. حقیقت این است که از مردم به نفع شاه سلب مالکیت می شود و در برابر پرداخت کسر کوچکی از ارزش ملک به مالک، شاه به زور واجبارملک او را تصاحب می کند. اینکه امبر شتس درصفحه K ازگزارش خود گفته یک صدم قیمت ملک به مالک پرداخت می شود تا حدودی اغراق است واحتمالاً یکی دومورد بوده است؛ اما گفته می شودکه شاه باغ شهرداری تهران را با پرداخت تقریباً همین یک صدم قیمت «خریده» است. بخش اعظم نا رضایتی ها ناشی از تاکتیک وحشیانه ودرنده خویانه شاه درچنگ انداختن به زمین ها واملاک و ثروت های کشور است که به تدریج بخش بزرگی از آنها را تصاحب کرده است. ( ازمدت ها پیش شایع بوده است که شاه درایالات متحده و بریتانیا نیز شخصاً سرمایه گذاری کرده است اما این شایعات هنوز تأیید نشده است. اما با توجه به حرص وآزو طمع بیش از حد او می توان حدس زد که این شایعات درست است.) امبر شتس در باره موضوع سلب مالکیت می توانست این را هم یاد آورشود که دولت ترفند شسته رفته ای درگرفتن زمین ها و املاک با استفاده ازحق دولت دراستفاده ازاموال خصوصی برای مصلحت عامه دارد . مثلاً ممکن است برای احداث یا تعریض خیابان ده فوت از زمینی را با پرداخت مبلغی به مالک ازاو بگیرند. این مبلغ را هم خودشان تعیین می کنند و مالک اجباراً باید آن را وادارمی کند که چون ارزش ملکش به سبب احداث خیابان بالا رفته درمهلتی مقرر مبلغی بپردازد. این روش که قبلاً به طورغیر قانونی انجام می شد، اکنون قانونی شده است وگزارش آن هم درمراسله سفارت به شماره 99 مورخ 12 ژوییه 1941 آمده است. امبر شتس در صفحه A  گزارش می گوید که درنتیجه افزایش هزینه های زندگی و دستمزدهای پایین، فساد واختلاس افزایش یافته است. در اینجا اختلاس و فساد بیش ازحد معمول رایج است اما نمی شود ثابت کرد که این فساد به تازگی در ایران افزایش یافته است؛ اگرچه آقای پانچها Pancheha) )، نماینده شرکت فولاد ایالات متحده، و دیگران گفته های امبرشتس را تأیید می کنند. قطعاً فساد بسیار گسترده ای درادارات دولتی ایران وجود دارد و بسیاری ازکارمندان، چون حقوقشان برای یک زندگی معمولی تکافو نمی کند، اهل رشوه واختلاس هستند. بدترین فسادهادرایران دزیدن وکش رفتن بخشی ازحقوق ناچیزسربازان وظیفه ودیگراقشارکم حقوق است.

 

ماینوردر باره کمبود مواد غذایی می نویسد:

 

وضعیت گندم، همان طورکه امبرشتش درصفحه G گزارش شده است، در واقع بحرانی وخطرناک بود و فقط اقدام قوی دولت در وارد کردن گندم از روسیه وهندوستان، البته با مشکلات زیاد، از بروز قحطی جلوگیری کرد. با وجود واردات و محصول نسبتاً خوب امسال، هنوزهم کمبود وجود دارد و نان، کمیاب و کیفیتش پایین است. امبر شتس به فروش ذخایر غذایی اشاره میکند؛ واحتمالاً اشاره اش به فروش گندم به آلمان درست قبل از آغاز جنگ است. کسی نمی گوید که ایران، از زمان جنگ اجازه داده که مقادیر قابل توجهی مواد غذایی به خارج فروخته شود. اما هزاران بسته کوچک حاوی مواد غذایی از طریق پست برای اشخاصی در سرساسر اروپا فرستاده می شود وازاین راه کمی از ذخیره غذایی کشور تخلیه می گردد. بازگردیم به مشکل گندم. دولت انحصار خرید گندم را در دست   دارد وهمه محصول گندم را با قیمت بسیار پایین می خرد. در نتیجه بسیاری از کشاورزان کشت گندم را کنارگذاشته اند و چیزهایی می کارند که برایشان صرف می کند و بعید نیست که در صورت ادامه این وضع سطح زیر کشت گندم به شکل قابل ملاحظه ای کاهش یابد. همچنین می توان گفت که محصول بادام و کشمش درسال زراعی فعلی ایران بسیار بد است. من ازهر گونه کمبود فوق العاده گوشت بی اطلاع هستم. درماه های گذشته کمبود موقت انواع مواد غذایی در ایران وجود داشته است اما به جز مورد گندم ، این کمبودها ناشی ازامتناع خرده فروشان از فروش کالا به قیمت های تعیین شده از سوی دولت بوده است.

نظرماینور در باره مطالب امبرشتس در مورد سانسورچنین است:

وزارت خارجه[ ایالات متحده] آگاه است که اظهارات امبرشتس در صفحهC حاکی از اینکه دولت ایران به انتقاد بسیارحساس است، کاملاً حقیقت دارد.خوشبختانه، ازاین نظر، اخیراً کشور ما دچار حمله وخشم ایران نشده است اما دیگران کارشان به این راحتی نبوده است.والتربوشارد، روزنامه نگار سیاسی، که درحال حاضردر تهران است، به من گفت که مقامات ایران نسبت به گزارش ساده اودرباره اینکه شاه صاحب املاک زیادی در مازندران است؛ ورنگ آبی رنگ موردعلاقه اواست، شدیداً معترض بوده اند. درایران [درظاهر] هیچ سانسور رسمی وجود ندارد. اما، همان طور که امبر شتس درصفحه C گزارش خود نشان داده، درعمل نوعی سانسور غیر رسمی وجود دارد و خواندن نامه ها و تلگرام های مردم غیرمعمول نیست. تلگرام های خبرنگاران خارجی سانسورنمی شود اما به آنان تفهیم کرده اند که گزارش هایشان باید مطلوب با بی ضررباشد ودرغیر این صورت برای آنها و روزنامه ای که برایش کارمی کنند و برای کشورمتبوعشان می تواند پیامدهایی داشته باشد. بنابراین دراین زمینه   نوعی سانسور مشخص اعمال می شود. می توانم تصور کنم، که با ورود خبرنگاران آمریکایی که در راه تهران هستند، سفارت هم دچار چه مشکلاتی خواهد شد. امبرشتس درصفحه D  گزارش خود می گوید که خارجی ها درحال آماده شدن برای خروج از ایران هستند و اوضاع درایران به نقطه ای رسیده که انقلاب، قریب الوقوع است. به نظر من این استنباظ اغراق امیز است . به دلایلی که قبلاً که قبلاً به آنها اشاره داشته ام شک دارم که مردم شجاعت و جسارت، ویا قصد واراده شورش وانقلاب داشته باشند وبراین باورم که مردم ایران همچنان تسلیم قضا و قدر ومطیع سرنوشت می مانند تا خدا، هر وقت که صلاح دید، نجاتشان دهد. همان طور که امبر شتس درصفحه C گزارش خود می گوید خطر یک انقلاب به هدایت و رهبری آلمان وجود دارد وعقیده عموم این است که تشکیلات ستون پنج آلمان به وقتش وارد عمل خواد شد. این خطر به نظرمی رسد، الان که جلوی نزدیک شدن آلمان به ایران گرفته شده، کمتر و دورترشده باشد. به عبارت دیگر، انقلاب ملهم ازداخل دور و بعید به نظر می رسد اما شورش با هدایت خارجی به نظرمی رسد که همیشه احتمالش می رود. همان طورکه امبر شتس درصفحه H گزارش خود آورده ، والبته کاملاً هم حقیقت دارد، در میان آنها کاملاً فراهم است. نباید فراموش شود که این ایلات وعشایرکاملاً مهار شده اند. پروبالشان چیده شده و با یک اشاره نمی   توانند شورش به راه اندازند. من، برخلاف امبرشتس، پیش بینی نمی کنم که ایلات وعشایربتوانند مشکلی جدی بیافرینند؛ مگراینکه ازسوی خارجی هدایت و تجهیز شوند. کارهای تبلیغاتی قطعاً میان ایلات وعشایرادامه خواهد یافت، اما وابسته نظامی بریتانیا درتهران پریروز به من گفت که تنها   برنامه بزرگ آلمان برای شوراندن ایلات برضد دولت، از سوی رهبران و رؤسای ایلات ظاهراً   چندان جدی گرفته نشده است.

 

درباره خطرستون پنجم آلمان ماینورمی نویسد:

امبرشتس، مانند خیلی ها دراینجا، پشت هردرختی یک ستون پنجم می بیند وبه انتظار نشسته که پرچم صلیب شکسته کی بالا می رود. منظور من این نیست که چنین خطری اصلاً وجود ندارد بلکه من حس   می کنم که این خطر ، با تبلیغات، چند برابربزرگ شده است . آلمان ها ستون پنجم سازمان یافته و خوبی درایران دارند؛ با چند صد عضو که در جایگاههای استراتژیک در سراسر دستگاه دولت قرار داده شده اند که به نوبه خود وقتی که زمان اقدام برسد راهنمایی خواهند شد. اما به نظر من تمام این ستون پنج فقط می تواند کمکی برای نیروی مهاجم باشد و برخلاف نظربعضی ها، من احساس می کنم که به تنهایی نمی تواند دست به هیچ اقدامی بزند. به نظر می رسد دراینجا جای این سئوال وتحقیق هست که اگرستون آلمان آنقدرکه می گویند قوی وکار آمد است، پس چرا زمانی که درماه مه در عراق   اوضاع بسیار ناجورشد(2) هیچ اقدامی نکرد.

درهرصورت، وضعیت پس ازحمله آلمان به روسیه به کلی دگرگون شده است. همان طور که در تلگرام های قبلی مابه وزارت خارجه گزارش شده است، نشانه هایی وجود دارد که ایرانی ها مجبوربه تن دادن به فشار انگلیس و روسیه و اخراج آلمانیها ازاین کشور خواهند شد. اگر آلمان در نبرد با روسیه در دو ماه آینده موفقیت بیشتری، بیش از آن چه درهفت هفته گذشته کسب کرده است، به دست نیاورد، احتمال دارد که بسیاری از آلمانیها داوطلبانه ایران ترک کنند. همچنین، تعدادی ازآنها به دلیل کمبود مواد اولیه برای کارشان مجبور به ترک ایران خواهند شد؛ مثل کسانی که در کارخانه ذوب آهن وفولاد کرج کار می کنند. درحالی که تهاجم آلمان به روسیه موقتاً خطر تهاجم   روسیه به ایران را از بین برده، احتمالاً چیزی به همان اندازه شوم برای این کشور در شرف وقوع   است. نقض بی طرفی ایران، به نظرمن، اجتناب ناپذیراست. آلمان، اگردر قفقاز موفق شود؛ انگلیس، برای رساندن کمک به روسیه درقفقاز؛ وروسیه برای پیوستن به نیروهای بریتانیا،بی طرفی ایران را نقض می کنند. فشاری که بریتانیا درحال حاضربه ایران وارد می کند، احتمالاً مقدمه ای برای فشارهای شدید تربرای به دست آوردن همکاری ایران است..باج خواهی ایران ازبریتانیا، همان طورکه امبرشتس درصفحهD وH گزارش خودآورده است، حقیقت دارد. ایران درسال گذشته از موقعیت بد انگلیس استفاده کرد و شرکت نفت انگلیس ایران رامجبوربه تغییرقراردادش با دولت ایران کرد. درنتیجه تجدید نظر درقرارداد، دولت ایران که کمترازیک میلیون لیره درسال بابت حق الامتیاز   می گرفت،اینک سالی چهارمیلیون لیره می گیرد.یک مقام رسمی سفارت انگلیس با اعتماد به نفس گفت که « بریتانیا این باج خواهی را فراموش نخواهد کرد.»

ماینور نتیجه می گیرد که روزهای پادشاهی رضا شاه به شمار افتاده است:

اکثرناظران دراینجااوضاع رامأیوس کننده می بینند. شکی نیست که نارضایتی درایران گسترده وروبه افزایش هزینه زندگی،مالیات های سنگین، چنگ اندازی شاه حریص وازمند به بخش بزرگی از ثروت کشور،برنامه ساخت وسازقارچ گونه و مشکلات همراه آن، محدویت های شخصی ناشی از سیستم انحصارهای دولتی، سیاستهای تجاری ومالی کوته بینانه باشد. برای اولین بارپشت سرارتش هم ریزه خوانی می شود. با وجود این، همان طورکه قبلاً هم گفته شد، من براین باور نیستم که ایرانی ها قصد واراده یا پایمردی و شهامت ادقام برای تغییر واصلاح این وضع نامطلوب و یادست زدن به انقلاب را داشته باشند. آنها کاملاً در رنج وعذابند. اگرچه دوست ندارم پیش بیتی کنم، اما اگر دوران پهلوی به شماره افتاده باشد تعجب نمیکنم. به نظرمی رسد که ایران باید، با توجه به جنگ،حداقل موقتاً تحت حمایت وسلطه خارجی قرارگیرد.اگراین سلطه، ازجانب آلمان باشد، رژیم حاضر بدون شک برای آنها نامطلوب خواهد بود. اگر این کشورتحت سلطه بریتانیا درآید، که درحال حاضربعید به نظرمی رسد، نشانه هایی هست که شاه عنصرمطلوب ومورد قبول آنها نخواهد بود. یک کارمند دیپلماتیک بریتانیا همین اواخر به من گفت که خلاص شدن از شر شاه را ضروری واساسی می بیند؛ و این ضرورت نه تنها به دلیل سیاست های سطحی شاه و باج خواهی اش از بریتانیا است بلکه به این سبب که در ذهن مردم ایران شاه موجودی وابسته ومخلوق وابزاردست بریتانیااست. ایرانیان معمولاً، ضمن اظهارتأسف زیاد ازسختی اوضاع فعلی خود، مسئولیت اصلی را متوجه شاه می دانند اما بریتانیا را هم تقریباً به همان اندازه مسئول می دانند. شاه دست خود را درهمه چیز ودرهمه جهات فرو برده است. ایران گرفتار است ورنج می برد، ومن مایلم درپایان چیزی را اضافه کنم که آن رامورد تشدید شده ای از« رویه کاری» به معنای ظاهر سازی و نمایش و تظاهرافراطی، بنامم. این عشق بزرگ به نمایش ظاهری، به سطحی بودن در سیاست وتحریف وتخریب ارزش ها انجامیده است وآسیب بزرگی هم وارد آورده است. اقدامات دولت، با نماسازی و رویه کاری کامل درهمه جهات وفراموش کردن پشت پرده وباطن کارها، برای ناظران بسیار تکراری وخسته کننده است. دراین اقدامات رفاه مردم یا عملی بودن طرح ها و پروژه های فردی درنظرگرفته نشده است. به نظرمن امید کمی برای بازگشت کشور به عقل سلیم، و بالاترازهمه ، به ارزش های انسانی وجود دارد.(18)

 

 

رضا خان : اگر ما مجبور شویم تهران را ترک بگوییم، باید جواهرات سلطنتی همراه باشد!

 

 

گلشائیان دریادداشتهایش آورده است :«بعد از خاتمۀ مجلس، مجدداً جلسه هیأت وزیران درکاخ سعدآباد با حضور شاه و ولیعهد که در جلسه حاضر شده بود (برعکس همیشه)، تشکیل گردید [3 شهریور]. تلگرافات که رسیده بود و حاکی از جلوآمدن قشون روس و بمباران شهرها بود، خوانده شد. قبل از آمدن شاه به هیأت، مذاکرات مفصلی شد که باید حتماً یک رابطه بین دولت و ارتش باشد و خلاصه دولت از اقداماتی که می شود، مسبوق باشد. به علاوه، چند موضوع مهم مورد نظر واقع گردید و یادداشت شد که به عرض برسد. از جمله مسایل مهم، تأسیس حکومت نظامی در تهران، اقدام در تشکیل کمیته خواربار برای تأمین آذوقه شهر، چون فقط مصرف برای سه روز بیشتر در تهران گندم نبود، همچنین نسبت به سایر آذوقه. گماردن گارد در بانک ملی وعمارت گلستان، تعطیل ساختمان ها و غیره، آگاهی مردم در مقابل خطرات هوایی که چه اقداماتی باید بکنند، این مطالب که به شاه با خیلی احتیاط گفته شد، اظهار کردند با ارتش بنشینید وجلسه کنید وهرکاری که لازم است بکنید. ضمناًً چون در روزمزبور، آقای فرزین مدیر کل بانک نزد من آمده بود و اظهار می کرد مردم برای گرفتن حساب خود به بانک فشار آورده و حتماً باید مقداری اسکناس در جریان گذارده شود، ضمناً کسب تکلیف نسبت به ذخیره طلا و نقره کرد. من به شاه گفتم که آقای فرزین مدیر کل بانک تقاضا داشت صد میلیون ریال اسکناس در جریان گذارده شود. ضمناً به ایشان گفتم: اگر اجازه فرمایند جواهراتی که در عمارت موزه است، به جای امنی یعنی در مخزن بانک انتقال داده شود. ایشان اظهار کردند: چه احتیاجی است؟ ضمناًً گفت: خوب شد بخاطر آوردید، این جواهرات اثاثیه سلطنت است و اگر ما مجبور شویم ایران را و بعد اصلاح کردند و گفتند تهران را ترک بگوییم، باید همراه باشد.

بعد مذاکرات دیگر شد و جلسه خاتمه یافت. از این اظهارات شاه، نگرانی درمن ایجاد شد. صبح که به وزارت دارایی رفتم، فوری به آقای عضدی معاون گفتم: حسب الامر، باید این جواهرات به عمارت موزه به بانک ملی منتقل شود. فوری بروید با حضور وزیر دربار و قانع بصیری و صدیق السلطان که جواهرات تحویل آنها است، جواهرات را با یک صورتمجلس بسته می برید به خزانه بانک. و پیش خود فکر کردم که این کار بهترین خدمتی است که ممکن است انجام شود، چون روز مبادا و گیرودار ممکن است به این جواهرات دستبردی بزنند و بدنامی آن دامنگیر من شود.(19)

 

آغاز بحران اقتصادی

 

فصل اول، هارت نکته هایی درباره دلایل بحران اقتصادی 1930 ذکر می کند:

احتراماً به عرض می رساند که اوضاع مالی ایران هر روز وخیم تر می شود. در همین ارتباط، توجه شما را به پاراگراف آخر گزارش کنسولگری در تهران، به تاریخ 24/26 ژوئیه 1930 جلب می کنم: «گویی سکان داران اقتصاد ایران دچار دستپاچگی شده و به جای انداختن بار، عقل سلیم را برای نجات این کشتی غریق به دریا انداخته اند.» شکی نیست که حتی اگر دولت ایران سیاست آشکارا غیرعملیِ تعیین نرخ ارز بدون تثبیت آن با استفاده از ذخایر ارزی اش را پیش نمی گرفت، باز هم کشور از بحران اقتصاد جهانی لطمه می دید. این سیاست به تصویب قانون کنترل اسعار خارجی انجامید که دارد تجارت ایران را نابود می کند و درآمدهای گمرکی ایران را که درآمد عمده دولت است بقدری کاهش داده که یک کسری بزرگ در بودجه تقریباً ناگزیر می نماید. در همین ارتباط، سفیر ترکیه زمستان گذشته گفت ایران اصلاً دچار بحران اقتصادی نبود تا اینکه دولت با سیاست احمقانه اش چنین بحرانی را ایجاد کرد. عموم مردم در تهران معتقدند که بحران سختی در راه است؛ یعنی طی یک تا دو ماه آینده، مگر اینکه کاری برای بهبود اوضاع انجام شود. در تاریخ 28 ژوئیه، روزنامه ایران با چاپ مطلب صریح و بی سابقه ای اشاره کرد که حقوق کارمندان وزارت اقتصاد، که از 21 مارس 1930 تا آن موقع پرداخت نشده بود، «هفته آینده پرداخت خواهد شد.» طبق اخباری که سفارت شنیده است کارمندان دولت، به غیر از ارتشیان و مقامات دربار، چندین ماه است که حقوقی نگرفته اند.(20)

 

 

 

فصل دوم، مذاکرات مجلس شورای ملی روز یکشنبه ۲۳ شهریور ماه ۱۳۲۰ در باره جواهرات سلطنتی بود که آقای صفوی راجع به جواهرات سلطنتی و جواب آقای وزیر دارایی اینگونه سئوال کرد:

صفوی- ازیک هفته به این طرف انتشارات و شایعاتی راجع به جواهرات سلطنتی و پشتوانه اسکناس در شهر جریان یافته که البته همه مطلع شده‌اند. گفته می‌شود که جواهرات دست خورده شده و نقل و انتقال‌هایی داده شده و این انتشارات و مذاکرات موجب تزلزل و نگرانی افکار عمومی‌شده است از آقای کفیل وزارت دارایی که به مقام وزارت معرفی شده‌اند سؤال شد که اطلاعات خود را راجع به این موضوع به اطلاع مجلس شورای ملی برسانندحالا هم که آقای نخست وزیر حضور دارند تقاضا می‌شود رفع نگرانی بفرمایند.

وزیردارایی (آقای گلشائیان) – خاطر آقایان نمایندگان محترم مستحضر است جواهرات سلطنتی از بعد از مشروطیت ایران در قفسه‌ها و صندوق‌هایی که ممهور به مهر وزیردربار وقت وزیر دارایی و رئیس بیوتات سلطنتی بود به موجب ثبت وسیاهه‌های مرتب در تالار موزه و صندوقخانه کاخ گلستان نگاهداری می‌شد.

جواهرات مزبور یک قسمت آن جنبه تاریخی داشته و به واسطه اهمیت تاریخی و منحصر به فرد بودن آن جزء اثاثیه سلطنتی محسوب و حفظ و نگاهداری آن برای کشور لازم است و یک قسمت که دارای جنبه مزبور نبود به موجب قانون مصوب ۲۵ آبان ۱۳۱۶ مقرر گردید به بانک ملی انتقال داده شده که در موقع مقتضی به ترتیبی که در ماده ۳ آن قانون پیش‌بینی گردیده فروخته شده و حاصل بهای آن منحصراً به مصرف خرید شمش زر برسد...

.. به طوری که توضیح داده شد جواهرات مزبورهمان طورکه درموقع خودبسته شده الان نیز در صندوق‌های ممهور به مهراعضاء کمیسیون سابق بوده و در خزانه بانک موجود و صورت ریز آن با تمام مشخصات که به امضاء اعضاء کمیسیون رسیده لاک و مهر شده در وزارت دارایی ضبط است.

اما آن چه مربوط به اثاثیه سلطنتی تشخیص گردید چنان که گفته شد در قفسه‌ها و صندوق‌ها سربسته در تالار موزه کاخ گلستان بود چون این اواخر در ا‌طراف کاخ گلستان و تالار موزه ساختمان‌هایی می‌شد که ماندن جواهرات با گرد و خاک و رفت و آمد زیاد دور از احتیاط به نظر می‌رسید این جواهرات نیز در نظر گرفته شد به خزانه بانک ملی موقتاً انتقال داده شود. به موجب سیاهه که با حضور وزیر دربار و معادن وزارت دارایی و رئیس بیوتات تهیه گردید جواهرات مزبور در تاریخ ۴ شهریور ۱۳۲۰ در شش صندوق و یک بسته ممهور وبا حضور اعضاء هیئت نظارت اندوخته اسکنان در خزانه بانک ملی گذارده شده و کلید خزانه به ترتیبی که در فوق گفته شد تحویل هیئت نظارت اندوخته اسکناس گردید و به این ترتیب کلید جواهرات فعلاً درخزانه‌ی بانک ملی موجود و معاینه و تطبیق آن‌ها با سیاهه و ثبت‌های گذشته هر ساعت میسر است. همان طور که توضیح داده شد جواهرات اهم از آن که جواهرات سلطنتی تشخیص شده و‌ آن چه به عنوان پشتوانه بانک ملی تحویل شده الان در خزانه‌های بانک ملی موجود و ممکن است تقاضا شود یک عده یا حتی نمایندگان با حضور عده‌ای از کارمندان بلند پایه دولت عیناً جواهرات را معاینه و با صورت ثبت و سیاهه آن تطبیق کنند. (21)

 

فصل سوم ،مذاکرات مجلس شورای ملی در روزپنجشنبه ۸ آبان ماه 1320 علی دشتى میرزا بنویس استبداد رضا خانی – البته مطلب خیلى زیاد است و مطلب گفتنى مخصوصاً خیلى زیاد است اما به متابعت از نظر آقاى نخست وزیر ما از تمام مطالب گفتنى صرف‌نظر مى‌کنیم فقط یک موضوع است اینجا که بسیارى از رفقا‌ مجلسى من با من صحبت کردند و این حکایت از این مى‌کند که یک نگرانى فوق‌العاده بین مردم است.

قسمت اخیر آقاى نخست وزیر که فرمودند اعلیحضرت همایون جدید میل دارند به این که تمام خرابکارى ترمیم شود بنده را تأیید و تشجیع مى‌کند که این نگرانى آقایان را به عرض آقاى نخست وزیر برسانم در مدت تقریباً متجاوز از بیست سال اعلیحضرت شاه سابق زمامدار مطلق و اختیار دار بدون نظارت در تمام امور مالى و اقتصادى مملکت بودند مردم عجالتاً مى‌خواستند که این قسمت به طور صریح معلوم شود که حقوق مملکت و حقوق افراد و دولت به طور صحیح حفظ شده باشد خلاصه وکلا میل دارند که بفهمند تعدى و اجحافى به مالیه مملکت نشده است و بنابراین بیشتر از هیئت دولت این تقاضا مى‌شود که مواظب این کار باشند ما میل داریم ببینیم چه تدابیرى اتخاذ مى‌کنند البته خود دولت تدابیر حقوقى اتخاذ مى‌کنند و این را باید بدانیم که چه اقدامى مى‌کنند!!

و همچنین   سید یعقوب انوار همان کسی است که در مجلس پنجم و مؤسسان بر ضد حقوق ملت و قانون اساسی مشروطیت عمل کرد و همراه با محمد علی فروغی ، تیمور تاش ، علی اکبر داور، سید محمد تدیّن ، سلیمان میرزا اسکندری و… یکی از پایه گذاران سلطنت رضا خان بود که با « الخیر فیما وقع » بیانات خود را شروع نمود!!]

انوار سخن خود را اینگونه آغازکردند‌- الخیر فیما وقع یک پیش‌آمدى واقع شده است که انشاء‌الله الرحمن امیدواریم این پیش آمد نیکى باشد و خیر و سعادت ملت ایران در این پیش آمد باشد که از تحت یک فشار خیلى ممتدى نجات پیدا کردند و من یک خوشوقتى دارم که الان دارم در یک مجلسى صحبت می‌کنم که عموم نمایندگان مجلس مثل مجلس سابق یک روح اتحاد و یگانگى با پشتیبانى از کابینه و دولت دارند که انشاء‌الله امیدواریم تمام خرابی‌هاى سابق ما ترمیم شود که مثلاً ما می‌گوییم سؤال د‌ارم یا استیضاح دارم از فلان وزیر فورى آن وزیر حاضر شود روزنامه‌هاى ما نباید مثل مرغ منقار چیده در قفس آهنین باشند تا کى باید ملت ایران صدا نداشته باشد که بگوید آقا ظلم خانه مرا خراب کرده است (یک نفر از نمایندگان- هنوز مختارى سرجایش هست)

بعد از این کار بنده و جنابعالى آقاى دشتى امیدواریم که کارها تحت نظارت خودمان یعنى مجلس شوراى ملى بیاید و بد از این هم باید براى سعادت مملکت کار کنم و وزرا هم بعد از این راه مجلس را گم نکنند آقاى فروغى شما پرورده مجلس هستید بنده یک روز در جائى گفتم آقا بفرمائید وزراء بیایند در مجلس گفتند وزرا‌ به مجلس کارى ندارد به قانون اساسى که باید عمل کنند قانون اساسى روح مردم ایران است خون‌بهاى از اموال مردم ایران بایستى مسئول مجلس باشند این که آقاى رئیس‌الوزرا‌ (آقاى نخست وزیر) الفاظ را هم خراب کردند(خنده حضار) نمی‌گوییم که شما درحدود خودتان مختارنباشید ما گفتیم وزرا‌ کدخدایى هستندکه درحوزه وزارتى شان ولى ما هم این حق را داریم که مطابق قانون عمل کنیم (نمایندگان- مذاکرات کافى است)……(22)

 

شمشیر طلایی که به سرقت رفت

 

فصل چهارم ، در باره «شمشیر طلایی که به سرقت رفت» می خوانید که :

پس ازاستعفای رضاشاه در مجلس شورای ملی درباره سرنوشت جواهرات سلطنتی برخی از نمایندگان سئوالاتی طرح کردند و منابع دولتی اظهار داشتند که تصرفاتی در آن نشده است. حال آنکه بعداً طبق گزارش رسمی اداره بیوتات سلطنتی معلوم شد در چند نوبت به ویژه هنگام عروسی ولیعهد بخشی از جواهرات سلطنتی که به دربار فرستاده شده بود، به خزانه عودت داده نشده و مورد دستبرد قرار گرفته است.

علاوه بر آن، در دوران سلطنت محمدرضا شاه نیز مردم مطلع شدند که شمشیر طلای مرصع به گوهرها و سنگهای گرانبها که به منظور برگزاری مراسم و تشریفات تدفین رضاشاه به مصر ارسال شده بود، به ایران بازگشت داده نشده است و فاروق پادشاه مصر آن را ضبط نموده و هرچه از وی مطالبه کرده‌اند، از تحویل آن امتناع کرده است……

…سرانجام جنگ به پایان رسید و تصمیم گرفته شد که جسد شاه سابق به ایران بازگشت داده شود.

میسیون رسمی دولت ایران یک بار دیگر در قاهره حضور یافتند. سفارت ایران برای دربار سلطنتی و مقامات مربوطه وزارت خارجه پیغام داد که حتماً لازم است در موقع حمل جسد شاه سابق، طبق رسوم سلطنتی و درباری ایران، شمشیر باشد… به آنها جواب داده شد که البته، همین طور است و باید از شمشیر طلایی در این مراسم استفاده کرد. اعضای کمیسیون نفسی به راحتی کشیدند.

وقت تشییع جنازه فرا رسید. ملک فاروق دراین مراسم حضور نیافت و از شمشیر مرصع طلائی هم خبری نشد. سفیر ایران در مصر سراغ شمشیر را گرفت، به او جواب دادند که دربار خیلی شمشیر را جستجو کرده اما آن را پیدا نکرده‌اند و ملک فاروق هم اصولاً درباره این شمشیر اطلاعی ندارد… قضیه به همین جا ختم شد. تا اینکه درهفته گذشته پس ازبرکناری ملک فاروق وقتی که اموال او از طرف دولت بازرسی ومصادره گردید،دولت ودربارایران مجدداً شروع به مطالبه شمشیرطلائی ومرصع به جواهرات و سنگهای قیمتی و کمیاب را نمودند… مطالبه‌ای که سودی نداشت.!!

 

فصل پنجم تا فصل یازدهم ، درباره فرانسه، آمریکا و انگلیس و…چگونه میراث ملی ایرانیان را تاراج کردند؟ چوب حراج رضا خان بر آثار باستانی ایران ،ملاقات رسمی پوپ و رضاشاه ، باز شدن درهای ایران به روی باستان شناسان خارجی، هجوم موزه‌های آمریکایی به ایران برای غارت میراث فرهنگی در دوره رضاخان، گزارش ویژه مشرق:«تاراج بزرگ آثار باستانی ایران در زمان خاندان پهلوی »،پوپ؛ ایران شناس یا تاراجگر بزرگ و ….. می باشدم.(23)

 

 

عطایای ملوکانه. پولی است که از مردم به زور زنجیر و زندان و شلاق گرفته‌اند و مردم را کشته‌اند

 

از فصل دوازدهم تافصل شانزدهم، مذاکرات مجلس شورای ملی در بارۀ املاک غارت شده توسط رضاخان و رسیدگی به آنها می باشد. لازم به توضیح است که متآسفانه مجلس دورۀ دوازدهم و سیزدهم شورای ملی که به املاک ودارائیهای غصب و غارت شده مردم توسط رضاخان رسیدگی کرده‌اند و بعنوان اسناد دراختیار خوانندگان ارجمند قرار می‌دهم، نمایندگانی داشت که فرمایشی بودند و توسط رضا خان به نمایندگی مردم شهرهای کشورمنصوب شده بودند. نگرش وطرزفکراکثریت آنها که رفتار، گفتاردارو کردارشان بیانگرآن بود، صفتهای فرصت طلبانه و چاپلوسانه و نفع و موقع طلبانه، بنابراین، محافظه کارانه داشت و بدین گونه در حافظۀ تاریخ ثبت است. این عناصر نمایندگان حقیقی و واقعی مردم که با رأی آزاد مردم انتخاب شده باشند نبودند. طنز تاریخ این‌که حکومت وقت، به نخست وزیری محمد علی فروغی که خود یکی از بنیانگزاران دولت استبدادی رضا خانی بود با آن وزیران کذائیش مجری رسیدگی به تراژدی املاک غصب و غارت شده مردم توسط رضاخان و اطرافیانش شد!!

   بدین لحاظ، آنها، از وزیر و وکیل، درآن استبداد، دستیار مستبد و سهیم بودند. لذا نمی‌توانستند تحقیق از جنایت‌ها و خیانت‌ها و فسادها را جدی بگیرند. ناچار بودند در سطح بمانند و در دایره محدودی از سطح هم بمانند. زیرا اگر قرار بود تمام سطح موضوع تحقیق شود، دامن آنها را نیز می‌گرفت. بنابراین، گفته‌ها و نوشته‌های آنان، مشتی از خروار نیز نیست.

 

در مذاکرات مجلس‏ شورا میل روزسه‌شنبه اول مهرماه 1320 ، علی دشتی در رابطه با «عطایای ملوکانه. پولی است که از مردم به زور زنجیر و زندان و شلاق گرفته‌اند و مردم را کشته‌اند» سخنانی ایراد نمود و گفت: آقاى فروغى به واسطه اخلاق اجتماعیشان با روشنى رأیشان و اعتدال فکرشان و پاکدامنى‌شان البته مورد اعتماد همه مردم هستند ولى مملکت در این موقع به نظر بنده محتاج به یک فعالیت بیشترى است که در این موقع مزاج آقاى فروغى اجازه نمى‌دهد و اگر نظرى راجع به کابینه آقاى فروغى باشد از این جهت است که ایشان با این مزاج علیل حتى نمى‌تواند بیایند به مجلس و وزرا‌ خودشان را معرفى کنند و چنان که ملاحظه فرمودید آقاى آهى کابینه را معرفى نمودند و این قدرى با حالت بحرانى که مملکت دچار است منافات دارد. بنده قصد مخالفت شدید و حادى با کابینه آقاى فروغى ندارم ولى نه از این لحاظ که مثل بعضى ساده لوح‌ها خیال کنم اگر کابینه آقاى فروغى روى کار نباشد کشور دچار مخاطرات یا تشنجات بیشترى خواهد شد خیر بنده به شخص ایشان احترام مى‌گذارم و به ایشان عقیده دارم. و فقط در اصل پروگرام و تذکرات و صحبت‌هایى مى‌کنم.

پروگرام دولت را البته همه آقایان مطالعه فرموده‌اند به نظر بنده از روى عجله هر چه به نظرشان خوب آمده است نوشته‌اند یک جنبه تشخص و تعین که پروگرام دولت لازم دارد ابداً در این نیست مثلاً کشاورزى را خوب مى کنیم تجارت را خوب مى کنیم کارهاى خوب مى کنیم و هى کلیاتى از این قبیل … و این کلیات در یک چنین موقعى که ما احتیاج داریم یک چیزهاى معین و مشخصى گفته شود منافات دارد. از قرارى که دیروز شنیدم گویا اعلیحضرت شاه مستعفى مى‌رود و گذرنامه ایشان هم امضاء شده است روز اولى که استعفا‌نامه ایشان را آقاى فروغى به مجلس آوردند هم در جلسه خصوصى و هم در جلسه علنى به ایشان تذکر دادم و عصر آن روز هم که یک عده از آقایان نمایندگان خدمت آقاى رئیس مجلس شرفیاب شدند ایشان را مأمور کردند که با ایشان صحبت کنند و این تذکر را به دولت بدهند که قبل از این که محاسبات بیست ساله ایشان تسویه شود قبل از این که موضوع جواهرات تصفیه شود ایشان نباید بروند (عده نمایندگان- صحیح است)

بعد قرار شد یک کمیسیونى از مجلس معین شود بنده فقط این سؤال را از دولت مى‌کنم که آیا این کمیسیونى که از مجلس تعیین شده و یک عده از اعضاء دولت هم همراه آنها خواهند بود اگر ده روز بعد معلوم شد یک مبلغى از این جواهرات سلطنتى نیست آیا دولت مسئولیت این کار را به عهده خواهد گرفت و آیا دولت و آقاى فروغى و سایر آقایان وزرا‌ و اقاى وزیر داراییشان متعهد می‌شوند جواب این جواهرات سلطنتى را بدهند یا خیر؟ یکى از مسائلى که دولت باید در برنامه خودش اشاره به آن موضوع بکند مسئله تزلزل حق مالکیت است در ایران که فوق‌العاده طرف علاقه مردم است و مسئله خیلى مهمى است. حق مالکیت یکى از شریف‌ترین و قدیمى‌ترین حقوق جوامع متمدنه بشرى است که همیشه مورد توجه عموم بوده و تمام حکومت‌هاى دنیا و تمام اشکال دولت‌ها برای این تشکیل شده که حق مردم تضییع نشود ولی در این بیست سال طوری تضییع شده که حدی بر آن متصور نیست. راست است که شاه مستعفی اموال منقول خود را با علیحضرت فعلی منتقل کرده و ایشان املاک را تحت اختیار دولت گذاشته‌اند که دولت حقوق تضییع شده مردم را جبران کند ولی دولت به درجه ای در این قضیه شل حرف زد که مردم را قانع نکرد البته باید در این باب دولت به طور صریح و روشن تکلیف املاک را معین نموده و رسماً وبه طور وضوح در این جا بگویند املاکی که به آن ترتیبات از مردم گرفته شده به صاحبانش مسترد شود دولت فقط گفت که اگر کسی غبن دارد جبران شود این موهومات چه چیز است ملک مردم را با زور گرفته‌اند و بایستی بهشان پس داده شود. تعجب در این است که این از بین بردن حق مالکیت و تزلزلی که در اصل مالکیت پیدا شده از شخص پادشاه سابق به دوایر دولت هم رسید. آقای شهدوست ازمذاکره من با وزیر فرهنگ سابق اطلاع دارند وزارت فرهنگ یعنی وزارت معارف یعنی وزارتخانه‌ای که تربیت و فکر عمومی ‌مملکت را باید اداره کند امر کرده است که شهرداری ملک مردم را بگیرد و ملکی را که متری هفتاد تومان قیمت دارد متری هفت تومان بخرند این معنی دارد؟ جوابی که در این قسمت از طرف وزارت فرهنگ داده شد این بود که بودجه فرهنگ ما ضعیف است و نمی‌توانیم متری شصت تومان بدهیم. به جهنم که نمی‌توانید. چه علت دارد که مال مردم را بگیرید. شرافت یک مملکتی در این است که پادشاهش دولتش وزیرش نتواند یک وجب ملک کسی را بدون رضایت او بگیرد. (نمایندگان – صحیح است) اگر دولت زور داشته باشد ملک مردم را به زور ضبط کند که این چیز مهمی ‌نیست. در این صورت یک وزارتخانه با دزد سرگردنه چه فرق دارد؟ دزد سرگردنه هم همین طور است. او هم این کار را می‌کند در این موضوع یک مطلب خیلی مهمتری هست که شاه تمام اموال منقول و غیر منقولش را هبه کرده‌اند ولی درمجلس فقط دولت راجع به اموال غیر منقول صحبت کردند و فقط امروز آقای رئیس مجلس یک صورتی را در مجلس قرائت فرمودند که بنده درست به اقلام جزء آن‌ها متوجه نشدن آن‌ها متوجه نشدم آن‌ها را به امور خیریه و لوله کشی و این‌ها تخصیص داده‌اند. از قراری که بنده شنیده‌ام و بین مردم هم شایع است که هفتاد میلیون هشتاد میلیون موجودی دارند ولی در حدود بیست و چهار میلیون تومان به ا‌علیحضرت شاه فعلی واگذار کرده‌ا‌ند یا از شصت میلیون بیست و چهار میلیون واگذار کرده‌اند ده دوازده میلیون به عنوان خیریه و لوله‌کشی و غیره این که معنی ندارد. این پول‌ها از کجا آمده؟ این پول من و شماست. حق مردم و ضعفاست و بایستی این پول به مردم برگردد. هی تعارف و مجامله فایده‌اش چیست هی بگوییم که هبه فرمودند. عطیه فرمودند. عطایای ملوکانه. پولی است که از مردم به زور زنجیر و زندان و شلاق گرفته‌اند و مردم را کشته‌اند حالا چرا نمی‌دهند؟ چیز عجیبی است. دولت در این کار ساکت است شخصی به زور در این مملکت مال مردم را گرفت حالا باید مال مردم برگردد. الملک یبقی مع‌الکفر و لایبقی مع‌الظلم بهترین حکومت حکومتی است که بتواند عدالت را اجرا کند. پول‌هایی که در خارج از ایران است چه می‌شود بانک‌های امریکا و بانک‌های لندن و بانک‌های آلمان که با این همه نامه به شما پول نخواهند داد این‌ها چه می‌شود؟ (دبستانی – آن‌ها منقول است). (خنده نمایندگان) در این موضوع یک مسئله‌ای که خیلی مهم است و باید دولت توجه کند و آقای وزیر دارایی کاملاً مواظب باشند مسئله حساب ذخیره مملکتی است چندین سال است حساب ذخیره مملکتی معما شده است و این منطقه تاریک بودجه عمومی‌را روشن کند بنده شنیده‌ام که شهرداری تهران دعوی بیست و پنج میلیون (بعضی از نمایندگان- سی وپنج میلیون) سی وپنج میلیون نسبت به شاه مستعفی دارد برای این که تمام عمارت‌هایی که در شمیران و آبعلی و مبارک آباد و سعدآباد و غیره ساخته است به خرج شهرداری بوده حالا تکلیف دعاوی شهرداری تهران چه می‌شود چیزی که واقعاً ما بیشتر اسباب تعجب است و حقیقت این‌ها باید جزء افسانه حساب شود این است که بلدیه تهران چندین کامیون دارد این کامیون‌ها برای بردن کثافت شهر نیست براى بردن سنگ و آجر است به بنایى عمارت شاه (خنده حضار) این که سرجاى خودش اخیراً پاکروان یک زمینى بیرون دروازه دوشان تپه خریده‌اند از دولت چند ساله گویا بنا شده است پولش را بپردازد براى بنایى او هم این کامیون‌هاى بلدیه سنگ و آجر می‌برد (خنده حضار) ……..(24)

 

«سرنوشت املاک رضا شاه»

 

در فصل هفدهم، درباره «سرنوشت املاک رضا شاه»   می باشد. «پس ازاستعفای رضا شاه از سلطنت و واگذاری سلطنت به ولیعهد خود محمد رضا پهلوی کلیۀ دارائی یعنی اموال منقول و غیر منقول خویش را در ایران طبق مصالحه نامۀ رسمی تحت الذکر به فرزند خود محمد رضا شاه واگذار نمود که او هم طبق فرمانی اموالی که غیر منقول بود به دولت یعنی به ملت ایران واگذار و نقدینه( اموال منقول) را بطوریکه گفتند بعنوان عطیۀ ملوکانه صرف بعضی مصارف از قبیل ساختمان بیمارستان در شهرستانها و بذل و بخشش ها وغیره رسانید، و چون شکایات بسیار و سرو صدای زیادی در باره غصب املاک و اموال مردم توسط رضاشاه برآمده بود طبق قانونی که از مجلس گذشت قرارشد اشخاص و افرادی که املاک آنها بزور و عنف گرفته شده بدادگاه اختصاسی املاک واگذاری مراجعه در صورت ثبوت به صاحبان آن املاک برگردانده شود. امّا عده ای از صاحبان املاک در حین غصب املاک آنها درزندانها تلف شده وبسیاری هم درموقع مقرر بواسطه فقرونداشتن حق الوکاله و بی اطلاعی از قانون ومشکلات دیگر نتوانسته بودند بدادگاه مربوطه مراجعه و حق خود را بگیرند. فقط بعضی صاحبان زرو زور توانستند املاک خود را متصرف شوند. بقیۀ املاک و اموال غیر منقول جزو خالصاجات عمل می شد و عواید آن. بحساب خزانه دولت ریخته می شد تا آنکه محمد رضا شاه رفته رفته قدرتی پیدا کرد وجراید در نوشتن پاره ای مسائل مربوط بدربار محدودیت هائی یافتند لذا محمد رضا شاه بخیال افتاد آنچه را بنام بخشش وعطیه بملت واگذار کرده پس گرفته و تصاحب نماید و برای صورت ظاهر و قانونی جلوه دادن باین مسئله، دولت لایحه ای درموقع خاص و شرایط ویژه ای که اهم آن اکثریت مجلسی بود که تحت اراده اوامر دربار و ستاد ارتش بودند وبایستی دوره دیگر هم انتخاب شوند به مجلس تقدیم نموده که کلیه اموال غیر منقول واگذاری به محمد رضا شاه برگردانده شود. این لایحه با صحنه سازی عجیبی که دراینجا بذکر آن پرداخته خواهد شد بتصویب رسید. که صورتاً وقف ولی در حقیقت چون ملک واموال غیر منقول دیگر بود و روی اصول وقف عمل نمی شد. وعواید آن صرف بذل و بخشش های بی حساب می گردید وعده ای که آتش بیار معرکۀ دربار بودند ازاین ممر استفاده می نمودند.

اینک مختصراً سرنوشت این اموال غیرمنقول را بدین شرح متذکرمی شود:

 

متن صلح نامۀ رضاشاه

 

« بنام خداوند متعال چون ازابتدای تأسیس و تشکیل سلطنت خود پیوسته در فکر عمران و آبادی کشور بوده و این مطلب را در مقدمۀ برنامۀ اصلاحات کشور خود قرار داده بودم و موارد در نظر داشتم آن رویۀ عمران سرمشق کلیه صاحبان زمین واملاک گردد تا در موقع خود بتوانم از ثمرۀ این املاک کلیه ساکنین و رعایای کشور خود را بهره مند نمایم این فرصت دراین موقع که فرزند ارجمند عزیزم اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی زمام امور کشور را بدست گرفته اند حاصل شده است بنابراین مصالحه نمودم کلیه اموال و دارائی خود را (اعم ازمنقول وغیر منقول و کارخانجات وغیره ) ازهر قبیل که باشد بایشان بمال الصلح ده گرم نبات موهوب تا به مقتضای مصالح کشور بمصارف خیریه وفرهنگی وغیره بهرطریقی که صلاح بدانند برسانند».

 

متن فرمان مصالحۀ محمد رضا شاه

 

« جناب نخست وزیر:

چون منظور اصلی اعلیحضرت پدر بزرگوار ما در واگذاری اموال خودشان بما این بود که بمصارف خیریه برسد و ما همیشه سعی داشته و داریم که وسیلۀ آسایش و رفاه عموم را از هرحیث فراهم آوریم بنابراین چنین تصمیم نمودیم اموالی که از قبیل اماک و مستغلات و کارخانجات بما واگذارشده است بمنظور ترقی کشاورزی و بهبود حال کشاورزان و ترقی اوضاع شهرها و ترقی صنایع کشور و بهبود حال کارگران و ترقی فرهنگ و بهداری بدولت و ملت اعطا نمائیم تا برحسب اقتضا برای انجام منظورهای بالا یا املاک را بفروش برسانند و یا با حفظ و توسعۀ آبادی آنها در ملک دولت نگاهدارند و نیز مقرر می داریم که اگرکسانی باشند که نسبت باملاک ادعای غبنی داشته باشند پس از رسیدگی بشکایات آنها از محل همین املاک رفع ادعا بشود امضا (25)

 

برگشت املاک به محمد رضا شاه

 

جلسه 169 مورخ یک شنبه پانزدهم خرداد 1327

 

[ تقدیم یک فقره لایحه راجع به املاک واگذارى از طرف آقای وزیر دارایى بقیه یک فوریت‏

رئیس – قانون کارگزارشش آمده است، آقای وزیر دارایى فرمایشى دارید؟ بفرمایید.

گلشاییان (وزیر دارایی) – آقایان مسبوق هستند که در شهریور ۱۳۲۰ اعلیحضرت فقید کلیه املاک و مستغلات خودشان را به دولت واگذار کردند که به مصارف خیریه برسد و بعد هم چون راجع به این املاک یک دعاوى بود قانونى گذشت که در یک محکمه خاصى نسبت به این دعاوى رسیدگى شود ولى نظر این بود بعد از این که این املاک تکلیفش روشن شد، همان منظورى را که نسبت به این املاک داشتند انجام شود (یک نفر از نمایندگان – دیگر املاکى نمانده همه‌اش را برده‌اند) بنده نمی‌خواهم عرض کرده باشم این تذکرى که ایشان دادند شاید یک قسمتش هم شده باشد، به هر صورت در نظر گرفته شده است که یک ماده واحده‌اى با قید یک فوریت به مجلس پیشنهاد شود که این املاک مجدداً به اعلیحضرت همایونى واگذار شود، به شرط این که موقوفه باشد (صحیح است) البته این املاک یک قسمتى هست که تکلیفش روشن شده است از نظر این که یا اعتراض نشده، یا بعد از شش ماه اعتراض شده است و حکم بر له دولت صادر شده است آنها به طور قطع فعلاً واگذار می‌شود. نسبت به املاکى که هنوز تکلیف آنها در دعاوى روشن نشده به تدریجى که احکام از محکمه صادر شد و حق اشخاص مسلم شد به اشخاص واگذار مى‌شود اگر مسلم شد که مال دولت است که این املاک هم مثل سایر املاکی که واگذار می‌شود، واگذار می‌گردد، البته یک قسمت هم راجع به مستغلات و ابنیه‌اى بوده است که در اختیار ادارات دولتى هست البته این قسمت را موافقت فرمودند که در اختیارات ادارات دولتى استفاده بکنند. (صحیح است)

رئیس – لایحه یک فوریت دارد و قرائت می‌شود. (به شرح زیر قرائت شد)

مجلس شورای ملى: چنان که خاطر نمایندگان محترم مستحضر است در ۲۰ شهریور ماه ۱۳۲۰ اعلیحضرت فقید کلیه املاک و مستغلات خریدارى خود را به دولت واگذار نمودند که به مصارف خیریه برسد و چون نسبت به این املاک اشخاص ادعاهایی داشتند قانونى در ۲۲ خرداد ۱۳۲۱ از مجلس شورای ملى گذشت که اشخاصى که دعاوى دارند در ظرف مدت شش ماه در محکمه حاضر و به محکمه عادى املاک واگذارى مراجعه نمایند چون منظورى که از واگذارى املاک مزبور براى مصرف خیریه بوده در این مدت انجام نشده بنابراین این در نظرگرفته شد، املاکى که نسبت به آنها اقدامى نشده یا اگرشده به ملکیت قطعى دولت در آمده است مجدداً به ملکیت اعلیحضرت همایون شاهنشاهى واگذار که املاک مذکور را وقف به مصارف خیریه بفرمایند براى این منظور ماده واحده زیر به قید دو فوریت پیشنهاد و استدعاى تصویب را دارد.]

مادۀ واحده – املاک و مستغلات اعلیحضرت شاهنشاه فقید که مطابق فرمان همایونى مورخ ۲۰ شهریور ۱۳۲۰ به دولت واگذار شده است تا به مصارف خیریه برسد (به استثناى اراضى که در آنها کارخانه تأسیس شده و ابنیه و ساختمان‌‌هاى توابع آنها و همچنین املاک و مستغلاتى که به موجب حکم دادگاه‌‌هاى مربوطه به استناد قانون املاک واگذارى مصوب خرداد ۱۳۲۱ ملک اشخاص شناخته شده و یامنعبد می‌شود) در این تاریخ به ملکیت اعلیحضرت همایونى برمی‌گردد که بنا به تصمیمى که اتخاذ فرموده‌اند به نام موقوفه خاندان پهلوى نامیده شود و عوائد آن به مصرف امور خیریه برسد. اداره بهره‌بردارى املاک و مستغلات مزبور به عهده سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى خواهد بود و سازمان آنها را به هر نحو که صلاح بداند بهر ه‌بردارى نموده و عوائد حاصله را به نحوی که اعلیحضرت همایون شاهنشاهى در وقف‌نامه قید خواهند فرمود به مصرف می‌رساند.

این واگذارى در مورد املاک و مستغلاتى که تا این تاریخ ملک قطعى دولت شناخته شده فوراً، و در مورد بقیه بلافاصله پس از صدور حکم قطعى دادگاه‌هاى مربوطه بر له دولت نسبت به هر یک از آنها انجام خواهد گرفت. براى استفاده مجانى از ابنیه‏ که مورد استفاده قطعى ادارات دولتى است ترتیب خاصى بین سازمان شاهنشاهى خدمات اجتماعى و ادارات دولتى داده خواهد شد.

نخست وزیر محمد ساعد. وزیر دارایى. گلشاییان وزیر دادگسترى دکتر سجادى‏

 

برای تصویب لایحۀ املاک واگذاری جلسۀ فوق العاده اعلام شد یعنی بر خلاف روزهائی که معمولاً یک شنبه – سه شنبه – پنج شنبه تشکیل می گردید، روز دوشنبه 20 تیر ماه 1328 اعلام نمودند و قبلاً هم به نمایندگانی که در مرخصی بودند برخلاف آئین نامه خبر کردند که در این جلسه حاضر شوند، تا تعداد رأی دهندگان زیادتر باشد و چون آخرین روزهای دوره پانزدهم بود نمایندگان از ترس اینکه مبادا در دوره بعد انتخاب نشوند شرکت نمودند تا در یک جلسه کارتصویب لایحه املاک واگذاری را تمام کرده بتصویب برسانند، و این موضوع یعنی حضور نمایندگانی که در مرخصی بودند خلاف نظامنامه بود درهمین جلسه 188 مورد اخطار نظامنامه واقع شد. که عیناً چگونگی آن در زیرنقل می شود:

دکتر بقائى- بنده اخطار نظامنامه‌اى دارم طبق ماده ۸۱.

رئیس- بفرمایید.

دکتر بقائى- عرض کنم یک بار دیگر هم بنده این موضوع را در مجلس تذکر دادم مخصوصاً در یک چنین روزى باید دقت بشود که عده حاضر در مرکز را غلط ننویسند اینجا نوشته ۷۳ نفرعده حاضر در مرکز امروز نود و چهار نفر در مجلس بودند.

رئیس- خیر ۸۱ نفر شد آقایانى که در مرخصى هستند آنها هم آمده بودند.

دکتر بقائى- عده حاضر در مرکز دیگر مرخصى و غیر مرخصى ندارد.(26)

 

            بنیاد پهلوی (بعد از انقلاب اسلامی: بنیاد علوی ).

 

منیژه ربیعی در مقاله ای بنام «بنیاد پهلوی (بعد از انقلاب اسلامی: بنیاد علوی ) می نویسد: بنیاد پهلوی، از بنیادهای مهمّ اقتصادی، فرهنگی وابسته به دربار پهلوی (بعد از انقلاب اسلامی: بنیاد علوی ). پس از آنکه رضاشاه پهلوی (حک: 1304ـ1320 ش ) ناچار به استعفا شد و از ایران تبعید گردید، موج اعتراض و نارضایتی علیه روشهای غاصبانۀ وی و فریاد دادخواهی برای بازپس گرفتن اموال و املاکی که در زمان او تصاحب شده بود، پدیدار شد و به مجلس و مطبوعات کشید (برای نمونه رجوع کنید به صورت مذاکرات مجلس شورای ملّی، دورۀ دوازدهم قانونگذاری، ج 2، ص 777ـ 778؛ ترکمان، ص 101ـ 114). محمدرضا پهلوی (حک : 1320ـ1357 ش ) در نخستین اقدامات خود برای جلوگیری از اوج گرفتن اعتراضات، و احتمالاً به توصیۀ محمدعلی فروغی، در جلسۀ سی ام شهریور تمام املاک، مستغلات و کارخانجاتی را که از طریق پدرش به نام وی شده بود، به دولت واگذار کرد تا درعمران و آبادانی کشور و امورخیریه صرف شود و اگر کسانی باشند که نسبت به املاک، ادعای غبنی داشته باشند، پس از رسیدگی به شکایت آنها از محل همین املاک رفع ادّعا بشود ( سالنامۀ پارس، بخش 1، ص 115). امّا بعد از گذشت 7 سال، دولت لایحه ای به مجلس فرستاد که براساس آن بسیاری از آن املاک و مستغلات به مالکیت محمدرضا پهلوی بازمی گشت. این لایحه در 20 تیر 1328 در یک مادّۀ واحده به این ترتیب تصویب شد که اموال مزبور به نام «موقوفۀ خاندان پهلوی » نامیده و عواید ناشی از این داراییها صرف امور خیریه شود. محمدرضا پهلوی دستور تأسیس «سازمان املاک و مستغلات پهلوی » را جهت ادارۀ داراییهای مذکور صادر کرد ( گاهنامۀ پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، ج 1، ص 569 ـ570، 595؛ دایرۀ المعارف فارسی، ذیل «پهلوی، بنیاد»). در 1337 ش به فرمان وی «بنیاد پهلوی » تأسیس شد و بخشی از مایملک شاه از مهمانخانه ها، سهام کارخانه ها، شرکتها و بانکها در اختیار این بنیاد قرار گرفت. این بنیاد جایگزین «سازمان املاک و مستغلات پهلوی » شد و در مهر 1340، شاه فرمان وقف دارایی بنیاد پهلوی به امور خیریه را صادر کرد ( ایرانشهر، ج 2، ص 181؛ آوری، ج 3، ص 152؛ بنیاد پهلوی ، ص 11). علاوه بر اینها، مبالغ هنگفتی از درآمد نفت، به صورت اعتبارات بانکی، در اختیار بنیاد پهلوی قرار گرفت. گرچه اهداف این بنیاد، خیرخواهانه و در جهت توسعۀ آموزش و پرورش، اعطای بورس تحصیلی و از این قبیل مطرح می شد (بنیاد پهلوی، ص 7)، این بنیاد با داشتن 207 مؤسسۀ اقتصادی از قبیل شرکتهای ساختمانی، معدنی، کشاورزی، بیمه و بانک وهتلها و کازینوها (قمارخانه ها) و کاباره ها و مراکز فساد، سلامت نظام اقتصادی را برهم می زد و زمینۀ انحطاط اجتماعی واخلاقی را به وجود می آورد (مدنی، ج 2، ص 212ـ213؛ بنیاد پهلوی، ص 20ـ21؛ نجاتی، ج 1، ص 491ـ493؛ ابتهاج، ج 2، ص 550).

محمّدرضا پهلوی، در آخرین ماههای سلطنتش، همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی، کلیۀ املاک اختصاصی خود را به بنیاد پهلوی انتقال داد. پس از پیروزی انقلاب، این بنیاد، به «بنیاد علوی » تغییر نام یافت و سرپرست آن در اسفند 1357 از سوی نخست وزیر دولت موقت ، منصوب شد. با تصویب قانون ملی شدن بانکها و شرکتهای بیمه و بازرگانی در خرداد 1358، سهام بنیاد پهلوی در بانکها و شرکتهای ملی شده به تملک دولت درآمد. بعد از تأسیس «بنیاد مستضعفان » و ایجاد سازمانهای تخصصی آن، بخشهای مختلف بنیاد علوی، مانند کارخانه ها و هتلها به سازمانهای تابعۀ بنیاد مزبور انتقال یافت و فقط املاک بنیاد پهلوی همچنان در اختیار بنیاد علوی ماند.(27)

حسن نادری در مقاله ای تحت عنوان « بنیاد پهلوی (بعد از انقلاب اسلامی: بنیاد علوی ).» آورده است:

نماینده مردم نور در مجلس شورای اسلامی خواستار مشخص شدن حدود دقیق موقوفات شد. او گفت: نباید با تنگ نظری مردم را با ارزشهای دینی و مذهبی بدبین کرد و مسئول هستیم تا حدود را مشخص کرده،تعیین تکلیف کنیم.

لازم به ذکر است که تا کنون در این دوران سی وسه ساله نظام اسلامی، بخشی از زمینهای مصلوب مالکیت به صاحبان اصلی در قبال اخاذی،سند داده شده است.اما فقط در بخش کلارستاق یعنی حوزۀ جغرافیائی چالوس، نوشهر حدود 15 میلیون متر مربع تا تعیین و تکلیف و نارضایتی مردم و نداشتن امکانات مالی، واگذاری نشدند. در دیگر شهرهای مازندران مثل نور،بهشهر،قائم شهر… وضع بمراتب ناگوارتر است.

اعلیحضرتا شما کاشتید ما میخوریم. لطفا به آقازاده و شورای سلطنت ایمیل بفرستید تا مبلغ “44” میلیارد دلار را به حساب شورای سلطانی ولایت مطلقه فقیه واریز نمایند. با سپاس و امید دیدار. تهران، ا ز طرف مقام معظم رهبری، آسید علی خامنه ای.(28)

 

 

فرانکفورت – جمال صفری

آبان ماه 1400

 

 

 

 

 

 

توضیحات و مآخذ

 

1- حسین کی استوان« سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم» جلد اول، بهمن ماه 1327، تجدید چاپ «انتشارات مصدق 11» بهمن 1355 – صص25 – 24

 

2- اصغر شیرازی «ایرانیت، ملّیت، قومیت» ، نشر: تهران: مؤسسه فرهنگی هنری جهان کتاب، 1395 ، صص 718 – 717

3- جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه: احمد تدین، تهران، مؤسّسۀ خدمات فرهنگی رسا، 1378 – صص 337 – 336

نگاه کنیدبه کتاب جمال صفری «مصدّق ، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصرایران»، جلد چهاردهم ، «انتشارات مصدق – فاطمی» آبان 1398 ، صص 147 – 146

4- «یادداشتهای گلشائیان» به نقل از« یادداشتهای دکتر قاسم غنی» بکوشش سیروس غنی – انتشارات زوار – 1367 ، ص 503

5 – حسین آبادیان «استقرار حکومت خودکامه رضاخان»¬(1304-1299ش)، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی- زمستان 1388،

 

(1) Lorain to Curzon, Tehran, 15 November 1923, FO. 416/73.

(2) معتمدالدوله به امیرلشگر جنوب، 21 شهر ذیحجه 1340 [23 مرداد 1301]، اسناد وزارت جنگ

(3) حیدرقلی رئیس ارکان حرب لشگرجنوب به رضاخان، 31 برج سرطان (تیر) 1301، اسناد وزارت جنگ.

6 – مصدق سالهای مبارزه و مقاومت– جلد اول – تالیف سرهنگ غلامرضا نجاتی – مؤسسه خدمات فرهنگی رسا- 1378 – ص 31 )

7 – دکتر غلامحسین مصدق سومین فرزند ضیاء السلطنه و دکتر مصدق، در سال 1285 شمسی ( 1906 میلادی در تهران به دنیا آمد. در سه سالگى، همراه پدرش دکتر محمد مصدق که براى ادامه‏ تحصیلات به اروپا مى‏رفت، عازم سوئیس شد و تا آغاز جنگ جهانى اول در آنجا ماند. پس از شروع جنگ به تهران آمد و در مدرسه‏ سن‏لوئى مشغول تحصیل شد. در1300 ش به همراه برادرش احمد به مدرسه‏ علوم سیاسى، به ریاست على‏اکبر دهخدا، رفت. با دکتر سید علی اکبر شایگان، دکتر کریم سنجابی و سید محمد باقر حجازی همدوره بودند و سپس در1301 به اتفاق برادرش و رضازاده شفق به اروپا رفت و دوره‏ متوسطه را در پاریس به اتمام رساند. او بعد به سوییس رفت ودر1310 موفق به اتمام دوره‏ دانشکده پزشکى لوزان شد و در ادامه آن به مدت سه سال، در رشته تخصصی جراحى زنان و مامائی، در بیمارستان های لوزان تحصیل و کار آموزی کرد و درسال 1313 به اخذ دیپلم تخصصى از همان دانشکده نایل گردید. اودرهنگام تحصیل در تابستان 1308 با خانم ملکه خواجه نوری ازدواج کرد که سه فرزند بنام های محمود، حمید و معصومه حاصل زندگی مشترکشان بود.

او پس از باز گشت به ایران در سال 1313، برای انجام خدمت سربازی، با درجه ستوان سومی، در درمانگاه اداره تحشانی ارتش ( اسلحه و مهمات سازی) دوره خدمت وظیفه خود را طی کرد.

غلامحسن مصدق در سال 1314 در تهران با سمت استاد کرسى امراض زنان، در دانشکده پزشکى دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. او با علاقمندی خود و دوستانش که در رأس آنها دکتر ابوالقاسم نفیسی بود در شهریور 1319 لزوم تأسیس یک مرکز پزشکی مدرن، برای زنان و کودکان خانواده های مستمند را ضروری می دانستند وموجب تأسیس سازمانی به نام « انجمن حمایت مادران و نوزادان» گردید. عده ای از زنان و مردان نیکوکار از جمله خانم صدیقه دولت‏آبادى، منصوره متین دفترى ( مصدق) ، خانم هاجر تربیت و نیز آقایان دکتر ولی الله معظمی، دکتر داوری، دکتر مؤتمنی و چند تن از پزشکان با کمک های مادی ومعنوی خویش این سازمان را یاری کردند. وى مدت چهارده سال عضو کمیته اجرایى فدراسیون بین‏المللى زنان و مامایى، که مرکز آن در ژنو است، بود و همچنین هشت سال عضویت در هیئت مؤسس انجمن بارورى و نازایى بین‏المللى را به عهده داشت. علاوه بر آن جراح چندین بیمارستان شد و مدتها ریاست بیمارستان نجمیه موقوفه زنده یاد خانم نجم السلطنه مادر مصدق‏السلطنه با او بود. در هنگام بازگشت از سوئیس شادروان دکتر غلامحسین مصدق تا واپسین زندگی پر بار دکتر مصدق مراقب سلامتی وی بود. از وى مقاله‏هایى نیز در مجله‏ى «آینده» به چاپ رسیده است. از آثارش: «امراض زنان»، به فارسى؛ «علل نازایى زن»، به فرانسه؛ «در کنار پدرم، مصدق»، خاطرات دکتر غلامحسین مصدق..

زنده یاد دکتر غلامحسین مصدق مردى دانشمند، درستکار، جدى و ملایم بود و به کار خود عشق مى‏ورزید. در 1369 در تهران جهان را بدرود گفت.

8- خاطرات دکترغلامحسین مصدق- درکنار پدرم؛ مصدق– تهیه و تنظیم: غلامرضا نجاتی – مؤسسه خدمات فرهنگی رسا- 1369 –ص 48 – 47

9- بهرام افرسیابی – « مصدق و تاریخ» – انتشارات نیلوفر – 1360 – ص 95

10 –از گلستان سعدی است که آمده است: ازدرویشی مستجاب الدعوه دربغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبرکردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را

ای زبردست زیر دست آزار           

            گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری

           مردنت به که مردم آزاری

11- نشریه انقلاب اسلامی درهجرت – شماره 570 ، 2 تا 15 تیر 1382

* محمود ستایش درکتاب «دکتر محمد مصدق» می نویسد :

دکتر محمد مصدق دو پسر و سه دختر داشت.دو تا از دختر ها ازدواج کردند که یکی همسر دکتر احمد متین دفتری شد که در حادثه ی هوایی نزدیک تهران از بین رفت، دومی ضیاء اشرف که با خانواده ای معروف ازدواج کرد و سومی خدیجه است.فرزندان ذکور دکتر مصدق غلامحسین و احمد بودند که غلامحسین متخصص زنان بود و احمد تا معاونت راه رسید و اما سرگذشت خدیجه که پس از کودتای 28 مرداد دچار بیماری روحی شدید شد.دکتر مصدق تا واپسین دم حیات نگران خدیجه بود و به بچه های خود توصیه کرد که مواظب وی باشند.تا موقعی که دکتر غلامحسین و احمد پسران وی حیات داشتند مواظب او بودند و هزینه ی درمان او را تامین می کردند ولی اکنون دختر دکتر مصدق، فرزند نخست وزیر ملی و قهرمان ایران، تنها و فرسوده و فقیر در گوشه یکی از آسایشگاه های دولتی سویس در میان عده ای بیماران روانی با هزینه دولت سویس به سر می برد، زهی تأسف.

 

دیدار یکی از ایرانیان که با خدیجه مصدق

یکی از ایرانیان که با دختر دکتر مصدق دیدار کرده بود در نامه ای می نویسد:

به نام یک ایرانی دلسوخته که از این آسایشگاه بازدید کرده و از نزدیک با خدیجه به گفتگو نشسته است، به شرح این دیدار می پردازم.

در جستجو برای یافتن خاطره هایی از مصدق، در سویس خانه ای را پیدا می کنم که مصدق دوران دانشجویی اش را در آن گذرانده است.می کوشم اطلاعات بیشتری کسب کنم که می شنوم دختر وی خدیجه مصدق، آخرین و تنها بازمانده خانواده قهرمان ملی، سالهاست که در آسایشگاه بیماران روانی نوشاتل، به هزینه ی دولت سویس در نهایت فقر و تنگدستی به زندگی ادامه می دهد.

بالاخره با آسایشگاه بیماران روحی تماس می گیرم. با بی اعتنایی پرستاری مواجه می شوم که می پرسد:”چه نسبتی با وی دارید؟”می کوشم برای وی توضیح دهم که‌ “پدر این بانوی سالمند نخست وزیر ملی ایران بوده است و خدمات او به کشورش هرگز از خاطر میلیون ها ایرانی نمی رود و به همین دلیل است که می خواهم دختر وی را ببینم.”پرستار با لحنی استهزاء آمیز می خندد و از پشت تلفن می گوید پس چرا ایرانیان از این دختر قهرمان ملی سراغ نمی گیرند و بالاخره می گوید باید از پزشک معالج وی اجازه بگیرم. پس از چند لحظه اجازه ی ملاقات می دهد. می پرسم چه چیزهایی لازم دارد تا برایش تهیه کنم و قرار ساعت 5 بعد از ظهر را می گذارم.

در وقت تعیین شده به آسایشگاه سالمندان می روم.به دفتر می روم و می گویم برای ملاقات چه کسی آمده ام. دکتر به پرستار دستوراتی می دهد.

چند لحظه بعد پرستار با بانویی سالخورده که باید بین 60 تا 70 سال داشته باشد، وارد می شود. به طرفش می روم و به او ادای احترام می کنم. احساس می کنم این ادای احترام از جانب میلیون ها ایرانی تقدیم مصدق می شود که هنوز خاطره ی فداکاری های او را فراموش نکرده اند. پرستار می پرسد:”می خواهید در اتاقش صحبت کنید یا همین جا؟”پاسخ را به او واگذار می کنم. خدیجه دختر دکتر مصدق می گوید همین جا. دسته گلی را که برای او آورده ام می گیرد به او می گویم که ایرانی هستم و اگر کاری دارد حاضرم برایش انجام دهم.اما فقط تشکر می کند.پس از چند لحظه بی آنکه چیزی بخواهد یا حرفی زده باشد، فقط یک بار دیگر تشکر می کند و از اتاق بیرون می رود.وقتی شماره اتاقش را می پرسم، می ایستد و شمرده می گوید”صد و هفده.”بعد خدا حافظی می کند و دسته گل را پس می دهد. می پرسم “مگر گل دوست ندارید؟”پاسخش فقط تشکر است. به عقیده من این درست ترین پاسخی بود که او داد. زیرا 49 سال از احوال تنها بازمانده ی مصدق قهرمان ملی بی خبر بوده ایم و او را به حال خود رها کرده ایم و به عنوان یک ایرانی او را فراموشش کرده ایم.”

با بغضی جانسوز در گلو به دفتر آسایشگاه بر می گردم، دسته گل را به پرستار می دهم. می گوید:”چه شانسی!”

از علت بیماری اش می پرسم و پاسخ می شنوم به دنبال غارت منزل دکتر مصدق در 28 مرداد 32 و زندانی شدن، چون دختر بسیار حساسی بوده و پدرش را خیلی دوست داشته، دچار اختلال روانی می شود.

از این پرستار می پرسم هزینه نگهداریش چگونه تأمین می گردد؟ پاسخ او مثل پتکی بر سرم فرود می آید. هیچ کس برای وی پولی نمی فرستد.”تمام اعضای خانواده ی او مرده اند. ما به سفارت ایران اطلاع دادیم و از آنها خواستیم که مخارج وی را تأمین کنند، ولی قبول نکردند و پاسخی ندادند. در حال حاضر آسایشگاه بر خلاف رسم جاری خود علاوه بر تحمل مخارج وی ماهانه حدود صد فرانک هم به وی می پردازد تا اگر چیز خاصی لازم داشته باشد تهیه کند.”پرستار اضافه می کند من تعجب می کنم”ایران یک کشورثروتمند است و همین حالا هم دولت ایران دارد یک رستوران 6 میلیون فرانکی در ژنو می سازد، ولی برایش دشوار است هزینه ی یک بیمار را بپردازد. مگر شما نمی گویید پدر وی نخست وزیر بزرگی در تاریخ ایران بوده است؟!”

با قلبی پر از اندوه از آسایشگاه خارج می شوم.کنار دریاچه به ساحل چشم می دوزم.به یاد مردی می افتم که در دوران نخست وزیری اش حتی از دریافت حقوق ماهانه خود داری می کرد.

به هر حال واقعیت این است که هم اکنون خدیجه مصدق در شرایط نامساعد اما با وقار و آرامش در یک آسایشگاه روانی بدون هیچ گونه در آمدی در سویس روزگار می گذراند و مهمان دولتی بیگانه می باشد.[ خدیجه خانم مصدق در تاریخ 29 اردیبهشت 1382 در 80 سالگی در شهر نوشاتل سوییس دار فانی را وداع گفتند.]

– محمود ستایش – «دکتر محمد مصدق من نوکر ملتم: به مناسبت پنجاهمین سالگرد زمامداری دکتر مصدق»- انتشارات البرز – 1980

منبع: سایت ایران، فرهنگ ، تمدن

http://dar-diare-khishtan .blogfa .com /author-dar-diare-khishtan .aspx

 

روایت زهرا بنی صدر در بارۀ واپسین زندگی خدیجه مصدق

** زهرا بنی صدر فرزند ابوالحسن بنی صدر در بارۀ زنده یاد خدیجه مصدق اینگونه شرح می دهد:

روزی پدرم بمن زنگ زد و گفت شنیده ام که دختر دکتر مصدق در یکی از بیمارستهای نوشاتل بستری است و از من خواست او را پیدا کنم و به او سر بزنم. من هم به بیمارستانهای مختلفی زنگ زدم تا اینکه به بیمارستان پرهفرژیه رسیدم که در حومه نوشاتل قرار دارد

خودم را به مسئولین بیمارستان معرفی کردم و پرسیدم که ایا می توانم به دیدار این خانم بیایم. پاسخ دادند که می توانید حتی خارج از ساعات ملاقات چون این خانم بسیار تنهاست. 

فردای آنروز به اتفاق یکی از دوستانم به آنجا رفتم. پیدا کردن او کمی مشکل بود تا اینکه در یکی از راهروهای بیمارستان خانمی را دیدم

با یک نگاه فورا فهمیدم که او دختر مصدق است چون بسیار به او شبیه بود. با او قهوه ای خوردیم بسیار کم حرف می زد و تنها به زبان فرانسه و انگلیسی

از آن به بعد هر چند وقت یکبار به او سر می زدم خصوصا اینکه محل کارم به آنجا نزدیک بود. همه در بیمارستان او را دوست داشتند. وقتی بعضی از ایرانیان از طریق من متوجه شدند که دختر مصدق اینجاست بمن گفتند می خواهند بیایند با او عکس بگیرند

من هرگز با او عکسی نگرفتم و اینگونه صحبتها حال من را خراب می کرد. نشان از کسانی داشت که تنها می خواهند از مصدق بهره اش را ببرند. آخرین باری که دختر مصدق را دیدم سال 2003 بود او سکته مغری کرده بود و جایش را عوض کرده بودند و در جای جدید نمی توانست به بیرون بیاید

در این تاریخ بود که مادلن آلبرایت گفته بود که امریکا از کودتا علیه مصدق متاسف است. عکس خانه اش و عکس پدرش را برایش بردم و به خدیجه مصدق دادم و به او گفتم بالاخره امریکا بعد از اینهمه سال به کودتا اعتراف کرد. تا عکس را به او دادم جیغی کشید و همه چیز را به زمین انداخت و برای اولین بار به فارسی گفت رضا رضا!. 

پرستار را صدا کردم پرستار گفت او به زمان بچگی اش باز گشته است او پدرش را می خواهد. شاید کلمه رضا را که می گفت منظورش رضا شاه بود مطمئن نیستم اما برداشتم اینطور بود. آنروز بسیار متاثر شدم. و از ان به بعد او را ندیدم

منبع: «زهرا بنی صدر برنده جایزه شهروندی نوشاتل سوئیس از مصدق در نوشاتل سخن می گوید.» ، سایت انقلاب اسلامی، چهارشنبه, 27 آبان 1394

روایت یک ایرانی مقیم سوئیس از درگذشت یکی از آخرین بازماندگان دکتر مصدق در غربت:

امضاء محفوظ

پنجشنبه ۱۶ سپتامبر 2021، با پیام کوتاه واتساپی یکی از هموطنان مقیم شهر ژنو از درگذشت عبدالمجید بیات مطلع شدم. به سایت بنیاد مصدق مراجعه کردم. دیدم خبر مرگ بیات را درج کرده است. تاریخ فوت، ۱۳ سپتامبر است. یعنی ظاهراً آن هموطن که از قضا یکی از اقوام دور بیات است و رفت و آمدهایی هم با او داشت، سه روز بعد از مرگ پیرمرد از درگذشتش مطلع شده است.

عبدالمجید در این ماه ها کاملا از پا افتاده بود اگرچه هنوز هم هفته ای دو سه بار کشان کشان و با کمک پرستارش خودش را از منطقه کنچ (Conches) به منطقه کاروژ می رسانید تا دو سه ساعتی در محل بنیاد به کتاب ها و عکس ها و کاغذهایی که در قفسه ها و گوشه و کنار ساختمان قصه پرغصه تاریخ معاصر ایران را فریاد می زدند خیره شود.

خبر مرگ، همیشه کوتاه است و تکان دهنده. اما در مورد عبدالمجید بیات، علاوه بر این دو، نوعی “غربت و غم عمیق” در این خبر کوتاه مستتر بود. بیات عمری طولانی داشت اما این سال های طولانی عمر او همواره با غمی عمیق و رنجی خوره مانند توام بود. غمی که به زعم من نماینده و نماد “غم ایران” بود. عبدالمجید در تمام عمر ازدواج نکرد و تنها بود. مرواداتش با ایرانیان مقیم سوییس هم محدود بود. حتی تأسیس بنیاد مصدق که گمان می رفت دلیل و بهانه ای برای جمع شدن و همدلی بیشتر ایرانیان مقیم سوئیس یا حداقل ژنو بشود هم نتوانست جز چندماه نخست تأسیس بنیاد، تحرکی در بین هموطنان مقیم ژنو ایجاد کند.

عبدالمجید همیشه از کم لطفی هموطنان به ویژه کسانی که ادعای ملی گرایی و مصدق دوستی داشتند گلایه مند بود. عبدالمجید بیات، نوه دختری مرحوم مصدق، نزدیک ترین و وفادارترین بازمانده مصدق بود که تا واپسین لحظات حیات دغدغه حفاطت از میراث مصدق داشت. او که به دلیل علاقه مادربزرگش، ایام کودکی را عمدتا در منزل مصدق می گذراند از نزدیک شاهد مرارت ها و دلهره های خانواده بود.

عشق عمیق بیات به ایران و وابستگی فکری و روحی اش به مصدق آنقدر زیاد بود که با همتی شگرف و با زحمت فراوان اقدام به تاسیس بنیاد مصدق و کتابخانه ایران شناسی در شهر ژنو نمود و همه وقت و ثروت اندک خود را وقف جمع آوری کتب و اسناد مربوط به نهصت ملی شدن صنعت نفت، کودتای ۱۳۳۲، خدمات مصدق به ایران و امثالهم نمود.

تاسیس بنیاد مصدق در سال ۲۰۰۰ در شهر ژنو، باعث شور و شوق فراوان ایران دوستان و هموطنان ایرانی شد و چند صباحی ساختمان ساده اما مملو از صمیمیت و عشق به ایران در منطقه کاروژ شهر ژنو تبدیل به پاتوق ایرانیان و حتی غیرایرانیانی شد که در زمینه مطالعات ایران پژوهش می کردند. دریغا که این شور و شوق ایرانی دیری نپایید و خیلی زود عبدالمجید از کم لطفی هموطنان دلشکسته شد.

با وجود این، او حتی در این سه سال اخیر که به دلیل عمل جراحی ناموفق پا امکان حرکت نداشت، هر هفته چند روز عصر با ویلچر و به کمک پرستارش به محل بنیاد می آمد و ساعت ها به عکس ها و کتاب ها و روزنامه های قدیمی ردیف شده در گوشه و کنار بنیاد خیره می شد و اگر گاه و بیگاه هموطنی قدم رنجه می کرد و به بنیاد سر می زد چنان از خود بیخود می شد که گویا همه دلشکستگی ها و غم هایش را از یاد برده است.

عبدالمجید فرزند ضیا اشرف، دختر بزرگ مصدق، بود. مادرش همدم روزهای تبعید پدر بود و مدتی هم تیماردار خواهر کوچکترش خدیجه. خدیجه یعنی خاله عبدالمجید، متولد ۱۹۲۳ بود و عبدالمجید متولد ۱۹۲۵.

آنگونه که عبدالمجید خود چند بار برای من و دیگرانی که بیشتر از من با او محشور بودند تعریف کرده بود، خدیجه کوچک که بسیار دلبسته و عاشق پدر بود، متعاقب بازداشت خودسرانه پدر در روز ۵ تیر ۱۳۱۹ توسط ماموران رضاشاه و هنگام انتقالش از شهربانی به تبعیدگاهش در یکی از ولایات، شاهد ضرب و شتم و رفتار توهین آمیز ماموران با پدر بود. این صحنه چنان بر دخترک معصوم سنگین آمد که او را دچار حالت عصبی شدیدی کرد و تلاش اطبای ایرانی برای مداوای وی هم نتیجه نداد.

مصدق تا زمان مرگ، همیشه به خاطر مظلومی دخترَکَش غصه دار بود. خدیجه در اوایل دهه ۱۳۵۰ برای مداوا به سوییس منتقل شد و در آنجا هم پس از مدت کوتاهی در آسایشگاه بیماران روانی بستری شد. عبدالمجید که زمانی با خدیجه کوچک هم بازی بود، از همان روزهای نخست انتقال او به سوییس، تنها مراقب و تیماردار خاله اش شد. خدیجه در ۱۹ می ۲۰۰۳ برابر با ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۲ پس از عمری سختی و بیماری درگذشت. بیراه نیست اگر گفته شود مصدق نه تنها خود را فدای آزادی و استقلال طلبی برای ایران کرد، بلکه خانواده اش به ویژه دختر کوچکش نیز در این راه قربانی شدند.

* متن کامل یادداشت در

INSTANT VIEW:

https://telegra.ph/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%A7-09-19

12 – خاطرات دکتر غلامحسین مصدق – در کنار پدرم ؛ مصدق – صص 60 – 47

** نگاه کنید به کتاب خاطرات و تألمات مصدق بقلم دکتر مصدق – انتشارات علمی – 1365 – صص 338 – 339

13 – کیومرث راستین – نوۀ خانم دفترالملوک خواهر تنی مصدق است و این دو، فرزندان یک مادر و پدربوده اند.

14 – ایرج افشار – «مصدق و مسائل حقوق و سیاست » – انتشارات سخن – 1382 -صص   248 – 241

15 – دکتر سید‌ جلال‌‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ‌ج اول، دفتر انتشارات اسلامی ،1378 ، صص 276 – 268

16- محمد قلی مجد« شهریور 1320 » ، ترجمه علی اکبر رنجبر کرمانی، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1396 ، صص 528 – 524

17 – محمد قلی مجد« شهریور 1320 » ، ترجمه علی اکبر رنجبر کرمانی، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1396 ، صص 516 – 505

18 – محمد قلی مجد« شهریور1320»، ترجمه علی اکبررنجبرکرمانی، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1396 ،   صص 84 – 77

(1)– مراسله 109 و پیوست 1816 /00 . 891

(2)– اشاره به اقدام انگلیسی ها به اشغال عراق وبرکناری طرفدارآلمان رشید عالی گیلانی درماه مه 1941

19- «یادداشتهای گلشائیان» به نقل از« یادداشتهای دکتر قاسم غنی» بکوشش سیروس غنی – صص 503-502

20 – محمد قلی مجد«رضاشاه و بریتانیا بر اساس اسناد وزارت خارجه آمریکا»، مترجم مصطفی امیری؛ ویراستار علی اکبر رنجبرکرمانی .،نشر: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۹1، صص 419 – 418

21 – صورت مشروح مجلس روز یکشنبه ۲۳ شهریور ماه ۱۳۲۰ جلسۀ 114

22- مذاکرات مجلس شورای ملی در روزپنجشنبه ۸ آبان ماه 1320  

23 – دکتر محمد قلی مجد « تاراج بزرگ آمریکا و غارت میراث فرهنگی ایران (1941 – 1925م/ 1320- 1304 ش)؛ مترجمین مصطفی امیری، گ – مرادی؛ ویراستار علی اکبر رنجبر کرمانی. نشر : تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1388، صص 179 – 16 و نگاه کنید به علی فتحعلی آشتیانی«غارت بزرگ » ، فصلنامه مطالعات تاریخی – پاییز 1384 – شماره 9 – صص 99 – 70 وگزارش ویژه مشرق:«تاراج بزرگ آثار باستانی ایران در زمان خاندان پهلوی »

منبع: گزارش ویژه نشریه مشرق: ۱۱ بهمن ۱۳۹۱ وهمچنین روزنامه دنیای اقتصاد، شماره 3190 به تاریخ 14/2/93، صفحه 31 (تاریخ اقتصاد) ایراندخت خوانساری درمقاله ای تحت عنوان « پوپ؛ ایران شناس یا تاراجگر بزرگ»

24- مذاکرات مجلس‏ صورت مشروح مجلس روز سه‌شنبه اول مهر ماه 1320 – جلسه 118

25 – حسین مکی « تاریخ بیست ساله» ، جلد ششم ، نشر ناشر – 1362 صص 130 – 129

26 – مذاکرات مجلس پانزدهم شورای ملی مورخ یک شنبه پانزدهم خرداد 1327 جلسه 169

27 – منبع: بنیاد دائره المعارف اسلامی- نویسنده منیژه ربیعی

http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=1951

28 – حسن نادری « بنیاد پهلوی (بعد ازانقلاب اسلامی : بنیادعلوی- 6 اکتبر 2012 ـ 16 آبان 1391 ، منبع: کار آنلاین

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید