یکی از ادله خانم وسمقی در کتاب اخیرشان با عنوان «مسیر پیامبری» مبنی بر اینکه مسیر پیامبری نه از سوی خدا به انسانها که از جانب برخی انسانها به سوی خدا بوده است این است که «چرا در همه زمانها و مکانها پیامبر فرستاده نشده است؟» بدین معنا که لازمه جهانشمولی هدایت الهی این است که برای هر قومی یا هر جماعتی که جدای از دیگران میزیستهاند پیامبری خاص خودشان مبعوث شود و حال که اینگونه نبوده پس خدا پیامبران را نفرستاده بلکه این برخی انسانها بودهاند که راه به سوی شناخت خدا گشودهاند و پیامبر نام گرفتهاند. در پاسخ به این استدلال باید گفت که در برابر لفظ «پیامبر» در فارسی در ادبیات قرآن دو لفظ «رسول» و «نبی» وجود دارد که تفاوت در بار معنایی دارند.
پیش از این در این باره نگاشتهام: «در فرق میان رسول و نبی باید گفت که رسالت عام است و نبوت خاص، یعنی هر رسولی الزاماً نبی نیست اما هر یک از انبیاء رسول الله بودهاند، چرا که نبی یعنی باخبر، و خبر؛ اطلاع جدید است که وقتی توسط یکی بدان دسترسی حاصل میشود و خبررسانی میکند، به دیگری که از آن مطلع میشود و آن را به مخاطبانی منتقل میکند نبی گفته نمیشود زیرا او به اطلاع جدیدتری دست نیافته که ماهیتاً «خبر» باشد، بلکه همان اطلاع قبلی را که دیگر جدید نیست حامل میشود و اطلاع رسانی میکند، از این رو؛ بسیاری از پیامبران رسول الله بوده و هدایتی که انبیاء پیشین آوردهاند را تبلیغ نمودهاند بدون آنکه از هدایت جدیدتری باخبر شده باشند. بنابراین هر رسولی الزاماً نبی نیست، اما هر یک از انبیاء الهی به مقتضای برگزیده شدن و باخبر شدن از سطح متعالیتر هدایت الهی، الزاماً میباید رسول الله شده رسالت تبلیغ آنچه دریافت کردهاند را انجام دهند چرا که اگر چنین نمیکردند هدایت الهی در دسترس بشریت قرار نمیگرفت. به عبارت دیگر؛ «رسالت» اقتضای الزامی و لاینفک فلسفه وجودی نبوت بوده است. بنابراین برخی پیامبران تنها رسول بودهاند و برخی ابتدا رسول بوده و بعد نبی هم شدهاند و به اقتضای نبوتشان رسالتشان تداوم یافته و برخی دیگر ابتدا نبی شده و به اقتضای نبوت رسول هم شدهاند. به عنوان مثال میتوان گفت زکریا شق اول است، عیسی مسیح شق دوم و پیامبر اسلام شق سوم. شاید گفته شود این مدعا با آیه 40 احزاب نمیخواند چرا که اول میگوید محمد رسول الله است و بعد خاتم النبیین، اما باید توجه کرد که میان نبی شدن با خاتم النبیین شدن تفاوت است چرا که پیامبر اسلام با دریافت اولین خبرها نبی شده و به اقتضای آن رسول هم شده و وقتی که خاتمیت محقق میشود میفرماید: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ» بنابراین رسالت او مقدم بر خاتم النبیین شدن او بوده هر چند که نبوت او مقدم بر رسالتش بوده است چرا که او از میان «امیون» که از هدایت انبیاء پیشین بیبهره بودند مبعوث شده است. (برای توضیح در خصوص معنای امی بودن پیامبر رجوع کنید به مقاله «امی بودن پیامبر نه به معنای بیسوادی»).» (نگارش در: 19 تیر 1397)
بنابراین باید مشخص کرد که در پرسش «چرا در همه زمانها و مکانها پیامبر فرستاده نشده است؟» مراد از پیامبر؛ «رسول» است یا «نبی». اگر مراد «نبی» باشد که با توضیحاتی که در فرق رسول و نبی آمد مبرهن است که اقتضای نبوت؛ بعث در همه زمانها و مکانها نیست چرا که پس از نزول خبر یا اطلاع جدید، نیاز به نزول مجدد آن نیست بلکه نیاز به اطلاع رسانی آن و گستردن حیطه باخبران از آن است که رسالت رسولان میباشد.
اما اگر مراد از «پیامبر»؛ «رسول»باشد باید گفت که هرجا و هر زمان که نیاز به ارسال رسل بوده است این مهم طبیعتاً محقق شده است که میفرماید: «مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً» (اسراء 15)، نبودهایم عذاب کنندگان مگر اینکه برانگیزیم رسولی را. و این یعنی رسالت مقولهای عام و ذاتی جوامع بشری است بدین معنا که هر قومی که بنحوی رفتار کند که در معرض عذاب الهی قرار گیرد از میان آن قوم فردی یا افرادی حتماً بدان عذاب هشدار میدهند حال چه بواسطه اطلاع از هدایت انبیاء یا بواسطه تعقل حقمدار.
اما در پاسخ به خانم وسمقی که گفتهاند چرا همه پیامبران دین آور مرد بودند، باید گفت که از منظر قرآن، «ادیان الهی» موضوعیت ندارد بلکه «دین الهی» مطرح است که آن «اسلام» است و اسلام یعنی از «درِ سلم با خدا و هستی درآمدن». پیش از این در پاسخ به پرسشی نگاشتهام: «آیه 85 سوره آل عمران میفرماید: «وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ». برای فهم چرایی اینکه دین مقبول نزد خدا فقط اسلام است باید به آیه پیشین آن توجه کرد که میفرماید: «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» این آیه تأکید میکند که بین پیامبران الهی افتراقی نیست همگی مسلم بودند یعنی پندار و گفتار و رفتار پیامبران از در سلم و دوستی با خدا و هستی مخلوق او بوده است و از این رو دین آنها همگی اسلام بوده یعنی جهان بینی و روش زیستن آنها منطبق بر هدایت الهی بوده است و هر کسی هم که هدایت الهی را برنتابد و از در سلم و دوستی با خدا و هستی مخلوق او درنیاید، اعمال او مقبول درگاه الهی نبوده و در آخرت دچار نتایج ناصواب اعمال خویش خواهد شد و از زیانکاران خواهد بود.» (نگارش در: 1 آبان 1398)
حال پس از آوردن این توضیحات، میافزایم که مقوله «دین الهی» امری تکوینی و تکامل پذیر بوده است چرا که به قول جناب دکتر روزبه توسرکانی دین کامل میباید آسیب شناسی مقوله دینداری را نیز در بر میداشت (نقل به مضمون) از این رو دین الهی نیاز به سیر تکوین و تکامل در طول تاریخ جوامع بشری داشته است. بنابراین وقتی فقط یک دین الهی مطرح بوده باشد، مرد بودن و زن بودن پیامبران آن در اصل آن مؤثر نبوده بلکه انسجام هدایت الهی در سیر تکوین و تکامل آن محل توجه است.
دین الهی؛ واحد است چرا که دین وقتی الهی است که در آن ربوبیت بر الوهیت منطبق باشد و لازمه این انطباق؛ وحدانیت دین الهی است. و در انطباق ربوبیت بر الوهیت؛ جنسیت پیامبران دین الهی محلی از اعراب ندارد بلکه تناسب قابلیتهای پیامبران با وضعیت جوامع بشری حائز اهمیت و اولویت بوده است چنانکه مریم واسطه نبوت عیسی در کودکیش میشود تا نشانهای برای جهانیان باشد که در نبوت اصل بر کبر سن و جاافتادگی و خلوت نشینی و ریاضت کشی و امثالهم نیست بلکه در نبوت؛ تنها خواست الهی بر بعث نبی در زمانهای خاص، تعیین کننده است. از این رو؛ نبوت عیسی در کودکی؛ شاهد مبرهنی بر بطلان نظریه «مسیر پیامبری» خانم وسمقی است چرا که او طبیعتاً ارادهای در کودکی بر پیامبر شدن نداشته است که مسیر پیامبری نه از جانب خدا به سوی او که از جانب او به سوی خدا باشد.
و به خانم وسمقی باید گفت اگر «وحی؛ انکشاف فهم انسان از خدا و هستی است»، و قرآن حاصل انکشاف فهم پیامبر اسلام، این حاصل فهم خود به کثرت و کرات می گوید که پیامبر فاعلیتی در آن نداشته بلکه تماماً سخن خداست! پس یا این فهم نبوده بلکه بدفهمی یا حتی نفهمی بوده یا فاعل آن که پیامبر بوده دروغ میگوید که مسیر پیامبری از جانب خدا به سوی انسانهاست! خانم وسمقی و همفکرانشان آیا چنین موضعی را که در قبال پیامبر اسلام و قرآن میگیرند درباره مولوی و مثنوی یا حافظ و دیوانش و امثالهم میگیرید که مثلاً بگویید واقعیت شکلگیری آن کتابها خلاف مدعای خود کتابها و صاحبانشان است؟! اگر پیامبر نیک سیرت و فهیم بوده آیا رواست که بدو چنین نسبت خلافی را بدانچه خود مدعی شده نسبت دهیم؟!
خانم وسمقی در اثبات نظریه «مسیر پیامبری» ذیل عنوان «چرا پیام ادیان الهی به طور اطمینان بخش به آیندگان نرسیده است؟» مینویسند: «اگر قرآن دلیل کافی برای هدایت بود، نباید در فهم آن به چیزی غیر آن نیاز میبود». از ایشان میپرسم برای آزمودن کافی بودن قرآن برای هدایت؛ آیا نباید کوشش میکردند که قرآن را قائم به خودش بفهمند؟! آیا تاکنون چنین رویهای پیش گرفتهاند که حکم به عدم کفایت قرآن در هدایت میکنند؟! یا پیشاپیش چنین حکمی را روا دانستهاند؟! آری! مایه این همه بدفهمی از قرآن و درباره قرآن این بوده است که موافق و مخالف این ادعای قرآن را که تبیان لکل شیء است حداقل درباره خودش بکار نگرفتهاند و نیازمودهاند! بلکه در فهم قرآن خود قرآن را منبع دست دومی قرار دادهاند! یکی اصل را تاریخ قرار داده و دیگری روایات، یکی لغت و ادبیات عرب را مدخل فهم دانسته و دیگری علوم تجربی و انسانی جدید را، یکی مکاشفه شهودی شخصی را و دیگری فهم عامه را، و شاید بتوان گفت هیچ نحله فکری رایج در طول تاریخ اسلام نکوشیده قرآن را فقط قائم به خودش بفهمد و انسجام درونی متن را با خود و انسجام بیرونی آن را با امور مستمر واقع، اصل الاساس قرار دهد در حالی که قرآن را باید به همان روشی که پیامبرش در فهم آن کوشیده فهمید و فهم بر فهمش افزود. خدای را شاکرم که بنده به نوبه خود بنا به «نظریه فهم پازلی قرآن» کوشیدهام قرآن را قائم به خودش و در تطبیق آیات آن با آیات آفاقی و انفسی بفهمم و از این چارچوب خارج نشوم و در فهم آن تا امروز دچار تناقض و تعارض نشوم! امید که این توفیق مستدام باد.
حال پس از این نقد کوتاه بر نظریه «مسیر پیامبری» خانم وسمقی، در قالب بخش چهارم «پیرامون دین و سیاست» چند کوتاه نگاری را با عناوین زیر میآورم:
1ـ در معنای محرر بودن مریم
2ـ جبری نبودن مصیبتها
3ـ نسبت قرآن با امور غیر مستمر واقع
4ـ عدم جواز قصاص با بخشش یکی از اولیاء دم
5ـ تخییر مادر بر ولایت فرزند
6ـ ولایت تکوینی پیامبر و امامان
7ـ معنای اشداء بودن بر کفار
8ـ معنای «لتعارفوا» در آیه 13 حجرات
9ـ هرم اجتماعی
10ـ نیاز به اندیشه رهبر
11ـ پرسش و پاسخی پیرامون ارز دیجیتال
1ـ در معنای محرر بودن مریم
آیه 35 آل عمران میفرماید: «إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»، آنگاه که گفت همسر عمران پروردگارا همانا من نذر کردهام برای تو آنچه در شکمم است که محرر باشد… واژه «محرر» مانند مسجل، مقرر، مصوب، مصور، منور و … واجد بار معنایی قطعیت تحقق و شدت خلوص است و از این وجه «محرر» یعنی کاملاً آزاد شده یعنی کسی که حریتش به تمامی برای خدا بالفعل شده باشد، واجد آزادگی محض باشد بدون هیچ خدشهای. بعد در آیه 36 میفرماید: «فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى…»، پس هنگامی که زایید او را (همسر عمران) گفت پروردگار همانا من زاییدهام دختر در حالی که خدا داناتر بوده است بدانچه او زاییده و نیست پسر بمانند دختر… چرا خدا میگوید «لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى»، نیست پسر بمانند دختر؟! چرا نمیگوید دختر بمانند پسر نیست؟! چرا بر خلاف نظر همسر عمران؛ دختر را برای محرر بودن ارجح میداند؟! میگوید پسر بمانند دختر نیست یعنی برای محرر بودن دختر بودن بهتر است! به نظر بنده پاسخ این چرایی این است که دخترها بدلیل اینکه کمتر از پسرها در کودکی در محیط اجتماعی حضور داشته اند دارای تربیت خانوادگی خالص تری بودهاند و از این جهت اگر تربیت آنها خوب بوده باشد خوبتر تربیت میشدهاند. و نیز اینکه چون در سن پایینتر رشد عقلی بیشتر و سریعتری داشتهاند و در نتیجه زمینه مستعدتر و خالصتری در کودکی داشتهاند. این یک روی قضیه. روی دوم اینکه؛ در تربیت کودک، زن بهتر اثرگذاری دارد تا مرد چرا که با کودک از سنین پایینتری میتواند ارتباط برقرار کند و از این جهت ارجحیت دارد. حال مریمی که هم دختر بوده و هم از کودکی تحت تربیت زکریا بوده و خوب تربیت شده و محرر گشته مربی کودکی میشود مستعد و نتیجه میشود «مسیح».
2ـ جبری نبودن مصیبتها
پرسش: مورد سوال بنده آیه 22 سوره حدید است که رخدادها در کتابی از قبل نوشته شده است. در دستگاه فکری فلسفی شما چه تعبیر یا تأویلی دارد؟
حق پور: آیات 22 و 23 حدید میفرماید: «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا»، نمیرسد هیچ ناگواری در زمین و نه در خودهاتان مگر اینکه در کتابی است پیش از آنکه بیافرینیمش. برای فهم این آیه باید توجه کرد که «الکتاب»؛ مجموعه حقایق و قوانین هستی است که خدای تعالی درباره آن با انسانها سخن گفته است. حال «کتاب» در حالت نکره در این آیه گویای یک حقیقت یا قانون هستی است و آیه میگوید هیچ مصیبتی به شما نمیرسد، چه در دنیای بیرونتان باشد چه در درونتان، مگر اینکه دلیل یا علتی در درون هستی داشته باشد یعنی خارج از نظام هستی نیست بلکه قبل از وقوعش قابل پیش بینی و پیشگیری است. به عبارت دیگر؛ آفرینش؛ همه، از جانب خدای تعالی است و چیزی خارج از چاچوب آن مداخله نمیکند بلکه هر چیزی کتاب یا قانون خود را دارد. مثلاً زلزله علت دارد و اینطور نیست که بی حساب و کتاب باشد. «إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»، همانا این قانونمندی بر خدا آسان است، «لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ»، تا ناراحت نشوید بر آنچه از دست دادید و نه شادمان شوید بدانچه بدست آوردید. این آیات میخواهد بگوید نه از دست دادن شما و نه بدست آوردن شما خارج از نظام یا قوانین هستی نیست پس اگر چیزی را از دست دادید خود را بی پناه و بکلی از دسته رفته ندانید و اگر هم چیزی بدست آوردید آن موفقیت فقط حاصل شایستگی و اراده شما نیست پس به خود غره نشوید که «وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»، و خدا دوست ندارد هر خیال پرداز فخرفروش را. این عبارت اخیر به خوبی گویای این است که خدای تعالی میخواهد ما را توجه دهد که بدبختیها و خوشبختیهامان تنها حاصل اراده خودمان نیست و نیز خارج از قانون و قرار نظام هستی هم نیست بلکه همه در چارچوب آفرینش الهی است که به صیغه متکلم مع الغیر میفرماید «نَّبْرَأَهَا» یعنی «بیافرینیمش»، چرا صیغه جمع میآورد چون که میخواهد هم گویای خواست خدای تعالی باشد هم هستی مخلوق او با هم یعنی جمع خواستهای الهی و انسانی تؤامان پدید آورنده خوشبختیها و بدبختیها هستند.
3ـ نسبت قرآن با امور غیر مستمر واقع
پرسش: در ریاضیات اعداد، در کنار گستره وسیع اعداد گویا اعداد ناگویا هم کشف شدند و بشر این را پذیرفت. آیا طبیعت و یا بطور کلی کتاب کائنات گزارشگر امور واقع مستمر است؟ به عبارت دیگر از امور غیر واقع مستمر خبری نیست؟ در واقعیت امر هر دو را ملاحظه میکنیم در آفرینش هست. بیماریهای عادی و بیماریهای غیر عادی، درمانهای عادی و درمانهای غیر عادی مثلا: تولد کودکی با دو سر و یک بدن، و… و موارد بسیار دیگر در حتی طبیعت جامد، یافتن خاک خاص، سنگ خاص قیمتی، نقاط جغرافیایی خاص دارای جاذبههای مغناطیسی متفاوت و شگفت آور، و حتی در زمینه توانایی خاص، تولد انسانهایی با استعداد شگفت، فراتر از آدمهای معمولی، این با نگاهی به تاریخ در گذشته کاملاً آشکار است. اینک این سوال مطرح است آیا قرآن به عنوان کتاب با زبان تکوین و هم تشریع شامل این دو امر یعنی واقع مستمر و واقع غیر مستمر نیست؟
حق پور: پیش از این در تعریف امور مستمر واقع نگاشتهام: «امور مستمر واقع پدیدههایی هستند که در طول تاریخ، همواره به جهت اشتراک در حقانیت یا اشتراک در عدم حقانیت، به طور مشابه یا حتی همسان تکرار شده و میشوند چرا که تحقق هر حقی یا عدم تحقق آن، هر یک در طول تاریخ نتایج مشابه و حتی همسانی ببار آورده و میآورد. مانند دوستی به سبب محبت یا بی اعتمادی به سبب دروغگویی یا رفاه به سبب دوراندیشی یا نزاع به سبب خودخواهی.»
حال با این توضیح باید گفت در اطلاق امر مستمر واقع؛ همسانی مصادیق مراد نیست بلکه وجه اشتراک در حقانیت یا عدم حقانیت آنهاست. مثلاً بیماری به جهت عدم مراعات بهداشت امر مستمر واقع است و حال آنکه مصادیق روزآمدی دارد که همسانی در تاریخ ندارند. تولد نوزادان معلول امر مستمر واقع بوده و حال آنکه مصادیق آنها متفاوت بوده است. با این توضیحات اساساً امر واقع غیر مستمر وجود ندارد چرا که هر پدیدهای واجد اشتراکاتی با دیگر پدیدهها میباشد و پدیده مجردی وجود ندارد که مشمول امور مستمر واقع نشود و از این رو؛ قرآن تبیان لکل شیء است.
و اما درباره اعداد مختلط مدتها پیش میخواستم نکتهای را بنویسم که حال پرسش شما مجال آن را فراهم آورده و آن این است که اتفاقاً وجود اعداد مختلط امر مستمر واقع است نه اعداد غیر مختلط چرا که در طبیعت هیچ دو پدیده کاملا همسانی وجود ندارد. مثلاً هیچ دو سیبی کاملا همسان هم نیستند بنابراین حاصل جمع آنها در حقیقت «دو» نمیشود بلکه ویژگی هر یک را که مقیاس قرار دهید حاصل جمع2i بعلاوه یا منهایj میشود. بنابراین اعداد مختلط با واقعیت منطبقتر و گویاترند.
4ـ عدم جواز قصاص با بخشش یکی از اولیاء دم
در قرآن ولایت دم فقط در صیغه مفرد آمده است و از آیات ارث مستفاد می گردد که اولیاء دم همان وارثان متوفای مقتول هستند که میباید در امر قصاص یک نظر و در قامت یک ولی دم شوند تا اطلاق ولی دم به صیغه مفرد بر آنها صواب باشد. از سوی دیگر در آیه 33 سوره اسراء میفرماید ولی دم در قتل اسراف نکند، که به استناد آن میتوان گفت هرگاه یکی از اعضاء تشکیل دهنده شخصیت حقوقی ولی دم نظرش بر بخشش باشد، اقدام به قصاص مصداق اسراف در قتل است چرا که در قرآن فقط قصاص قاتل میتواند جواز یابد، پس الزام عدم اسراف در قتل فقط شامل قصاص یا عدم قصاص قاتل میشود که اگر اعضاء تشکیل دهنده ولی دم یک نظر نباشند قصاص جواز نمییابد.
5ـ تخییر مادر بر ولایت فرزند
مطابق قرآن مادر هر کودکی از وارثان و اولیاء دم اوست بنابراین میتواند از گزینههای مناسب برای ولایت بر فرزند خود باشد. اولویت در ولایت با مستقیمتر بودن رابطه خونی و کمتر بودن سهم الارث نسبت به دیگر وارثان است چرا که نشان از استقلال بیشتر در توانایی مالی است. از این رو ولایت پدر بر فرزند نسبت به ولایت مادر بر او مقدم است چرا که هر دو رابطه خونی مستقیم با فرزند دارند اما سهم الارث پدر اگر فرزند دارای برادر یا خواهری نباشد از سهم الارث مادر کمتر است. حال اگر فرزند، پدر نداشته باشد چون کس دیگری رابطه خونی مستقیمتری از مادرش نسبت به او ندارد پس اولویت با ولایت مادر بر فرزند است البته اگر مادر بخواهد چرا که آیه 234 بقره زنان بیوه را مخیر به خودسرپرستی میکند، یعنی اگر مادر بیوه شده خودسرپرست شود میتواند ولی فرزند خود نیز بشود.
6ـ ولایت تکوینی پیامبر و امامان
پرسش: این روزها مشغول مطالعه کتاب «درسی از ولایت» نوشته سید ابوالفضل برقعی (روحانی سرشناسی که مورد تکفیر و سوء قصد از طرف عوامل حکومتی قرار گرفت و در بی خبری و انزوا درگذشت) هستم و به نکته جالبی در خصوص آیه ۵۵ سوره مائده برخوردم. «إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه ویؤتون الزکاه وهم راکعون» برقعی میگوید: عدهای بر اساس این آیه اینگونه استدلال میکنند که چون ولایت پیامبر و حضرت علی با ولایت خدا در این آیه هم تراز شده پس لاجرم آنها نیز مانند خداوند دارای ولایت تکوینی هستند (یا این ولایت به آنها از طرف خداوند تفویض شده است) البته برقعی مخالف این نظر است و میگوید چون هیچ کس جز خدا دارای ولایت تکوینی نیست، ولایت مطرح شده در این آیه از نوع «دوستی» است نه ولایت به معنی «سرپرستی و قیومیت» حال میخواستم نظر شما را در مورد این آیه و ولایت مطرح شده در آن بدانم.
حق پور: این آیه در ادامه آیه قبل خطاب به ایمان آورندگان است و میفرماید که دوست شما خدا و رسولش و کسانی هستند که ایمان آوردهاند؛ کسانی که اقامه صلات می کنند و زکات میدهند در حالی که رکوع کنندگانند. بدیهی است که معنای ولی در این آیه «سرپرست» نیست چرا که سرپرستی همزمان رسول و مؤمنان برای ایمان آورندگان بلامحل است. اما توجه کنید که اطلاق معنی «سرپرست» به «ولی» نه از روی سروری و برتری و امثالهم است بلکه به جهت این است که «ولی» دوستی است که از سر توانایی بجای دوستش امور او را تصدی میکند.
نکته دیگر اینکه رسول به اعتبار الله ولی است چرا که فرستاده اعتبارش به فرستندهاش میباشد. اما ولایت خدا همواره تکوینی است چه مراد دوستی باشد چه سرپرستی و هیچ تعارض و تغایری بین ولایت تکوینی خدا و ولایت غیر تکوینی انسانها نیست بلکه ولایت غیر تکوینی مؤمنان نیز ذیل ولایت تکوینی خدای تعالی قرار میگیرد و از این رو ولایت رسول و مؤمنان عطف به ولایت الهی شده است چرا که ولایت مؤمنان خیر است و ذیل ولایت الهی که خیر محض و مطلق است قرار میگیرد.
7ـ معنای اشداء بودن بر کفار
پرسش: در قرآن مجید خدای تعالی به پیامبرش امر به «اشداء» و یا «اغلاظ» بودن در مقابل کفار و منافقین میدهد، در بدو امر توجیه به خشونت میشود لطفا دیدگاه خودرا در این زمینه بیان فرمایید.
حق پور: هر جریانی که خواهان تغییری اجتماعی باشد با همفکران و همراهان خود همفکری و همکاری میکند و با مخالفان خود مبارزه اجتماعی مینماید و این امری طبیعی و منطقی است. در آیه 29 فتح که میفرماید «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» و نیز آیه 9 تحریم که میفرماید: «یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ» سخن از سفت بودن و سخت گرفتن در مبارزه است نه تعدی و تجاوز و ستم به کافران و منافقان. دقت کنیم وقتی سخن از هم کفار و هم منافقان است مراد کسانی هستند که در میان مسلمانان حقپوشی و دورویی میکنند نه کسانی که در جامعه مسلمانها نیستند چرا که منافق در جامعه غیر مسلمان موضوعیت ندارد. آری! قرآن میگوید بر حقپوشان و دورویان سخت بگیرید یعنی در احقاق حقوق و شفافیت بکوشید.
8ـ معنای «لتعارفوا» در آیه 13 حجرات
آیه 13 سوره حجرات میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَی وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوبَاً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ…» ترجمه رایج از «لِتَعَارَفُوا» در این آیه این است که «تا یکدیگر را بشناسید» و حال آنکه هیچ نسبتی میان خلق مردم از مرد و زن و قرار دادن آنها در قالب شعوب و قبائل با شناخت یکدیگر نیست! اصلاً چرا باید همدیگر را بشناسند؟! به چه هدفی؟! و چه نسبتی هست میان این شناخت و اینکه با کرامت ترین مردم نزد خدا با تقواترین آنهاست؟! آری! ترجمه مذکور از «لِتَعَارَفُوا» در انسجام معنایی آیه گسست ایجاد میکند و حال آنکه اگر در بار معنایی «تعامل عرفی» ترجمه شود معنای آیه منسجم فهم میشود بدین صورت که؛ ای مردم همانا ما آفریدهایم شما را از مرد و زن و قرارتان دادهایم دسته دستههایی و قبیلههایی تا با همدیگر شناخت حاصل کنید که همانا با کرامت ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست. یعنی حصول شناخت، اعم از انفسی و آفاقی، در گرو تفاوتهای جنسیتی و اجتماعی است و در میانه این تفاوتهاست که تقوا نمود مییابد چرا که «تعامل عرفی» یعنی همزیستی بر پایه اموری که به خوب بودن شناخته میشوند. به عبارت دیگر؛ هرگاه تعامل عرفی سرلوحه همزیستی باشد، فردی بر فرد دیگر یا گروهی بر گروه دیگر یا فردی بر گروهی یا گروهی بر فردی؛ بینش و منش و روش خود را تحمیل نمیکند بلکه همگان باید جویای تعامل در شناسایی امور مفیده بوده تا بتوانند بر آن تفاهم حاصل نمایند. و در سازنده و مفید بودن این تعامل؛ «تقوی» یعنی «پروای الهی» یا «خداترسی» اصل الاساس است.
9ـ هرم اجتماعی
هر جامعهای بمثابه یک هرم است که طبقات اجتماعی از قاعده هرم تا رأس آن از نظر تصمیم گیری و مدیریت امور بر روی هم قرار دارند. کف این هرم اجتماعی انطباق تام و تمام دارد با مقتضیات طبیعی محیط زیست آن جامعه، مانند کف هرمی سنگی که استقرار و استحکامش وابسته است به زمین زیرینش. اگر زمین زیرین هرم ناهموار باشد کف آن هرم سنگی هم باید مطابق و مناسب آن باشد وگرنه دچار واژگونی و حتی شکست میشود. بر همین اصلوب؛ استقرار و استحکام هرم اجتماعی هم بر اساس انطباق و تناسب با همه جغرافیاهای طبیعی، فرهنگی و اقتصادیش منوط است به اینکه هرم از قاعده ساخته شود و بالا رود تا رأس آن شکل بگیرد وگرنه هیچ هرم مستحکمی را بعکس نمیتوان ساخت یا بر رأسش مستقر کرد. از این رو برای ساخت یک هرم اجتماعی مستحکم و مستقر باید از قاعده تا رأسش «دموکراسی مبتنی بر شورا» در آن اجتماع حاکم باشد. یعنی اینکه خواستها و نیازها و موانع و مشکلات اگر در قاعده هرم برطرف نمیشوند یک لایه بالاتر بیایند و تصمیم گیری درباره آنها با شورای تعداد کمتری از آحاد آن اجتماع صورت پذیرد تا امکان بیشتری در تجمیع منابع و تواناییها بوجود آید و بر همین منوال در خصوص امور کلانتر در لایههای بالاتر هرم تصمیم گیری شود تا برسد به رأس هرم. این میشود «دموکراسی مبتنی بر شورا» که تنها ساختاری است که هرمهای اجتماعی را دچار شکست یا واژگونی نمی کند. حتی دموکراسیهای مبتنی بر انتخاب نمایندگان در رأس هرم نیز کارآمدی خوبی ندارند چرا که وقتی از کف هرم اقدام به انتخاب نمایندگانی در رأس هرم میشود، اولا خواستها و نیازها و موانع و مشکلات به نحو درست و منطبق با واقعیتها به رأس هرم منتقل نمیشود که نتیجه آن تصمیم گیریهای نادرست است، و ثانیا؛ اجرای تصمیمات مجرای درستی از رأس به قاعده هرم ندارد چرا که لایههای میانی درست شکل نگرفتهاند و منطبق با قاعده و رأس نیستند بلکه به صورت منتزع از واقعیتها، از رأس به سوی قاعده تحمیل شدهاند و در واقع دیگر شاکله «هرمی» اجتماع را دچار دگردیسی نموده و استقرار و استحکام آن را کاهش داده به نحوی که تکان خوردن و واژگون شدن یا شکسته شدن آن محتمل میشود. از این رو؛ ساختار سیاسی مطلوب برای هر جامعهای با هر نوع جغرافیایی که داشته باشد انتخاب و انتصاب از پایین به بالا است و ساختار ایدهآل ساختاری است که هیچ انتخاب و انتصاب از بالا به پایینی در آن نباشد بلکه انتقال موارد نیازمند تصمیم از پایین به بالا و تصمیم گیریها و اجرای آنها از بالا به پایین و از همان مجرایی باشد که برای تصمیم گیری به لایه های بالایی هرم ارجاع شده است یعنی مجریان تصمیمات همانهایی باشند که برای تصمیم گیری کلانتر، خواستها و نیازها و موانع و مشکلات را به لایههای بالاتر هرم گزارش دادهاند.
10ـ نیاز به اندیشه رهبر
بخشی از یک گفتگو: باید به جامعه متکثری همچون ایران پیشنهاد عملی و اجرائی داد مثلاً باید گفت حاکمیت جدید چگونه شکل بگیرد یعنی دوران گذار چگونه باشد و گرنه در این جامعه متکثر با این سطح تخریب، یا صحنه؛ صحنه کش و واکش جریانهای سیاسی میشود یا قدرتهای اقتصادی امور را دست میگیرند و یا جریانهای وابسته به قدرت خارجی میداندار میشوند. پیش از این پیشنهاد داده بودم که هر ایرانی 10 خواسته اولویتدار خود را بگوید تا بفهمیم چه میخواهیم و چه اشتراکاتی با هم داریم. درست است که الزامی به داشتن شخص رهبر نیست اما نیاز به اندیشه رهبر هست اندیشهای منسجم در راهبری جنبش. این اندیشه رهبر طبیعتاً اول باید در میان بخشی از فعالان سیاسی مایه ائتلاف شود وگرنه امکان ائتلاف کافی بر آن در جامعه متکثری مانند ایران نیست.
11ـ پرسش و پاسخی پیرامون ارز دیجیتال
پرسش: بحث «ناروایی ارز دیجیتال» را مطالعه نمودم ضمن تشکر، این بحث نیاز به توضیح بیشتر میطلبد چرا که ارز دیجیتال که بعنوان پدیدهای نوظهور در دنیای دیجیتال معرفی میشود با استقبالی گسترده در سراسر دنیا مواجه شده و تشخیص روا یا ناروا بودن آن مستلزم شفاف سازی بیشتر است. ارزهای دیجیتال این روزها بازار داغی برای خود فراهم کرده و توجیه بسیاری از افراد اینست که فرمی از درآمد اقتصادی متناسب با زمانه است، تعداد قابل توجهی از افراد جامعه چه از قشر جوان و چه میانسال جذب این بازار شدهاند. شاید در این بین عدهای باشند مضرات این نحوه کسب درآمد برایشان شناخته شده نیست.
حق پور: سلام شما پرسشهایی مطرح بفرمایید بنده پاسخ می دهم.
پرسش: آیا ارز دیجیتال از پشتوانهای فیزیکی برخوردار است؟
حق پور: خیر پشتوانهای ندارد جز صاحبان قدرتمندش که بواسطه قدرتشان در ارزش اعتباری آن میتوانند دخل و تصرف کنند. داستان این است که در اقتصاد واقعی مبادله کالا به کالا انجام میشده است. بعد برای سهولت مبادله و معامله فلزات گرانبها را واسطه کردند. بعد پول کاغذی را که پشتوانش همان ذخایر فلزات گرانبها بوده و حال ارز دیجیتال را طراحی کردند اما بدون آن پشتوانه بلکه بر اساس نوعی مصرف گرایی تجهیزات الکترونیکی و مصرف برق. تفاوت اینجاست که در پول کاغذی و امثالهم پشتوانه تخریب نمیشد بلکه ذخیره میشد اما در ارز دیجیتال با تخریب محیط زیست یک اعتبار صوری ایجاد میشود مثل اینکه بگویند هر کسی آتشی برافروزد و آتش هر کس ارتفاع شعلهاش یا سوزانندگیش یا نورش بیشتر بود او اعتبارش بیشتر است! خوب حاصل چیست؛ آتش افروزی بیشتر و تخریب بیشتر طبیعت و اعتبار صوری بجای اعتبار واقعی.
پرسش: ارزش واقعی آن بر اساس چه معیار اقتصادی تعیین میشود؟
حق پور: ارزش واقعی ندارد اما ارزش اعتباری آن بر اساس عرضه و تقاضا و البته اطلاعات ساختگی ارائه دهندگان آن تعیین میشود.
پرسش: ارز دیجیتال در چرخه تولید و اقتصاد مولد چه جایگاهی دارد؟
حق پور: ارز دیجیتال واسطه مبادله و معامله است و از این حیث با پول الکترونیکی معادل پول نقد تفاوتی ندارد اما چون پشتوانه ندارد اقتصاد را صوری میکند. ارز دیجیتال بیشتر مطلوب مشاغل غیرقانونی بوده مثل قاچاقچیان مواد مخدر، کسانی که از راههای قانونی نمیتوانستهاند یا نمیخواستهاند مبادله و معامله کنند. یک راه نجات اقتصاد از صوری شدن ایجاد سامانههایی برای معاملات تهاتری است و نزدیک شدن به مبادله کالا به کالا چرا که اقتصاد وقتی واقعی است که در ازاء هر مبادله مالی یک مبادله کالایی هم صورت بگیرد ولی ارز دیجیتال یا تراکنشهای الکترونیکی باعث میشوند تعداد معاملات از مبادلات فزونی گیرند و عدهای سود دلالی و واسطهگری بخورند و اقتصاد را صوریتر کنند.
نیما حق پور ـ 15 دی 1400
آرشیو کتابهای نیما حق پور در تلگرام:
www.t.me/Haghpoor_Books