در نوشته پیشین نظرات ابوالحسن بنی صدر در مورد معنویت انقلاب مردم ایران در سال ۱۳۵۷ بررسی گردید. در نوشته کنونی برداشت میشل فوکو، فیلسوف شهیر فرانسوی، در باره معنویت انقلاب مردم ایران را به قلم مورخ سوئیسی، فیلیپ سارازین Philipp Sarasin، که مفسر و مبلغ سرشناس اندیشه های میشل فوکو است، مطالعه میکنیم.
فیلیپ سارازین پروفسور تاریخ نوین و تاریخ سوئیس در دانشگاه زوریخ است. او یکی از فعالان انتشار دهنده « بلوگ فوکو » ” Foucault-Blogs“ „ و نویسنده دو کتاب در مورد اندیشه های فلسفی فوکو با نامهای„ Darwin und Foucault “ وzur Einführung „ „ Michel Foucault است.
نوشته سارازین که در ذیل ترجمه آنرا میخوانید، در مجله فلسفی شماره ویژه ۱۲ Philosophie Magazin Sonderausgabe 12 تحت نام ” فوکو، اراده برای حقیقت ” „Foucault Der Wille zur Wahrheit“ در ماه مای سال ۲۰۱۹ انتشار یافته است.
نام نوشته « تحولی اساسی »، با زیرنویس برجسته ذیل است:
« انقلاب اسلامی ایران نه تنها اسلام سیاسی را وارد صحنه جهانی کرد، بلکه به کنشگر سیاسی Subjekt politische نیز اندیشه ای نو داد. انقلاب مردم ایران به میشل فوکو که در سال ۱۹۷۸( اوج انقلاب ایران) بعنوان گزارشگر به ایران سفر کرده بود، تحولی پایدار در اندیشه را آموخت.»
اصل نوشته:
« وقتی روز ۱۱ ماه فوریه سال ۱۹۷۹ در ایران رژیم محمد رضا شاه پهلوی که غرب پشتیبان او بود، از طریق فشار انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری کاریزماتیک آیت الله خمینی، در هم شکسته شد، برای بسیاری از افراد معاصر سریعاً روشن و آشکار شد که معنای این انقلاب، ایجاد تحولی بزرگ در تاریخ است.
زیرا حاکمیت سلسله پهلوی متکی به وابستگی کامل به غرب، در دایره جهانی جنگ سرد (آنزمان) بود. غرب با غارت بیشرمانه اقتصاد ایران بوسیله شرکتهای بزرگ نفتی خویش، ولی بیش از همه با حمایت از دستگاه مخوف پلیس سرکوب گر رژیم شاه، همراه با سازمان امنیت دهشتناک ساواک خویش، استقرار یافته بود. رژیم شاه با دستهای آهنین خویش هر گونه مخالفت با خود را بشدت سرکوب میکرد. مخالفین او تنها کمونیستها نبودند، بلکه بخشی از روحانیون مسلمان نیز بودند. رژیم شاه اکثر آنها را وادار به ترک وطن و تبعید در خارج از ایران کرده بود.
در اواخر سال ۱۹۷۷ فریاد ناآرامی ها در میان دانشجویان دانشگاه، وکلاء دادگستری و حتی مغازه داران کوچک، به قصد تجدید اسلام در کشور خویش، مدام بیشتر قابل شنیدن شده بود. در سال بعد، رژیم با خشونتی غیره قابل وصف با موجهای اعتراضات عمومی مردم که بشکلی سریع بزرگ و بزرگتر میشدند، برخوردی سخت خونین کرد. امروزه از این نقطه حرکت میکنند که تا ۱۱ ماه فوریه ۱۹۷۹ ( روز پیروزی انقلاب مردم ایران ) حدود ۲۰ هزار انسان بوسیله رفتار خشونت آمیز نیروهای امنیتی شاه و گروههای نظامی جانبداران او، مثل گارد سلطنتی، جان خود را از دست دادند.
این وقایع دور که سالهای زیادی را پشت سر گذارده است، نه تنها نشانگر زمان تحول بزرگی است که اسلام سیاسی را در صحنه جهانی مستقر کرد، بلکه تغییری بس عظیم در افکار فیلسوف و مورخ نامدار فرانسوی، میشل فوکو، از خود بجای گذارد.
آنچه امروزه بزبان فوکو، « کنشگر سیاسی» Subjekt politische و یا « روابط با خود خویش » Selbstverhältnisse نامیده میشوند ـ اموری هستند که نه تنها بطور مستقیم به ما مربوط میشوند، بلکه حتی بطور نسبتاً مستقیم با انقلاب مردم ایران پیوند دارند.
یک فیلسوف گزارشگر میشود
در میان بسیاری از روشنفکران غرب که آنزمان نا آرامیهای انقلاب در ایران را از دور بدقت تعقیب میکردند، فوکو جایگاه خاصی داشت. زیرا او تنها در پاریس روزنامه ها را نمی خواند، بلکه بطور جدی و دقیق تاریخ ایران را نیز مطالعه و تفحص میکرد.
چرا که میخواست بار اول در ماه سپتامبر، و بار دوم در ماه نوامبر سال ۱۹۷۸ با گرفتن مأموریت از جانب مجله ایتالیایی بنام Corriere della Sera بعنوان گزارشگر انقلاب مردم ایران برای آن نشریه، به ایران سفر کند.
طوریکه خود فوکو بعدها گفته است، او میخواست از نزدیک وقایع انقلاب ایران را مشاهده و دقیقاً این امر را درک کند: ” ایده ” انقلاب چگونه بوجود آمده و با چه شیوه ای به حقیقت (درون ایران) طرحی نو میدهد. ( برجسته کردن کلمات و جمله ها همه جا از مترجم است. )
زمان مسافرت فوکو خوب انتخاب شده بود:
کمی بعد از جمعه سیاه، روزیکه در میدان ژاله تهران نیروهای نظامی و امنیتی شاه، کشتار دسته جمعی از تظاهر کننده گان بعمل آوردند. آن طور که در آن میدان، نظامیان شاه مردم بی سلاح معترض را به رگبار گلوله بستند. در این حال و احوال بود که فوکو وارد تهران شد. آن هنگام تمامی شهر تهران در فغان و غوغا بود.
فوکو در نوشته خود به گفتگوهای متعدد خود با روشنفکران، روحانیون، سیاستمداران مخالف رژیم، حتی با آدمهای خیلی « ساده »، چون کارگران و دانشجویان، اشاره میکند. آنطور که فوکو نوشته، برای همه این گروههای اجتماعی ” تجدد طلبیModernisierung رژیم شاه بار سنگین و طاقت فرسای را بر دوشهای مردم ایران تحمیل کرده بود.”
زیرا که این ” تجدد طلبی” با فساد اداری، هرج و مرج اقتصادی، و ” استبداد ” شاه پیوندی محکم و استوار خورده و غیره قابل تفکیک گشته بود.
ایرانیانی که با فوکو گفتگو کردند، به او گزارش دادند که اصلاحات ارضی شاه شکست خورده است، شهرهای بزرگ ایران بطور بی رویه ای وسعت پیدا کرده است و هر روز پرجمعیت تر میشوند. علاوه بر اینها بحران اقتصادی، توده های عظیم شهری و روستائی را به فلاکت و درماندگی کشانده است. مردم ایران امید خود را تنها در ” نو آوری ” اسلام میتوانستند، ببینند. این امر تحولی دوران ساز بود:
فوکو نوشته بود، ” من خیلی بیشتر از یک دانشجوی ” چپ “، بنابر برآورد خودمان در غرب، را میشناسم که بر روی تابلو شعاری که با دست در هوا نگاهداشته و با خود حمل میکرد، با کلمات درشت نوشته بود، خواستار ” حکومت اسلامی ” است.
البته که این امور ” ایده های ” چپ نبودند که توده های عظیم مردم ایران را شیفته خود کرده و به حرکت در آورده بود. و البته که این مارکسیست های ایرانی، کمونیستها، نبودند، که توده های وسیع مردم را رهبری میکردند:
آنچه در ایران واقع میشد، انقلابی نبود که چپ های ” نوین ” اروپای غربی، در این ده سال گذشته چنان تب آلود در رؤیاهای خویش می دیدند. بلکه این نوع کاملاً دیگری از انقلاب ” اسلامی ” درک میشد که بمثابه ” بازگشت ” به آنچه ملایان ایران، روحانیون شیعه، آنرا اصول اخلاقی و سنت مذهبی مردم ایران می نامیدند. سنت و اخلاقی که در مقابل تجدد طلبی کاملاً شکست خورده شاه، قرار گرفته بود.
بهمین خاطر هم بود که فوکو در یادداشتهای خود نوشته بود: ” آنچه امروز در اینجا، ایران، واقع میشود، برای شاهدان گیج کننده است. چرا که در اینجا ناظران، نه چین کمونیست، نه کوبا و نه ویتنام را مشاهده میکنند. “
آخرین گزارش فوکو در روز ۱۳ ماه فوریه سال ۱۹۷۹ در مجله ایتالیایی کوری دلا سرا، در مورد وقایع انقلاب ایران انتشار یافت. تخمین هایی که زده میشدند، همگی واقعیت پیدا کردند:
افراد ارتش در اکثریت خویش با روحانیون هم پیمان شدند و ” جریانهای گوناگونی که در آن شرکت داشتند، در تاریکی بر سر این موضوع با یکدیگر بحث و جدل میکردند، که چه کسی، گارد جدید رژیم خواهد گشت. ” و البته که ” مارکسیست لنین ایسم ” ها بیهوده تلاش میکنند، توده های مردم را بجانب خویش کشانند.
ولی فوکو بیش از هر چیز، معنی و اهمیت تاریخی ” انقلاب مردم ایران ” را میدید. او واژه انقلاب را در گیومه میگذاشت، بدین معنی که ” این انقلاب واقعیت سیاسی موجود در خاورمیانه و بدینوسیله استراتژی توازن قوا در سطح جهان را دارد از میان میبرد.” بله ” انقلاب ایران میتواند تمامی آن منطقه را، به آتش کشد.” و یا نوشتن کلماتی باز هم شدیدتر، آنطور که امروزه انعکاس ویژه ای پیدا کرده است. او نوشته بود:
” اسلام ـ تنها فقط یک دین نیست، بلکه یک شیوه زندگی، یک تعلق داشتن به تاریخ و فرهنگ است ـ این اسلام دارد تهدید میکند که قادر است به ماده منفجره عظیمی تبدیل گردد و دامنگیر بیش از صدها ملیون انسان شود. “
البته فوکو به واکنش شدن غلط نسبت به این واقعیت نو، ( یعنی ” ماده منفجره انقلاب ” )، اخطار نیز میداد. او نوشته بود: ” هر کس بخواهد در امر انقلاب مردم ایران تا اندازه ای عقل و درایت بخرج دهد، بایستی بهیچوجه شروع نکند پای نفرت و کینه را به میان کشد. “ ( آنچه که با کمال تأسف بدست رهبر انقلاب، خمینی، صورت گرفت و تا امروز نیز جریان دارد. مترجم)
« معنویت سیاسی انقلاب »
هر کس امروز گزارشات فوکو از انقلاب ایران را بخواند، در مورد جزئیات آن، دقت فوق العاده و تحلیل ژرف اندیش او، دستکم تا پائیز و زمستان سال ۱۹۷۸ در روشنی و شفافیت وضعیت سیاسی ایران، وقتی هنوز هیچکس نمیدانست، چه اوضاع و احوالی پیش خواهد آمد، شگفت زده میشود.
آنچه برای فوکو کاملاً روشن و شفاف بود، این بود که خیلی ساده ” اراده سیاسی مردم ایران ” بر این مبنی قرار گرفته است که رژیم کنونی یعنی رژیم شاه، باید برود. و این اراده سیاسی، بدون هیچ چون و چرایی بوسیله خمینی، بیان میشد.
فوکو چیزی را کشف کرد که برای او بشدت شگفت انگیز بود:
آنچه را او کشف کرد، نیروی تأثیر گذار اعتقادات مذهب شیعه بود که در ” معنویت سیاسی انقلاب “، طوریکه فوکو آنرا نامیده، خود را بیان میکند.
خیلی زود ـ و حتی تا به امروز ـ فوکو مورد سرزنش قرار گرفت و میگیرد، که برداشت او از حرکات انقلابی در ایران، ایده آل جلوه دادن آن است، و او به طور شدیدی اشتباه میکند:
چرا که فوکو منش ارتجاعی و مستبد خمینی را دست کم گرفته و این خطر را نیز نادیده میگیرد، که یک دولت اسلامی تحت رهبری خمینی به همه حقوق و آزادیهای مردم، بخصوص به حقوق زنان، بشدت تجاوز خواهد کرد….
بخصوص بیشتر سرزنش ها متوجه واژه ” معنویت سیاسی انقلاب “ بود و هست. یعنی آن فورموله بندی فوکو که سخت از آن انتقاد بعمل آمد. با وجود آنکه فوکو این واژه را تنها بمثابه ردیف و طبقه بندی تحلیلی بکار برده بود.
برای فوکو محتوی مذهبی واژه ” معنویت سیاسی انقلاب ” کمتر اهمیت داشت، بلکه برای او خیلی بیشتر از آن، ” آن شکل که مبارزه سیاسی بخود میگیرد، و قادر میشود، اقشار وسیعی از مردم را بخود جلب و جذب کند. “ اهمیت داشت.
از دید فوکو، واژه ” معنویت سیاسی انقلاب، هزاران نارضایتی، نفرت، بیچارگی و درماندگی و ناامیدی نسبت به آینده را به نیروی محرکه ای قوی تبدیل کرده بود. “ فوکو خود در پائیز سال ۱۹۷۸ این نیروی بسیج کننده قوی اعتقادات مذهبی را، در خیابانهای تهران تجربه کرده بود…..
چونکه فوکو در تابستان سال ۱۹۷۸ کتاب ” اصل امید “ Das Prinzip Hoffnung نوشته فیلسوف مارکسیست، ارنست بلوخ Ernst Bloch ( فیلسوف شهیر آلمانی: مترجم ) را خوانده بود….
بلوخ ” اصل امید ” را هسته عقلانی تمامی انقلابها، حتی در عصر نوین، توضیح میدهد.
البته نزد بلوخ، انقلاب معنای معنویت، در جریان جنبشهای مردمی را ندارد، بلکه خیلی بیشتر مربوط به تحلیل سرمایه از طرف کارل مارکس است. و دقیقاً همین اصل امید بود که فوکو را مجذوب انقلاب ایران کرده بود.
” انسانها قیام میکنند، این یک واقعیت است “
طوریکه فوکو بعدها توضیح داد، نوع نگرش ارنست بلوخ به جنبشهای انقلابی مردمی بود، که توجه و کنجکاوی او را نسبت به توده های شیعه و واعظین آنان در تهران، بیشتر کند ـ بله فوکو میخواست در تهران بطور حقیقی این امر را آزمون کند، که آیا حق با بلوخ است!
آنچه برای فوکو سخت شگفتی آور بود، این بود: که در ایران انسانها ” با دستهای خالی “ در مقابل رژیمی ایستاده اند که تا دندان به سلاحهای کشتار نظامی مجهز است. در برابر رژیمی که سلاحهای جنگی خویش را علیه مردم میهن خودش بکار میبرد.
در این مورد شاید بایستی گفت: بخصوص این امر برای فوکو تعجب انگیز بود، زیرا که او در سال ۱۹۷۵در کتاب سیاه و نا امید کننده بقلم خودش، بنام ” مهار و مجازات ” Überwachen und Strafen (بزبان آلمانی) تصویری از انسان کنشگر مدرن، بطور دقیقتر از ” همه ما ها ” ترسیم کرده بود، که هیچ و یا کمتر امکانی را در خود نمی بیند، پیرامون آزادی شخصی خود، جهت دست زدن به عمل ( کنش ) فکر کند ـ و یا اصلاً، در مقابل ” قدرت ” محکم بایستد و به او، نه بگوید.
از سال ۱۹۷۷ به بعد، فوکو به دلائل گوناگونی روز به روز بیشتر نسبت به قابل استفاده بودن مفهوم قدرت، که کنش گر سیاسی آنرا کاملاً ” علمی ” diszipliniert میداند، و مفهومی است که توسط خود قدرت ” تولید میشود “، شک و تردید به دل راه دهد.
ولی بعد از آنکه آنچه را او، در تابستان از کتاب ارنست بلوخ درک کرده بود ـ و نزد ژان پل سارتر هم نیز همینطور، در گفتگویی با فارس ساسین، دانشمند ادبیات از فلسطین، تکمیل کرد ـ و آنچه را دست آخر او در خیابانهای تهران مشاهده کرد، برایش کاملاً روشن و شفاف گشته بود:
انسانها میتوانند به قدرت نه بگویند، میتوانند تصمیم بگیرند و از روی میل، داوطلبانه بر سر جان و زندگی خویش ریسک کنند، تا آنکه تحت حاکمیت حکومتی ستمگر، ادامه حیات دهند.
در این مورد بطور حتم دلائل و انگیزه های گوناگونی میتواند وجود داشته باشد. ولی بدون شک شاید بدین دلیل فوکو آن ” نیرویی” را ” معنویت “ spirituell می نامد ـ که او آنرا در تهران دیده بود. برای مثال یک دین میتواند این نیرو را به مردم ببخشد.
آنچه را فوکو در ” ایده گزارشی ” خود از ایران ترسیم کرده بود، در بعضی از محافل چپ نارضایتی و خشم برانگیخته بود. این امر او را وادار کرد که در ماه مای سال ۱۹۷۹ برای آخرین بار در مورد انقلاب ایران برای افکار عمومی فرانسوی، موضع بگیرد.
او در مقاله ای در مجله لوموند با بیانی کاملاً شفاف و روشن در مقابل گمان منتقدین خویش که معتقد بودند، فوکو پیامدهای انقلاب اسلامی در ایران را خوب قلمداد میکند، از خودش دفاع کرد و نوشت:
“هیچ دلیلی مبنی بر این ادعا، که من نظرم را تغییر داده ام، وجود ندارد. من امروز بهمان اندازه علیه قطع کردن دست مبارزه میکنم که دیروز علیه شکنجه های ساواک شاه، مبارزه میکردم.”
در حقیقت مسئله اصلی فوکو این بود که افکار عمومی مردم جهان انقلاب مردم ایران علیه شاه را ببیند، و به این نتیجه برسد که در ایران انسانها ” با دستهای خالی “ در مقابل قدرتی که برای آنان غیر قابل تحمل شده بود، ایستاده اند. بدون آنکه از چپ ها بخواهند، برای آنان تصویری از یک انقلاب ترسیم کنند و یا اعمال شنیع رژیم جدید (ملایان) در ایران، قابل توجیه کردن باشد.
در اینصورت تنها این تشخیص برای ما باقی میماند:
” انسانها قیام میکنند، این یک واقعیت است.” و این ” واقعیت ” مطمئنا معنائی فلسفی تاریخی دارد. زیرا که ” تنها از طریق این راه است که کنشگر ( و نه تنها مردان و زنان بزرگ، بلکه هر انسانی ) در تاریخ به زندگی خویش معنی میدهد. “
فوکو اینطور ادامه میدهد. ” این امر بهیچوجه به معنای همبستگی کردن با قیام کننده گان سال گذشته نیست، بلکه تنها این امر اهمیت دارد که کنشگر قیام میکند، چون آزادی گفتن نه، علیه تمامی شرایط و زنجیره های علت ها و معلول های تاریخی، برایش مهم نیست. »….
از پایان سال ۱۹۷۹ فوکو سخن از ” روابط با خود خویش “ و ” فن شناسی خود خویش “ میزد. این دو به انسان اجازه میدهند، ” نقد کند “ و ” زندگی کردن در آزادی “ را انتخاب، و به آن عمل کند. بدین معنی که ” با شهامت، بی پرده و صریح حقیقت را بگوید. “، در مقابل قدرت بایستد و به او نه، بگوید.
تمامی این موضوعات بود که افکار فوکو را از ابتدای سالهای۱۹۸۰ به خود مشغول کرده بود. موضوعاتی که امروزه جزء مهمترین گفتمان های روشنفکری ( در مورد) کنشگر نامیده میشود، و البته که به همه ما ها نیز مربوط میشود. آغاز این گفتمان ها در آسیا، در ” شرق ” : در ژاپن در صومعه بودیسم ـ زِن Zen – Kloster و بیش از همه، در تجربه ” معنویت سیاسی انقلاب ” مردم ایران بود، که شخص فوکو را، در پائیز سال ۱۹۷۸ در تهران، این چنین مجذوب و شیفته خود گرداند.»