back to top
خانهابوالحسن بنی صدرسرمقالهرابطه میل با حق؟ اینکه رابطه ما با فقیه از نوع رابطه...

رابطه میل با حق؟ اینکه رابطه ما با فقیه از نوع رابطه ثنویت تک محوری است منظور چیست ؟

پرسش سوم و پرسش چهارم:

 

اینکه رابطه ما با فقیه از نوع رابطه ثنویت تک محوری است منظور چیست ؟ توضیح: 

3 – خداوند پیامبران الهی را فرستاد و اقتضای همان توحید در پرستشِ پروردگار و اطاعت از رسولانش است ( رک به 2-1 و 2-2 ) سپس خداوند از جانب خویش و به زبان و ابلاغ پیامبر، جانشینان وی را تعیین کرد در اینجا هم عقل و وجدان همه پرستش کنندگان جهان حکم می کند که اقتضای همان توحید در پرستش، اطاعت کامل از ایشان هم هست. حال راویان مورد اعتماد حدیث در زمان ائمه که از اصحاب ایشان بوده اند بیاناتی را از ایشان نقل کرده اند که بر اساس برخی از آنها عده ای از فقهاء حاکمیت نظر فقیه در زمان غیبت را استنباط می کنند. بر اساس این بیانات، ائمه علیهم السلام عالمان دینی دارای شرایط خاص را به عنوان حاکم و فصل الخطاب در غیاب خویش برای مردم تعیین می کنند. خب همان  پرستش معبود اینجا هم اقتضا می کند که از این منصوبین نیز تبعیت شود. این یعنی عمل بر وفق همان توحید. خب ثنویت تک محوری از کجا پیدا شد؟ بله اگر منظورتان این است که ممکن است عالم دینی عامدانه در مقابل حکم خداوند حکم می دهد لذا ثنوبت تولید می شود خب قائلین به ولایت فقیه می گویند چنین عالمی اصلا ولایت ندارد بلکه ولی فقیه باید در راستای اوامر الهی حرکت کند و دارای شرایطی باشد که در بیانات اهل بیت وارد شده است که با مراعات آنها احتمال انحرافش از مسیر اوامر الهی در آینده نسبت به دیگران در حداقل ممکن خواهد بود. لذا باز هم فرض ثنویت نخواهد شد و هر جا چنین ثنویتی در قبال حکم پروردگار و احکام شریعت ثابت شود آن فقیه دیگر ولایت نخواهد داشت

4- سپس گفتید  ولایت با جمهور  مردم است

رد آن در سابق گذشت (رک به 2-2 و نیز ص 7 همین نوشته : ثانیاً… )

 

٭ پرسش چهارم پاسخ یافته است و پاسخ پرسش سوم اینست:

 

    این پرسش، نیز، پاسخ یافته است. در پاسخ به پرسشهای بالا نیز یکبار دیگر پاسخ جسته است. توضیح داده شده است چرا ولایت بمعنای اختیار بکار بردن قدرت از سوی خداوند به پیامبر و هیچ کس دیگر داده نشده است. دادن چنین اجازه ای نفی دین و پیامبری است. چراکه پیامبری ابلاغ حقوق و اصولی است که به انسانها امکان دهند حق را از ناحق تمیز دهند. هرگاه قرار بر اداره جامعه از رهگذر اعمال زور بود، نه نیازی به خدا بود و نه به پیامبر خدا. باوجود این، معنی وارونه ای که ناقد به توحید داده است، نقد بس مهمی را ایجاب می کند:

3/1. او پرسیده است مراد از «رابطه با فقیه (صاحب ولایت مطلقه) از نوع رابطه ای (ترجمان) ثنویت تک محوری است، چیست؟» پاسخ اینست: همین تعریفی است که او از توحید می کند. از خود بیگانه کردن دین در بیان قدرت، با نگاه داشتن کلمه و تغییر معنای آن انجام گرفته است. هرگاه ناقد بخواهد بداند تعریف توحید، آن سان که در قرآن آمده است، چیست، به کتاب اصول راهنمای اسلام مراجعه خواهد کرد. در این جا، با نقد نظر او، به تعریف توحید باز می رسم: ثنویت تک محوری ثنویتی است که در آن، از دو محور در رابطه، یک محور صاحب اختیار است و محور دیگر فعل پذیری محکوم به اطاعت از اوامر و نواهی او. ثنویت تک محوری، در ساختن اندیشه های راهنمای استبدادهای فراگیر، کاربرد پیدا می کند. فرعونیت بر همین اصل پدید آمد و استبداد فراگیر کلیسا در قرون وسطی هم بیانگر همین اصل بود و استبدادهای فراگیر قرن بیستم و ولایت مطلقه فقیه نیز ترجمان همین اصل هستند. این ثنویت ضد کامل توحید است. توحید از جمله در معنای بیانگر حق مطلق گشتنِ حق نسبی

      در پاسخ به پرسش دوم و نقد نظر ناقد، دانستیم که عبادت چیست. حال اگر توحید عبارت باشد از دادن اختیار به کسی و واجب کردن اطاعت از او بر مردم، 

الف با اختیار و بی اختیار توحید پیدا نمی کنند. رابطه آنها بیانگر ثنویت تک محوری می شود. زیرا صاحب اختیار فعال است و بی اختیار فعل پذیر. میان  انسان با خدا نیز واسطه ای قرار می گیرد که صاحب قدرت است. هر انسانی با او است که می باید رابطه برقرار کند. در جا، خداوند بی محل می شود. کلیسا چون ولایت مطلقه خود را گرفتار این تناقض دید، در مقام حل تناقض، خود را تجسم تثلیث خواند. روشن است که با صاحب ولایت مطلقه را تجسم خداوند خواندن، تناقض از میان نمی رود. با تناقض بزرگ تری همراه می شود و آن، ناچیز شدن خداوند در قدرت ( = زور) مطلق است

     هرگاه بخواهیم این تناقض را حل کنیم، ناگزیر باید پیامبری را منزه کنیم از اختیار بکار بردن زور و بگوئیم: پیامبر کاری جز ابلاغ پیام ندارد و پیام نیز مجموعه ای از حقوق است و حقوق نیز ذاتی حیات انسان هستند و هر انسان، با عمل به حقوق خویش، حق نسبی می شود که رابطه مستقیم برقرار می کند با حق مطلق و توحید همین است. باز می گردیم به همان نتیجه: وقتی  امر را خداوند ایجاد می کند، مأمور اجرا را نیز او معین می کند. پیش از ایجاد امر، پیامبری و پیامبر، بی معنی هستند. توحید ایجاب می کند که انسانها نیز از این قاعده و حق پیروی کنند. انسانهائی که عضو جامعه هستند، تا وقتی تصمیم نگرفته اند، امری وجود ندارد. از این رو، در مرحله تصمیم، اطاعت نه محل پیدا می کند و نه ممکن است. پس از ایجاد امر، بنا بر تصمیم جامعه، این اعضاء و یا برگزیده آنها، «ولی امر» می شود و اطاعت از مجری امر، محل پیدا می کند

 

پرسشهای پنجم و ششم:

 5 – گفتید ولایت فقیه سلطه یکی بر همه است: طبق بیاناتی که تا اینجا گذشت و نیز در ادامه خواهد آمد باید گفت بله ولایت فقیه سلطه یک نفر است لکن آن یک نفر یک عالم دینی واجد شرایط خاص معنوی و علمی است که توسط خود ائمه علیهم السلام حاکم و والی قرار داده شده است مانند یک فرمانده ای که توسط رسولان الهی برای عده ای منصوب شود و هیچ ایرادی نخواهد داشت. البته اگر فرمانده شرایطش را از دست بدهد یعنی افراد تحت حاکمیت وی یقین پیدا کنند و بدون ذره ای ابهام ببینند که او از مسیر رسولان الهی منحرف شده است خود به خود معزول است و باید به سراغ فرد دیگری بروند که توسط رسول الهی به عنوان جانشین و فرمانده بر ایشان منصوب شده است. اما به هر حال ولایت فقیه ولایت یک فقیه و عالم دینی بر همه است و حقیقتش هم همان ولایت دین بر همگان است. دینی که علمش در میان رسولان الهی و پس از ایشان در میان عالمان دینی قرار گرفته است.

    خلاصه اینکه در آیین پرستش توحیدی همیشه سلطه یک نفر بر یک عده امر باطلی نیست .البته اگر آن یک نفر به امر معبود و یا رسولان الهی که امر اطاعتشان واجب است منصوب شده باشد و این لزوم اطاعت از یک نفر آنچنان که به نظر می رسد در نزد پرستش کنندگان دنیا مطلب عجیبی نیست خواه معبودی الهی را بپرستند و خواه معبودی زمینی را.  

6 – اینکه گفتید آقای خمینی می گفت اگر همه مردم موافقت کنند من مخالفت می کنم خب حرف عجیبی نیست به آیه زیر که در سابق (ص7) همراه با توضیح گذشت توجه کنید

وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ (116 سوره انعام)

ترجمه: و اگر از بیشتر کسانى که در [این سر] زمین مى‏باشند پیروى کنى، تو را از راه خدا گمراه مى‏کنند. آنان جز از گمانِ [خود] پیروى نمى‏کنند و جز به حدس و تخمین نمى‏پردازند. (116) 

  خداوند به رسولش دستور می دهد که از نظر اکثر مردم تبعیت نکن. خب کسی که خود را در مسیر آن حضرت می بیند و انحراف از آن مسیر را بر نمی تابد تکلیفش معلوم است زیرا او در تصمیماتش باید ابتدا ملاحظه کند که فرمایشات نبی مکرم و حضرات معصومین چیست و آن بیانات و تعالیم در موقعیت های پیش رو چه اقتضائات و تکالیفی را متوجه وی می کند. ممکن است در برخی شرایط وظیفه اش مشورت با عموم مردم از طریق رأی گیری و مانند آن باشد و ممکن است تکلیف متوجه وی در موردی اقتضا کند که حتی اگر همه هم با او مخالفت کنند او بر خلاف نظر همه عمل کند مانند فتوای قتل سلمان رشدی علیرغم آثار سوء در روابط بین الملل.  

 

٭ پاسخهای پرسشهای پنجم و ششم:

 

پاسخ پرسش پنجم:

     این پرسش پاسخ جسته است. اینک می دانیم که، در قرآن، به صراحت، سلطه از پیامبری و پیامبر سلب شده است. او سلطه ای ندارد که به دیگری و به ائمه ببخشد و ائمه نیز چنین سلطه ای را نداشته اند تا به فقیه ببخشند. باوجود این، یکبار دیگر، تناقض مدعای ناقد را شناسائی می کنیم:

5/1. سلطه بیانگر رابطه قدرت میان مسلط با زیر سلطه است. بدون اعمال قدرت (= زور) دو کس در رابطه مسلط – زیر سلطه، قرار نمی گیرند. آیا خداوند پیامبر را مسلط بر مردمی کرد که اسلام می آوردند؟ اگر پاسخ آری باشد، 

الف – از خداوند زور صادر شده است که ناقض حق است و

 ب – زور را بر حق حاکمیت بخشیده است و

 ج – مردم را محکوم به حکم زور کرده است. اما چنین  آئینی جز آئین استبداد فراگیر و چنین خدائی کسی جز یک قدرت (= زور) مطلق نیست و پیامبر همان فرعونی است که در قرآن نفی می شودراست بخواهی، با توسل به فلسفه قدرت مطلق، دین را این سان در اندیشه راهنمای استبداد فراگیر از خود بیگانه کرده اند. طرز فکری که به ناقد القاء شده است، همین است

     هرگاه بخواهیم تناقض را رفع کنیم، چاره جز سلب سلطه پیامبر بر گروندگان به اسلام نمی ماند

5/2. هرگاه فرض کنیم که چون پیامبر جز حق نمی گوید و نمی کند و سلطه او بر مسلمانان سلطه حق مدار بر آنها است و هدف از این سلطه، ناگزیر کردن مسلمانان به عمل به حق است، باز یک رشته تناقض ها پدید می آیند:

الف – اگر پیامبر جز حق نمی گوید و نمی کند، چه نیاز به سلطه بر مردم مسلمان دارد؟ بکار بردن زور بکاربرنده و کسانی که زور برضدشان بکار می رود،را تابع زور می کند و نه حق. رفع این تناقض به اینست که  بگوئیم فراخواندن به حق نیاز به زور ندارد، نیاز به نبود زور دارد. پیامبر می باید زور زدائی کند تا که دیگران به حق عمل کنند. بدین خاطر است که قرآن، قواعد خشونت زدائی را می آموزد.

ب – بکار بردن زور، به کسانی که برآنها زور روا می رود، می آموزد که زور بر حق تقدم دارد و برآن مسلط است. چنین سلطه ای ناقض ادعا است. رفع این تناقض نیز به اینست که زور باطل تلقی شود و انسانها بیاموزند که زور باطل است و حق می آید و باطل می رود.

ج – ناگزیر کردن جبر است. زبان زور جز در مجبور کردن بکار نمی رود. اما جبر نافی اختیار و مسئولیت است. پس هرگاه پیامبر سلطه بر مردم مسلمان پیدا کند، در لحظه بکار بردن زور، جبار می شود و با بکار بردن زور، سلب اختیار و مسئولیت از پیروان دین می کند. با سلب اختیار و مسئولیت، دین را بی محل و بی معنی می گرداند. حل این تناقض نیز به اینست که به پیامبر هشدار داده شود که اگر هم بخواهد نمی تواند کسی را هدایت کند ( از جمله،  قرآن، سوره قصص، آیه 56).

پاسخ پرسش ششم:

    پرسش ششم نیز پیش از این پاسخ یافته است. با این حال، چون ناقد برآن شده است که قول آقای خمینی – 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه – را توجیه کند، حقیقت ها و واقعیتهای چندی را خاطر نشان می کنم:

6/1. همانطور که خاطر نشان شد، آیه (116 سوره انعام) بیانگر استقلال و آزادی در باور و اندیشه راهنما است. هر انسانی حق دارد نظر خویش را حق بداند ولو مخالف نظر همه دیگر انسانها باشد. در آیه، تصریح می شود که آدمی نباید از ظن پیروی کند. آیه دیگری به انسان می آموزد. از آنچه بدان علم ندارد پیروی نکندو در آیه سومی می گوید خداوند را پرستش کن تا به یقین برسی. علم را باید پی گرفت و دانست که فاصله تا علم الیقین، بسیار زیاد است.

6/2. پیروی از ظن مکن و پیروی از کسانی  مکن که پندار و گفتار و کردارشان حق نیست، این معنی را نمی دهد که بر همگان ولایت مطلقه بجوی و در مقام تحمیل نظر خود، بگو اگر همه بگویند بله من می گویم نه. در آیه که تأمل کنی، می بینی که ظن آئین زورمداری است. هرکس به خود زحمت تجربه کردن را بدهد، درجا در می یابد که آدمی وقتی علم دارد، به جای زور، علم خود را بکار می برد. هم او، وقتی علم ندارد، خلاء  آن را، در ذهنش، ظن و گمان و ، در مقام عمل، زور پر می کند. به سخن دیگر، ظن آئین زورمداری و پیروی از آن پیروی از این آئین است. انسانی که از ظن پیروی می کند، ویران می کند و ویران می شود.

6/3. اینک که دانستیم ظن آئین زورمداری است و زورمداران از این آئین پیروی می کنند، روشن در می یابیم که 

الف – در مقام تحمیل نظر خود به جمهور مردم، کسی می تواند بگوید اگر 35 میلیون نفر بگویند بله من می گویم نه، که از ظن پیروی می کند. در حقیقت، ولایت مطلقه فقیه جز ظن و آئین زورمداری نیست. و

 ب – آقای خمینی، در برابر جهانیان، به «ولایت جمهور مردم» متعهد شده بود. بنا بر نص قرآن، می باید به عهد خود وفا می کرد. او نقض عهد کرد و این نقض عهد را از اختیارهای ولایت مطلقه فقیه نیز شمرد!

6/4. هرگاه جمهور مردم مرد را به حق می سنجیدند و نه حق را به شخص، قول آقای خمینی را مصداق ظن باوری می یافتند و بر می خاستند و بر حق خود می ایستادند. برابر آموزش آیه های 66 و 67 سوره نساء، این مردم، با دادن یک زحمت کوچک به خود برای استقرار ولایت جمهور مردم و خلع ید از پیروان آئین زورمداری، از آن روز تا امروز و از امروز، تا وقتی که در بند ظن باوری می مانند و به حق و برای حق قیام نمی کنند، گرفتار استبداد و جنگ 8 ساله و بحرانها، قتال با یکدیگر و مرگ و ویرانی ماندند و می مانند.

 

نشریه انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۵ از ۳ تا ۱۷ شهریور ۱۳۹۲

اخبار مرتبط

رابطه میل با حق؟

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید